واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید

فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید (از تابناک)


جنگ بشریت با موجوات بیگانه و سرنوشتی که برای مردم پس از وقوع چنین جنگی رقم می‌خورد، از جمله مضامینی است که همچنان با رشد تکنولوژی و پیشرفت جلوه‌های ویژه، عرصه‌های تازه‌ای برای تولید آثار سینمایی را پیش روی خود می‌یابد و در همین راستا، شاهد تولید یکی از آثار با کیفیت تازه در ژانر اکشن و تخیلی هستیم؛ اثری که در سال ۲۰۱۳ اکران شد و اکنون «تابناک» به تماشای خلاصه‌اش می‌نشینید.


به گزارش «تابناک»، در سال‌های اخیر، فیلم‌های علمی ـ تخیلی به شدت تکنیک زده شده و بیشتر فیلم‌سازان بر استفاده از ظرفیت‌های رو به رشد تکنولوژی در ارتقای آثارشان نسبت به آثار پیشین تأکید ورزیده‌اند و از این حیث، باید از فیلمی که علاوه بر دستاوردهای بصری، بر ایده و سناریوی تازه تأکید داشته، استقبال کرد؛ هرچند این ایده تا اندازه‌ای در آثاری مورد توجه محدود قرار گرفته باشد. «فراموشی/ Oblivion» محصول سال ۲۰۱۳ سینمای آمریکا، افزون بر آنکه از حجم بالایی از صحنه‌های اکشن و وقایع جذاب تشکیل شده، داستان‌پردازی‌ چشمگیری دارد.

فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید

«فراموشی» هرچند بیش از حد طولانی است و زمان ۱۲۶ دقیقه‌ای این فیلم که به کمک داستان‌های فرعی و وقایع پیرامونی تلاش شده تا این حد استمرار یاید، دست‌کم پانزده دقیقه قابلیت تخفیف داشت و از این منظر، چنین تصور می‌شود خالق این اثر می‌توانست با گذر از برخی حاشیه‌ها ـ‌که تنها ریتم داستان را کند می‌کند ـ مخاطب را بیشتر با خود همراه سازد و به ویژه فلش‌بک و فلش فوروارد‌ها و بازگشت به گذشته و حال را در بستر زمانی محدود‌تر یا سریع‌تری در نظر بگیرد.

بر پایه آنچه در دیگر نقد‌ها آمده، «فراموشی» دربارهٔ ذات هویت است؛ موضوعی رایج در کارهای علمی تخیلی سطح بالا. آیا یک فرد به واسطهٔ دی ان ای/ DNA خود تعریف می‌شود؟ یا مجموعهٔ خاطرات شخص هستند که او را تعریف می‌کنند؟ چه چیزی ذات اصلی بشر بودن را تشکیل می‌دهد؟ فیلم‌های «سفرهای ستاره ای/Star Trek» (به ویژه در «نسل بعد/ The Next Generation») بارها به این پرسش اشاره می‌کند، مانند آنچه در بازسازی جدید مجموعهٔ «Battlestar Galactica» اتفاق می‌افتد. «فراموشی» علاوه بر این به دیگر موضوعات رایج در فیلم‌های علمی تخیلی نیز اشاره‌ای دارد؛ اما من در این نوشته چیزی از آن‌ها نمی‌گویم، به این دلیل که اشاره به آن‌ها می‌تواند به نوعی موجب لو رفتن داستان بشود. داستان فیلم چند نکتهٔ غافلگیری هم در خود دارد.


فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید

سال ۲۰۷۷ است و زمین به یک زباله‌دانی متروک و بایر تبدیل شده که نتیجهٔ نبردی میان انسان‌ها و موجودات فضایی است که شصت سال پیش رخ داده است. بشریت جنگ را برده اما زمین را از دست داده است. نجات یافتگان به سیارهٔ تیتان فرار کرده‌اند و آنجا یک منطقهٔ مهاجرنشین ساخته‌اند.

بقایای درخشانی که از «وطن» به جا مانده‌اند توسط تعدادی فضاپیمای بی‌سرنشین و مراقبان انسانشان محافظت می‌شوند. در همین حین، دشمن به کلی از بین نرفته است. نجات یافتگان جدا افتاده در خرابه‌های شهرهای قدیمی مخفیانه حرکت می‌کنند و هر از گاهی به فضاپیما‌ها حمله کرده و آن‌ها را ناقص می‌کنند. ایستگاه‌های تغییر ماهیت شناور و بزرگی ساخته شده‌اند تا آب را به نیروی بخار تبدیل کند و آن را به تیتان بفرستند تا برای منطقهٔ مهاجرنشین انرژی فراهم کنند.

فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید

جک (تام کروز/ Tom Cruise) و ویک (آندره آ رایزبورو/ Andrea Riseborough) یک «تیم» هستند که به پایان دورهٔ مأموریت خود به عنوان مراقبان زمین نزدیک می‌شوند. از آن جایی که حافظهٔ هر دو پیش از مأموریت پاک شده است، هیچ کدام دربارهٔ  یادآوری روزهای زندگی شان، پیش از اینکه در یک آپارتمان با معماری سبک صنعتی ـ تجاری که به منطقهٔ ساحل شرقی اشراف دارد، حرفی نمی‌زنند. آن‌ها ازدواج نکرده‌اند اما رابطه‌شان مانند یک زوج ازدواج کرده است. ویک با فرماندهٔ از راه دورش سالی (ملیسا لئو/ Melissa Leo) در ارتباط می‌ماند و جک با یک فضاپیمای پرسرعت به اطراف پرواز می‌کند و موقعیت فضاپیماهای بی‌سرنشینی را که آسیب دیده‌اند شناسایی کرده و به بازسازی آن‌ها می‌پردازد.

فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید

اما در حالی که ویک به گذشته علاقه‌ای ندارد و می‌خواهد هر چه زود‌تر به تیتان بازگردد، جک خواب یک زن زیبا و مرموز به نام جولیا (اولگا کریلنکو/ Olga Kurylenko) را می‌بیند و ادعا می‌کند خواب‌ها بیشتر شبیه به خاطرات هستند. علاوه بر این، او شیفتهٔ زمین شده و می‌خواهد آنجا بماند. جک حتی یک اتاقک موقتی ساخته که در یک منطقهٔ امن، جایی که گهگاهی فضاپیمای خود را فرود می‌آورد تا کمی استراحت کند، واقع شده است.

در سال‌های دههٔ ۲۰۰۰، تام کروز برای بازی در فیلم‌های علمی تخیلی آمادگی و علاقه نشان داد؛ هرچند پس از فیلم «جنگ دنیاها/War of the Worlds» محصول ۲۰۰۵، این نخستین حضور دوباره او در این گونه فیلم‌ها به شمار می‌رود. او آنچه ‌برای ایفای این نقش لازم است در خود دارد:‌‌ همان نیرومندی و قوای جسمانی که در مجموعه فیلم‌های «مأموریت غیرممکن/ Mission: Impossible» نیز به او کمک کرد. آندره آ رایزبورو شخصیتی را نشان می‌دهد که از احساسات تهی است. سطحی بودن این تصویر بیش از آن که نشانهٔ ناتوانی او باشد، عمدی و از روی قصد قبلی به نظر می‌رسد.


فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید

در حالی که به هیچ وجه ارتباط گیرایی میان او و تام کروز برقرار نمی‌شود، نمی‌توان این نکته را به رابطهٔ کروز و اولگا کریلنکو با آن بازی اثیری‌اش تعمیم داد. نقش آفرینی او در این فیلم در مقایسه با آنچه در فیلم «به سوی شگفتی/To the Wonder» به نمایش گذاشت زمینی‌تر است؛ اما چهرهٔ پیام‌رسان و پرمعنی او اینجا نیز به اندازهٔ فیلم مالیک ارزشمند و کمک‌کننده است و بازی او در کنار کروز نیز گیرا و جذاب است. مورگان فریمن/ Morgan Freeman (که سیگار برگی به لب دارد) و نیکولای کاستر والدو/ Nikolaj Coster-Waldauدر نقش‌های فرعی به عنوان انسان‌های فراری که روی زمین زندگی می‌کنند، ایفای نقش کرده‌اند.

کارهای مربوط به جلوه‌های ویژه درجه یک هستند. بیشتر این جلوه‌ها شامل خلق ‌نیویورک و واشنگتن دی. سی پس از یک دورهٔ تحولات عظیم است و شامل نمادهای خاصی مانند ساختمان امپایر استیت، پنتاگون، مجسمهٔ یادبود واشنگتن، مجسمهٔ آزادی و پل بروکلین می‌شود.. 

فیلم: دوران پس از آخرین جنگ بشری را به تماشا بنشینید

بدیهی است‌، این نخستین باری نیست که ما این گونه چیز‌ها را می‌بینیم، به گونه‌ای که فیلم «سیارهٔ میمون‌ها/Planet of the Apes» از پیشروان این گونه به شمار می‌رود؛ اما در این فیلم این عمل به‌‌ همان خوبی و با کیفیتی انجام شده که در هر جای دیگر ممکن بود. افکت‌های صوتی که شامل یک موسیقی متن پرتپش و لرزاننده هم می‌شود، آنقدر کوبنده هستند که به یادماندنی باشند؛ هرچند لحظاتی است که آن‌ها توجه بیش از اندازه‌ای به خود جلب می‌کنند.

این فیلم دومین تجربه کارگردانی ژوزف کوسینسکی/ Joseph Kosinski است که با فیلم پرادعا‌تر «ترون: میراث /TRON: Legacy» پا به این عرصه گذاشت. در این فیلم، او از روی فیلمنامه‌ای کار می‌کند که خودش هم در نگارش آن مشارکت داشته و بر اساس رمان تصویری‌ای نوشته شده که آن هم اثر خودش است.

بنابراین اوست که باید بابت نقاط ضعف فیلم سرزنش شود، به ویژه نقاط ضعف داستان و مشکلات مربوط به ریتم فیلم. در عین حال او می‌تواند اعتبار ساخت فیلم از روی این داستان را به خود اختصاص دهد؛ داستانی که آنقدر کنجکاو‌ برانگیز است که تماشاگرانی را به سینما بکشد که از فیلم‌هایی که در آینده می‌گذرند، توقع چیزی بیش از چندین انفجار و نبرد فضایی دارند.

مانند فیلم «اطلس ابری/Cloud Atlas»، «فراموشی» هم فیلم نقص داری است اما برخی از این نواقص نتیجهٔ جاه طلبی بیش از اندازه است؛ افزون بر این، با وجودی که شاید بگویند ‌در کل فیلم «فراموشی» شخصیت‌ها نسبت به ایده‌ها و سیر داستان در اولویت دوم قرار دارند، من شخصاً متوجه شدم برایم مهم است که در پایان چه بلایی سر شخصیت‌ها می‌آید و آن لحظهٔ پایانی در‌ مفهوم هویت بر چه چیزی دلالت می‌کند.


فیلم: «جاذبه» برنده هفت اسکار 2014 را تماشا کنید


اگر یک فضانورد باشید و در جریان یک ماموریت با چالشی بزرگ مواجه شواید که برایتان چاره‌ای به جز تلاش برای زنده ماندن و بازگشت به زمین را نگذارد اما گزینه های پیش رویتان یک به یک از دست برود، تا چه میزان می‌توانید برای ادامه حیات‌تان - آن هم به تنهایی - هوشمندانه عمل کنید و چه میزان به ادامه حیات تان امید خواهید داشت؟ شاید این پرسش را بتوانید در یکی از واقع گرایانه ترین آثار پیرامون سفرهای فضایی بتوانید بیابید.

به گزارش «تابناک»، ‌«جاذبه / Gravity» به کارگردانی آلفونسو کوارون، جدی‌ترین فیلم سه بعدی است که تاکنون ساخته شده است. راین استون (سندرا بولک) و مت کُوالسکی (جرج کلونی) کار خود را در جهت بهبود تلسکوپ هابل در یک پیاده روی فضایی انجام می‌دهند؛ اما در همین حین انفجاری باعث سرگردانی آن‌ها در فضا شده و در ادامه تلاش برای بقا و زندگی و... خط داستانی سر راست است و به مشکلات یک زن در حال مبارزه برای بقا می‌پردازد. 


فیلم: «جاذبه» برنده هفت اسکار 2014 را تماشا کنید


اگرچه کلونی و بولک زوج خوبی را تشکیل داده‌اند، فیلم آن‌ها را از هم جدا کرده و با بولک در نبردش با این شرایط سخت همراه می‌شود. او که در فضا سرگردان شده و تمام ابزارش برای فرار از این شرایط را از دست داده، باید با چالش‌ها و خطرات جدیدی ـ آتش سوزی، اتمام اکسیژن، نبود سوخت و قطعات ماهواره‌ای معلق در فضا ـ دست و پنجه نرم کند، در حالی که هدف ظاهرا ساده‌ای پیش روی دارد: رفتن به خانه. 

این فیلم را می‌توان یکی از واقع گرایانه ترین و باورپذیرترین فیلم‌هایی خواند که درباره فضا ساخته شده و شاید همین مسئله باعث شده اعضای آکادمی اسکار، حاضر شوند به این فیلم 90 دقیقه‌ای که سناریویش قابل رقابت با برخی از رقبایش نبود، هفت اسکار مهم را به استثنای اسکار بهترین فیلم را بدهند و زمینه فروش بیشتر این فیلم را در گیشه سینماهای جهان فراهم سازند. 


فیلم: «جاذبه» برنده هفت اسکار 2014 را تماشا کنید


دوربین کوآرون بلندتر از فیلم نامه او حرف می زند؛ مسئله ای که جیمز برادینلی منتقد مشهور این گونه بر آن تاکید می کند: فیلم با یک نمای بیست دقیقه ای بدون کات (چیزی شبیه آن چه در فیلم "Children Of Men/فرزندان انسان" بود) آغاز می شود که در خلال آن دو شخصیت فیلم، فضانوردان راین استون (سندرا بولک) و مت کُوالسکی (جرج کلونی) کار خود را در جهت بهبود تلسکوپ هابل در یک پیاده روی فضایی انجام می دهند. دوربین شناور می شود، شیرجه می رود و حرکت می کند تا حس بودن در مدار را منتقل کند و زمین بزرگ و زیبا در پس زمینه تصویر می درخشد.

سپس حادثه ای غافل گیر کننده و هولناک اتفاق می افتد و راین که از کنترل خارج شده در فضا شروع به پشتک زدن می کند و دوربین به داخل کلاه فضایی او می رود و بیننده از دیدگاه اول شخص می تواند گیجی او را لمس کند. کوآرون در سراسر فیلم موفق شده بین رابطه دو شخصیت و گستردگی فضا ارتباط ایجاد کند. میزان سه بعدی بودن فیلم هیچ گاه بیش از حد نیست و در همه صحنه ها با دقت و ظرافت خاصی تنظیم شده است.

فیلم به شدت امید را به مخاطب تزریق می‌کند و برای مخاطب یک پیغام روشن را دارد: در بدترین لحظات از تلاش بازنایست، حتی وقتی در کپسول نجات سفینه‌ای چینی گرفتار می شوی که در تمام صفحه کلید مقابلت، کلیدهای چینی خودنمایی می‌کنند که شیوه رهاسازی کپسول فشردن برخی از آنها است اما کدام کلیدها را باید فشرد تا در لحظاتی که مواجهه با جو زمین می‌تواند نابودت کند، از مهلکه جان به در ببری؟ هیجان این لحظات از دست دادنی نیست، به خصوص اگر در سینمای سه بعدی به تماشای چنین فضایی بنشینیم.

حال به تماشای خلاصه ای از فیلم «جاذبه» در «تابناک» بنشینید


این لباس را چه رنگی می بینید؟

این لباس چه رنگی است؟ (از فوت و فن)

نویسنده مطلب : پریا اقدامی تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۱۰ منبع خبر : DIGITAL TRENDS

به تازگی بحثی در مورد رنگ یک پیراهن زنانه در وب‌سایت‌های مختلف مطرح شده است. این بحث از آن‌جا به وجود آمد که برخی افراد این لباس را به رنگ سفید و طلایی و برخی آن را به رنگ آبی و مشکی دیدند. شما این لباس را چه رنگی می‌بینید؟
این تفاوت رنگ بسیار واضح و آشکار است؛ یعنی تفاوت میان رنگ آبی مایل به سبز و رنگ فیروزه‌ای نیست. پس این تفاوت از کجا نشئت می‌گیرد؟ حتی متخصصین اعصاب نیز بر این نکته تأکید دارند که چرا افراد مختلف، چنین رنگ‌های متفاوتی را در این لباس می‌بینند؟ طبق گفته Bevil Conwayکه مشغول تحصیل در رشته رنگ‌ها و بینایی را در کالج Wellesley است، این موضوع به تفاوت‌های شخصی افراد در روش دیدن رنگ‌ها مربوط است.

وی می‌گوید: «آنچه در اینجا اتفاق می‌افتد این است که سیستم بینایی شما به این لباس نگاه می‌کند و شما سعی می‌کنید انحرافات رنگی محور نوری روز را کاهش دهید. این موضوع به این نکته اشاره دارد که انسان‌ها رنگ‌های مختلفی را در نورهای مختلف، متفاوت می‌بینند. در نتیجه افراد یا بخش آبی را کاهش می‌دهند و لباس را سفید و طلایی می‌بینند یا بخش طلایی را کاهش می‌دهند و لباس را مشکی و آبی می‌بینند».

طبق گفته John Borghi که در رابطه با این موضوع با BuzzFeed صحبت کرده است، این موضوع فراتر از تفاوت روش تفسیر رنگ‌ها توسط چشم‌ها است. ممکن است مغز توسط چیزی که شما قبل از مشاهده لباس، به آن نگاه کرده‌اید، تحت تأثیر قرار گرفته باشد یا حتی قبلاً لباس یا پارچه مشابهی را دیده باشید و این موضوع درک شما را تغییر داده باشد. این مسئله، ویژگی رایجی به نام Priming به معنای آغازین است.

همچنین ممکن است سن نیز در این معادله دخیل باشد؛ زیرا افراد مسن‌تر نسبت به رنگ آبی حساسیت کمتری دارند و در نتیجه لباس را سفید و طلایی می‌بینند. علاوه بر این، نورپردازی عکس نیز نقش مهمی در بینایی دارد. در نهایت تنها زمانی به پاسخ این سؤال دست خواهیم یافت که آن را از نزدیک ببینیم.

فیلم: «بین ستاره‌ای» اثر تحسین برانگیز کریستوفر نولان


اگر قرار باشد میان مرزهای حقیقت و تخیل، تصویری نزدیک به حقیقت درباره نابودی بشر پس از نابودی امکان حیات بر روی زمین و واپسین کوشش برای یافتن امکان حیات در نقطه‌ای دیگر از عالم به تصویر کشید، با چه پدیده‌ای روبرو خواهیم بود؟ کریستوفر نولان کارگردان برجسته و خالق «ممنتو»، «بی‌خوابی»، «حیثیت»، «شوالیه تاریکی» و «تلقین»، این بار در «بین ستاره‌ای» از واپسین تلاش‌های بشر برای ادامه حیات با چنان مختصاتی را به تصویر کشیده است.

به گزارش «تابناک»؛ اگر قرار باشد به «جاذبه / Gravity» از 100، 80 داد، قطعاً باید به «بین ستاره‌ای / Interstellar» عددی بالاتر داد، چرا که اثر آلفونسو کوارون بخش کوچکی از تصویر عظیمی است که کریستوفر نولان در اثر تازه‌اش از فضا خلق کرده و روابط تاریخی تیره و تاره نولان با آکادمی اسکار، باعث شد تا این فیلم تحسین برانگیز در جوایز اسکار 2015 به آن میزان که استحقاقش را داشت، دیده نشود و جوایزی که استحقاقش را دارد، دریافت نکند.

تصویر عجیبی در این فیلم به نمایش در‌می آید که بی‌شباهت به ایران و طوفان رخ داده در تهران نیست. طوفان‌های عظیم گرد و خاک آنچنان پیاپی و مکرر شده که کشاورزی را مختل کرده و آهسته آهسته ذرت که تنها گیاه باقی مانده ی قابل کاشت بوده نیز به عمل نمی‌آید و کشاورزان مزرعه‌های بی‌حاصل‌شان را به آتش می‌کشند و خوراکی برای ادامه حیات بشریت باقی نیست و اینگونه بحران حیات در زمین به اوج خود می‌رسد.

فیلم: «بین ستاره‌ای» اثر تحسین برانگیز کریستوفر نولان را ببینید

حال در دورانی هستیم که سال‌ها است این حقیقت در کتاب‌های درسی به نگارش درآمده که سفر آرمسترانگ به ماه با آپولو یازده یک دروغ بوده و تنها در راستای تشویق شوروی برای هزینه تمامی منابعش برای برنامه فضایی و نابودی اقتصادی‌ آن کشور طراحی شده بود و اکنون به دلیل علنی شدن این حقایق ناسا تعطیل شده و تنها یک برنامه زیرزمینی کوچک برای پرتاب آخرین فضاپیما و واپسین کوشش برای یافتن حیات باقی مانده است.

از دوازده فضانوردی که اعزام شده‌اند تا حیات را بیابند، سه تن از آن سوی کرم چاله، پیغام می‌فرستند. حال باید در یکی از سه سیاره‌ای که قبلاً انسان‌‌هایی رفته‌اند تا حیات را در آنها بیابند و از آنها سیگنال موفقیت آمده، در پی حیات قطعی بود و زمینه سفر انسان‌ها را فراهم نمود اما موضوع به این سادگی نیست و با تحلیل علمی همراه است که شاید هر تماشاچی از آنها سر در نیاورد.

کِرمچاله در فیزیک یک پل میانبر فرضی در فضا-زمان است. کرمچاله‌ها ساختارهای فضازمانی پل مانندی هستند که دو گسترهٔ جدا از یک فضازمان یا دو فضازمان جدا از هم را به یکدیگر پیوند می‌دهند. کرمچاله‌ها مسافت و زمان بایسته برای رسیدن از یک نقطه به نقطهٔ دیگر را کوتاه و آسان می کنند. یکی از جنبه‌های جالب کرمچاله‌ها، به‌کاربردن آن‌ها برای انجام سفر در فضازمان است. می‌دانیم که فاصله زمین تا نزدیک‌ترین ستاره به جز خورشید، نزدیک به ۴٫۲۸ سال نوری می‌باشد. 

فیلم: «بین ستاره‌ای» اثر تحسین برانگیز کریستوفر نولان را ببینید


پس نور با سرعت تقریباً ۳۰۰ هزار کیلومتر بر ثانیه بیش از ۴ سال طول می‌کشد تا به این ستاره برسد. اکنون ما با فناوری امروزه بیش از یک میلیون و سیصد هزار سال زمان نیاز داریم تا به این ستاره برویم که برای آدمی نشدنی است. این‌گونه برمی‌آید که با انگارهٔ بودن کرمچاله، می‌توان از یک سو به درون آن رفت و تقریباً بلافاصله پس از خروج از سوی دیگر، در جایی دوردست از جهان سردرآورد. در این چهارچوب می‌توان از جهانی دیگر نیز سردرآورد.

یک کرمچاله در صورت وجود، خود بخشی از فضازمان چهار بعدی عالم می‌باشد. همان‌گونه که می‌دانید اینشتین در سال ۱۹۰۵ ثابت کرد که جهان تنها از سه بعد فضایی تشکیل نشده و زمان صرفآ یک پارامتر در حال تغییر نیست. بلکه زمان خود نیز به عنوان بعد چهارم عالم به‌حساب می‌آید. در این فضازمان چهار بعدی، کرمچاله‌ها می‌توانند سوراخی به جهانی دیگر یا ناحیه‌ای دیگر از همین جهان باشند. پس باید در نظر داشته باشیم که این اجسام چهاربعدی هستند و ما تنها برای ساده‌سازی آن‌ها را به صورت دوبعدی نشان می‌دهیم.

به‌عنوان مثالی ساده، یک صفحه کاغذ تخت را درنظر بگیرید که از چهار سو تا فواصل بسیار دور گسترده شده باشد. هر دو طرف صفحه که آن‌ها را «رو» و «زیر» صفحه می‌نامیم، بطور مستقل یک فضای دوبعدی را تشکیل می‌دهند که می‌توانیم آن را یک جهان دوبعدی بینگاریم. ساکنان این جهانها خود موجودات دوبعدی هستند. آشکار است که این دو جهان هیچ پیوندی با هم ندارند و ساکنان آن‌ها از وجود همدیگر بی خبرند. اکنون بینگارید یک سوراخ دایره‌ای در این صفحه ایجاد شود. به این ترتیب دو جهان بطور پیوسته با هم ارتباط دارند. ما این حفره تونل مانند را یک کرمچاله می‌نامیم.

فیلم: «بین ستاره‌ای» اثر تحسین برانگیز کریستوفر نولان را ببینید


اکنون بیایید به‌ جای یک سوراخ، دو سوراخ در صفحه ایجاد کنیم. سپس لبه‌های این دو سوراخ را بکشیم تا به صورت دو لوله درآید و با ادامه دادن این کار دو لوله را به‌هم وصل کنیم. این نیز یک کرمچاله‌است. با این تفاوت که نایکسانی در ان بر خلاف حالت پیشین دو گستره از یک جهان را به هم وصل می‌کند. در حالتی که فضای ما خمیده باشد مسافرت از طریق این کرمچاله بسیار تندتر شدنی است. چون مسافت کوتاهتر است. اگر در هر یک از دو ورق تخت همراستا نیز یک سوراخ ایجاد کنیم، با کشیدن لبه‌های سوراخ و رساندن دو لولهٔ ایجادشده به هم می‌توانیم یک کرمچاله ایجاد کنیم که صفحه بالایی یکی از ورق‌ها را به صفحه پایینی ورق دیگر وصل کند.

کریستوفر نولان سراغ چنین تئوری‌های پیچیده‌ای رفته و فیلمی علمی تخیلی با مدت زمان 169 دقیقه خلق کرده که کوتاه کردن یک دقیقه از آن نیز دشوار است و به همین دلیل، خلاصه این فیلم که در «تابناک» مشاهده می‌کنید، طولانی‌ترین خلاصه فیلمی است که در این قالب تقدیم‌تان می‌شود.

کریستوفر نولان صحنه های هیجان انگیز را یکی پس از دیگری در برابر چشمان تماشاگر می آورد؛ از جمله چند فرار که به فاصله تار مویی از مهلکه صورت می گیرد و یک سکانس خیره کننده جا خالی دادن فضایی که در آن به نظر می رسد کل سالن سینما به سانتِریفیوژی بزرگ تبدیل شده است و اینها بی‌ارتباط با فیلمنامه بسیاری قوی و تکان دهنده این اثر نیست. جاناتان نولان برادر کریستوفر نولان برای خلق این اثر به مدت چهار سال روی فیلمنامه کار کرد و برای یادگیری علوم، درس نظریه نسبیت را در دانشگاه مؤسسه فناوری کالیفرنیا برای نوشتن فیلمنامه خواند!

تماشاگران گذشت زمان سه ساعته فیلم را احساس نمی کنند.هیجان انگیزتر از این،چشم انداز نهایی فیلم از جهان است که در آن زندگی فرا زمینی سیمایی بسیار آشنا دارد. پروفِسور بِرَند زمانی که اِندِرِنس سفرش را آغاز می کند، این شعر اندوه بار را از شاعر اهل وِلز،دیلِن تامِس می خواند: «به شب نیک آرام وارد نشو، از مردن نور خشمگین باش، خشمگین باش.» اما با این حال، «بین ستاره‌ای» سر انجام فیلمی است که با نور و امکانات بی شمار آمیخته است؛ امکانات موجود در خود جهان، در چشمان درخشان یک کودک و در فیلم هایی مانند «بی ستاره‌ای» که این همه را در قالب تصاویری خیره کننده به تماشا می گذارند.

به تماشای خلاصه این فیلم در «تابناک» بنشینید




فیلم: «مرد پرنده‌» برنده اسکار و یکی از مهم‌ترین آثار سال ۲۰۱۴


اگر قرار باشد به پشت پرده زنده یک ابرقهرمان در نظام استودیویی که افول کرده، بنگریم، با چه تصویری مواجه خواهیم شد؟ اگر این ستاره سابق سینما، از قدرت‌های عجیب و ویژگی‌های خاصی برخوردار باشد و تلاش کند شهرت از دست رفته‌اش را روی صحنه تئاتر به دست بیاورد و به همان روزگار ابرقهرمانی‌اش برسد، چه حال و روزی خواهد داشت؟ نماینده موج نوی سینما مکزیک سراغ چنین شخصیتی رفته است.

به گزارش «تابناک»، آلخاندرو گونزالز اینیاریتو، کارگردان مکزیکی نشان داده از توانمندی ویژه‌ای برای خلق آثار ماندگار برخوردار است و به ‌رغم کم کاری، توانسته آثاری ارزشمند بر جای بگذارد. او با «عشق سگی» (۲۰۰۰) آغاز قدرتمندی داشت و سپس «۲۱ گرم» (۲۰۰۳) و «بابل» (۲۰۰۶) را خلق کرد که سه‌گانه‌ای درباره مرگ لقب گرفت؛ اما پس از آن در «زیبا» (۲۰۱۰) نیز همین رویه را در پیش گرفت و حال پس از چهار سال در «مرد پرنده‌ای» (۲۰۱۴)، سراغ فضایی کاملاً متفاوت با آثار پیشین رفته است. 

«مرد پرنده‌ / Birdman» یا «فضیلت غیرمنتظرهٔ جهل / The Unexpected Virtue of Ignorance» فیلمی در ژانر کمدی ـ درام به کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نویسندگی آلخاندرو گونزالز اینیاریتو است که در هفده اکتبر ۲۰۱۴ اکران شد و به تازگی در مراسم اسکار جوایز اصلی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌نامه اصلی و بهترین تصویربرداری را از آن خود ساخت تا بتوان این اثر را یکی از مهم‌ترین آثار سال ۲۰۱۴ آورد. 

در این فیلم که مایکل کیتون، زک گالیفیاناکیس، ادوارد نورتون، آندره‌آ ریسبرو، امی رایان، اما استون و نائومی واتس در فیلم نقش آفرینی می‌کنند، کیتون در نقش یک بازیگر هالیوودی است که مدت‌ها پیش با یک نقش ابرقهرمانی به شهرت رسیده است و در حال حاضر می‌خواهد با اجرای یک تئا‌تر اقتباسی از آثار ریموند کارور در برادوی، شهرت از دست‌رفته خویش را باز یابد. 

مدتی پیش از به اجرا درآمدن این نمایش، بازیگر نقش اصلی از پروژه با اقدام مرد پرنده‌ای که ظاهراً از توانمندی‌های غیرطبیعی برخوردار است، حذف می‌شود و سرنوشت اجرای این نمایش در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. با این حال به زودی به ریگن خبر می‌رسد که یک هنرپیشه مشهور به نام مایک (ادوارد نورتون) قصد دارد تا نقش اصلی این نمایش را بازی کند؛ اما... .

ایناریتو در «مرد پرنده» فضایی کمدی ـ فانتزی ترسیم و البته تلاش کرده تا مسیر فیلم هرگز به سمت و سویی «مطلق» از این دو ژانر گام برندارد. در «مرد پرنده» مخاطب هرگز نمی‌داند که قرار است با یک اثر فانتزی سر و کار داشته باشد یا یک اثر کمدی که به تلخی روایت می‌شود؛ به عنوان مثال، شخصیت اصلی داستان هنگامی که در خیابان در حال تردد است، ناگهان به پرواز درمی‌آید و به نظر می‌رسد تلقین‌های ذهنی وی از آنچه سابقاً بوده به دنیای واقعی‌اش نیز رسوخ کرده و قدرت تمرکز بر زندگی واقعی‌اش را از دست داده است. 

جیمز براردینلی درباره این فیلم گفته است: ایناریتو ابزار قدرتمندی در دست دارد و از آن به خوبی استفاده کرده است. او تئا‌تر و سینما را در کنار هم آورده و میان آن‌ها تضاد ایجاد کرده تا تأکید کند اولی بیشتر به هنر و دومی بیشتر به تجارت متمایل است. او گا‌ه با این ایده تفریح هم کرده است؛ صحنه‌ای در فیلم هست که او کمی زیاده روی کرده و نمایی پر از خرابکاری به شیوه مایکل بِی ساخته است. 

ایناریتو از شخصیت مرد پرنده‌ای به عنوان اشاره‌ای به شخصیت بتمن که کیتون تا سال ۱۹۹۲ نقش آن را بازی می‌کرد استفاده کرده است (این دقیقا‌‌ همان سالی است ریگن از سری فیلم‌های مرد پرنده‌ای خارج شده است). و علاوه بر این، او از دو بازیگر دیگر هم استفاده کرده که نقش‌های مهمی در فیلم‌های ابرقهرمانی داشته‌اند (ادوارد نورتون که نقش اصلی فیلم «هالک شگفت انگیز» را داشته و اما استون که نقش گوئن استیسی در «مرد عنکبوتی شگفت انگیز» و دنباله آن را داشته است). 

بازی‌ها همه در یک حد عالی هستند. این بهترین بازی‌ است که کیتون بعد از چند سال انجام داده است. ادوارد نورتون در فرم ایده آل قرار دارد و نقشی را بازی کرده که کمی به شهرت خود او طعنه می‌زند و علاوه بر این، شخصیتی است که به یاد مخاطب می‌ماند؛ اما استون، آندریا رایزبورو و نیامی واتس همگی مشارکتی موثر داشته‌اند. 

لیندزی دانکن نقشی کوچک اما به یاد ماندنی دارد و منتقد تئاتری ترشرو و گزنده را به تصویر می‌کشد، بر اساس این تصویر می‌توان حدس زد، ایناریتو چه نظری در مورد منتقدان سینما دارد، مشخصا او معتقد است آن‌ها تأثیری بیش از تلاششان در عرصه سینما دارند (این سخن البته شاید زمانی درست بود اما در عصر اینترنت شاید زیاد صحت نداشته باشد).


هم اکنون به تماشای خلاصه‌ای از این فیلم در «تابناک» بنشینید.