واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

توماس فریدمن هشدار داد: فروپاشی بزرگ در کمین آمریکاست/ ترامپ مردی حقیر در روزگاری پرچالش است

  توماس فریدمن هشدار داد:
 فروپاشی بزرگ در کمین آمریکاست/ ترامپ مردی حقیر در روزگاری پرچالش است
فلسفه سیاست خارجی ترامپ، نه "مهار و مشارکت"، که "چپاول و گریز" است. ترامپ، راهزنِ جغرافیای سیاسی است.
      عصر ایران؛ لیلا احمدی- «توماس فریدمن» (Thomas L. Friedman)، ستون‌نویس نیویورک‌تایمز و استاد سیاست خارجی،  سیاست خارجی را با سبک تحلیلی خاصِ خود می‌شناسند.  او در ساده‌سازی پیچیدگی‌ها تبحر دارد. فریدمن توانایی فوق‌العاده‌ای در تبیین تودرتویی‌های سیاسی به زبان ساده و قابل‌فهم دارد.   او اغلب از استعاره‌ها، داستان‌های کوتاه و مثال‌های ملموس برای انتقال دیدگاه‌های خود استفاده می‌کند. 
    تحلیل‌های او معمولاً در تلاقی سیاست خارجی، اقتصاد جهانی و تحولات تکنولوژیک قرار دارند.
    فریدمن تأثیر این حوزه‌ها بر یکدیگر را به‌خوبی نشان می‌دهد. او نگاهی گسترده به مسائل جهانی دارد و تأکید می‌کند که سیاست‌ داخلی آمریکا بر نظم بین‌المللی اثرگذار است.
   فریدمن در نوشته‌هایش بدون ملاحظه از رهبران سیاسی، به‌ویژه دونالد ترامپ انتقاد می‌کند و بر اهمیت رهبری هوشمندانه، دیپلماسی قوی و چندجانبه‌گرایی پای می‌فشارد. 
   او از مدافعان سرسخت جهانی‌شدن، تجارت آزاد و ارتباطات بین‌المللی است و معتقد است که انزواگرایی و سیاست‌های حمایت‌گرایانه به ضرر کشورها تمام می‌شود.
    تحلیل‌های او بر اساس مشاهدات میدانی و سفرهای گسترده به کشورهای مختلف جهان است. او علاقه زیادی به آینده‌پژوهی دارد و به‌ویژه بر فناوری، تغییرات اقلیمی و تحولات اجتماعی متمرکز است که چشم‌انداز آینده را مشخص می‌کنند.
فریدمن
    فریدمن در یک‌کلام، تحلیل‌گری صریح، انتقادی و آینده‌نگر است که سعی می‌کند با ارائه تصویری شفاف از مسائل جهانی، مخاطبان را به تفکر درباره چالش‌های بزرگِ دنیای مدرن ترغیب کند.
   او در این مقاله به سیاست‌های نامنسجم و پرهرج‌ومرجِ دونالد ترامپ، به‌ویژه در حوزه‌های سیاست خارجی، اقتصاد و تجارت جهانی پرداخته و شرح می‌دهد که ترامپ ازسویی استراتژی منسجمی برای مواجهه با چالش‌های قرن ۲۱ ندارد و از سوی دیگر، تصمیماتش را بر اساس انتقام‌جویی سیاسی و وفاداری شخصی می‌گیرد
    فریدمن ترامپ را به دلیل اتخاذ سیاست‌های متناقض مانند کاهش و افزایش ناگهانی تعرفه‌ها، حمایت‌های ناپایدار از اوکراین و برخورد غیرقابل پیش‌بینی با دوستان و دشمنان آمریکا، مورد انتقاد قرار می‌دهد. 
  او هشدار می‌دهد این وضعیت، نه‌تنها باعث بی‌ثباتی اقتصادی و سردرگمی در بازارها شده، بلکه اعتماد متحدان سنتی آمریکا را نیز از بین برده و ولادیمیر پوتین از این وضعیت بیشترین نفع را می‌برد.
   او همچنین به بزرگ‌ترین دروغ ترامپ اشاره کرده و ادعا می‌کند که اقتصادی در حال فروپاشی را از جو بایدن به ارث برده است.
     فریدمن توضیح می‌دهد که در پایان دولت بایدن، اقتصاد آمریکا در وضعیت نسبتاً خوبی قرار داشت و تنها چالش واقعی، عدم توازن تجاری با چین بود که می‌توانست با رویکردی هماهنگ و همکاری با متحدان، در غیاب سیاست‌های بی‌ثبات ترامپ، حل‌و‌فصل شود.
    در ادامه، او ترامپ را فردی "حقیر در روزگاری پرچالش" توصیف می‌کند و با نقل‌قولی از آبراهام لینکلن هشدار می‌دهد که بزرگ‌ترین تهدید برای آمریکا از داخل کشور، یعنی سوءاستفاده از نهادهای دموکراتیک و تخریب وحدت ملی، نشأت می‌گیرد.
    در نهایت هم تأکید می‌کند اگر ترامپ قصد دارد مسیر آمریکا را به‌طور بنیادین تغییر دهد، باید برنامه‌ای مشخص، تیمی حرفه‌ای و رویکردی اخلاقی‌تر در پیش بگیرد، اما نشانه‌‌های درپیش‌گرفتن چنین برنامه‌ای در دولت او دیده نمی‌شود.
     متن کامل مقاله توماس فریدمن به قرار زیر است؛ با این توضیح همیشگی که مقالات ارائه‌شده در این بخش، بازتاب دیدگاه نویسنده و در راستای بررسی مطبوعات جهان است.
                                                                       *****************
توماس فریدمن:  اگر از راهبردهای زیگزاگیِ رئیس‌جمهور ترامپ در مورد اوکراین، تعرفه‌ها، میکروچیپ‌ها و بسیاری از مسائل دیگر سردرگم شده‌اید، تقصیر شما نیست. 
 مشکل از اوست؛ همان رئیس‌جمهوری که برای گریز از پیگرد قانونی و انتقام از کسانی که به دروغ، آن‌ها را به تقلب در انتخابات ۲۰۲۰ متهم کرده بود، بار دیگر  نامزد شد و روی کار آمد.
 
  او هرگز بینش منسجمی درباره مهم‌ترین روندهای جهان کنونی و بهترین شیوه انطباق با این روندها برای شکوفایی در قرن ۲۱ نداشت. هدف ترامپ از نامزدی چیز دیگری بود  و وقتی پیروز شد، بار دیگر جدل‌ها و وسواس‌های پیشین، داستان تعرفه‌ها، تقابل ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی و ماجرای کانادا پیش کشیده شد.
 
  او دولت را با حجم بی‌سابقه‌ای از ایدئولوگ‌های افراطی پر کرد. تنها معیار گزینش هم، وفاداری مطلق و پیوسته و تام‌و‌تمام به ترامپ و خواسته‌های او بود؛ وفاداریِ فراتر از قانون اساسی، ارزش‌های سنتیِ سیاستِ خارجی آمریکا و قوانین بنیادینِ اقتصاد.
 
 نتیجه چیزی است که اینک مشاهده می‌کنید؛ ملغمه‌ای آشفته از تعرفه‌هایی که امروز اعمال و فردا لغو می‌شوند، کمک‌های متزلزل به اوکراین، تعدیلات متناوب در برنامه‌ها و سازمان‌های داخل و خارج که همگی از سوی وزرای کابینه و گماشته‌های او اجرا می‌شوند و ترس شان این است که مبادا ایلان ماسک یا ترامپ در رسانه‌های اجتماعی علیه آن‌ها چیزی بگویند.
 
 این وضع در چهارسال آینده، کارساز نخواهد بود. بازارها در شرایط "عدم قطعیت"، به فروپاشی روانی می‌رسند، کارآفرینان از هم می‌گسلند، تولیدکنندگان دچار بحران می‌شوند، سرمایه‌گذارانِ داخلی و خارجی سرخورده می‌شوند، متحدان به تنگ می‌آیند و سرانجام نظام جهانی در بحران فرو خواهد رفت.
 
  با این وضعیت نمی‌توان کشور را اداره کرد، نمی‌توان متحد آمریکا شد، نمی‌توان کسب‌وکاری را پیش برد و شریک تجاریِ بلندمدت آمریکا باقی ماند.
 
  شرایط به‌گونه‌ای است که رئیس‌جمهور ایالات متحده در بازه زمانی کوتاه، اوکراین و روسیه را تهدید می‌کند و بعد تهدید علیه روسیه را پس می‌گیرد. ترامپ تعرفه‌های سنگینی بر مکزیک و کانادا وضع می‌کند و بعد آن‌ها را به تعویق می‌اندازد. او تعرفه‌های چین را دو برابر می‌کند و تهدید می‌کند که تعرفه‌های بیشتری بر اروپا و کانادا اعمال خواهد کرد.
 
  مقامات ارشدِ قدیمی‌ترین متحدان ما در محافل خصوص نگرانی‌شان را ابراز کرده‌اند. 
 
  آن‌ها نگرانند که ما نه‌‌ صرفا بی‌ثبات، که عملاً به دشمن آن‌ها مبدل شده باشیم. تنها کسی که با او به‌نرمی رفتار می‌شود، پوتین است و متحدان سنتی آمریکا از این موضوع در حیرت‌اند.
 
  اما بزرگ‌ترین دروغ ترامپ در میان همه دروغ‌های بزرگش این است که ادعا می‌کند اقتصادی در حال فروپاشی را به ارث برده و به همین دلیل مجبور به انجام این اقدامات شده است. چنین ادعایی مهمل است. 
 
  جو بایدن اشتباهات زیادی داشت، اما در پایان دوره‌اش، "فدرال رزرو" هوشمندانه‌‌ای بر جا گذاشت که اقتصاد را در وضعیت مناسبی قرار داد و در مسیر درستی حرکت کرد. آمریکا قطعاً در آن شرایط به شوک ناشی از اِعمال تعرفه‌های جهانی نیازی نداشت.
 
در دوره بایدن، ترازنامه‌های شرکت‌ها و خانوارها نسبتاً صحیح بودند، قیمت نفت در سطح پایینی قرار داشت، نرخ بیکاری حدود ۴ درصد بود، هزینه‌های مصرف‌کننده رو به افزایش و رشد تولید ناخالص داخلی حدود ۲ درصد بود. البته باید توازن تجاری با چین اصلاح می‌شد و در این مورد همیشه حق با ترامپ بوده است. مورد چین، تنها اضطرار واقعی بود و می‌توانستیم آن را با افزایش هدفمند تعرفه‌ها بر پکن و هماهنگی با متحدانمان رفع کنیم. این روش می‌توانست چین را به تغییر رویه وادارد.
 
  اقتصاددانان نگران‌اند. عدم قطعیت شدیدی که ترامپ به اقتصاد وارد کرده، می‌تواند به کاهش نرخ بهره به دلایل ناموجه بیانجامد. تردید بیش از حدِ سرمایه‌گذاران، رشد اقتصادی را در داخل و خارج کاهش می‌دهد و حتی ممکن است جهان با وضعیت ناگوارتری مواجه شود؛ ترکیب رکود اقتصادی و تورمِ ناشی از تعرفه‌های گسترده که به آن "رکود تورمی" می‌گویند.
 
  [م. عدم قطعیت اقتصادی (Economic Uncertainty)، به وضعیتی اطلاق می‌شود که در آن آینده‌ی اقتصادی، غیرقابل پیش‌بینی است و عوامل متعددی به نوسانات و عدم اطمینان در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی انجامیده‌اند. این وضعیت می‌تواند ناشی از عوامل داخلی یا خارجی باشد و تأثیرات گسترده‌ای بر سرمایه‌گذاری، مصرف، سیاست‌های مالی و رشد اقتصادی دارد. 
 
عوامل ایجادکننده‌ی عدم قطعیت اقتصادی عبارت‌اند از:
 
1. تحولات سیاسی: تغییرات در دولت‌ها، سیاست‌های اقتصادی، تحریم‌ها یا قوانین جدید می‌توانند منجر به عدم اطمینان شوند.
 
2. نوسانات بازارهای مالی: تغییرات ناگهانی در ارزش ارز، بورس و بازارهای سرمایه‌گذاری سبب تردید در سرمایه‌گذاری‌ها می‌شود.
 
3. بحران‌های اقتصادی جهانی: رکود اقتصادی، جنگ‌های تجاری و مشکلات زنجیره‌ی تأمین جهانی، نمونه‌هایی از بحران‌هایی هستند که عدم قطعیت را افزایش می‌دهند.
 
4. تحولات تکنولوژیکی: ظهور فناوری‌های جدید می‌تواند باعث تغییر در صنایع مختلف و ایجاد نگرانی درباره آینده‌ی بازار کار شود.
 
5. ریسک‌های ژئوپلیتیکی: جنگ‌ها، تحریم‌ها و تنش‌های بین‌المللی می‌توانند تأثیرات جدی بر رشد اقتصادی و تجارت جهانی داشته باشند.
 
6. بحران‌های بهداشتی و زیست‌محیطی: بیماری‌های همه‌گیر (مانند کووید-19) یا تغییرات آب‌وهوایی می‌توانند پیش‌بینی‌پذیری اقتصاد را کاهش دهند.
 
اثرات عدم قطعیت اقتصادی:
کاهش سرمایه‌گذاری: سرمایه‌گذاران در شرایط نامطمئن ترجیح می‌دهند دارایی‌های خود را نقد نگه دارند یا به بازارهای امن‌تری منتقل کنند.
 
کاهش مصرف: خانوارها به دلیل ترس از آینده‌ی اقتصادی، هزینه‌های خود را کاهش داده، پس‌انداز بیشتری انجام می‌دهند.
 
کندی رشد اقتصادی: کاهش سرمایه‌گذاری و مصرف]  
افزایش نوسانات در بازارهای مالی: عدم قطعیت باعث افزایش رفتارهای هیجانی در بازارهای مالی می‌شود.
 
مشکلات در سیاست‌گذاری اقتصادی: دولت‌ها در شرایط عدم قطعیت، ممکن است سیاست‌های اقتصادی محافظه‌کارانه‌تری اتخاذ کنند که به رشد اقتصادی آسیب بزند.
 
راهکارهای کاهش عدم قطعیت اقتصادی:
ایجاد ثبات در سیاست‌های مالی و پولی
شفافیت در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی
حمایت از نوآوری و سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها
مدیریت صحیح ریسک‌های ژئوپلیتیکی
بهبود همکاری‌های بین‌المللی برای مقابله با بحران‌های اقتصادی جهانی
 
عدم قطعیت اقتصادی، واقعیتی انکارناپذیر در دنیای مدرن است، اما سیاست‌گذاری هوشمندانه و افزایش شفافیت می‌تواند اثرات منفی آن را کاهش دهد. 
 
 [م. رکود تورمی (Stagflation)، ترکیبی از رکود اقتصادی (کاهش رشد اقتصادی و افزایش بیکاری) و تورم بالا (افزایش قیمت کالاها و خدمات) است. این پدیده، چالش بزرگ برای سیاست‌گذاران اقتصادی محسوب می‌شود، زیرا معمولاً ابزارهای مقابله با رکود و تورم در تضاد با یکدیگر قرار دارند.
 
ویژگی‌های رکود تورمی:
1. کاهش رشد اقتصادی: تولید ناخالص داخلی (GDP) کاهش می‌یابد یا رشد آن متوقف می‌شود.
 
2. افزایش بیکاری: شرکت‌ها به دلیل کاهش تقاضا نیروی کار خود را تعدیل می‌کنند.
 
3. تورم بالا: هزینه‌ی کالاها و خدمات افزایش می‌یابد، درحالی‌که درآمد واقعی مردم کاهش می‌یابد.
 
4. کاهش قدرت خرید: با افزایش قیمت‌ها و ثابت ماندن یا کاهش دستمزدها، مردم قدرت خرید کمتری دارند.
 
علل رکود تورمی:
1. شوک‌های عرضه: کاهش ناگهانی در عرضه کالاها و خدمات، مانند افزایش شدید قیمت نفت (مثلاً در دهه ۱۹۷۰).
 
2. افزایش هزینه‌های تولید: رشد قیمت مواد اولیه، انرژی یا نیروی کار باعث افزایش قیمت نهایی کالاها می‌شود.
 
3. سیاست‌های پولی و مالی نامناسب: چاپ پول بیش‌ازحد، افزایش ناگهانی نرخ بهره یا سیاست‌های مالیاتی اشتباه می‌توانند به رکود تورمی دامن بزنند.
 
4. بی‌ثباتی اقتصادی و سیاسی: تحریم‌ها، جنگ‌ها یا بحران‌های اقتصادی جهانی می‌توانند زنجیره‌ی تأمین را مختل کنند و هزینه‌های تولید را بالا ببرند.
 
چالش‌های مقابله با رکود تورمی:
سیاست‌های ضد رکود (مانند کاهش نرخ بهره و افزایش مخارج دولتی) معمولاً باعث افزایش تورم می‌شوند.
 
سیاست‌های ضد تورمی (مانند افزایش نرخ بهره و کاهش نقدینگی) معمولاً رشد اقتصادی را کاهش می‌دهند و بیکاری را افزایش می‌دهند.
 
بنابراین، سیاست‌گذاران باید تعادلی میان این دو برقرار کنند تا اقتصاد را از رکود تورمی خارج کنند.
 
راهکارهای مقابله با رکود تورمی:
 
1. کنترل هزینه‌های تولید: سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌ها و فناوری برای افزایش بهره‌وری.
 
2. مدیریت سیاست‌های پولی و مالی: تنظیم دقیق نرخ بهره و کنترل نقدینگی.
 
3. تنوع‌بخشی به منابع انرژی: کاهش وابستگی به منابع انرژی پرنوسان (مثلاً نفت).
 
4. تقویت تولید داخلی: کاهش وابستگی به واردات و افزایش تولید ملی برای کاهش هزینه‌ها.
 
رکود تورمی یکی از سخت‌ترین چالش‌های اقتصادی است، اما با سیاست‌گذاری صحیح می‌توان اثرات آن را کاهش داد.]
 
این وضعیت، صرفاً عدم قطعیتِ مقطعی نیست که در گذشته‌های نه‌چندان دور تجربه شده است؛ عدم قطعیتی که ترامپ ایجاد کرده، به عمق ساختار رخنه می‌کند و از فروپاشی پیکره ای ۸۰ ساله به‌دستِ شخص اول مملکت حکایت دارد؛ مهم‌ترین نقش‌آفرین که نمی‌داند چه می‌کند و با جماعتی چاپلوس و نادان احاطه شده است.
 
جهان از سال ۱۹۴۵ تاکنون، روند خارق‌العاده رشد اقتصادی و رابطه صلح‌آمیز با قدرت‌های بزرگ را از سر گذرانده است. این دوره بی‌نقص نبوده است. سال‌های دشواری را سپری کردیم و برخی کشورها از قافله عقب ماندند، اما در مجموع، این ۸۰ سال در مقیاس تاریخ جهانی، مثال‌زدنی است و برای بسیاری از کشورهای جهان به‌نحو شگفت‌انگیزی آرامش و رونق به ارمغان آورده است.
 
بسیاری از کشورها در وضعیت مساعد به‌سر می‌بردند و مهم‌ترین دلیل‌اش این بود که ایالات‌متحده، بسامان، قدرتمند و حافظ صلح بود.
 
آمریکایی که جهان می‌شناخت، در بریده‌هایی از نطق تاریخیِ تحلیفِ جان.اف.کندی به تاریخ ۲۰ ژانویه ۱۹۶۱ خلاصه می‌شود. 
 
کندی می‌گفت: "بگذار هر ملتی، خواه دوست یا دشمن، بداند که ما هر بهایی خواهیم پرداخت، هر باری را به دوش خواهیم کشید، هر سختی (صعوبتی) را تحمل خواهیم کرد، از هر دوستی حمایت و با هر دشمنی مقابله خواهیم کرد تا بقای آزادی و پیشبرد آن را تضمین کنیم ... هم‌میهنان من، نگویید کشورتان چه کاری می‌تواند برای شما انجام دهد؟ بگویید شما چه قدمی برای کشورتان برمی‌دارید؟ شهروندان جهان، نگویید آمریکا برای ما چه خواهد کرد؟ بگویید چگونه می‌توانیم به‌اتفاق، آزادی بشریت را محقق سازیم؟"
 
ترامپ و معاون بی‌مایه‌اش، جی‌دی ونس، این پیام کندی را کاملاً وارونه کرده‌اند و تجویزشان این است:
 
"بگذار هر ملتی، خواه دوست یا دشمن، بداند که آمریکای امروز هیچ بهایی نخواهد پرداخت، هیچ باری را به دوش نخواهد کشید، هیچ سختی را متحمل نخواهد شد، هر دوستی را رها خواهد کرد و به هر دشمنی نزدیک می‌شود تا بقای سیاسی دولت ترامپ را تضمین کند. هیچ مهم نیست که آزادی از جهان رخت بربندد... هم‌میهنان من، نگویید کشورتان چه کاری می‌تواند برای شما انجام دهد؟ بگویید شما چه قدمی برای رئیس‌جمهور ترامپ برمی‌دارید؟ شهروندان جهان، نگویید آمریکا برای شما چه خواهد کرد؟ بگویید چقدر حاضرید بپردازید تا آمریکا از آزادی شما در برابر روسیه یا چین دفاع کند؟"
 
ایالات‌متحده از سال ۱۹۴۵، تثبیت‌کننده بوده و در همکاری با نهادهایی مثل ناتو، سازمان بهداشت جهانی، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی، سهم بیشتری از هزینه‌ها را می‌پرداخت تا انسجام جهانی تقویت شود. بیشترین سود هم به خودش رسید، چون بیشترین سهم را داشت. وقتی چنین کشوری ناگهان از این نقش خارج می‌شود و به غارتگر مبدل می‌شود، تشویش ایجاد می‌کند.
 
فلسفه سیاست خارجی ترامپ، چیزی نیست که بر اساس آن، کمپین انتخاباتی‌اش را برگزار کرده و در تاریخ هم نمونه‌ای ندارد.
ترامپ
 
چند روز پیش، نهوم بارنه‌آ (ستون‌نویس روزنامه اسرائیلی یدیعوت آحارونوت) می‌گفت: "ترامپ، امپریالیستی منزوی است. او می‌خواهد بدون اعزام نیرو و پرداخت هزینه، همه مزایای امپریالیستی ازجمله سرزمین و منابع معدنی کشورها را تصاحب کند 
 
فلسفه سیاست خارجی ترامپ، نه "مهار و مشارکت"، که "چپاول و گریز" است. ترامپ، راهزنِ جغرافیای سیاسی است. او می‌خواهد گرینلند، پاناما، کانادا و غزه را بدون هزینه در جیب‌اش بگذارد و به پناهگاه امن‌اش در آمریکا برگردد. متحدان ما پس از جنگ جهانی هرگز چنین آمریکایی را به یاد ندارند.
 
اگر ترامپ می‌خواهد آمریکا را ۱۸۰ درجه بچرخاند، وظیفه دارد برنامه منسجمی بر پایه اصول اقتصادی معقول و تیمی متشکل از بهترین و درخشان‌ترین افراد، (نه چاپلوس‌ترین و افراطی‌ترین عناصر جناح راست) ارائه دهد.
 
 او باید توضیح دهد که چرا با حذف نیروهای حرفه‌ای از نهادهای کلیدی کشور در انتقال از دولتی به دولت دیگر و انتصاب ایدئولوگ‌های افراطی در پست‌های کلیدی، فقط به نفع خودش عمل می‌کند و منافع کشور را از یاد برده است؟
 
از همه مهم‌تر این که، او به هر آمریکایی، صرف‌نظر از وابستگی‌های حزبی، قدری شرافت انسانی بدهکار است. تنها راهی که رئیس‌جمهور می‌تواند به مدد آن، اندکی تغییر ایجاد کند، این است که دست دوستی به سوی مخالفانش دراز کند و تا جایی که ممکن است آن‌ها را با خود همراه سازد. درک می‌کنم. آن‌ها خشمگین‌اند. اما ترامپ رئیس‌جمهور کشوری حافظ صلح است و باید بزرگ‌تر و بزرگوارتر از آن‌ها باشد.
 
افسوس که ترامپ چنین نیست. آنچه لئون ویزلتیر زمانی درباره بنیامین نتانیاهو گفت، خیلی بیش‌تر از بی‌بی درباره ترامپ صادق است: "او مردی حقیر در روزگاری پرچالش است."
 
آنچه بیش از همه در تضاد با نطق تحلیف کندی قرار دارد و مرا دلسرد و هراسان می‌کند، سخنرانی آبراهام لینکلن در ژانویه ۱۸۳۸ در انجمن لیکیوم جوانان اسپرینگفیلد، ایلینوی است. سخنان او در ذهنم نقش بسته است. او می‌گوید: "تنها قدرتی که می‌تواند ما را نابود کند، خودمان هستیم؛ چگونه؟ با سوءاستفاده از ارزشمندترین نهادها و بدرفتاری با یکدیگر."
 
از او پرسیدند:"خطر چگونه نزدیک می‌شود؟" پاسخ داد: " اگر روزی گذار خطر به ما بیفتد، از میان خودمان می‌جوشد و برمی‌آید. از خارج از مرزهای ما نخواهد آمد. اگر سرنوشتمان نابودی باشد، نگارنده و کارگزار آن خودمانیم. ما ملت آزادی هستیم. تا می‌توانیم زندگی می‌کنیم و اگر خطری جانکاه تهدیدمان کند، همه‌با‌هم غزل خداحافظی را می‌خوانیم."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد