عصر ایران - مایک هیوز ملقب به "مایک دیوانه" فردی بود که جان خود را برای بررسی این باور شخصی که کره زمین گرد نبوده بلکه تخت است از دست داد. وی طی یکی از آزمایشات پرتاب موشک خود دچار سانحه شد که سقوطی مرگبار را در پی داشت.
این اتفاق طی سومین پرتاب مایک هیوز در یکی از موشک های دست ساز خود که بخشی از برنامه نهایی وی برای صعود در آسمان و بررسی شکل کره زمین بود، رخ داد.
در این پرتاب، یک نردبان فلزی به سطح شیبدار موشک متصل شده بود تا ورود هیوز به کابین خلبان راحتتر صورت بگیرد. اما زمانی که موشک به سمت آسمان حرکت کرد، برخورد با نردبان موجب تغییر مسیر پرتاب به سمت یک فاجعه را موجب شد.
این برخورد موجب آزاد شدن چتر نجات مایک هیوز در همان ابتدای پرتاب شد که حرکت موشک را اندکی از مسیر اصلی خود منحرف کرد. موشک حامل هیوز کمتر از یک دقیقه بعد با زمین برخورد کرد.
تا پیش از این سقوط مرگبار، هیوز دو بار دیگر این کار را انجام داده
بود. یک بار در مارس 2018، هیوز تقریبا 1,875 فوت (571 متر) در آسمان بیابان موهاوی
صعود کرد، پیش از آن که با باز شدن چتر نجات موشک به سمت زمین بازگردد. وی
آسیب چندانی در این پرتاب تجربه نکرد و فقط اعلام کرد که با احساس درد در
کمر خود مواجه شده است.
هیوز برای نخستین بار در سال 2014 در وینکلمن، آریزونا به سمت آسمان پرواز کرده و تا ارتفاع 1,374 فوتی (419 متر) صعود کرد.
پیش از آن که مایک هیوز ایده سفر به فضا برای بررسی تخت بودن شکل کره زمین را آغاز کند، به عنوان یک بدلکار مشغول به کار بود. رکورد طولانیترین پرش از سطح شیبدار با لیموزین در اختیار وی دارد و در کتاب های رکورد گینس ثبت شده است. هیوز در سال 2002 با یک لیموزین لینکلن به وزن 6,500 پوند (2,948 کیلوگرم) پرشی 103 فوتی (31.39 متر) را در پیست Perris Auto Speedway انجام داد.
مایک هیوز از موشک هایی که از بخار نیرو می گرفتند برای صعود در آسمان استفاده می کرد و به گفته جاستین چپمن، روزنامه نگار آزاد، وی قصد نداشت با استفاده از آنها به فضا برود، بلکه این اقدامی در راستای دستیابی به تبلیغات و تامین بودجه برای هدف نهاییش یعنی استفاده از یک راکون (Rockoon) - محصولی متشکل از موشک و بالون - بود که وی را حدود 62 مایل (حدود 100 کیلومتر) در آسمان بالا برده و به مرز فضا، جایی که قصد داشت شکل کره زمین را ببیند، می رساند.
به گفته چپمن، هیوز کاملا از خطرات پرتاب با موشک آگاه بود و می دانست که این کار می تواند موجب مرگ وی شود. اما هیوز فردی جسور بود و این انگیزه لازم برای انجام کارهایی خارق العاده را در وی ایجاد می کرد.
عصرایران؛ دکتر محمود سریع القلم ( استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر توسعه) - چاپلوسی در ذاتِ بشر است؟ بررسی جوامعی مانند کرۀ جنوبی، دانمارک، سنگاپور و سوئیس شکی به جای نمیگذارد که انسان ها چاپلوسی را می آموزند.
شاید چاپلوسی با دروغ، حیله گری، اغراق، ترس و عصبانیت فرقی نداشته باشد زیرا که عموم این ویژگیهای منفی را انسانها در ساختارهایی که زندگی میکنند، میآموزند، به آن عادت میکنند، در ناخودآگاهشان به طور خودکار وارد مینمایند و سپس به نسلهای بعدی منتقل میکنند.
از این رو، اگر بخواهیم ساختار چاپلوسی را واکاوی کنیم ضرورتاً باید
محیطی را مطالعه کنیم که انسانها در آن پرورش یافته و این عادت را درونی
میکنند. تعریفِ استاندارد چاپلوسی (Sycophancy)، بزرگ نشان دادن، خاص
معرفی کردن و موفق جلوه دادن یک مقام دولتی یا معروف برای کسبِ امتیاز است.
هرچند امتیاز میتواند شامل موارد مختلفی باشد ولی انتهای
چاپلوسی، دسترسی به پول و امکانات مادی است. اگر هدفِ اولیه چاپلوسی را به
قدرت رسیدن وسِمَت پیدا کردن تلقی کنیم، خودِ سِمت و مقام نیز به پول،
امکانات و تسهیلات منتهی میشوند. به نظر میرسد چاپلوسی را میتوان در دو
علتِ زیر واکاوی کرد:
تقریباً عموم کشورهای جهانِ سوم دارای اقتصاد دولتی هستند. به این معنا
که فرصتهای ثروتمند شدن، سرمایهگذاری، دسترسی به امکانات و تضمین معاش در
زندگی با نوعی ارتباط با دستگاه دولتی آمیخته است.
اگر شهروندی در
نروژ، آلمان، ژاپن و کره جنوبی، که کشورهای توسعه یافته قلمداد میشوند،
بخواهد ثروتمند شده یا از امکانات مالی و تضمین معاش بهرهمند شود، ضروری
است که خود به تاسیس و مدیریت یک بنگاه اقتصادی مبادرت ورزد. دولت و حاکمیت
در این کشورها، قانونگذار و مجری قانون و ناظر بر مقررات هستند و ثروت
توزیع نمیکنند.
اما در نیجریه، اردن یا بولیوی، ثروت و امکاناتِ کشور
در اختیار دستگاه دولتی است. اقتصادِ دولتی و گسترۀ وسیع امکانات دولتی در
ذات خود، چاپلوسی را پرورش میدهند.
اتفاقاً دولتهای جهان سوم به
خوبی متوجه شده اند که آبراهام مازلو سخن دقیقی میگوید که اولین و
فوریترین نیاز انسانها به پول، اشتغال، مسکن و غذا است. اگر دولتی این
نیازهای اولیه را به دست گیرد و کنترل و شدت و ضعف تامین این نیازها در
اختیار دستگاههای دولتی باشد به راحتی میتواند جامعه را تحت قیمومیت خود
در آورد.
این ساختار اقتصادی به عنوان مثال در کوبا، تفاوتهای
کهکشانی با ژاپن دارد که هزاران کارآفرین فکر میکنند، نوآوری میکنند و در
بنگاههای خود، دهها هزار نفر را به موجب مهارت و تخصص استخدام میکنند
به طوری که 92 درصد مردم ژاپن برای بخش خصوصی کار میکنند.
این در حالی
است که معاش و زندگی اقتصادی 77 درصد مردم کوبا در بخش دولتی است. کرۀ
جنوبی هماکنون یکی از رقابتیترین، حرفهایترین و تخصصیترین کشورها در
جهان محسوب میشود. بی دلیل نیست که 90 درصد مردم آن برای بخش خصوصی کار
میکنند.
در آلمان و آمریکا نیز حدود 87 درصد مردم در استخدامِ بخش
خصوصی هستند. البته این تحلیل به آن معنا نیست که در سوئیس، آلمان یا کرۀ
جنوبی، چاپلوسی تعطیل است بلکه فرهنگ و رفتارِ مسلط نیست (Mainstream) و
درصدِ قابل توجهی از مردم میآموزند و در ناخودآگاه آنها ثبت میشود که
معیشت و امکانات در زندگی، نتیجۀ کار، زحمت و رقابتِ فکری است.
سرنوشتِ
ملتها با فرهنگ، خُلقیات و اندیشههای اکثریت آنها شکل میگیرد. در همه
کشورها، متقلب، حیلهگر، فاسد، چاپلوس، دروغگو، قانون شکن، ناجوانمرد و بی
پِرنسیپ وجود دارد اما سوال این است که آیا این گروه 80 درصد جامعه است یا
10 درصد جامعه؟ طبعاً با 80 درصد حیلهگر نمیتوان جامعه ای سالم بنا کرد.
ب: فرصتهای شهرت و کسب اعتبار
اگر فرصت شهرت و اعتباریابی در هنر، علم، نویسندگی، ادبیات و هر نوع
فعالیتِ اجتماعی و مدنی با نظارت، امکانیابی و منابع مالی انحصاری نهادهای
دولتی آمیخته شده باشد خود به خود در ذات خود درجهای از تمجیدهای
بیپایه، استفاده از واژگان اغراق آمیز و چاپلوسی را به همراه خواهد داشت.
موقعیتِ
ملی و جهانیِ فیلسوف آلمانی یورگن هابرماس، ارتباطی به دولت آلمان ندارد.
موقعیت بازیگر سینما آنتونی هاپکینز، ارتباطی به دولت انگلستان یا آمریکا
ندارد. موقعیت رمان نویس ژاپنیها روکی موراکامی، ارتباطی به دولت ژاپن
ندارد. توماس فریدمن اعتبار روزنامه نگاری خود را از دولت آمریکا اخذ نکرده
است. دولت انگلستان در شوکتِ تاریخی آلفرد هیچکاک نقشی ایفا نکرد.
اگر
در ناخودآگاه جامعۀ هنرمندان، نویسندگان، دانشگاهیها و حرفهایهای دیگر
رسوب کرده باشد که راهِ دستیابی به پول و شهرت از طریق ارتباطات دولتی است،
خود به خود توجیههای اغراقآمیز، موفق خطاب کردن مدیران ناکارآمدِ دولتی،
نادیده گرفتن Fact ها، تحریفِ آمار، طرح ارادتهای غیر واقعی و تایید
بیپایۀ مدیران دولتی، به فرهنگ عمومی تبدیل میشود. افراد میآموزند که
پلههای ترقی را با استفاده از واژگان پر طمطراق و تعظیم و قیام در برابر
مدیران، میتوان راحت و بی هزینه طی نمود.
در کشورهای جهان سوم که
نهادِ دولت بر هر نوع ارتقایی تسلط و نظارت دارد، این فرهنگ به تدریج عمومی
شده و شهروندان با محافظه کاری و لطیفه گویی از آن عبور میکنند. در
دستگاهها و وزارتخانههایی که منابع مالی قابل توجه و ارزهای خارجی در
اختیار دارند، صنعتِ چاپلوسی پیشرفتهتر شده و غلظتِ فریب و میزانِ تمجید
پیچیده تر میشوند. متملق مثلاً مدیر را در خواب میبیند یا موفقیتهایی را
به او نسبت میدهد که اصلاً وجود خارجی ندارند. بعد از مدتی، متملق و
دریافت کنندۀ تملق هر دو در توهم زندگی میکنند.
این در حالی است که
خانم مِرکل با مدیریتی آرام و محاسبه شدهای در شرایط بحرانی اعم از سیاسی
و اقتصادی اروپا، در معرض چنین تملقاتی قرار نگرفته است. مردم آلمان بر
اساس وظایف قانونی، خانم مرکل را ارزیابی میکنند و معمولاً در جامعه ای
مانند آلمان، متملق طرد میشود.
چند نکته:
چاپلوسی محصول ساختارهای ناکارآمد و متمرکز است. به میزانی که در یک
جامعه، امکانات، منابع و فرصتها متمرکز و نزد دولت باشند، به همان میزان
میتوان انتظار داشت چاپلوسی در فرهنگ، عمومی گردد.
تمرکز در ذات
خود، بی عدالتی میآورد؛ چه این تمرکز نزد دولت باشد چه تمرکزِ ثروت نزد یک
درصدِ جامعه. از این رو برای اندازه گیری پیچیدگی و غلظتِ چاپلوسی، فهمِ
ساختارِ اقتصادی یک جامعه، قدمِ اولِ شناخت است.
متملق به یک امیدی
تملق میکند: یا میخواهد به سمت و مقام و قدرت برسد یا در نهایت به پول و
امکانات و ثروت و منابع ارزی و حقِ ماموریت. در هر دو صورت، چاپلوس
میخواهد نیازهای خود را برآورد کرده و احیاناً به امکانات و قدرت بیشتر،
طمع دارد.
در عین حال، در کشورهای جهانِ سوم که تمرکز ثروت و قدرت
وجود دارد، یک اتفاقِ تعیین کنندۀ دیگری نیز شکل میگیرد: ظهورِ یک اکثریتِ
ضعیف با اعتماد به نفس بسیار پایین. چاپلوس در عین اینکه طمع دارد و محتاج
است از مناعت طبع و شخصیت والا برخوردار نیست. حاضر است به هر رفتاری تن
دهد، تا سمت خود را حفظ کند و به رقمهای بالاتری برسد. چاپلوس آگاهانه
دروغ میگوید و حیله به کار میبرد. چاپلوس و دریافت کنندۀ چاپلوسی، هردو
محصولِ یک ساختار معیوبِ اقتصادی و فرهنگی هستند.
یک نظامِ اقتصادی
سالم، شهروندانِ سالم به ارمغان خواهد آورد. اقتصادِ سالم، ثبات سیاسی نیز
به همراه میآورد. عدالت اجتماعی نیز در سایه اقتصادی سالم به دست میآید.
مادامی که کشورهای جهان سوم، پارادایم حکمرانی خود را بر تمرکز ثروت، قدرت و
رانت بنا کرده باشند نه تنها نمیتوان در انتظارِ شهروندانِ مدنی نشست،
بلکه اهدافی مانند آزادی فکری و دموکراسی نیز رویایی بیش نخواهند بود.
کارِ
لازم فرهنگی در جهان سوم این است که تملق و فرصت طلبی در فرهنگ عمومی
مذموم شناخته شوند. اما کلیدِ تقابل با چاپلوسی، سالم سازی ساختار اقتصادی
از یک طرف و اعتباریابی اشخاص از طریق زحماتِ خود آنها از طرف دیگر است.
ایلان ماسک روز یکشنبه در توییتی اعلام کرد که حتی کسانی که مدرک دانشگاهی ندارند، میتوانند برای کار به تسلا بیپوندند.
ایلان ماسک، بنیان گذار تسلا
به گزارش آیتیمن، ایلان ماسک، بنیانگذار تسلا در توییتر، از متخصصان هوش مصنوعی برای پیوستن به تیم این شرکت دعوت کرد.
وی نوشت: به تیم هوش مصنوعی تسلا بپیوندید. این تیم مستقیما به من گزارش میدهند و ما تقریبا هر روز از طریق جلسه حضوری، ایمیل و پیامک در ارتباط خواهیم بود.
اما از آن مهمتر اینکه برای کار کردن در واحد هوش مصنوعی تسلا، هیچ مدرک تحصیلی خاصی الزامی نیست.
رییس شرکت تسلا روز دوم فوریه در توییت خود نوشت: مدرک دکترا اصلا لازم نیست. من اهمیت نمیدهم حتمی اگر از دبیرستان فارغ التحصیل نشده باشید.
به جای دارندگان مدرک تحصیلی، ماسک به دنبال کسانی با درک عمیق از هوش مصنوعی میگردد. او نوشته است: اگرچه سوابق تحصیلی مهم نیست؛ تمامی کاندیداها باید در آزمونهای سخت کدنویسی موفق شوند.
ماسک پیش از این نیز نظر خود را مبنی بر بیاهمیت بودن مدارک تحصیلی ابراز کرده بود.
وی در سال 2014 در گفتوگویی با نشریه خودرویی آلمانی Auto Bild درباره ترجیحات و اولویتهایش در استخدام افراد گفته بود: اصلا نیازی نیست که کسی دانشنامه یا حتی دیپلم دبیرستان داشته باشد. اگر کسی از یک دانشگاه بزرگ فارغ التحصیل شده باشد، ممکن است نشان دهنده این باشد که ظرفیت کارهای بزرگ را دارد؛ اما ضرورتا اینگونه نیست. افرادی مانند بیل گیتس یا لری الیسون و استیو جابز از کالج فارغ التحصیل نشدهاند؛ اما اگر بتوانید آنها را استخدام کنید، فرصتی عالی خواهد بود.
ماسک در آن مصاحبه گفته بود که به دنبال شواهدی از تواناییهای استثنایی میگردد و اگر به نمونهای از دستاوردهای فوقالعاده بربخورد، میتواند امیدوار باشد که این دستاوردها در آینده نیز ادامه بیابد.
تسلا به استعدادهای هوش مصنوعی برای پیشبرد اهدافش در زمینه خودروهای خودران نیاز دارد. خودروهای تولیدی این شرکت دارای سختافزار لازم برای ارایه امکانات خودرانی در آینده هستند. اما این سختافزارها به نرمافزارهای متنوعی نیاز دارند که هدف خودران شدن کامل را تامین کنند.
ماسک اعلام کرده که استخدام شدگان برای تیم هوش مصنوعی تسلا، در دفاتر این شرکت در سانفرانسیسکو یا آستین تکزاس مستقر خواهند شد؛ اما امکان حضور در هر یک از گیگافکتوریهای تسلا نیز فراهم است.
گیگافکتوری، به کارخانههایی گفته میشود که در آن موتورهای الکتریکی و باتریهای خودرو تسلا ساخته میشود. هم اکنون تسلا در اسپارکس نوادا، بوفالو نیویورک و شانگهای چین دارای گیگافکتوری است و در ماه نوامبر نیز ایلان ماسک خبر از راهاندازی چهارمین کارخانه گیگافکتوری در برلین آلمان در آینده نزدیک داد.