توماس
فریدمن در نیویورک تایمز نوشت: به اندازه کافی به عقب برگردید؛ دقیقاً
میتوانید ببینید که چه چیزی باعث این همه اتفاقات ژئوپلیتیکی شده است:
اوکراین در تلاش است تا به غرب بپیوندد. اسرائیل در تلاش است تا به
خاورمیانه جدید بپیوندد؛ و روسیه و ایران با هم متحد شده اند تا هر دو مسیر
را مسدود کنند.
به گزارش انتخاب در ادامه این مطلب آمده است:
متاسفانه مایک جانسون جمهوریخواه، رئیس مجلس نمایندگان، یا آنقدر بیتجربه
است یا خیلی ایدئولوژیک (یا هر دو) که نمیتواند این را ببیند (یا برایش
مهم نیست). او در تلاش برای تخصیص بودجهای است که به اسرائیل کمک میکند
بهتر از خود دفاع کند، اما اوکراین را از کمکهای اقتصادی و نظامی ضروری
ایالات متحده برای مقابله با یورش روسیه محروم میکند؛ و او حتی ۱۴.۳
میلیارد دلاری را که دولت میخواهد به اسرائیل بفرستد، مشروط کرده است که
بایدن با حذف همان مبلغ از بودجههای اضافه شده به خدمات درآمد داخلی
موافقت کند تا بتواند بهتر از متقلبان مالیات بگیرد. (لابی اسرائیل توجه
کند: با این بازی همراهی نکنید. دفعه بعد، کمک به اسرائیل به مواضع افراطی
جمهوریخواهان در مورد سقط جنین یا اسلحه گره خواهد خورد.)
اگر اوکراین بتواند از چنگ روسیه فرار کند و در نهایت به ناتو و اتحادیه اروپا بپیوندد (با آن ارتش قدرتمند، صادرات محصولات کشاورزی و قدرت فناوری اش) این به تقویت اروپای آزاد خواهد انجامید؛ و اگر بتوان اسرائیل را به میز مذاکره برای راهحل دو کشوری با تشکیلات خودگردان فلسطین بازگرداند - تا راه را برای عادیسازی بین دولت تل آویو و عربستان سعودی هموار شود- این یک پرش بزرگ برای خاورمیانه جدید و متکثرتر خواهد بود.
اگر این تغییرات رخ دهد، جهان پس از جنگ سرد شانس بسیار بیشتری برای مقابله با سایر چالشهای جهانی مانند تغییرات آب و هوا خواهد داشت تا اینکه این تغییرات متوقف شود.
اما لازم نیست عربی، عبری، فارسی، روسی یا اوکراینی صحبت کنید تا بفهمید که حماس مورد حمایت ایران، نبرد خود را برای ممانعت از عادی سازی عربستان و اسرائیل و جلوگیری از منزوی شدن تهران آغاز کرد و ولادیمیر پوتین جنگ خود را برای متوقف کردن اوکراین و گسترش اروپای آزاد و جلوگیری از منزوی شدن مسکو.
لئون آرون، کارشناس روسیه، نویسنده کتاب «سوار بر ببر: روسیهی ولادیمیر پوتین و کاربردهای جنگ»، استدلال میکند که روسیه تحت رهبری پوتین و تهران اشتراکات زیادی دارند.
در همین حال، عادی سازی روابط بین دولت اسرائیل و عربستان سعودی، به احتمال زیاد راه را برای عادی سازی بین اسرائیل و پرجمعیتترین کشور مسلمان جهان، اندونزی، و همچنین مالزی و شاید بعداً پاکستان هموار خواهد کرد.d
همانطور که گفتم هیچ چیز بیشتر از این ایران را منزوی نمیکرد؛ و حماس میدانست که اگر اسرائیل میتوانست با عربستان سعودی با شرایطی عادیسازی کند که بتواند تشکیلات خودگردان میانهرو در کرانه باختری را راضی کند و مزایای مالی و مشروعیت بیشتری برای آن به ارمغان آورد، الگوی مقاومت ابدی حماس کاملاً منزوی میشد.
همه اینها فرصت بزرگی را برای پوتین ایجاد کرده است. او هفته گذشته از یک هیئت حماس در مسکو استقبال کرد و روابط وی با ایران در حال گسترش است. ایران به پوتین پهپاد و موشک در مقابل اوکراینیها میدهد و در ازای آن، فناوریهای سایبری، هواپیماهای پیشرفته و احتمالا تجهیزات ضدهوایی دریافت میکند. این یک بازی برد-برد-برد برای پوتین است. پوتین با کمک به ایران به آتش جنگ بین اسرائیل و نیروهای نیابتی تهران در خاورمیانه، میدمد و میداند که ایالات متحده را مجبور میکند قطعات یدکی، موشکهای پاتریوت و گلولههای توپخانه ۱۵۵ میلیمتری را به جای اوکراین به اسرائیل بفرستد؛ و اگر این جریان تسلیحات به کیف توسط جانسون و مجلس قطع شود، تنها کاری که پوتین باید انجام دهد این است که روزها را برای انتخاب مجدد دونالد ترامپ و تعلق اوکراین به او بشمارد - یا احتمالاً او چنین فرض میکند. به علاوه تمام بی ثباتیها قیمت نفت را بالا میبرد!
در حالی که جمهوریخواهان بازیهای خطرناکی را با کمکهای نظامی و اقتصادی انجام میدهند، دو مسئله وجود دارد که مقامات نظامی ایالات متحده به من میگویند نگران آن هستند: آنها معتقدند که اسرائیلیها میخواهند فقط «شهر غزه» را که هسته زیرساختهای نظامی و نیروی انسانی حماس در آن قرار دارد، تصرف کنند؛ و سپس از آن به عنوان سکوی پرتاب برای حملات تاکتیکی بیشتر علیه رهبری حماس و پرتابگرهای موشک در سایر نقاط غزه استفاده کنند. اما پیشروی نظامی اسرائیل در حال حاضر با یک چالش در جنگ شهری مواجه شده است: وقتی در کوچه پس کوچهها متوقف میشوید، نیروی هوایی را فرا میخوانید تا دشمن و هر کس دیگری را که در نزدیکی است منفجر کند، که منجر به تلفات غیرنظامی قابل توجهی میشود. مقامات آمریکایی برای همین میگویند که ایالات متحده نمیتواند این استراتژی را برای مدت طولانی تری نادیده بگیرد یا از آن دفاع کند.
دوم، ایالات متحده یک حفره بزرگ در قلب استراتژی اسرائیل میبیند: چه کسی غزه را در صورت بیرون راندن حماس و زمانی که حماس بیرون رانده شود، اداره خواهد کرد؟ تنها احتمال ممکن تشکیلات خودگردان فلسطین در رام الله در کرانه باختری است. اما تنها راهی که آن رهبران فلسطینی این نقش را بر عهده میگیرند این است که اسرائیل اجازه دهد کنترل آنها بیشتر شود و اینکه اسرائیل راه حل دو کشوری را جلو ببرد. اما در عین حال و برعکس، دولت بنیامین نتانیاهو به دنبال الحاق کرانه باختری به اسرائیل است؛ بنابراین به نظر میرسد که انگار ارتش اسرائیل در حال اشغال مجدد غزه است تا در نهایت آن را به نوعی تشکیلات خودگردان مشروع فلسطین بسپارد - در حالی که سیاستمداران و شهرک نشینان راست افراطی اسرائیل در حال تلاش برای مشروعیت زدایی از این جریان و بیرون راندن فلسطینیها از کرانه باختری هستند. این یک تناقض استراتژیک است. اسرائیل در واقع به یک پروسه صلح در حین جنگ با تشکیلات خودگردان فلسطین نیاز دارد.
حقیقت دشوار این است: اسرائیل نمیتواند از غزه خارج شود و حمایت غرب را
در اختیار داشته باشد بدون آنکه شریک معتبر فلسطینی برای حکومت در آنجا
باشد، و اوکراین نمیتواند حمایت غرب را حفظ کند، مگر اینکه در زمستان
امسال دستاوردهای قابل توجهی علیه ارتش پوتین به دست آورد یا تصمیم بگیرد
که غیرممکن است و با نوعی معامله کثیف موافقت کند. نوعی معامله کثیف یعنی
نوعی سازش ارضی با پوتین در ازای تضمین امنیتی ناتو و مسیری برای الحاق به
اتحادیه اروپا. هیچ رهبر غربی حاضر نیست این را با صدای بلند به کیف بگوید،
اما همه آنها این را میدانند و معتقدند: حمایت غرب از اوکراین نمیتواند
و ادامه نخواهد داشت، اگر جنگ یک جنگ فرسایشی بی پایان شود
به همین
دلیل است که امروز آمریکا باید به اسراییل و اوکراین کمک کند تا محور
روسیه-ایران را تضعیف کند. اما صبح روز بعد از جنگ، اسرائیل و اوکراین باید
با انتخابهای بسیار سختی روبرو شوند. اگرچه ممکن است امروز برای هر دو چک
بزرگی بنویسیم، اما چک سفید نخواهد بود. هر کدام از این چک ها، یک تاریخ
انقضا دارند و همچنین تصمیمات سیاسی بسیار دردناک.
عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - مقالۀ هفتم از کتاب مستطاب فیهمافیه، کوتاه و دلنشین است. مولانا در این مقاله میگوید:
«تو را غیر این غذای خواب و خور غذای دیگر است که: ابیتُ عند ربّی یطعِمُنی و یسقینی. در این عالم آن غذا را فراموش کردهای و به این مشغول شدهای و شب و روز تن را میپروری. آخر این تن، اسب توست، و این عالم آخُرِ اوست، و غذای اسب غذای سوار نباشد.
او را به سر خود خواب و خوری است و تنعمی است. اما به سبب آنکه حیوانی و بهیمی بر تو غالب شده است تو بر سرِ اسب در آخُرِ اسبان ماندهای و در صف شاهان و امیران عالم بقا مقام نداری. دلت آنجاست اما چون تن غالب است حکم تن گرفتهای و اسیر او ماندهای.
همچنان که مجنون قصد دیار لیلی کرد، اشتر را آن طرف میراند تا هوش با او بود. چون لحظهای مستغرق لیلی میگشت و خود را و اشتر را فراموش میکرد، اشتر را در ده بچهای بود فرصت مییافت بازمیگشت و به ده میرسید. چون مجنون به خود میآمد دو روزه راه بازگشته بود. همچنین سه ماه در راه بماند، عاقبت افغان کرد که این شتر بلای من است. از اشتر فرو جست و روان شد. هوی ناقتی خلفی و قُدّامی الهوی/ فاِنّی و اِیاها لمُختلِفان»
شاید همه ی ما به دیدن فیلم هایی با داستان های سرراست و بدون پیچیدگی عادت کرده و این فیلم ها را ترجیح می دهیم زیرا اغلب هدف از تماشای فیلم لذت بردن و سرگرم شدن برای یک یا چند ساعت است.
اما برخی فیلم ها درست برخلاف این خواسته و میل ذاتی افراد ساخته شده و با داستان پردازی پیچیده خود فرد را چنان درگیر خود کرده که تماشاگر برای درک کامل فیلم مجبور می شود دستکم یک بار دیگر آن را از اول تماشا کند.
برخی از فیلمسازان معروف مانند کریستوفر نولان در ساخت و پرداخت چنین داستان های گیج کننده ای تبحر خاصی دارند به طوری که شما مجبور می شوید در حین تماشای فیلم چندین بار به عقب برگردید یا حتی بعد از پایان فیلم ترجیح دهید دستکم یک بار دیگر ان را از اول تماشا کنید. البته معمولاً در هر فیلمی با تماشای دوباره می توان جزییات بیشتری را از آن درک کرد.
در ادامه ی این مطلب قصد داریم شما را با فیلم هایی آشنا کنیم که به خاطر پیچیدگی های داستان و تدوین های ماهرانه باید بیش از یک بار آن ها را تماشا کنید تا متوجه داستان فیلم شوید.
۱- پی (۱۹۹۸)
فیلم ترسناک و فلسفی «Pi» ساخته دارن آرونوفسکی را باید یکی از بهترین فیلم های این کارگردان سرشناس و صاحب سبک دانست.
داستان فیلم در مورد یک ریاضیدان وسواسی است که خود را درگیر عدد مرموز پی می کند. فیلم «پی» در اصل به موضوعاتی مانند دین، افسانه و ارتباط دنیا با ریاضی می پردازد. فیلم دو موجودیت ظاهراً سازش ناپذیر یعنی طبیعت ناکامل و غیرمنطقی انسان و قاعده مندی و خشک و انعطاف ناپذیر بودن ریاضی به ویژه تئوری اعداد را به تصویر می کشد.
مکس یک ریاضیدان بیکار و متخصص در حوزه ی تئوری اعداد است که در یک آپارتمان در شهر نیویورک زندگی می کند و به این اصل باور دارد که هر چیزی در طبیعت را می توان از طریق اعداد درک کرد. او می تواند محاسبات پیچیده ای را در درون مغز خود انجام دهد.
ریاضیدان جوان در کنار این استعداد خارق العاده ی خود از سردردهای متوالی، پارانویا، توهم و اضطراب اجتماعی رنج می برد. به خاطر مهارت خود در محاسبات پیچیده، مکس به کمک کامپیوتر خود تغییرات بازار بورس را پیش بینی می کند.
یک روز در حین این کار کامپیوتر وی دچار نقص شده و اعدادی نامفهوم را از پرینتر خود بیرون می دهد. مکس برگه ای که از کامپیوتر خارج شده را در سطل زباله می اندازد اما صبح روز بعد در می یابد که محاسبات کامپیوترش کاملاً درست بوده اند. مکس هر چه تلاش می کند برگه را پیدا نمی کند و در صحبت با استاد ظاهراً خل و چل خود در می یابد که او نیز قبلاً با این اعداد مواجه شده است.
در نهایت محاسبات و درگیری های ذهنی مکس را به مرز دیوانگی می کشاند. اگر چه این فیلم و دیالوگ های آن مربوط به دنیای ریاضی و اعداد است اما این ویژگی بدین معنا نخواهد بود که اگر به دنیای ریاضی علاقمند نیستید از دیدن فیلم لذت نخواهید برد. در کنار این موضوع باید اعتراف کرد که محاسبات فیلم شما را گیج خواهد کرد حتی اگر وسیله ی پیشرفته ای برای محاسبات نیز در دسترس داشته باشید.
۲- ممنتو (۲۰۰۰)
تریلر روانشناسانه ی نئونوآر «ممنتو» (Memento) یکی از شاهکارهای بی نقص کریستوفر نولان داستان مردی را روایت می کند که به دلیل ضربه ی شدید در یک حادثه ذهنش دیگر توانایی شکل دادن به خاطرات جدید را ندارد از این رو تقریباً هر ۵ دقیقه یک بار آن چه که در ذهن او ثبت شده است پاک می شود و او چیزی را به یاد نمی آورد.
با این شرایط نامناسب ذهنی وی تلاش می کند افرادی که به او حمله کرده و همسرش را کشته اند پیدا کند و برای این که تحقیقاتش را فراموش نکند هر چند دقیقه یک بار عکس گرفته و چیزهایی را روی آن یادداشت می کند.
در واقع داستان فیلم به دو صورت نقل می شود: یکی سیاه و سفید که به صورت عادی و با نظم زمانی درست روایت شده و دیگری رنگی که به صورت عقب گرد در زمان که شرایط ذهنی ناجور شخصیت اصلی داستان را برای بیننده تداعی می کند.
این دو روایت داستانی موازی در انتهای فیلم با هم تلاقی پیدا می کنند که باعث می شود بعد از گذراندن لحظاتی مملو از گیجی و سردرگمی تنها در انتهای فیلم متوجه داستان شوید. اما این شیوه ی داستان پردازی باعث می شود که برای درک فیلم مجبور شوید دستکم یک بار دیگر فیلم را از اول تا آخر تماشا کنید.
۳- آغازگر (۲۰۰۴)
فیلم هایی که قبل از فیلم «آغازگر» (Primer) و در مورد سفر در زمان ساخته شده بودند معمولاً همه چیز را ساده بیان می کردند اما این فیلم فلسفی که با هزینه ای ناچیز ساخته شده بود باعث شد که برای فهم برخی از صحنه ها و مفاهیم آن به دنبال کتاب های آموزشی فیزیک برویم. مهم نیست که چند بار این فیلم را تماشا کرده باشید زیرا با هر بار تماشای آن نکات جدیدی را در مورد داستان فیلم متوجه شده و از معماهایی که در ذهنتان ایجاد شده کاسته خواهد شد.
سازنده فیلم که خود یک ریاضیدان و مهندس تحصیلکرده است سعی نکرده برای فهم داستان فیلم دیالوگ های فیلمش را ساده کند. فیلم داستان دو مهندس جوان را روایت می کند که در حین آزمایشات خود برای کاهش وزن اشیاء در می یابند که سفر در زمان ممکن است.
در ابتدا آن ها خود را به ساعاتی قبل بازگردانده و از این طریق پول زیادی را در بازار بورس به جیب می زنند زیرا از قدرت خود در بازگشت به گذشته بهره می برند. اما این تنها آغاز ماجراست.
۴- جاده مالهالند (۲۰۰۱)
فیلم نئونوآر و معمایی «جاده مالهالند» (Mulholland Drive) به کارگردانی دیوید لینچ از فیلم هایی است که تماشاگر به راحتی آن را درک نخواهد کرد و با هر بار تماشا کردن آن درک و دیدگاه جدیدی نسبت به آن پیدا خواهید کرد. فیلم «جاده مالهالند» مانند یک پیاز لایه لایه دارای جزییات بسیار ریزی است که هر کدام نقش مهمی در درک داستان فیلم دارند.
فیلم داستان یک بازیگر جوان به نام بتی را روایت می کند که با سفر به شهر لس آنجلس برای رسیدن به رویاهایش و ورود به خانه عمه اش با زنی به نام بتی روبرو می شود که ادعا می کند حافظه اش را در اثر یک حادثه تصادف اتومبیل از دست داده است. در ادامه داستان های ظاهراً نامربوط متفاوتی نیز نقل می شود که در نهایت مشخص می شود همه به داستان اصلی فیلم مربوط می شوند. هر دو شخصیت اصلی داستان در تلاش برای بازیابی حافظه بتی با حقایق آزاردهنده ای روبرو می شوند.
۵- ۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی (۱۹۶۸)
بسیاری از دوستداران سینما بر این نکته توافق دارند که استنلی کوبریک یک نابغه ی به تمام معنا بود اما داستان های داخل سفینه ی فضایی ۲۰۰۱ بیننده را گیج خواهد کرد. فیلم «۲۰۰۱: یک اودیسه فضایی» (۲۰۰۱: A Space Odyssey) داستان سفر یک گروه اکتشافی به سیاره مشتری و روبرو شدن آن ها با سنگی است که توانایی برقراری ارتباط داشته و مشخص می شود که در تکامل انسان ها نقش داشته است.
در این سفر تمامی ماموریت ها در کنترل یک روبات به نام هال بوده و همه بر این باورند که این روبات نه اشتباه می کند و نه دچار نقص می شود. اما در ابتدای ماموریت نقصی فنی رخ داده و هال دچار اشتباه می شود در نتیجه دو فضانورد و دانشمند حاضر در سفینه تصمیم می گیرند که علی رغم بهانه های هال او را کنار بگذراند. درگیری های بین این دو و روبات برنامه ریزی شده اتفاقات ناگواری را برای آن ها به وجود می آورد.
۶- اطلس ابر (۲۰۱۲)
فیلم علمی تخیلی «اطلس ابر» (Cloud Atlas) که بر اساس رمانی نوشته دیوید میچل با همین نام ساخته شده است داستان های موازی را روایت می کند که نشان می دهد اعمال انسان در گذشته و آینده زندگی اطرافیانش را تغییر داده و یا به نحوی تحت تاثیر قرار می دهد. به عبارت دیگر فیلم به نحوی نظریه ی تناسخ را به تصویر می کشد که چگونه روح یک انسان شرور می تواند در آینده در یک قهرمان حلول کند و یا مهربانی شخصی در آینده انقلابی را موجب شود.
داستان پردازی متقاطع و ترکیبی، پرش از زمانی به زمانی دیگر در طول تاریخ و ارتباطات پیچیده و گیج کننده شخصیت های فیلم با هم باعث شده که فیلم به یک معما تبدیل شود که بیننده باید سعی کند آن را حل نماید. هر یک از بازیگران فیلم در هر دوره زمانی نقش متفاوتی را بازی می کنند که روایت همزمان داستان های مختلف آن ها در اعصار مختلف بیننده را گیج می کند و برای درک آن ها باید چند بار فیلم را تماشا کند.
۷- حیثیت (۲۰۰۶)
همه می دانیم که هدف شعبده بازان و جادوگران این است که بیننده را گیج کنند اما این تریلر رازآلود که یکی دیگر از شاهکارهای کریستوفر نولان به شمار می آید چنان با مهارت ساخته شده است که برای درک اتفاقات آن باید با دقت بارها آن را تماشا کنید.
بنابراین تماشای فیلم «حیثیت» (The Prestige) برای کسانی که به دنبال فیلم هایی با داستان های سرراست و ساده هستند توصیه نمی شود. شیوه داستان پردازی فیلم طوری است که با تماشای چند باره آن نیز هنوز سوالاتی در ذهن شما در مورد داستان فیلم و شخصیت های آن باقی خواهد ماند.
فیلم داستان دو شعبده باز لندنی را روایت می کند که در سال های پایانی قرن نوزدهم سعی دارند هر یک روش های خلاقانه ی جدیدی را برای متحیر کردن بینندگان خود کشف کنند و در این مورد با هم رقابت شدیدی دارند. رقابت های آنان پیامدهای ناگواری برای هر دو در پی دارد.
۸- دانی دارکو (۲۰۰۱)
فیلم «دانی دارکو» (Donnie Darko) در ظاهر در مورد جوانی است که همواره یک خرگوش غول پیکر را در کنار خود می بیند اما با کمی دقت در می یابید که داستان به همین سرراستی و سادگی نیست. درام علمی تخیلی «دانی دارکو» در مورد یک پسر جوان است که یک روز صبح با دیدن یک موجود بزرگ شبیه خرگوش از خواب بیدار شده و به او گفته می شود که دنیا در ۲۸ روز آینده به پایان خواهد رسید.
رفتارها و سوالات عجیب دانی باعث می شود که همه فکر کنند ارتباط وی با واقعیت قطع شده و وی در توهم به سر برده و دچار پارانویا شده است.
بر اساس دستورات خرگوش مرموز که فرانک نام دارد دانی دست به کارهای عجیب و غریب و خطرناکی می زند. در نهایت اتفاقات ۲۶ روز گذشته به صورت برعکس در برابر چشمان دانی تکرار می شوند. اتفاقاتی که در انتهای فیلم می افتد بیننده را به طور کلی گیج خواهند کرد به طوری که مجبور خواهد شد فیلم را از اول تماشا کند.
۹- چشمه (۲۰۰۶)
فیلم درام عاشقانه «چشمه» (The Fountain) ساخته دارن آرونوفسکی دارای ماهیت افسانه ای جادویی بوده و با تماشای آن چنان سر در گم خواهید شد که ساعت ها و ساعت ها برای درک آن باید فکر کنید. فیلم دارای سه خط داستانی در مورد فناناپذیری و از دست دادن عشق و تلاش یک مرد برای جلوگیری از این سرنوشت ناخوشایند در زندگی دنیوی یا دنیای بعد از آن است.
هیو جکمن و راشل ویز نقش زن و مردی را بازی می کنند که با وجود تفاوت زمانی و فضایی، عشق آن ها را به هم مرتبط می کند. هر یک مشکلات خاص خود را دارند. زن یک ملکه ی اسپانیایی قرن شانزدهمی با سرنوشتی تلخ و مرد یک دانشمند امروزی است که همسرش به بیماری سرطان دچار شده و برای فرار از سرنوشت تلخ خود دست به هر کاری می زند.
در واقع این دو نقش دو زن و شوهر را در دو زمان متفاوت اما مرتبط بازی می کنند که بسیار سوررئالیستی بیان می شود. با دیدن فیلم بدون شک دچار سرگیجه خواهید شد.
۱۰- تلقین (۲۰۱۰)
باز هم هر وقت پای ذهن، مغز و داستان های اوهامی پیچیده به میان می آید شاهد حضور کریستوفر نولان هستیم. فیلم «تلقین» (Inception) بدون شک از آن دسته فیلم هایی است که با دیدن آن از اطرافیان خود در مورد معنا و مفهوم فیلم و داستان آن سوال خواهید کرد.
اما باید بدانید که دوست شما نیز اگر فیلم را قبلاً ندیده باشد چیزی بیشتر از شما نمی داند پس بهتر است چند بار فیلم را از ابتدا تماشا کنید. این فیلم علمی تخیلی داستان یک دزد حرفه ای با بازی لئوناردو دی کاپریو را روایت می کند که با نفوذ در ناخودآگاه قربانیان اطلاعات موجود در مغز آن ها را به سرقت می برد.
در نهایت به وی ماموریتی تقریباً غیر ممکن محول می گردد که در صورت انجام موفقیت آمیز آن سابقه ی نامناسب وی به طور کلی پاک خواهد شد. شخصیت اصلی داستان نیز که با اتهامات بسیاری مواجه شده و نمی تواند نزد خانواده اش برگردد با این ماموریت خطرناک و غیرممکن موافقت می کند که در نهایت با تشکیل یک گروه حرفه ای موفق به انجام آن می شود.
۱۱- سینکدوکی، نیویورک (۲۰۰۸)
فیلم درام و پست مدرن «سینکدوکی، نیویورک» (Synecdoche, New York) اولین فیلم ساخته چارلی کافمن با بازی فیلیپ سیمور هافمن یک کارگردان نمایشی مریض احوال به نام کادن را روایت می کند که در حال کار بر روی یک پروژه نمایشی است و وسواس او در ساخت و پرداخت این نمایش به واقعی ترین شکل ممکن باعث می شود که مرز بین واقعیت و داستان برای وی نامشخص شود. همزمان با روش های غیرمعمول او در کارگردانی شخصیت اصلی مجبور می شود راه حل هایی برای برون رفت از مشکلات خانوادگی و روحی و بهبود اوضاع جسمانی خود پیدا کند.
با گذشت سریع سال ها زندگی وی دستخوش تغییرات شدیدی می شود و او سعی می کند بیش از پیش خود را از فضای شهری بیرون از خانه و محل کارش دور نگه دارد. در ادامه اتفاقاتی رخ می دهد که کادن از درک آن ها عاجز بوده و دیگر مرز بین واقعیت و توهم را درک نمی کند. این سرگیجه ی ذهنی شخصیت اصلی داستان، بیننده را نیز درگیر خود می کند به طوری که مجبور می شود فیلم را دستکم یک بار دیگر از ابتدا تماشا کند.
منبع: روزیاتو