واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

چگونه برخی افراد کمتر کار می کنند ولی کارهای بیشتری را به پایان می رسانند؟

بعضی از افراد توانایی عجیبی در به انجام رساندن کارها دارند. شب ها و آخر هفته ها را به خود اختصاص می دهند و با این حال نسبت به افرادی که بیش از 10 تا 20 ساعت در هفته بیشتر از آنها کار می کنند،  کارهای بیشتری به انجام می رسانند.

مطالعه جدیدی در دانشگاه استنفورد نشان می دهد که این افراد موارد خاصی را رعایت می کنند. نتایج این مطالعه نشان داد که  زمانیکه ساعت کاری بیش از 50 ساعت در هفته باشد بهره وری در هر ساعت شدیدا کاهش پیدا می کند و اگر ساعت کاری بیش از 55 ساعت در هفته باشد بهره وری بیشتر کاهش می یابد بطوریکه دیگر کار بیشتر فایده ای ندارد. افرادی که 70 ساعت یا بیشتر در هفته کار می کنند در واقع همان میزان کارایی افراد با 55 ساعت کار در هفته را دارا هستند. 

" زمان بیشترین چیزی است که ما میخواهیم اما بدترین استفاده را از آن می کنیم"---ویلیام پن


افراد باهوش اهمیت تأثیر تعطیلات پایان هفته را جهت استراحت و فعالیت های سرحال کننده به خوبی می دانند. آنها از آخر هفته برای ایجادهفته بهتری که در پیش رو دارند استفاده می برند. گفتنش آسان است اما در اینجا چند راه حل عملی به شما ارائه می کنیم که به شما کمک خواهد کرد تا تعادل در آخر هفته و شروع هفته ای با انرژی 110 درصدی داشته باشید. با اسکیل ما همراه باشید.


1. قطع ارتباط کاری

قطع ارتباط کاری مهمترین استراتژی  پایان هفته است چرا که اگر نتوانید در آخر هفته راهی پیدا کنید تا خود را الکترونیکی از کارتان جدا کنید در واقع هرگز کار را ترک نکرده اید. در دسترس بودن 24 ساعته در هفت روز هفته شما را در معرض محرک های تنش زای مسلسل وار قرار می دهد که مانع تجدید تمرکز و شارژ روحی و بدنی شما می شود. اگر خلاصی از ایمیل ها و تماسهای کاری در آخر هفته شدنی نیست،  زمان تعیین شده ای را در روزهای تعطیل برای چک کردن ایمیل ها و پاسخ به پیامهای صوتی اختصاص دهید. برای مثال ایمیل هایتان را عصر پنج شنبه  و در حالیکه فرزندانتان اصلاح مو می کنند  و شب جمعه بعد از صرف شام چک کنید. این برنامه های زمانی برای کار در طول پایان هفته استرس شما را بدون فدا کردن کل مدت تعطیلات، کم می کند.


2. کاهش فعالیت های روزمره و طاقت فرسا در منزل

فعالیت های روزمره طاقت فرسا می تواند کاملا زمان پایان هفته شما را بگیرد. وقتی همچین حالتی اتفاق بیافتد فرصت استراحت و تفکر را از دست می دهید. بدتر از آن اینکه تعداد زیاد این فعالیت ها حس کار در محیط کاری را به شما القا می کند و اگر کل هفته خود را صرف انجام آن کنید در واقع هفته با هفت روز کاری را گذارنده اید. برای جلوگیری از چنین اتفاقی نیازمند این هستید که فعالیت های خود را در طول هفته زمانبندی کنید و اگر نتوانسیتد آنها را طی زمان تعیین شده به پایان برسانید مابقی آن را در آخر هفته که در پیش دارید انجام دهید.


3. ورزش

 در طول هفته زمانی برای ورزش ندارید؟ 48 ساعت در هر پایان هفته دارید تا به آن بپردازید. اگر به بدن خود اجازه دهید حداقل 10 دقیقه در حرکت باشد GABA آزاد می شود( انتقال دهنده عصبی آرامشبخشی است که  استرس را کاهش می دهد). ورزش روشی عالی برای رسیدن به ایده های جدید است. مخترعین و سایر افراد بر این نکته واقف هستند که بودن در فضای بیرون به خلاق بودن کمک شایانی می کند. برای مثال برخی هنگام موج سواری بر امواج دریا ایده های نابی به ذهنشان می رسد. وقتی بر امواج دریا هستید ترکیب فعالیت روحیه بخش موج سواری و چشم انداز زیبا محیطی عالی برای جاری شدن خلاقیت فراهم می سازد. یا زمانی که می دوید، دوچرخه سواری می کنید، باغبانی می کنید این فعالیت های بدنی سبب آزادسازی اندورفین می شود. نکته بسیار مهم  این است که فعالیت بدنی را برای خود پیدا کنید که بتوانید آن را برای خود انجام دهید و به بخش مهمی از لیست کارهای آخر هفته تبدیل شود.


4. تفکر 

تفکر هفتگی ابزاری قدرتمند برای پیشرفت است.  از آخر هفته ها برای تفکر بر نیروهای بزرگتری که صنعت، سازمان و کار شما را شکل می دهند استفاده کنید. بدون مزاحمت های کار فراوان در طول هفته،  باید بتوانید کل موقعیت خود را با دید جدید مشاهده کنید. با این دیدگاه رویکرد خود را برای هفته پیش رو تغییر دهید و کارایی و اثر بخشی کار خود را بهبود بخشید.


5. یکی از کارهای مورد علاقه خود را دنبال کنید

حتما شگفت زده خواهید شد که چه اتفاقی می افتد اگر کار مورد علاقه خود را در آخر هفته ها دنبال کنید. مخالفت نکردن با علاقه خود روشی عالی برای خلاصی از استرس است و ذهن شما را به روش های جدید تفکر باز می کند. کارهایی مانند نواختن موسیقی، مطالعه، نوشتن، نقاشی یا حتی بازی کردن با فرزندانتان میتواند به برانگیختن تفکرات مختلف کمک کند و میتوانید دستاوردهای عظیمی درهفته پیش رو  بدست آورید. 


6. سپری کردن زمان با خانواده

اگر می خواهید انرژی دوباره بگیرید و آسوده خاطر باشید گذراندن وقت با خانواده در آخر هفته امری حیاتی است.  در طول هفته  انرژی انسان تحلیل می رود که میتوان با چند ساعت وقت گذرانی با خانواده کل هفته را با خوشی سپری کرد. فرزندانتان را به پارک ببرید، به ملاقات پدر ومادر خود بروید. با انجام این کارها به احساس رضایت و خرسندی  خواهید رسید.


7. ماجراجویی های زمان بندی شده

 به جای دویدن بر روی تردمیل، پیاده روی در فضای بیرون را برنامه ریزی کنید. فعالیتی را که تاکنون آن را تجربه نکردید یا مدت زمان طولانی از تجربه کردنش گذشته است را امتحان کنید. مطالعات نشان می دهند که انتظار برای چیز خوبی که قرار است اتفاق بیافتد موضوع مهمی است که سبب می شود فعالیتی را لذتبخش کند. با دانستن این مورد که قرار است کار جالبی را برای جمعه انجام دهید نه تنها اینکار در روز برنامه ریزی شده تان لذت بخش است بلکه به طور تأثیرگذاری حالت روحی تان در طول هفته بهبود می بخشد.


8. در زمان مشابهی بیدار شوید

خوابیدن در روز تعطیل برای رسیدن به سطح خواب دلخواه تان بسیار وسوسه انگیز است. اگرچه موقتاً احساس خوبی به شما می دهد اما نداشتن زمان خواب منظم ریتم شبانه روزی شما را نامنظم می کند. بدنتان  بواسطه مجموعه پیچیده ای از مراحل خواب چرخه هایی دارد تا از خواب بیدار شوید و سرحال شوید. یکی از این مراحل آماده سازی مغز است تا هشیار شود که به همین دلیل است بسیاری از مردم قبل از اینکه آلارم خواب زنگ بخورد بیدار می شوند (مغز این موضوع را یادگرفته و آماده می شود). وقتی در آخر هفته  مدت خواب شما از زمان بیداری معمول بگذرد احساس گیجی و خستگی خواهد داشت. این حالت نه تنها کل روز شما مختل می کند بلکه شنبه ها بهره وری کمتری دارید چون مغز شما آماده بیدار شدن در زمان مقرر نیست. اگر می خواهید به میزان خواب دلخواه خود برسید زودتر به جای خوابتان بروید.


9. صبح ها، زمانی برای خود اختصاص دهید

مشکل بتوان زمانی برای خود در آخر هفته در نظر گرفت خصوصاً اگر خانواده داشته باشید. یافتن راهی برای قرار دادن فعالیتی که شما راسر ذوق آورد و تقریبا اولین کاری باشد که صبح انجام دهید، می تواند سهم بسزایی در شادی و آسوده خاطر بودن ذهنتان داشته باشد. علاوه براین روشی عالی است تا با تحمیل کردن بیدار شدن در زمان مقرر در آخر هفته ها، ریتم شبانه روزی خود را بهبود بخشید. دو تا چهار ساعت بعد از اینکه از خواب بیدار می شوید مغز شما به اوج عملکرد خود می رسد پس زودتر بیدار شوید تا چند حرکت فیزیکی انجام دهید و سپس بنشینید و به یک فعالیتی ذهنی بپردازید تا مغز شما به بالاترین حالت عملکردی خود برسد.


10. آماده شدن برای هفته پیش رو

آخر هفته بهترین فرصت است تا دقایقی را جهت برنامه ریزی برای هفته آینده اختصاص دهید. 30 دقیقه برنامه ریزی می تواند دستاوردهای قابل توجهی را در بهره وری و کاهش استرس برایتان به ارمغان بیاورد. درهفته ای که برنامه ریزی برای آن انجام داده اید بیشتر احساس مدیریت کردن خواهید داشت چون بیشترِ تمرکزتان بر روی اجرا است.


منبع: www.entrepreneur.com


بازنشر و استفاده از مقالات اسکیل ما، به هر شکلی تنها با ذکر نام "اسکیل ما" در بخش منابع و ارائه هایپرلینک مجاز می باشد.



کلمات کلیدی :

چرا نمی توانیم تصمیمات مان را عملی کنیم؟ روش "عدد یک" به ما کمک می کند

از پربیننده های "سواد زندگی"
به خودمان انگ بی ارادگی نزنیم. اگر بی اراده بودیم، تمام کارهای بزرگی که در زندگی انجام دادیم (مانند تحصیل) را نمی توانستیم محقق کنیم.

بارها تصمیم گرفته ایم که:

- صبح ها نرمش کنیم

- زبان انگلیسی یاد بگیریم

- کمتر غذا بخوریم تا به وزن دلخواه برسیم

- هر روز کمی پیاده روی کنیم

- کتاب خواندن را شروع کنیم

- ...

اما هر بار یکی از این دو اتفاق برایمان افتاده است:

- یا اصلاً شروع نکرده ایم

- یا اندکی بعد از شروع، ادامه اش نداده ایم
 
دو راه برای حل این مشکل فراگیر وجود دارد:

1 - مشکل ما، نداشتن اراده نیست. پس به خودمان انگ بی ارادگی نزنیم. اگر بی اراده بودیم، تمام کارهای بزرگی که در زندگی انجام دادیم - مانند تحصیل، ازدواج، راه اندازی یک کار و کسب و ... - را نمی توانستیم محقق کنیم.

"دارن هاردی"، نویسنده کتاب "اثر مرکب" می گوید که مشکل ما در عملی نکردن تصمیمات مان، به این برمی گردد که "انگیزه کافی" نداریم.

اگر قرار باشد یک سال دیگر به یک کشور انگلیسی زبان مهاجرت کنیم، به احتمال قوی، خواهیم توانست ظرف 12 ماه آینده، زبان انگلیسی را یاد بگیریم، کاری که در 12 سال گذشته نتوانستیم؛ چرا؟ چون قبلاً موتور محرکه ای به نام "انگیزه" نداشتیم ولی الان داریم چون می دانیم سال آینده همین موقع، برای سوار شدن به تاکسی هم نیازمند زبان انگلیسی خواهیم بود.

بنابر این، در بطن هر تصمیمی، باید انگیزه ای قوی نیز تعریف شود (درباره انگیزه بعدها بیشتر صحبت خواهیم کرد).

2 - بعد از تعریف انگیزه، پیشنهاد مشخص من استفاده از روشی است که آن را "روش عدد یک" نامیده ام.

هر کاری را از کوچک ترین واحد آن که "یک" هست، شروع کنیم. مثلاً از همان روز اولی که تصمیم به نرمش صبحگاهی گرفتیم، نیازی نیست نیم ساعت نرمش کنیم بلکه کافی است روز اول، فقط "یک دقیقه" نرمش کنیم؛ بله، فقط یک دقیقه.

اگر می خواهیم زبان خارجی یاد بگیریم، نیازی نیست از همان اول کار، خودمان را درگیر انواع کلاس ها و کتاب ها بکنیم. کافی است تصمیم بگیریم هر روز "یک واحد" لغت یاد بگیریم. منظور از "یک واحد" کمترین تعداد لغتی است که می توانیم در یک روز بخوانیم. این یک واحد می تواند حتی یک کلمه باشد (در اینجا کاری با این که حفظ لغت روش خوبی برای یادگیری زبان هست یا نه ندارم).

اگر می خواهیم از حجم غذایمان بکاهیم، نیازی نیست فوراً درگیر یک رژیم غذایی سختگیرانه شویم. کافی است روز اول، تنها یک قاشق از غذای مان را کم کنیم.

اگر می خواهیم پیاده روی کنیم، روز اول به اندازه "یک واحد" پیاده روی کنیم. یک واحد من می تواند فقط 100 متر باشد و یک واحد شخص دیگری 200 متر. مهم این است که از عددی شروع کنیم که به هیچ عنوان - تأکید می کنم به هیچ عنوان - فشار و سختی بر ما تحمیل نکند.

بعد از این که کارمان را با یک واحد شروع کردیم، کافی است بسته به نوع تصمیم و مقتضیات آن یکی از این دو کار را انجام دهیم:

الف) همان یک واحد را در روزهای بعد نیز ادامه دهیم؛ مثلاً هر روز فقط 5 لغت حفظ کنیم. هر روز دو بیت شعر بخوانیم و ...

ب) آرام آرام و بعد از تثبیت واقعی در مرحله اول، کمی بر آن یک واحد اولیه، بیفزاییم؛ مثلاً اگر روزهای اول، تنها یک صفحه کتاب می خواندیم، در هفته بعد روزانه 7 صفحه و چند روز بعد روزانه 12 صفحه بخوانیم و همین طور الی آخر.

یا اگر روزهای اول، روزی 100 قدم پیاده روی می کردیم، رفته رفته بر آن بیفزاییم و روزانه 200 متر و 300 متر و 500 متر و ... پیاده روی کنیم تا به سقف مورد نظرمان که روزی 2 کیلومتر است برسیم و همان را تثبیت کنیم.

یا اگر می خواهیم مصرف برنج مان را به نصف کاهش دهیم، روزهای اول، قبل از شروع به غذا خوردن، یک قاشق برنج از بشقاب مان را برداریم و بیرون بگذاریم. بعد از آن که یک قاشق کمتر برایمان عادی شد، دو قاشق کم کنیم، بعد از چند روز 4 قاشق کم کنیم تا این که مثلاً در یک ماه به نصف بشقاب برسیم.

اگر کسی نمی تواند تصمیمات اش را با کمترین واحد آن شروع کند، مثلاً نمی تواند روزی یک دقیقه نرمش کند یا فقط یک لغت حفظ کند، من هیچ راه حلی برای او سراغ ندارم. اما فارغ از این کنایه(!) مطمئن هستم در هر انسانی این توانایی حداقلی وجود دارد که از روش "عدد یک" استفاده کند و موفق هم بشود.


 "سواد زندگی" ، مدرسه آموزش های کاربردی و دانش پایه "عصر ایران":http://www.savadezendegi.com
*پیشنهاد می کنیم هر روز 5 الی 10 دقیقه سواد زندگی بخوانید: سرمایه گذاری برای عمر.

نقش خوب سکوت؛ از رشد سلول های مغزی تا بهبود بی خوابی

سکوت؛ از رشد سلول های مغزی تا بهبود بی خوابی
همه ما حداقل یک بار هم که شده در یک کنسرت با صدای بلند یا جشن تولدی پر سر و صدا احساسی مشابه غرق شدن را تجربه کرده ایم. این پدیده ذهنی مبنای فیزیولوژیکی دارد...

عصر ایران- آلودگی صوتی به معنای ورود انواع اصوات ناخواسته به محیط زندگی و سکونت افراد است. امروزه این موضوع تبدیل به یکی از بزرگترین چالش های زندگی بشری شده و عوارض مهمی بر سلامت انسان به جای گذاشته است که از جمله آنها می‌ توان به افزایش سطح استرس، اختلال خواب یا حتی آسیب شنوایی اشاره کرد.

برخی از نمونه‌ های منابع آلودگی صوتی عبارت اند از سر و صدای ناشی از: 

- ساخت و ساز 

- وسایل نقلیه موتوری

- جمعیت

- کنسرت ها

- هواپیما

و حتی سر و صدای افراد

سر و صدا چیزی است که تقریبا همیشه در گوشه‌ و کنار ما وجود داشته و خواهد داشت، چه به صورت طبیعی مانند آواز پرندگان و چه ناشی از فعالیت های انسانی مانند ایجاد ترافیک در حرکت وسایل نقلیه. با این حال، در یکی از مقالات منتشر شده توسط مرکز ملی اطلاعات زیست فناوری آمریکا می خوانیم که نویز یا همان آلودگی صوتی، تاثیر منفی قابل ملاحظه ای بر سلامت انسان و حتی حیوانات دارد.

در مقایسه با سایر انواع آلودگی همچون آلودگی هوا یا آب، مردم اغلب آلودگی صوتی را به عنوان یک خطر جدی برای سلامت خود نادیده می گیرند. یک بررسی در سال 2018 که از طریق شبکه علمی ریسرچ گیت قابل دسترسی است، از این موضوع به عنوان عاملی گزارش نشده یاد می کند. با این حال بسیاری از مردم به دنبال افزایش فعالیت های انسانی، افزایش آلودگی صوتی را در مقیاس گسترده تجربه می کنند.

سکوت؛ از رشد سلول های مغزی تا بهبود بی خوابی

با توجه به حقایق نام برده هرچند ممکن است سکوت مطلق برای نسل امروزی کمی عجیب و غریب و یا گاهی آزاردهنده باشد، اما بدون شک تاثیر شگفت انگیزی بر بازیابی فیزیکی، ذهنی و روحی خواهد داشت. سکوت می تواند از مسیرهای مختلفی به سلامت انسان کمک کند، از جمله:

- کاهش فشار خون

- تحریک رشد سلول های مغزی

- بهبود تمرکز و حافظه

- آرام ساختن ذهن و حذف افکار پریشان

- تقویت عملکردهای شناختی

- کاهش کورتیزول

- تحریک خلاقیت

- بهبود بی خوابی

- تشویق ذهن آگاهی

سکوت می تواند به کاهش فشار خون کمک کند

فشار خون بالا یکی از اختلالات سلامتی بسیار مهم است که از آن تحت عنوان "قاتل خاموش" نیز یاد می شود. شاید تعجب آور باشد اما دوره های سکوت روزانه هرچند کوتاه می توانند به کاهش فشار خون کمک کنند.

یک مطالعه معتبر در سال 2006 نشان داد که یک دوره 2 دقیقه ای سکوت پس از گوش دادن به موسیقی به طور قابل توجهی ضربان قلب و فشار خون افراد را کاهش می دهد. حتی در مقایسه با موسیقی آرام، سکوت مطلق سبب کاهش بیشتر در معیارهای مذکور می شود.

تحقیقات قدیمی‌ تر مربوط به سال 2003 نیز محیط های پر سر و صدای مزمن را با افزایش ضربان قلب و فشار خون مرتبط دانسته اند. با این حال تحقیقات بیشتری به منظور تعیین اثرات طولانی مدت سکوت بر سلامت دستگاه قلب و عروق مورد نیاز است، اما نتایج کنونی نیز امیدوارکننده هستند. نتایج کامل هر دو مطالعه مذکور و پژوهش هایی که در ادامه توضیح داده می شوند، توسط مرکز ملی اطلاعات زیست فناوری آمریکا در اختیار علاقه مندان قرار گرفته اند.

سکوت ممکن است رشد مغز را تحریک کند

به گفته محققان آرام کردن ذهن می تواند به حفظ سلامت مغزی یاری برساند. یک مطالعه حیوانی در سال 2013 نشان داد که 2 ساعت سکوت در روز باعث تحریک رشد سلول های جدید در هیپوکامپ موش های آزمایشگاهی می شود، منطقه ای از مغز که با حافظه و احساسات مرتبط است.

در حالی که این یافته ها لزوما به معنی تجربه انسانی مشابه نیستند، پیشرفتی بسیار مثبت در زمینه بررسی تاثیر سکوت بر سلامت نوع بشر به شمار می روند.

سکوت قابلیت بهبود تمرکز و حافظه را در اختیار دارد

آیا تاکنون به این موضوع توجه کرده اید که هیچ یک از امتحانات مهم با صدای موسیقی در پس‌ زمینه برگزار نمی‌ شوند؟ سکون شنوایی به ما کمک می کند تا بهتر تمرکز کنیم و بتوانیم به نحو موثرتری از ظرفیت حافظه خود بهره ببریم. 

در مطالعه‌ ای در سال 2021، تعداد 59 شرکت‌ کننده فعالیت هایی را انجام دادند که نیاز به تمرکز بالا داشتند. این آزمون در سه حالت با سکوت مطلق، صدای گفت و گوی افراد و سایر اصوات در پس‌ زمینه اجرا شد. کسانی که در سکوت کار کرده بودند کمترین سطح استرس را تجربه کردند.

روانشناس بالینی و مربی ذهن آگاهی Supriya Blair توضیح می دهد: تمرکز روی یک چیز در یک زمان می تواند به ارتقای کارایی ذهنی و آرامش فردی کمک کند. در واقع وقتی در یک زمان روی یک موضوع واحد تمرکز می کنیم، دچار پریشانی فکری نخواهیم شد. گویی که توجه و انرژی ما با هم هماهنگ می شوند.

سکوت می تواند سطح کورتیزول را کاهش دهد

همه ما حداقل یک بار هم که شده در یک کنسرت با صدای بلند یا جشن تولدی پر سر و صدا احساسی مشابه غرق شدن را تجربه کرده ایم. این پدیده ذهنی مبنای فیزیولوژیکی دارد.

مطالعه ای که اثرات آلودگی صوتی را بر تمرکز بررسی می کرد، یافته مهم دیگری را هم در اختیار دانشمندان قرار داده است: افرادی که فعالیت های روزمره خود را با سر و صدای پس زمینه انجام می دادند، سطوح بالاتری از هورمون استرس کورتیزول را در خون خود نشان دادند.

دکتر Martine Prunty، روانشناس بالینی می گوید: انباشته شدن صدای ناخوشایند و آلودگی صوتی می تواند به مرور منجر به استرس روانی و ترشح بیش از حد کورتیزول شود. افزایش سطح کورتیزول نیز خود باعث افزایش وزن، احساس کلافگی شدید، مشکلات خواب و بیماری های مزمن می شود.

بی‌سوادی یک خوبی (حُسن، فضیلت) نیست

بی‌سوادی فضیلت نیست
من با خودم فکر می‌کنم وقتی بیشترین مسافران خارجی پروازهای مشهد عرب هستند، نباید این شرکت‌های هواپیمایی حداقل سی کلمه اولیه و ضروری را به مهمان‌داران‌شان بیاموزند؟!

محمدرضا سرکلزایی در کانال تلگرامی اندیشکده خرد نوشت:

در راهروی هواپیما پیش می‌روم تا به صندلی‌ام برسم.‌ جلوی من یک خانم عرب دنبال صندلی‌اش می‌گردد.
مهمان‌دار صندلی‌اش را به او نشان می‌دهد و می‌گوید: «اجلس!»

به مهمان‌دار هواپیما می‌گویم که ایشان خانم هستند و به جای اجلس باید بگوید «اجلسی»
مهمان‌دار با بی‌اعتنایی می‌گوید: «خوب! اجلسی!» که یعنی « چه فرقی می‌کند حالا؟!»

من با خودم فکر می‌کنم وقتی بیشترین مسافران خارجی پروازهای مشهد عرب هستند، نباید این شرکت‌های هواپیمایی حداقل سی کلمه اولیه و ضروری را به مهمان‌داران‌شان بیاموزند؟!

روی صندلی‌ام که می‌نشینم مسافر بغلی‌ام از مهمان‌دار دیگری می‌پرسد:
«چرا این‌‌قدر تأخیر داشت این پرواز؟»

مهمان‌دار جواب می‌دهد: «از مقصد تأخیر داشت»

منظورش از «مقصد» همان «مبدأ» است!

می‌فهمم که مشکل بلد نبودن زبان خارجی‌ها نیست، زبان رایج خودمان هم مهجور است!

از یک آژانس هواپیمایی بلیط می‌خرم، بلیط را برایم ایمیل می‌کنند، عنوان فارسی ایمیل غلط املایی دارد، از دو کلمه عنوان یکیش غلط است!

متن بلیط به‌زبان انگلیسی است و در اولین نگاه من سه غلط املایی دارد!

به صادرکننده بلیط تلفن می‌زنم و می‌گویم متن بلیط غلط دارد، می‌گوید:
«ما این متن را از روی متن فلان شرکت هواپیمایی ترکیه‌ای برداشته‌ایم.»

می‌گویم: «سرکار خانم، مرجع درستی واژه‌های انگلیسی که شرکت‌های ترک نیستند، شما متن را در نرم افزار word هم که بزنید غلط‌ها را به شما نشان می‌دهد!»

با عصبانیت پاسخ می‌دهد:
«شما چه کار به غلط‌های متن بلیط دارید، اسم شما و تاریخ و ساعت پروازتان که درست است!»

دوستی دارم که مهندس مکانیک است و بسیار باهوش و دقیق اما هر وقت برایم پیامک می‌زد (با حروف فارسی) در هر پیامکش حداقل یک غلط املایی داشت!

بررسی کردم دیدم دچار «خوانش پریشی» (dyslexia) است و خودش خبر ندارد!

چطور می‌شود یک نفر تا مدرک کارشناسی پیش برود و «خوانش‌پریشی»اش کشف نشده باشد؟!

وقتی غلط‌گویی و غلط نویسی برای‌مان عادی شود طبیعی است که درجات خفیف و حتی متوسط خوانش‌پریشی را تشخیص ندهیم!

من هم ممکن است کلمات زیادی را غلط بنویسم ولی به غلط‌نویسی افتخار نمی‌کنم و وقتی کسی غلط‌هایم را تذکر دهد خوشحال می‌شوم که سوادم بیشتر شده‌ است.

همین امروز از صفحه آخر روزنامه همشهری یاد گرفتم که «خوار و بار» ترکیب غلطی است و «خواربار» درست است.

این که بی سوادی را عیب ندانیم و با لجاجت بر بی‌سوادی خود اصرار کنیم، یک بیماری فرهنگی است.

شاید ذهن من زیادی «سیاست‌زده» شده است ولی من فکر می‌کنم وقتی یک مقام اجرایی یک کشور به «مدرک دانشگاهی» بگوید «کاغذ پاره»، بی‌سوادی را تبدیل به یک فضیلت کرده‌است!

بیایید علیه «فضیلت بی‌سوادی» ایستادگی کنیم، از گویندگان و نویسندگان «منبع» طلب‌کرده و غلط‌های گفتاری و نوشتاری‌شان را تصحیح کنیم؛ بیایید «تن ندهیم» به هر چه «عادی» می‌شود.

بحران میانسالی چیست و با آن چه کنیم؟

بحران میانسالی چیست و با آن چه کنیم؟
روانشناسان غالبا معتقدند که بحران میانسالی در دوره‌ای از زندگی انسان حادث می‌شود که قوای شناختی و عقلانی فرد به ترازی بالاتر از گذشته رسیده و دغدغه‌‍‌‌‌‌‌اش دستاورد عمر طی شده و چگونگی پیمودن باقی عمر است.

عصر ایران؛ شیرو کیانی- انسان زمانی با بحران میانسالی روبه‌رو می‌شود که احساس می‌کند به نیمه راه زندگی رسیده و فرصت حضورش در این دنیا رو به پایان است. معمولا این دوره با اضطراب و افسردگی همراه است و اگر فرد نتواند در گذشته‌اش دستاوردی رضایت‌‌بخش بیابد، با ناامیدی و سرگشتگی مواجه می‌شود.

روانشناسان غالبا معتقدند که بحران میانسالی در دوره‌ای از زندگی انسان حادث می‌شود که قوای شناختی و عقلانی فرد به ترازی بالاتر از گذشته رسیده و دغدغه‌‍‌‌‌‌‌اش دستاورد عمر طی شده و چگونگی پیمودن باقی عمر است.

البته برخی از روانشناسان معتقدند چیزی به نام بحران میانسالی وجود ندارد ولی یونگ، روانشناس مشهور و صاحب‌نظر، نخستین کسی بود که دربارۀ بحران میانسالی صحبت کرد و گفت افراد در آستانۀ دهه چهارم زندگی‌شان یعنی در آستانۀ چهل تا پنجاه سالگی، دچار بحرانی معنوی می‌شوند و از خودشان می‌پرسند حاصل این 40 سال گذشتۀ زندگی من چه بوده است؟

بنابراین ممکن است نگاه‌ آن‌ها به زندگی و فلسفۀ زندگی عوض شود. یونگ بروز چنین امری را بحران میانسالی نامید.

اما لفظ بحران در این‌جا بیشتر دلالت دارد بر رسیدن به سطح بالاتری از "شناخت". اینکه افراد از 40 سالگی به بعد، در اثر تجربیات زندگی‌شان، وارد تراز بالاتری از قوای شناختی و عقلانی می‌شوند، واقعیتی علمی است و هیچ ساینتیستی آن را رد نمی‌کند.

شاملو هم در یکی از اشعار پس از چهل سالگی‌اش می‌گوید «من آن مفهوم مجرد را جسته‌ام». آن مفهوم مجرد، همین بحران میانسالی به نظر می‌رسد.

در تاریخ هم داریم که بسیاری از بزرگان، پس از چهل سالگی به "بزرگی" می‌رسیدند. این تحول، گاهی ناشی از رشد قوای عقلی و گاهی هم محصول تجدید نظر آن فرد در باورها یا راه و رسم زندگی‌اش بوده است.

مثلا پیامبر اسلام در چهل سالگی به نبوت رسید.. نبوت از نظر فارابی، محصول نوعی بلوغ عقلانی و ادراکی است و به قول او، نبی به "عقل فعال" متصل می‌شود.

همچنین گفته‌اند که ناصر خسرو در چهل سالگی خوابی دید و متحول شد. یعنی در خواب، کسی او را بابت سبک زندگی‌اش ملامت کرد و همین باعث شد که او از آن پس، عیش و نوش را کنار بگذارد و به حج برود و توبه کند و مشی دیگری در پیش گیرد.

کارل گوستاو یونگ

بحران میانسالی چیست و با آن چه کنیم؟

 احتمالا یونگ به واسطۀ تجربه اولیا، پیامبران و بزرگان وارد این بحث شده و از بحران میانسالی صحبت کرده؛ چراکه یونگ به بحث‌های معنوی بسیار علاقه‌مند بود.

 اریک اریکسون، روانکاو مشهور، در "نظریۀ رشد" می‌گوید در دهۀ پنجم زندگی انسان، رشد روانی و اجتماعی، صمیمیت و زایندگی شکل می‌گیرد. او تکلیف انسانی را که دچار بحران میانسالی می‌شود "صمیمیت و زایندگی" می‌داند.

صمیمیت به معنای نگاه به زندگی مشترک با دیگران (با همسر، خانواده و همکاران) است؛ نگاهی که توام با نوعی دیگرخواهی و عبور از خودخواهی‌های دوران جوانی است.

زایندگی هم به معنای اینکه این عمرِ رفتۀ من چه دستاوردی برای نسل‌های بعدی داشته است و از من برای دیگران چه چیزی باقی می‌‌ماند؟

رشد "اخلاق مراقبت" در انسان، می‌تواند یکی از نتایج بحران میانسالی باشد؛ چراکه این بحران توام با تأمل است. آدمیزاد در احوال خودش تأمل می‌کند. در عمر رفته. در عمر باقی‌مانده‌ای که چندان هم بلند به نظر نمی‌رسد. و لاجرم می‌کوشد که بهتر از گذشته باشد و نام نیکی و ثمرۀ قابل تحسینی از خودش به یادگار بگذارد.

البته این تحول منوط به استفادۀ مثبت انسان از بحران میانسالی است. ممکن است برخی افراد قابلیت چنین استفاده‌ای را نداشته باشند. ولی "افزایش مهربانی" یکی از نتایج بحران میانسالی است؛ زیرا این بحران انسان را بیش از پیش به کوتاهیِ و بی‌ارزش بودن بسیاری از مجادلات روزمره واقف می‌کند.

همچنین معناطلبی در این دوره از زندگی، در آدمی تقویت می‌شود. اینکه معنای زندگی چیست و اساسا آمدن من به این جهان و رفتنم چه معنایی دارد، سؤالاتی است که در این برهه کم‌کم پدید می‌آیند.

شاید به همین دلیل بود که یونگ از "بحران معنوی" یاد می‌کند. بعدها روانشناسان دیگر این رأی یونگ را تعمیم دادند و آن را به جنبه‌های مختلف زندگی کشاندند.

به هر حال تأمل بیشتر در نفس زندگی و هستی و جست‌وجوی معنا در این جهان یا دست کم در زندگی فردی، جزو مشخصات بحران میانسالی است. در واقع این بحران موجب تفکر و سکوت بیشتر می‌شود و غوغاطلبی و لذت‌جویی در رفتار دوران جوانی انسان، کم و بیش جای خودش را به نوعی در-خود-فرورفتگی و معناجویی می‌دهد.

ویل دورانت متفکر و مورخ مشهور نیز کتاب "معنای زندگی" را در دوران میانسالی نوشته است. کتاب "تأملات فیلسوف"، اثر آرتور شوپنهاور نیز متوجه معنای زندگی است و در سنینی نوشته شده که او عمری را پشت سر گذاشته بود و بیش از آن که "زندگی کند"، دربارۀ زندگی "تأمل می‌کرد".

برخی گفته‌اند واژۀ "بحران" در توصیف این احوال روحی، واژۀ مناسبی نیست؛ چراکه بحران با تنش و اضطراب توام است؛ بنابراین بهتر بود که یونگ واژۀ دیگری را به کار می‌برد. اما باید توجه داشت که یونگ می‌گوید اگر فرد نتواند این بحران را به سلامت پشت سر بگذارد، ممکن است دچار تنش و اضطراب بشود.

بنابر آنچه یونگ می‌گوید، ما باید به پیامد این وضع روحی خاص هم نگاه کنیم؛ یعنی اگر نتوانیم این وضع را از جنبۀ مورد علاقه یونگ (جنبۀ عقلانی) برای خودمان حل کنیم، منجر به اضطراب و تنش می‌شود. و این یعنی ورود ما به یک بحران.

این نکته هم نباید از قلم بیفتد که همۀ افراد لزوما از این دورۀ خاص به سلامت عبور نمی‌کنند و برخی در اثر ورود به این دوره، دچار بحران می‌شوند و به همین دلیل ممکن است به نوعی شادخواری یا اپیکوریسم روی آورند و یا با عبور از میانسالی، دچار "افسردگی پیری" شوند.

منظور یونگ این است که آدم‌ها معمولا از 40 سالگی به بعد، گرایشی به معنویت پیدا می‌کنند ولی بسیاری در این دوران، به خصوص در جوامع دینی‌تر، آدم‌های سکولارتری می‌شوند.

در واقع این افراد معنویت را کنار می‌گذارند و نتیجۀ ورود به این دوره از زندگی، از دیدگاه یونگ و سایر روانشناسان، لزوما این نیست که فرد باید معنوی‌تر بشود، بلکه ممکن است معنویت را کنار بگذارد. در واقع نگاه انسان‌ها به زندگی و فلسفه‌شان در مورد زندگی عوض می‌شود و لزوما به سمت دینی‌تر شدن پیش نمی‌روند.

مطابق نظر اریکسون، که دیدگاهش به یونگ هم نزدیک‌ است، از این مرحلۀ زندگی زندگی تا آخر عمر، چنین مسائلی برای آدمی مهم می‌شود. و در مرحله آخر زندگی، که پس از 50 سالگی است، نتیجه می‌گیرد که آیا زندگی خوبی داشته‌ یا نه؟

اریک اریکسون

بحران میانسالی چیست و با آن چه کنیم؟

یعنی فرد، با امید و ناامیدی، که از نظر اریکسون آخرین مرحلۀ رشد انسان در زندگی است، با این مسئله مواجه می‌شود که زندگی خوبی داشته‌ام و می‌توانم راحت بمیرم یا نه. و ممکن است با پاسخ‌هایی که به خودش می‌دهد ناامید و دچار تنش‌ها و اضطراب‌هایی شود. این اضطراب وجودی در مرگ و در نحوۀ برخورد شخص با مرگ هم مهم است.

 در واقع چکیدۀ مباحث روانشناسان این است که در 40 سالگی تا انتهای عمر، گویی انسان به کیفیت‌های تجردی‌تر و انتزاعی‌تر نگاه می‌کند؛ به دستاوردهایش برای نسل‌های بعدی و برای بشریت و به ارتباط خودش با هستی می‌پردازد. اینها مسائلی است که از 40 سالگی به بعد می‌شود به آنها فکر کرد.

در حقیقت چون انسان احساس می‌کند از جوانی فاصله گرفته و به مرگ نزدیک‌تر شده، جاودانگی برایش مساله‌ می‌شود و در نتیجه فکر می‌کند که دستاوردهایش در زندگی چه بوده.

او می‌داند که می‌میرد؛ و می‌داند که رفتنی است. می‌داند که مرگ برگشت‌پذیر نیست و آن مولفه‌های چندگانۀ مرگ را، که یکی از آن‌ها برگشت‌نا‌پذیری و دیگری کنش‌ناپذیری و غیره است، در نظر می‌گیرد.

در این دوره از زندگی، انسان می‌داند که دیگر به عقب برنمی‌گردد؛ بنابراین به دستاوردها و جنبه‌هایی از زندگی‌اش، اینکه این زندگی چه چیزی برایم داشت و در آن چه کار کردم، فکر می‌کند.

چیزی از درونش موجب می‌شود که به خانواده‌اش، به فرزندانش، به خودش و به محصول زندگی‌اش فکر کند؛ چیزی که عبارت است از نزدیک شدن به "پیری" و سپس نزدیک شدن به "مرگ". این نزدیکی، آن مسائل را برای او مهم می‌کند و پاسخ دادن به آنها دغدغه‌ اساسی‌اش می‌شود.

مثلا یکی با هدف "جاودانگی" می‌خواهد رمان بنویسد. دیگری با همین هدف می‌خواهد بچه‌دار شود تا دنباله‌ای در این جهان داشته باشد و پس از مرگ، به نوعی در فرزندش تداوم یابد.

بحران میانسالی چیست و با آن چه کنیم؟

در مجموع انسان نگران است مبادا در این دنیا موجود بی‌مصرفی بوده باشد. اگر به این نتیجه برسد که بی‌مصرف و به‌دردنخور بوده و زندگی‌اش مفید نبوده، قاعدتا دچار یأس و ناامیدی می‌شود.

دربارۀ نسبت سنخ روانی افراد با بحران میانسالی هم تحقیقاتی در روانشناسی صورت گرفته است. امروزه نظریۀ شخصیتی غالب در روانشناسی، از "پنج عامل بزرگ شخصیتی" نام می‌برد و مشهور است به "نظریۀ پنج عاملیِ شخصیت".

یکی از این پنج عامل وجدان‌گرایی یا وظیفه‌شناسی است. مقبولیت، عامل دیگر است؛ یعنی برخی آدم‌ها با دیگران ارتباط بیشتری دارند و علاقۀ ویژه‌ای به محبوبیت اجتماعی دارند.

این دو عامل شخصیتی، بخصوص وجدان‌گرایی، با ایجاد بحران میانسالی در افراد ارتباط نزدیکی دارد.

تحقیقات پل کاستا و رابرت مک‌ کری، مؤلفان "نظریۀ پنج عاملیِ شخصیت"، دال بر این است که وظیفه‌شناسی به‌نوعی به معناگرایی در زندگی برمی‌گردد؛ و یا کسانی که مقبولیت اجتماعی برایشان مهم است، دچار بحران میانسالی می‌شوند.

بنابراین افرادی که چنین ویژگی‌هایی دارند، از آغاز دوران میانسالی با این پرسش‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کنند که من در زندگی چه کرده‌ام و چه دارم و اصلا معنای این زندگی چه بود؟

فردی که دچار این بحران می‌شود باید به داشته‌های زندگی‌اش توجه کند. هر انسانی داشته‌هایی در زندگی‌اش دارد. روانشناسان می‌گویند فرد مبتلا به بحران میانسالی، باید داشته‌هایش را بشمارد. داشته‌های زندگی‌اش را هر چند وقت یکبار مرور کند.

این داشته‌ها ممکن است چندان بزرگ به نظر نیایند ولی واقعا مؤثر بوده باشند. ممکن است کسی ثروت یا فرزند یا سلامتی نداشته باشد اما کارش را به خوبی انجام داده باشد و دقیقا به همین دلیل در جایی مؤثر بوده است.

اینکه فلانی یا بهمانی چه شغلی دارند، اهمیت ثانوی دارد. هر انسانی با یک حرفۀ معقول می‌تواند به جامعۀ بشری خدمت کند. چنین نگاهی به "ماجرای زندگی" تا حدی می‌‌تواند مانع ابتلای فرد به بحران میانسالی شود.

اشتغال فقط برای کسب درآمد نیست. انسان می‌تواند زندگی‌اش را به عنوان یک career (پیشه،حرفه) یعنی به عنوان کارراهه نگاه کند. او می‌تواند سودای ترقی داشته باشد و بگوید امروز کارشناسم، فردا رئیس می‌شوم  و پس‌فردا رئیس کل. ولی بهتر است این عناوین را کنار بگذارد و به شغلش به عنوان مجالی برای خدمت به همنوعانش نگاه کند.

چنین نگرشی، نفس کار کردن در زندگی اجتماعی را می‌تواند به عنوان یک "داشته" در زندگی فرد مطرح کند و موجب ارتقای روحی او شود. انسانی که به نداشته‌هایش می‌پردازد تا به داشته‌هایش، در درجه اول آرامش درونی‌اش بر باد می‌رود.

شخص در هر مرتبت و منزلت اجتماعی، قطعا "نداشته‌ها"یی دارد؛ چراکه آدمی زیاده‌خواه است و خواسته‌هایش با داشته‌هایش تمام نمی‌شوند. بنابراین توقف در نداشته‌ها و ندیدن داشته‌ها، می‌تواند فرد را گرفتار بحرانی درونی کند که از نگاهی و برپایه تعریفی، بحران میانسالی نام دارد.