واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

سخنرانی آقای داریوش آشوری: مفهوم «کین توزی» و بحران ذهنی روشنفکری ایرانی

مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی


برگرفته از: داریوش آشوری و پالتوشتری (نام یک فیلم ایرانی)

مفهوم «کین توزی» و بحران ذهنی روشنفکری ایرانی

سخنرانی آقای داریوش آشوری در بخش مطالعات زبان و فرهنگ خاورمیانه دانشگاه لس آنجلس، درباره «رهیافتی به بحران ذهنی روشنفکری ایرانی در پرتو مفهوم کین توزی نزد نیچه و ماکس شلر» 


 نام داریوش آشوری بیش از چهار دهه است که به فضای روشنفکری ایران راه یافته است. او که در دهه سی همانند اکثر روشنفکران ایرانی گرایش چپ داشت با تالیف کتاب «فرهنگ سیاسی» در دهه چهل که پس از آن بار‌ها تجدید چاپ و به کتابی مرجع تبدیل شد بر سر زبان‌ها افتاد. آقای آشوری در ادامه به ترجمه تعدادی از کتابهای فلسفی نیچه همچون «چنین گفت زرتشت» و «شهریار» ماکیاولی پرداخت که از نام آوران اندیشه در غرب بودند. در این میان داریوش آشوری به مبحث «زبان» هم توجه ویژه‌ای داشت و همچنین با انتشار مجموعه مقالاتش درباره مدرنیته در کتاب «ما و مدرنیت» به بحث رویارویی ایرانیان با مدرنیته هم توجه جدی نشان داد. این متفکر ایرانی، یکشنبه ۲۸ مه به دعوت بخش مطالعات زبان و فرهنگ خاورمیانه دانشگاه لس آنجلس، درباره «رهیافتی به بحران ذهنی روشنفکری ایرانی در پرتو مفهوم کین توزی نزد نیچه و ماکس شلر» سخنرانی کرد. داریوش آشوری که معتقد است «ماکس شلر»، فیلسوف آلمانی، فلسفه اخلاق و روان‌شناسی تم کار «نیچه» در حوزه تحلیل روان‌شناسی اخلاق را خیلی خوب درک کرده است، در آغاز این سخنرانی، به تعریف کلمه «روسانتیمان» پرداخت. واژه‌ای که «ماکس شلر» در سال ۱۹۱۲ از آن به عنوان یک ترم تکنیکی وام گرفته از «نیچه» استفاده کرده است.

آقای آشوری «روسانتیمان» را «احساس دشمنی نسبت به آنچه کسی به عنوان علت ناکامی خود می‌شناسد و به سرزنش آن می‌پردازد، احساس ضعف یا حقارت و چه بسا حسادت در برابر علت ناکامی خود، که یک نظام ارزش‌های طرد کننده از سویی و پذیرنده از سویی دیگر می‌آفریند که به منشأ خیالی ناکامی خود حمله و یا آن را انکار می‌کند»، خواند. «روسانتیمان» در ادامه تعریف آقای آشوری «اگویی است که دشمنی می‌آفریند تا خود را از احساس گناه‌‌ رها کند» با این اندیشه که «باید دیگری وجود داشته باشد تا من بتوانم از این احساس حقارت و نفرت آزاد بشوم.» به این صورت «کین توزی» به شکلی که از آثار فردریش نیچه و ماکس شلر برمی ‌آید، تدریجا به یکی از واژه‌های فنی علوم انسانی بدل می‌شود. داریوش آشوری سپس به بررسی معنایی که مفهوم «روسانتیمان» می‌تواند در رابطه با فضای «روشنفکری ما» و توضیح رفتاری آن داشته باشد پرداخت.

ماکس شیلر

ماکس شلر به گفته آقای آشوری، می گوید؛ روشنفکری در عالم ما نه یک پدیده همیشگی تاریخ بشر، بلکه پدیده‌ای ناشی از جهانگیری تمدن غرب است و فرق اساسی بین روشنفکری مدرن با جهان فرهیختگی و دانشوری سنتی گذشته در این است که روشنفکری سنتی نمی‌خواست عالم را تغییر بدهد و عالم‌‌ همان است که به او داده شده اما روشنفکری مدرن دنیا را آنچنان که هست خوب نمی‌داند و می‌خواهد با معیارهای دیگری به نام انسانیت، تاریخ، اخلاق و غیره همه چیز را عوض کند. به این صورت انقلاب‌های جهان از انقلاب فرانسه به بعد، پیامد همین ایده‌هایی است که از دوران روشنگری فرانسه آمده و این تفکر که «وضعیتی که انسان قرون وسطایی در آن زندگی می‌کند یک وضعیت واقعی انسانی نیست بلکه ما باید جهانی انسانی با معیارهای جدید عقل، اخلاق، انصاف و داد و غیره بیافرینیم.»

آقای آشوری معتقد است، هرچند درمیان قشر فرهیخته و دانشور سنتی گذشته همواره یک نوع شِکوِه و شکایت از «چرخ فلک» نسبت به وضع بشری وجود داشته اما این قشر از جهان خود بیزار نبوده است بلکه به آن از دیدگاه وضعیتی که ایجاد تغییرات در آن غیرممکن اما در کنار آن پاداش و یا جزای آخرت قرار داشته نگاه می‌کرده است. در حالیکه «اساس روشنفکری مدرن که در گرایش‌های چپ ریشه دارد، بر نوعی نگرش گیتیانه سکولار گذاشته شده و اینکه "اراده بشری می‌تواند وضع بشر، نظام‌های سیاسی و ارزش‌های انسانی را عوض و در نتیجه بهتر کند". او در ادامه تحلیل روان‌شناسی "ما" و اینکه ما به عنوان یک "روشنفکر" که هستیم؟ و چرا این داعیه‌ها را داریم که دنیا به شکلی که هست خوب نیست، فرض را براین می‌گذارد که "این انسان روشنفکر در راه ساختن عالمی دیگر و از نو آدمی دیگر «در وهله اول» خود را خوب می‌داند که می‌خواهد جهان را عوض کند".

از دیدگاه داریوش آشوری، روشنفکری بعد از جنگ دوم جهانی به شدت تحت تاثیر کمونیسم و ضوابط روسی بوده و به این صورت اولین نسل منورالفکران در ایران از جمله آخوندزاده، تقی‌زاده و فروغی بعد‌ها جزو روشنفکران نیستند چرا که روشنفکر آن دوران می‌بایست چپ گرا هم باشد. آقای آشوری می‌گوید: روشنفکر همواره پیشاهنگ تحولات اجتماعی و خواهان تغییر وضع بوده است. اما از طرفی ویژگی این روشنفکر جهان سومی این است که دچار عقده حقارت نسبت به آن مدلی است که در اروپا تصور می‌کند و این مسئله که در یک جامعه قرون وسطائی عقب افتاده چگونه می‌شود اروپایی شد؟  و این پرسش بزرگ همواره در مقابل این منورالفکران و بعد‌ها روشنفکران آن زمان قرار داشت. روشنفکران مدرنی که جامعه خود را آماده این تحولات نمی‌دیدند و می‌اندیشیدند که این جامعه پاسخ کافی به این انگیزش‌ها نمی‌دهد.

اما بعد‌ها «مارکسیسم/لنیننیسم با تئوری انقلاب و جوی بودن انقلاب ظاهرا به این پرسش‌ها پاسخ داد و روشنفکران آن زمان هم کسانی بودند که در خدمت این ایده‌ها و این حرکت انقلابی بودند.» به گفته آقای آشوری یکی دیگر از ویژگی‌های روشنفکر مدرن بازگشت به تاریخ و تاریخ خوانی است که با آمدن دنیای مدرن از قرن هفدهم به این طرف اهمیت محوری پیدا می‌کند. نگاه به انسان، سکولاریزه می‌شود و انسان خود را در متن زندگی زمینی و اجتماعی و تاریخی می‌بیند.

او می‌افزاید در این دوران است که با پیدایش تاریخ نویسان بزرگی در آلمان و فرانسه، ملت‌های مدرنی پیدا می‌شوند که تاریخ خودشان را می‌خواهند و به بازخوانی و بازنویسی تاریخی می‌پردازند. در ایران هم با بازخوانی تاریخ گذشته در اواخر دوره قاجار، چیزی به اسم تاریخ پیوسته ایران از دوران هخامنشی تا آن زمان، مشخص و بازنویسی می‌شود و به این ترتیب پاسخگویی در برابر تاریخ، وارد حرکت‌های روشنفکری می‌شود و کلمه ملت که از «ناسیون» فرانسوی ترجمه شده، در زبان فارسی بار معنایی می‌گیرد و تاریخ طوری نوشته می‌شود که چیزی به نام «ملت» در آن وجود داشته باشد و روشنفکر خود را مسئول پیشبرد این «ملت» و پیشبرد این «تاریخ» می‌داند. بنابر گفته آقای آشوری، رسیدن به اتوپیایی که انقلاب فرانسه یا روسیه می‌خواست مستقر کند و «در خدمت ملت بودن» کم کم کلمه «ملت» را به یک کلمه مقدس تبدیل می‌کند. در ایران هم که تا آن زمان حق الهی حکومت به شاهان تعلق داشت، ملت و دولت مطرح شده و انقلاب مشروطیت و حاکمیت مردم بوجود می‌آید.

 چگونه ضعف و زبونی دنبال علت خود می‌گردد؟

 این متفکر ایرانی معتقد است عالم‌های بشری تا پیش از بوجود آمدن شرایط مقایسه با دیگری، هریک به نحوی خود را الگوی انسانیت می‌دانستند و خود را با ‌‌نهایت اعتماد به نفس قبول داشته و می‌پذیرفتند. اما وقتی کلنیالیسم  (استعمارگری) اروپایی با قدرت تکنولوژی ناشی از انقلاب صنعتی و دستاوردهای تازه‌اش به سراغ بقیه جهان می‌آید، دنیا خودش را در مقابل این قدرت عظیم می‌بازد و با توجه به ضعف و زبونی که احساس می‌کند به دنبال علت و تاریخ و شکل خود می‌گردد. بنابر گفته آقای آشوری، در این خوانش تاریخی از دوره ناصری به این طرف، چیزی به اسم تاریخ، ملت و دولت ایران به تدریج شکل می‌گیرد و ضعف و زبونی و حقارتی با فشار دولت‌های روسیه از شمال و انگلستان از جنوب، امکان اینکه بقایای این امپراطوری آسیایی از هم بپاشد را بوجود می‌آورد. روشنفکران این دوران از میرزا آقا خان تا کسروی و هدایت هر یک به گونه‌ای به دنبال علت ضعف و زبونی کنونی ملت ایران می‌گردند و باعث و بانی آن را «اسلام» و «عرب» و یا «مغول» می‌دانند که سبب از دست دادن عظمت تاریخی ما شد و اینکه ما تقصیری در هر آنچه رخ داده نداریم.

روان‌شناختی «روسانتیمان» و عامل نپذیرفتن مسئولیت در مقابل وضعیت «خود»

داریوش آشوری معتقد است یکی از وجوه اساسی روان‌شناختی «روسانتیمان»‌‌ همان نپذیرفتن مسئولیت در مقابل وضعیت «خود» است. در نتیجه، تفسیری از تاریخ پیدا می‌شود که این اواخر هم به شدت زنده شده است: «هرآنچه نکبت و بدبختی ما داریم مال عرب و اسلام است و تاریخ گذشته سراسر عظمت و نورانیت است که در این طرف تبدیل به ظلمت می‌شود. در حالیکه مشخصا اسلام هم بالاخره تاریخی دارد و فرهنگی متحول که یک فرهنگ بدلی صحرائی نیست که همچنان ادامه پیدا کرده است بلکه با ادغام با تمدن هند و ایران و روم به یک تمدن تازه دست یافته است. خوارزمی در ریاضیات، رازی در طب و ابوعلی و امثال آن‌ها در بستر همین تمدن پیدا شده‌اند و دین و ایمانشان هم اسلامی بوده است.»

با این حال به عقیده آقای آشوری همه این‌ها به خاطر اینکه به دنبال علت ذلت و بدبختیمان می‌گردیم باید نادیده گرفته شود و باید یک تاریخ باستانی و با عظمتی ساخته بشود که در مقابل آن تاریخ کنونی تبدیل به تاریخ ذلت و بدبختی و توسری خوردگی شود و همین امر تا به امروز هم ادامه پیدا کند. داریوش آشوری این مسئله را نمونه اعلای «روسانتیمان تاریخی» می‌خواند که نشانه‌هایی از آن در آثار بزرگ‌ترین نویسنده مدرن ما «صادق هدایت» که نفرت عجیبی نسبت به عرب و اسلام دارد به خوبی مشهود است. او نمونه اخیر آن را هم «آرامش دوستدار» و تئوری دین خویی او می‌خواند و این اعتقاد که ما دچار یک جور نفرین ابدی تاریخی هستیم و هرگز از این «دین خویی»‌‌ رها نمی‌شویم. از دیدگاه آقای آشوری، این خوانش خیلی رادیکالی از تاریخ است که به یک بن بست تاریخی می‌رسد. بن بست تاریخی که شکل ادبی آن در «بوف کور» هدایت به خوبی منعکس شده است. به نظر داریوش آشوری، «دوستدار» هم مثل «هدایت» بعد از این «روسانتیمان» ناشی از انقلاب اسلامی خوانش تاریخی تازه‌ای ارائه می‌کند که برای خیلی‌ها آرامش بخش است. اما از لحاظ منطق فهم تاریخ بسیار اشکال دارد. آشوری سپس به دوران حاکمیت ناسیونالیسم ایرانی رضاشاهی و در محور قرار گرفتن فردوسی و پیکربندی‌های تاریخی اشاره می‌کند: «هرچند فردوسی آدم مهمی است اما قرن‌ها به این معنا که ما امروز می‌فهمیم مطرح نبوده است. این پیکربندی‌های تاریخی، جاها را عوض می‌کنند و آدم‌ها و چهره‌ها از آثار یکدفعه جایگاه‌های تازه‌ای پیدا می‌کنند.» آقای آشوری در ادامه افزود: «شاهنامه اثری است که مشابه آن را شاید هیچ کشور و ملت دیگری نداشته باشد اما درهمان زمان فردوسی، فرهنگ صوفیایه آنچنان غالب می‌شود که [بعدها] اثری مثل "مثنوی" بوجود می‌آید که هیچ ارتباطی به شاهنامه ندارد و قرن‌ها بر فضای فکر و ذهن مردم آن دوران غالب می‌شود. در این دوران خاطره ایران باستان معنایی در مقابل نگرش جهانی در پرتو رابطه‌ای که بین انسان و خدا برقرار بوده نداشته است. اما ناسیونالیسم مدرن با تمرکز روی تاریخ ملی، فردوسی را ارج و جایگاه تازه‌ای می‌دهد و او را تبدیل به سردار زبان فارسی می‌کند و قرن‌ها پس از آنکه فردوسی نبوده، دوباره زبانش زبان معیار فارسی می‌شود. بنابر گفته داریوش آشوری، در واقع این نوع بازخوانی تاریخ ضروری بوده و همراه با آن یک نوع نگرش ناسیونالیستی که طرد اسلام و عرب جزو ذاتی این ناسیونالیسم است و مفهوم اینکه ما یک ملت آریایی هستیم - یک مفهوم نژادپرستانه نازیستی - تحت تاثیر سمپاتی که ایرانی‌ها به آلمانی‌ها داشتند بوجود می‌آید. داریوش آشوری معتقد است که با جنگ جهانی دوم و شکست آلمان و برآمدن اتحاد جماهیر شوروی، ایدئولوژی مارکسیست / لنینیست و ایجادحزب توده، یکدفعه این فضا عوض می‌شود و گفتمان روشنفکری تا حدی ناسیونالیستی و حتی فاشیستی دوره رضا شاهی جای خود را به گفتمان روشنفکری چپ انقلابی مارکسیستی/ لنینیستی می‌دهد. در اینجا بنابر گفته آقای آشوری، روسانتیمانی که درگذشته متوجه عرب و اسلام و مغول بود جای خود را به روسانتیمان تازه‌ای می‌دهد و اینکه علت همه بدبختی‌ها، فقر و عقب ماندگی ما "امپریالیسم" اروپایی است: "امپریالیسم اروپایی که قطب مقابل آن هم بهشت معهود و اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای سوسیالیستی نجات یافته هستند و‌‌ همان بهشتی است که ما هم باید به آن برسیم."

 ورود آخوند‌ها (روحانیها) و مسلمان‌ها به صحنه فعالیت‌های سیاسی 

داریوش آشوری معتقد است با پایان سلطنت رضا شاه و آزاد شدن فضای سیاسی کشور، آخوند‌ها و مسلمان‌ها کم کم وارد صحنه فعالیت‌های سیاسی می‌شوند و کم کم می‌آموزند که بسیاری از عناصر ایدئولوژیکی مدرن را توی فضای ذهنی خود جذب کنند و چیزی را به صورت ایدئولوژی انقلابی از درون آن بیرون بکشند. 

جلال آل احمد و شریعتی

آقای آشوری می‌گوید اگر از طریق تحلیل گفتمان به متن کتاب "کشف الاسرار" آقای خمینی که در سال ۱۳۲۴ نوشته شده نگاه کنید، می‌بینید که چگونه اسلامی را که دین ناظر به آخرت بوده و به کارهای دنیوی کاری نداشت را تبدیل می‌کند به ایدئولوژی انقلابی که بعد‌ها با آمدن شریعتی تکمیل می‌شود و اسلام تبدیل به دین جنگ و جهاد و اینکه "ما باید سرزمین اسلامی را از دست کفار نجات بدهیم" می‌شود: "عقل ناقص بشری در مقابل عقل کامل الهی قرار می‌گیرد و اگر این عقل الهی حاکم بشود دنیا تبدیل به بهشت می‌شود". این مبحث اسلامی آن دیدگاه ضد عرب و ضد اسلام را به تدریج کمرنگ و محو می‌کند و با کودتای ۲۸ مرداد و وقایع ناشی از آن مسئله روشنفکری یکپارچه تبدیل به جهاد ضد امپریالیستی می‌شود. انقلاب چین، کوبا، الجزایر و ویتنام پیروز می‌شود و در ایران هم جنبش‌های چریکی و چریکی اسلامی پیدا می‌شود و بعد چهره مهمی مثل علی شریعتی ظهور می‌کند و احمد فردید به عنوان فیلسوف، مفهوم غرب زدگی را پیش می‌کشد که بعد‌ها توسط جلال آل احمد تبدیل به کتابی به همین نام می‌شود. عنوان این کتاب شایع و رایج می‌شود تا جایی که به غرب زدگی به عنوان یک نوع بیماری تاریخی/فرهنگی نگاه می‌شود. بنابر گفته داریوش آشوری، در اینجا تحولی در کل جهان سوم اتفاق می‌افتد که با دوران اول یعنی از صدر مشروطیت که روشنفکران چون تقی‌زاده و فروغی می‌گفتند باید اروپایی شویم تا متمدن شویم متفاوت است. آقای آشوری معتقد است با این ایماژ (تصویر) تازه، یک گفتمان عمومی در زمینه نشانه‌های عقب افتادگی در این دوران جدید‌تر که بر اثر دشمنی سیاسی با رژیم محمدرضاشاهی و فضای عمومی جهان سومی که انگشت اتهام روسانتیمانیش را به طرف غرب متوجه کرده بوجود می‌آید. تحولی که شعار آن "ما در واقع باید به خویشتن خویش برگردیم" است. آل احمد هم در غرب زدگی چیزی جز این نمی‌گوید که ما از خود بیگانه و از بستر تاریخی خود کنده شده‌ایم و باید به اصل و اصالت خودمان که فرهنگ اسلامی است برگردیم. دراین زمان به اعتقاد داریوش آشوری، نویسنده و "رتور" (گرداننده) خیلی باقابلیتی مثل شریعتی هم پیدا شد که تمام اسطوره‌های مذهبی ناظر به قیامت و آخرت را تبدیل کرد به اسطورههای دنیایی انقلابی شبیه به اسطوره‌های انقلابی مارکسیستی /لنینیستی و اینکه ایمان اسلامی و به خصوص شیعی می‌تواند اهرم یک انقلاب سیاسی باشد برای براندازی رژیم. آقای آشوری گفت: به این ترتیب است که آن گفتمان که بیان روسانتیمان تاریخی بود که برمی گشت به عرب و اسلام و بعد به امپریالیسم ناگهان مفهوم تازه‌ای به نام «غرب» پیدا می‌کند و در مقابل «شرق» قرار می‌گیرد. شرق،‌‌ همان عالم نورانی روحانی، و غرب عالم خاکی."

امپریالیسم و آن دو قطب متروپول(مادرشهر) و کلنی (استعماری) که از فرهنگ مارکسیست / لنینیست می‌آمد به دو قطب شرق و غرب در مقابل هم قرار گرفته تبدیل می‌شود و گفتمان تازه‌ای پا گرفت و روشنفکری ما دربستر روسانتیمان زاده شده در این دوران هرآنچه تولید می‌کند ادبیات نارضایتی و دلگرفتگی است. داریوش آشوری معتقد است با انقلاب اسلامی ظاهرا همه آن عناصر انقلابیی که در جای دیگر جستجو می‌کردیم همین جا در انقلاب اسلامی خلاصه شد: خوب البته دیدیم که چه چیزی از آن حاصلمان شد . درنتیجه آن گفتمان‌های ما یک تاریخ درخشان قبل از اسلامی داشته‌ایم که به دلیل حمله عرب از بین رفته و حمله مغول مانع انقلاب علمی و صنعتی ما به شکلی که غرب کرده شده، امروز نوستالژی یک ایران ناب گذشته را یک بار دیگر درمیان نسل جوان ایرانی زنده کرده است. 

چگونه می‌شود از روسانتیمان‌‌ رها شد؟ 

داریوش آشوری در ادامه بحث گفت که نیچه در این زمینه کارهای فلسفی عمیقی کرده است. او رهایی از روسانتیمان را در این می‌بیند که از خیالات دست برداریم و واقعیت خودمان را بپذیریم. او حتی این مسئله را به حالت آنتولوژیک (ontologic، هستى شناسانه) مطرح می‌کند و در کتاب "چنین گفت زرتشت" فصلی درباره نجات مسیحی دارد که مسیح در آن در مقام نجات بخش آمده تا ما را از این جهان خاکی، از هبوط به این عالم که گناهش به گردن آدم بوده‌‌ رها کند و ما را به بهشت ملکوت ببرد. اما نیچه معتقد است که دشمنی درست در همین است: جای ما همینجا در همین عالم خاکی است و گناه ازلی در واقع موهبتی است که نصیب انسان شده است.  نیچه این تفسیر مسیحی را معکوس می‌کند و به جای آن، نجات بخشی را در این می‌داند که ما از این "کین توزی" نسبت به زمان و "چنان بود" آن‌‌ رها شویم. اگر از کین توزی با زمان و چنان بود آن و دائم به دنبال علت ناکامی‌های خود گشتن‌‌ رها شویم و آن را به عنوان تقدیر خود بپذیریم به آن رهایی و آزادی والای انسانی رسیده‌ایم. آقای آشوری می‌گوید در این رهایی است که فرد به این اندیشه می‌رسد که حالا با در نظر گرفتن این شرایط چه کاری می‌توانم برای خودم انجام بدهم؟ و تمام گرفتاری ما همین است که چکار می‌توانیم بکنیم؟ به گفته او: «به جای غم خوردن از گذشته و شِکوِه و شکایت و صادرکردن ادبیات مملو از کین توزی باید ببینیم چکار می‌توانیم انجام بدهیم و اگر مدلی پیدا شده که اسمش "دنیای غرب" است و ما هم می‌خواهیم مثل آن باشیم، ببینیم چگونه می‌توانیم مثل آن باشیم. یا حداقل در این جهت قدم برداریم که آنچه از دستمان برمی آمد کردیم و اگر هم نشد به هرحال مسئولیتش با من نیست.‌‌ رها شدن از این احساس مسئولیت تاریخی نسبت به وضع خود همراه است با شرایط آزادی از روسانتیمان.»


8334865118

عید مبارک

***************************************************************************************


عید با سعادت غدیرخم ،عیداللّه الاکبر، عید ولایت

هنگام ابلاغِ بزرگ ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام

                                        خورشید جانشین خورشید پیامبری

به مردمان عام و خاص،

                    بر عالم خلقت و همه مردمان به ویژه مسلمانان  به ویژه دوستداران

                                                             و به ویژه پیروان معصومین علیهم السلام


                                                              مبارک باد


******************
*********************************************************************




مرتبط:

(مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی)

- درباره شناخت غدیر در سخن آیت الله میرباقری

- چرا و چگونه امام را یاری کنیم



8230169950


درسی از مارتین هایدگر ؛ چگونه در جهانِ نااصیل «اصالت» داشته باشیم؟

مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی


درسی از مارتین هایدگر ؛ چگونه در جهانِ نااصیل «اصالت» داشته باشیم؟
برای یکی از مهم‌ترین فیلسوفان قرن بیستم، یعنی مارتین هایدگر ، یکی از مهم‌ترین چالش‌هایی که ما به عنوان انسان با آن روبرو هستیم، این است که در جهانی که دائماً سعی دارد ما را به چیز دیگری تبدیل کند، «خودمان» باشیم.
هایدگر مانند سایر فیلسوفانی که اغلب از آن‌ها با عنوان «اگزیستانسیالیست» یاد می‌شود، از ارزش «اصالت» دفاع می‌کند: یعنی اینکه مسیر خود را در زندگی بسازیم و بر اساس اصولی زندگی کنیم که خودمان به آنها اعتقاد داریم.
 
به گزارش فرادید؛ با این حال، به نظر می‌رسد اینکه کسی بتواند همیشه یک فرد کاملاً «غیرهمرنگ جماعت» و «اصیل» باشد، آرمانی غیر واقعی و دست‌نیافتنی باشد و هایدگر هم با این موضوع موافق است.
هایدگر در کتاب «هستی و زمان» استدلال می‌کند که با توجه به اینکه ما به درون دنیایی از پس‌زمینه‌های فرهنگی و معانی مشترک میان انسان‌ها «افکنده شده‌ایم»، کاملاً اجتناب‌ناپذیر است که در نهایت با ارزش‌های زندگی عمومی همرنگ شویم و نسبت به چگونگی زندگی خود نوعی از رضایت را داشته باشیم که مبتنی بر فهم و ارزش‌های عمومی است.
 
به هر حال، ایفای یک نقش پذیرفته‌شده به لحاظ اجتماعی ممکن است زندگی را آسان‌تر کند و مطابقت با ارزش‌ها یا عرف‌های خاص، برای زندگی بدون دردسر در برخی فرهنگ‌ها و جوامع ضروری باشد.
 
با این حال، با وجود چنین راحتی‌هایی، باید مراقب باشیم که خود را به کلی و تماماً در آنچه که هایدگر آن را «آنها» یا «همه» می‌نامد، گم نکنیم؛ منظور هایدگر از «همه» همان عرف و ارزش‌هایی هستد که انگار «همه‌کس» آن‌ها را قبول دارد و تک تک افراد جامعه سعی می‌کنند بر طبق آن زندگی کنند. یعنی آدم‌ها سعی می‌کنند در هر موقعیتی همان کاری را بکنند که «همه» در چنین موقعیتی می‌کنند. این وضعیتی است که در آن «همه، دیگری هستند و هیچکس خود واقعی‌اش نیست.»

«روزمرّگی» و «همه»

هایدگر می‌نویسد: «ما همانطور که «همه» لذت می‌برند، لذت می‌بریم و خودمان را سرگرم می‌کنیم. همانطور که «همه» می‌بینند و قضاوت می‌کنند، ما هم کتاب، فیلم و هنر را می‌خوانیم، می‌بینیم و در موردشان قضاوت می‌کنیم. و حتی هرآنچه را که «همه» شوکه‌کننده می‌دانند، ما هم شوکه‌کننده می‌دانیم.»
 
«آنها» یا «همه» شیوه‌ی زندگی در حالت روزمرّگی را تجویز می‌کنند.
 
رها شدن از «روزمرّگی» و «همه» کار آسانی نیست، اما گاهی فرصت‌هایی برای رها شدن از «همه» برای ما پیش می‌آید؛ این فرصت‌ها از نظر هایدگر در لحظات اضطراب، عدم قطعیت، غم، ناامیدی، یا زمانی که ندای وجدان را می‌شنویم، رخ می‌نمایند.
 
چنین لحظاتی زنجیرۀ به هم پیوسته و ظاهرا سفت و سخت معانی و ارزش‌های فرهنگی مشترک را می‌شکنند و ما این زنجیره را چنان می‌بینیم که گویی برای اولین بار داریم آن را می‌بینیم و درک می‌کنیم. زمانی را تصور کنید که در اعماق حالتی شبیه به افسردگی فرورفته‌اید؛ یا لحظاتی که تحت تاثیر یک اندوه عمیق، دارید به کل زندگی به شکل تازه‌ای نگاه می‌کنید. در چنین لحظاتی انگار برای نخستین‌بار از خود می‌پرسید که «رفتار کردن به فلان شکل خاص یا زیستن به فلان شیوۀ خاص چه دلیل و توجیهی دارد؟ چرا نباید طور دیگری بود؟»
 
اگرچه چنین لحظاتی لزوماً خوشایند نیستند (این‌ها ممکن است از دست دادن شغل، پایان یک رابطه یا حتی رسیدن به سن خاصی باشد)، اما نشان‌دهنده فرصت‌هایی برای توقف و ارزیابی وضعیت خود، بررسی شبکه‌های معنایی‌ای که در آن قرار داریم و رهایی از هر الگوی غیر اصیل زندگی هستند.
بنابراین برای هایدگر اصالت نیازمند فروپاشی‌ها، فوریت‌ها یا بحران‌های زندگی است که به ما فرصت‌هایی برای پرورش نوعی «آزادی» را به ما می‌دهد؛ آزادی از توهمات «همه» که ما را احاطه کرده است.
 
از نظر هایدگر یکی از بنیادی‌ترین تجربه‌هایی که می‌تواند ما را به این آزادی برساند، تامل واقعی و عمیق دربارۀ «مرگ» است؛ اندیشیدن به مرگ از نظر هایدگر برای ما مثل امکانی است که می‌تواند باعث شود زندگی خود را دوباره ارزیابی کنیم و بتوانیم به چیزی که خودمان می‌خواهیم تبدیل شویم نه آن چیزی تمام جنبه‌های زندگی‌اش را «همه» تعیین می‌کنند.

اصیل بودن واقعاً به چه معناست؟

کلمه‌ای که هایدگر در «هستی و زمان» ارائه می‌دهد Eigentlichkeit است، یک اصطلاح ابداعی مبتنی بر اصطلاح رایج eigentlich که از ریشۀ eigen به معنی «خود» یا «مناسب» می‌آید. بنابراین، ترجمه تحت‌اللفظی‌تر اصطلاح ابداعی هایدگر که اغلب آن را به «اصالت» ترجمه می‌کنیم می‌تواند «خود بودن» یا «مخصوصِ خود بودن» باشد. این شاید بینشی عمیق‌تر نسبت به آنچه هایدگر واقعاً از «اصالت» در نظر دارد ارائه بدهد.
 
اصالت به برقراری ارتباط با احساسات یا خواسته‌های یک خودِ درونیِ ایستا مربوط نمی‌شود؛ اصالت فرو رفتن در خود نیست بلکه بیشتر به معنی به عهده گرفتن مسئولیتِ زندگی خویشتن و ساختن شخصیت مخصوص خودمان است.
 
اصالت یعنی بدون فکر و با کمترین مقاومت با شرایط پیرامون خودمان همرنگ نشویم یا تلاش نکنیم که بدون کمترین زحمتی «از مسیر زندگی عبور کنیم». اصالت یعنی بکوشیم تا ارزش‌هایی را که می‌خواهیم بر اساس آن‌ها زندگی کنیم در هر لحظه مورد بررسی و شناسایی قرار دهیم و آن‌ها را با اراده و آگاهی خودمان انتخاب کنیم.
 
بنابراین، برای هایدگر، اصالت به معنای بی‌قید و بند بودن نیست؛ به معنای خودخواه یا آشتی‌ناپذیر بودن نیست، بلکه به معنای پیش بردن مسیر خود در زندگی بر اساس ارزش‌هایی است که دائماً آنها را تجزیه و تحلیل و تأیید می‌کنیم؛ به معنای پرورش حس ثبات قدم، صداقت و مسئولیت است؛ به معنای پذیرش مسئولیت آن کسی که هستیم و آن کارهایی که می‌کنیم.

مرتبط:

8334840968

دوش ها را فراموش کنید/ ماشین های جدید شما را می شورند (فیلم)

دوش ها را فراموش کنید/ ماشین های جدید شما را می شورند (فیلم)
دوش ها را فراموش کنید چون ماشین های جدید شما را می شورند. استفاده از ماشین‌های مختلف انسان شور باعث صرفه جویی در وقت کارکنان بخش مراقبت از سالمندان و استفاده کمتر از منابع آب، برق و مواد شوینده خواهد شد.
فناوری‌های مانند خودروهای پرنده یا ربات سخنگو احتمالا آینده را متحول می‌کنند، اما کمتر کسی به ماشین و دستگاه‌های انسان شور برای تحول در سبک کار و زندگی آینده فکر می‌کند.

به گزارش عصرایران به نقل از ان اچ کی ورلد، اخیرا فناوری و دستگاه‌های شست و شوی انسان در نمایشگاه اوساکای ژاپن معرفی شده است که می‌تواند انقلابی در صتعت شست و شوی بدن انسان محسوب شود. این تجهیزات بیش از هر چیز راه خود را به مراکز مراقبت و نگهداری از سالمندان باز کرده اند.

نمونه‌های مختلفی از این محصولات در سیستم‌های مراقبت از سالمندان مورد استفاده قرار گرفته و رضایت کارکنان این بخش‌ها را جلب کرده است.

استفاده از ماشین‌های مختلف انسان شور باعث صرفه جویی در وقت کارکنان بخش مراقبت از سالمندان و معلولان و استفاده از منابع آب، برق و مواد شوینده خواهد شد.

جزئیات بیشتر را در تصاویر گزارش ببینید.

 
 
 
 
 
ویدئوهای دیدنی دیگر در کانال های آپارات و یوتیوب عصر ایران

تحلیل دکتر مسعود نیلی، اقتصاددان، از اقتصاد ایران: بر سر یک دوراهی سرنوشت‌ساز قرار گرفته‌ایم

بر سر یک دوراهی سرنوشت‌ساز قرار گرفته‌ایم

بر سر یک دوراهی سرنوشت‌ساز قرار گرفته‌ایم
گروه اقتصادی:مسعود نیلی، اقتصاددان، پس از مناظره اقتصادی دوشنبه شب کاندیدا‌های انتخابات ریاست جمهوری، در یادداشتی نوشت: واقعیت این است که اقتصاد ایران از سال ۱۳۹۶ به این طرف، وارد مرحله‌ای جدید از زندگی خود شده است که دیگر نمی‌توان به شیوه گذشته با آن رفتار کرد. به گزارش جماران،متن این یادداشت به شرح زیر است:

اقتصاد ایران در وضعیت کنونی، از نظر مسائل و چالش‌هایی که با آن مواجه است در مقطعی ویژه به سر می‌برد. مشکلات اقتصادی انباشته‌شده در طول سالیان گذشته، مانند زخم‌هایی کهنه، یکی پس از دیگری سر باز کرده‌اند و به‌دنبال آن، مرهم‌گذاری بر این زخم‌ها، جای علاج بیماری را گرفته است. انباشت مشکلاتی که در دهه‌های گذشته برای حل آن‌ها چاره‌اندیشی نشده، سبب شده است اقتصاد ایران امروز از نظر تعداد و عمق مسائل، در وضعیت تجربه‌نشده‌ای قرار گیرد.

همین امر باعث شده است که نه‌تن‌ها آیندۀ میان‌مدت، بلکه آیندۀ بلندمدت اقتصاد ایران نیز به نحوۀ مدیریت و تصمیماتی که در چند سال نزدیک پیش رو اتخاذ می‌شود وابستگی زیاد پیدا کند...» (بخشی از پیش‌گفتار کتاب دو جلدیِ اقتصاد ایران: چگونگی گذر از ابرچالش‌ها، مسعود نیلی و همکاران، انتشار پاییز ۱۳۹۶)

دوشنبه شب پس از دیدن بخش سوم و پایانی مناظرۀ اقتصادی نامزد‌های انتخاباتی ریاست جمهوری، خواب از سرم پریده بود و کابوس‌های مختلف، رهایم نمی‌کرد. در ذهنم، مشکلات عظیم اقتصادی را به‌صورتِ «دَرهم» در یک کفّۀ ترازو می‌گذاشتم و هر ۶ نامزد را نیز به‌صورت «دَرهم» در کفّۀ دیگر و نگاه می‌کردم که آیا این دوّمی تکانی می‌خورد یا نه. یک‌باره یادِ پیش‌گفتار کتاب چگونگی گذر از ابرچالش‌های اقتصاد ایران افتادم که در اوایل پاییز ۱۳۹۶ نوشته بودم.

جملاتی که در ابتدای این نوشته ملاحظه می‌کنید، در فضای آخرین اطلاعاتی که آن زمان در اختیار داشتیم، یعنی شرایطِ مساعدِ رشد اقتصادی ۸/۷ درصدی سال ۱۳۹۵ و تورم ۹ درصدی همان سال با ارقام مشابهِ ماه‌های در دسترس برای سال ۱۳۹۶ نوشته شده بود.

طبیعی است با این ارقام، آن متن خیلی تلخ و نامتناسب با واقعیت‌های آن زمانِ اقتصاد می‌نمود. اما امروز جملات آن، آشنا به نظر می‌رسد. کتاب را صبح سه‌شنبه تورق کردم و به فهرست آن نگاهی پس از چند سال انداختم. دیدم در آن، بیش از ۱۰۰ سرفصل شامل پیشنهاد‌های دقیق و قابل اجرا برای بهبود اوضاع اقتصادی کشور به تفصیل ذکر شده بود. غم سنگین آن ایام دوباره قلبم را فشرد که چرا سیاست در کشور ما این مقدار در برابر تصمیمات سخت، اما صحیح، مقاوم است.

شاید در مورد این مطلب که شرایط امروز کشور ما به لحاظ تاریخی و از نظر نقشی که در تعیین سرنوشت آن در آینده ایفا می‌کند وضعیتی کاملا خاص قلمداد می‌شود، تردیدی وجود نداشته باشد. آنچه بر ما گذشته و ما را به اینجا رسانده، حاصل آن بوده است که اقتصاد با همۀ امکاناتش، شامل منابع انسانی، منابع طبیعی، ظرفیت‌های تولیدی و امکانات زیربنایی، برای دهه‌ها، قربانی مظلومِ سیاست بوده است. منابع سرشار نفت و گاز به جای آنکه در خدمت تأمین رفاه پایدار و بلندمدت اقتصاد قرار گیرد، آن‌گاه که جوان و پرنشاط بوده، به‌عنوان پوشاننده و ضربه گیر ناکارآمدی‌های حکمرانی به‌کار گرفته شده و اینک که ناتوان و فرتوت شده، دیگر نمی‌تواند نقش سابق را ایفا کند،  لذا در حال عیان‌کردن ناکارآمدی‌هاست.

منابعِ محدودِ آب کشور، آن زمان که نیازمند تیمار خاص بود تا بتواند برای سالیان طولانی عطش خاک را برطرف کند، از سر ناآگاهی به‌عنوان ابزار عدالت اجتماعی و از سر تعصب به‌عنوان ابزار خودکفایی مورد سوءاستفاده قرار گرفت. زمین تشنه، امروز دردمندانه، زبان خود را تنها به سوی آسمان گرفته که شاید قطره‌ای بر آن ببارد و چشمان کم‌سوی خود را از سرِ التماس، به سوی حاکمان دوخته که شاید پس از گذشت دوران و تجربه‌های دردناک، جهل و تعصب را به کناری گذارند و بفهمند که این نعمت الهی از اساس ابزار چنین اهدافی نبوده است.

بهره‌گیری ارزان و آسان از نعمت‌های طبیعی باعث شد تصور شود که حکمرانی کاری ساده و بدون دردسر است. فرآیندی انگاشته شد که در ابتدای آن، منابع و ظرفیت‌های خدادادی را می‌کاری و در انتها، محبوبیت درو می‌کنی. می‌توانی به درون مردم بروی و منابع طبیعی برگشت‌ناپذیر و منابع مالی تورم‌آفرین را میان آنان تقسیم کنی و از فریاد‌های شوق‌آمیز و قدرمندانۀ آن‌ها با غرور لذت ببری.

واقعیت اینست که اقتصاد ایران از سال ۱۳۹۶ به این طرف، وارد مرحله‌ای جدید از زندگی خود شده است که دیگر نمی‌توان به شیوۀ گذشته با آن رفتار کرد. این تغییر بزرگ توسط سیاست‌مداران ما در جناح‌های مختلف، متأسفانه هنوز فهمیده نشده است و لذا آن‌ها «همگی» هنوز در دورانِ «شیرین زبانی» زندگی می‌کنند.

یکی از شما ۶ نفر، به‌جای دادن امید‌های واهی که اساساً باورپذیر نیست، بیاید و صادقانه به مردم بگوید که خوب می‌داند نخواهد توانست معجزه کند. اما بگوید که در اقتصاد همان‌طور که معجزه نداریم، بن‌بست هم نداریم. بگوید که می‌داند در چارچوب «راهبرد‌های موجود»، بودجۀ دولت به‌خاطر کسری‌های زیادی که دارد، ظرفیت کشف‌نشده‌ای برای افزایش حقوق معلمان و پرستاران و ... را ندارد. در نظام بانکی منابع اضافه‌ای برای کمک به تولید وجود ندارد مگر به قیمت اضافه‌کردن بار بیشتر تورم به زندگی مردم. نترسد که بگوید، در چارچوب شرایط تحریم و محدودیت‌های مالی بین‌المللی، منابع ارزی کشور به‌سختی می‌تواند از وضع موجود بیشتر شود.

صادقانه بگوید که می‌داند شرایط سختی را باید مدیریت کند. از سال ۱۳۹۶ به بعد، تا اطلاع ثانوی، دوران رؤسای جمهور محبوب به سر آمده است. بگوید که می‌داند مسیر توسعۀ موفقِ مسالمت‌آمیز کشور، بس طولانی است. یکی از شما، زبان صادق درد‌های مردم شود و بگوید که مردم! شما در هر حال، دوران دشواری را در پیش خواهید داشت و هرکس غیر از این بگوید یا از سر جهل است یا فریب.
بگوید که ما بر سر یک دوراهی سرنوشت‌ساز قرار گرفته‌ایم. در یک راه، سختی‌های زیادِ «قطعی» که به سختی‌های بیشتر غیرقابل‌تحمل خواهد رسید و در انتخابی دیگر، سختی‌های زیادی قرار گرفته که به گشایش‌های «محتمل» و فردا‌های بهتر پس از آن، ختم خواهد شد. بگوید که او نمی‌خواهد کورتُن‌درمانی کند.

مسیر فریب، عواقبی دردناک و جبران‌ناپذیر دارد. به مردم بگوید که آنچه به‌طور قطع می‌تواند تعهد دهد آن است که زبانِ جمهور در نظام تصمیم‌گیری باشد. اطمینان دهد که ابرچالش‌های اقتصادی راه حل دارند، اما باید از معبرِ سختِ سیاست عبور کنند و او می‌داند عبور از این گذرگاه با دشواری‌های بسیار و ریسک‌های عدم موفقیت مواجه است. به‌جای آنکه به مردم تصویر زیبای نقاشی‌شده، اما رؤیایی از آینده را نشان دهد، عکس واقعی خودمان را ارائه کند. مردم واقعی در درون همان قابی قرار دارند که بر چهره‌هایشان لبخند خشکیده است.  پس تو هم در درون همان قاب بیا تا آن‌ها باور کنند در کنار آن‌ها هستی و خواهی بود.
 
باور من اینست که مردم به یک رئیس‌جمهور «معمولی» برای شرایط «غیرمعمولی» خود قانع هستند. پس تلاش نکن از خود قهرمان ترسیم کنی، چون واقعاً چنین نیستی. ما در مسیر گذار به سر می‌بریم. گذارِ اقتصادی، گذار فرهنگی و گذارِ سیاسی. این گذار طولانی خواهد بود و تو باید بتوانی نشان دهی که می‌توانی، تنها حلقه‌ای از این زنجیرۀ طولانی باشی. مردم در تاریکی با چراغ‌های ضعیف و کم‌نور، به‌دنبال سیاست‌مدارِ آگاهِ از جنس خودشان می‌گردند. در سیاست برخلاف اقتصاد، هم بن‌بست داریم هم معجزه. نمی‌گویم که تو با انتخاب این رویکرد می‌توانی معجزه کنی، اما از این روز‌های باقیمانده استفاده کن تا کمی از تنگنای بن‌بست بکاهی».