واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

دکتر سریع القلم: حکمرانی و عوامل خارجی

حکمرانی مانند پزشکی، مهندسی و معماری یک تخصص است؛ متونی در حد چند هزار کتاب دارد. محتاج تجربه و یادگیری است. به چارچوبی فکری به نام قرارداد اجتماعی میان مجریان نیاز دارد و از همه مهم تر تابع یک سیستم با ثبات است.

حکمرانی و عوامل خارجی




* دکتر محمود سریع القلم

چرا ما در ریشه یابی مشکلات داخلی به دنبال عوامل خارجی هستیم؟ چرا مسئولیت خود را در قبال مشکلات داخلی نمی پذیریم؟
به این فراز از خاطرات اسدالله عَلَم، وزیر دربار محمدرضاشاه در تاریخ هجدهم آذرماه ۱۳۵۲ توجه فرمایید:

[محمدرضاشاه] از شلوغ بودن دانشگاه ها بسیار ناراحت بودند. فرمودند، قطعاً دستور مسکو رسیده که همه دانشگاه ها ناراحت شده اند به استثناء دانشگاه پهلوی شیراز…. عرض کردم، مسلماً یک تحریک خارجی است ولی این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که اگر زمینه آماده نباشد، خارجی کاری نمی تواند بکند.

منبع: یادداشت های امیراسداله عَلَم. جلد سوم، سال ۱۳۵۲

آیا اماراتی ها، گرجستانی ها و مردم ترکیه، پول و سرمایه خود را به بانک های ایرانی منتقل می کنند؟ یا برعکس. چرا گرجستان ویزا برای ایرانی ها را لغو می کند و زمینه برای سرمایه گذاری میلیاردی آنها را در گرجستان فراهم می کند؟ و شاید پرسشی اصولی تر: چرا شهروندان به این فکر می افتند که دارایی های خود را به ارز تبدیل کرده و در خارج مستغلات بخرند؟

این سوال و ده ها سوال مرتبط، به اصول ثابت حکمرانی بر می گردد. اگر شخصی روزی چهار پاکت سیگار مصرف کند و نیم کیلو چربی وارد بدن خود کند و با هر چای دوازده حبه قند بخورد، نمی تواند وقتی در CCU بستری شد، روزگار و اطرافیان خود را سرزنش کند. حکمرانی مانند سلامتی جسم انسان، اصول دارد و اگر آن اصول جهان شمول رعایت نشوند، کارآمدی دچار اختلال می شود. اولین شرط حکمرانی، ایجاد امنیت فکری، شغلی، مدنی و اقتصادی است.

بعد از این که سطح قابل توجهی از این امنیت فردی تحقق پیدا کرد، حفظ هویت و تعلق خاطر اهمیت پیدا می کند. اگر بخواهیم این اصل حکمرانی (ایجاد امنیت فردی) را به مرحله سیاست گذاری برسانیم، باید مجموعه افکار و عملکردها از ثبات برخوردار باشند. اگر شهروندان یک کشور صبح از خواب بیدار شوند و متوجه شوند چهل درصد ارزش دارایی های آنها از بین رفته است به طور طبیعی در پی چاره اندیشی خواهند بود.

در چنین شرایطی، هویت، تعلق به خاک و اعتماد به آینده رنگ می بازد. محمدرضاشاه صدها هزار نفر را با سواد کرد، آموزش دانشگاهی داد و دانشجو به خارج فرستاد، بعد گفت: حرف نزنید؛ من می فهمم. او بهترین اقتصاددانان (علینقی عالیخانی) و مجریان (عبدالمجید مجیدی) را به کار گمارد و بعد به آنها دستور داد تا فرامین او را عمل کنند. او با گرفتن حس مشارکت از آنها، امنیت فردی و اعتبار و مسئولیت را از افراد گرفت. مجریان و شهروندان بی تفاوت شدند. محمدرضاشاه اعلام کرد جای مارکسیست ها در زندان است و هیچ حقوقی ندارند (سخنرانی در کاخ نیاوران، ۱۱ فروردین ۱۳۵۴). مارکسیست ها هم ساکت ننشستند و با ایجاد ارتباطات و تشکیلات گسترده در میان احزاب چپ و رسانه های اروپایی، تبلیغات عظیمی علیه حکومت شاه ایجاد کردند.

اکثریت مطلق مردم اتحادیه اروپا که ۵۰۸ میلیون نفر جمعیت دارد زندگی بسیار معمولی دارند: یک آپارتمان بسیار کوچک، یک دوچرخه، یک کارت مترو و قطار و یک شغل معمولی. اما بسیار راضی و خوشحال هستند، چون امنیت روانی دارند و در جوامعی با ثبات زندگی می کنند. نرخ تورم حدود ۲ درصد است و به همان میزان درآمد آنها در سال افزایش پیدا می کند و بنابراین احساس ثبات می کنند.

وقتی عوارض خروج از کشور یک دفعه ۳۰۰ درصد (بار اول) و ۴۲۰ درصد (برای بار دوم) افزایش می یابد، خودبخود تنظیم روانی مسافرین را به هم می ریزد. اگر در سال، عوارض خروج از کشور ۵ درصد و حتی ۱۰ درصد افزایش یابد با روان و انتظارات انسان ها تطابق می کند ولی افزایش ناگهانی ۴۲۰ درصدی، حاکی از فقدان آشنایی با روانشناسی انسان در حوزه ثبات، امنیت و انتظارات معقول است.

محمدرضاشاه آموزش عمومی را گسترش داد، مردم را شهرنشین کرد و درآمد آنها را افزایش داد و بعد حکم کرد: حرف نزنید و انتقاد ممنوع. هر شهروندی که نقد میکرد عامل خارجی قلمداد میشد. این مسدود کردن حق طبیعی و امنیت فردی انسانها است.
حکمرانی مانند پزشکی، مهندسی و معماری یک تخصص است؛ متونی در حد چند هزار کتاب دارد. محتاج تجربه و یادگیری است. به چارچوبی فکری به نام قرارداد اجتماعی میان مجریان نیاز دارد و از همه مهم تر تابع یک سیستم با ثبات است. آیا آمریکا میتواند در امور نروژ دخالت کند؟ آیا آمریکا، روسیه، انگلستان، آلمان و چین میتوانند نروژ هراسی به راه اندازند؟ نمی توانند چون نروژ ثبات دارد. با پنج میلیون و دویست هزار نفر جمعیت، ۳۷۱ میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد. با ۱٫۲ درصد نرخ تورم، مردم این کشور ۷٫۳ درصد از درآمد خود را پسانداز میکنند، این در شرایطی است که دستمزدها در سال ۴٫۶ درصد افزایش پیدا میکنند.

درآمد حاصل از نفت فقط به «صندوق نفت» رفته و در صدها شرکت سرمایه گذاری میشود و تنها ۴درصد از سود سرمایه گذاری در بودجه جاری به کار گرفته میشود. صندوق نفت نروژ حدود یک تریلیون دلار است. اصل و سود آن برای نسل های آتی است. درآمد سرانه در این کشور ۶۲۵۱۰ دلار است. با این آرامش، ثبات، امنیت، توزیع امکانات و آینده نگری، کدام کشور خارجی می تواند در نروژ نارضایتی ایجاد کند؟ حکمرانی یک تخصص است. با تغییر وزرای اقتصادی اتفاق خاصی نمی افتد؛ باید اندیشه های حکمرانی را اصلاح کرد.

طبع بشر به گونه ای ساخته شده که دوست دارد دیده شود: دیده شدن یک نیاز است و هر فردی که در خود استعدادی می بیند، حس و علاقه مندی او به دیده شدن بیشتر است. وقتی انسان ها دیده نشوند، همکاری نمی کنند. ریشه ی عموم نارضایتی ها در نادیده شدن و بنابراین در ناکارآمدی است. کارآمدی در حکمرانی نیازمند اجرای سیاست هایی است که به ثبات و امنیت روانی انسانها بیانجامد.

از فواید جسمانی و روانی ورزش هوازی

چه به واسطه رژیم غذایی و چه به واسطه شرایط گوارشی، چربی می تواند در بخش هایی ناخواسته از بدن انسان تجمع کند. برای کمک به از بین بردن این چربی های اضافه ورزش هوازی یک گزینه عالی است.

ورزش هوازی (ایروبیک) به چربی سوزی کمک می کند. بر همین اساس، این تمرینات ورزشی برای افرادی که قصد دارند وزن خود را کاهش دهند یا به وزنی سالم دست یابند، توصیه می شود. البته این تنها یکی از فواید ورزش هوازی محسوب می شود.

از فواید جسمانی و روانی ورزش هوازی

به گزارش گروه سلامت عصر ایران به نقل از "استپ تو هلث"، بیشتر مردم به نوعی این شکل از تمرینات ورزشی را انجام می دهند. به لطف ورزش هوازی ما نه تنها می توانیم به تناسب جسمانی دست یابیم، بلکه از فواید روانی آن نیز بهره‌مند می شویم.

ورزش هوازی و سلامت جسمانی

احتمالا با فواید انجام ورزش های هوازی آشنا هستید یا حداقل درباره آنها چیزی شنیده اید. اما یادآوری آنها ارزشمند است زیرا همانگونه که پیش‌تر اشاره شد ورزش هوازی نقشی فراتر از کمک به کاهش وزن دارد.

ورزش هوازی استقامت ما را افزایش می دهد

یکی از جنبه های مثبت ورزش هوازی افزایش استقامت بدن انسان است. آیا خرید کردن در یک فروشگاه بزرگ موجب خستگی شما می شود؟ یا با بالا رفتن از پله ها تنگی نفس به سراغ شما می آید؟ این قبیل شرایط به واسطه کمبود استقامت بدن شکل می گیرند.

با کمک ورزش هوازی می توانید این شرایط را بهبود ببخشید. البته برای کسب نتیجه مناسب باید ورزش هوازی را به طور منظم انجام دهید.

با گذشت زمان، ظرفیت ریه های شما افزایش خواهند یافت و متوجه می شوید که بالا رفتن از پله یا صعود از یک تپه دشواری کمتری داشته و برای مدت زمان بیشتری می توانید بدون احساس خستگی به پیاده روی یا دویدن ادامه دهید.

ورزش هوازی به خلاص شدن از چربی اضافه بدن کمک می کند

چه به واسطه رژیم غذایی و چه به واسطه شرایط گوارشی، چربی می تواند در بخش هایی ناخواسته از بدن انسان تجمع کند. برای کمک به از بین بردن این چربی های اضافه ورزش هوازی یک گزینه عالی است.

توجه به این نکته که چربی سوزی موضعی نخواهد بود و مدتی طول می کشد تا اثر کاهش چربی در بخش های مشخص از بدن نمایان شود، اهمیت دارد. در نتیجه، برای دستیابی به نتایج دلخواه باید بسیار صبور باشید و در میانه راه برنامه تمرینی خود را رها نکنید.

شما ممکن است روند کاهش چربی در ناحیه شکم خود را تجربه کنید، اما شاید این اثر را پس از چند هفته یا چند ماه انجام منظم ورزش هوازی که با یک رژیم غذایی سالم همراهی می شود، مشاهده کنید.

انواع مختلفی از ورزش هوازی وجود دارند

یکی دیگر از جنبه های مثبت ورزش هوازی تنوع آن است، از این رو شما می توانید بهترین گزینه بر اساس آنچه دوست دارید را انتخاب کنید که به افزایش انگیزه برای ورزش کردن نیز منجر می شود.

از جمله نمونه های شناخته شده ورزش هوازی می توان به موارد زیر اشاره کرد:

دوچرخه سواری (ثابت یا عادی)

پیاده روی (روی تردمیل یا به صورت عادی)

دویدن (در باشگاه یا به صورت عادی)

زومبا

کلاس های ایروبیک


همانگونه که متوجه شدید با گزینه های ساده مواجه هستیم که همه ما با آنها آشنایی داریم. به عنوان مثال، اگر دویدن را انتخاب کنید، شما می توانید این کار را در باشگاه یا در طبیعت انجام دهید.

یکی از مزایای حضور در باشگاه این است که می توانید به همراه افراد دیگر به انجام ورزش پرداخته و شرایط شما زیر نظر قرار بگیرد. اگر دوست دارید در محیط بیرون ورزش کنید، می توانید اپلیکیشن هایی را روی گوشی هوشمند خود دانلود کنید تا پیشرفت شما را کنترل کرده یا یک دوست را در فعالیت ورزشی خود شریک کنید.

با این وجود، آگاهی از ظرفیت خود برای ایجاد انگیزه شخصی اهمیت دارد. اگر به طور کامل به دیگران وابسته باشید، ممکن است آنچنان که باید و شاید پایداری خود برای دستیابی به تغییرات جسمانی لازم را حفظ نکنید.

ورزش هوازی و سلامت روانی 

ورزش هوازی به افزایش استقامت و آمادگی جسمانی، کاهش وزن و حتی سالم‌تر غذا خوردن کمک می کند. با این وجود، برخی فواید انجام این تمرینات ممکن است مشهود نباشند، اما متوجه آنها شوید که منظور ما همان فواید روانی است.

ورزش هوازی برای پاکسازی ذهن و خلاص شدن از استرس در زندگی گزینه بسیار خوبی است.

زمانی که ورزش می کنید، بدن انسان اُکسی‌توسین ترشح می کند که به کسب آرامش و احساس شادی بیشتر کمک می کند. در نتیجه، انجام ورزش به طور منظم برای بهزیستی روانی انسان بسیار مفید است.

انجام ورزش به افزایش اعتماد به نفس یا حفظ آن در سطوحی سالم کمک می کند.

بر همین اساس است که انجام ورزش در زمان هایی که شرایط سختی را سپری می کنید یا از افسردگی رنج می برید بسیار توصیه شده است. اگر از اضطراب یا حتی دندان قروچه رنج می برید، ورزش می تواند به بهبود این شرایط کمک کند.

از دلایل در جا زدن ایران

نگاهی دیگر به جامعه امروز ایران
تا وقتی که مشکلات و مسائل کشور با یکدیگر تطابق نداشته باشند، اطمینان داشته باشید که جامعه ایران، نه تنها در جا خواهد زد بلکه پسرفت هم خواهد داشت.

عصر ایران ؛ جعفر محمدی* - چرا در جا می زنیم؟ این سوالی است که از زاویه های مختلفی می توان بدان نگریست و آن را کاوید. امروز می خواهم یکی از مهم  ترین علل عقب ماندگی ایران را مطرح کنم: «مسائل» ما، از «مشکلات» ما جداست.

منظور از "مشکلات"، گره ها و نارسایی هایی است که جامعه واقعاً درگیر آنهاست. منظور از "مسائل"، موضوعاتی است که توجه و توان جامعه صرف آنها می شود.

چند نمونه  از "مشکلات" را ذکر می کنم:
- بیکاری
- قرار داشتن بخش عمده اقتصاد در اختیار بخش دولتی و عمومی
- روند رو به ورشکستگی صندوق های بازنشستگی
- سوء مدیریت بحران آب و عواقبی مانند فرونشست زمین
- ناکارآمدی نظام آموزشی در تربیت انسان های توانمند
- اصطکاک بیش از حد در سیاست خارجی
- موانع متعدد در مسیر راه اندازی و اداره کسب و کار
- کاهش اعتماد اجتماعی
- فقدان ساز و کاری برای شنیدن و ترتیب اثر دادن به صداهای منتقد قدرت
- افزایش بیماری های قلبی،گوارشی، سرطان و اعصاب و روان 
- فرسودگی سیستم های تولید که نتیجه آن کاهش بهره وری و محصولات ناکارآمد است
- آلودگی هوا
- هدر رفت برق در شبکه انتقال و توزیع برق
- ...

در یک جامعه سالم، این "مشکل"ها، تبدیل به "مسأله" و ادبیات مشترک مردم و مسؤولان می شوند. تمام سوگیری ها از تبلیغات انتخاباتی، مقالات روزانه رسانه ها و  مطالبات حزبی گرفته تا نطق های و قوانین پارلمان، مصوبات دولت و اقدامات عملی، همه و همه با محوریت مشکلاتی است که تبدیل شده اند به دغدغه و "مسأله" کشور.

اما در جامعه ما، مشکلات چیزی است و مسأله ها چیز دیگر! نگاهی بیندازید به آنچه در سال های اخیر به عنوان "مسأله" کشور، انرژی جامعه را صرف خود کرده و به دغدغه و محل گفت و گو تبدیل شده اند:

- جلوگیری از ورود یک شهروند زرتشتی به شورای شهر یزد
- جلوگیری از ورود بانوان به ورزشگاه ها برای تماشای مسابقات ورزشی
- جلوگیری از نوازندگی زنان در ارکسترهای برخی شهرستان ها
- جلوگیری از برگزاری کنسرت در استان خراسان بنا به تشخیص شخصی برخی افراد
- مواجهه گشت های ارشاد با زنان و دختران بدحجاب
- اختصاص بودجه هزار میلیاردی برای فروش رفتن خودروهای دو خودروساز بزرگ داخلی
- توقیف یا سانسور فیلم ها و سریال هایی که خود سانسورچی ها مجوز ساختش را داده اند
- جنجال بر سر این که فلان بازیگر در اینستاگرامش فلان عکس یا متن را منتشر کرد
- ستاره دار کردن دانشجویان
- 10 سال مجادله بر سر انتشار یا عدم انتشار کتاب محمود دولت آبادی
- ... .

می بینید که مشکلات واقعی ایران امروز ما به جای تبدیل به "مسأله هایی برای حل شدن"، به کنجی رفته اند و یک سری موضوعات پیش پا افتاده و غیر مهم، جایشان را به عنوان مسأله های جعلی، پر کرده اند.

تا وقتی که مشکلات و مسائل کشور با یکدیگر تطابق نداشته باشند، اطمینان داشته باشید که جامعه ایران، نه تنها در جا خواهد زد بلکه پسرفت هم خواهد داشت، آن هم در دنیایی که "شناخت مشکل، تبدیل آن به مسأله ای برای حل و یافتن فرمول حل مسأله" مهم ترین دغدغه مردمان و حاکمانش در جای جای دنیاست.

* صاحب امتیاز و سردبیر عصر ایران

از مصطفی پیتْ استیل تا کودکان زلزله

از مصطفی پیتْ استیل تا کودکان زلزله

 محسن رنانی

مقدمه اول:

این روزها بهانه برای نوشتن زیاد است. تا دلت بخواهد اعتصاب و اعتراض، تعرض، منازعه و خبر هست که یکی را انتخاب کنی و درباره‌اش بنویسی. دیروز دوستی پیام داد که: «مدتی است کم کار شده‌ای، نمی‌خواهی چیزی درباره حوادث این‌ روزها بویژه واقعه مدرسه غرب تهران بنویسی؟ دستکم چیزی درباره مشکلات اقتصادی کشور پس از لغو برجام بنویس». پاسخی که برای او نوشتم را این‌جا می‌آورم:

خوشبختانه درباره موضوعاتی که تو گفتی، همه دارند می نویسند و پیگیری می‌کنند. همه‌ی رسانه‌ها و شبکه‌های مجازی پر است از خبر و تحلیل درباره مدرسه غرب تهران؛ معلمان و رانندگان و کارگران و سپرده‌گذاران هم که اخبارشان جهانی شده است. درباره‌ی مشکلات و بحران‌های اقتصادی نیز، که حوزه تخصصی‌ من است، وظیفه‌ام را انجام داده‌ام و به‌طور خاص در این چند ماه اخیر آنچه را می‌دانسته‌‌ام و گمان می‌کرده‌ام باید گفت، هم کتبی و هم حضوری خدمت مسئولان مربوطه عرض کرده‌ام. انتشار عمومی تحلیل‌های اقتصادی خودم را هم در این شرایط صلاح نمی‌دانم چون در این محیط پر از آشفتگی و بی‌ثباتی، هر تحلیلِ تازه، بر آشفتگی و نگرانی می‌افزاید.

ریشه‌ی مشکلات و بحران‌های اقتصادی تقریباً روشن است و درباره راه حل‌های اصلی آن‌ها نیز تقریباً بین اقتصاددانان توافق کلی وجود دارد و بیشتر این راه‌حل‌ها نیز به مقامات کشور ارایه شده است. اما نکته این‌جاست که مسائل و بحران‌های جاری چنان پیچیده شده است که حل آن‌ها بدون تفاهم و همکاری جدی و همدلانه بین دولت و سایر اجزای نظام سیاسی امکان‌پذیر نیست. بنابراین الان مساله ما برای حل‌وفصل مشکلات و بحران‌های کشور، فقدان تحلیل یا فقدان نظریه یا فقدان راهکار سیاستی نیست؛ بلکه مشکلی اصلی ما «جسارت مدیریتی» است که مسئولان دولتی ندارند و «اراده سیاسی»‌ است که مقامات حکومتی ندارند و «توان گفت‌وگوی صادقانه برای تفاهم»‌ است که هر دو دسته ندارند.

و نکته آخر این‌که: مأموریت یک روشنفکر اجتماعی این نیست که درباره هرچه در جامعه می‌گذرد اظهار نظر کند. او فقط باید درباره‌ی مسائلی بنویسد و بگوید و زنهار بدهد که دیگران نمی‌بینند، یا می‌بینند اما به عللی نمی‌توانند درباره‌اش بگویند و نگفتنش هم، موجب خسارت و آسیب برای همه یا بخشی از جامعه باشد.

 

مقدمه دوم:

مصطفی مرد خوش سیمایی بود و بسیار خوش اخلاق. موهای طلایی‌اش که بر چهره شفافش می ریخت، نمی‌توانستی مسحورش نشوی. من ۱۶ ساله بودم و او تقریبا ۲۵ سال داشت. محجوب، باسواد و با ایمانی قوی؛ حرف که می‌زد احساس می‌کردی فیلسوفی خداپرست دارد برای تو سخن می‌گوید. یک‌جورهایی دلت می‌خواست با تو خویشاوند باشد، حیفت می‌آمد که این آدمی که خُلقاً و خَلقاً نمونه‌هایش اندک است مال تو نباشد.

ما شب‌ها در یک سنگر می‌خوابیدیم و مصطفی تا دیر وقت برای‌مان از هستی، عشق، مثنوی،‌ نهج البلاغه و تاریخ اسلام سخن می‌گفت؛ و این‌ها همه در پاییز ۱۳۶۱، منطقه عین‌خوش، لشکر امام حسین، و پیش از عملیات محرم بود. اما یک رفتار مصطفی مرا آزار می داد. او که در مدت کوتاهی برای من به الهه زیبایی، معرفت و ایمان تبدیل شده بود، گاهی رفتاری داشت که برایم عجیب بود،‌ مرا سردرگم کرده بود. وقتی صدای سوت گلوله توپ می‌آمد که از فراز سر ما عبور می‌کرد یا وقتی در فاصله‌ای دورتر از ما گلوله تانک یا خمپاره‌ای به زمین می‌خورد و منفجر می‌شد، در حالی که ما احساس خطری نداشتیم و ایستاده بودیم و می‌خندیدیم، مصطفی خود را به گودالی پرتاب می‌کرد یا روی زمین درازکش می‌کرد و دست‌هایش را دور سرش حلقه می‌زد. بعد که خطر رفع می‌شد و بلند می‌شد، صورتش ارغوانی شده بود،‌ سپس عرقی سنگین بر بدنش می‌نشست و آنگاه به گوشه‌ای می‌خزید تا لرزش بدنش را دیگران نبینند. گاهی حتی با افتادن یک بشکه از داخل کامیون بر روی زمین، وحشت می‌کرد و نیم خیز می‌شد. برخی شب‌ها با فریاد از خواب می‌پرید و خودش را به بیرون از سنگر پرتاب می‌کرد.

من یادگرفته بودم که در این مواقع از او دور شوم، خودم را به ندیدن بزنم و به حال خودش رهایش کنم تا آرام شود. پیش خود می‌گفتم: مصطفی که مرد با ایمانی است و سابقه زیادی هم در جبهه داشته است، پس چرا اینقدر از انفجار می‌ترسد؟ راستش کسر شأن مصطفی می‌دانستم که مردی با آن عظمت، چنین رفتاری داشته باشد. وقتی به یکی از مسئولان بالاترمان موضوع را گفتم، گفت «فیلسوفه را می‌گویی؟ ولش کن، طرف موجیه. اون رفیقمون که روانشناسی خونده، می‌گه مصطفی پیت استیله». عملیات محرم تمام شد و مصطفی به مرخصی رفت و من نیز به اصفهان بازگشتم تا از درس و مدرسه عقب نمانم. و معمای «مصطفی پیتْ استیل» تمام این سی و پنج سال با من بود تا در جریان زلزله اخیر کرمانشاه این معما حل شد. دلم برای دیدن مصطفی لک زده است.

 

مقدمه سوم:

دیشب خاطره‌ای را از یک بانوی کهنسال ایرانی‌ یهودی خواندم که در کودکی در زمان جنگ جهانی دوم هنگام فرار با خانوده‌اش از فرانسه به سوی ایران، در قطار، گرفتار ایست بازرسی ماموران نازی و برخورد خشن و ترسناک آن‌ها می‌شوند. شوک روحی ناشی از این واقعه‌ی ظاهراً کوچک و گذرا، چنان بر ذهن و روان این کودک حک شده بود که می‌گفت هنوز پس از هفتادوپنج سال شب‌ها کابوس‌هایی می‌بیند که در جایی ناشناخته و در جنگلی تنها گم شده است. پیرزن گفته بود «‌از آن زمان تاکنون نتوانسته‌ام درست بخوابم».
این را که خواندم دیگر خوابم نبرد تا مطلبی را که سه ماه است درباره کودکان زلزله زده کرمانشاهی نوشته‌ام و نیمه کاره رها کرده‌ام، نهایی و منتشر کنم. درواقع آنچه می‌خواهم در این یادداشت به آن بپردازم، از آن مواردی است که هیچ کس نمی‌بیند و اگر برخی ببینند به راحتی از آن عبور می کنند؛ چون ظاهر آن، چنان کوچک است که اصلاً جایی برای مطرح کردن در سطح ملی ندارد. اما به گمان من، باطن آن چنان بزرگ است که اگر به آن نپردازیم به معنی آن است آینده نسلی را ضایع کرده‌ایم. و مگر نفرموده است که هر کس یک تن را بکشد گویی همه انسان‌ها را کشته است؟

 

برای کودکان زلزله

در آذر ماه ۱۳۹۶ خانم نرگس کلباسی از روستاهای سرپل ذهاب تماس گرفت و گفت اینجا پس لرزه‌هایی که می‌آید برخی بزرگسالان و بیشتر کودکان را بی قرار می کند. باوجود سرما، برخی از مردم از نگرانی شب‌ها حاضر نیستند در بخش‌های سالم خانه‌های شان بمانند و کودکان حتی از خوابیدن در کانکس هم وحشت دارند. می‌گفت بی‌قراری و شب اداری کودکان زیاد است. او درخواست داشت تا تعدادی روانشناس را برای مشاوره دادن به خانواده‌ها به منطقه بفرستیم. با بنیاد توانمندسازی توسعه محور خانواده (توتم خانواده) و گروه روانشناسی دانشگاه اصفهان، صحبت کردم و قرار شد با همکاری این دو نهاد، گروهی از دانش‌آموختگان روانشناسی، طی چند روز آموزش ببینند و برای اعزام به منطقه، آماده شوند. در جلسات هماهنگی برای اعزام این گروه از مشاوران بود که با اصطلاح PTSD آشنا شدم که سَرواژه‌‌ای است برای Post Traumatic Stress Disorder و ترجمه آن «اختلال استرسی پس از حادثه» است. استادان روانشناسی گفتند علایمی که خانم کلباسی گفته است، نشانه‌هایی از شیوع سندروم PTSD است که در بزرگسالان به تدریج رفع می‌شود اما اگر در کودکان زیر هفت سال ظرف چندماه اول پس از حادثه درمان نشود تا آخر عمر با آن‌ها می‌ماند و چنین فردی تا پایان عمر با اختلالات رفتاری و روانی درگیر خواهد بود و دیگر یک انسان طبیعی نخواهد بود و زندگی‌اش همواره پرتنش و از نظر روانی بی‌ثبات خواهد بود.

داستان از این قرار است که وقتی کسی در معرض یک ترس شدید غیرقابل تحمل قرار می‌گیرد، مثلاً در شرایط تهدید کننده نزدیک به مرگ قرار می‌گیرد (مانند قرار گرفتن در معرض انفجار، سقوط، حمله توسط حیوان وحشی و...) یا شاهد یک رویداد وحشتناک و دلهره‌آور است (مثل مشاهده تصادف دلخراش، شکنجه، تجاوز، قتل و ...) یا با یک ضربه روحی عظیم روبه‌رو می‌شود (مثل مصیبت‌ از دست دادن نزدیکان، سوء استفاده جنسی و ...) دچار چنان شوک روانی و فشار روحی می‌شود که باعث بروز یک اختلال روانی ماندگار در فرد می‌شود. به این اختلال روانی، سندروم PTSD می‌گویند. کودکان بسیار بیش بزرگسالان و زنان بیش از مردان گرفتار این ضایعه می‌شوند. بیشتر گرفتاران PTSD را سربازان حاضر در جنگ، قربانیان حوادث طبیعی، گرفتار شدگان در جنگ و شکنجه، آوارگان و پناهندگان، و نیز بازماندگان از مصیبت‌ها و تصادفات، تشکیل می‌دهند.

ترس مداوم از تکرار حادثه، و مرور مداوم و غیرقابل کنترل آن حادثه در ذهن، و یادآوری ناخواسته انواع افکار و احساسات مربوط به آن حادثه، اضطراب، روان‌پریشی، توهم شنیدن صدا، دیدن کابوس، کرختی، بی‌عاطفگی، افسردگی، اختلال حافظه، اختلال خواب، شب ادراری در کودکان، افکار خودکشی،‌ تغییرات شخصیتی و کاهش اعتماد به نفس در زندگی روزمره که نهایتاً منجر به انزواطلبی می‌شود از ویژگی‌ها و نشانه‌های گرفتاران PTSD‌ است. چنین می‌شود که وقتی باد درِ اتاق را به هم می‌زند، خودروی ترمز می‌کشد، بادکنکی می‌ترکد یا شیشه‌ای می‌شکند، احساس آن حادثه سهمناک در فرد زنده می‌شود و تعادل روانی او را به هم می‌ریزد. گاهی چنین افرادی به علت درگیری مداوم احساسی با حادثه‌ای که دیده‌اند، همواره آماده‌اند تا با یک محرک ساده، خشمی انفجاری از خود بروز دهند. گاهی نیز این ضایعه روانی چنان پیشرفت می‌کند که علائمی شبیه بیماری صرع بروز پیدا می‌کند و فرد برای همه عمر گرفتار حمله‌های عصبی می‌شود.

البته همه افرادی که حادثه‌ای دلخراش یا وحشتناک می‌بینند، تا مدتی واکنش‌‌های عصبی و روانی نظیر گریه، غمناکی، بی‌حسی، خشم،‌ نگرانی و در خود فرورفتن را نشان می‌دهند. این واکنش‌ها طبیعی است. اما پس از یک ماه باید فروکش کند. اگر نکرد می‌تواند به معنی آغاز PTSD در فرد باشد. بنابراین کسانی که نزدیکانشان دچار حوادث و مصیبت‌های سخت شده اند باید مراقب علایم رفتاری و روانی آنها باشند. معمولاً نشانه‌های اولیه PTSD در فاصله یک تا شش ماه پس از حادثه، آشکار می‌شود که اگر درمان نشود می‌تواند تشدید و ماندگار شود. درمان PTSD‌ نیز هم دارویی است و هم شناختی و رفتاری. اما در هر صورت نیاز به مشاوره با روان‌درمان‌های حرفه‌ای دارد.

در روزهای جنگ زیاد می‌شنیدیم که فلان رزمنده در جنگ دچار موج گرفتگی شده است. تا همین چند ماه پیش گمان می‌کردم موج گرفتگی در جنگ (موجی شدن) یعنی این که موج انفجار باعث شده است که رشته‌های عصبی درون بدن یا سلول‌های مغزی فرد آسیب ببیند. در همین نشست‌ها با روانشناسان بود که دریافتم یاران رزمنده‌ای که می‌گفتیم موجی شده اند، گرفتار همین ضایعه PTSD بوده‌اند. این ضایعه الزاماً ناشی از قرار گرفتن در شرایط انفجار نبوده است، بلکه دیدن بدن پاره پاره دوستان و مشاهده حجم عظیم کشتگان و وحشت‌ شب‌های بمباران نیز می‌توانسته است باعث گرفتاری به PTSD یا همان موجی شدن، شده باشد. و اکنون بعد از ۳۵ سال تازه فهمیدم چرا به آن موجود رویایی «مصطفی پیت استیل» می‌گفتند و چه مظلوم بود آدمی که با آن ابهت، گرفتار این ضایعه بود و دیگران هم از سر جهل، آن رفتار را با خنده و تمسخر پاسخ می‌دادند!

خوشبختانه نکته مهم این است که PTSD‌ در کودکان هم راحت‌تر وسریع‌تر قابل تشخیص است و هم ساده‌تر و بدون نیاز به روش‌های دارویی، و صرفاً با روش‌های شناختی و رفتاری قابل درمان است. در این زمینه نیز پروتکل‌های استاندارد جهانی وجود دارد؛ البته به شرطی که به موقع تشخیص داده و برای درمان اقدام شود.

برای کودکان اگر دوره طلایی درمان (شش ماه اول پس از بروز ضایعه) بگذرد، این ضایعه ماندگار می‌شود. گرچه همواره قابل درمان است اما هر چه دیرتر شود، درمان سخت‌تر می‌شود و در صورت عدم درمان نیز عوارض آن تا پایان عمر با فرد می‌ماند. و البته درمان کامل ممکن است تا یکسال هم طول بکشد. یعنی درمانگر هر کودک باید پس از اقدامات درمانی اولیه، تا یکسال او را رصد کند و به او سر بزند و با او ارتباط داشته باشد تا درمان تکمیل شود.

تیم مشاوران ما در دی ماه به سرپل‌ذهاب رفت و کلیه کودکان زیر هفت سال مستقر در روستاهای تحت مدیریت خانم کلباسی را با آخرین تست‌ها و معیارهای معرفی شده جهانی، معاینه و غربالگری کرد. معلوم شد از ۸۰ کودک زیر هفت سال، ۲۱ مورد، یعنی بیش از ۲۵ درصد از کودکان، گرفتار PTSD‌ هستند. درمان بلافاصله شروع شد و از آن زمان به بعد این تیم هر ماه یک هفته به منطقه می‌رود تا مراحل تکمیلی درمان را دنبال کند. در آخرین سفر این تیم معلوم شد ۱۶ نفر از کودکان تا مرز بهبودی کامل پیش رفته‌اند.

من وقتی متوجه شدم که سندروم PTSD تا چه حد در میان کودکان زلزله زده شایع است، اطلاعات جمعیتی پنج شهرستان زلزله‌زده کرمانشاه (اسلام‌آباد غرب، سرپل‌ذهاب،‌ قصرشیرین، ثلاث باباجانی، دالاهو) را بر اساس نتایج سرشماری ۱۳۹۵ بررسی کردم و بر اساس آن، جمعیت کودکان زیر هفت سال این پنج شهرستان را برای سال ۱۳۹۶ برآورد کردم. معلوم شد در زمان زلزله بین ۴۲ تا ۴۵ هزار کودک زیر هفت سال در این مناطق بوده‌اند. اگر فرض کنیم سهم کودکان گرفتار PTSD در کل این مناطق شبیه روستاهایی باشد که تیم روانشناسان دانشگاه اصفهان بررسی کردند (۲۵ درصد)، می‌توان نتیجه گرفت احتمالا بیش از ده هزار نفر از کودکان زیر هفت سال این مناطق، گرفتار سندورم PTSD شده‌اند. در همان زمان با تعدادی از مشاورانی که به سایر مناطق زلزله زده رفته‌ بودند هم تماس گرفتم و در مورد شیوع این سندروم پرسیدم. همه تایید می‌کردند که PTSD‌ در بین کودکان به طور جدی شایع است.

اما چه کردیم؟ روانشناسان ما با انجمن‌های روانشناسی کرمانشاه و کشور تماس گرفتند. معلوم شد آن‌ها البته خدمات مشاوره‌ای عمومی در منطقه ارائه می‌دهند اما نیروی کافی و بودجه لازم برای ورود به مساله بزرگی مثل درمان کودکان مبتلا به PTSD را ندارند. با دوستی که از مقامات استانداری است تماس گرفتم؛ کلاً موضوع برایش تازگی داشت. گفتم لطفاً اطلاعات جمعیتی کودکان زلزله زده و اقدامات انجام شده در مورد PTSD را از بهزیستی استان بگیرید. بعد از چند روز گفت می‌گویند اطلاعات محرمانه است و خودش حدس می‌زد هیچ کاری انجام نشده است.

اکنون زمان به سرعت در حال گذر است و ورود به مساله کودکان مبتلا به PTSD تقریبا دارد دیر می‌شود. نگذاریم بلایی که بر سر کودکان بازمانده از زلزله بم آمد، بر سر کودکان زلزله کرمانشاه بیاید. در جایی خوانده بودم که در جهان سوم وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد حکومت و مردم بسیج می‌شوند و ویرانه‌های فیزیکی حادثه را ترمیم می‌کنند، اما هیچ کس توجهی به بازسازی روانی مردم آسیب‌دیده نمی‌کند. گویی بازسازی خانه‌های گل از خانه‌های دل واجب تر است. آخر در کشوری که همه چیز گرد تبلیغات و نمایش می‌چرخد، ساختن خانه‌‌های سیمانی به سرعت به چشم می‌آید اما آبادی خانه‌های دل به چشم نمی‌آید. بگذریم.

اکنون چه باید کرد؟ در روز اول ماه رمضان، دیداری با‌ استاندار محترم کرمانشاه داشتم و اهمیت مساله را برای ایشان باز کردم. قول داد که پی‌گیری کند، ولی چشمم آب نمی‌خورد. می‌دانم که بزرگسالان آنقدر مساله اطراف ایشان ریخته اند که نوبت به کودکان نمی‌رسد. به گمانم در این مورد عزمی ملی لازم است. ننگ است که ما هزاران دانش‌آموخته بیکار روانشناسی، مشاوره و علوم تربیتی در کشور داشته باشیم و کودکان زلزله، بی‌یاور بمانند. درخواستم از وزیر محترم «تعاون، کار و رفاه اجتماعی» این است که در کنار همه دغدغه‌ها و نگرانی‌هایی که می‌دانم امروز اطراف ایشان گرفته است، دستور فوری و ویژه‌ای به سازمان بهزیستی کشور بدهند که ترتیباتی اتخاذ شود که با همکاری استانداری کرمانشاه، انجمن روانشناسی کشور، دانشگاه رازی و تمام دانشگاههای کشور که دارای رشته‌های مشاوره و روانشناسی هستند، اقدامات سازمان یافته و مستمری برای شناسایی و درمان ‌ده هزار کودک در معرض PTSD در مناطق زلزله‌زده کرمانشاه شروع شود. پیش از آن که بیش از این دیر شود.

و البته تمام خانواده‌های درگیر زلزله که کودک زیر ده سال دارند، خودشان دست به کار شوند و از سازمان بهزیستی، گروه روانشناسی دانشگاه رازی و انجمن روانشناسی استان کرمانشاه خدمات مورد نیاز برای تشخیص و درمان کودکانشان را مطالبه کنند. به گمانم پس از آن‌که استان برای امدادرسانی و اسکان موقت زلزله زدگان همه امکانات خود را بسیج کرد، اکنون نوبت آن است که یک بار دیگر همگی دستگاههای مربوطه بسیج شوند تا کودکان زلزله را از تخریب‌های روانی حاصل از زلزله رهایی بخشند که این مهم تر از ساخت خانه برای آنهاست.

ما خوشحالیم که امروز به درستی مسئولان آموزش و پرورش دوره‌های مشاوره و درمان برای بچه های آسیب دیده مدرسه غرب تهران گذشته اند (آن بچه ها نیز شدیداً در معرض گرفتاری به PTSD هستند) اما آموزش و پرورش اگر نگاه بلندمدتی داشته باشد باید بداند که بزودی کودکان زلزله به مدرسه خواهند آمد و اگر امروز مشکلات روحی وروانی ناشی از زلزله در آنها درمان نشود،‌ فردا آموزش‌وپرورش در تمام مدارس با مشکلات رفتاری روبه‌رو خواهد بود. بنابراین چرا در همین تابستان پیش رو، تمام مدارس مناطق زلزله‌زده به مرکزی برای شناسایی و درمان کودکان گرفتار PTSD‌ تبدیل نشود؟ امیدوارم چنین توانمندی‌ای در مدیران کشور و منطقه وجود داشته باشد.

و اکنون به خوبی می‌فهمیم که آن بانوی سالخورده یهودی که هفتادوپنج سال است کابوس می‌بیند و خواب درستی نرفته است به چه علت بوده است. آیا چنین سرنوشتی در انتظار کودکان زلزله است؟

از همه شماهایی که اکنون مطالعه این یادداشت را به پایان می‌برید درخواست می‌کنم که اگر کسی از خانواده‌های زلزله کرمانشاه را می‌شناسید، حتماً این یادداشت را به دست او برسانید تا اگر کودک دارد، پیش از آن که دیر شود برای اقدامات تشخیصی و احتمالاً درمان او اقدام کند.

محسن رنانی 

۱۱ خرداد ۱۳۹۷


چرا این روزها جامعه شناسان ایرانی این همه درباره مسائل سیاسی صحبت می کنند؟

در حال حاضر تعیین کننده ترین وجه جامعه ایران سیاست است و فقط با اصلاح وتکامل آن وجه است که سایر وجوه می توانند در جهت بهبود حرکت کنند. بحرانی که جامعه امروز ایران رافراگرفته راه حل سیاسی می طلبد .مسئله کودکان خیابانی و توسعه اقتصادی و رابطه با جهان و رشد فرهنگ و هنر همه و همه وابسته به تحلیل درست از ضرورت ها وباید و نباید های قدرت است .

دکتر پرویز اجلالی؛ جامعه شناس و عضو هیات علمی دانشگاه تهران نوشت:

1- چرا این روزها جامعه شناسان ایرانی این همه درباره مسائل سیاسی صحبت می کنند؟ تا آنجا که من جامعه شناس محتاط ،که امروزه علاقه چندانی به وارد شدن در این نوع امور ندارم هم به فکر رویکرد جامعه شناسانه به سیاست افتاده ام .

پاسخ را من از لویی آلتوسر جامعه شناس فرانسوی می گیرم که می گفت درهر جامعه ای در هر لحظه تاریخی یکی از سطوح اقتصاد،سیاست یا ایدئولوژی تعیین کننده است (البته من به جای ایدئولوژی فرهنگ می گذارم). به گمان من در حال حاضر تعیین کننده ترین وجه جامعه ایران سیاست است و فقط با اصلاح و تکامل آن وجه است که سایر وجوه می توانند در جهت بهبود حرکت کنند.

بحرانی که جامعه امروز ایران را فراگرفته راه حل سیاسی می طلبد . مسئله کودکان خیابانی و توسعه اقتصادی و رابطه با جهان و رشد فرهنگ و هنر همه و همه وابسته به تحلیل درست از ضرورت ها و باید و نباید های قدرت است پس من محافظه کار هم  وادار می شوم به مصداق کلکم راعا وکلکم مسئول در این باره اظهار نظری بکنم و خودی نشان دهم .بدین امید که سرکنگبین سخنان من بر صفرا نیفزاید و باعث زحمت قارئین محترم ومحترمه نگردد.

2- تشخیص راه های درست حل مسائل و مشکلات خیلی دشوار نیست اما وقتی در عرصه سیاست وارد می شویم چند عامل مانع یافتن راه حل درست می شوند که در اینجا من از آنها نام می برم و البته معتقد نیستم که حرفم حتماً درست است و آماده ام نقطه نظرهای مخالف دیگران را بشنوم و طرز فکر خود را تصحیح کنم .

الف - تعصبات ایدئولوژیک ،دینی ، قومی : وقتی کسی تصور کند که باید راهی را برود که ایدئولوژی، قومیت یا دین برایش تعیین کرده و هر کاری غیر از آن شیطانی و پلید است .هرگز درباره دلیل و نتیجه کارش در شرایط مشخص و در زمان مشخص و برای انسان های معین فکر نمی کند .بنابراین عقل را به طورکامل کنار می گذارد و مطابق تعصباتش حرکت می کند تا به چاله بیفتد یا نیروی پر زورتری مانع حرکت او شود. این دیدگاه معمولا نه به راه حل بلکه به پیچیده تر شدن مسئله و در عالم سیاست به فاجعه ختم می شود.

ب - منافع شامل قدرت ،ثروت و منزلت : گروه های اجتماعی قدرتمند که وضع موجود برایشان قدرت و ثروت و منزلت فراهم کرده ناخودآگاه از ترس از دست دادن منافع خود نمی توانند واقع بینانه و عاقلانه عمل کنند. آن گاه که لازم است خویشتنداری به خرج دهند برعکس خشونت می کنند .آنگاه که باید دفاع کنند حمله می کنند. در واقع اینان برای آن که خود را راضی کنند ناخودآگاه واقعیت را کژمژ می کنند و دنیا را آنطور می بینند که می خواهند .

ج - عواطف و احساساتی مثل خشم ،شیفتگی ،عشق و نفرت : در برخورد با حوادث انسان ها دچار خشم ، رنج ،افسردگی و کینه ورزی می شوند .در این شرایط انسان ها نمی توانند عاقلانه تبعات رفتار خود را بفهمند . توده مردم و گاه حتی روشنفکران (بویژه در کشورهای درحال توسعه) یک روز از روی احساسات از یک رهبر یا نظام سیاسی چنان حمایت می کنند که هیچکس جرائت نمی کند کلامی بر علیه آن بر زبان آورد و دست آن را برای هر عمل نابخردانه ای باز می گذارند و روز دیگر چنان بر اوآشوبند که توانایی تحلیل درست عملکرد فرد یا نظام را از دست می دهند .

معمولا توده مردم میان صفر و صد حرکت می کنند .برای همین سرنوشت نظام های استبدادی و نیمه استبدادی را نه رقابت احزاب بلکه شورش توده ها تعیین می کند . نظام های استبدادی ونیمه استبدادی احزاب و جریانات سیاسی را درهم می کوبند و وضعی به وجود می آورند که در شرایط بحران هیچ نیروی عاقلی برای مدیریت بحران و هدایت شورش به سوی منافع جمعی وجود نداشته باشد .این نظام ها هم درزمان قدرتشان به جامعه لطمه می زنند و هم آینده جامعه را تباه می کنند.