7642329137
این سوره در مدینه نازل شده و داراى 29 آیه است
محتواى سوره حدید
بـا تـوجـه بـه ایـنـکـه ایـن سـوره از سـوره هـائى اسـت کـه در مـدیـنـه نـازل شـده و حـتى ادعاى اجماع بر (مدنى ) بودن آن کرده اند طبعا خصائص سوره هاى مـدنـى را دارا اسـت و عـلاوه بـر تـحـکـیـم پـایـه هـاى عـقیدتى به دستورهاى عملى متعددى مـخـصـوصـا در زمینه هاى اجتماعى و حکومتى مى پردازد که نمونه هاى آنرا در آیات 10 و 11 و 25 به خواست خدا خواهیم دید.
محتواى این سوره را به هفت بخش مى توان تقسیم کرد:
1 - آیـات نـخـسـتین سوره بحث جامع و جالبى پیرامون توحید و صفات خدا دارد و در حدود بـیـسـت صفت از صفات الهى در آن منعکس است که درک آنها انسان را در سطح بالاى معرفت الهى قرار مى دهد.
2 - بخش دیگرى از عظمت قرآن این نور الهى که در ظلمات شرک تابید سخن مى گوید.
3 - در بـخـش سـوم از وضـع مـؤمـنـان و مـنـافـقـان در قـیـامـت کـه گـروه اول در پـرتـو نـور ایـمـان راه خود را به سوى بهشت مى گشایند، و گروه دوم در ظلمات شرک و کفر مى مانند، بحث مى کند.
و بـه ایـن تـرتـیـب اصول سه گانه اسلام یعنى توحید و نبوت و معاد در این سوره به خوبى منعکس است .
4 - در بـخش دیگرى دعوت به ایمان و خروج از شرک ، و سرنوشت جمعى از اقوام کافر پیشین منعکس شده است.
5 - بخش مهمى از این سوره پیرامون انفاق در راه خدا و مخصوصا براى تـقـویـت پـایـه هـاى جـهـاد فـى سـبـیـل الله ، و بـى ارزش بـودن اموال دنیا مى باشد.
6 - در بخشى کوتاه ، اما گویا و مستدل ، سخن از عدالت اجتماعى به میان آمده که یکى از اهداف مهم انبیا است.
7 - و بـالاخره در بخش دیگرى مسأله رهبانیت و انزواى اجتماعى مورد مذمت قرار گرفته ، و جدائى خط اسلام از آن مشخص شده است .
البـتـه در لابـلاى ایـن بـحـثـهـا نـکـات دیـگـرى بـه تـناسب آمده ، و در نهایت مجموعه اى بیدارگر و هدایت آفرین را تشکیل داده است .
ضمنا نامگذارى این سوره به (حدید) به خاطر تعبیرى است که در آیه 25 سوره آمده است .
فضیلت تلاوت سوره حدید
در روایـات اسـلامـى نـکـتـه هـاى جـالب تـوجهى پیرامون فضیلت تلاوت این سوره آمده ، البـتـه تـلاوتـى کـه تـوأم بـا فـکـر، و تـفـکـرى کـه تـوأم بـا عمل باشد.
در حـدیـثـى از پـیـغمبر گرامى اسلام (صلى الله علیه و آله ) مى خوانیم: من قراء سورة الحـدیـد کـتـب مـن الذین آمنوا بالله و رسوله: (کسى که سوره حدید را بخواند در زمره کسانى که به خدا و پیامبرش ایمان آورده اند نوشته خواهد شد).
در حـدیـث دیـگـرى از هـمـان حـضـرت (صـلى الله عـلیـه و آله ) نـقـل شـده کـه قـبـل از خواب مسبحات را تلاوت مى فرمود (مسبحات سوره هائى است که با سبح لله یا یسبح لله آغاز مى شود و آن پنج سوره است: سوره حدید، حشر، صف، جمعه و تـغـابن) و مى فرماید: ان فیهن آیة افضل من الف آیة : (در آنها آیه اى است که از هزار آیه برتر است )!.
البـته پیامبر (صلى الله علیه و آله ) این آیه را تعیین نفرموده ، ولى بعضى از مفسران احـتـمـال داده انـد کـه مـنـظـور آخـریـن آیـه سـوره حـشـر اسـت ، هـر چـنـد دلیل روشنى براى این معنى در دست نیست .
در حـدیـث دیـگـرى از امـام بـاقـر (عـلیـه السـلام ) مـى خـوانـیـم : مـن قـراء المـسبحات کلها قـبـل ان یـنـام لم یـمـت حـتـى یـدرک القـائم (عـلیـه السـلام ) و ان مـات کـان فـى جـوار رسـول الله (صـلى الله عـلیـه و آله) : (کـسـى کـه (مسبحات ) (سوره هاى پنجگانه فـوق ) را بـخـوانـد از دنیا نمى رود تا حضرت مهدى (علیه السلام ) را درک کند، و اگر قـبـلا از دنـیـا بـرود در جـهـان دیـگـر در هـمـسـایـگـى رسول خدا خواهد بود).
آیه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحیم سبَّحَ
للَّهِ مَا فی السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الحَْکِیمُ(1) لَهُ مُلْک السمَوَتِ وَ الأَرْضِ یحْی وَ یُمِیت وَ هُوَ عَلی کلِّ شیءٍ قَدِیرٌ(2) هُوَ الأَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکلِّ شیءٍ عَلِیمٌ(3) |
ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر
1 - آنچه در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى گویند، و او عزیز و حکیم است .
2 - مـالکـیت (و حاکمیت ) آسمانها و زمین از آن او است ، زنده مى کند و مى میراند، و او بر هر چیز قادر است .
3 - اول و آخر و ظاهر و باطن او است ، از هر چیز آگاه است .
تفسیر:آیات ژرف اندیشان !
گفتیم این سوره با یک بخش توحیدى که جامع حدود (بیست وصف ) از اوصاف الهى است آغاز مى شود، اوصافى که شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مى بـرد و بـه ذات مـقـدس او آشـنـا مـى کـنـد، اوصافى که هر کدام به گوشه اى از صفات جلال و جمال او اشاره دارد، و هر قدر اندیشمندان بیشتر در آن بیندیشند به حقایق تازهاى دست مى یابند.
چنانکه در حدیثى از امام على بن الحسین (علیهم السلام ) مى خوانیم : وقتى درباره توحید از حـضـرتـش سـؤ ال کـردنـد در پـاسـخ فـرمـود: ان الله عـز و جـل عـلم انـه یـکـون فـى آخـر الزمـان اقـوام مـتـعـمـقـون فـانـزل الله تعالى : (قل هو الله احد) و الایات من سورة الحدید، الى قوله : (علیم بـذات الصـدور)، فـمـن رام وراء ذلک فـقـد هـلک : (خـداونـد مـتـعـال مـى دانـسـت کـه در آخـر زمـان اقـوامـى مـى آیـنـد کـه در مـسـائل تـعـمـق و دقـت مـى کنند، لذا سوره قل هو الله احد و آیات آغاز سوره حدید، تا علیم بذات الصدور، را نازل فرمود، پس هر کس ماوراى آنرا طالب باشد هلاک مى شود).
از این حدیث استفاده مى شود که این آیات حداکثر معرفت ممکن را به تشنه کامان مى دهد.
بـه هـر حـال ، نـخـسـتـیـن آیـه ایـن سوره از تسبیح و تنزیه خدا شروع کرده مى فرماید: (آنـچـه در آسمانها و زمین است همواره براى خدا تسبیح مى گوید، و او است قادرى شکست نـاپذیر و حکیم على الاطلاق ) (سبح لله ما فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم ).
سـوره گذشته با امر به تسبیح پایان گرفت ، و این سوره با تسبیح الهى شروع مى شود، و قابل توجه اینکه در سوره هاى (مسبحات ) که با تسبیح الهى آغاز مى شود در سـه مورد تسبیح به صورت صیغه ماضى (سبح ) آمده است (حدید و حشر و صف ) و در دو مورد به صورت صیغه مضارع یعنى یسبح (جمعه و تغابن )، این
تفاوت تعبیر شاید اشاره به این نکته باشد که در گذشته و آینده و همیشه موجودات این جهان تسبیح ذات اقدس او گفته و مى گویند.
حـقـیـقـت تـسـبـیح عبارت است از نفى هر گونه عیب و نقص و گواهى همه موجودات جهان به پاکى ذات مقدس او از هر گونه عیب و نقص یا به خاطر این است که آنچنان نظم و حساب و حـکـمـت و عـجـائب و شـگـفـتـیـهـا در نـظـام هـمـه آنـهـا بـه کـار رفـتـه که جملگى با زبان حال ذکر حق مى گویند و تسبیح و ثناى او مى خوانند و فریاد مى کشند که آفریدگار ما قدرتش بى انتها و حکمتش بى پایان است .
و لذا در پایان آیه جمله (و هو العزیز الحکیم ) آمده است یا اینکه تمامى ذرات جهان از نـوعـى درک و شـعـور بـرخـوردارنـد بـه گـونـه اى که در عالم خود تسبیح و حمد خدا مى گویند هر چند ما بر اثر محدودى اطلاعات از آن بى خبریم .
شـرح بـیـشـتـر دربـاره حـمـد و تـسـبـیـح عـمـومـى مـوجـودات جـهـان را ذیل آیه 44 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 133 تا 136) مطالعه فرمائید.
ایـن نـکـتـه نیز لازم به یادآورى است که (ما) در جمله (سبح لله ما فى السموات ) مـعـنـى وسـیـع و گـسـتـرده اى دارد کـه هـمـه مـوجـودات جـهـان را اعـم از صـاحـبـان عقل و ذى روح و بى روح را شامل مى شود.
بـعـد از ذکـر دو وصـف از صـفـات ذات پـاک خـداونـد یـعـنـى (عـزت ) و (حکمت ) به (مالکیت و تدبیر و تصرفش در عالم هستى ) که لازمه قدرت و حکمت است پـرداخـتـه ، مـى افـزایـد: (بـراى خـدا اسـت مـالکـیـت و حـاکمیت آسمانها و زمین ) (له ملک السموات و الارض ).
(او است که زنده مى کند و مى میراند) (یحیى و یمیت ).
(و بر هر کار توانا است ) (و هو على کل شى ء قدیر).
مالکیت خداوند نسبت به عالم هستى مالکیت اعتبارى و تشریعى نیست ، بلکه مالکیت حقیقى و تکوینى است ، یعنى او به همه چیز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت او، و تحت اراده و فـرمـان او اسـت ، لذا بـه دنبال آن سخن از زنده کردن و میراندن و توانائى بر هر چیز به میان آمده است .
و به این ترتیب تا به اینجا شش وصف از اوصاف او در این دو آیه بیان شده است .
تـفـاوت (عـزت ) و (قـدرت ) در ایـن اسـت کـه عـزت بـیشتر توجه به درهم شکستن مـدافـع دارد، و قـدرت تـوجـه بـه ایـجـاد اسـبـاب ، بنابراین دو وصف مختلف محسوب مى شوند، هر چند در ریشه توانائى با هم مشترکند (دقت کنید).
مسأله زنده کردن و میراندن (احیاء و اماته ) در بسیارى از آیات قرآن مطرح شده است ، و در حـقـیقت این دو موضوع از موضوعاتى است که اسرار پیچیده آن بر هیچکس روشن نیست ، نـه کـسـى بـه درستى از حقیقت حیات باخبر است و نه حقیقت مرگ را کسى مى داند بلکه آنـچـه از ایـن دو مـى دانـیـم آثار آنها است ، و عجب اینکه از همه چیز نزدیکتر به ما حیات و زندگى ما است ، در عین حال حقیقت و اسرار آن از همه چیز مخفیتر است !
قـابـل تـوجـه ایـنـکـه جـمـله (یـحـیـى ) و (یـمـیـت ) بـه صـورت فـعـل مـضـارع دلیـل بـر اسـتـمـرار مسأله حـیـات و مـرگ در طـول هـمـه زمـانـهـا اسـت ، و اطـلاق ایـن دو نـه تـنـهـا شـامـل حـیـات و مـرگ انـسـان در ایـن جـهـان مـى شـود کـه شـامـل هـر گـونـه حـیـات و مـرگ ، از عـالم فـرشتگان گرفته تا موجودات زنده دیگر و حیوانات و گیاهان ، نه تنها حیات دنیا که حیات برزخى و رستاخیز را نیز دربر مى گیرد، آرى حیات و مرگ در تمام اشکالش به دست قدرت او است .
سـپـس بـه بـیـان پـنـج وصـف دیـگـر پـرداخـتـه مـى فـرمـایـد: (او اول اسـت ، و آخـر اسـت ، و ظـاهـر اسـت ، و بـاطـن اسـت ، و از هـمـه چـیـز آگـاه اسـت ) (هـو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شى ء علیم ).
تـوصـیـف بـه اول و آخـر بـودن تعبیر لطیفى است از ازلیت و ابدیت او، زیرا مى دانیم او وجـودى اسـت بـى انـتها و واجب الوجود، یعنى هستیش از درون ذات او است نه از بیرون ، تا پـایـان گـیـرد یـا آغـازى داشـتـه بـاشـد، و بـنـابـرایـن از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.
او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است ، و او است که بعد از فناى جهان نیز خواهد بود.
بنابراین تعبیر به اول و آخر هرگز زمان خاصى را دربر ندارد و اشاره به مدت معینى نیست .
توصیف به ظاهر و باطن نیز تعبیر دیگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چیز است ، از هـمـه چـیز ظاهرتر است چرا که آثارش همه جا را گرفته ، و از همه چیز مخفیتر است چون که ذاتش بر کسى روشن نیست .
بـعـضـى از مـفـسـران در ایـنـجـا چـنـیـن تـعـبـیـر کـرده انـد: الاول بـلا ابـتـداء، و الاخـر بـلا انـتـهـاء، و الظـاهـر بلا اقتراب ، و الباطن بلا احتجاب : (اولى اسـت کـه آغـاز نـدارد، و آخرى است که پایان ندارد، ظاهرى است که نزدیک نیست ، باطنى است که پوشیده نمى باشد).
و بعضى دیگر تعبیر لطیف دیگرى دارند: الاول ببره ، و الاخر بعفوه ،
و الظـاهـر بـاحـسـانه ، و توفیقه اذا اطعته ، و الباطن بستره اذا عصیته : (او آغازگرى اسـت در نـیکیها، و پایان گرى است به عفو و بخشش ، هنگامى که اطاعتش کنى با احسان و تـوفـیـقـش بـر تو ظاهر مى شود، و هنگامى که معصیتش کنى با ستر و پوشش پنهان مى گردد).
کـوتـاه سـخـن اینکه او به همه چیز احاطه دارد و آغاز و انجام و ظاهر و باطن جهان هستى او است .
بـعـضـى از مـفسران (ظاهر) را در اینجا به معنى (غالب ) تفسیر کرده اند (از ظهور به معنى غلبه ) و در بعضى از خطب (نهج البلاغه ) نیز قرینه اى بر این معنى دیده مى شود آنجا که درباره آفرینش زمین مى فرماید: هو الظاهر علیها بسلطانه و عظمته ، و هـو البـاطـن لهـا بـعـلمـه و معرفته (او با سلطه و عظمتش بر آن غلبه دارد، و با علم و معرفتش در باطن آن راه دارد) جمع میان دو تفسیر نیز بى مانع است .
و بـه هـر حـال یـکـى از نـتـائج ایـن امـور هـمـان اسـت کـه در پـایـان آیـه آمـده : (و هـو بکل شى ء علیم ) زیرا کسى که از آغاز بوده و تا پایان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنین کسى قطعا از همه چیز آگاه مى باشد.
نکته :جمع اضداد در صفات خدا
بـسـیـارى از صـفـات اسـت کـه در مـا انـسـانـهـا و مـوجـودات دیـگـر غـیـر قـابـل جـمع است ، و به صورت صفات متضاد جلوه مى کند، مثلا اگر من اولین نفر در میان یک جمعیت باشم قطعا آخرین نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم پنهان نیستم ،
و اگر پنهان باشم ظاهر نخواهم بود، همه اینها به خاطر آن است که وجود ما محدود است ، و یـک وجـود مـحدود جز این نمى تواند باشد، اما هنگامى که سخن به صفات خدا مى رسد، اوصـاف دگـرگـون مـى شـوند و تغییر شکل مى دهند، در آنجا ظاهر و باطن با هم جمع مى شود، و همچنین آغاز و انجام ، و با توجه به لایتناهى بودن ذات مقدسش جاى تعجب نیست .
در احـادیـثـى کـه از شـخـص پـیـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـلیـه و آله ) و ائمـه اهـل بـیـت (عـلیـهـم السـلام ) در ایـن زمینه رسیده توضیحات جالبى دیده مى شود که به تفسیر این آیات پر محتوى کمک مى کند.
از جـمـله در حـدیـثـى در (صـحـیـح مـسـلم ) آمـده است که پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فـرمـود: اللهـم انـت الاول فـلیس قبلک شى ء و انت الاخر فلیس بعدک شى ء، و انت الظاهر فـلیـس فـوقـک شـى ء، و انـت البـاطـن فلیس دونک شى ء: (خداوندا! تو اولى هستى که قـبـل از تـو چـیـزى نـیـسـت ، و آخـرى هستى که بعد از تو چیزى نمى باشد آنچنان ظاهر و غـالبـى کـه بـرتـر از تـو وجـود نـدارد، و آنـچنان باطن و پنهانى که ماوراى تو چیزى تصور نمى شود).
امیر مؤمنان على (علیه السلام ) مى فرماید: لیس لاولیته ابتداء، و لا لازلیته انقضاء هو الاول لم یـزل ، و البـاقـى بـلا اجـل ... الظـاهـر لا یـقـال مـم ؟ و البـاطـن لا یـقـال فـیـم ؟: (بـراى اولیـت او آغازى نیست ، و براى ازلیت او پـایـانـى نـخواهد بود، نخستینى است که همواره بوده ، و جاویدى است که سرآمدى ندارد، آشـکـارى اسـت کـه در بـاره اش نتوان گفت از چه چیز پیدا شده ؟ و پنهانى است که نتوان گفت در کجاست )؟.
امام حسن مجتبى (علیه السلام ) نیز در خطبه اى مى فرماید: الحمد لله الذى لم یـکـن فـیـه اول مـعـلوم ، و لا آخـر مـتـنـاه ،... فـلا تـدرک العـقـول و اوهـامـهـا و لاالفـکـر و خـطـراتـهـا، و لا الالبـاب و اذهـانـهـا صـفـتـه ، فـتـقول متى ؟ و لابدع مما ؟ و لاظاهر على ما؟ و لاباطن فیما؟: (حمد براى خدائى است که نـه سـرآغـاز مـعلومى دارد، و نه پایان محدودى ، عقلها و اندیشه ها، افکار و خردها هرگز صفات او را درک نمى کند، هرگز نمى تواند بگوید از چه زمان بوده ؟ و از چه چیز آغاز شده ؟ و بر چه چیز ظاهر است ؟ و در چه پنهان است )؟.
به عقل نازى حکیم تا کى ؟ به عقل این ره نمى شود طى
به کنه ذاتش خرد برد پى اگر رسد خس به قعر دریا!
بلکه مى توان گفت :
خرد به ذاتش نمى برد پى و گر رسد خس به قعر دریا!
آیه و ترجمه
لَّهُ مُلْک السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ إِلی اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ(5) یُولِجُ الَّیْلَ فی النهَارِ وَ یُولِجُ النهَارَ فی الَّیْلِ وَ هُوَ عَلِیمُ بِذَاتِ الصدُورِ(6) |
ترجمه :
4 - او کـسـى اسـت کـه آسـمـانها و زمین را در شش روز (شش دوران ) آفرید، سپس بر تخت قـدرت قـرار گـرفت (و به تدبیر جهان پرداخت ) آنچه را در زمین فرومى رود مى داند و آنـچـه را از آن خـارج مـى شـود، و آنـچـه از آسـمـان نازل مى گردد و آنچه به آسمان بالا مى رود، و او با شماست هر جا که باشید و خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهید بیناست .
5 - مالکیت آسمانها و زمین از آن او است ، و همه چیز به سوى او باز مى گردد.
6 - شب را داخل روز مى کند، و روز را داخل شب ، و او به آنچه بر دلها حاکم است داناست .
تفسیر: او همیشه بر تخت قدرت است
بـه دنـبـال اوصـاف یـازده گـانـه اى کـه در آیـات قبل درباره ذات پاک پروردگار ذکر شد در این آیات اوصاف دیگرى بیان شده .
در نـخـسـتـیـن آیـه مـورد بـحـث بـه پـنـج وصـف دیـگـر از اوصـاف جمال و جلال او اشاره شده است .
نخست از مسأله خالقیت سخن مى گوید و مى فرماید: (او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید)(هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ایام ).مسأله خـلقت در شش روز هفت مرتبه در قرآن مجید ذکر شده است که نخستین مرتبه در آیه 54 اعراف ، و آخرین مورد آن همین آیه مورد بحث (آیه 4 حدید) مى باشد.
همانگونه که قبلا نیز گفته ایم منظور از (یوم ) (روز) در این آیات روز معمولى نیست ، بـلکـه مـنـظـور از آن (دوران ) اسـت خواه این دوران کوتاه باشد، و یا طولانى هر چند مـیـلیـونها سال به طول انجامد، و این تعبیرى است که در لغت عرب و زبانهاى دیگر نیز به کار مى رود، مثلا مى گویند امروز نوبت فلان جمعیت است که حکومت کنند و فردا نوبت دیگران یعنى دوران آنها.
ایـن مـعـنـى را بـا شـواهـد و شـرح مـبـسـوط در جـلد شـشـم ذیل آیه 54 سوره اعراف آورده ایم .
البته براى خداوند هیچ مانعى نداشت که تمام عالم را در یک لحظه بیافریند، ولى مسلما اگر چنین بود کمتر عظمت و قدرت و علم آفریدگار ظاهر مى گشت ولى هـنگامى که آنرا در طى میلیاردها سال در دورانهاى مختلف و چهره هاى گوناگون طبق بـرنـامـه هـاى مـنـظم و حساب شده بیافریند دلائل آشکارترى بر قدرت و حکمت او دربر خواهد داشت .
بعلاوه این تدریجى بودن سرمشقى است براى تدریجى بودن سیر تکاملى انسان و عدم عجله و شتاب در رسیدن به اهداف مختلف .
سـپـس بـه مسأله حکومت و تدبیر جهان پرداخته ، مى افزاید: (خداوند بعد از آفرینش جهان بر تخت قدرت قرار گرفت ) (ثم استوى على العرش ) و زمام حکومت و تدبیر جهان را همیشه در دست داشته و دارد.
بدون شک خداوند نه جسم است و نه (عرش ) به معنى تخت سلطنت مى باشد، بلکه این تعبیر کنایه اى است لطیف از حاکمیت مطلقه خداوند و نفوذ تدبیر او در عالم هستى .
(عرش ) - در لغت به معنى چیزى است که مسقف باشد و گاه به خود سقف نیز گفته مى شـود - بـه مـعـنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطین نیز آمده است ولى به عنوان کنایه از قـدرت نـیـز بـه کـار مى رود، همانگونه که در فارسى مى گوئیم : (پایه هاى تختش فـروریـخـت ) و یـا در عـربـى مـى گـویـنـد (فـلان ثل عرشه ): کنایه از اینکه قدرتش بر باد رفت .
به هر حال بر خلاف آنچه گروهى از ناآگاهان مى پندارند که خداوند جهان را آفریده و بـه حـال خـود واگـذارده ، او هـمـیـشـه زمـام حـکـومـت و تـدبـیر عالم را در کف قدرت دارد، و وابـسـتگى نظامات این جهان بلکه فرد فرد موجودات به ذات پاکش آنچنان است که اگر یک لحظه نظر لطف از آنها برگیرد، و فیضش را قطع کند (فروریزند قالبها)!
تـوجـه به این حقیقت به انسان درک و دیدى مى دهد که خدا را در همه جا و با همه چیز و در درون جان خود ببیند و احساس کند، و به او عشق ورزد.
سپس شاخه دیگرى از علم بى پایانش را بیان کرده ، مى افزاید: (آنچه را در زمین نفوذ مـى کـنـد، آنـچـه از آن بـرمـى آیـد، و آنـچـه از آسـمـان نـازل مـى شـود، و آنـچه به آسمان بالا مى رود، همه را مى داند، و از همه با خبر است ) (یعلم ما یلج فى الارض و ما یخرج منها و ما ینزل من السماء و ما یعرج فیها).
گـرچـه تـمـام ایـن امـور در تـعـبـیـر (هـو بـکـل شـى ء عـلیـم ) کـه در آیـات قبل آمده جمع است ، اما شرح این معانى توجه بیشترى به انسان در زمینه وسعت علم خداوند مى دهد.
آرى او از آنچه در زمین فرو مى رود آگاه است : از تمام قطره هاى باران .
از امواج سیلابها.
از دانه هاى گیاهان که با کمک باد یا حشرات در زمین پراکنده مى شوند و نفوذ مى کنند.
از ریشه هاى درختان به هنگامى که در جستجوى آب و غذا به اعماق زمین پیش فرو روند.
از انواع معادن و ذخائرى که روزى بر صفحه زمین بوده و سپس در آن دفن شده .
از گنجها و دفینه ها.
از اجساد مردگان .
از انواع حشراتى که در زمین لانه مى سازند.
آرى از همه اینها آگاه است .
و نیز از گیاهانى که از زمین برمى آیند.
از چشمه هائى که از دل خاک و صخره ها مى جوشد.
از معادن و گنجینه هائى که ظاهر مى شوند.
از انسانهائى که از آن برخاسته اند.
از آتشفشانهائى که از دل زمین زبانه مى کشد.
از حشراتى که از لانه ها سر برمى آورند.
از گازهائى که از زمین متصاعد مى شوند.
و از امواج جاذبه که از درون آن برمیخیزد، خداوند از تمامى اینها جزء به جزء و ذره به ذره آگاه است .
و هـمـچـنـیـن آنـچـه از آسمان نازل مى شود: از دانه هاى باران گرفته تا اشعه حیاتبخش آفتاب .
از خیل فرشتگان گرفته تا امواج نیرومند وحى و کتب آسمانى .
از اشعه کیهانى گرفته تا شهابها و سنگریزه هاى سرگردان که به سوى زمین جذب مى شوند، او از همه اینها مو به مو آگاه است .
و نـیـز آنـچـه بـه آسـمـان صـعـود مـى کـنـد: اعـم از فـرشـتـگـان ، ارواح انـسـانـهـا، اعـمـال بـنـدگان ، انواع دعاها، اقسام پرندگان ، و بخارات ، و ابرها، و غیر اینها، آنچه میدانیم و آنچه نمى دانیم همه در پیشگاه علم او روشن و آشکار است .
اگـر کـمـى در این باره بیندیشیم که در هر لحظه میلیونها میلیون موجود مختلف وارد زمین مـى شـود، و مـیـلیـونـهـا مـیـلیـون مـوجـود از آن بـرمـیـخـیـزد، و مـیـلیونها میلیون از آسمان نـازل مـى گـردد، یـا به آسمان صعود مى کند، که از شماره و حد و حصر بیرون است ، و هیچکس جز خدا نمى تواند آنها را احصا کند آنگاه به وسعت علم پروردگار آشنا مى شویم .
و بـالاخره در چهارمین و پنجمین توصیف روى نقطه حساسى تکیه کرده ، مى فرماید: (او با شماست هر جا که باشید) (و هو معکم اینما کنتم ). (و چون چنین است او به آنچه انجام مى دهید بصیر و بینا است ) (و الله بما تعملون بصیر).
چـگونه او با ما نباشد در حالى که ما نه تنها در وجود که در بقاء خود لحظه به لحظه بـه او مـتـکـى هـسـتـیم و از وى مدد مى گیریم ، او روح عالم هستى است ، او جان جهان است ، بلکه او برتر از این و آن است !
از زمـانـى کـه بـه صـورت ذره خاکى در گوشه اى افتاده بودیم ، و از آن لحظه اى که بـه صـورت جـنـیـن در شـکـم مـادر قـرار داشـتیم او با ما بود، و در تمام عمر، و در عالم و برزخ نیز همه جا با ما است ، آیا با این حال ممکن است از ما بیخبر باشد؟!
راستى این احساس که او همه جا با ما است از یکسو به انسان عظمت و شکوه مى بخشد و از سوى دیگر اطمینان و اعتماد به نفس مى دهد و شجاعت و شهامت در او مى آفریند، و از سوى سـوم احـسـاس مـسئولیت شدید مى بخشد، چرا که او همه جا حاضر و ناظر و مراقب است ، و ایـن بـزرگـتـریـن درس تـربـیـت اسـت ، آرى ایـن اعـتـقـاد ریـشـه اصـلى تقوى و پاکى و درستکارى انسان است و هم رمز عظمت و بزرگى او.
ایـن یـک واقـعـیـت است که او همیشه و همه جا با ما است ، نه یک کنایه و مجاز، حقیقتى که از یکسو دلپذیر و دل انگیز و روحپرور است ، و از سوى دیگر رعب انگیز و مسئولیت آفرین !
لذا در حـدیـثـى از پـیـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى الله عـلیـه و آله ) نـقـل شـده اسـت کـه فـرمود: ان من افضل ایمان المرء ان یعلم ان الله تعالى معه حیث کان : (برترین مرحله ایمان انسان این است که بداند هر جا باشد خدا با او است ).
در حدیث دیگرى مى خوانیم که موسى عرض کرد: این اجدک یا رب ؟.
(کجا تو را بیابم اى پروردگار)؟!
قال : یا موسى اذا قصدت الى فقد وصلت الى !: (خطاب آمد که اى موسى هر زمان اراده من کنى به من رسیده اى )!
اصـولا ایـن (مـعـیـت ) (همراه بودن خدا با بندگان ) به قدرى ظریف و دقیق است که هر انـسـان مـتـفکر و مؤمنى به مقدار اندیشه و ایمانش آنرا درک مى کند و از عمق آن با خبر مى گردد.
بـعـد از مسأله حـاکـمـیـت و تـدبـیـر سـخـن بـه مسأله مـالکـیـت او در کـل جـهـان هـسـتـى مـى رسـد، مـى فرماید: (مالکیت آسمانها و زمین از آن او است ) (له ملک السموات و الارض ).
و سرانجام به مسأله مرجعیت او اشاره کرده مى افزاید: (و همه کارها به او بازگشت مى کند) (و الى الله ترجع الامور).
آرى وقـتـى او خـالق و مالک و حاکم و مدبر ما است و همه جا با ما مى باشد مسلما بازگشت همه ما و همه کارها نیز به سوى او است .
مـا رهـروان مـنـزل عـشـق او هـسـتـیـم کـه بـا کـوله بـارى از امـیـد و نـیـروهـا از سـرمنزل عدم به راه افتاده ایم ، و تا به اقلیم وجود اینهمه راه آمده ایم ، ما از او هستیم و به سوى او باز مى گردیم ، چرا که مبداء و منتهى او است .
قابل توجه اینکه در سه آیه قبل نیز عین این توصیف آمده بود: له ملک السموات و الارض ایـن تـکـرار ممکن است به آن خاطر باشد که در آنجا تنها از مسأله حیات و مرگ موجودات زنـده سـخـن در میان بود، و اینجا دامنه بحث گسترده تر شده و سخن از بازگشت همه امور به سوى او است .
و نیز در آنجا مقدمه اى بود براى بیان قدرت خداوند بر همه چیز و در اینجا مـقدمه اى براى بازگشت همه چیز به سوى او است که این هر دو لازمه مالکیت خداوند نسبت به آسمانها و زمین است .
تـعـبیر به (الامور) به صیغه جمع نشان مى دهد که نه تنها انسانها که همه موجودات بـه سـوى او در حـرکـتـنـد حرکتى دائم و توقف ناپذیر! بنابراین مفهوم آیه منحصر به بـازگـشـت انـسـانـهـا در آخـرت به او نیست ، هر چند موضوع معاد یکى از مصادیق روشن آن محسوب مى شود.
در آخـریـن آیـه مـورد بـحـث به دو وصف دیگر نیز اشاره کرده مى فرماید: (او شب را در روز، و روز را در شـب داخـل مـى کـنـد) (یـولج اللیـل فـى النـهـار و یـولج النـهار فى اللیل ).
آرى تـدریـجـا از یـکـى مـى کـاهـد و بـه دیـگـرى مـى افـزایـد و طـول شـب و روز را در سـال تـغـیـیـر مـیـدهـد، هـمـان تـغـیـیـرى کـه هـمـراه بـا فـصـول چـهـارگـانـه سـال اسـت بـا تـمـام بـرکـاتـى کـه بـراى انـسـانـهـا در ایـن فصول نهفته است .
ایـن آیـه تـفـسیر دیگرى نیز دارد و آن اینکه به هنگام طلوع و غروب آفتاب هرگز تغییر نـظـام نـور و ظـلمـت دفعةً رخ نمى دهد تا براى انسانها و موجودات زنده دیگر موجب انواع مـشـکـلات گردد، بلکه این امر به صورت تدریجى رخ مى دهد، و موجودات را آرام آرام از روشـنـائى روز بـه تـاریـکـى شـب و از تـاریـکـى شـب بـه روشـنـائى روز مـنـتـقـل مـى سـازد، و فـرارسـیـدن شـب و روز را از مـدتـى قبل اعلام مى دارد تا همگان خود را آماده کنند.
جمع میان دو تفسیر در مفهوم آیه نیز کاملا ممکن است .
و در پـایـان مـى افـزاید: (و او به آنچه بر دلها حاکم است آگاه است (و هو علیم بذات الصدور).
همانگونه که اشعه حیاتبخش آفتاب و روشنائى روز در اعماق تاریکى شب نفوذ مى کند و هـمه جا را روشن مى سازد، علم پروردگار نیز در تمام زوایاى قلب و جان انسان نفوذ مى کند و همه اسرار آن را روشن مى سازد.
قـابـل تـوجـه ایـنـکـه در آیـات قـبـل سـخـن از آگـاهـى خـداونـد نـسـبـت بـه اعـمـال مـا بـود (و الله بما تعملون بصیر) و در اینجا سخن از آگاهى او نسبت به نیات و عقائد و افکار ما است (و هو علیم بذات الصدور).
کـلمـه (ذات ) چـنـانـکـه قـبلا هم اشاره کرده ایم در لغت عرب به معنى (عین و حقیقت ) نـیـامـده اسـت ، و ایـن اصـطلاحى است از سوى فلاسفه ، بلکه (ذات ) در لغت به معنى (صـاحـب چـیـزى ) است ، بنابراین (ذات الصدور) اشاره به نیات و اعتقاداتى است که قلوب انسانها را در اختیار خود گرفته است و بر آن حاکم است (دقت کنید).
و چه زیبا است که انسان تمام این صفات الهى را از اعماق جان باور کند و حضور او را در اعـمـال و در نـیـات و عـقـائد خـود احساس نماید، آیا با این احساس امکان دارد از جاده اطاعت و بندگى خارج شده ، در طریق عصیان و زشتى گام بگذارد؟!
نکته :آیات اسم اعظم خدا
مـى دانـیـم فلاسفه و متکلمان صفات خدا را به دو دسته تقسیم کرده اند: (صفات ذات ) کـه بـیـان اوصـاف جـمـال و جـلال او اسـت و (صـفـات فعل ) که بیانگر افعالى است که از ذات مبارکش صادر مى شود.
در آیـات شـشـگـانـه اى کـه در آغـاز ایـن سوره آمده و باید طبق حدیث آنها را آیات (ژرف انـدیـشـان )(مـتـعـمـقـیـن ) نـام نـهـاد بـیـسـت وصـف از اوصـاف ذات و افعال آمده ، از علم و قدرت و حکمت و ازلیت و ابدیت خداوند گرفته ، تا خلقت و تدبیر و مـالکـیـت و حـاکـمـیـت و احـاطـه او نـسـبـت بـه همه موجودات ، و حضورش در همه جا، آن هم با تعبیراتى که به آنها عمق بیشترى مى بخشد.
تـوجـه و ایـمـان به این صفات و تلاش در روشن ساختن شعله اى هر چند کوچک از آنها در وجود خود، ما را در سیر تکاملى و مسیر الى الله بهترین یار و مددکار است .
در حدیثى از (براء بن عازب ) آمده است که مى گوید: به على (علیه السلام ) عرض کـردم : یـا امـیـر المـؤ مـنـیـن ! اسـئلک بـالله و رسـوله ، الا خـصصتنى باعظم ما خصک به رسـول الله (صـلى الله عـلیـه و آله )، و اخـتـصـه بـه جـبـرئیـل ، و ارسـله بـه الرحـمن ، فقال اذا اردت ان تدعو الله باسمه الاعظم ، فاقراء من اول سـورة الحـدیـد الى آخر ست آیات منها علیم بذات الصدور، و آخر سورة الحشر یعنى اربـع آیـات ، ثـم ارفـع یـدیک فقل یا من هو هکذا، اسالک بحق هذه الاسماء ان تصلى على مـحـمـد (صـلى الله عـلیـه و آله ) و ان تفعل بى کذا و کذا مما ترید، فو الله الذى لا اله غیره لتنقلبن بحاجتک ان شاء الله :
اى امیر مؤ منان ! تو را به خدا و رسولش مى خوانم که برترین چیزى که پیامبر (صلى الله عـلیـه و آله ) ویـژه تـو کـرد، و جـبـرئیـل مـخـصـوص او سـاخـت ، و خـداونـد جـبـرئیـل را بـه آن فرستاد در اختیار من قرار دهى ! فرمود: هنگامى که میخواهى خدا را به نام اعظمش بخوانى از آغاز سوره حدید تا شش آیه ، تا علیم بذات الصدور را بخوان ، و سـپـس چهار آیه آخر سوره حشر را بعد دو دستت را بلند کن و بگو: اى خداوندى که چنین هـسـتـى تـو را بـه حـق ایـن اسـمـاء مـى خـوانم که بر محمد (صلى الله علیه و آله ) درود فرستى و فلان حاجت مرا برآورى - سپس آنچه را مى خواهى بگو - سوگند
به خداوندى که معبودى جز او نیست به حاجتت خواهى رسید ان شاء الله .
در عـظـمت این آیات و اهمیت محتواى آن ، همین حدیث کافى است ، ولى نباید فراموش کرد که اسم اعظم الهى تنها الفاظ نیست تخلق به آنها نیز لازم است .
آیه و ترجمه
وَ مَا لَکمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِوَ الرَّسولُ یَدْعُوکمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِیثَقَکمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ(8) هُوَ الَّذِی یُنزِّلُ عَلی عَبْدِهِ ءَایَتِ بَیِّنَتٍ لِّیُخْرِجَکم مِّنَ الظلُمَتِ إِلی النُّورِوَ إِنَّ اللَّهَ بِکمْ لَرَءُوفٌ رَّحِیمٌ(9) وَ مَا لَکمْ أَلا تُنفِقُوا فی سبِیلِ اللَّهِ وَ للَّهِ مِیرَث السمَوَتِ وَ الأَرْضِلا یَستَوِی مِنکم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْح وَ قَتَلَأُولَئک أَعْظمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قَتَلُواوَ ُکلاً وَعَدَ اللَّهُ الحُْسنیوَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ(10) مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَیُضعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ(11) |
ترجمه :
7 - بـه خـدا و رسـولش ایـمـان بـیـاورید و از آنچه شما را نماینده (خود) در آن قرار داده انفاق کنید (زیرا) کسانى که از شما ایمان بیاورند و انفاق کنند اجر بزرگى دارند.
8 - چرا ایمان نیاورید در حالى که رسول (خدا) شما را مى خواند که به پروردگارتان ایـمـان بـیاورید و از شما پیمان گرفته است (پیمانى از طریق فطرت و خرد) اگر آماده ایمان هستید.
9 - او کـسـى اسـت کـه آیـات بـیـنـات بـر بـنـده اش (مـحـمـد) نازل مى کند تا شما را از تاریکیها به نور بیرون برد، و خداوند نسبت به شما مهربان و رحیم است .
10 - چـرا در راه خـدا انـفـاق نـکـنید در حالى که میراث آسمانها و زمین همه از آن خدا است (و کسى چیزى را با خود نمى برد) کسانى که قبل از پیروزى انفاق کردند و (سپس )
پـیـکـار نـمـودنـد (بـا کـسـانى که بعد از پیروزى انفاق کردند) یکسان نیستند آنها بلند مـقـامـتـرند از کسانى که بعد از فتح انفاق نمودند و جهاد کردند، و خداوند به هر دو وعده نیک داده است ، و خدا به آنچه انجام مى دهید آگاه است .
11 - کـیـسـت کـه بـه خدا وام نیکو دهد (و از اموالى که به او ارزانى داشته انفاق کند) تا خداوند آنرا براى او چندین برابر کند، و براى او اجر فراوان پرارزشى است .
تفسیر:ایمان و انفاق دو سرمایه بزرگ نجات و خوشبختى
بـعـد از بـیـان قـسـمـتـى از دلائل عـظـمـت خـداونـد در عـالم هـسـتـى و اوصـاف جـمـال و جـلال او، اوصـافـى که انگیزه حرکت به سوى الله است ، در آیات از آنها نتیجه گیرى کرده و همگان را دعوت به ایمان و عمل مى نماید.
نخست مى فرماید: (به خداوند و رسولش ایمان بیاورید) (آمنوا بالله و رسوله ).
این دعوت یک دعوت عام است که شامل همه انسانها مى شود، مؤ منان را به ایمانى کاملتر و راسـخـتـر، و غـیـر مـؤ مـنـان را بـه اصـل ایـمـان دعـوت مـى کـنـد، دعـوتـى کـه تـواءم بـا دلیل است و دلائلش در آیات توحیدى قبل گذشت .
سـپـس بـه یـکـى از آثـار مـهـم ایـمـان کـه (انـفـاق فـى سـبـیـل الله ) است دعوت کرده مى گوید: (از آنچه خداوند شما را در آن جانشین دیگران ساخته انفاق کنید) (و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه ).
دعـوت به ایثار و فداکارى و گذشت از مواهبى که انسان در اختیار دارد، منتها این دعوت را مـقـرون بـه ایـن نـکته مى کند که فراموش نکنید (در حقیقت مالک اصلى خدا است ) و این امـوال و سـرمایه ها چند روزى به عنوان امانت نزد شما سپرده شده ، همانگونه که قبلا در اختیار اقوام پیشین بود.
و بـه راسـتـى نـیـز چـنـیـن اسـت زیـرا در آیـات گـذشـتـه خـوانـدیـم کـه مـالک حـقـیـقـى کل جهان خداوند است ایمان به این واقعیت بیانگر همین است که ما امانتدار او هستیم ، چگونه ممکن است امانتدار فرمان صاحب امانت را نادیده بگیرد؟!
ایـمـان بـه ایـن حـقـیـقـت بـه انـسـان روح سـخـاوت و ایـثـار مـى بـخـشـد، و دسـت و دل او را در انفاق باز مى کند.
تـعـبـیـر بـه (مـسـتـخلفین ) (جانشینان ) ممکن است اشاره به نمایندگى انسان از سوى خداوند در زمین و مواهب آن باشد، و یا جانشینى از اقوام پیشین ، و یا هر دو.
و تـعـبـیـر بـه (مـمـا) (از چـیـزهـائى کـه ...) تـعـبـیـر عـامـى اسـت کـه نـه تـنـهـا امـوال بـلکـه تـمـام سـرمـایـه هـا و مـواهـب الهـى را شـامـل مى شود و همانگونه که قبلا نیز گفته ایم انفاق مفهوم وسیعى دارد که منحصر به مـال نـیـسـت ، بلکه علم و هدایت و آبروى اجتماعى و سرمایه هاى معنوى و مادى دیگر را نیز شامل مى شود.
سـپـس براى تشویق بیشتر مى افزاید: (آنهائى که از شما ایمان بیاورند و انفاق کنند اجر بزرگى دارند) (فالذین آمنوا منکم و انفقوا لهم اجر کبیر).
تـوصیف اجر به بزرگى ، اشاره اى به عظمت الطاف و مواهب الهى ، و ابدیت و خلوص و دوام آن است ، نه تنها در آخرت که در دنیا نیز قسمتى از این اجر کبیر عائد آنها مى شود.
بـعـد از امـر بـه (ایمان ) و (انفاق ) درباره هر یک از این دو به بیانى مى پردازد که به منزله استدلال و برهان است .
نـخست به صورت یک استفهام توبیخى علت عدم پذیرش دعوت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را در مورد ایمان به خدا جویا شده ، مى فرماید: (چه چیز سبب مى شود که
ایـمـان بـه خـدا نـیـاوریـد در حـالى کـه رسـول او شـمـا را دعـوت بـراى ایـمـان بـه پـروردگـارتـان مـى کـنـد، و در حـالى کـه از شـمـا پـیمان گرفته است اگر آماده ایمان هستید) (و ما لکم لا تؤ منون بالله و الرسول یدعوکم لتؤ منوا بربکم و قد اخذ میثاقکم ان کنتم مؤ منین ).
یـعـنـى اگـر بـه راستى شما آمادگى براى پذیرش حق دارید دلائلش روشن است ، هم از طریق فطرت و عقل ، و هم از طریق دلیل نقل .
از یـکـسـو پـیـامـبـر خـدا (صـلى الله عـلیـه و آله ) بـا دلائل روشـن و آیـات و مـعـجـزات باهرات به سراغ شما آمده ، و از سوى دیگر خداوند با نـشـان دادن آثـارش در جـهـان آفـریـنش و در درون وجودتان یکنوع پیمان تکوینى از شما گـرفـتـه بـه او ایـمـان بـیـاوریـد، امـا شـمـا نـه اعـتـنـائى بـه فـطـرت و عقل خود دارید، و نه توجهى به مساءله وحى ، معلوم مى شود اصلا شما حاضر به ایمان نیستید، و جهل و تعصب و تقلید کورکورانه بر فکر شما چیره شده است .
از آنـچـه گـفتیم روشن شد که منظور از جمله (ان کنتم مؤ منین ) این است که (اگر شما حـاضـر به ایمان آوردن به چیزى و پذیرش دلیلى باشید اینجا جاى آن است ) چرا که دلائلش از هر نظر آشکار است .
نکته اینجا است که آنها شخص پیامبر (صلى الله علیه و آله ) را مى دیدند، و دعوت او را بدون هیچ واسطه مى شنیدند، و معجزاتش را با چشم مشاهده مى کردند، دیگر چه عذرى مى توانست مانع گردد؟
لذا در حـدیـثـى مـى خـوانـیـم : روزى رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه و آله ) به اصحابش فـرمـود: اى المـؤ مـنـیـن اعـجـب الیـکـم ایـمـانـا؟ قـالوا: المـلائکـة ! قـال : و مـا لهـم لا یـؤ مـنـون و هـم عـنـد ربـهـم ؟ قـالوا: فـالانـبـیـاء! قـال فـمـا لهـم لا یـؤ مـنـون و الوحـى یـنـزل عـلیـهـم ؟ قـالوا فـنـحـن ! قـال : و مـا لکـم لا تـؤ مـنـون و انـا بـین اظهرکم ! و لکن اعجب المؤ منین ایمانا قوم یجیئون بعدکم یجدون صحفا یؤ منون بما فیها:
(کـدامـیـک از مـؤ منان ایمانشان شگفت انگیزتر است ؟ گفتند: فرشتگان ، فرمود: چه جاى تـعـجب که آنها ایمان بیاورند؟ آنها در جوار قرب خداوندند گفتند: پس انبیاء، فرمود: با ایـنـکـه وحى بر آنها نازل مى شود چگونه ایمان نیاورند؟ گفتند: پس خود ما! فرمود: چه جـاى تـعـجب که شما ایمان بیاورید در حالى که من در میان شما هستم ؟ (اینجا بود که همه سـاکـت مـانـدند و پیامبر فرمود:) ولى از همه اعجاب انگیزتر قومى هستند که بعد از شما مـى آیـنـد و تـنـهـا اوراقـى را در بـرابـر خـود مـى بـیـنند و به آنچه در آن است ایمان مى آورند).
و این یک واقعیت است که افرادى که سالیان دراز بعد از رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) قـدم بـه عـرصـه هـسـتـى مـى گـذارنـد و فـقـط آثـار رسـول الله را در کـتـب مـى بـیـنـنـد و بـه حـقـانیت دعوتش پى مى برند امتیاز عظیمى بر دیگران دارند.
تـعـبـیـر بـه (مـیثاق ) (پیمان مؤ کد) مى تواند اشاره به فطرت توحیدى باشد و یا دلائل عـقـلى کـه با مشاهده نظام آفرینش بر انسان ظاهر مى گردد، و تعبیر (بربکم ) (پروردگارتان ) که اشاره اى به تدبیر الهى در عالم خلقت است شاهد بر این معنا است .
بـعـضـى (مـیثاق ) را در اینجا اشاره به پیمان (عالم ذر) دانسته اند، ولى این معنى بعید به نظر مى رسد جز به همان تفسیرى که ما براى عالم ذر قبلا ذکر کرده ایم .
آیه بعد براى تاءکید و توضیح بیشتر پیرامون همین معنى مى افزاید: (او
کـسـى اسـت کـه آیـات روشـن بر بنده خود نازل کرده است ، تا شما را از ظلمتهاى شرک و جـهـل و نـادانى ، به ایمان و توحید و علم ، رهنمون گردد، و خداوند نسبت به شما رؤ ف و مهربان است ) (هو الذى ینزل على عبده آیات بینات لیخرجکم من الظلمات الى النور و ان الله بکم لرؤ ف رحیم ).
جـمـعـى (آیـات بـینات ) را در اینجا به همه (معجزات ) تفسیر کرده اند، و گروهى بـه قـرآن ، ولى مـفـهـوم آیـه گـسـتـرده اسـت و هـمـه ایـنـهـا را شامل مى شود، هر چند تعبیر به (نازل کردن ) مناسب قرآن است ، همان قرآنى که پرده هـاى ظـلمـت کـفـر و ضـلالت و نـادانـى را مـى درد، و آفتاب ایمان و آگاهى را در درون جان انسان طالع مى کند.
تعبیر به (رؤ ف رحیم ) اشاره لطیفى به این حقیقت است که این دعوت مؤ کد و پرشور الهى به سوى ایمان و انفاق مظهرى از مظاهر رحمت الهیه است که به سراغ همه شما آمده ، و تمام برکاتش در این جهان و جهان دیگر عائد خودتان مى شود.
در اینکه آیا میان (رؤ ف ) و (رحیم ) تفاوتى هست یا نه ؟ و این تفاوت چگونه است ؟ در مـیـان مفسران گفتگو است ، و مناسبتر از همه این است که (رؤ ف ) اشاره به محبت و لطـف خـاصـش نـسـبـت بـه مـطـیـعان است در حالى که (رحیم ) اشاره به رحمت او در مورد عاصیان است .
بـعـضـى نـیـز گـفـتـه انـد (راءفـت ) در مـورد رحـمـت قـبـل از ظـهـور آن گفته مى شود اما (رحمت ) تعبیرى است که بعد از ظهور بر آن اطلاق مى گردد.
سـپس به استدلالى براى مساءله انفاق پرداخته مى فرماید: (چرا در راه خدا انفاق نکنید در حـالى کـه مـیـراث آسـمـانـهـا و زمـیـن از آن او اسـت )؟ (و مـا لکـم الا تـنـفـقـوا فـى سبیل الله و لله میراث السموات و الارض ).
یـعـنـى سـرانـجـام هـمـه شـما چشم از جهان و مواهبش مى پوشید، و همه را مى گذارید و مى روید، پس اکنون که در اختیار شما است چرا بهره خود را نمى گیرید؟!
(مـیراث ) در اصل - چنانکه راغب در مفردات مى گوید به معنى مالى است بدون قرارداد و مـانـنـد آن بـه انـسـان مـنـتـقـل مـى شـود، و آنـچـه از مـیـت بـه بـازمـانـدگـان مـنـتـقـل مـى شـود یـکـى از مـصـداقـهـاى آن اسـت کـه بـر اثـر کـثـرت استعمال هنگام ذکر این کلمه همین معنى تداعى مى شود.
تـعـبـیـر (لله مـیـراث السـمـوات و الارض ) از ایـن نـظـر اسـت کـه نـه تـنـهـا امـوال و ثـروتـهـاى روى زمین بلکه آنچه در تمام آسمان و زمین وجود دارد به ذات پاک او برمى گردد، همه خلایق مى میرند و خداوند وارث همه آنها است .
و از آنـجـا کـه انـفـاق در شـرائط و احـوال مـخـتـلف ارزشهاى متفاوتى دارد در جمله بعد مى افزاید: آنهائى که قبل از (پیروزى ) انفاق کردند و پیکار نمودند با کسانى که بعد از فـتـح ایـن کـار را انـجـام دادنـد مـسـاوى نـیـسـتـنـد) (لا یـسـتـوى مـنـکـم مـن انـفـق مـن قبل الفتح و قاتل ).
در ایـنـکـه مـنـظـور از این (فتح ) کدام فتح است میان مفسران گفتگو است ، بعضى آنرا اشـاره بـه (فتح مکه )در سال هشتم هجرت مى دادند، و بعضى آنرا اشاره به (فتح حدیبیه ) در سال ششم .
البـتـه نـظـر بـه ایـنـکـه کـلمه (فتح ) در سوره انا فتحنا لک فتحا مبینا به (فتح حدیبیه ) تفسیر شده است مناسب این است که در اینجا نیز فتح حدیبیه باشد، ولى تعبیر بـه (قـاتـل ) (پیکار کند) مناسب با فتح مکه است زیرا در حدیبیه پیکارى رخ نداد، اما در فتح مکه پیکارى سریع و کوتاه که با مقاومت چندانى روبرو نشد صورت
گرفت .
این احتمال نیز وجود دارد که مراد از (الفتح ) در این آیه جنس فتح و هرگونه پیروزى مـسـلمـیـن در جـنـگـهـاى اسـلامـى بـاشـد، یـعـنـى : آنـهـا کـه در مـواقـع بـحـرانـى از بـذل مـال و جـان ابـا داشـتـنـد از آنـهـا کـه بـعـد از فـرونشستن طوفانها به یارى اسلام شتافتند برترند.
لذا براى تاءکید بیشتر مى افزاید: (این گروه مقامشان برتر و بالاتر از کسانى است کـه بـعـد از فتح انفاق کردند و جهاد نمودند) (اولئک اعظم درجة من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا)
عـجـب اینکه جمعى از مفسران که آیه را ناظر به فتح مکه یا حدیبیه مى دادند مصداق انفاق کـننده را در این آیه ابوبکر دانسته اند، در حالى که بدون شک از زمان هجرت تا آن زمان که 6 تا 8 سال طول کشید و غزوات زیادى رخ داد هزاران نفر در راه اسلام انفاق کردند و پـیـکـار نـمودند، چرا که در فتح مکه طبق تواریخ ده هزار نفر شرکت کردند و مسلما از این گـروه عـده زیـادى بـه بـرنـامـه هـاى جـنـگـى کـمـک مـالى نـمـودنـد و انـفـاق فـى سـبـیل الله کردند، و مسلم است که تعبیر به (قبل ) به معنى انفاق در آستانه این فتح است نه در آغاز اسلام و بیست و یک سال قبل !
این نکته نیز لازم به یادآورى است که بعضى از مفسران اصرار دارند که انفاق برتر از جـهـاد اسـت تـا بـا پـیـشـداوریـهـاى آنـهـا هـمـاهـنـگ شود و شاید ذکر انفاق را در آیه فوق قـبـل از جهاد گواه بر این مطلب بدانند، در حالى که روشن است مقدم داشتن انفاق مالى به خـاطـر ایـن اسـت که وسائل و مقدمات و ابزار جنگ به وسیله آن فراهم مى گردد، و گرنه بدون شک بذل جان و آمادگى براى شهادت از انفاق مالى برتر و بالاتر است .
بـه هـر حـال از آنـجـا کـه هـر دو گـروه بـا تـفـاوت درجـه مشمول عنایات حقند
در پایان آیه مى افزاید: (خداوند به هر دو گروه وعده نیک داده است ) (و کلا وعد الله الحسنى ).
ایـن یـک قدردانى براى عموم کسانى است که در این مسیر گام برداشتند و (حسنى ) در اینجا مفهوم وسیعى دارد که هر گونه ثواب و پاداش نیک دنیا و آخرت را دربرمى گیرد.
و از آنجا که ارزش عمل به خلوص آن است ، در پایان آیه مى افزاید: (خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است )(و الله بما تعملون خبیر).
هم از کمیت و کیفیت اعمال شما باخبر است و هم از نیات و میزان خلوص شما.
و در آخـریـن آیـه مـورد بـحـث بـاز هـم بـراى تـشـویـق در مـورد (انـفـاق فـى سبیل الله ) از تعبیر جالب دیگرى استفاده کرده ، مى گوید: (کیست که به خدا قرض نـیـکـوئى دهـد و از امـوالى کـه بـه او بـخـشیده است انفاق نماید، تا آن را براى او چندین بـرابـر کـنـد؟ و بـراى او پـاداش فـراوان و پـرارزشـى اسـت ) (من ذاالذى یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجر کریم ).
راسـتى تعبیر عجیبى است خدائى که بخشنده تمام نعمتها است ، و همه ذرات وجود ما لحظه بـه لحـظـه از دریـاى بـى پایان فیض او بهره مى گیرد و مملوک او است ، ما را صاحبان امـوال شمرده ، و در مقام گرفتن وام از ما برآمده ، و برخلاف وامهاى معمولى عین همان مقدار باز پس مى دهند، او چندین برابر، گاه صدها و گاه هزار برابر، بر آن اضافه مى کند و علاوه بر اینها وعده اجر کریم که پاداشى است عظیم که جز خدا نمى داند نیز مى دهد.
نکته ها:1 - انگیزه هاى انفاققابل توجه اینکه در آیات گذشته براى تشویق به انفاق - اعم از کمک به موضوع جهاد یـا انـفـاقـهـاى دیـگـر به نیازمندان - تعبیرات مختلفى دیده مى شود که هر یک مى تواند عاملى براى حرکت به سوى این هدف باشد.
در آیـه هـفـتـم اشـاره به مساءله استخلاف و جانشینى مردم از یکدیگر، یا از خداوند در این ثـروتـهـا اسـت کـه مـالکـیـت حـقـیـقى را مخصوص خدا مى شمرد، و همه را نماینده او در این امـوال این بینش مى تواند دست و دل انسان را در انفاق باز کند و عاملى براى حرکت در این زمینه باشد.
در آیـه دهـم تـعـبـیـر دیـگـرى آمـده کـه از نـاپـایـدارى امـوال و سـرمـایـه هـا و بـازمـانـدن آن بـعـد از هـمه انسانها حکایت مى کند، و آن تعبیر به (میراث ) است مى گوید، میراث آسمانها و زمین از آن خدا است .
و در آیه یازدهم تعبیر از همه حساستر است : خدا را وام گیرنده ، و انسانها را وام دهنده مى شمرد، وامى که مساءله تحریم ربا در آن راه ندارد و چندین برابر تا هزاران برابر در مقابل آن پرداخته مى شود، اضافه بر پاداش عظیمى که در هیچ اندیشه اى نمى گنجد!
ایـنـهـا هـمـه بـراى ایـن اسـت کـه بـیـنـشـهـاى انـحـرافى و انگیزه هاى حرص و آز و حسد و خـودخـواهـى و طـول امـل را کـه مـانـع از انـفـاق اسـت از مـیـان بـبـرد، و جامعه اى بر اساس پیوندهاى عاطفى و روح اجتماعى و تعاون عمیق بسازد.
2 - شرایط انفاق در راه خداتعبیر به (قرضا حسنا) در آیه فوق اشاره اى به این حقیقت است که
وام دادن خـود انـواع و اقسامى دارد که بعضى را (وام نیکو) و بعضى را وام کم ارزش و یا حتى بى ارزش مى توان شمرد.
قـرآن مـجید شرائط وام نیکو را در برابر خداوند یا به تعبیر دیگر (انفاق ارزشمند) را در آیـات مـخـتـلف بـیان کرده است ، و بعضى از مفسران از جمع آورى آن ده شرط استفاده کرده اند.
1 - از بـهـتـریـن قـسـمـت مال انتخاب شود نه از اموال کم ارزش یا ایها الذین آمنوا انفقوا من طـیـبات ما کسبتم و مما اخرجنا لکم من الارض و لا تیمموا الخبیث منه تنفقون و لستم باخذیه الا ان تـغـمـضـوا فـیـه و اعـلمـوا ان الله غـنـى حـمـیـد: (اى کـسانى که ایمان آورده اید از اموال پاکیزه اى که به دست آورده اید، یا از زمین براى شما خارج ساخته ایم انفاق کنید، و بـه سـراغ قسمتهاى ناپاک براى انفاق نروید در حالى که خودتان حاضر نیستید آنها را بـپـذیـریـد مـگـر از روى اغماض ، و بدانید خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است ) (بقره - 267).
2 - از اموالى که مورد نیاز انسان است باشد، چنانکه مى فرماید و یؤ ثرون على انفسهم و لو کـان بـهـم خـصـاصة : (آنها دیگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند شخصا شدیدا نیازمند باشند). (حشر - 9).
3 - به کسانى انفاق کند که سخت به آن نیازمندند و اولویتها را در نظر گیرد للفقراء الذیـن احـصـروا فـى سبیل الله : (انفاق شما (مخصوصا) براى نیازمندانى باشد که در راه خدا در محاصره قرار گرفته اند) (بقره 273).
4 - انـفـاق اگر مکتوم باشد بهتر است : و ان تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خیر لکم : (هـر گـاه آنـهـا را مـخـفـى سـاخـته و به نیازمندان بدهید براى شما بهتر است ) (بقره 271).
5 - هـرگز منت و آزارى با آن همراه نباشد یا ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى : (اى کسانى که ایمان آورده اید انفاقهاى خود
را با منت و آزار باطل نکنید) (بقره 264).
6 - انفاق باید تواءم با اخلاص و خلوص نیت باشد ینفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله : (کسانى که اموالشان را براى جلب خشنودى خداوند انفاق مى کنند) (بقره 265).
7 - آنـچـه را انـفـاق مى کند کوچک و کم اهمیت بشمرد هر چند ظاهرا بزرگ باشد: و لا تمنن تستکثر: (به هنگام انفاق منت مگذار و آنرا بزرگ مشمر) (مدثر 6).
8 - از امـوالى بـاشد که به آن دل بسته است و مورد علاقه او است لن تنالوا البر حتى تـنـفـقـوا مـمـا تـحـبون :(هرگز به حقیقت نیکوکارى نمى رسید مگر اینکه از آنچه دوست دارید انفاق کنید) (آل عمران - 92).
9 - هـرگـز خـود را مـالک حـقـیـقـى تـصور نکند، بلکه خود را واسطه اى میان خالق و خلق بداند: و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه : (انفاق کنید از آنچه خداوند شما را نماینده خود در آن قرار داده است ) (حدید 7)
10 - و قـبـل از هـر چـیـز بـایـد انـفـاق از امـوال حـلال باشد، چرا که خداوند فقط آنرا مى پـذیـرد: انـمـا یـتـقـبـل الله مـن المـتـقـیـن (خـداونـد تـنـهـا از پـرهـیـزگـاران قبول مى کند) (مائده 27).
و در حـدیـث آمـده کـه پـیـامـبـر (صـلى الله عـلیـه و آله ) فـرمـود: لا یقبل الله صدقة من غلول (خداوند هیچگاه انفاقى را که از طریق خیانت است نمى پذیرد).
آنچه گفته شد در واقع قسمت مهمى از اوصاف و شرائط لازم است ، ولى منحصر به اینها نیست ، و با دقت و تاءمل در آیات و روایات اسلامى به شرایط دیگرى نیز مى توان دست یافت .
ضمنا آنچه گفته شد بعضى از شرائط (واجب ) محسوب مى شود (مانند عدم منت و آزار و تـظـاهـر) و بـعضى از شرائط کمال است (مانند ایثار به نفس در موقع حاجت خویشتن ) که عدم وجود آن ارزش انفاق را از میان نمى برد هر چند در سطح اعلا قرار ندارد.
و نیز آنچه گفته شد گرچه در مورد انفاق (وام به خداوند) بود، ولى بسیارى از آنها در مـورد وامـهـاى مـعـمـولى نـیـز صـادق اسـت ، و بـه اصـطـلاح از شـرائط لازم ، یـا شـرط کمال (قرض الحسنه ) مى باشد.
دربـاره اهـمـیـت (انـفـاق در راه خـدا) شـرح مـبـسـوطـى ذیل آیه 261 تا 267 سوره بقره آورده ایم (جلد 2 تفسیر نمونه صفحه 232 تا 257).
3 - پیشگامان در ایمان و جهاد و انفاقبـدون شک کسانى که در ایمان و اعمال خیر بر دیگران مقدم مى شوند هم شجاعت و آگاهى بـیـشـتـرى دارنـد، و هـم ایـثـار و فـداکـارى فـزونـتـر، و بـه هـمـیـن دلیل در پیشگاه خدا یکسان نیستند، و لذا در آیات فوق روى همین مساءله تکیه شده بود که کـسانى که قبل از فتح (فتح مکه یا حدیبیه ، و یا مطلق فتوحات اسلامى ) انفاق کردند و جهاد نمودند در پیشگاه خدا با دیگران یکسان نیستند.
در حـدیـثـى از (ابـو سـعـیـد خـدرى ) نـقـل شـده کـه مـى گـویـد: در سـال حـدیـبـیـه (سـال ششم هجرت ) ما با رسول خدا بودیم ، هنگامى که به (عسفان ) (مـکـانـى نـزدیـک مـکـه ) رسـیـدیـم فـرمـود: مـمـکـن اسـت در آیـنـده قـومـى بـیـایـنـد کـه اعمال شما را در مقایسه با اعمال خود کوچک بشمرند!
گفتیم : آنها کیانند اى رسول خدا! آیا منظور قریش است ؟
فـرمـود نـه ! آنـهـا اهـل یـمـن هـسـتـنـد کـه دلهـائى رقیقتر و نرمتر از شما دارند (و اعمالى فزونتر).
گفتیم : آیا آنها از ما بهترند، اى رسول خدا؟!
فرمود: اگر براى یکى از آنها کوهى از طلا باشد و در راه خدا انفاق کند به اندازه یک مد یـا نـصف آن که شما انفاق مى کنید پاداش ندارد، بدانید این تفاوتى است میان ما و مردم و شـاهـد آن ، ایـن سـخـن خـدا اسـت : لا یـسـتـوى مـنـکـم مـن انـفـق مـن قبل الفتح و قاتل ....
این نکته نیز قابل توجه است که منظور از قرض دادن به پروردگار هر گونه انفاق در راه او اسـت که یکى از مصادیق مهم آن کمک کردن به پیامبر (صلى الله علیه و آله ) و امام مسلمین مى باشد تا در مصارف لازم براى اداره حکومت اسلامى به کار گیرد.
لذا در روایـتـى در کـافـى از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) نقل شده است که فرمود ان الله لم یسئل خلقه مما فى ایدیهم قرضا من حاجة به الى ذلک ، و ما کان لله من حق فانما هو لولیه (خداوند از بندگانش وامى مطالبه نکرده است به خاطر احتیاج او، آنچه از حقوق براى خدا است براى ولى و نماینده او است )
و در حـدیـث دیـگـرى از امـام کـاظـم (عـلیـه السـلام ) ذیـل آیـه مـورد بـحـث (من ذا الذى یقرض الله ...) آمده است که (نزلت فى صلة الامام ): (این آیه در مورد هدیه و کمک به امام نازل شده است ).
آیه و ترجمه
یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَتِ یَسعَی نُورُهُم بَینَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَنِهِم بُشرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّتٌ تجْرِی مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِینَ فِیهَاذَلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ(12) یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت لِلَّذِینَ ءَامَنُوا انظرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسوا نُوراً فَضرِب بَیْنهُم بِسورٍ لَّهُ بَاب بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب(13) یُنَادُونهُمْ أَ لَمْ نَکُن مَّعَکُمْ قَالُوا بَلی وَ لَکِنَّکمْ فَتَنتُمْ أَنفُسکُمْ وَ تَرَبَّصتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الأَمَانی حَتی جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ(14) فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِی مَوْلَاکُمْ وَ بِئْس الْمَصِیرُ(15) |
ترجمه :
12 - (ایـن پـاداش بـزرگ ) در روزى اسـت کـه مـردان و زنـان بـاایـمـان را مـى نگرى که نـورشـان پـیـش رو و در سـمـت راسـتـشـان به سرعت حرکت مى کند (و به آنها مى گویند) بـشـارت بـاد بـر شما امروز، به باغهائى از بهشت که نهرها زیر درختانش جارى است ، جاودانه در آن خواهید ماند و این پیروزى بزرگى است .
13 - روزى که مردان و زنان منافق به مؤ منان مى گویند: نظرى به ما بیفکنید تا از نور شـمـا شـعله اى برگیریم ، به آنها گفته مى شود: به پشت سر خود بازگردید و کسب نـور کـنـیـد!، در ایـن هـنـگام دیوارى میان آنها زده مى شود که درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب !
14 - آنـهـا را صـدا مى زنند که مگر ما با شما نبودیم ؟! مى گویند: آرى ، ولى شما خود را بـه هـلاکـت افـکـنـدیـد و انـتظار (مرگ پیامبر را) کشیدید، و (در همه چیز) شک و تردید داشـتید، و آرزوهاى دور و دراز شما را فریب داد تا فرمان خدا فرارسید، و شیطان شما را در برابر خداوند فریب داد.
15 - لذا امـروز از شـمـا غرامتى پذیرفته نمى شود، و نه از کافران ، و جایگاهتان آتش است ، و همان سرپرستتان مى باشد و چه بد جایگاهى است .
تفسیر:بگذارید ما هم از نور شما استفاده کنیم !
از آنـجـا کـه در آخرین آیه از آیات گذشته خداوند انفاق کنندگان را به اجر کریم نوید داد، در آیـات مورد بحث مشخص مى کند که این اجر کریم و ارزشمند و باعظمت در چه روزى است ؟
مى فرماید: (این در همان روزى است که مردان و زنان باایمان را مى نگرى که نورشان در پـیش رو و در سمت راستشان به سرعت حرکت مى کند) (یوم ترى المؤ منین و المؤ منات یسعى نورهم بین ایدیهم و بایمانهم ).
گـرچـه مـخـاطـب در ایـنجا پیامبر (صلى الله علیه و آله ) است ، ولى مسلما دیگران هم این صـحـنـه را مـى بینند، ولى چون شناسائى مؤ منان براى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) لازم اسـت تـا آنـهـا را مـورد تـفـقـد بـیشترى قرار دهد با این نشانه آنها را به خوبى مى شناسد.
گـرچه مفسران در مورد این (نور) احتمالات متعددى داده اند ولى روشن است که منظور از آن تجسم نور ایمان است ، چون تعبیر به (نورهم ) (نور مردان و زنان باایمان ) شده اسـت ، و جـاى تـعـجـب نـیـسـت ، چـرا کـه در آن روز عـقـائد و اعمال انسانها تجسم مى یابد، ایمان که همان نور هدایت است به صورت روشنائى و نور ظـاهـرى مـجسم مى گردد، و کفر که تاریکى مطلق است ، به صورت ظلمت ظاهرى مجسم مى گردد.
و لذا در آیه 8 سوره تحریم مى خوانیم یوم لا یخزى الله النبى و الذین آمنوا معه نورهم یسعى بین ایدیهم (در آن روز که خداوند پیامبر خود و کسانى را که با او ایمان آوردند خوار نمى کند، نورشان پیش روى آنها حرکت مى کند).
در آیـات دیـگـر قرآن نیز آمده است که خداوند (مؤ منان را از ظلمت به سوى نور هدایت مى کند).
تـعـبـیـر بـه ظـیـسـعـى (از مـاده سـعـى بـه مـعـنـى حـرکـت سـریـع ) دلیـل بـر ایـن اسـت کـه خـود مـؤ مـنان نیز با سرعت راه محشر را به سوى بهشت و کانون سـعـادت جاویدان مى پیمایند، چرا که حرکت سریع نور آنها جدا از حرکت سریع خودشان نیست .
قـابـل تـوجـه اینکه تنها سخن از دو نور در میان آمده (نورى که پیشاپیش روى مؤ منان در حرکت است و نورى که از طرف راست ) این تعبیر ممکن است اشاره به دو گروه مختلف از مؤ منان باشد، (گروه مقربان ) که صورتى نورانى دارند
و نـورشـان پـیـشـاپـیـش آنـهـا حرکت مى کند، و (اصحاب الیمین ) که نور آنها در سمت راستشان است ، چرا که نامه اعمالشان به دست راست آنها داده مى شود، و نور از آن برمى خـیـزد، ایـن احـتـمال نیز وجود دارد که هر دو اشاره به یک گروه است و نور یمین کنایه از نورى است که از اعمال نیک آنها برمى خیزد و تمام اطراف آنها را روشن مى سازد.
بـه هـر حال این نور راهنماى آنها به سوى بهشت برین است ، و در پرتو آن راه بهشت را به سرعت مى پیمایند.
از سـوى دیـگـر بـدون شـک ایـن نـور الهـى چـون از ایـمـان و عـمـل صـالح بـرمـى خـیـزد بـا تـفـاوت مـراتـب ایـمـان و عـمـل صـالح مـردم مـتـفـاوت است ، آنها که ایمانى قویتر دارند نورشان فاصله زیادى را روشـن مـى سـازد، و آنـها که مرتبه ضعیفترى دارند از نور کمترى برخوردارند، تا آنجا کـه نـور بـعـضى تنها نوک انگشتان پاى آنها را روشن مى سازد!، چنانکه در تفسیر على بـن ابـراهـیـم ذیـل آیه مورد بحث اشاره شده است که : یقسم النور بین الناس یوم القیامة على قدر ایمانهم (نور در میان مردم در روز قیامت به اندازه ایمانشان تقسیم مى شود).
ایـنـجـاسـت کـه بـه احـترام آنها این ندا از فرشتگان برمى خیزد: (بشارت باد بر شما امروز، به باغهائى از بهشت که نهرها زیر درختانش جارى است ) (بشراکم الیوم جنات تجرى من تحتها الانهار).
(جـاودانـه در آن خـواهید ماند، و این پیروزى و رستگارى بزرگى است ) (خالدین فیها ذلک هو الفوز العظیم )
امـا مـنـافـقـان کـه در تـاریـکى وحشتناک کفر و نفاق و گناه قرار گرفته اند در این هنگام فریادشان بلند مى شود و ملتمسانه از مؤ منان تقاضاى نور مى کنند،
امـا چـیزى جز جواب منفى نمى شنوند، چنانکه در آیه بعد مى گوید: (روزى که مردان و زنـان مـنـافـق بـه مـؤ مـنـان مـى گـویـنـد: نـظـرى بـر ما بیفکنید تا از نور شما شعله اى برگیریم ) (یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین آمنوا انظرونا نقتبس من نورکم ).
اقـتـباس در اصل از ماده (قبس ) به معنى گرفتن شعله اى از آتش است سپس به نمونه گیریهاى دیگر نیز اطلاق شده .
مـنـظـور از جـمـله (انـظرونا) این است که به ما نگاه کنید تا از نور صورت شما بهره گـیـریـم ، و راه خـود را پـیدا کنیم ، یا اینکه نظر لطف و محبتى به ما بیفکنید و سهمى از نـور خـود بـه مـا دهـید، این احتمال نیز وجود دارد که منظور از (انظرونا) انتظار کشیدن بـاشـد، یـعـنـى کمى مهلت دهید تا ما هم به شما برسیم و در پرتو نورتان راه را پیدا کنیم .
امـا بـه هـر حـال (پـاسـخـى کـه بـه آنـهـا گفته مى شود این است که به پشت سر خود برگردید و کسب نور کنید)! (قیل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نورا).
اینجا جاى تحصیل نور نیست ، مى بایست آن را از دنیائى که پشت سر گذاشتید، از طریق ایمان و عمل صالح ، به دست مى آوردید، اما دیگر گذشته و دیر شده است !
(در این هنگام ناگهان دیوارى در میان این دو گروه زده مى شود که درى دارد) (فضرب بینهم بسور له باب ).
ولى دو طـرف ایـن دیـوار عـظـیم ، یا این در، کاملا با هم متفاوت است (درونش رحمت است و بیرونش عذاب )(باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب ).
(سـور) در لغـت بـه مـعنى دیوارى است که در گذشته براى حفاظت به دور شهرها مى کـشـیـدنـد، و در فـارسـى از آن تـعـبـیـر بـه (بـارو) مـى شـود، و در فـواصـل مختلف نیز برجهائى براى محافظان و نگهبانان داشت ، و لذا مجموعا تعبیر به (برج و بارو) مى کردند.
قابل توجه اینکه مى گوید: (درون آن رحمت ، و برون آن عذاب است یعنى مؤ منان همچون ساکنان شهر در درون این باغ هستند، و منافقان همچون بیگانگان در قسمت بیابانى قرار دارنـد، قـبـلا نـیـز آنـهـا در یـک جامعه و در کنار هم زندگى مى کردند، اما دیوارى عظیم از اعـتـقـادات و اعـمـال مـخـتـلف آنها را از یکدیگر جدا مى کرد، در قیامت نیز همین معنى مجسم مى گردد.
امـا ایـن (در) بـراى چـیـسـت ؟ مـمـکـن اسـت براى این باشد که منافقان از این در نعمتهاى بهشتى را ببینند و حسرت ببرند، یا اینکه افرادى که کمتر آلوده اند پس از اصلاح از آن بگذرند و در کنار مؤ منان قرار گیرند.
امـا ایـن دیـوار چنان نیست که مانع عبور صدا باشد، لذا در آیه بعد مى افزاید: (آنها را صدا مى زنند که مگر ما با شما نبودیم )؟! (ینادونهم الم نکن معکم ).
هـم در دنیا با شما در یک جامعه مى زیستیم ، و هم در اینجا در کنار شما بودیم چه شد که نـاگـهـان از مـا جـدا شـدیـد، و بـه روح و رحـمـت الهـى رفـتـیـد، و مـا را در چنگال عذاب رها کردید؟!
(آنها در پاسخ مى گویند: آرى با هم بودیم ) (قالوا بلى ).
در هـمـه جـا با هم بودیم ، در کوچه و بازار، در سفر و حضر، گاه همسایه هم بودیم ، و یـا حـتـى گـاه در یـک خـانـه زنـدگـى مـى کـردیـم ، ولى از نـظـر مـکـتـب و عـقـیـده و عـمـل فـرسـنـگـهـا بـا هـم فـاصـله داشـتـیـم ، شـمـا خط خود را از ما جدا کرده بودید، و در اصول و فروع از حق بیگانه بودید.
سپس مى افزایند: (شما گرفتار خطاهاى بزرگى بودید از جمله :
1 - (شـمـا خـود را بـه واسطه پیمودن طریق کفر فریب دادید و هلاک کردید) (و لکنکم فتنتم انفسکم ).
2 - (پیوسته در انتظار مرگ پیامبر (صلى الله علیه و آله ) و نابودى مسلمین و برچیده شدن اساس اسلام بودید)(و تربصتم ).
بـعـلاوه در انـجـام هـر کـار مـثـبـت و هـر حـرکـت صـحـیـح حـالت صـبـر و انـتـظـار داشـتید و تعلل مى نمودید.
3 - (پـیـوسـتـه در امـر معاد و رستاخیز و حقانیت دعوت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) و قرآن شک و تردید داشتید) (و ارتبتم ).
4 - (هـمـواره گـرفتار آرزوهاى دور و دراز بودید آرزوهائى که هرگز دست از سر شما بـرنـداشـت تـا فـرمـان خـدا دائر بر مرگتان فرارسید) (و غرتکم الامانى حتى جاء امر الله ).
آرى ایـن آرزوها لحظه اى مجال تفکر صحیح به شما نداد، غرق رؤ یاها و پندارها بودید، و در عـالمـى از وهـم و خـیـال زنـدگـى مـى کـردیـد، و آرزوى وصول به شهوات و اهداف مادى بر شما چیره بود.
5 - (از هـمـه ایـنـهـا گـذشـتـه شیطان فریبکار (که پایگاهش را در وجودتان محکم کرده بود) شما را در برابر خداوند فریب داد) (و غرکم بالله الغرور).
او با وسوسه ها شما را مغرور کرد، گاه دنیا را در نظرتان جاودانه جلوه داد، و گاه قیامت را یـک حـلواى نـسیه قلمداد کرد، گاهى شما را به لطف و رحمت الهى مغرور مى کرد، و گاه اصلا وجود خداوند بزرگ را زیر سؤ ال مى برد!
این عوامل پنجگانه دست به دست هم دادند و خط شما را به کلى از ما جدا کردند.
(فـتـنتم ) از ماده (فتنه ) به معانى مختلفى آمده است آزمایش و امتحان ، فریب دادن ، بـلا و عـذاب ، ضـلالت و گـمـراهى و شرک و بت پرستى و در اینجا بیشتر دو معنى آخر یعنى گمراهى و شرک مناسب است .(تـربـصـتـم ) از ماده (تربص ) در اصل به معنى انتظار کشیدن است ، خواه انتظار بـلا و مـصـیـبـت بـاشـد، یـا فراوانى و نعمت ، و در اینجا بیشتر مناسب انتظار مرگ پیامبر (صـلى الله عـلیـه و آله ) و بـرچـیـده شـدن اسـلام ، یـا انـتـظـار کـشـیـدن بـه مـعـنـى تعلل ورزیدن در توبه از گناه و انجام هر گونه کار خیر است .
(و ارتـبـتـم ) از مـاده (ریـب ) بـه هر گونه شک و تردید که بعدا پرده از روى آن بـرداشـتـه مـى شود اطلاق مى گردد، و در اینجا بیشتر مناسب با شک در قیامت و یا حقانیت قرآن است .
گـرچـه مـفـهوم الفاظى که در آیه به کار رفته گسترده است ولى ممکن است به ترتیب بیانگر مساءله (شرک )، و انتظار (پایان عمر اسلام و پیامبر) (صلى الله علیه و آله ) و سـپـس شـک در (مـعـاد)
و بـعـد از آن آلودگـیـهـاى عـملى از طریق فریب اءمانى و شـیـطـان بـاشـد،
بـنـابـرایـن جـمـله هـاى سـه گـانـه نـخـسـت نـاظـر بـه اصول سه گانه دین
است و دو جمله اخیر ناظر به فروع دین .
سـرانـجـام مـؤ مـنـان در یک نتیجه گیرى منافقان را مخاطب ساخته ، مى گویند: (امروز از شـمـا غـرامـتـى پـذیـرفـتـه نـمـى شـود کـه در بـرابر آن از عذاب الهى رهائى یابید) (فالیوم لا یؤ خذ منکم فدیة ).
(و نه از کافران ) (و لا من الذین کفروا).
و بـه این ترتیب کافران نیز سرنوشتى همچون منافقان دارند، و همگى در گرو گناهان و زشتیهاى اعمال خویشند، و راه خلاصى ندارند.
و سپس مى افزایند: (جایگاهتان آتش است ) (ماواکم النار).
و (مولى و سرپرستتان همان دوزخ ) (هى مولاکم ).
و (چه بد جایگاهى است )؟! (و بئس المصیر).
مـعـمـولا انـسـانـهـا بـراى نـجـات از چـنـگـال مـجـازات و کـیـفـر در
دنـیـا یـا مـتـوسـل بـه غـرامـت مالى مى شوند، و یا از نیروى یاور و شفیعى
کمک مى طلبند، ولى در آنجا هیچیک از این دو براى منافقان و کافران وجود
ندارد.
اصـولا در قـیـامـت تـمـام اسـبـاب و وسـائل مـادى کـه در این جهان براى
رسیدن به مقاصد مـعـمـول اسـت از کـار مـى افـتـد، و پـیوندها بریده مى
شود، چنانکه در آیه 166 بقره مى خوانیم : (و تقطعت بهم الاسباب ).
(در آن روز نـه داد و سـتـدى هـست و نه رابطه دوستى ) (یوم لا بیع فیه و لا خلة ) (بقره 254).
(نـه عـوضـى گـرفـتـه مـى شـود) (و لا یـؤ خـذ مـنـهـا عدل ) (بقره 48).
(و نـه کـسى به فریاد دوستش مى رسد) (یوم لا یغنى مولى عن مولى شیئا) (دخان 41)
(نه نقشه ها و مکرها به جائى مى رسد) (یوم لا یغنى عنهم کیدهم شیئا) (طور 45).
(و نـه رابـطـه خـویـشـاوندى به درد مى خورد) (فلا انساب بینهم یومئذ) (مؤ منون 101).
(و خـلاصـه هـمـه در گـرو اعـمـال خـویـش و گـرفـتـار اعمال خود هستند) (کل نفس بما کسبت رهینة ) (مدثر 38).
و بـه ایـن تـرتـیـب قـرآن روشـن مـى کـنـد کـه تـنـهـا وسـیـله نـجـات در
آن روز ایـمـان و عـمـل صـالح اسـت ، حـتـى دایره شفاعت محدود به کسانى است
که سهمى از این دو را داشته بـاشـنـد نـه بـیـگانگان مطلق ، و آنها که
پیوندهاى خود را به کلى از خدا و اولیاء الله بریده اند.
نکته :
استمدادهاى بیحاصل مجرمان در قیامت
از آنـجـا کـه بـسـیارى از مردم به هنگام ورود در عرصه محشر با نظامى که در
آنجا حاکم اسـت آشـنـا نـیـسـتـنـد بـر ایـن بـاورند که نظامات دنیا در
آنجا نیز حکومت دارد، لذا به آن متوسل مى شوند، ولى به زودى مى فهمند چه
اشتباه بزرگى مرتکب شده اند؟
گـاه مـجـرمـان از مـؤ منان استمداد مى کنند و مى گویند: انظرونا نقتبس من نورکم (نظرى به ما بیفکنید تا شعله اى از ایمان و عمل صالح شما برگیریم )
(آیات مورد بحث ) اما بـه زودى بـا جـواب منفى روبرو مى شوند که منبع نور
اینجا نیست ، در دار دنیا بود که غافل و بیخبر از آن گذشتید.
و گـاه مـجـرمـان از یـکـدیـگـر کـمـک مـى طـلبـنـد (پـیـروان از
رهـبـرانـشان ) و مى گویند: فـهـل انـتم مغنون عنا من عذاب الله من شى ء (آیا شما سهمى از عذاب الهى را بجاى ما مى پذیرید) (ابراهیم 21) که در اینجا نیز با پاسخ منفى روبرو مى شوند.
گـاه حـتـى دسـت بـه دامـن خازنان دوزخ مى زنند و مى گویند: ادعوا ربکم یخفف عنا یوما من العذاب : (از پروردگارتان بخواهید یکروز عذاب را از ما تخفیف دهد) (مؤ من 49).
و گاه از اینهم فراتر رفته از خداوند استمداد مى جویند، و عرضه مى دارند:
ربنا اخرجنا منها فان عدنا فانا ظالمون : (پروردگارا! ما را از این آتش سوزان بیرون آر، اگر بار دیگر بازگشتیم ظالم و ستمگریم ) (مؤمنون 107) ولى پیدا است این راه نیز بسته است ، چرا که دوران تکلیف سر آمده و آنجا سراى پاداش و کیفر است .
ترجمة المیزان ج : 19ص :249
بیان آیات
غرض این سوره تحریک و تشویق مؤمنین به انفاق در راه خداست ، همچنان که تکرار امر صریح به این معنا در خلال آیاتش اشعار بدان دارد ، یکجا میفرماید : امنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه ... و جای دیگر میفرماید : من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا ... و باز جای دیگر میفرماید : ان المصدقین و المصدقات و اقرضوا الله قرضا حسنا و در تشویق مردم به این عمل همین بس که انفاق مردم را قرض دادن آنان به خدای عز اسمه دانسته ، و معلوم است که خدای عز و جل عالیترین و مقدسترین و بهترین مطلوبست ، او هرگز خلف وعده نمیکند ، و او وعدهشان داده که اگر به وی قرض بدهند مضاعف و چند برابر بر میگرداند ، و نیز وعده داده که در عوض انفاقشان اجری کریم و بسیار زیاد بدهد .
و نیز اشاره کرده به اینکه این انفاق منشاش تقوا و ایمان به رسول است ، و اثر آمرزش گناهان و داشتن دو برابر از رحمت و ملازمت با نور ، و بلکه ملحق شدن به صدیقین و شهداء در نزد خدای سبحان است .
و در خلال آیات سوره معارفی هم راجع به مبدأ و معاد آمده ، و دعوت به تقوا و اخلاص ایمان و زهد دارد ، و نیز مشتمل بر مواعظی است .
و این سوره به شهادت سیاق آیاتش در مدینه نازل شده .
و بعضی از مفسرین ادعا کرده اند که مدنی بودن این سوره اجماعی است .
و چون تشویق و تحریک مردم به انفاق ، واینکه انفاق قرض دادن به خدا است این توهم را ایجاد میکند که مگر خدا به مال ما محتاج است ، لذا از همان آغاز سخن یعنی اولین کلمه سوره مساله نزاهت خدا از احتیاج را خاطر نشان نموده ، فرموده : آنچه در زمین و آسمانها است خدا را تسبیح میگویند .
و نیز عده ای از اسمای حسنای خدا را که رساننده این نزاهت
ترجمة المیزان ج : 19ص :251
است ذکر کرد ، و همه سوره هایی که با تسبیح خدا آغاز شده ، یعنی سوره حشر ، صف ، جمعه و تغابن ، که بعضی با کلمه سبح و بعضی دیگر با کلمه یسبح آغاز شده اند ، نظیر سوره مورد بحث است .
سبح لله ما فی السموات و الأرض و هو العزیز الحکیم تسبیح که مصدر فعل سبح است ، به معنای منزه داشتن است ، و منزه داشتن خدا به این است که هر چیزی را که مستلزم نقص و حاجت و ناسازگاری با ساحت کمال او باشد از ساحت او نفی کنی ، و معتقد باشی که خدای تعالی دارای چنین صفات و اعمالی نیست ، و کلمه ما در جمله مورد بحث موصوله است ، و مراد از آن تمامی موجوداتی است که در آسمانها و زمین هستند ، چه آنها که مانند ملائکه و جن و انس دارای عقل و شعورند ، و چه آنهایی که چون جمادات فاقد عقلند ، و اگر بگویی کلمه ما راجع به موجوداتفاقد عقلند ، ( و در فارسی به چیزی ترجمه میشود ) ، و علی القاعده باید شامل عقلا نشود ، در پاسخ میگوییم : بلی همینطور است ، لیکن در جایی که قرینه ای باشد که بفهماند منظور از کلمه ما عقلا و غیر عقلا هر دو است ، اشکالی ندارد ، و در آیه مورد بحث قرینه ای که دلالت کند بر اینکه منظور عموم موجودات است چه عقلا و چه غیر عقلا وجود دارد ، و آن قرینه این است که اسمایی از خدای سبحان بر میشمارد که مخصوص عقلا است ، مانند احیاء و علم بذات الصدور ، یعنی علم و آگاهی به نیتهایی که در درون دلها است و معلوم است که این دو صفت مربوط به موجودات دارای شعور ، و صفت دوم مربوط به عقلا است .
پس معنای آیه این شد که : تمامی موجوداتی که در آسمانها و زمین است ، و خلاصه تمامی عالم ، خدای سبحان را منزه میدارد .
و مراد از تسبیح خدای تعالی حقیقت معنای تسبیح است ، نه اینکه خواسته باشد به طور مجاز نسبت تسبیح به آنها داده باشد ، یعنی خواسته باشد بفرماید : هر موجود که در آسمانها و زمین است با هستی خود دلالت میکند بر اینکه پدید آورنده ای منزه از هر نقص و متصف به کل کمال دارد ، و نه اینکه خواسته باشد به طور عموم مجاز نسبت تسبیح به آنها داده باشد ، یعنی بفهماند که تمامی موجودات دلالت دارند بر نزاهت خدای تعالی از هر نقص و عیب .
چیزی که هست عقلای از موجودات این دلالت را با زبان سر ایفا میکنند و میگویند : سبحان الله سبحان الله و یا به فارسی میگویند : خدا منزه از هر نقص و حاجت است و غیر عقلا این دلالت را به لسان حال ایفا میکنند ، بلکه همانطور که گفتیم معنای حقیقی کلمه منظور است ، و موجودات چه عقلا و چه غیر عقلا همه خدا را به تمام معنی الکلمه و به حقیقت معنی الکلمه تسبیح میگویند ، بدلیل اینکه در جای
ترجمة المیزان ج : 19ص :252
دیگر به طور صریح و به بیانی که نه میتوان حمل بر مجازش کرد ، و نه حمل بر عموم مجاز ، فرموده : و ان من شیء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم چون اگر منظور از تسبیح ، تسبیح مجازی بود ، دیگر جا نداشت بفرماید : شما تسبیح آنها را نمیفهمید ، زیرا تسبیح مجازی این است که : موجودی با هستی خود دلالت کند بر وجود خالق و صانعش و این دلالتش حجتی باشد علیه منکرین صانع ، و یا این است که هر موجودی با زبان حال تسبیح و حمد خدا بگوید ، و این دو نوع دلالت را همه کس میفهمد ، و نمیبایست بفرماید : و لیکن شما تسبیح آنها را نمیفهمید .
پس تسبیح تمامی موجوداتی که در آسمانها و زمین هست تسبیح با زبان ، و تنزیه به حقیقت معنای کلمه است ، هر چند که ما زبان آنها را نفهمیم ، نفهمیدن ما دلیل بر این نیست که مثلا جمادات زبان ندارند ، قرآن کریم تصریح دارد بر اینکه تمامی موجودات زبان دارند و فرموده : قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء .
و هو العزیز الحکیم - یعنی خدای سبحان دارای مقامی منیع است ، به طوری که تمامی قدرتها را در هم میشکند ، و هیچ قدرتی نیست که او را شکست دهد ، و حکیم است ، یعنی فعل او متقن و محکم است ، آنقدر محکم است که هیچ عارضه ای فعل او را فاسد نمیکند ، ( و چون افعال ما در معرض فساد و تباهی نیست ) ، و نیز آنقدر متقن است که جای هیچ اعتراض کردنی در آن نیست .
له ملک السموات و الأرض یحیی و یمیت و هو علی کل شیء قدیر از آنجایی که در ابتدای آیه خبر مقدم بر مبتدا ذکر شده و حق کلام این بود که بفرماید : ملک السموات و الأرض له - ملک آسمانها و زمین از آن خدا است ولی چنین نفرمود ، بلکه فرمود : از آن خدا است ملک آسمانها و زمین ، و این عبارت انحصار را میرساند ، در نتیجه می فهماند که : مالک آسمانها و زمین تنها خداست ، او به تنهایی است که هر حکمی بخواهد در عالم میراند ، برای اینکه پدید آورنده همه او است ، پس آنچه در آسمانها و زمین هست قیام و وجود آثار وجودش به خداست ، پس هیچ حکمی نیست مگر اینکه حاکم در آن خداست ، و هیچ ملک و سلطنتی نیست مگر آنکه صاحبش او است .
ترجمة المیزان ج : 19ص :253
یحیی و یمیت - این دو جمله اشاره است به دو نام از نامهای خدای تعالی یعنی زنده کننده و میراننده ، ( محیی و ممیت ) و اگر خود اسم را نیاورد ، و به جای آن فعل مضارع آورد ، برای این بود که اشاره کرده باشد به شمول و عمومیت آن نسبت به هر احیاء و هر اماته، تا در نتیجه شامل ایجاد ملائکه هم بشود ، چون حیات ملائکه مسبوق به مرگ نیست ، و نیز زنده کردن جنین در شکم مادرش ، و زنده کردن مردگان در روز قیامت ، و پدید آوردن جمادات مرده که قبلا زنده نبودند ، تا میراندن در باره آنها صادق باشد ، و میراندن انسان در دنیا و برای بار دوم در برزخ که آیه شریفه ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین به آن اشاره دارد ، علاوه بر این ، در تعبیر به مضارع دلالت بر استمرار نیز هست .
و هو علی کل شیء قدیر - این جمله اشاره دارد به صفت قدرت خدای تعالی ، و اینکه قدرت او مطلق است ، و مقید به چیزی دون چیزی نیست ، و اگر در آخر آیه مورد بحث این جمله را گنجاند ، برای مناسبتی بود که با مساله احیاء و اماته داشت ، چون ممکن بود کسی توهم کند که چطور ممکن است خدای تعالی مرده ای را که نه عینی از آن بجا مانده و نه اثری ، زنده کند ؟ و جمله مذکور این توهم را دفع نموده میفرماید : او بر هر چیزی قادر است .
هو الأول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم بعد از آنکه معلوم شد که خدای تعالی بر هر چیزی که فرض شود قادر است ، قهرا با احاطه قدرتش به هر چیزی از هر جهت محیط هم هست ، پس هر چیزی که فرض شود اول باشد خدا قبل از آن چیز بوده ، پس او نسبت به تمام ماسوای خود اول است ، نه آن چیزی که ما اولش فرض کردیم ، و همچنین هر چیزی که ما آخرینش فرض کنیم خدای تعالی بعد از آن هم خواهد بود ، چون گفتیم قدرتش احاطه به آن چیز دارد ، هم به ما قبلش و هم به مابعدش ، پس آخر خدا است ، نه آن چیزی که ما آخرینش فرض کردیم ، و هر چیزی را که ما ظاهر فرض کنیم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطه ای که قدرتش بر آن چیز دارد ، و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم مافوق آن است ، پس خدا ظاهر است ، نه آن چیزی که ما ظاهرش فرض کردیم ، و همچنین هر چیزی که باطن فرض شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن باطنتر از آن است ، و ماورای آن قرار دارد ، چون او است که آن چیز را باطن کرده ، پس باطن هم
ترجمة المیزان ج : 19ص :254
خداست ، نه آن چیزی که ما باطنش فرض کردیم ، پس معلوم شد که خدا اول و آخر و ظاهر و باطن علی الاطلاق است ، و از این صفات آنچه در غیر خدا هست نسبی است نه علی الاطلاق .
البته این را هم باید بدانیم که اولیت خدای تعالی و آخریتش و همچنین ظهور و بطونش زمانی و مکانی نیست ، و چنین نیست که در ظرف زمان اول و آخر باشد ، و گرنه باید خود خدا جلوتر از زمان نباشد ، و از زمانی و مکانی بودن منزه نباشد ، و حال آنکه منزه از آن است ، چون خالق زمان و مکان و محیط به تمامی موجودات است ، بلکه منظور از اولیت و آخریت و همچنین ظاهر و باطن بودنش این است که : او محیط به تمام اشیاء است ، به هر نحوی که شما اشیاء را فرض و به هر صورت که تصور بکنی ( اگر فلان چیز را اول فرض کنی او به احاطه اش اولتر از آن است ، اگر آخر فرض کنی او آخرتر است ، اگر چیزی را ظاهر فرض کنی او ظاهرتر ، و اگر باطن فرض کنی او باطنتر است ، به همان دلیلی که گذشت ) .
پس از آنچه گذشت روشن گردید که این اسمای چهارگانه یعنی اول و آخر و ظاهر و باطن چهار شاخه و فرع از نام محیط است ، و محیط هم شاخه ای از اطلاق قدرت او است ، چون قدرتش محیط به هر چیز است ، ممکن هم هست نامهای چهارگانه مورد بحث را شاخه هایی از احاطه قدرتش ندانیم ، بلکه شاخه هایی از احاطه وجود او بگیریم ، چون وجود او قبل از وجود هر چیز و بعد از وجود هر چیز است ، او قبل از آنکه چیزی ثبوت پیدا کند ثابت بود ، و بعد از آنکه هر چیز دارای ثبوتی فانی گردد باز هم ثابت است ، او از هر چیز دیگری نزدیکتر و ظاهرتر است ، و از دید و درک اوهام و عقول هر صاحب عقلی از چیز دیگری باطنتر و پنهانتر است .
و همچنین اسامی چهارگانه نامبرده به نوعی بر علم خدای تعالی بستگی و تفرع دارند .
و به همین مناسبت است که میبینیم در ذیل آیه علم خدا را هم آورده میفرماید : و
ترجمة المیزان ج : 19ص :255
هو بکل شیء علیم .
بعضی از مفسرین اسمای چهارگانه را اینطور معنا کرده اند که : او اول است ، برای اینکه قبل از هر چیز بوده ، و آخر است چون بعد از هلاک و فنای هر چیز هست ، و ظاهر است چون ادله ای بسیار بر وجودش دلالت میکند ، و باطن است چون عالم به تمامی اشیاء هست ، و احدی نیست که از او داناتر باشد .
بعضی دیگر گفته اند : اول یعنی بی ابتدا ، و آخر یعنی بی انتها ، و ظاهر یعنی بدون اقتراب ، و باطن یعنی بدون احتجاب .
البته در این میان اقوال دیگری نیز هست که دلچسب نیست و لذا از نقل آنها صرفنظر کردیم .
هو الذی خلق السموات و الأرض فی ستة ایام تفسیر این آیه در سوره اعراف و یونس و هود و فرقان و قاف گذشت .
ثم استوی علی العرش یعلم ما یلج فی الأرض و ما یخرج منها و ما ینزل من السماء و ما یعرج فیها
تفسیر و بحث مفصل پیرامون معنای عرش در سوره اعراف آیه 54 گذشت ، و در آنجا گفتیم که استوای بر عرش کنایه است از شروع در تدبیر ملک وجود ، و به همین جهت است که دنبال استوای بر عرش مساله علم به جزئیات احوال موجودات آسمانی و زمین را ذکر کرده ، چون علم از لوازم تدبیر است .
یعلم ما یلج فی الأرض و ما یخرج منها و ما ینزل من السماء و ما یعرج فیها - کلمه ولوج که مصدر فعل مضارع یلج است - به طوری که راغب گفته - به معنای داخل شدن چیزی در محلی تنگ است ، و کلمه عروج به معنای بالا رفتن است ، و معنای آیه این
ترجمة المیزان ج : 19ص :256
است که : خدای تعالی از آنچه در زمین فرو میرود و نفوذ میکند از قبیل آب باران و تخم گیاهان و غیر اینها آگاه است ، و نیز از آنچه که از زمین سر بر میآورد چون نباتات و حیوانات و آب خبر دارد ، و از آنچه که به زمین نازل میشود چون بارانها و اشعه اجرام نورانی و ملائکه و غیره با اطلاع است ، و از آنچه که از زمین به طرف آسمان بالا میرود مانند دودها و بخارها و ملائکه و اعمال بندگان با خبر است .
و هو معکم این ما کنتم او هر جا که باشید با شما است ، برای اینکه به شما احاطه دارد ، و در هیچ مکان و پوششی از او غایب نیستید .
در اینجا سؤالی پیش میآید ، و آن این است که : خدای تعالی در هر حال بر ما احاطه دارد ، و در هر زمان و مکان محیط به ما است ، با این فرض چرا تنها مساله مکان آمده ، و چرا نفرمود : و هو معکم اینما کنتم و فی ای زمان و ای حال کنتم - او با شما است هر جا و هر زمان و در هر حال که باشید ؟ در پاسخ میگوییم : درست است که احاطه خدای تعالی به ما تنها احاطه مکانی نیست ، بلکه در همه احوال و اوقات نیز به ما احاطه دارد ، لیکن از آنجایی که معروفترین ملاک در جدایی چیزی از چیزی دیگر و غایب شدنش از آن جدایی مکانی است ، و هر کس بخواهد از کسی دیگر جدا شود ، مکان خود را عوض میکند ، از این جهت تنها معیت مکانی را ذکر کرد ، و گرنه نسبت خدای تعالی به مکانها و زمانها و احوال یک نسبت است .
بعضی هم گفته اند : مراد از این معیت ، معیت مجازی است ، که منظور از آن احاطه علمی است .
و الله بما تعملون بصیر این آیه نظیر فرع و نتیجه ای است که بر مطالب قبل مترتب میشود ، که میفرمود : او با شما است هر جا که باشید ، و او به هر چیزی عالم است ، چون نتیجه حاضر بودن او نزد مردم و جدا نشدنش از ایشان و عالم بودنش به هر چیز این است که بینای به اعمال ایشان نیز باشد ، ظاهر اعمالشان را ببیند و باطن آن را که همان نیتها و مقاصد درونی ایشان است ، ناظر باشد .
له ملک السموات و الأرض و الی الله ترجع الامور
با اینکه در سه آیه قبل فرموده بود : له ملک السموات و الأرض ، در اینجا نیز آن را
ترجمة المیزان ج : 19ص :257
خاطر نشان کرد ، و این تکرار برای این بود که بهتر بفهماند مساله بازگشت به خدا مبتنی بر عمومیت ملک او است ، بار اول تنها می خواست مالکیت خدا را افاده کند ، و در نوبت دوم خواست این ابتناء را بفهماند ، همچنان که در آیه ای دیگر میبینیم مساله معاد را با مالکیت خدای تعالی با هم آورده ، می فرماید : یوم هم بارزون لا یخفی علی الله منهم شیء لمن الملک الیوم لله الواحد القهار .
در جمله و الی الله ترجع الامور کلمه امور جمع است ، و چون الف و لام بر سر دارد و به اصطلاح ادبی جمع محلی به الف و لام است ، افاده عمومیت میکند ، همانطور که در جمله الا الی الله تصیر الامور نیز چنین است ، در نتیجه هیچ چیز نیست مگر آنکه به سوی خدا برمیگردد ، و هیچ کس نمیتواند او را از برگشتن به سوی خدای تعالی باز بدارد ، و هیچ عاملی که آن چیز را به سوی خدا برمیگرداند به جز اختصاص ملک به خدا نیست .
ساده تر بگویم : تنها عاملی که امور را به سوی خدا بر میگرداند ، این است که ملک عالم مختص به او است ، پس امر و فرمان و حکمرانی هم تنها از آن او است .
در این جمله و همچنین در جمله و الله بما تعملون بصیر که قبلا بود با اینکه ممکن بود بفرماید : و الیه ترجع الامور و و هو بما تعملون بصیر لفظ الله را ذکر کرد ، و شاید وجه آن این بوده باشد که این دو جمله مانند یک مثل معروف دلنشین شود ، و دلها را برای تاثر از یاد روز قیامت و پاداشهای بزرگی که در قیامت به انفاق کنندگان در راه خدا میدهند ، و در آیات بعد ذکرش میآید آماده تر سازد .
یولج اللیل فی النهار و یولج النهار فی اللیل و هو علیم بذات الصدور
ایلاج شب در روز و ایلاج روز در شب به معنای اختلافی است که شب و روز در کوتاهی و بلندی دارند ، و این اختلاف در دو نیم کره شمالی و جنوبی درست به عکس همند ، در فصلی که در نیم کره شمالی شبها بلند است ، در نیم کره جنوبی کوتاه است ، و در فصلی که در نیم کره شمالی شبها کوتاه و روزها بلند است ، در نیم کره جنوبی به عکس آن است ، و مساله اختلاف شب و روز را در کلام خدای تعالی چند بار دیدیم .
و مراد از ذات الصدور افکار پنهانی و نیات نهفته ای است که در سینه ها جا گرفته
ترجمة المیزان ج : 19ص :258
و از آنجا به بیرون نمی آید ، چون این نیات منسوب به دلها است ، و دلها هم در قفسه سینه ها قرار دارد ، و این جمله یعنی جمله و هو علیم بذات الصدور احاطه علم خدای تعالی به نیات درونی را بیان میکند ، همچنان که جمله و الله بما تعملون خبیر احاطه بینایی آن جناب به ظواهر اعمال آنان را بیان میکرد .
بحث روایتی
در الدر المنثور است که احمد ، ابو داوود ، ترمذی ( وی حدیث را حسن دانسته ) نسائی ، ابن مردویه ، و بیهقی ( در کتاب شعب الایمان ) ، از عرباض بن ساریه روایت کرده اند که گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) همواره قبل از خواب سوره هایی که در آغازش مساله تسبیح ذکر شده می خواند و می فرمود : در این سوره ها آیه ای است که از هزار آیه بهتر است .
مؤلف : این روایت را از ابن ضریس از یحیی بن ابی کثیر نیز از آن جناب نقل کرده .
و در کافی به سند خود از عاصم بن حمید روایت کرده که گفت : شخصی از علی بن الحسین (علیهما السلام) از توحید سؤال کرد ، حضرت فرمود : خدای تعالی میداند که در آخر الزمان مردمی خواهند آمد اهل تعمق و تحقیق ، و به همین جهت سوره قل هو الله احد و آیات سوره حدید تا جمله علیم بذات الصدور را نازل کرد ، و اگر کسی بخواهد در معارف توحید بیش از این کنجکاوی کند هلاک و گمراه می شود .
و در تفسیر قمی در ذیل آیه : سبح لله ما فی السموات و الأرض و هو العزیز الحکیم آمده که : امام فرمود : این همانست که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در باره اش فرمود : اوتیت جوامع الکلم - کلمات جامع را به من داده اند و در معنای جمله هو الأول فرمود : یعنی او قبل از هر چیز بوده است ، و الاخر یعنی او بعد از فنای هر چیز باقی است ، و هو علیم بذات الصدور یعنی او به ضمیرها آگاه است .
ترجمة المیزان ج : 19ص :259
و در کافی آمده که در روایتی از آن جناب یعنی از علی (علیه السلام) پرسیدند : پروردگار ما قبل از اینکه آسمان و زمین را خلق کند کجا بود ؟ فرمود : کلمه کجا بود سؤال از مکان است ، و در مورد خدای تعالی صحیح نیست ، زیرا خدای تعالی ( که خالق مکان است ) بود در حالی که مکانی نبود .
و در توحید خطبه ای از حسن بن علی (علیهماالسلام) نقل کرده که در آن فرموده : الحمد لله الذی لم یکن له اول معلوم و لا اخر متناه و لا قبل مدرک و لا بعد محدود فلا تدرک العقول و اوهامها و لا الفکر و خطراتها و لا الالباب وأذهانها صفته فتقول متی و لا بدیء مما و لا ظاهر علی ما و لا باطن فیما .
مؤلف : اینکه فرمود : اولی معلوم ندارد ، ( قید معلوم احترازی نیست ، یعنی نمی خواهد بفرماید : اول دارد ، ولی برای ما معلوم نیست ، بلکه ) قیدی توضیحی است ، می خواهد بفرماید : اول ندارد برای اینکه اگر اول می داشت تعلق علم به آن اول ممکن بود ، و چون علم راهی برای پیدا کردن اول او ندارد ، و بلکه آن را جایز نمی داند ، لذا اول ندارد .
و لا آخر متناه قید متناهی نیز در اینجا مانند قید معلوم در جمله قبل توضیحی است ، میخواهد بفرماید : اگر آخرمیداشت متناهی و محدود میشد .
و لا قبل مدرک یعنی قبل ندارد چون اگر میداشت قابل درک میبود ، و لا بعد محدود بعدی هم ندارد ، چون اگر داشته باشد محدود میشود ، و لا بدیء مما ، یعنی خدای تعالی از چیزی آغاز نشده ، تا اول داشته باشد ، و لا ظاهر علی ما ، یعنی تفوق او بر عالم مانند تفوق یک موجود مادی بر موجود دیگر که بالای آن قرار بگیرد نیست .
درست است که تفوق دارد اما نه چون تفوق جسمانیات بر یکدیگر ، و لا باطن فیما یعنی خدا خود را در داخل چیزی پنهان نکرده ، و در چیزی مستتر نگشته .
و در نهج البلاغه آمده : کل ظاهر غیره غیر باطن و کل باطن غیره غیر ظاهر .
ترجمة المیزان ج : 19ص :260
مؤلف : و معنای آن این است که : حیثیت و نحوه ظهور در غیر خدای تعالی ، غیر نحوه بطون و پنهانی آن است ، هر چیزی غیر خدای تعالی اگر از جهتی ظاهر است از عین آن جهت باطن نیست ، بلکه از جهت دیگری باطن است ، و به عکس اگر از حیثی و جهتی پنهان است ، به عین آن جهت ظاهر نیست ، بلکه به غیر آن جهت ظاهر است ، و اما خدای تعالی به خاطر اینکه احدی الذات است ، مانند ما مخلوقاتش متقسم و متجزی به جهات مختلف نیست ( توضیح اینکه اگر ما عالم هستیم بدین جهت است که در وجود ما ابزاری برای علم هست ، و اگر قادریم به خاطر داشتن آن ابزار نیست ، بلکه به خاطر داشتن ابزاری دیگر است ، پس ما بدان جهت که عالمیم قادر نیستیم ، و بدان جهت که قادریم عالم نیستیم ، اما خدای تعالی به عین آن جهت که عالم است قادر و حی است ) ، لذا خدای تعالی به همان جهت که ظاهر است باطن نیز هست ، و به عین آن جهت که باطن است ظاهر است ، پس خدای تعالی از شدت و کمال ظهورش باطن است ، و از کمال بطونش ظاهر است ( مثالی که تا حدی ذهن را به مطلب نزدیک کند قرص خورشید و سرچشمه نور است ، با اینکه ظاهر است ، و نه تنها ظاهر است بلکه ظهور هر چیز دیگر هم بواسطه نور آن است ، در عین حال از شدت ظهور ، کسی نمیتواند به خود قرص ، نگاه کند ) .
و در آن کتاب این جمله نیز آمده : الحمد لله الأول فلا شیء قبله و الاخر فلا شیء بعده و الظاهر فلا شیء فوقه و الباطن فلا شیء دونه .
مؤلف : و مراد از قبلیت و بعدیت ، قبلیت و بعدیت زمانی نیست ، نمیخواهد یک امتداد زمانی در این بین فرض کند ، که هم در گذشته اش غیر متناهی باشد ، و هم در آینده ، و عالم هستی در وسط این دو طرف قرار گرفته باشد ، در قطعه ای از زمان که هر دو طرف آن غیر متناهی است و خود عالم هر دو طرفش متناهی ، در نتیجه وجود خدای تعالی منطبق بر سراسر زمان غیر متناهی باشد ، به طوری که هیچ یک از دو طرفش خالی از خدا نباشد ، هر چند که هر دو طرف آن غیر متناهی باشد ، و باز در نتیجه هستی خدا از حیث زمان مقدم بر عالم و مؤخر
ترجمة المیزان ج : 19ص :261
از آن باشد ، چون اگر خدای سبحان ازلی و ابدی
زمانی بود ، باید ذات مقدس او هم مانند همه زمانیات ، هم در ذاتش و هم در
احوالش متغیر باشد ، چون زمان متغیر است ، و نسبت به او نیز متجدد میشود ،
علاوه بر این اشکال ، قبلیت و بعدیت او به تبع قبلیت و بعدیت زمان خواهد
بود ، پس در حقیقت زمان ، اول و آخر اصلی است ، نه ذات مقدس او .
و همچنین مساله ظاهریت و باطنیت خدای تعالی به حسب مکان نیست - به همان بیانی که در اولیت و آخریت گفتیم - بلکه خدای تعالی به نفس ذات متعالیه اش بر هر چیزی که فرض شود سبقت دارد ، و به نفس ذاتش از هر امری که آخر فرض شود مؤخر است ، و به همین معنا ظاهر و باطن است و زمان ( و مکان ) مخلوق او و متاخر از او است .
و در الدر المنثور است که ابو الشیخ ( در کتاب عظمت ) از ابن عمر و ابو سعید از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) روایت کرده که فرمود : ناگزیر مردم از شما در باره خدا چیزهایی میپرسند تا برسند به اینکه بپرسند : این خدا که شما میگویید قبل از هر چیز بوده ، قبل از او چه بوده ؟ اگر سؤالشان به اینجا منتهی شد ، بگویید : او قبل از هر چیز اول بوده ، و نیز بعد از هر چیز آخر است ، پس دیگر چیزی بعد از او نخواهد بود ، و او ظاهر و مافوق هر چیزی ، و باطن و نهانتر از هر نهان است ، و او به هر چیز دانا است .
و در توحید به سند خود از ابو بصیر روایت کرده که گفت : از امام صادق (علیه السلام) شنیدم میفرمود : همواره خدای عز و جل پروردگار ما بوده ، و علم ذات او بود ، بدون اینکه معلومی داشته باشد ، و بعد از آنکه موجودات را آفرید آن وقت علمش بر آن مخلوقات تعلق گرفت ، و علمش دارای معلوم شد .
مؤلف : مراد از این علم ، چیزی نظیر علم ما که عبارت است از صورتهای ذهنی ، نیست ، و علم او به عالمی که بعدها آفرید نظیر علم یک معمار به قیافه خانه ای که بعدها میخواهد بسازد نیست ، یک معمار وقتی میخواهد خانه ای را بسازد صورتی از آن خانه را در ذهن خود ترسیم نموده ، طبق آن نقشه بنا را میسازد ، به طوری که اگر بعد از ساختنش خرابش کرد ، باز آن صورت ذهنی به حال خود باقی است ، چنین علمی را علم کلی مینامند ، که در مورد خدای تعالی صدقش محال است ، بلکه علم او عبارت است از ذات او ، و ذاتش عین علم او به معلومات است ، و وقتی هم که معلوم در خارج تحقق مییابد ذات آن معلوم عین علم
ترجمة المیزان ج : 19ص :262
خدای تعالی به آن است چیزی که هست علم اولی علم ذاتی و صفت ذات اوست ، و علم دومی علم فعلی و صفت فعل اوست .
و در همان کتاب خطبه ای از امیر المؤمنین ( صلوات الله علیه ) نقل کرده ، و در آن آمده که علم خدا به وسیله ابزار و آلات نیست ، و جز به ذات او نمیباشد ، و بین او و معلوماتش علمی که غیر ذات او باشد واسطه نیست .
مؤلف : منظور از این کلام این است که : ذات خدای تعالی عین علم او است ، نه اینکه صورت علمیه ای زاید بر ذات او واسطه باشد .
ترجمة المیزان ج : 19ص :263
ءَامِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکم مُّستَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ ءَامَنُوا مِنکمْ وَ أَنفَقُوا لهَُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ(7) وَ مَا لَکمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسولُ یَدْعُوکمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِیثَقَکمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ(8) هُوَ الَّذِی یُنزِّلُ عَلی عَبْدِهِ ءَایَتِ بَیِّنَتٍ لِّیُخْرِجَکم مِّنَ الظلُمَتِ إِلی النُّورِوَ إِنَّ اللَّهَ بِکمْ لَرَءُوفٌ رَّحِیمٌ(9) وَ مَا لَکمْ أَلا تُنفِقُوا فی سبِیلِ اللَّهِ وَ للَّهِ مِیرَاث السمَوَتِ وَ الأَرْضِ لا یَستَوِی مِنکم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْح وَ قَتَلَأُولَئک أَعْظمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَ قَتَلُواوَ ُکلاً وَعَدَ اللَّهُ الحُْسنیوَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ(10) مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِض اللَّهَ قَرْضاً حَسناً فَیُضعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ(11) یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَتِ یَسعَی نُورُهُم بَینَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَنِهِم بُشرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّتٌ تجْرِی مِن تحْتهَا الأَنهَرُ خَلِدِینَ فِیهَاذَلِک هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ(12) یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَت لِلَّذِینَ ءَامَنُوا انظرُونَا نَقْتَبِس مِن نُّورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسوا نُوراً فَضرِب بَیْنهُم بِسورٍ لَّهُ بَاب بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب(13) یُنَادُونهُمْ أَ لَمْ نَکُن مَّعَکُمْقَالُوا بَلی وَ لَکِنَّکمْ فَتَنتُمْ أَنفُسکُمْ وَ تَرَبَّصتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الأَمَانی حَتی جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ(14) فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوامَأْوَاکُمُ النَّارُهِی مَوْلَاکُمْوَ بِئْس الْمَصِیرُ(15)
ترجمة المیزان ج : 19ص :264
ترجمه آیات
به خدا و رسولش ایمان آورید ، و از آنچه ما از دست دیگران گرفته به شما دادیم انفاق کنید ، پس کسانی که از شما ایمان بیاورند و انفاق کننداجری بزرگ خواهند داشت ( 7) .
و چرا به خدا و رسول ایمان نیاورید ، با اینکه رسول شما را میخواند به اینکه به پروردگارتان ایمان بیاورید ، و با اینکه او از شما پیمان گرفته بود ، اگر به پیمان خود ایمان دارید ( 8) .
او کسی است که آیاتی روشن بر بنده خود نازل کرد ، تا شما را از ظلمتها به سوی نور بیرون کند ، و به درستی خدا نسبت به شما رؤوف و رحیم است ( 9) .
و چرا باید در راه خدا انفاق نکنید ؟ ! با اینکه میراث آسمانها و زمین از آن خدا است ، و از شما آنانکه قبل از فتح انفاق کردند و کارزار نمودند با دیگران برابر نیستند ، آنان درجه ای عظیمتر دارند ، تا کسانی که بعد از فتح انفاق نموده و کارزار کردند ، البته خدا به هر دو طایفه وعده احسان داده ، و خدا به آنچه میکنید آگاه است ( 10 ) .
آن کیست که قرض خوبی به خدا دهد ، و خدا آن را برایش مضاعف کند ، و خدا اجری ارجمند دارد ( 11) .
و آن در روزی است که مردان و زنان مؤمن را میبینی که نورشان از پیش رو و از دست راستشان در حرکت است ، بشارت باد شما را در امروز به جناتی که نهرها از دامنهاش روان است ، و شما در آن جاودانید ، و این خود رستگاری عظیم است ( 12) .
و در روزی است که مردان و زنان منافق به مردم با ایمان بگویند : کمی مهلت دهید تا برسیم ، و از نور شما اقتباس کنیم .
به ایشان گفته میشود به عقب برگردید ، به زندگی دنیایتان ، و از آنجا نور بیاورید ، در همین هنگام است که دیواری میان این دو طایفه زده میشود که در باطنش ( طرف مؤمنین ) رحمت و در ظاهرش ( سمت منافقین ) عذاب است ( 13) .
منافقین به مؤمنین میگویند که مگر ما با شما نبودیم ؟ جواب میدهند : چرا بودید و لیکن شما خود را فریفتید و هلاک کردید ، چون همواره در انتظار گرفتاریها برای دین و متدینین بودید ، و در حقانیت دین شک داشتید ، و آرزوی اینکه به زودی نور دین خاموش میشود شما را مغرور کرد ، تا آنکه مرگتان رسید ، و بالأخره شیطان شما را به خدا مغرور کرد ( 14 ) .
در نتیجه دیگر امروز از شما و از کفار فدیه و عوض پذیرفته نمیشود ، منزلگاهتان آتش و سرپرست شما همان است ، که بازگشت گاهی بس بد است ( 15) .
ترجمة المیزان ج : 19ص :265
بیان آیات
در این آیات دستور مؤکد میدهد به اینکه مسلمین در راه خدا و مخصوصا در جهاد انفاق کنند ، و از آیه شریفه لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح به خوبی برمیآید که دستور مذکوردر مورد جهاد مؤکدتر است ، و همین خود مؤید آن قولی است که میگوید : آیه شریفه امنوا بالله و رسوله و انفقوا ... در جنگ تبوک نازل شد .
امنوا بالله و رسوله و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه ... از سیاق آیات برمیآید که خطاب در این آیه به کسانی است که به خدا و رسول ایمان آورده اند ، و شامل کفار نمیشود ، تا چه رسد به اینکه خطاب متوجه کفار باشد .
و اینکه بعضی گفته اند : شامل هر دو طایفه میشود درست نیست .
خواهی گفت : آخر در این آیه امر به ایمان کرده ، و معنا ندارد مؤمنین را امر به ایمان کند .
در پاسخ میگوییم : معنای امر مؤمنین به ایمان این است که آثار ایمانی را که دارند بر ایمان خود مترتب کنند ، میخواهد بفرماید : ایمان وقتی متحقق میشود که آثار آن را بر آن مترتب کنند ، چون اگر ایمان و یا صفتی دیگر از صفات نفس چون سخاوت و عفت و شجاعت در نفس آدمی ثابت باشد ، و حقیقتا ثابت باشد ، اثرش ظاهر میشود ، و اگر از یکی از این صفات مذکور اثر خاص به آن ظاهر نشود ، معلوم میشود صفت مذکور آن طور که باید در نفس جای خود را نگرفته و ثابت نشده ، و یکی از آثار ایمان به خدا و رسول او اطاعت از دستوراتی است که خدا و رسول داده اند .
و از همینجا است که روشن میگردد اولا امر کردن خدای تعالی مؤمنین را به ایمان در حقیقت امر کردن به افرادی است که مرتبه ای از ایمان را دارند ، به اینکه مرتبه ای بالاتر از آن را دارا شوند ، و این نوع امر کردن اشاره به این است که آن مقدار ایمانی که مامور دارد برای آمر قانع کننده و رضایتآور نیست ، مامور باید مرتبه بالاتری را کسب کند ، و ثانیا اینکه جمله امنوا بالله و رسوله و انفقوا امر به انفاق است ، با اشاره به اینکه انفاق اثر صفتی است که ایشان متصف به آنند ، پس باید به خاطر همان صفت باز انفاق کنند ، در نتیجه باید گفت : برگشت جمله مورد بحث به این است که میخواهد انفاق مؤمنین را با ایمان آنان تعلیل کند .
ترجمة المیزان ج : 19ص :266
و انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه - استخلاف انسان به معنای خلیفه کردن او است ، و مراد از خلیفه کردن انسان یا این است که خدای سبحان انسان را در زمین جانشین خود کند ، همچنان که آیه شریفه انی جاعل فی الأرض خلیفة به آن اشاره میکند .
حال باید دید بنا بر این فرض به چه ملاحظه از اموالی که در دست مؤمنین است تعبیر کرده به چیزی که خدا ایشان را در آن خلیفه خود کرده ؟ جواب این سؤالاین است که : این تعبیر هم واقعیتی را بیان میکند ، چون واقعا آدمی در آنچه که دارد خلیفه خداست ، ( چون هم خودش و همه اموالش ملک خدا است ) ، و هم ایشان را در انفاق کردن تشویق مینماید ، چون وقتی مؤمنین متوجه و متذکر شوند که مال ایشان ملک خدا است ، و ایشان در آن اموال خلیفه خدا و وکلای از ناحیه اویند ، هر تصرفی بکنند به اذن او میکنند قهرا انفاق کردن بر آنان آسان میشود ، و در این عمل خیر ، احساس سنگینی نمیکنند .
و یا مراد از خلیفه کردن انسان این است که : خدا ایشان را جانشین پیشینیان خود در آن اموال کرده، قبلا این اموال در دست دیگران بود ، بعد از درگذشت آنان به ایشان منتقل گردید ، و در چنین فرضی اگر از اموال اینطور تعبیر کرده ، برای این بوده که باز به بیانی دیگر تشویقشان به انفاق کرده باشد ، چون وقتی بیاد آورند که این اموال قبلا در دست دیگران بوده ، و به آنان وفا نکرده ، متوجه میشوند که به ایشان نیز وفا نخواهد کرد ، و به زودی آن را برای دیگران خواهند گذاشت ، و با دست تهی خواهند رفت ، پس چه بهتر که تا اختیار آن را در دست دارند برگ عیشی بگور خود بفرستند ، و معلوم است که انسان با داشتن طرز تفکری این چنین در مساله انفاق دست و دل بازتر میشود ، و آسانتر دل از مال دنیا بر میکند ، و در راه خدایش خرج میکند .
فالذین امنوا منکم و انفقوا لهم اجر کبیر - در این جمله وعده اجری بزرگ در برابر انفاق میدهد ، تا مؤمنین را به بیانی دیگر تشویق به انفاق نموده ، تشویقهای قبلی را تاکید کند .
و مراد از ایمان در اینجا ایمان به خدا و رسول است .
ترجمة المیزان ج : 19ص :267
و ما لکم لا تؤمنون بالله و الرسول یدعوکم لتؤمنوا بربکم ... مراد از ایمان ایمانی است که دارای اثر باشد ، که یکی از آثار آن انفاق در راه خدا است - واگر خواستی اینطور بگو - مراد از ایمان این است که : آثار آن مقدار ایمانی را که دارند مترتب کنند .
در جمله و الرسول یدعوکم لتؤمنوا بربکم از خدای تعالی تعبیر به رب کرده ، و رب را به ضمیر کم - شما اضافه کرده ، تا به علت دعوت و امر اشاره کرده باشد ، گویا فرموده : شما را به این علت دعوت به ایمان به خدا کرده که خدا رب شما است ، و واجب است که به وی ایمان آورید .
و قد اخذ میثاقکم ان کنتم مؤمنین - این جمله توبیخی را که از اول آیه فهمیده میشد تاکید میکند ، و ضمیر در اخذ - گرفت به خدای سبحان برمیگردد ، البته ممکن هم هست که به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برگردد ، ( چون رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) هم از مسلمانان بیعت و میثاق میگرفت ) و به هر حال منظور از میثاقی که گرفته شده همان چیزی است که شهادت هر مسلمانی بر آن دلالت دارد ، آری شهادت مسلمان بر وحدانیت خدا و رسالت رسول او در آن روزی که اسلام میآورد دلالت داشت بر اینکه از همین روز تسلیم و مطیع خدا و رسول است .
بعضی از مفسرین گفته اند : مراد از میثاق آن عهدی است که در روز ا لست در عالم ذر از هر انسانی گرفته اند ، و بنا بر این احتمال ضمیر در اخذتنها میتواند به خدای سبحان برگردد ، و لیکن این احتمال از سیاق که سیاق احتجاج علیه مؤمنین است بدور است ، برای اینکه مؤمنین به یاد چنین میثاقی نبودند .
علاوه بر این ، میثاق در عالم ذر اختصاص به مؤمنین ندارد ، کفار و منافقین هم ، چنین میثاقی سپرده اند .
هو الذی ینزل علی عبده ایات بینات لیخرجکم من الظلمات الی النور ... مراد از آیات بینات آیات قرآن کریم است ، که فرائض دینی را برای آنان بیان میکند ، و فاعل لیخرجکم - تا خارجتان کنند ضمیری است که به خدا و یا به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برمیگردد، گو اینکه برگشت احتمال دوم هم به همان احتمال اول است ، ( چون به هر حال خداست که انسانها را هدایت میکند و رسول او واسطه است ) پس میثاق هم میثاق او است ، که یا آن را بدون واسطه گرفته ، و یا به وساطت رسولش گرفته
ترجمة المیزان ج : 19ص :268
است ، همچنان که ایمان به او و به رسولش نیز ایمان به او است و به همین جهت در صدر آیه فرمود : چرا به خدا ایمان نمیآورید ، و نام رسولش را نبرد ، تا اشاره کرده باشد که ایمان به رسولش نیز ایمان به او است .
و ان الله بکم لرؤف رحیم - در اینکه آیه شریفه را با ذکر رأفت ورحمت خدا ختم کرد اشاره ای است به اینکه آن ایمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ایشان را به سویش میخواند خیر ایشان و صلاح ایشان است ، چون تنها کسانی که از آن ایمان بهرهمند میشوند خود ایشانند ، نه خدا از آن سودی میبرد و نه رسولش ، پس در این خاتمه آن ترغیب و تشویق بر ایمان و انفاق که در صدر بود تاکید شده است .
و ما لکم الا تنفقوا فی سبیل الله و لله میراث السموات و الأرض کلمه میراث به معنای مالک شدن مالی است که از میت به بازماندگانش منتقل میشود ، و اضافه میراث به آسمانها و زمین اضافه بیانیه است ، یعنی میخواهد بفرماید آسمانها و زمین با آنچه در آن دو است همان میراث است ، پس آنچه خدا در آسمانها و زمین خلق کرده و صاحبان عقل چون انسان آنها را ملک خود پنداشته ملک خدا است .
خلاصه اینکه میخواهیم بگوییم کلمه آسمانها و زمین شامل موجوداتی هم که از مواد آسمانها و زمین خلق شده اند و انسانها آنها را به خود اختصاص داده و در آن تصرف میکنند میشود ، و اختصاص مذکور ملکی است اعتباری ، که خدا ایشان را هدایت کرد به اینکه آن را اعتبار کنند ، و با اعتبار آن جهات زندگی دنیای خود را نظم بخشند .
چیزی که هست نه انسانها باقی میمانند ، و نه آن ملکهای اعتباری برایشان باقی میماند ، بلکه انسانها میمیرند و آن ملکها به افراد بعد از ایشان منتقل میشود ، و همچنین انسانها میمیرند ، و اموال دست به دست میگردد تا باقی نماند مگر خدای سبحان .
پس مثلا زمین و آنچه در آن است و آنچه بر روی آن است و برای بشر جنبه مالیت دارد یکپارچه و همیشه میراث است ، چون هر طبقه از طبقات ساکنین زمین آنها را از طبقه قبل ارث میبرد ، در نتیجه میراثی دائمی است ، که دست به دست میچرخد ، از جهت دیگری نیز میراث است ، برای اینکه روزگاری خواهد رسید که تمامی انسانها از بین میروند ، و برای آن نمیماند مگر خدایی که انسانها را خلیفه خود بر زمین کرده بود .
پس به هر دو جهت و هر دو معنا میراث آسمانها و زمین برای خدا است ، اما به معنای اول ، به خاطر اینکه خدای تعالی مال دنیا را به اهل دنیا تملیک کرده بود ، البته تملیکی که
ترجمة المیزان ج : 19ص :269
در عین حال خودش باز مالک بود و هست ، و لذا فرموده : لله ما فی السموات و الأرض و نیز فرموده : و لله ملک السموات و الأرض و باز فرموده : و اتوهم من مال الله الذی اتیکم .
و اما به معنای دوم ، برای اینکه ازظاهر آیات قیامت از قبیل آیه کل من علیها فان و غیر آن بر میآید که همه انسانهای روی زمین فانی میشوند ، و آنچه از آیه مورد بحث زودتر به ذهن میرسد این است که مراد از میراث بودن آسمانها و زمین همین معنای دوم باشد .
و به هر حال در آیه شریفه توبیخ سختی از بخیلها شده ، که از مال خدا در راه خدا انفاق نمیکنند ، با اینکه وارث حقیقی اموال خدای تعالی است ، و اموال نه برای آنان باقی میماند ، و نه برای غیر ایشان ، و اگر نفرمود : و له میراث السموات و الأرض ، با اینکه میتوانست اینطور بفرماید ، چون قبلا نام الله برده شده بود ، و اگر به جای ضمیر دوباره اسم ظاهر الله را آورده فرمود : و لله میراث السموات و الأرض برای این بود که در توبیخ آنان تشدید کرده باشد .
لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئک اعظم درجة من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا ... کلمه استواء که مصدر فعل لا یستوی است به معنای همان تساوی معروف است ، میخواهد بفرماید : بین این دو طایفه تساوی نیست ، و این دو طایفه عبارتند از :
1 - کسانی که قبل از جنگ انفاق کردند ، و در جنگ شرکت هم جستند .
2 - کسانی که بعد از پایان جنگ انفاق کردند و قتال نمودند ، و این طایفه دوم در آیه شریفه حذف شده ، چون جمله اولئک اعظم درجة من الذین انفقوا من بعد و قاتلوا بر آن دلالت میکرد .
و مراد از فتح - به طوری که گفته اند - فتح مکه و یا فتح حدیبیه است ، و اینکه قتال را عطف بر انفاق کرده ، خالی از این اشاره و بلکه دلالت نیست که مراد از انفاق در راه خدا که در این آیات مردم را به انجام آن تشویق کرده انفاق در جهاد است .
و گویا آیه شریفه در این مقام است که این معنا را بیان کند که در انفاق در راه خدا
ترجمة المیزان ج : 19ص :270
هر قدر بیشتر عجله شود نزد خدا محبوبتر و منزلت و اجرش بیشتر است ، ( و خلاصه آیه شریفه در مقام تربیت انسانها است ، و میخواهد توصیه کند عمل خیر و از آن جمله انفاق را که به خاطر اینکه خیر است و مرضی خداست دوست بدارند ، و در آن عجله کنند ، و چون فرصت طلبانی که صبر میکنند تا وقتی پیروزی قطعی شد آن وقت دست به جیب میکنند نباشند ) ، و گرنه اگر این نکته در بین نبود ، گفتن اینکه در حوادث گذشته و انفاق کنندگان دو طایفه بودند ، آنها که قبل از جنگ و فتح انفاق کردند اجر بیشتری دارند ، تا آنهایی که بعد از فتح انفاق کردند ، مطلبی روشن بود ، چون همه میدانند که این آیات بعد از فتح مکه و جنگ محتملی که مسلمانان اقدام به آن نمودند ، و بعضی جنگها که بعد از فتح مکه رخ داد نازل شده .
و کلا وعد الله الحسنی - یعنی خدای تعالی وعده اجری نیکو به هر دو طایفه داده ، چه آنهایی که قبل از فتح قتال و انفاق میکنند ، و چه آنهایی که بعد از فتح انفاق و قتال میکنند ، هر چند که طایفه اول اجر و درجه ای عظیمتر از طایفه دوم دارند ، این وعده میخواهد طایفه دوم را که دیر جنبیدند دلخوش سازد ، و بفرماید : آنها نیز مشمول رحمت خدا میشوند ، و چنان نیست که از آن محروم شوند ، پس جای آن نیست که از رحمت خدا نومید باشند ، هر چند که دیر جنبیدند .
و الله بما تعملون خبیر - این ذیل مربوط به همه مطالب گذشته است ، و میخواهد هم توبیخ قبلی را شدت بخشد ، و هم برابر نبودن دو طایفه از انفاقگران و وعده حسناتی که خدا به هر دو طایفه داده را تثبیت کند ، ممکن هم هست تنها مربوط به جمله اخیر یعنی جمله و کلا وعد الله الحسنی باشد ، ولی تعلقش به همه مطالب گذشته فایده عمومیتر دارد .
من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له و له اجر کریم راغب میگوید : آن مالی را که آدمی به دیگری میدهد به شرط آنکه مثل آن را پس بدهد قرض مینامند .
ولی صاحب مجمع البیان میگوید : معنای اصلی این کلمه قطع است ، و اگر عمل قرض گیرنده را هم قرض خوانده اند به این مناسبت بوده که او آن مال را از صاحبش - البته با اذن او - بریده ، و شرط کرده که عوض آن را به وی بدهد ، و سپس در معنای مضاعفه گفته است : این کلمه به معنای دو چندان و یا چند برابر هر چیز است ، ( مثلا عدد بیست مضاعف و چند برابر عدد چهار است) .
ترجمة المیزان ج : 19ص :271
و در باره کلمه اجر راغب گفته : کلمه اجر و اجرت عبارت است از پاداش و ثوابی که در مقابل عمل ما به خودمان برمیگردد ، حال چه اینکه دنیایی باشد ( مانند اجرت خیاطت و زراعت و امثال اینها ) ، و یا اجر اخروی باشد .
و سپس اضافه میکند که این کلمه جز در مورد سود و فایده استعمال نمیشود ، یعنی اثر بدی که از عمل بد من عایدم میشود اجر نامیده نمیشود ، به خلاف کلمه جزا که هم در نفع بکار میرود ، و هم در ضرر ، ( هم عذاب دوزخ را جزای تبهکاران مینامند ، و هم نعیم بهشت را جزای نیکوکاران ) - این بود خلاصه گفتار وی .
البته در مورد عطایای خدایی باید دانست که آنچه خدا به عنوان پاداش در برابر اعمال خیر به بندگان میدهد تفضلی است از او ، نه اینکه بنده از او طلبکار و مستحق آن باشد ، چون عبد و آنچه میکند همه ملک طلق خدای سبحان است ، ملکی که قابل نقل و انتقال نیست ، ( ملکی که بعد از تملیک به غیر ، باز باقی است ) ، چیزی که هست خدای تعالی خودش به اعتبار قانونی ، عبد را مالک اجر و ثواب اعتبار کرده ، و او را نخست مالک عمل خود و سپس مالک آثار عمل خویش از قبیل کیفر و پاداش دانسته ، و این معنا با اینکه مالک عبد و عمل خود او است ، تفضل دیگری است از او ، آنگاه از میان همه اعمال عبد آنچه محبوب او است و خیر است انتخاب نموده ، وعده ثوابی در برابرش داده ، و این ثواب را خود او اجر خوانده ( با اینکه در واقع اجر و جزا نیست ) و این هم تفضل دیگری است از او ، چون خود خدای تعالی از اینگونه اعمال عبد استفاده نمیکند ، نه در دنیا و نه در آخرت ، بلکه تنها خود عبد است که از پاداش اعمال نیکش بهرهمند میشود ، مع ذلک پاداش آن را اجر خوانده و فرموده : للذین احسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم ، و نیز فرموده : ان الذین امنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غیر ممنون و در جایی دیگر بعد از توصیف بهشت و نعیم آن میفرماید : ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا ، و از سوی دیگر همین که این تفضل خود را شکری از ناحیه
ترجمة المیزان ج : 19ص :272
خود نسبت به بنده خواند ، و آن را عطایی بدون منت نامید ، نیز تفضلی دیگر است .
در آیه مورد بحث تشویقی بالغ به انفاق در راه خدا شده ، که مافوق آن تصور ندارد ، چون از یک سو سؤال کرده که آیا کسی هست که چنین قرضی به خدا دهد ؟ و از سوی دیگر انفاق او را قرض دادن به خدای سبحان نامیده ، که پرداخت آن بر قرض گیرنده واجب است ، و از سوی سوم چنین مقاطعه و طی کرده که هرگز عین آنچه گرفته پس نمیدهد ، بلکه به اضعاف مضاعف میدهد ، و به این هم اکتفاء ننموده اجری کریم بر آن اضافه کرده ، فرموده : خدا در آخرت قرض خود را به اضعاف مضاعف ادا میکند ، و اجری کریم هم میدهد و اجر کریم ، اجری است که در نوع خودش پسندیدهترین باشد و اجر اخروی همینطور است ، چون اجری است مافوق آنچه ممکن است به تصور در آید ، و در هنگام حاجتی است حیاتیترین هنگام حاجتی که تصور شود .
یوم تری المؤمنین و المؤمنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم ... کلمه یوم ظرف است برای جمله له اجر کریم ، یعنی در روز چنین و چنان اجری کریم دارد ، و مراد روز قیامت است ، و خطاب در جمله تری - میبینی به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یا به تمامی افرادی است که حس شنوایی دارند ، و خطاب به آنان صحیح است ، ( و مانند خطاب به دیوانگان لغو نیست ) ، و ظاهرا حرف باء در جمله بایمانهم به معنای حرف فی باشد .
و معنای آیه این است که : هر کس قرضی نیکو به خدا بدهد اجری کریم دارد ، در روزی که - تو ای پیامبر و یا تو ای شنونده و بیننده عاقل - میبینی دارندگان ایمان به خدا از مرد و زن نورشان پیشاپیش جلوتر از آنان و بدان سوی که سعادت آنان آنجاست میدود .
این آیه شریفه مطلق است ، شامل مؤمنین هر امتی میشود ، و اختصاصی به امت اسلام ندارد ، و اگر از تابیدن نور تعبیر به سعی و دویدن کرده برای این بود که اشاره کرده باشد به اینکه چنین کسانی به سوی درجاتی از بهشت که خداوند برایشان تهیه دیده میشتابند ، در حالی که هر لحظه و یکی پس از دیگری درجات و جهات سعادت و مقامات قرب برایشان روشن میگردد ، تا جایی که دیگر نورشان به حد تمام و کمال برسد ، همچنان که در جایی دیگر فرموده : و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنة زمرا و نیز فرموده : یوم نحشر
ترجمة المیزان ج : 19ص :273
المتقین الی الرحمن وفدا و باز فرموده : یوم لا یخزی الله النبی و الذین امنوا معه نورهم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم یقولون ربنا اتمم لنا نورنا .
مفسرین در تفسیر مفردات این آیه اقوالی مختلف دارند ، که به خاطر بیدلیل بودن آنها در لفظ خود آیه ، از نقلش صرفنظر کردیم ، و به زودی تفسیری که در روایات از آنها شده در بحث روایتی آینده از نظرتان خواهد گذشت .
بشریکم الیوم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها - این قسمت از آیه حکایت بشارتی است که در روز قیامت به مؤمنین و مؤمنات میدهند ، و دهنده آن ملائکه است ، که به دستور خدای تعالی و تقدیر او میگویند : بشارتتان امروز جناتی است که از دامنه آنها نهرها جاری است ، و شما در آن جاودانید .
و مراد از بشارت مژده خوشحال کننده است ، که در آیه همان بهشت است .
و بقیه الفاظ آیه روشن است .
ذلک هو الفوز العظیم - این جمله حکایت کلام خود خدای تعالی است ، و اشاره با کلمه ذلک به مطالب گذشته است که عبارت بود از پیش رفتن نور آنان و بشارتشان به بهشت ، ممکن هم هست جمله مورد بحث را تتمه کلام ملائکه گرفته و اشاره مذکور را به همان جنات و خلود در آنها دانست .
یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین امنوا انظرونا نقتبس من نورکم ... کلمه نظر کهمصدر فعل انظرونا است ، اگر بدون وسیله حرف الی مفعول بگیرد ، معنای انتظار و نیز معنای مهلت دادن را میدهد ، و اگر با حرف الی متعدی شود ، مثلا گفته شود : فلان نظر الیه - فلانی به آن نظر کرد ، معنای نگاه کردن را میدهد ، و اگر با حرف فی متعدی شود معنای دقت و تامل را میدهد ، و کلمه اقتباس که مصدر فعل نقتبس است به معنای گرفتن قبسی ( قطعه ای ) از آتش است .
و از سیاق آیه چنین بر میآید که منافقین و منافقات در روز قیامت در ظلمتی هستند که از هر سو احاطهشان کرده و مانند خیمه ای محاصرهشان نموده .
و نیز برمیآید که مردم در آن روز مجبور به رفتن به سوی خانه جاودانه خویشند .
چیزی که هست مؤمنین و مؤمنات این مسیر را با نور خود طی میکنند ، نوری که از جلو ایشان و به سوی سعادتشان در حرکت است،
ترجمة المیزان ج : 19ص :274
در نتیجه راه را میبینند ، و هر جا آن نور رفت میروند تا به مقامات عالیه خود برسند ، و اما منافقین و منافقات که فرو رفته در ظلمتند نمیتوانند راه خود را طی کنند ، و نمیدانند به کدام طرف بروند .
(و نکته مهمی که از آیه استفاده میشود این است که : این دو طایفه که یکی غرق در نور و دیگری غرق درظلمت است در قیامت با همند ) ، منافقین همانطور که در دنیا با مؤمنین و در بین آنان بودند ، و بلکه مردم آنان را جزو مؤمنین میشمردند ، در قیامت نیز با مؤمنین هستند ، اما مؤمنین و مؤمنات پیش میروند ، و به سوی بهشت راه خود را پیش میگیرند ، و منافقین و منافقات در ظلمتی که از هر سو احاطهشان کرده عقب میمانند ، از مؤمنین و مؤمنات درخواست میکنند قدری مهلتشان دهند ، و در انتظارشان بایستند تا ایشان هم برسند ، و مختصری از نور آنان گرفته راه پیش پای خود را با آن روشن سازند .
قیل ارجعوا وراءکم فالتمسوا نورا - به ایشان گفته میشود به دنیا برگردید ، و برای خود نوری به دست آورید ، گوینده این پاسخ یا ملائکه اند .
و یا طایفه ای از بزرگان و نخبگان مؤمنین از قبیل اصحاب اعراف .
به هر حال از هر که باشد به اذن خدا و از طرف او است و خطاب به اینکه به ورای خود برگردید و نوری جستجو نمایید به قول بعضی از مفسرین خطابی است طعنهآمیز و استهزایی ، و این عکس العمل همان استهزایی است که در دنیا به مؤمنین میکردند ، و بنا به گفته این مفسرین به نظر روشنتر چنین میرسد که : مراد از کلمه وراء دنیا باشد ، و حاصل معنا این باشد که : به دنیایی که پشت سر گذاشتید ، و در آن هر چه کردید بر اساس نفاق کردید ، برگردید ، و از آن اعمالی که میکردید نوری بگیرید ، چون نور امروز که روز قیامت است یا از اعمال است ، و یا از ایمان ، و شما در دنیا نه ایمان داشتید و نه عمل .
البته ممکن است همین وجه را طور دیگری توجیه کرد که هم وجهی جداگانه باشد ، و هم مشتمل بر استهزا نباشد ، به اینکه بگوییم : جمله ارجعوا امر میکند به اینکه به دنیا برگردند ، و در آنجا ایمان واقعی و اعمال صالح کسب بکنند ، و لیکن نمیتوانند برگردند ، در نتیجه گوینده نمیخواهد منافقین و منافقات را استهزا کند ، بلکه میخواهد بگوید : کار از کار گذشته و دستتان بجایی بند نیست .
همچنان که نظیر این امر در آیه زیر که آن نیز مربوط به قیامت است آمده ، میفرماید : یوم یکشف عن ساق و یدعون الی السجود فلا یستطیعون ... و قد کانوا یدعون الی السجود و
ترجمة المیزان ج : 19ص :275
هم سالمون .
بعضی دیگر گفته اند : منظور این است که : به آن محلی که نور را تقسیم میکردند بر گردید ، و برای خود نوری بگیرید ، و منافقین بدانجا برمیگردند ، و اثری از نور نمییابند ، دو مرتبه به سراغ مؤمنین و مؤمنات میآیند ، اما به دیواری بر میخورند که بین ایشان و مؤمنین زده شده ، و این خود خدعه ای است از خدای تعالی ، که با منافقین میکند ، همانطور که منافقین در دنیا با خدا نیرنگ میکردند ، و قرآن در باره نیرنگشان فرموده : ان المنافقین یخادعون الله و هو خادعهم .
فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب سور شهر به معنای دیوار دور شهر است که در قدیم دور هر شهری میکشیدند ، و ارتباط شهر را با خارج قطع مینمودند .
و ضمیر هم در جمله فضرب بینهم بسور ، به مؤمنین و منافقین هر دو برمیگردد ، و معنای جمله این است که : بین مؤمنین و منافقین دیواری کشیده میشود که این دو طایفه را از هم جدا میکند ، و مانع ارتباط آن دو با یکدیگر میشود .
و در اینکه این دیوار چیست ؟ بعضی از مفسرین گفته اند : اعراف است .
این احتمال بعیدی نیست همچنان که ما نیز در تفسیر آیه شریفه و بینهما حجاب و علی الأعراف رجال ... این احتمال را دادیم .
و بعضی دیگر منظور از آن دیوار را غیر اعراف دانسته اند .
و معنای اینکه فرمود : له باب این است که : دیوار مذکور دری دارد ، و این ، در حقیقت تشبیهی است از حالی که منافقین در دنیا داشتند ، چون منافقین دردنیا با مؤمنین
ترجمة المیزان ج : 19ص :276
اتصال و ارتباط داشتند ( و مانند کفار یکسره رابطه خود را با مؤمنین قطع نکرده بودند ) ، و با اینکه با مؤمنین ارتباط داشتند ، در عین حال با حجابی خود را از مؤمنین پنهان کرده بودند ، ( یعنی واقعیت خود را پنهان کرده بودند ، و مؤمنین حتی احتمال هم نمیدادند که این افراد ظاهر الصلاح گرگانی در لباس میش بوده باشند ) و علاوه بر این که در و دیوار مذکور وضع دنیایی منافقین را - ممثل میکند ، این فایده را هم دارد که منافقین از آن در ، وضع مؤمنین را میبینند ، و بیشتر حسرت میخورند ، و سر انگشت ندامت میگزند .
باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب - کلمه باطنه مبتدا ، و جمله فیه الرحمة مبتدا و خبر ، و جملگی خبر است برای باطنه .
و همچنین کلمه ظاهره مبتدا ، و جمله من قبله العذاب مبتدا و خبر و جملگی خبر ظاهره .
و ضمیر در فیه و در قبله به باطن و ظاهر برمیگردد ، و از اینکه فرمود : باطن دیوار در آن رحمت و ظاهر دیوار از ناحیه دیوار عذاب است ، چنین برمیآید که دیوار محیط به مؤمنین است ، و مؤمنین در داخل دیوار ، و منافقین در خارج آن قرار دارند .
و اینکه دیوار مذکور داخلشکه به طرف مؤمنین است طوری است که مشتمل بر رحمت است ، و ظاهرش که به طرف منافقین است مشتمل بر عذاب است ، با وضعی که ایمان در دنیا دارد مناسب است ، چون ایمان هم در دنیا نظیر همان دیوار آخرت ، برای اهل اخلاص از مؤمنین نعمت و رحمت بود ، و از داشتن آن شادی و مسرت میکردند و لذت میبردند ، و همین ایمان برای اهل نفاق عذاب بود ، از پذیرفتنش شانه خالی میکردند ، و اصلا از آن ناراحت و متنفر بودند .
ینادونهم ا لم نکن معکم ... این آیه مطلبی استینافی را به عنوان پاسخ از سؤالی تقدیری بیان میکند ، گویا شخصی بعد از شنیدن آیه قبلی پرسیده : منافقین و منافقات بعد از آنکه با آن دیوار برخورد میکنند ، و آن عذاب را از پشت دیوار مشاهده مینمایند چه تدبیری میاندیشند و چه میکنند ؟ در پاسخ فرموده : ینادونهم - فریاد بر میآورند .
و معنای آیه این است که : منافقین و منافقات ، مؤمنین و مؤمنات را بانگ میزنند که
ترجمة المیزان ج : 19ص :277
مگر ما در دنیا با شما نبودیم ؟ و منظورشان از این سخن این است که : در دنیا در ظاهر دین با مؤمنین و مؤمنات بودند ، ( آنان نماز میخواندند و اینان نیز میخواندند ، و هر کار دیگری که مؤمنین میکردند اینان نیز میکردند ، با این تفاوت که مؤمنین و مؤمنات هر چه میکردند برای رضای خدا و تقرب بدو میکردند ، و اینان هر چه میکردند به این انگیزه میکردند که با زبان شکار ، سخن گفته باشند ، تا زودتر شکار را در دام خود بیفکنند ) .
و جمله قالوا بلی تا آخر آیه پاسخ مؤمنین و مؤمنات است به ایشان ، که بله ، شما با ما بودید ، و لکنکم فتنتم و لیکن شما در امتحان به هلاکت افکندید انفسکم خود را ، و تربصتم و همواره منتظر بودید و آرزو داشتید دعوت دینی و متدینین گرفتار بلا و مصیبتی شوند ، و ارتبتم ، و در دین خود در شک و تردید بودید ، و غرتکم الامانی ، و آرزوهای گوناگون و از آن جمله آرزوی خاموش شدن نور دین و برگشتن متدینین از دین ، شما را مغرور کرد ، حتی جاء امر الله ، تا آنکه امر خدا یعنی مرگ فرا رسید ، و غرکم بالله الغرور کلمه غرور - به فتحه غین - به معنای شیطان است ، و معنای جمله این است که شیطان شما را به خدا مغرور ساخت .
و این آیه شریفه به طوری که ملاحظه میفرمایید این معنا را افاده میکند که زنان و مردان منافق در روز قیامت از زنان و مردان مؤمن کمک میطلبند ، تا شاید به کمک آنان از ظلمتی که در آنند نجات یابند ، ودستآویز و بهانهشان این است که آخر ما در دنیا با شما بودیم ، و سپس میفهماند که مردان و زنان مؤمن در پاسخشان میگویند : درست است که با ما بودید ، ولی دلهایتان مطابق با ظاهر حالتان نبود ، چون شما دلهای خود را گمراه و مفتون کرده بودید و همواره در انتظار بلا و گرفتاری برای مسلمانان بودید ، و در دینی که اظهارش میداشتید شک و تردید داشتید ، آرزوهای خام و شیطان ، شما را فریب داد ، و این صفات خبیثه همه آفات قلب است ، پس دلهای شما سالم نبود ، و در امروز که روز قیامت است تنها کسانی سود میبرند که از دنیا با قلبی سالم آمده باشند ، همچنان که قرآن کریم فرمود : یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم .
فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة و لا من الذین کفروا ... این آیه تتمه گفتار مردان و زنان با ایمان است ، که در خطاب به منافقین و منافقات
ترجمة المیزان ج : 19ص :278
میگویند ، و در این خطاب خود کفار را هم اضافه میکنند ، چون منافقین هم در واقع کافرند ، و تنها فرقی که کفار با ایشان دارند این است که کفر خود را علنی و اظهار میکنند ، و مؤمنین در این خطاب میگویند امروز هر کسی در گرو عمل خویش است ، همچنان که در قرآن کریم فرموده بود : کل نفس بما کسبت رهینة اینجا مثل دنیا نیست که بتوانید با دادن رشوه جرم خود را بخرید ، امروز از کسی فدیه و عوض نمیگیرند ، و شما نمیتوانید از این راه خود را از عذاب خلاص کنید ، چون راه نجات یافتن از هر گرفتاری یا دادن عوض است ، که انسان بدهد و خود را از گرو آن عذاب درآورد ، و یا پارتی و یاری یاوران است که شما هیچ یک را ندارید ، اولی را با جمله فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة ... نفی کردند ، و دومی را با جمله ماویکم النار .
ماویکم النار هی مولیکم و بئس المصیر - در این جمله به طور کلی هر نوع ناصری که بتواند منافقین و کفار را یاری دهد و از آتش برهاند نفی کرده ، مگر یک یاور را ، آن هم خود آتش است ، که میفرماید : هی مولیکم - تنها آتش یاور شما است ، چون جمله مذکور انحصار را میرساند ، و منظور از مولی همان ناصر است ، و جمله مذکور نوعی طعنه زدن است ، ( مثل اینکه به جنایت کاری بگویند : راه نجات و تنها یاورت چوبه دار است ) .
ممکن هم هست کلمه مولی در اینجا به معنای متصدی امر باشد ، چون کفار در دنیا برای برآوردن حوایج زندگیشان از خوردنی و نوشیدنی و جامه و همسر و مسکن غیر خدا را میخواندند ، و حقیقت غیرخدا همان آتش است ، پس همانطور که مولای ایشان در دنیا غیر خدا بود ، در آخرت هم مولایشان آتش خواهد بود ، چون همین آتش است که حوائج آنان را بر میآورد ، طعامی از زقوم ، و شرابی از حمیم ، و جامه ای بریده از آتش ، و همسرانی از شیطانها ، و مسکنی در درون دوزخ برایشان فراهم میکند ، و خدای سبحان در جاهای دیگر کلامش ، در آیاتی بسیار از آن خبر داده .
بحث روایتی
در الدر المنثور است که ابن جریر ، ابن ابی حاتم ، ابن مردویه ، و ابو نعیم ( در کتاب دلائل ) از طریق زید بن اسلم ، از عطاء بن یسار ، از ابی سعید خدری ، روایت کرده که گفت :
ترجمة المیزان ج : 19ص :279
در سال حدیبیه در رکاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از مدینه بیرون شدیم تا به عسفان رسیدیم ، در آنجا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود : ممکن است مردمی نیایند که شما وقتی اعمال خود را با اعمال آنان مقایسه کنید اعمال خود را ناچیز بشمارید .
پرسیدیم : یا رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن مردم چه کسانیند آیا از قریشند ؟ فرمود : نه ، و لیکن اهل یمنند ، که دلهایی رقیقتر و قلوبی نرمتر دارند ، پرسیدیم : آیا آنها بهتر از ما هستند یا رسول الله ؟ فرمود : اگر هر یک از آنان کوهی از طلا در راه خدا انفاق کنند هرگز به یک چهارم اجر شما و بلکه به نصف آن هم نمیرسند ، و همین فصل ممیز میان ما و سایر مسلمانان آینده است ، که ما قبل از فتح مکه در راه خدا انفاق کردیم ، لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل ... مؤلف : این معنا به چند طریق و با عبارتی قریب به هم روایت شده ، ولی این اشکال متوجه آن هست که از سیاق آیات مورد بحث برمیآید که بعد از فتح نازل شده که منظور از آن فتح ، فتح حدیبیه است و یا فتح مکه است ، و این روایات میگویند : آیه قبل از فتح نازل شده ، پس با آیه انطباق ندارد .
و نیز در همان کتاب است که عبد بن حمید و ابن منذر از عکرمه روایت کرده اند که گفت : وقتی آیه شریفه لا یستوی منکم من انفق من قبل الفتح و قاتل نازل شد ابو دحداح گفت : به خدا سوگند امروز مبالغ هنگفتی انفاق میکنم ، تا درجه آن کسانی را دریابم که قبل از فتح انفاق کرده بودند ، و بعد از من هم کسی نتواند این رکورد مرا بشکند .
آنگاه گفت بارالها هر چه را که ابو دحداح مالک است نصفش در راه تو باشد ، و تمامی اموالش را نصف کرد ، تا رسید به لنگه کفشش گفت : حتی این هم .
و در تفسیر قمیدر ذیل آیه یوم تری المؤمنین و المؤمنات یسعی نورهم بین ایدیهم و بایمانهم میگوید : در روز قیامت نور در بین مردم طبق درجات ایمانشان تقسیم میشود ، و نوری که به منافق میرسد تنها بین انگشت ابهام پای چپش را فرا میگیرد ، منافق به نور خود مینگرد ، و سپس به مؤمنین میگوید : بایستید تا من از نور شما اقتباس کنم .
مؤمنین به ایشان میگویند : به عقب برگردید و در آنجا برای خود کسب نور کنید ، در این هنگام است که بین این دو طایفه دیواری زده میشود ، دیواری که دارای دری است ، از پشت دیوار مؤمنین را صدا میزنند که مگر ما در دنیا با شما نبودیم ؟ میگویند : بله بودید ، و لیکن شما خود را
ترجمة المیزان ج : 19ص :280
مفتون و هلاک کردید ، امام فرمود : یعنی با نافرمانی خدا خود را هلاک کردید و تربصتم و ارتبتم فرمود : یعنی همواره در انتظار بودید و شک داشتید .
و سپس در باره جمله فالیوم لا یؤخذ منکم فدیة فرمود : به خدا سوگند منظور یهود و نصاری نیست ، بلکه همین مسلمان اهل قبله است : ماویکم النار هی مولیکم فرمود یعنی آتش اولی و سزاوارتر است برای شما .
مؤلف : منظور امام از اهل قبله ، منافقین از مسلمانان هستند .
و در کتابکافی به سند خود از ابان بن تغلب روایت کرده که گفت : از امام صادق (علیهالسلام) شنیدم میفرمود : زنهار ، از آرزوی ( دور و دراز ) بپرهیزید ، که خرمی زندگی شما را میبرد ، و دیگر هیچ یک از نعمتهایی که به شما داده اند در نظرتان خرم و قانع کننده نمیشود ، همین آرزوها باعث میشود آنچه موهبت و عطا که خدای عز و جل به شما ارزانی داشته در نظرتان کوچک و بیارزش شود ، و چون آنچه دارید ناچیز و بیارزش شد ، و آنچه ندارید و آرزویش را میپرورانید به دست نمیآورید سراسر عمرتان به حسرت میگذرد.