هومان دوراندیش
پیامبر
گرامی اسلام فرموده است: «مؤمن هر صفتی تواند داشت مگر دروغ و خیانت.» نیز
از آن حضرت است که «از شرک و دروغ بپرهیزید.» در قرآن هم که به یک معنا
کتابی است علیه شرک، "ویل للمکذبین" از قلم نیفتاده است. پس اینکه پیامبر
فرموده است از شرک و دروغ بپرهیزید، به خوبی نشان میدهد دروغ در عالم
رذیلت تا چه حد بلندپایه است.
با این حال بین دروغ و شرک تفاوتی هست. شرک در اسلام مطلقا ممنوع و چیزی همردیف انکار نبوت پیامبر است. یعنی شرک با هیچ حیله و توجیهی از هیچ در و پنجرهای وارد "خانۀ اسلام" نمیشود اما دروغ گاهی موجه است.
سالها پیش یکی از دوستانم بیکار شده بود ولی هر روز صبح از خانه خارج میشد و به دروغ به زنش میگفت: «خداحافظ؛ من رفتم سر کار!» بندهخدا هر روز صبح از هشت صبح تا دو بعد از ظهر در پارک مینشست و بعد به خانه بازمیگشت. در پارک هم صفحات آگهی روزنامۀ همشهری را زیر و رو میکرد بلکه کار تازهای پیدا کند. خلاصه، قصدش از دروغ گفتن و فریفتن همسرش این بود که مبادا او هول کند که شوهرم بیکار شده و کرایهخانه و خرج زندگی را چه کنیم؟
دوستم البته دین چندانی نداشت ولی بر اساس عقل و شهودش عمل میکرد. یعنی دروغ میگفت برای حفظ آرامش و خشنودی همسرش. همۀ ما هم احتمالاً دروغ گفتن برای آشتی دادن این و آن را کم و بیش تجربه کردهایم. کسانی هم که در جبهۀ جنگ بودهاند، خوب میدانند در مواجهه با دشمن، دروغ گفتن گاهی از نان شب واجبتر است. اسیری که بخواهد از درِ راستگویی درآید، چه بسا بسی از دوستانش را به باد فنا بدهد!
دربارۀ ضرورت پرهیز از دروغ، فیلسوفان اخلاق هم آرای متفاوتی دارند. کانت که رأس و رئیس "وظیفهگرایان اخلاقی" بود، دروغ گفتن را مطلقا ناروا میدانست. اما نیازی نبود که "پیامدگرایان اخلاقی" از راه برسند و رأی خشک کانت را نقد کنند؛ آدمیزاد با عقل سلیم و با تکیه بر شهود اخلاقی و تجربۀ زیستهاش درمییابد که گاهی دروغ گفتن بهتر از راست گفتن است.
فیلم «لینکلن»، اثر استیون اسپیلبرگ، داستان تلاش آبراهام لینکلن برای برانداختن بردهداری در آمریکاست. لینکلن و یارانش برای "ممنوع ساختن بردهداری در آمریکا" دروغ گفتند و تهدید کردند و رشوه هم دادند. اینکه آیا آنها حق داشتند بردهداری را با دروغگویی لغو کنند یا نه، سؤالی است که قطعاً با پاسخ منفی جان لاک و کانت و پاسخ مثبت جان استوارت میل و جرمی بنتام روبرو میشود؛ چراکه لاک و کانت فقط به وظایف اخلاقی انسان توجه داشتند ولی میل و بنتام غایت عمل را مهمتر از ماهیت آن میدانستند و در واقع اخلاق را خادم انسان میخواستند نه مخدوم او.
در قرن بیستم، سِر ویلیام دیوید راس سعی کرد با امتزاج وظیفهگرایی و پیامدگراییِ اخلاقی به این نزاع تئوریک خاتمه دهد. مطابق فلسفۀ اخلاق راس، در مواردی که چند ارزش اخلاقی در تقابل با هم قرار میگیرند، باید در همان سیاق خاص بسنجیم که کدام ارزشها مهمترند و جانب کفۀ سنگینتر ترازو را بگیریم. مطابق این نگاه، لینکلن و یارانش حق داشتند دروغ بگویند تا بردهداری لغو شود و میلیونها برده از استثمار وارهند.
بنابراین جدا از استثنائات وارد شده در روایات دینی و همچنین دلالت عملی فضیلتگرایی اخلاقی و همین طور شهود اخلاقی بقال و دستفروش و من و شما، فلسفۀ اخلاق مهم و معتبر ویلیام راس نیز دروغ گفتن را گاهی موجه میداند.
در کتاب «چرا سیاستمداران دروغ میگویند؟»، اثر جان جی مرشایمر، موارد متعددی از دروغگویی سیاستمداران نقل و واکاوی شده است. جان کلام این کتاب، به یک معنا، این بیت مشهور حافظ است: «رند عالمسوز را با مصلحتبینی چه کار؟/ کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش».
شاید یک انسان منزوی فقط با منافع خودش سر و کار داشته باشد ولی سیاستمدار صرفاً حافظ منافع خودش نیست. سیاستمداری که برای منافع شخصی خودش دروغ میگوید و قول و گفتارش معطوف به تأمین مصلحت عمومی نیست، حسابش با کرامالکاتبین است اما سیاستمداری را که برای حفظ مصالح عمومی ناچار میشود دروغ بگوید، نمیتوان به سادگی با برچسبهای اخلاقی منفی از میدان مقبولیت و وجاهت بیرون راند.
عنوان فرعی کتاب مرشایمر «حقایقی دربارۀ دروغپردازی در سیاست بینالملل» است. کافی است دروغگویی جرج بوش برای حمله به عراق را با دروغگویی احمد قوام برای جدا نشدن آذربایجان از ایران مقایسه کنیم. بوش برای توجیه حملۀ آمریکا به عراق، به دروغ مدعی شد رژیم صدام سلاح اتمی دارد؛ دروغی که بعدها با هیچ استدلالی موجه نشد.
اما قوام برای اینکه ارتش شوروی از آذربایجان خارج شود و کمونیستها و تجزیهطلبانِ ایرانی به پشتوانۀ ارتش استالین، آذربایجان ایران را از ایران جدا نکنند، به دروغ به استالین گفت در صورت خروج ارتش سرخ از آذربایجان، دولت ایران امتیاز استخراج نفت شمال را به روسها واگذار خواهد کرد. استالینها هم که به انگلیسیها غبطه میخورد بابت امتیاز استخراج نفت جنوب، حرف قوام را پذیرفت و ارتش شوروی را از آذربایجان ایران خارج کرد.
آندره فونتن در کتاب «تاریخ جنگ سرد» نوشته است که قوام با این دروغش چنان کلاهی بر سر استالین گذاشت که هیچ کس تا آن موقع نتوانسته بود چنان کاری کند و بعدها هم نتوانست. اما به نظر میرسد تفاوت دروغپردازی قوام و بوش در سیاست بینالملل روشن باشد. دروغ بوش نزد آمریکاییها و ناظران بینالمللی موجه نشد ولی دروغ قوام نزد ایرانیها و مورخان موجه شد. و «توجیه چیزی است که ذهن از آن آرامش مییابد.»
باری، قوام در مقام نخستوزیر ایران فقط حافظ منافع شخصی خودش نبود و برای تأمین مصلحت یک ملت دروغ گفت و امروزه کمتر کسی دروغگویی او را غیر اخلاقی میداند.
دکتر بشیریه در کتاب «احیای علوم سیاسی»، با عنوان فرعی «گفتاری در پیشۀ سیاستگری»، مفهوم "تفکر سیاسی" را پیش میکشد و آن را به عنوان چیز متمایز از تفکر حقوقی یا تفکر تاریخی و تفکر اخلاقی مطرح میکند. نه اینکه تفکر سیاسی به کلی با تفکر اخلاقی و حقوقی و تاریخی بیگانه باشد، ولی به هر حال این نکته مهم است که تفکر سیاسی منطق و مختصات خودش را دارد و همین امر موجب میشود دروغ مصلحتآمیز خردمندانهتر از راست فتنهانگیز به نظر آید.
با توسعۀ اینترنت در جهان و ظهور شبکههای اجتماعی گوناگون، آنچه این روزها دغدغهبرانگیز شده، دسترسی عموم مردم به تریبونهایی پرمخاطب است. و وقتی چنین تریبونهایی در کار باشد، امکان نشر دروغ در فضای عمومی جامعه بیشتر میشود؛ چراکه اگر تا دیروز مشتی نویسنده و سیاستمدار و خطیب در عرصۀ عمومی دروغ میگفتند، امروزه دیگر همۀ مردم میتوانند در عرصۀ عمومی دروغ بگویند و دروغشان به اطلاع هزاران و بلکه میلیونها نفر میرسد.
این دغدغه البته فینفسه مهم است؛ چنانکه عدهای نیز در غرب نگران تاختوتاز داعش و القاعده در فضای مجازیاند. اما اولاً تاریخ به عقب برنمیگردد و ما در "عصر اینترنت" به سر میبریم؛ بنابراین اینکه در گوشهای بنشینیم و دائماً مثل پیرمردها غر بزنیم که عجب دنیای بدی شده و جهان قبلاً چه جای بهتری بود، عملاً بیفایده است.
ثانیاً چنین دغدغهای ناشی از این فرض اساسی است که در جهان انسانی، شُرور بر خیرات غلبه دارند و حال که همه صاحبِ تریبون شدهاند، دیر یا زود بدی پشت خوبی را به خاک میمالد. اما این مفروض لیبرالیستی را باید جدی گرفت که «انسان موجودی نیکطبع است.»
نیکطبعی انسان به معنای آلوده نبودنش به بدی و رذیلت نیست، بلکه یعنی وجود آدمی غالباً محل رویش و پرورش خوبیهاست تا بدیها. بله، انسان شیشهخرده هم دارد ولی آیا فقط شیشهخرده دارد یا عواطف مثبت و عقلانیت مفید هم دارد؟
به زبان دینی، باید گفت که در قرآن آمده است «قل اعوذ برب الفلق من شرّ ما خلق». انسان هم جزو مخلوقات خداست و قطعا آلوده به شرارت است و ما آدمها باید از شر یکدیگر به خداوند پناه ببریم؛ اما همین خدایی که پشت و پناه ما در برابر شُرور همنوعانمان است، به فرشتگان دستور داده که در برابر انسان سجده کنند. حتی وقتی فرشتگان، مثل مخالفان امروزی لیبرالیسم، بر بدیهای آدمی انگشت تأکید نهادند، خدایتعالی فرمود: «انّی اعلمُ ما لا تعلمون».
چیزی که خدا میدانست و فرشتگان نمیدانستند چه بود؟ الله اعلم؛ ولی شاید آن نکته همین بوده باشد که کاروان بشریت در مجموع در طریق تکامل و پیشرفت و بهروزی و نیکی حرکت میکند و چنگیز و هیتلر و بمباران اتمی ژاپن نباید ما را به ورطۀ این خطا بیندازد که به آدمی هیچ امیدی نیست.
بله، قرن بیستم هیتلر و بمب اتمی داشت ولی پزشکی مدرن و حقوق بشر هم داشت. سطح رفاه و میانگین طول عمر انسان در قرن بیستم به میزان چشمگیری افزایش یافت و این تحول نیکو به دست موجودی که بدیاش بر نیکیاش غلبه میکند، رقم نخورده است.
کسانی که با نیکطبعی انسان مخالفت بنیادی دارند، اصلاً با چه امیدی در عرصۀ عمومی فعالیت میکنند؟ وانگهی، اگر واقعاً باور داریم «انّا لله و انّا الیه راجعون»، چرا این قدر علیه حرکت کلی بشر در سیر تاریخی خودش منبر میرویم و آیۀ یأس میخوانیم؟
انّا لله و انّا الیه راجعون یعنی بشریت و کل عالم هستی در حال حرکت به سوی خداوند است. خداوند هم که خیر مطلق است. فرمان هدایت تاریخ بشر هم از دست خدا خارج نشده و نخواهد شد. پس زیاد نگران مسیر تاریخ نباشیم و مدام افسوس از دست رفتن گذشته را نخوریم. کسی که چنین روحیهای داشته باشد، حتی اگر به قرنهای قبل بازگردد، باز طالب پسروی است و خواهان برگشتن به قرنهای قبلتر میشود!
ثالثاً این دغدغه که چرا در عصر اینترنت همۀ مردم میتوانند آرای خودشان را مکتوب کنند و به سمع و نظر دیگران برسانند، ریشه در نوعی "اشرافیت فکری" دارد. گوهر اشرافیت "تمایز" است. تا همین چند قرن پیش که اشراف هنوز جزو نیروهای اجتماعی مؤثر جوامع اروپایی بودند، اشرافیت به لایههای گوناگونی تقسیم میشد که مهمترین انقسامات آن عبارت بودند از اشرافیت زمیندار و تجاری و فکری.
سرمایۀ اصلی اشرافیت فکری "سواد و قلم" بود. دانایی و نگارش به افرادی که اشرافیت فکری را تشکیل میدادند، قدرت میبخشید و متمایزشان میکرد از دیگران. روحانیت در جهان قدیم مهمترین مصداق اشرافیت فکری بود. در جهان جدید هم روشنفکران و اهل قلم کم و بیش از همان منزلت اشرافیت فکری جهان قدیم برخوردار بودهاند.
طنز ماجرا اینجاست که امروزه، علاوه بر سنتگرایانِ مدافعِ جهان قدیم، پارهای از میراثخوارانِ روشنفکران و فیلسوفان و دانشمندانی که چندصد سال قبل به روحانیان انتقاد میکردند که چرا فقط شما باید از حق گفتن و نوشتن برخوردار باشید، اکنون خودشان از گفتن و نوشتنِ دیگرانی شاکی هستند که تا دیروز فاقد تریبون بودند.
گفتن و نوشتن و تریبون داشتن در عصر اینترنت به امکانی عمومی بدل شده است. اگر صدای ما در روزگار کنونی چنانکه باید به گوش خلقالله نمیرسد، شاید یک علتش هم این باشد که ما حرف چندان مهم و جذابی نداریم و صدایمان فقط در بیصداییِ دیگران مشتری پیدا میکند.
اگر در عرصۀ عمومی بساط خفقان اکثریت و چهچهه زدن اقلیت جمع (برچیده) شد و همه امکان حرف زدن پیدا کردند و صدای ما همچنان به گوش رسید، آن وقت است که میتوانیم به خودمان ببالیم که اقبال ما ناشی از ادبار دیگران نبوده است.
انصاف، حاقّ دموکراسی است و به حکم انصاف، همگان باید از حق گفتن و نوشتن در عرصۀ عمومی برخوردار باشند. عصری که اقلیتی قلیل در نشریات مینوشتند و مردم چیزی برای خواندن نداشتند مگر نوشتههای آن اقلیت، سپری شده است.
نوشتههای اقلیتِ صاحب قلمِ دهههای قبل نیز چندان خالی از گزارههای کاذب نبود. کافی است نشریات دهههای شصت و هفتاد شمسی را تورق کنیم تا ببینیم در آن دوران نیز اسب دروغ بهتاخت میتاخت و تازه دروغگویانِ مهم و مؤثر به سرعت و سهولت دوران کنونی رسوا نمیشدند.
رابعاً این دغدغه که اینترنت امکان انتشار گستردۀ "دروغ" را فراهم کرده، نباید ما را از این حقیقت مهم غافل کند که اینترنت امکان توزیع گستردۀ "حقیقت" را هم مهیا کرده است. الان امکان نظارت افکار عمومی بر گفتار و کردار مقامات سیاسی و چهرههای شاخص اجتماعی و فرهنگی به مراتب بیشتر شده است.
در چنین فضایی، راست و دروغِ سخنِ افرادِ تاثیرگذار در جامعه، سریعتر از قبل معلوم میشود. در دورانی که اینترنتی در کار نبود، سالها باید میگذشت تا عاقبت معلوم شود نامۀ چارلی چاپلین به دخترش صحت ندارد ولی الان جعلی بودن چنین نامهای ظرف بیستوچهار ساعت معلوم میشود.
پیامبر اسلام فرموده است" «حسبُک مِن الکذبِ ان تُحَدِّثَ بکلِّ ما سَمِعتَ» (در دروغگویی تو همین قدر بس که هرچه شنیدهای نقل کنی). منتقدین اینترنت آزاد میگویند فضای مجازی عرصۀ تبادل و تکثیر چنین نقل قولهایی است. بله، ولی چنین خصلتی در ما آدمها نوظهور نیست. در دهههای شصت و هفتاد هم در محافل خانوادگی و دوستانه، در صف نان و مرغ، داخل تاکسی و اتوبوس، شنیدههای ناموثق زیاد رد و بدل میشد.
اصلاً رسانۀ "شایعه" در ایران و در کل جهان، محصول "تمایل آدمی به نقل شنیدهها" بود؛ شنیدههایی که بعضی از آنها طبیعتا کاذب بودند. امروزه که اینترنت در دسترس اکثر مردم جهان قرار دارد، گزارههای کاذب در گسترهای وسیعتر پراکنده میشوند اما گزارههای صادق هم با شدت و وسعت بیشتری در جهان توزیع میشوند.
اینترنت اسبی نیست که فقط به دروغگویان سواری بدهد؛ راستگویان را هم به کار میآید. در قیاس با عصر حجر و عصر قجر، امروزه ماه زودتر از پشت ابر بیرون میآید. مهم نحوۀ استفاده از رسن اینترنت است. اینترنت تنها طنابی نیست که با آن قومی درونِ چَه شدهاند.
خامساً اگرچه حساسیت به دروغپردازی عامۀ مردم حساسیتی نیکو است، ولی آیا دروغپردازی فقط حق قدرتمندان است؟ همین دو دهه قبل، فلان روزنامۀ مشهور جریان راست رادیکال برای افشای "نیمۀ پنهان" زندگی روشنفکران و هنرمندان این دیار مستمراً دروغپردازی میکرد.
کسانی که امروز نسبت به دروغپردازی خواسته یا ناخواستۀ مردم علیه نهادهای رسمی انتقاد دارند، آیا زمانی که نشریاتِ همسو با این نهادها علیه افرادِ فاقدِ مقام و مسند دروغپردازی میکردند، این قدر به دروغ گفتن حساسیت داشتند؟
آیا انتقاد از فراگیر شدن دروغ در جامعه در اثر دسترسی روزافزون مردم به اینترنت، نوعی اعتراض به خارج شدن انحصار دروغگویی از دست جریان سیاسی و فرهنگی غربستیزِ این کشور نیست؟
اگرچه نقد غالباً نیکوست ولی چون "نقد صوفی نه همه صافیِ بیغش باشد"، هیچ بد نیست که مدافعان محدودیت اینترنت در ایران، پاسخ این سؤال را برای افکار عمومی روشن کنند که خمپارۀ دروغ کلاً بد است یا فقط وقتی بد است که به سمت علائق و منافع آنها هدفگیری شده باشد؟
ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ١٩٥٠ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ، ﺭﻭﻡ ﺑﻪ ﺍﻭﺭﺷﻠﻴﻢ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮﺩ، ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﻭﻳﺮﺍﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺮﺩﮔﻰ ﮔﺮﻓﺖ.
ﺣﺪﻭﺩ ٤٥ ﺗﺎ ٦٠ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ، ﺑﺮﺍﻯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ . ﺑﺨﺶ ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﻴﻦ ﻛﺎﺭ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ .
ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺍﻓﺘﺘﺎﺣﻴﻪ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﺎ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﻏﻴﺮﺍﻫﻠﻰ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﺷﺪ .ﺩﺭ ﻛﻮﻟﺴﻴﻮﻡ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﺒﻘﻪ ﭘﻨﺠﻢ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺩﻳد بسیار ﺑﺪﻯ ﺑﻪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ. ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ
ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﺎﺍﻣﻦ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﻙ بوﺩ، ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺳﻜﻮﻫﺎﻯ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ
ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﻳﻰ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﻯ ﭘﺎﺭﻩ می شدﻧﺪ ﻭ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﻔﺎﻉ ٥٠
ﻣﺘﺮﻯ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺳﻘﻮﻃﻰ ﻣﺮﮔﺒﺎﺭ می کرﺩﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﻣﻦ ﺑﻮﺩ .
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺭﻭﻯ ﺳﻜﻮﻫﺎﻯ ﺳﻨﮕﻰ ﻣﻰ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ .
ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ، ﻣﺤﻞ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭﻯ ﺟﺸﻨﻬﺎﻯ ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﺑﻮﺩ .ﺩﺭ ﻃﻰ ﺍﻳﻦ ﺟﺸﻨﻬﺎ، ﻛﻪ ﻫﺮباﺭ ١٠٠ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﺭﺍﺯﺍمی کشید، ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﮔﻼﺩﻳﺎﺗﻮﺭﻫﺎ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﻳﺎ ﮔﻼﺩﻳﻮﺗﻮﺭﻫﺎ، ﻛﻪ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﻴﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻰ ﺑﻪ ٢٢ ﺳﺎﻟﮕﻰ می رﺳﻴﺪ، ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻪ ﻛﺸﺘﻦ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ می کرﺩﻧﺪ . ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻫﺪ ﺍﻳﻦ ﻛﺸﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ می برﺩﻧﺪ .
ﺩﺭ ﻃﻰ ﻫﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺟﺸﻦ ﻫﺎ ﺣﺪﻭﺩ ٥ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻼﺩﻳﻮﺗﻮﺭ ﺑﻪ ﻗﺘﻞ می رﺳﻴﺪﻧﺪ .ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺟﺸﻦ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺤﻜﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﺭﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ .ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺷﺎﻫﺪ ﺯﻧﺪﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥِ تیره ﺑﺨﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﺩﺭ
ﻛﻞ، ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ٥٠٠ ﺗﺎ ٧٠٠ ﻫﺰﺍﺭ ﮔﻼﺩﻳﺎﺗﻮﺭ، ﺩﺭ ﺻﺤﻦ
ﻛﻠﻮﺳﻴﻮﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻭﺣﺸﻴﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮ ﻣﺮﺑﻌﻰ،
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻗﺘﻠﮕﺎﻩ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺑﺸﺮﻳﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ، ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﻣﺤﺒﻮﺑﺘﺮﻳﻦ ﺑﻨﺎﻯ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎ، ﻧﻤﺎﺩ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﻭ ﺗﻤﺪﻥ ﺭﻭﻣﻰ ﺍﺳﺖ
. ﻫﻤﻪ ﺭوﻣﻴﺎﻥ،ایتاﻟﻴﺎیی ها ﻭ ﺣﺘﻰ ﺍﺭﻭﭘﺎﻳﻴﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ می کنند!
ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ٢٠٠٧، ﺩﺭ ﻃﻰ ﻳﻚ ﻧﻈﺮﺳﻨﺠﻰ ﺑﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﻳﻜﺼﺪ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻧﻔﺮ، ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺟﺰﻭ ٧ ﺍﺛﺮ ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺷﺪ!
ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ٢٠١١، ﻣﺒﻠﻎ ٢٥ ﻣﻴﻠﻴﻮﻥ ﻳﻮﺭﻭ، ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﻴﺰ ﻛﺮﺩﻥ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﻯ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻛﺎﺭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺟﺰﻳﻰ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﺁﻥ، ﻫﺰﻳﻨﻪ ﺷﺪ .
ﻳﻚ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺍﻳﺘﺎﻟﻴﺎﻳﻰ می گوﻳﺪ : " تازﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ، ﺭﻡ ﻧﻴﺰ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ"!
ﺣﺪﻭﺩ ٦٠٠ ﺳﺎﻝ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ، ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ ﺗﺨﺖﺟﻤﺸﻴﺪ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ . ﺍﺛﺮﻯ ﭘﺮﺷﻜﻮﻩ ﺑﺎ ﺯﻳﺮﺑﻨﺎﻯ ١٧٥ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺘﺮ - ٨ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻛﻞ ﺯﻳﺮﺑﻨﺎﻯ ﻛﻮﻟﻮﺳﻴﻮﻡ .
ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺳﻨﺪﻫﺎﻯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻜﺎﺭ - ﺧﺸﺖ ﻫﺎﻯ ﭘﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ:
ﺩﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻫﻴﭻ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﻯ ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻛﺎﺭﮔﺮﺍﻥ، ﻣﻬﻨﺪﺳﺎﻥ ﻭ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﺮﺍﻳﻂِ ﻛﺎﺭﻯِ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﺮﻯ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﻳﺪﻧﺪ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﺎﻥ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﺟﺸﻨﻬﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﻣﺎﻧﻨﺪ،تیرگان مهرگان سده و نوروز ﻛﻪ ﺭﻳﺸﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﺘﻰ، ﻣﻬﺮ، ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻧﺴﺎﻧﻰ ﺩﺍﺭﺩ، ﺭﺍ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻴ ﺪﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﺭﻩ ﻫﺎﻯ ﺣﻚ ﺷﺪﻩ ﺑﺮ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮕﻬﺎﻯ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻧﺸﺎﻧﮕﺮ ﺟﺸﻨﻬﺎ، ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻣﻴﺘﻮﻟﻮﮊﻯ ﺯﻳﺒﺎﻯ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰاست.
درتصاویرحکاکی شده برسنگ نبشته های تخت جمشید:
هیچکس خشمگین وعصبانی نیست،
هیچکس سوار بر اسب نیست،
هیچکس رادرحال تعظیم نمی بینید،
هیچ زمان برده داری در ایران رسم نبوده،
درمیان این همه پیکر تراشیده شده، حتی یک نقش،تصویر وچهره ی برهنه وجود ندارد.
ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻣﺮﻛﺰ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﺧﻰ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﻳﺮﺍﻧﻴﺎﻥ، ﺑﻪ ﻭﻳﮋﻩ واپسگرایان ﻭ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥ ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮ مذهبی، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﺮ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﻨﺮﻯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻏﻴﺮﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻧﺎﺑﺨﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ۳۲ ﻫﺰﺍﺭ ﻟﻮﺡ ﮔﻠﯽ ﺑﺪﺳﺖ آﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻥ ﺷﺮﺡ ﻭﻗﺎﯾﻊ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ
ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺳﺎﺧﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺟﺰﺋﯿﺎﺕ، تمام ،سنگ
تراشان ،مهندسان وﮐﺎﺭﮔﺮﺍﻥ ، چه ایرانی و چه خارجی ، ﺑا توجه به ﺗﺨﺼﺼﯽ ﮐﻪ
ﺩﺍشته اند ﺣﻘﻮﻕ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ می کرده اند.
ﻣﻠﺘﯽ ﻻﯾﻖ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺩﺍﻋﯿﻪ
ﺩﺍﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺸﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻔﺘﺨﺮهستند ﻭ ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻟﻌﻦ ﻭ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ
ﻧﻤﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻇﻠﻢ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺟﺒﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ می داﻧﯿﻢ.
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﻫﯿﭻ ﻣﻠﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻤﺮ ﺑﻪ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﻣﻠﯿﺖ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺧﻮﺩ ﻧﺒﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ.
ﺩﺭ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ کاسه ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﭘﯿﺪﺍ می شوﺩ ﻭ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﮐﺮ
ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭلی ﻣﺎ ﺗﭙﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻮﻃﻪ ﻫﺎﯼ ۷۰۰۰ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﻣﺪﻧﯿﺖ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭ آﻥ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻩ
ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﻮﺩﺭ ﺗﺨﺮﯾﺐ می کنیم!
منبع: تاریخ در ترازو
گروه اندیشه - رجانیوز: رهبر انقلاب اسلامی در دیدار سال ۹۸ با دانشجویان، مفهوم جدیدی با عنوان «حلقههای میانی» را طرح کردند و برای حلقههای میانی وظایفی از قبیل: تشکیل کارگروههای فرهنگی، گروههای فعالیت سیاسی، تشکیل کرسیهای آزاداندیشی، گروههای نهضتی در خصوص مسائل جهانی، گروههای علمی، فعالیتهای اطلاعاتی مردمی و کارهای اجتماعی برشمردند و تاکید کردند: «همه این کارها باید به وسیله جوانها برنامهریزی بشود. البتّه همه اینها هم بایستی با الهامگیری از آن جهتگیری کلّی که عرض کردم یعنی در جهتِ رسیدن به جامعه اسلامی و تمدّن اسلامی است. در همه این کارها، آن برنامهریزان، آن مراکز برنامهریزی و هدایت -که گفتیم حلقههای میانی باید آن را انجام بدهند- باید به آن جهتگیری توجّه داشته باشند». پایگاه «حلقههای میانی» برای بسط و تبیین مفهوم حلقههای میانی به سراغ وحید جلیلی، مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی رفته و به تحلیل این بیانات و بررسی ابعاد، فرصتها و چالشهای پیش روی «حلقههای میانی» پرداخته است. متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
بهعنوان مقدمه، لطفاً دیدگاهتان را در خصوص طرح مفهومی به نام «حلقههای میانی» توسط رهبر انقلاب بفرمایید.
هر
حرکت اجرایی و اقدام میدانی، بایستی ناظر به مبانی معرفتی مشخصی باشد؛
همانطور که آقا در بیانیه گام دوم تاکید کردند، برای نیروهای انقلابی
«چرایی» حرکتها خیلی مهم است. در واقع یکی از مهمترین ویژگیهای نیروی
انقلابی – که حرکت او را از حرکتهای دیگر در دنیا متمایز میکند- این است
که چرایی یا مبانی معرفتی و علل غایی برایش مهم است. در این راستا اولین و
مهمترین نکته که باید به آن توجه کنیم این است که هیچکس از دایره خطاب
برنامه دین خارج نیست؛ اگر قرآن میگوید: «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ» و
یا میفرماید «حَریصٌ عَلَیکُم» به این خاطر است که پیغمبر حاضر بودند جان
بدهند اما یک نفر هم از دایره خطاب ایشان بیرون نماند و حرص میزدند برای
اینکه همه بشریت پای کار آرمانهای الهی توحیدی باشند.
امیرالمؤمنین
در خطبه ۲۱۶ نهجالبلاغه بیانی دارند به این مضمون که تحقق عبادت شایسته
خدا در روی زمین، صرفاً به وسیله اولیای خدا وسلسله انبیا و ائمه ممکن
نیست؛ بلکه اگر میخواهیم خدا در طرازی که حق اوست در جهان پرستش شود، باید
همه آحاد مردم به این کاروان وارد شوند. حضرت میفرمایند: «وَ لَیْسَ
امْرُؤٌ -وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی
الدِّینِ فَضِیلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ
مِنْ حَقِّهِ؛ وَ لَا امْرُؤٌ -وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ
اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ- بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ
عَلَیْهِ» یعنی هیچ کس – هر چند جایگاه او بزرگ و ارزش او در دین بالا
باشد- بىنیاز نیست که او را در انجام حق یارى رسانند و هیچ کس گرچه مردم
او را خوار شمارند و در دیدهها بىارزش باشد، کوچکتر از آن نیست که کسى
را در انجام حق یارى کند، یا دیگرى به یارى او برخیزد.
بنابراین
وقتی صحبت از «حلقههای میانی» میکنیم قاعدتاً هدف ما، ایجاد بستری در
جامعه است که مفاهیم و معارف و آرمانهای دینی و عمل صالح را به صورت
«حداکثری» در جامعه گسترش دهد. بعضی فکر میکنند حلقه میانی صرفاً برای کمک
به ولیفقیه، نظام یا دستگاههاست- البته این هم هست- ولی به نظر میآید
رسالت اصلی حلقههای میانی «دعوت» است؛ در واقع حلقههای میانی، حلقههای
دعوت هستند؛ حلقههای فراخوان موثر قاعده جامعه و جمهور مردم به مسیر
مبارزه و مقاومت و سازندگی هستند.
شما مفهوم حلقههای میانی را چگونه تعریف میکنید؟
من
فکر میکنم حلقههای میانی یک مفهوم نسبی است. اینطور نیست که حلقههایی
در سطح بالا باشند و حلقههایی در سطح میانی. اگر مفهوم حلقههای میانی را
بخواهیم درست بفهمیم بایستی به تعبیری که آقا اخیراً تحت عنوان «زنجیره
تواصی» به کاربردند دقت کنیم؛ تواصی یک تعامل دوطرفه است به این معنی که
هیچ انسان مسلمانی حق ندارد صرفاً گوش باشد یا صرفاً زبان. بلکه اگر
میخواهد در مسیر تکامل باشد بایستی از یک طرف گوش و از یک طرف زبان باشد.
وقتی در گروههای بالاتر از سطح معرفتی خود هست، بایستی بشنود و سطح معرفتی
خود را ارتقا دهد و وقتی در گروههای پایینتر از سطح خود است، بایستی
آنچه را میداند، به آنها هم تعلیم دهد. پس هر فردی دو نقش در حلقه میانی
خود دارد، زمانی تعلیمدهنده است و زمانی یادگیرنده. خداوند در قرآن
میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ
وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» یعنی این
تفاوتهای ظاهری که در شما ایجاد کردیم هدفی دارد، حکمتی دارد و آن این است
که هر کدام از شما به تبعِ نژاد، ژنتیک، موقعیت جغرافیایی، تجربه تاریخی
و… مزیتی نسبت به دیگری پیدا میکنید و بایستی در مسیر معرفتافزایی با هم
دیگر «همافزایی کنید» – لتعارفوا – با همافزایی میتوانید به معرفتهای
بالا و بالاتر دست پیدا کنید و متعالی شوید. اگر این مبنا را بپذیریم،
آنگاه هدف اصلی حلقه میانی باید گسترش و ارتقای همافزایی اجتماعی باشد؛ به
این صورت که ظرفیتها و نیازها را شناسایی و این دو را به یکدیگر متصل
میکند. اینطور هم نیست که یک عده فقط ظرفیت داشته باشند، یک عده فقط نیاز
داشته باشند. باز قرآن در این رابطه میفرماید: « فضل الله بعضکم علی بعض»
این را مفسرین گفتهاند منظور این نیست که یک عده، برای همیشه و در همه
ساحات بر دیگران برتری یافتند؛ بلکه به این معناست که ما شما را محتاج
یکدیگر قرار دادیم. حضرت آقا در تعبیر زیبایی در«طرح کلی اندیشه اسلامی در
قرآن» این را «ولایت افقی» نامیدهاند؛ «المُؤمِنونَ وَالمُؤمِناتُ
بَعضُهُم أَولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَیَنهَونَ عَنِ
المُنکَرِ». بنابراین کار اصلی حلقههای میانی این است که ارتباطات اجتماعی
و همافزایی اجتماعی در جامعه را به اوج برسانند.
متاسفانه در خصوص مبانی این مباحث خیلی کم کار شده است؛ قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ» (خداوند دوست دارد کسانی را که چونان زنجیره به هم پیوسته و بنایی آهنین در راه او جهاد میکنند). امیرالمؤمنین در خطبه ۳۴ نهجالبلاغه میفرماید: «غُلِبَ والله المتخاذلون»؛ یعنی شماها هر چقدر هم قوی باشید، اما فردی و تنهایی و جدا از هم عمل کنید، به قسم جلاله منِ امیرالمؤمنین شکست خواهید خورد! حتی اگر رهبرتان علی ابن ابیطالب باشد! تا وقتی همافزایی نکنید پیروزی حاصل نخواهد شد.
بنابراین
رسالت اصلی حلقههای میانی، فعالسازی ظرفیتهای اجتماعی است. یک حلقه
میانی بایستی رصد کند و هر جا که ظرفیت همافزایی فعال نشدهای وجود دارد،
به سراغش برود و برایش طراحی کند تا به شکوفایی برسد. این ظرفیت میتواند
مادی، معنوی یا معرفتی باشد.
به عنوان مثال اردوهای جهادی یکی از نمونههای فعال شده همافزایی اجتماعی است. بچهها در اردوها چه میکنند، یک روستای محروم را پیدا میکنند، از طرفی میبینند در دانشگاه، دانشجویان وقت خالی زیادی دارند – به ویژه در تابستان و ایام نوروز – آن نیاز را به این ظرفیت متصل میکنند. بعد میروند سراغ پولهای ریز و درشت دست مردم و خیرین، آنها را هم پای کار میآورند… این میشود حلقه میانی.
رهبر
انقلاب فرمودند کار حلقههای میانی را دولت و دستگاههای دولتی نمیتوانند
انجام دهند؛ به نظر شما آقا این را از باب ناامیدی از نقشآفرینی
دستگاههای رسمی در این حوزه فرمودند یا اینکه اساساً رسالت حلقههای
میانی، طرحی ویژه و استثنایی است؟
مطمئناً دستگاههای دولتی و
حاکمیتی برای بسترسازی حضور گسترده مردم در عرصه آرمانهای انقلاب اسلامی
وظایف مشخصی دارند. به عنوان مثال در آخرین حکمی که آقا برای اعضای شورای
عالی انقلاب فرهنگی صادر کردند، مفصلاً تبیین شده است که وظیفه شما – به
مثابه یک نهاد حاکمیتی- آمادهسازی زمینه برای حضور مردم است. پس قطعاً
حکومت وظایفی دارد و متاسفانه بسیاری از این وظایف را یا تعطیل کرده یا
ضعیف ظاهر شده است.
در هر صورت حتی اگر دستگاههای حکومتی به وظایف خود، به نحو احسن هم عمل کنند باز کفایت نمیکند. چه اینکه طبق مبانی معرفتی انقلاب، ظرفیت حضور مردم در صحنه، آنقدر گسترده و بزرگ است که هر چقدر تلاش بشود، بازهم جا دارد. مطابق مبانی دینی ما هر آدمی، به تنهایی یک عالَم است: «اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر» اگر زمینه مناسب فراهم بشود هر انسانی در فضای انقلاب اسلامی میتواند به اوج شکوفایی برسد و عالَم درونش را بیابد. از این نمونهها در انقلاب بسیار داریم؛ یک بچه چوپان در روستایی دورافتاده که به معنای واقعی کلمه محروم و مستضعف است آنچنان رشد میکند که رأس طواغیت جهان، شخصاً دستور ترور او را میدهد؛ حاج قاسم سلیمانی و دهها و صدها نمونه مشابه حاج قاسم در انقلاب داریم؛ از احمد متوسلیانها تا محسن حججیها و احمدی روشنها. اساساً انقلاب اسلامی و نظام دینی برای رشد تکتک آدمها و به فعلیت رساندن ظرفیتهای عظیم آنهاست. بنابراین اینکه آقا فرمودند کار حلقههای میانی را نه رهبر میتواند انجام دهد و نه دولت، به نظرم بیشتر به مبانی فکری و نظام معرفتی انقلاب اسلامی برمیگردد. از این جهت که برای شکوفایی ظرفیتهای تکتک مردم، محتاج فعالیتهای بسیار گستردهای هستیم تا این ظرفیتها در همافزایی با یکدیگر، جامعه را به رشدی در طراز جامعه اسلامی برساند.
نسبت حلقههای میانی و چالشها و مسائل کلان نظام را چگونه تبیین میکنید؟
در
این خصوص یک نکته اساسی وجود دارد و آن تعریف «طرح مسئله» است. این بحث را
من قبلاً هم بارها مطرح کردهام که « طرح مسئله» یعنی ترکیبی از معلومات و
مجهولات، به شکلی که با کمک معلومات، بتوان مجهولات را بهدست آورد.
حلقههای میانی بایستی در جامعه اقدام به طرح مسئله کنند. بعضی طرح
آسیبها، محرومیتها، ناهنجاریها و مشکلات را با طرح مسئله یکی گرفتند در
حالی که این کار، فقط طرح مجهولات است که اگر ضلع دیگرش دیده نشود به القای
بنبست میانجامد. حلقههای میانی بایستی با طرح معلومات و داشتهها و به
میدان آوردن آنها برای رفع کاستیها و نواقص تلاش کنند. حضرت آقا اخیراً
تعبیر جالبی به کار بردند و گفتند عدهای میخواهند با نداشتههای انقلاب،
داشتهها را از بین ببرند! در حالی که راه منطقی این است که با داشتهها،
نداشتهها را بهدست آورید.
من اگر
بخواهم کلیدواژهای برای این کارکرد حلقههای میانی به کار ببرم، آن
کلیدواژه «اِعداد استطاعتها»است. کار حلقههای میانی، اِعداد است: «
وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم» آماده کردن ظرفیتهاست؛ شناسایی و شکوفا
کردن ظرفیتها و به فعلیت درآوردن آنهاست و اگر این کار با موفقیت محقق شد
آن وقت آن هدف اصلی که گسترش و ارتقای همافزایی اجتماعی در جامعه است، به
اوج خود نزدیک خواهد شد.
به نظر شما دلایلی که در این مقطع از انقلاب، حضرت آقا تاکید ویژهای درباره عرصههای اجتماعی دارند، چیست؟
به
نظرم در مقاطعی نگاه فعالان جبهه انقلاب – به معنای عام – خیلی سیاستزده
شد؛ به این معنی که فکر کردیم صرفاً با بردن انتخاباتها، اهداف انقلاب
محقق خواهد شد، یا با شکست در انتخاباتها همه چیز از دست خواهد رفت. مثلا
سه دوره مجلس مطلقاً در اختیار جریان اصولگرا بود؛ ۱۲سال فرصت کمی نیست.
ضمن اینکه در مقطعی همزمان شد با دولت اصولگرا. غرض اینکه در دورهای تصور
میشد صرفاً با در اختیار گرفتن نهادهای دولتی و حکومتی میشود اهداف
انقلاب را محقق کرد. من فکر میکنم بخشی از این تفکر- که مردم و حوزه
اجتماعی را بازنشسته میکند – محصول جریان نفوذ در حزبالله است. ما در
دورهای مبانی معرفتی اسلام و انقلاب اسلامی را کنار گذاشتیم یا به آن
کمتوجهی کردیم و نتیجتاً آن سازماندهی اجتماعی که قرآن، نهجالبلاغه و
اهلبیت(ع) به ما پیشنهاد میکنند، کنار گذاشتیم و گفتیم نیازی به
همافزایی اجتماعی، به «لیقوم الناس بالقسط» و به میدان آوردن آحاد مردم
نداریم. این به معنای پشت کردن به معارف انقلاب اسلامی بود. به نظرم بخشی
از این نگرش برآمده از تفکر مارکسیستی است. مارکسیستها معتقد به دیکتاتوری
طبقه پرولتاریا هستند و میگویند همه چیز باید از بالا، آن هم به شیوه
کاملاً دیکتاتوری اصلاح و اعمال شود. متاسفانه الان میبینیم این نگرش در
بسیاری از بچه حزباللهیها ریشه دوانده است؛ یعنی ترجیح میدهند
رهبرانقلاب، «شاه» باشد تا «ولی». دوست دارند آقا، همه چیز را با دستور و
انتصاب، شخصاً درست کند! در حالی که کار ولیفقیه هدایت و راهبری امت و
امامت است.
به همین خاطر مرتباً تاکید میکنیم که مبانی معرفتی انقلاب اسلامی را بایستی تازهگردانی و بازخوانی کنیم و نسبت به آن مراقبه داشته باشیم و اگر در این تازهگردانی مبانی معرفتی، غفلت کردیم، مجدداً تفکر سلطنتی و اشرافی – حتی در ظاهر و قالب حزباللهی، انقلابی و اصولگرایی- برمیگردد و بر اذهان چیره میشود. پس اگر نسبت به مبانی معرفتی اسلام ناب و نقش مردم، وظایف مردم، حقوق مردم و… در آن بیتوجه باشیم، سازوکارهای همافزایی اجتماعی به جای اینکه از قرآن و سیره گرفته شود از چین و اروپا وارد خواهد شد. اینکه امام فرمودند مراقب اسلام سلطنتی و اسلام التقاطی باشید، واقعاً مسئله امروزِ ما، در مبانی معرفتی است. اسلام سلطنتی یعنی اهداف و آرمانها صرفاً از طریق ابزارهای حکومتی و از «بالا» دنبال شود و اینکه در «جمهور» ملت، چه میزان آمادگی و شوق و حرکت نسبت به آرمانها میتوانید به وجود آورید، محلی از اعراب ندارد. این در حالی است که در سوره حدید آمده است: «لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ أَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ» آنچه اولویت دارد اول کار فرهنگی است:«لَقَد أَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَأَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَالمیزانَ» هدف کار فرهنگی باید فراخوان اجتماع به حضور فعال در صحنه مبارزه باشد: «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ» و در مرحله آخر حوزه سیاست و قدرت قرار دارد: «وَأَنزَلنَا الحَدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ» در این آیه میفرماید: ما پیغمبران را میفرستیم و آنها اول کار فرهنگی تبیینی میکنند، روی مبانی معرفتی کار میکنند وقتی این تحکیم شد، زمینه برای خیزش و ایستادگی اجتماعی فراهم میشود، یعنی جمهور مردم به صحنه میآیند «لیقوم الناس بالقسط»، بعد در امتداد این کار، قدرت سیاسی هم محقق میشود. این سرنا را نمیشود از سر گشادش زد!
در
مجموع من فکر میکنم اینکه بچههای انقلابی درگیر سیاستزدگی و تمرکز برای
گرفتن نهادهای قدرت شدند، یکی از دلایلی است که آقا روی مباحث اجتماعی
تاکید ویژهای داشتند؛ هرچند ایشان از قدیم به این حوزه تاکید داشتند و این
حرف، حرف بدیعی نیست. ضمن اینکه جریانهای معارض سرمایهگذاری ویژهای روی
کارهای فرهنگی اجتماعی داشتند. مثلاً در همین ده سال گذشته آمریکا
سرمایهگذاری کلانی در حوزه فرهنگ عمومی در ایران کرد و جواب هم گرفت. یعنی
کار فرهنگی، اجتماعی و رسانهای آنها به همراه غفلتها و کمکاریهایی که
در داخل داشتیم باعث شد جریانی در حوزه سیاست سر کار بیاید، که بالاخره
نسبت به دیگران، برای غرب مطلوبتر بودند.
اگر بخواهیم کمی مصداقی هم بحث کنیم، مصادیق موفق حلقههای میانی را کدام موارد میدانید؟
من
تاکید میکنم حلقه میانی همانند یک پل است؛ ولی متاسفانه امروز پلهای
معلق زیادی در کشور داریم به این معنا که معلوم نیست متصل کننده چه چیزی به
چه چیزی هستند! یک نمونه از این پلهای معلق، «حلقههای صالحین» است. ادعا
این بود که ۲۰۰ هزار حلقه صالحین ایجاد شده است ولی معلوم نبود از این
«پل» قرار است چه چیزی به کجا برده شود. اگر چه خدمات زیادی هم توسط این
حلقهها صورت گرفت اما من درحوزه تخصصی خودم بحث میکنم؛ مثلاً ما از یکسو
بخشی داریم تحت عنوان هنر انقلاب اسلامی و از دیگر سو بدنه اجتماعی داریم
که حلقه صالحین به آن دسترسی دارند. از این ۲۰۰ هزار حلقه، اگر هر کدام ۱۰
نفر را پای کار مصرف و توزیع آثار هنر انقلابی بیاورند، ۲ میلیون نفر با
آثار و عناصر و مراکز هنری انقلاب و… آشنا میشوند و باز هر کدام پلی
میشوند برای معرفی آنها به دیگران؛ ولی این اتفاق نمیافتد! انگار حلقه
صالحین خودش شده است هدف! پل برای پل که معنا ندارد. مثال دیگرش نمازهای
جمعه است. گفته میشود ۸۰۰ نماز جمعه در کشور برگزار میشود؛ خودِ نماز
جمعه یک حلقه میانی است. همانطور که پیغمبر اسلام – که گل سرسبد دو عالم
است – دون شان خود نمیدانست که از شخصی مثل حسان بن ثابت- ضمن اینکه حسان
انسان کاملی نبود و بعد از پیغمبر هم سرنوشت خوبی پیدا نکرد- که در مقطعی
با هنرش در خدمت اسلام بود، حمایت کند و او را تبلیغ و ترویج کند؛ در
تریبونهای نمازجمعه هم بایستی شاهد معرفی ظرفیتها و هنرمندان جبهه انقلاب
اسلامی به مردم باشیم؛ همانطور که پیغمبر واسطه معرفی حسان به مردم بود.
چرا این اتفاق نمیافتد!؟ حلقههای میانی همین نمازهای جمعه، ۷۰هزار مسجد،
۴۳هزار پایگاه بسیج، حلقههای صالحین و امثالهم هستند. بعضی فکر میکنند
حلقه میانی چیز جدیدی است و بایستی یک ساختار و تشکیلات جدیدی بهوجود
آورد؛ نخیر! اگر همینها احیا و تازهگردانی معرفتی بشود خواهیم دید چه
انقلابی به وجود میآورند. من در حوزه کاری خودم می گویم اینها یک پنجاهم
نقشی که میتوانند بعنوان یک حلقه میانی در خصوص معرفی هنر انقلاب اسلامی
به بدنه اجتماعی داشته باشند، انجام ندادند چون اساساً چنین شانی برای خود
قائل نیستند و خودشان هدف شدند!
اگر
بخواهیم شاخصی برای حلقههای میانی ارائه دهیم فکر میکنم آن شاخص این
باشد که یک حلقه میانی چه مقدار از ظرفیتهای بالقوه را توانسته به فعلیت
برساند. مثلاً اردوهای راهیان نور را در نظر بگیرید. این اردوها به مثابه
بستری است که توانست ظرفیتهای مردمی و خودجوش را پای صحنه بیاورد. اینطور
نیست که هزاران اردوی راهیان نور را تماماً دولت و بسیج و سپاه تأمین
کنند، خیلی از این اردوها توسط بچههای مسجدی و فرهنگی به صورت خودجوش
راهاندازی میشد؛ به تعبیر رهبرانقلاب، راهیان نور یک فناوری نوین فرهنگی
ایجاد کرد؛ یعنی سازوکاری ابداع شد که ظرفیتهای مردمی را به صحنه کشید. یک
نفر برنامهریزی اردو میکرد، یکی تولید محتوا، یکی مداحی، یک نفر
خاطرهانگاری میکرد، مستند تهیه میشد و… . حلقه میانی آن مجموعهای است
که میتواند سازوکار شکوفاگر ظرفیتهای مردمی را ایجاد کند و من معتقدم
اینقدر در حوزه اجتماعی و مردمی ظرفیت وجود دارد که اگر دهها و صدها
فناوری نوین فرهنگی دیگری مشابه راهیان نور ایجاد کنیم، باز هم جای کار
وجود دارد؛ این در حالی است که متاسفانه نیروهای جبهه فرهنگی انقلاب، در
مقاطعی به نوعی محافظهکاری رسیدند، یعنی به آنچه داریم اکتفا کردیم.
به عنوان سؤال پایانی، اگر نکتهای در خصوص الزامات ورود به عرصههای اجتماعی و همافزایی اجتماعی دارید، بفرمایید.
به
نظرم مهمترین چیزی که بچههای انقلابی و حزباللهی میتوانند به آن فخر
کنند، «تکلیفگرا» بودن آنهاست. اما قرآن میگوید نمیتوانید تکلیفگرا
باشید مگر اینکه «وُسعشناس» باشید: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا
وسعها». میفرماید تکلیف، فرع بر وسع است. اگر مجموعه وسعتان، ظرفیتها،
دامنه استطاعتها و قابلیتهایتان را شناختید و احصا کردید، آن موقع
میتوانید در انجام تکالیفتان سربلند باشید. ولی اگر در وسعشناسی لنگ
بزنید قطعاً در تکلیفگرایی لنگ خواهید زد.
بنابراین
مهمترین ویژگی انسان تکلیفگرا، وسعشناسی است. بچه حزباللهی باید بتواند
وسع خودش را فهرست کند؛ متاسفانه الان اینطور نیست؛ یعنی میتواند دهها
ساعت راجع به محرومیتها، فسادها، ناکارآمدیها و آسیبها و کمبودها حرف
بزند اما بعضاً نیم ساعت هم نمیتواند وُسعش را فهرست کند. میگویند از
میکل آنژ، سؤال کردند تو چطور این مجسمههای زیبای سنگی را خلق میکنی!؟
پاسخ جالبی داده و گفته این مجسمهها در این توده سنگی که به من میدهند
وجود دارد، من فقط اضافهها را برمیدارم! حضرت امام اولین روزی که وارد
ایران شد، در بهشت زهرا فرمود: ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم.
امام در همان لجن سینمای قبل انقلاب – آن زمان سینما خیلی سخیف و کثیف بود
– فرصتها و ظرفیتهایی میدید که بعدها از دلش کارهایی مثل بچههای
آسمان، آژانس شیشهای، بازمانده و دهها و صدها اثر انقلابی دیگر سربرآورد.
من فکر میکنم مهمترین کار بچههای انقلابی «وُسع شناسی» است؛ قدرشناسی
باشد؛ قدر به معنای اندازه است. ما بعضاً متوجه نیستیم که در یک موقعیت
تاریخی قرار گرفتیم که انبیا و اولیای الهی – که ما در برابر عظمت وجودی
آنها خیلی کوچک هستیم – در آرزوی این موقعیت و اقتدار بودند و نصیبشان نشد.
اینکه در دورهای هستیم که قدرت و عظمت اسلام برقرار است و خدا این توفیق
را به ما داده که در کشوری زندگی میکنیم که پرچمدار اسلام در جهان است،
نعمتی بینظیر و استثنایی است؛ نعمتی که با خون شهدا و فداکاریهای بزرگی
بهدست آمده است. اگر ما همواره متوجه این فرصت و نعمت بینظیر جمهوری
اسلامی باشیم آنوقت درمییابیم که چه تکالیف بزرگی روی دوشمان است و برای
انجام این تکالیف معطل هیچکس نخواهیم ماند و شبانهروز برای شکوفا کردن
فرصتها و ظرفیتهای عظیم بهوجود آمده توسط انقلاب اسلامی تلاش خواهیم
کرد.