واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

تحلیلی بر آینده عشق و تحول معنایی آن

واحد هوش یار: نوشته زیر حاوی تحلیلها و نظراتی است که خواندنش مفید است گرچه گاهی بعضی
 پیشفرضهای خاص نویسنده نیز در استنتاجها تأثیر-گذاشته دیده می شود
نیلوفر خردمند
نوشتاری با تاکید بر قلمروزدایی از عشق
«عشق در شکل امروزی آن در قرن بیستم اگر نگوییم ابداع یا کشف شد دست‌کم به نحوی کاملا بی‌سابقه پرورانده شد. فقط در این زمان بود که انسان توانست به نحو منظم و پیگیری درباره نحوه هماهنگ کردن کشش‌های شدید جنسی و انگیزه‌های ایده‌آلیستی بیندیشد و ببیند که چگونه می‌تواند از روابط نزدیک نه به منزله راهی برای بقای نوع بلکه به مثابه غایتی فی‌نفسه که زندگی را در خور زیستن می‌کند، دفاع کند.» (ایروینگ سینگر)
درست است که مفهوم پردازی عشق به این صورت (گره‌خوردن دوباره به بدن و ارزش دادن به بدن و ذهن به‌طور همزمان) کاملا جدید است، درست است که عشق با این مفهوم می‌تواند زندگی را در خور زیستن کند و به‌عنوان غایتی فی‌نفسه می‌توان از آن دفاع کرد اما این عشق به راستی چگونه عشقی است؟
این عشق، عشقی است که در آن دیدن جهان از منظر چشمان دیگری نیز باشد (لویناس)، اعجازی باشد که تمامی نظریات تجریدی در مورد حضور در جهانی فاقد امید را انکار کند (تارکوفسکی)، نیروی بخشایگری باشد در جایی که عقلانیت و تکنولوژی نابسنده است (تارکوفسکی)، تجربه جهان از دیدگاه تفاوت باشد نه یکسانی (آلن بدیو) .
و لازمه این همه، این عشق قابل دفاع آن است که سوژگی در عشق دو طرفه باشد. یعنی عشق عرصه دو نفر باشد (همگرایی دو در سوژه‌ای یکتا، سوژه عشق که نمای سراسری جهان را از درون منشور تفاوت می‌بیند). (آلن بدیو)
حال سوالی که خیلی جدی مطرح می‌شود این است که با وجود این همه تفاوت در شخصیت زن و مرد (تفاوتی که نه حاصل فردیت و سوژگی که حاصل یک جامعه پدرسالارانه و مبتنی بر ساختگی مناسبات قدرت است) در جامعه امروزی، چگونه آنها می‌توانند به عنوان دو سوژه انسانی مساوی با هم در عرصه عشق با یکدیگر رویارو شوند؟ زنانی که هزاران سال به عنوان موجوداتی ضعیف به کنج پستوها و حرمسراها رانده شده بودند و شکل ایده‌آل تصویر شده برای آنها، زن سر به زیر، ساکت و مطیع و فرمانبردار بوده که وظیفه اصلیش تمکین است. زنانی که در فرآیند جامعه پذیری جنسیتی به وسیله نهادهای خانواده، آموزش و دولت تا به امروز، «زنانگی» را آموخته و این زنانگی این‌طور معنا می‌شود؛ زن یعنی موجودی که نمی‌تواند مستقل باشد، نمی‌تواند قضاوت کند، حق تصمیم‌گیری در طلاق ندارد و دیه‌اش نصف مرد است، زن یعنی موجودی حساس، لطیف، منفعل و نازک قلب و شکننده، یعنی «جنس دوم» و وابسته به مرد و سوگیری عاطفی‌اش نیز منطبق بر همین کلیشه‌های جنسیتی شکل گرفته است.
سو‌گیری عاطفی یعنی توانایی شخص در احساس‌دهی و احساس‌پذیری تنها با بدن شخص معین نمی‌شود بلکه در ساخت متنی که شخص در آن کنش انجام می‌دهد یا کنش می‌پذیرد، نیز شکل می‌گیرد. (موییرا گی تنز)
در واقع احساس یک فضای آزاد است که امکان تغییر در آن حیات می‌یابد، در جامعه‌پذیری جنسیتی به واسطه کلیشه‌های جنسیتی فرد یاد می‌گیرد که چگونه به عواطف خود شکل دهد و قدرت تن را مقید سازد.
دولوز، نیز این مساله را از زاویه دیگر مطرح می‌کند. به‌زعم دولوز « ما گرایش داریم که اندیشه‌مان را از کلیت‌های از پیش مفروض آغاز کنیم، تصویری از عالم به مثابه ارگانیسمی با کنش متقابل و غایتی ویژه، چنین گرایشی اخلاق ما را واکنشی می‌کند. به‌زعم دلوز احساس با این تصویر ساخته شده از قبل محدود می‌شود و عملی که با این تصویر ساخته می‌شود به واقع یک واکنش است نه کنش.
و مردانی که هزاران سال به عنوان موجوداتی قوی در همه عرصه‌ها بوده‌اند، فرمان رانده‌اند و اطاعت شنیده‌اند. مردانی که در فرآیند جامعه‌پذیری جنسیتی «مردانگی» آموخته‌اند مرد یعنی موجودی که می‌تواند رییس باشد، می‌تواند قضاوت کند، مستقل و تصمیم‌گیرنده است. ارث و دیه‌اش کامل است. مرد یعنی موجودی که فاعل، منطقی «جنس اول» و قائم بر زن است. مردانی که تنها با ایده‌آل‌سازی از واقعیت موجود زن (شکل اثیری و پری‌وار دادن به او) می‌توانستند زن را شایسته عشق ورزیدن بدانند.
زنان و مردانی که حتی درخصوصی‌ترین حوزه خود با الگوهای رفتاری متفاوت در مورد رفتار جنسی خود روبه‌رو بوده‌اند.
به راستی آیا می‌توان انتظار داشت در چنین شرایطی که نظم و سامان اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی آن هنوز در شکلی پدرسالارانه بازتولید می‌شود، عشقی از نوع کنشگری دو جانبه شکل گیرد؟
در گذشته رابطه بین زن و مرد کاملا مبتنی بر کلیشه‌های جنسیتی بوده و در قالب خانواده شکل می‌گرفت. در چنین رابطه‌ای مطمئنا از رابطه عاشقانه در شکل امروزی آن خبری نبود. اما رابطه می‌توانست بدون تنش به پیش رود چرا که طرفین هر دو در کمال آرامش نقش‌های جنسیتی خود را پذیرفته و سوگیری عاطفی‌شان نیز منطبق بر آن نقش‌ها بود.
اما همه تنش و تضاد، همه سوءتفاهمات و تنهایی از آنجا شروع شد که در فرآیند مدرن‌سازی جامعه یعنی با گسترش سواد، ‌توسعه آموزش عالی‌، ‌توسعه اقتصادی، پیدایش دهکده جهانی (اینترنت و ماهواره)، گسترش امکانات تجربه و تخریب مرزهای اخلاقی و پیوندهای خانوادگی، موقعیت فرد، به ویژه زنان، در خانواده و جامعه دگرگون شد، به گفته مارشال برمن در چنین زمان‌هایی است که فرد جرات می‌کند به خود تفرد بخشد (تجربه مدرنیته).
هرچند اغلب نهادهای رسمی، سعی در بازتولید همان گفتمان «سنتی» در مورد رابطه زن و مرد دارند اما این تغییر موقعیت زنان، موقعیت آنها را در روابط خصوصی‌شان نیز تغییر داده است. حالا عشق جایگاه ویژه‌ای برای زنان پیدا کرده (رشد روزافزون کتاب‌های عامه‌پسند روانشناسانه در مورد عشق حاکی از این مساله است) آن‌قدر که برخی به عشق خارج از ازدواج هم روی می‌آورند.
اما این همه ماجرا نیست. ماجرا این است که این رابطه عاشقانه دوام چندانی ندارد و با یک احساس بد به پایان می‌رسد و تنهایی سنگین‌تر از گذشته باز می‌گردد.  هرچند موقعیت زنان و مردان امروزی در اجتماع و خانواده تغییر کرده و ظاهری مدرن به خود گرفته اما ذهنیتی ناخودآگاه انباشته از کلیشه‌های جنسیتی واپس‌مانده از سنت هنوز در دو طرف باقی است (مرد؛ قد بلندتر، تحصیلکرده‌تر، پولدارتر و قوی‌تر و زن؛ زیباتر آرام‌تر و کدبانوتر)، آنگونه که رابطه بیشتر شبیه شراکت در یک مسابقه تلویزیونی است که پاسخ‌های درست از قبل موجود است و طرفین فقط منتظرند تا آن پاسخ‌ها را بشنوند و هیچ نوع چالشی را بر نمی‏تابند. مرد با پذیرش هویت زن می‌خواهد او را جزیی از خود کند تا بتواند او را بپذیرد. تا وقتی زن عاشقی رمانتیک است و خود را حل‌شده در دیگری می‌بیند، اتفاق بدی نمی‌افتد و رابطه خوب پیش می‌رود. رابطه شبیه یک دایره است؛ مرد محیط دایره است و زن محاط در آن، اما وقتی زن می‌خواهد کنشگر باشد و در رابطه سوژگی داشته باشد، تنش‌ها بالا می‌گیرد و رابطه عاشقانه به ضدخود تبدیل می‌شود و به پایان می‌رسد. ماجرا این است که زنان و مردان امروزی تحت تاثیر فردیت افسارگسیخته دنیای سرمایه و جامعه مصرف به یک رابطه دو نفره یا چون یک بنگاه سرمایه‌گذاری نگاه می‌کنند و دایم در پی منافع فردی بیشتر و ضرر کمتر هستند یا برای آنها رابطه مثل همه چیزهای دیگر چون یک کالاست که باید مصرف شود و تاریخ مصرف دارد.
وقتی به یک رابطه دو نفره چون یک بنگاه سرمایه‌گذاری نگاه شود و هر یک از طرفین فقط به فکر منافع خود باشند، هیچ عرصه‌ای برای «دو» وجود ندارد تا عشقی شکل بگیرد. طرفین به تعهدات بلندمدت فکر نمی‌کنند تا مبادا از منافع لذت‌های بعدی محروم شوند، «هیچ تجربه‌ای از دیگر بودگی» که عشق از آن بافته می‌شود، هیچ مخاطره‌ای برای رابطه وجود ندارد تا عشق شکل گیرد. یک رابطه بیمه‌شده و بی‌هیجان که طرفین بعد از مدتی به کسالت می‌رسند و رابطه ملال‌آور شده و به اتمام می‌رسد. اما وقتی به یک رابطه دو نفره چون یک کالا نگاه شود، چه اتفاقی می‌افتد رابطه به یک سرگرمی جنسی ظاهرا سرشار از لذت تبدیل می‌شود که باز هیچ عرصه‌ای برای سوژگی «دو» وجود ندارد تا عشقی شکل گیرد، شاید این گفته «لکان» بتواند نبود این «دو» را به خوبی نشان دهد. «رابطه جنسی وجود ندارد».
در رابطه‌ای که شکل کالایی به خود می‌گیرد، همان‌گونه که کالا در نظام سرمایه خود «چیز» نیست و مازادی دارد و تمام تبلیغات سرمایه حول آن مازاد می‌چرخد، در چنین رابطه‌ای نیز پس از مدتی چون طرفین به دنبال مازادی از لذت هستند که هرگز به وجود نمی‌آید، به دنبال تصوری واهی شریک جنسی خود را عوض می‌کنند. «قواعد نیرومند بازار مصرفی، عمل بر اساس خواسته‌ها را جزیی از رفتار روزانه تبدیل کرده، در نتیجه به نظر می‌رسد که هدایت شور و شهوت به سوی تعهد عاشقانه کاری نامطمئن، دشوار و ناراحت‌کننده باشد.
می‌توان گفت که عشق برخلاف شهوت که ابژه‌اش بعد از پایان کار برایش مصرف شده و تمام می‌شود و به دنبال ابژه‌ای دیگر می‌رود، عشق شوق به چنگ‌آوردن دیگری نیست. شهوت در ذات خود عبارت است از تمنای ویرانی، در مقابل عشق که میل به مواظبت از ابژه‌اش دارد. اما این «میل به محافظت ابژه عشق را اسیر می‌کند عشق به خاطر حفظ زندانی او را دستگیر می‌کند.» بسیاری چون «باومن» معتقدند: «کیفیت اندوهبار عشق مبتنی بر دوگانگی حل‌نشدنی موجودات است، وقتی پای عشق در میان است، تملک، قدرت، یکی شدن، سرخوردگی چهار سوار فاجعه هستند.»
چه داستان غم‌انگیزی است. عشق در شکل یک رابطه سنتی که امکانپذیر نبود، در شکل ممکن رمانتیکش هم که سوژه عاشق سوژه هیستریک می‌شود، تمامی میلش منطبق با میل دیگری می‌شود، فقط می‌خواهد موضوع تمنای دیگری باشد و به تمامی در او حل شود و هویت خود را از دست می‌دهد، ‌اما وقتی به او رسید همه چیز از دست می‌رود. و در شکل مدرنش نیز دوباره امکان‌ناپذیر می‌شود، چرا که سوژه خود محور مدرن، این ایگوی متورم متوهم هیچ عرصه‌ای برای پذیرش تفاوت‌ها برای «دو» نمی‌گذارد.
عشق ناممکن است؟
پس آیا «عشق» ناممکن است؟ آیا عشق نمی‌تواند عرصه‌ای برای مقاومت در مقابل ساختار قدرت و عرصه‌ای برای شکوفایی باشد؟
بدون شک با وضعیت کنونی جواب منفی است و رابطه محکوم به شکست است و اصولا عشقی شکل نمی‌گیرد.
در جایی که سامان میل‌ورزی فرد به واسطه ایدئولوژی یا گفتمان شکل می‌گیرد در جایی که بدن زن به وسیله ایدئولوژی‌های سنتی بی‌ارزش و گناه‌آلود شده یا به واسطه گفتمان سکسوالیته هیستریک می‌شود (پیروی از مد و سبک و ظاهر بازیگران هالیوودی نشان از این سوژه خط‌خورده دارد) مشخص است که جایی برای سوژگی و همترازی در رابطه زن و مرد وجود ندارد.
اما هنوز امیدی است. امید به آگاهی و رهایی از این وضعیت و شکل دادن یک عشق متقارن، «عشق میان دو انسان همتراز آنها را سرشار و پربار می‌کند. هر یک از آنها خود را از طریق «دیگری» تکامل می‌بخشد. فرد می‌تواند به جای آنکه تک و تنها باشد و در سلول تفرد خود با باورها و تجربه‌های خویش محبوس بماند، در وجود دیگری مشارکت جوید و پنجره‌ای رو به سوی جهانی دیگر بگشاید. این گشودگی می‌تواند احساس شادی به بار آورد، می‌تواند او را زیر بار تنهایی که دیگران به دوش می‌کشند، رها کند.»
با این نگاه عشق نه به معنی میل به چیزهای حاضر و آماده، کامل، بی‌نقص، بلکه میل شدید به مشارکت در ایجاد چنین چیزهایی است. عشق، شوق ساختن هویتی مشترک با دیگری است نه حل شدن در دیگری، نوعی اتکا وجودی است. نوعی به رسمیت شناختن هویت خود و دیگری در یک هویت «همبسته» است نه یک هویت «وابسته»، مثل آنچه «شل سیلور استاین» در کتاب ساده و زیبای خودش به تصویر می‌کشد.
این هویت مشترک و همبسته، این «ما»، آن دو نیمه گمشده آریستوفانس (یونانی) نیستند که زمانی یکی بوده‌اند و بعد زئوس (خدای خدایان) به دلیل قدرت و غرورشان آنها را از هم جدا کرد و حالا در شوق یکی‌شدن، ‌با یکدیگر به هر آب و آتشی می‌زنند و در شوق وصل می‌سوزند.
بلکه «دو» هویت مستقل هستند که شاید حتی درباره امری واحد احساس یا افکار متفاوتی داشته باشند و به‌واقع پذیرش همین تفاوت است که آن هویت مشترک را پویا‌تر می‌سازد.
شاید با بحث دولوز در مورد قلمرو‌سازی و قلمروزدایی این موضوع را بهتر بتوان فهمید. «ما گرایش داریم تنها آنچه را که به ما مربوط است ادراک کنیم. ما جهان را از صیرورت منتزع می‌کنیم و آن را برحسب قلمروهایی ثابت می‌بینیم. ما حیات را به مثابه چیزی همگن و یک‌دست در نظر می‌گیریم. ما گرایش داریم که اندیشه‌مان را از کلیت‌های از پیش‌مفروض آغاز کنیم (طبیعت، ‌انسان، خدا) و تصویری از عالم به مثابه ارگانیسمی با کنش متقابل و غایتی ویژه بسازیم.»
گذر از اسطوره عشق
به‌زعم دولوز این قلمرو‌سازی تجربه را محدود می‌کند و حرکت ما را واکنشی می‌سازد نه کنشی. دولوز از ما می‌خواهد که به تفاوت و ناپیوستگی بیندیشیم و او از ما می‌خواهد که قلمروزدایی کنیم و به تجربه به مثابه کلیتی گشوده و رو به حیات بیندیشیم. او از ما می‌خواهد که هیچ نظم و تصویر از پیش تعیین‌شده‌ای را نپذیریم. به عشق و رابطه نه به عنوان تجربه‌ای از جاودانگی و امتناع از سیر زمان نگاه کنیم، به واقع نتوانسته‌ایم واقعیت رابطه را درک کنیم و فقط به ذهن اسطوره‌ساز خود اجازه دادیم تا آرمان و آرزوی خود را نسبت به یک رابطه دوطرفه بسازد.
آنجا که هستی‌شناسی دولوز را در مورد سوژه درک کنیم (سوژه‌ای خالی شده از هر محتوایی از پیش‌مفروض، بدنی آماده وصل به ابژه‌های میل) دیگر آرزوی هیچ بودن از پیش‌مفروضی را نداریم و رابطه را نه در شکلی آرام و جاودانه، نه در شکلی بدیهی، بلکه در شکلی باز و گشوده در شکلی مولد و در حال شدن، در شکلی که متضمن چالش و آشوب است، پذیرا خواهیم شد. به‌زعم دولوز «حیات، کنش متقابل و پویای تاثیر‌ها و دیگر شدن دایمی است، حیات تنها توالی پی‌رفت‌های نظم یافته از مجموعه‌ای از امکانات پیش‌موجود نیست. هر انشعابی از تفاوت پهنه‌ای از امکانات می‌آفریند. اینجاست که می‌توان به عشق، دوباره امید بست. اینجاست که «دیگری» به عنوان یک تفاوت، امکان می‌آفریند. پذیرش عشق به مثابه مواجهه با «دیگری» به مثابه امر نابهنگام، جهانی هرچند پرمخاطره و ناایمن (قلمروزدایی شده) اما ممکن را به رویمان می‌گشاید که به ما اجازه می‌دهد که به اشکالی بیندیشیم که بالقوه هستند «در مواجهه است که دگرگونی و صیرورت آشکار می‌شود و کنش شکل می‌گیرد.» دیدن جهان و تجربه آن از دیدگاه تفاوت نه یکسانی، (آلن بدیو) این آن چیزی است که عشق را عرصه مقاومت و گشودگی می‌کند.
عشق باید قلمروزدایی شود «قلمروزدایی امکان و رویداد را از خاستگاه بالفعلش آزاد می‌کند و تاثیری ناب پدید می‌آورد.» (دلوز)
عشق در مفهوم وحدت دو نیمه گمشده، نخستین رویارویی عاشقانه و وفاداری اخلاقی برای ثبت آن لحظه و یکی شدن آرمانی؛ همه به قلمرو اسطوره تعلق دارند. امروز ما نیاز داریم تا از قلمرو اسطوره درگذریم و به عشق چون رابطه‌ای واقعی (نه از نوع واقعیت سرمایه و کالا)، چون رویارویی که نیازمند گذر زمان برای شکوفایی و تولید است، نگاه کنیم. امروز نیاز داریم به عشق چون تجربه‌ای نوین و سرشار از مانع و چالش برای درک تفاوت و درک عرصه «دو» نگاه کنیم. عشق با این نگاه نه صرفا یک رابطه که یک ساخت است. ساخت یک زندگی که با رویارویی «دو» آغاز می‌شود و با کنش متقابل آنها در جریان گشودگی‌شان بر حیات ادامه می‏یابد.
حس گشودگی و همبستگی که در جریان این تجربه دونفره شکل می‌گیرد، وقتی با احساسات و اندیشه‌های «دیگران» در انواع مشارکت‌ها گره بخورد، تبدیل به حسی عمیق می‌شود که می‌تواند تداوم یابد؛ به زندگی معنا بخشد و برای همیشه زنده بماند. پس عشق را باید دوباره دید، دوباره شنید، دوباره حس کرد و در یک کلام عشق «نیازمند نوسازی است» (رمبو).

تمرین حضور در لحظه ذن، برای آرامش ذهن. روایتی از استیو جابز

چگونه استیو جابز مغز خود را پرورش داد؟ (از دیجیاتو)

چگونه استیو جابز مغز خود را پرورش داد؟

استیو جابز در کنار بیل گیتس و یا شاید مارک زاکربرگ، یکی از دو یا سه فرد تاثیر گذار دنیای تکنولوژی است. او عمدتا به علت قابلیت های افسانه ای اش در تولید محصولات نوآورانه و انقلابی شهرت دارد.

اما آنچه که دیگران کمتر می دانند این است که جابز علاوه بر اینکه در صنعت تکنولوژی پیشرو بود، در تکنولوژی ذهن هم فردی درجه یک بوده است. وی با بهره گیری از ذن، یک مکتب فکری شرقی، به آرامش درونی می رسید، استرس را کاهش می داد و در نتیجه نبوغ اش را شکوفا می کرد.

در ادامه با دیجیاتو همراه باشید تا نوشته ای را به قلم جافری جیمز از INC بخوانیم.

همانطور که Financial Times اخیرا اشاره کرد، جابز در مورد اینکه چگونه به این «نظم» (همانطور که خودش می گوید) می رسیده، کاملا ویژه سخن می گفته است. والتر آیزاکسون، نویسنده کتاب زندگینامه استیو جابز از وی نقل کرده که:

اگر شما فقط بنشینید و نظاره گر باشید، متوجه می شوید که ذهن تان چقدر بی قرار است. اگر سعی کنید آن را آرام کنید، فقط بدترش می کنید، اما در طول زمان آرام می شود و وقتی که آرام شد، فضا برای شنیدن چیزهای ظریف بیشتری باز می شود. در این زمان، بصیرت شما شکوفه می زند و چیزها را شفاف تر و بیشتر در زمان حال می بینید. ذهن شما آرام می گیرد و در آن زمان وسعتی فوق العاده را می بینید. بیشتر از آنچه پیشتر می دیدید را حالا می توانید ببینید.

آنچه جابز در متن بالا توصیف کرد، به طور مشخص، نوعی مخصوص از مدیتیشن است که معمولا Mindfulness یا حضور در لحظه نامیده می شود. وقتی که جابز با آیزاکسون، اندکی پیش از مرگ اش صحبت می کرد، سال ها بود که این شیوه مدیتیشن را تمرین می کرد.

6a00d8341cca9453ef01630017c3a0970d

من از این موضوع کاملا مطمئنم، چرا که بر حسب اتفاق، در اوایل دهه ۹۰ میلادی، با جابز گفتگوی دو نفره خلاصه ای در مورد اینکه ذن چگونه به برنامه نویسی کامپیوتری مرتبط است داشتم.

در هر صورت، حالا واضح است که جابز همانطور که در تکنولوژی کامپیوتر از زمان خود جلوتر بود، در تکنولوژی ذهن هم همینطور بود. بر اساس گفته های منبع معتبری به نام Scientific American، پژوهش های اخیر عصب شناسی نشان می دهند، تکنیک های مدیتیشنی که هزاران سال عمر دارند، تاثیرات مثبتی هم روی ذهن و هم روی بدن انسان دارند.

براساس مقاله اخیر The Atlantic، کمپانی هایی به بزرگی تارگت، گوگل، جنرال میلز و فورد آموزش حضور در لحظه ای که جابز دهه ها پیش، از آن بهره می برد را به کارکنان شان می آموزند.

من حضور در لحظه را از استاد مسلم و شناخته شده هنرهای رزمی یانگ، جووینگ مینگ آموختم. آنطور که من از توصیفات جابز از مدل مدیتیشن اش دریافتم، شیوه یانگ بسیار شبیه و یا حتی کاملا مشابه تمرینات جابز است.

تا آنجایی که به یاد دارم، این چگونگی فراگرفتن تکنیک است:

یک پای تان را روی دیگری بگذارید و در محیطی آرام بنشینید. ترجیحا روی متکایی نرم و کم ارتفاع تا به پشت تان فشار نیاید. نفسی عمیق بکشید.

چشمان تان را ببندید و به صدای درونی تان گوش دهید، افکاری که همیشه در ذهن شما می چرخند: کار، خانه، تلویزیون، هر چه. این افکار، پچ پچ های «ذهن میمونی» شما هستند. سعی نکنید پچ پچ هایش را متوقف کنید، حداقل الان سعی نکنید. در عوض نظاره گر باشید که چگونه از فکری به فکر دیگر می پرد و مکررا تکرارش می کند. این کار را هر روز برای ۵ دقیقه در طول یک هفته انجام دهید.

پس از یک هفته، بدون تلاش برای ساکت کردن ذهن میمونی خود در طول مدیتیشن، توجه تان را به «ذهن اُکس» خود جلب کنید. ذهن اُکس شما، بخشی از مغزتان است که آرام و ساکت فکر می کند. چیزهای اطراف تان را حس می کند. به هر چیزی یک معنا نمی بخشد. فقط می بیند، می شنود و حس می کند. اغلب افراد تنها زمانی ذهن اُکس خود را می شنوند که یک لحظه نفسگیر را تجربه می کنند. لحظه ای که ذهن میمونی، پچ پچ کردن اش را متوقف می کند. به هر حال، حتی زمانی که ذهن میمونی شما با فشار بی امان دیوانه تان کرده، ذهن اُکس شما حضور دارد و مثل قبل، آرام و عمیق فکر می کند.

steve-jobs-104

وقتی از حضور ذهن اُکس خود آگاه شدید، از آن بخواهید که ذهن میمونی تان را ساکت کند. آنچه به درد من خورد، تصور این بود که ذهن میمونی با دیدن ذهن اُکس که آرام و صبورانه از راه می رسد، به خواب می رود. وقتی که ذهن میمونی تان مرتبا از خواب بیدار می شود ناراحت نشوید. او یک میمون است. به هر حال، پس از مدتی متوجه خواهید شد که علیرغم آنچه به نظر می رسید، ذهن میمونی شما به نقطه ای خواهد رسید که به تولید صداهای خسته کننده پایان خواهد داد.

از آنجایی که ذهن میمونی شما آرام شده، حالا توجه تان را به ذهن اُکس جلب کنید. به نظر می رسد که هر دم و بازدم، مدت ها طول می کشد. هوا را روی پوست تان حس می کنید. جریان خون درون بدن تان را می فهمید. اگر چشمان تان را باز کنید، دنیا شکلی جدید و بسیار عجیب به خود گرفته. برای مثال، یک پنجره، تبدیل به مربعی خواهد شد که پر از نور است. لازم نیست باز یا بسته شود، تعمیر شود، تمیز شود یا هر چیز دیگری. این پنجره فقط آن جاست و شما هم اینجا نشسته اید. همین.

ممکن است مدتی طول بکشد تا به این نقطه برسید، اما در همین حال، وقتی حس کردید زمان نمی گذرد، یعنی تمرینات تان ثمر بخش است. وقتی موفقیت را حس کردید، زمان و وقتی که هر روز به انجام این کار می پردازید را افزایش دهید. عجیب تر از همه اینکه، مهم نیست در آینده چقدر زمان صرف تمرین تان می کنید، همیشه جوری خواهد بود که انگار زمانی نگذشته است.

با توجه به تجربه شخصی من، تمرینات روزانه ی حضور در لحظه، ۳ نتیجه ارزشمند دارند:

اول، استرس را به طول کلی از بین می برند. وقتی استرس بازگشت، بسیار ابتدایی و سطحی است و شانس اینکه به توفانی غیرقابل کنترل بدل گردد اندک است.

دوم، بی خوابی را از بین می برد. زمانی که تمریناتم را مرتبا انجام می دادم، قادر بودم چشمانم را ببندم و برای ۲ یا ۳ ثانیه بخوابم. همین به تنهایی، به زحمت اش می ارزید، البته از نگاه من.

سوم و از همه مهم تر، تمرینات به شما اجازه می دهد که شفاف تر و خلاقانه تر در مورد هر آنچه در زندگی تان رخ می دهد فکر کنید. من با استفاده از احساس آرامش، توانستم خودم را از رابطه ای ناسالم و کاری که من را بی نوا می ساخت بیرون بکشم.

بنابراین، در حالی که نمی توانم وعده دهم تمرین حضور در لحظه می تواند شما را به هوشمندی استیو جابز کند، بنابر تجربه شخصی ام می توانم وعده دهم که تغییراتی مثبت در زندگی تان ایجاد کند.


پارکینسون بیماریی که گاهی ابتدا با افسردگی اشتباه گرفته‌می‌شود


با کمبود ترشح دوپامین در مغز، علائم پارکینسون ظاهر می‌شود.

محمد رضا معتمد متخصص مغز و اعصاب در گفتگو با خبرنگار بهداشت و درمان باشگاه خبرنگاران گفت: پارکینسون بیماری است که عمدتا با لرزش دست‌ها، پاها و در مواردی فک تحتانی صورت خود را نشان می‌دهد که این لرزشها هنگام استراحت بیشتر می‌شود و در هنگام تحرک کمتر حس می‌شود. 

معتمد در ادامه افزود: لرزشهای ناشی از بیماری پارکینسون درابتدا فقط یک طرف بدن را درگیر می کند و بعد از مدتی طرف دیگر بدن هم دچار لرزش می‌شود و با گذشت زمان فرد بیمار دچار سختی، سفتی و حالت انجماد اندام‌ها می‌شود. 

وی اضافه کرد: فردی که دچار بیماری پارکینسون می‌شود بعد از مدتی چهره‌ای بی‌تفاوت پیدا می‌کند و اغلب با بیماری افسردگی اشباه گرفته می‌شود. قدمهای فرد به صورت کوتاه و آهسته خم به طرف جلو تغییر می‌کند و وی دچار افتادنهای ناگهانی می‌شود. 

معتمد تصریح کرد: عواملی که در بروز این بیماری نقش دارند عوامل ارثی، ژنتیکی و بیماری‌های ویروسی است اما عامل اصلی آن هنوز مشخص نیست به طور کلی با کمبود ترشح ماده‌ای به اسم دوپامین در جسم سیاه مغز، علائم بیماری پارکینسون خودش را نشان می‌دهد. 

معتمد اظهار داشت: فردی که دچار پارکینسون می‌شود منع تغذیه‌ای ندارد اما باید توجه داشته باشد همراه با دارو، پروتئین مصرف نکند. 

وی در پایان تصریح کرد: این بیماری در بیشتر مواقع در دهه ششم زندگی افراد بروز می‌دهد و کاملا پیش رونده است.



چند توصیه برای بهبود اراده

اگر این رفتارها برای شما آشناست و حتی تجربه آن را دارید، نگران نباشید چرا که شما تنها نیستید. در حقیقت افراد زیادی هستند که با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کنند.
یک پزشک: چندی پیش مطلبی را در خصوص غلبه بر تنبلی منتشر کردیم که در آن به طور ویژه در خصوص تکیه بر اراده صحبت شده بود، حال آن‌ که ضعف در اراده به عنوان یکی از عوامل ایجاد تنبلی در افراد قابل بحث است. وقتی ما در توصیف خصوصیات شخصی می‌شنویم یا می‌گوییم فلانی کم اراده است، فردی ناموفق و غالبا ناراحت تجسم می‌شود که توانایی انجام هیچ کاری را به صورت کامل و به تنهایی ندارد.

۸ نکته برای افراد کم اراده

اگر این رفتارها برای شما آشناست و حتی تجربه آن را دارید، نگران نباشید چرا که شما تنها نیستید. در حقیقت افراد زیادی هستند که با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کنند. اما این بدان معنی نیست که کم‌ارادگی یک مشخصه ذاتی است بلکه انتخاب شماست. شما به خودتان و توانایی‌هایتان باور ندارید و برای شما ساده‌تر آن است که در مواجه با کارها بگویید «من نمی‌توانم»!

اما واقعیت این است که شما می‌توانید هر کاری را که اطرافیان‌تان انجام می‌دهند، انجام دهید و شاید حتی در به انجام رساندن امور از آن‌ها موفق‌تر باشید. تنها لازم است که بخواهید. شما هم می‌توانید عادات غذایی سالم کسب کنید، تمرین‌های ورزشی منظم انجام دهید، پروژه‌های نفس‌گیر کاری را به پایان رسانید و به اهداف خود دست یابید.

بنا به تعریف انجمن روانشناسی آمریکا، «اراده» توانایی مقاومت در برابر وسوسه‌های کوتاه مدت برای بدست آورده اهداف بلند مدت است.

برای یک زندگی شاد و موفق شما به اراده نیاز دارید و اگر فکر می‌کنید به اندازه کافی در این زمینه قوی نیستید، این چند راهنمایی ممکن است برای شما مفید باشد.

 ۱- مثبت بیاندیشید
۸ نکته برای افراد کم اراده

تفکر مثبت می‌تواند زندگی شما را بهبود دهد، یک روز کسل‌کننده و تاریک را روشن سازد، حس خوب و نگاه خوب ایجاد کند و در نتیجه آن شما روابط موثرتری برقرار خواهید کرد و فرد موفق‌تر و سالم‌تری خواهید بود. افراد مثبت‌اندیش ارده بیشتری برای تحقق اهداف خود دارند، در نتیجه اگر فرد کم اراده‌ای هستید کار را از پرورش نگرش مثبت آغاز کنید.

positive-thinking
یادبگیرید که چگونه بر شرایط و روزهای سخت لبخند بزنید و در برابر وسوسه‌ها مقاومت کنید تا زندگی شما قابل تحمل‌تر و شادتر باشد.

۲- غذای سالم بخورید
۸ نکته برای افراد کم اراده

اگر لازم باشد باید بارها بارها یادآوری کرد که غذای سالم بخورید. یک برنامه غذایی سالم کلید جسم و روح سالم است و درنتیجه شما سطح انرژی بیشتر، اراده بیشتر و در نهایت زندگی طولانی‌تری خواهید داشت. خوردن یک صبحانه مناسب در ابتدای روز به شما کمک می‌کند تا انرژی لازم را برای فعالیت‌های روزمره کسب کنید، وزن خود را کنترل کنید و در برابر مشکلاتی که در طول روز با آن مواجه می‎شوید آسان‌تر و عاقلانه‌تر رفتار کنید.

food

نکته جالب این است که زمانی که به واسطه عادات غذایی سالم اندام شما متناسب شد، اعتماد به نفس بیشتری پیدا می‌کنید و نوع حضور شما در جامعه و محیط کاری پررنگ‌تر خواهد شد و موفق‌تر خواهید بود. هم چنین شما به میان وعده‌ و شام مناسب و سالم و میزان کافی آب در طول روز احتیاج دارید که پاسخ‌گوی نیازهای بدن شما باشد.

۳- فعال باشید

برای داشتن جسمی سالم و ورزیده علاوه بر رعایت رژیم‌های غذایی سالم و داشتن ذهنی مثبت‌اندیش باید فعالیت کنید. عادات قدیمی لم دادن جلوی تلویزیون و یا ساعت‌ها با لپ‌تاپ و ابزارهای اجتماعی سرگرم بودن را ترک کنید.

Active-family-

نیازی نیست برای انجام فعالیت‌های جسمی خود را مقید باشگاه‌های ورزشی و یا قوانین خاصی کنید، یک پیاده‌روی ساده، تمیز و مرتب کردن خانه، بازی با بچه‌ها و یا رفت و آمد از پله به جای آسانسور می‌تواند تاثیرگذار باشد.

۴- از شر حسادت و دشمنی خلاص شوید

۸ نکته برای افراد کم اراده

افرادی که اراده و اعتماد به نفس کافی ندارند تمایل به حسادت و دشمنی با دیگران دارند. حسادت می‌تواند زندگی موفق‌ترین افراد را هم به تباهی بکشد و شما را از مولد بودن و شادی‌های معمول زندگی محروم کند و خود سرآغاز بیماری‌های روحی از جمله اضطراب و افسردگی و به تبع آن بیماری‌های جسمی باشد.

jealousy

اگر از بند اسارت حسادت و دشمنی رها شوید و حواس‌تان را متمرکز زندگی خودتان کنید کم‌کم اراده و اعتماد به نفس بیشتری خواهید یافت.

۵- خود را با دیگران مقایسه نکنید

۸ نکته برای افراد کم اراده

این که دوستان و اطرافیان شما اراده بیشتری برای انجام کار مشخصی دارند بدان معنی نیست که از شما بهتر و قویتر هستند. اعتماد داشته باشید که ممکن است توانایی و اراده شما حتی بیشتر از آن‌ها باشد و فقط شما نیاز به زمان و مسیری دارید که توانایی شما کشف شود.

comparing

الگوبرداری و تکرار یکسری از عادات افراد موفق و بااراده می‌تواند برای شما بسیار کارآمد باشد، اما به یاد داشته باشید این بدان معنا نیست که زندگی شخصی خود را مختل کنید و با الگوبرداری کورکورانه در زندگی فرد دیگری زندگی کنید. خودتان باشید و ازآن مهم‌تر خودتان را دوست داشته باشید و به خودتان افتخار کنید.

۶- استرس خود را کاهش دهید
۸ نکته برای افراد کم اراده

به طور قطع بسیاری از شما اثرات سوء و مشکلاتی را که استرس برای سلامت، آرامش و رفاه ما ایجاد می‌کند می‌دانید. در این خصوص مطلبی در خصوص نقش استرس در ساز و کار مغز انسان منتشر خواهد شد که می‌تواند در روشن شدن برخی از زوایای مخرب استرس کمک‌کننده باشد. در زندگی‌های امروزی تنش‌ها و فشارهای روزمره به گونه‌ای است که تجویز نسخه «استرس نداشته باش» به یک شوخی بیشتر شبیه است تا یک پیشنهاد راه‌گشا. چیزی که برای ما اهمیت ویزه دارد کنترل سطح استرس است!

stress

بنابراین اگر احساس می‌کنید همواره مضطرب هستید و استرس زیاد سلامت و زندگی شما را به خطر انداخته است، باید روش‌های مقابله با استرس بیاموزید. به عنوان یک راه حل ساده و در دسترس پیاده‌روی، تنفس عمیق و طبیعت‌گردی می‌تواند در کاهش و کنترل سطح استرس مفید باشد.

۷- کتاب‌های انگیزشی بخوانید

۸ نکته برای افراد کم اراده

به اعتقاد من کتاب خواندن یک روش قدرتمند است که به ما کمک می‌کند تا احساس بهتری داشته باشیم، تکنیک‌های بهتر زندگی کردن را بیاموزیم، برای مشکلات خود راه‌حل‌های مناسب بیابیم و در نهایت خواندن چند صفحه از یک کتاب انگیزشی می‌تواند در افزایش اراده و بهبود سطح زندگی ما موثر باشد.

Liberary

طبق معمول مقالات گذشته یادآوری می‌کنیم که از خواندن کتاب‌های اینترنتی اجتناب کنید و (اصلاح واحد هوش یار. خواندن کتاب خوب است چه کاغذی و چه الکترونیک)  اگر در خانه حس و حال خواندن کتاب را ندارید، قرار گرفتن در محیط کتابخانه از آن‌جهت که شما را از حواس پرتی و وسوسه‌های روزمره دور می‌کند و عده‌ای را مشغول کتاب خواندن می‌بینید، می‌تواند به شما کمک کند که به خواندن موضوعات مورد علاقه خود شوق و تمایل پیدا کنید.

۸- قلب خود را از عشق لبریز کنید
۸ نکته برای افراد کم اراده

وقتی که در خصوص عشق صحبت می‌کنیم منظورمان تجربه یک رابطه عاشقانه و داشتن یک شریک عشقی نیست، بلکه منظور دوست داشتن جنبه‌های مختلف حیات است. لیستی از افراد، کارها، مکان‌ها، غذاها و هر آن‌چه که دوست دارید را تهیه کنید. شاید در طول روز به سادگی از کنار این علایق گذر می‌کنید و آن‌ها را نادیده می‌گیرید. دوست داشتن هر یک از جنبه‌های زندگی به شما انگیزه و بهانه برای تلاش و ادامه حیات می‌دهد.

Love
 همه شما می‌توانید کارهای بزرگ انجام دهید و اراده پولادین داشته باشید، تنها باید بخواهید و در مسیر صحیح گام بردارید.

چگونه با ناامیدی مبارزه کنیم

زمانی که احساسات منفی و ناامیدی در زندگی ما ایجاد می‌شوند می‌توانیم با آن مبارزه کنیم تا در زندگی ما را با مشکلات بعدی روبه‌رو نسازد.

خبرگزاری فارس: چگونه با ناامیدی مبارزه کنیم

در صورتی که با ناامیدی مواجه شدید، خواندن این مقاله برای شما بسیار مفید خواهد بود.

نکته مهم

به یاد داشته باشید که هرگز ناکامی‌های خود را در قالب عجز و ناتوانی یا خشم به نزدیکان خود نشان ندهید.

اخبار نا‌امیدکننده و اتفاقات بدی که می‌افتد تمام ذهن شما را درگیر می‌کند و اینجاست که این اتفاقات بد از شما مطالبه می‌کند و شما باید مقرری‌اش را بپردازید.

بنابراین، زمانهایی وجود دارد که شما به واسطه خبرهای بدی که ناگهان به شما می‌رسد احساس ناامیدی می‌کنید و تا حدودی این خبرها به شما القاء شده است که باعث شده که شما به این ناامیدی برسید، احساسی که منجر به ناامیدی در کار و ازدواج می‌شود و احساس بدی که به شما دست می‌دهد و این حقیقت است.

اما واقعیت این است که ذهن انسان‌ها کاملاً به این مسائل واکنش نشان می‌دهد بنابراین شرایط دشوار و سختی که یک فرد در آن قرار می‌گیرد تاحدودی می‌تواند مسیر غلبه بر آن را پیدا کند و بدرخشد.

درحقیقت شیوه‌‌ای که مغز ما طراحی شده است امکان ندارد که این غم و اندوه طولانی مدت ادامه یابد.

بعضی زمانها ما نیاز به تلنگر داریم یک یادآوری ملایم که به ما کمک می‌کند که با ناامیدی خودمان کنار بیاییم و این دقیقاً آن چیزی است که در این مقاله آورده شده است.

بنابراین، احساس ناامیدی با اخبار بد دم‌دست و ناگهانی به طریقی احساس ناامیدی را در خودتان و احساس ناامیدی در کار و احساس ناامیدی در ازدواج برگردانده و شما آن را در خود انباشته می‌کنید.

مقابله با ناامیدی

مقابله با هر ناامیدی که ممکن است در محیط کار، روابط اجتماعی با دوستان باشد تا حدودی از یک روش خاصی تبعیت می‌کند البته گام‌هایی که برای مقابله برداشته می‌شود بر اساس شرایطی که فرد در آن قرار گرفته است ناامیدی را تغییر خواهد داد اما این موضوع به شدت شرایط بستگی دارد و گرنه نحوه برخورد یکی است.

مراحلی که در زیر می‌آید نحوه غلبه بر یاس و ناامیدی را نشان می‌دهد.

گریه، ‌لطفا گریه کنید

به یک پستوی مخفی بروید (گریه کنید) فیلمی غم‌انگیز تماشا کنید خودتان را در حمامی محبوس کنید،‌ زیر دوش آب بروید و هر آنچه را که دوست دارید انجام دهید اما گریه کنید.

 گریه کردن به اشتباه علائم ضعف گفته شده است به ویژه جایی که مردان بیشتر نگران این مساله هستند.

گریه کردن مکانیزمی است که همه هیجانهای درونی را تخلیه می‌کند، همچنین تمام استرس ها و تنش‌ها را از شما دور می‌کند و احساس راحتی و سبکی می‌کنید.

بنابراین اگر اشکتان می‌خواهد سرازیر شود جلویش را نگیرید و بگذارید سرازیر شود. تنها زمانی که شما به ذهنتان اجازه خلاصی از سموم را می‌دهید قادر خواهید بود که گام‌های مورد نیاز برای خوب شدن و التیام را بردارید.

اتفاقات را بپذیرید

هر چیزی که برایتان اتفاق می‌افتد را بپذیرید، ‌بسیاری از افراد می‌خواهند از زیر بار احساسات غم‌انگیز شانه خالی کنند چرا که برای آنها دردناک است اما تنها پذیرفتن واقعیت است که آنها را آرام خواهد کرد.

اتفاق ناامیدکننده‌ای که در زندگی‌تان روی می‌دهد را بپذیرید.

اما چرا پذیرفتن اتفاقات زندگی برای مقابله با احساسات ناخوشایند ضروری است؟

زیرا در این صورت شما افکارتان آرام نخواهد شد و شما با افکارتان کنار نخواهید آمد.

افکار منفی و ناامید کننده در آینده با کمترین تحریکی اوج گرفته و حتی بیشتر از آنچه که شرایط ایجاب می کند،‌ منجر به آزار فرد می‌شود.

خودتان را متحول کنید

برخی از افراد وجود دارند که به شدت به عمق فاجعه می‌روند و آنقدر در غم خود فرو می‌روند که حاضر نیستند که از آن شرایط بیرون بیایند.

انسانها در دلسوزی به خویشتن و فاز «وای بر من» مستعد هستند. اما اگر این فاز نگذرد و اجازه داده شود که احساسات بد در زندگی روزمره شما مداخله کند، در نتیجه بر بهره‌وری و آرامش ذهن شما تاثیر خود را می‌گذارد. این لحظه زمانی است که باید با خودتان بگویید که «دیگر بس است» و باید سعی کنید خودتان را تغییر دهید و به زندگی ادامه دهید.

خانه را به محل شادی تبدیل کنید

بدون شک، احساس ناامیدی از شکست‌های مکرر و شادی‌های اندکی که مردم به دنبالشان هستند بوجود می‌آیند.

در چنین زمانهایی چه کار باید کرد؟

بسیاری از چیزهایی که افراد باید واقعا انجام دهند این است  فیلم‌های خنده دار تماشا کنید که خنده شما را تضمین کند. اوقات خودتان را با فردی که به آن علاقه دارید بگذرانید. زمانتان را با افرادی که شما را خوشحال می‌کند، بگذرانید.

به دنبال ورزش‌های ماجراجویانه بروید. چای بنوشید. با افرادی که به طبیعت علاقه‌مندند روابط داشته باشید. کتاب بخوایند. گفتارهای بلندپروازانه بخوانید. کشف کنید که چه چیزی  در زندگی شما را به پیش می‌برد و اینها هستند که جایگزین افکار ناامید کننده و با راحتی خیال.

و اگر هیچ کدام از اینها به شما کمک نکرد، خودتان را مجبور کنید که بخندید و این خنده اجباری علائمی را به مغزتان می‌فرستد و شما را خوشحال می‌کند و احساس شما به آهستگی اما مطمئناً بهتر می‌شود و چیزهای دیگری که در این زمینه موثر است فهرستی از چیزهایی که شما را شاد می‌کند را در نظر بگیرید که کمک می‌کند تا بدانید که چگونه به بی خیالی و آرامش برسید.

با احساسات منفی مقابله کنید

در مورد رویداد غم‌انگیزی که رخ داده است بیندیشید  و آن را با آنچه که اتفاق افتاده است، در چشم‌انداز زندگی خود قرار دهید. آیا این مساله‌ای که برای شما بوجود آمده اثر ماندگار و طولانی مدتی در زندگی شما خواهد داشت. آنچه که اکنون اتفاق افتاده آیا در سالهای آینده برای شما مهم خواهد بود؟

اگر حلقه پاسخ‌ها به یک «نه»  برمی‌گردد پس شما می‌دانید که همه این چیزها به شکل جزر و مدی است که می‌گذرد.

در اینجا چیزی که در مورد آن فکر می‌شود، حتی اگر پاسخ‌ها در دایره «بله» مشخص باشد که آن معمولاً این چنین نمی‌تواند باشد.

در این گونه مواقع احساسات منفی منجر می‌شود که به درستی فکر نکنید، بنابراین آن چیزی که شما ممکن است به آن فکر کنید و در زمانی که عصبانیت و خشم شما کاهش می‌یابد، آن چیزی که بر جای می‌ماند، جدی نخواهد بود.

بنابراین،‌ افکار خودتان را به فهم اینکه احساسات منفی و اثرات آنها ماندگار نیستند باز کنید و از اکنون اجازه دهید که با آنها مقابله کنید.

برنامه‌ریزی کنید

آنچه که به شما کمک می‌کند تا به ناامیدی که شما را در درجات مختلف تحت تاثیر قرار می‌دهید دور باشید، کشیدن یک نقشه است.

لیستی از همه چیزهایی که از اتفاقات و رویدادها یاد گرفته‌اید بنویسید.

درسهایی که یادگرفته‌اید و مواردی که تجربه کرده‌اید و چیزهایی که به شما کمک کرد تا بیابید که کجا هستید و چرا این چیزها ضروری است چرا که آن کمک می‌کند که بدانید که چیزهای بیشتری درباره مردم و خودتان بدانید و اینکه چگونه شما باید یا نباید اگر اتفاقات مشابهی درآینده اتفاق افتاد واکنش دهید یا ندهید.

این همان چیزی که ما همیشه به دنبالش هستیم درسهایی که ما یاد گرفتیم و چیزهایی که می‌توانیم از یک اتفاق نتیجه‌گیری کنیم.

بعد از این شما یک طرح و نقشه دارید و تشخیص می‌دهید که با انجام آن احساس راحتی کنید و آن کمک می‌کند که شما آن را به راحتی یک مکالمه ساده با دوستان انجام دهید.

بعد از آن شما احساس راحتی بیشتری می‌کنید و این ناامیدی‌هایی که همواره شما را تهدید می‌کرد و احساس کاستی می‌کردید برطرف می‌شود و با این طرحی که شما برای مقابله با ناامیدی انتخاب کردید اکنون ایده‌ای دارید که نشان می‌دهد چه چیزی نیاز است انجام شود و چه دوره‌ای را باید پی‌گیری کنید.

بنابراین بعداً شما درباره بسیاری از چیزها کوتاه می‌آیید.

اما به خاطر بسپارید که همواره چیزهایی وجود دارند که باعث ناامیدی می‌شود اما آنچه که ما درباره آن باید بدانیم این است که چه چیزی مهم است.

نویسنده مقاله: «روجوتا بورکار»

مترجم: مریم قره‌داغی