واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

اهمیت شادی در زندگی انسان و چگونگی داشتن آن، به قلم آقای مصطفی آب روشن (جامعه شناس)

یادداشت اجتماعی"رویکرد"؛
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۲۰
 

اهمیت شادی در زندگی انسان

گروه جامعه «رویکرد» - مصطفی آب روشن*:
متاسفانه عده‌ای از کار‌شناسان برای کیفیت زندگی بهتر دائماً نسخه "شاد باشید" را تکرار می‌کنند، گویی شادی و خنده امری دستوری و تجویزی است و مشکل این گونه تبیین‌ها از اینجا نشات می‌گیرد که مسئله شادی را پدیده‌ای پیشینی و علت‌العللی انتخابی در نظر می‌گیرند در صورتی که شادی همانند احساس غم و اندوه، علت نیست بلکه معلول یک علت پیشینی است.

ما فقط وقتی می‌توانیم شاد باشیم که باور‌های نامعقول که زیرساخت مشکلات عصبی و روانی از قبیل اضطراب، افسردگی، نا‌امیدی، خشم و تجاوز است را با باور‌های معقول‌تر جایگزین کنیم که بر همین اساس اگر این فرآیند در مسیر درستش هدایت شود، بدون تردید آرامش و شادی را در پی خواهد داشت؛ بنابراین به جای نسخه تکراری "شاد باشید" روش عملیاتی کردن آن را بایستی جست‌وجو کرد و شیوه درست فکر کردن را بایستی به مردم آموخت.

البته این نکته نباید از نظر دور بماند که افراد در سلسله مراتب اجتماعی و در روند قشربندی جامعه‌ای، نقش‌های مختلفی را به عهده دارند به طوری که عده‌ای در منزلت‌های فرادست و عده‌ای نیز در پایگاه اجتماعی پایین‌تری قرار دارند.

بدیهی است، افرادی که در پایگاه اقتصادی-اجتماعی بالاتری قرار دارند و یا از بخت زندگی بهتری نسبت به بقیه افراد بر خوردار هستند، فشار‌های جامعه‌ای کمتری را احساس می‌کنند چرا که نه تنها از انتخاب‌های بیشتری در زندگی برخوردار هستند، بلکه با داشتن منابع مادی و معنوی، توان بالاتری جهت مقابله با عوامل استرس‌زا دارند و به طور منطقی افراد شادتری به نظر می‌رسند که بر همین اساس سبک زندگی و قابلیت دسترسی به پتانسیل‌های مادی وسرمایه اجتماعی، کنش افراد را به طور نسبی در طیفی از غم، بی‌تفاوتی و شادی سوق می‌دهد به طوری که آنانی که در زندگی استرس‌های کمتری را احساس می‌کنند، انسان‌های شادتری به نظر می‌رسند.

انسان‌ها معمولاً در یک حالت نسبتاً موزون، آرام و حالت توازن که دال بر تعادل، سلامتی و شادکامی است، زندگی می‌کند اما با وجود این، در زندگی اجتماعی فرد، تعداد نامعینی رویداد وجود دارند که می‌توانند برای فرد اتفاق بیفتند که از جانب او به سازگاری مجدد نیاز دارد یعنی رویداد‌ها‌‌ همان تغییرات زندگی هستند وهر رویدادی بیانگر مقدار معینی "واحد تغییر در زندگی" بر مبنای یک مقیاس اندازه‌گیری است.

اگر فردی به طور نسبی مقدار زیادی "تغییر در زندگی" در یک دوره زمانی کوتاه داشته باشد، ممکن است قادر نباشد توازن یا تعادل مجدد ایجاد کند و این امر ممکن است سبب استرس و ناراحتی افراد شود؛ بنابراین صرفاً با مفاهیمی چون شاد باشید و یا مزایای شاد زیستن را بیان داشتن مشکل حل نخواهد شد و این در حالی است که وجود استرس و شاد نبودن در پی وقایع ناخوشایند زندگی، امری است طبیعی است که بایستی با تغییر نگرش افراد، وضعیت‌های ناخوشایند زندگی را عادی‌سازی کرد.

شادی یکی از هیجانات انسان‌ها است؛ طیف هیجانان انسان از سوگ و ناامیدی تا وجد و سر خوشی را در بر می‌گیرد.

شادی واژه‌ای است که شاید به سادگی از کنار آن بگذریم و نسبت به آن توجهی نشان ندهیم اما در واقع برای شاد شدن به دنبال بهانه‌های گوناگون می‌گردیم.

شادی نیازی به یادآوری ندارد چرا که همیشه با ماست و تنها کاری که باید انجام دهیم، کشف شادی در وقایع و زندگی روزمره‌مان است.

شادی و خوشبختی‌‌ همان بدبختی‌هایی است که به سراغمان نیامده است، شادی امری درونی و شخصی است.

واقعیتی که باعث خوشحالی یک فرد می‌شود، ممکن است در دیگری هیچ احساسی را بیدار نکند یا حتی در برخی موارد باعث ناراحتی وی شود. طریقه درک شادی و ابراز آن در افراد، متفاوت است اما در بین این تفاوت‌ها، یک عامل مشترک وجود دارد و آن، احساس رضایت و خشنودی است.

اغلب مردم تقریباً به‌‌ همان اندازه‌ای شاد هستند که انتظارش را دارند، اما شاد بودن همیشه آسان نیست.

شاد بودن می‌تواند یکی از بزرگ‌ترین مبارزات ما در صحنه زندگی باشد و ‌گاه می‌تواند تمام پافشاری‌ها، انضباط فردی و تصمیماتی را که برای خود فراهم آورده‌ایم مخدوش کند اما شادی واقعاً چیست و چه معنایی دارد؟ شادی از دید انسان‌های مختلف متفاوت درک می‌شود مردم عادی، لذت را شادی می‌دانند؛ این در حالی است که افراد موفق عملکرد خوب را، شادی تلقی می‌کنند و دانشمندان نیز شادی را همان زندگی متفکرانه معنا می‌کنند.

شادی و غم در هر موقعیتی توامان وجود دارند، مهم این است که ما چگونه موقعیت را تفسیر می‌کنیم بنابراین نوع برداشت ما از مسائل پیش رو، شادی و غم را در ما به وجود می‌آورد؛ به طور مثال اگر در ترافیک شهری گیر افتاده‌ایم به جای ناراحتی و غم اگر به افرادی فکر کنیم که آرزوی داشتن ماشین را در سر دارند مطمئناً احساس‌مان فرق می‌کند و یا اگر در شرایطی، به علت نداشتن وسیله نقلیه مسیری طولانی را پیاده طی کرده‌ایم دو اندیشه می‌تواند بر ذهن متبادر شود اول اینکه حسرت داشتن اتومبیل را در سر بپرورانیم و زمینه ناراحتی خودمان را فراهم کنیم و یا سپاسگزار باشیم که از سلامت کافی بر خورداریم که می‌توانیم پیاده‌روی کنم، چه بسا افرادی که آرزوی آن را دارند که روزی بتوانند راه بروند و یا اگر در محیط کاری احساس رضایت شغلی نداریم و یا با مشکلاتی مواجه می‌شویم که دائماً احساس ناخوشایندی به ما دست می‌دهد چرا به افرادی فکر نکنیم که بیکارند و آرزوی به دست آوردن شغلی را در سر دارند.

بنابراین در اکثر مواقع، داشته‌های ما آرزوی دیگران است به عبارت دیگر انسان دائماً در معرض تقابل‌های دوگانه شادی و غم قرار دارد ولی فرق انسان‌های موفق و شاد با آدم‌های غمگین در شیوه نگرش به زندگی است، معجزه سپاسگزاری نسبت به داشته‌ها، شادی انسان را دو چندان خواهد کرد.

ما نمی‌توانیم موقعیت‌های ناخوشایند زندگی را از خودمان دور کنیم چرا که بعضی از وقایع و امور در زندگی از کنترل ما خارج است و به عنوان امری خارجی بر ما تحمیل می‌شود؛ بنابراین اگر رویکردمان به زندگی این باشد که همه زندگی حل مسئله است، به طور قطع با وقایع ناخوشایند زندگی راحت‌تر همساز می‌شویم تا اینکه فرض را بر این قرار دهیم که قرار نیست مشکلی دامن‌گیر من شود؛ بنابراین با فرض اول معضلات زندگی جزیی از فرآیند زندگی و عادی قلمداد می‌شود و در صورت فرض دوم، مشکلات همچون کوهی بر دوش ما سنگینی می‌کند و غم و اندوه را برایمان به ارمغان می‌آورد چرا که انتظار بروز وقایع ناگوار را نداشته‌ایم.

بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که همه زندگی، تفسیر انسان از شرایط و موقعیت است که بر همین اساس مهم‌ترین نکته این است که ما چه تفسیر و چه معنایی از یک واقعیت اجتماعی، در ذهن‌مان تداعی می‌کنیم.

انسان می‌تواند یک واقعیت اجتماعی را در ذهنش بسیار بزرگ‌نمایی کند و یا‌‌ همان واقعیت را را بی‌‌‌نهایت کوچک جلوه دهد، بنابر همین واقعیت است که یک مسئله اجتماعی مشترک، واکنش‌های متفاوتی را در افراد به وجود می‌آورد که یکی آن را به عنوان فرصت در زندگی در نظر می‌گیرد و به تکاپوی بیشتری برای حل معضل یاد شده ترغیب می‌شود و یکی بی‌تفاوت از آن می‌گذرد و شخص دیگری به شدت غمگین و مستاصل می‌شود و آن دیگری شاید دست به خودکشی بزند.

بنابراین در پاسخ به این سئوال بنیادی که چه تفسیری ما را در بهترین مسیر انتخاب قرار می‌دهد، به این نتیجه الزام‌آور رهنمون می‌شویم که تفسیری از موقعیت مناسب‌ترین است که میل به زندگی واستمرار شادی در انسان را تقویت و دائماً باز تولید می‌کند.

* عضو انجمن جامعه‌شناسی ایران

معنویت از نگاه قرآن به نظر آقای ابوالقاسم فنایی

معنویت از نگاه قرآن (از سایت نیلوفر)

 ابوالقاسم فنایی: واژه‌ی «معنویت» و مشتقات آن در قرآن به کار نرفته است. در عین حال به دلیل حضور پررنگ آموزه‌های معنوی در قرآن می‌توان ادعا کرد که قرآن یک کتاب معنوی است، یا یک کتاب معنوی نیز هست. بنابراین، به جای پرسش از تعریف «واژه‌ی» معنویت از چشم‌انداز قرآن، بهتر است بپرسیم که «آیا مؤلفه‌های معنویت در قرآن یافت می‌‌‌شود؟»، یا «معنویت قرآنی چه ویژگی‌هایی دارد؟»، یا «اگر احیاناً تعریفی از سرشت معنویت یا ویژگی‌های انسان‌های معنوی یا سبک زندگی معنوی در قرآن می‌توان سراغ گرفت، آن تعریف یا ویژگی‌ها چیست؟».

 

 ***

 

معنویت از نگاه قرآن[1]

ابوالقاسم فنایی

 

 

نسخه مناسب چاپ 

 

گفتگو با ماهنامه علمی تخصصی اطلاعات حکمت و معرفت، 1393، شماره 2، صص 9-13.

 1. مطلع این گفتگو نیز مانند هر گفتگو، مقاله و ... دیگری ایضاح مفهومی مطلب مورد بحث را، که در اینجا معنویت از چشم‌انداز قرآنی است، می‌طلبد. لطفا بفرمایید از نقطه نظر شما چه تعریفی برای واژه‌ی معنویت می‌توان از دل قرآن برگرفت؟

به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان. روشن است که واژه‌ی «معنویت» و مشتقات آن در قرآن به کار نرفته است. در عین حال به دلیل حضور پررنگ آموزه‌های معنوی در قرآن می‌توان ادعا کرد که قرآن یک کتاب معنوی است، یا یک کتاب معنوی نیز هست. بنابراین، به جای پرسش از تعریف «واژه‌ی» معنویت از چشم‌انداز قرآن، بهتر است بپرسیم که «آیا مؤلفه‌های معنویت در قرآن یافت می‌‌‌شود؟»، یا «معنویت قرآنی چه ویژگی‌هایی دارد؟»، یا «اگر احیاناً تعریفی از سرشت معنویت یا ویژگی‌های انسان‌های معنوی یا سبک زندگی معنوی در قرآن می‌توان سراغ گرفت، آن تعریف یا ویژگی‌ها چیست؟».

از سوی دیگر، «معنویت» معناهای گوناگونی دارد که نباید با یکدیگر خلط شود. سه تا از این معناها که به بحث ما مربوطند عبارتند از:

(1) معنویت به مثابه گوهر ادیان (= معنویت دینی/ قدسی)،

(2) معنویت به عنوان جایگزین یا بدیلی برای دین تاریخی و نهادینه شده (= معنویت سکولار/ عرفی)، و

(3) معنویت به مثابه مقوله‌ای فرادینی ‌ـ ‌فراسکولار (= معنویت فرادینی ‌ـ ‌فراسکولار).

معنای اول سابقه‌ی تاریخی بلندی دارد و قدمت آن به قدمت تاریخ ادیان می‌رسد. اما معنای دوم نسبتاً جدید است و ظهور آن تقریباً به نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم میلادی باز می‌گردد. تا آن‌جا که من می‌دانم، استعمال واژه‌ی معنویت در معنای دوم این کلمه دو دلیل اصلی داشته است: اولی عبارتست از تهی شدن یا جدا شدن ادیان بزرگ تاریخی و نهادینه شده از معنویت، یا کمرنگ‌شدن ارزش و اهمیت معنویت در این ادیان، و تحت الشعاع عرضیات قرارگرفتن آموزه‌های معنوی موجود در این ادیان، یا عوض شدن جای صدف/ فرم و گوهر/ محتوا در این ادیان، و دومی عبارتست از تحولاتی که در ذهنیت و سبک زندگی آدمیان در جهان مدرن رخ داده است.

معنویت به معنای دوم کلمه درواقع نوعی دیانتِ جدید است که به حسب ادعای هواداران چنین معنویتی از (1) «متافیزیک ادیان سنتی»، (2) «متن مقدس»، (3) «تاریخ مقدس» و (4) «شخصیت‌های دینی که نقش الگوهای معنوی را بازی می‌کنند» خالی و پیراسته است. این‌که «آیا اصولاً چنین معنویتی امکان دارد؟»، و «در صورت امکان می‌تواند نیاز انسان به معنویت را برآورده کند؟»، و نیز این‌که «آیا چنین معنویتی به مرور زمان به سرنوشت ادیان تاریخی و نهادینه شده دچار نخواهد شد، و همانند آن‌ها واجد متن مقدس، تاریخ مقدس و شخصیت‌های مقدس نخواهد شد؟»، پرسش‌هایی است که در این‌جا در مقام پاسخ‌گویی به آن‌ها نیستم.

به گمان بنده این دو معنای از معنویت، در عین این‌که به ظاهر رقیب یکدیگرند، کاملاً متباین/ مانعة الجمع[2] نیستند، بلکه در کنار ویژگی‌های اختصاصی‌شان فصل مشترکی نیز دارند، بدین معنا که هر دو مصداقی از معنویت به معنای سوم کلمه‌اند. شخصاً به این رأی تمایل دارم که معنویت معنای سومی هم دارد که به آن معنا مقوله‌ای است «فرادینی» و «فراسکولار» که قابلیت دارد به اشکال و انواع گوناگون، از جمله شکل و نوع دینی و سکولار، ظاهر شود، یا «قرائت»‌ها/ «روایت»های متنوع دینی و سکولار داشته باشد. بنابراین، معنویت به معنای سوم کلمه، اعم از معنویتِ دینی و معنویت سکولار است. این معنویت اگر با سایر اجزاء و مؤلفه‌های دین ترکیب شود، به شکل معنویت دینی/ قدسی در خواهد آمد، همان‌گونه که اگر با اجزاء و مؤلفه‌های سکولاریزم ترکیب شود، به شکل معنویت سکولار/ عرفی در خواهد آمد (در مورد امکان این دو ترکیب با حفظ کارکرد معنویت مناقشاتی وجود دارد که در این‌جا به آن‌ها نمی‌پردازم).

به تعبیر روشن‌تر، اگر معنویت را به مثابه یک «گوهر» در نظر بگیریم، این گوهر علی‌الاصول می‌تواند در «صدف»‌های متنوعی عرضه شود که برخی از آن‌ها دینی و برخی دیگر سکولارند. اگر این ادعا درست باشد، در این صورت به جای این‌که بگوییم: «در معنویتِ سکولار، معنویت جایگزین دین می‌‌‌شود»، بهتر است بگوییم: «در معنویت سکولار، نوع یا قرائتی از معنویت جایگزین نوع یا قرائت دیگری از معنویت می‌‌‌شود».

در پرتو این توضیحات وقتی درباره‌ی معنویت در قرآن یا از نگاه قرآن سخن می‌گوییم، پیش از هر چیز ناگزیریم روشن کنیم که مقصود ما معنویت کدام‌ یک از این سه معناست. در حال حاضر در این امر تردید دارم که آیا می‌توان آیه یا آیاتی در قرآن یافت که نفیاً یا اثباتاً متضمن نکته‌ای درباره‌ی معنویت به معنای دوم کلمه، یعنی «معنویت سکولار»، باشد، هرچند احتمال وجود چنین آیه یا آیاتی را هم نفی نمی‌کنم. اما در مورد معنویت به معنای اول و سوم کلمه، یعنی معنویت قدسی و معنویت فرادینی ‌ـ ‌فراسکولار نکات بسیاری را می‌توان از آیات قرآن استنباط کرد.

مقصود از معنویت فرادینی ‌ـ ‌فراسکولار آموزه‌های معنوی‌ای است که پذیرش آن‌ها در گرو پذیرش پیش‌فرض‌های اختصاصاً دینی یا اختصاصاً سکولار نیست. بنابراین، وجود چنین معنویتی در قرآن به معنای این است که آیه یا آیاتی در قرآن وجود دارد که برای پذیرش مفاد آن‌ها و به کار بستن‌شان در مقام علم و عمل لازم نیست شخص مسلمان یا حتا دیندار باشد، یا به نبوت پیامبر گرامی اسلام و حقانیت قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی ایمان داشته باشد، و صدق/ حقانیت مفاد آن آیه یا آیات را از سر تعبد (= دانش از راه گواهی)[3] و نه بر اساس دلیل (= دانش از راه دلیل)[4] بپذیرد. در ادامه‌ی بحث خواهم کوشید به برخی از این آیات اشاره کنم.                   

2.  قرآن عناصر عملی و نظری معنویت را چگونه معرفی می‌کند؟

پاسخ این سؤال بسیار گسترده است و طبیعتاً در این‌جا نمی‌توان به همه‌ی این عناصر و مؤلفه‌ها پرداخت. من در این‌جا صرفاً به سه مؤلفه از مؤلفه‌های معنویت اشاره می‌کنم که در قرآن مورد تأکید قرار گرفته است، بدون این‌که در این مورد ادعای حصر قیاسی یا استقرایی داشته باشم.

اولین مؤلفه‌ی یک انسان معنوی یا یک زندگی معنوی را در قالب مهم‌ترین پرسشی می‌توان صورت‌بندی کرد که برای چنین شخصی مطرح می‌‌‌شود؛ پرسشی که سنگ بنای سبک زندگی معنوی است. این پرسش عبارت است از این‌که «من چه باید بکنم؟». این پرسش دو ویژگی مهم دارد:

اول این‌که پرسشی «جزئی» درباره‌ی خود پرسش‌گر است، نه پرسشی «کلی» درباره‌ی همه‌ی انسان‌ها. این پرسش با پرسش «چه باید کرد؟»، که پرسشی کلی و مربوط به همه‌ی انسانهاست، فرق دارد. البته ممکن است بتوان نشان داد که کشف پاسخ پرسش جزئی اول در گرو دانستن پاسخ پرسش کلی دوم است. اما در این فرض، برای کسی که دغدغه‌ی معنوی زیستن دارد پرسش اول اصلی و پرسش دوم فرعی است، یعنی پرسش دوم برای او صرفاً ارزش مقدماتی و ابزاری دارد، و تا آن‌جا به کار او می‌آید که از طریق آن بتواند به پرسش اصلی خود پاسخ بگوید.

دوم این‌که این پرسش درباره‌ی «وظیفه‌ی» شخص است، نه درباره‌ی بود و نبود موجودات دیگر. این سخن نیز بدین معناست که پاسخ به پرسش‌هایی درباره‌ی وجود و عدم موجودات دیگر یا سرشت و ویژگی‌های آن موجودات تا آن‌جا برای یک انسان معنوی اهمیت دارد که پاسخ این پرسش‌ها در یافتن پاسخ درست برای پرسش مبنایی به او کمک می‌کند.

بنابراین، یک انسان معنوی صرفاً به مقداری به هستی‌شناسی و نیز وظیفه‌شناسیِ عام می‌پردازد که این دو نوع شناخت در شناخت وظیفه‌ی شخصی او مدخلیت دارند.

اینک اگر به سروقت قرآن برویم، می‌بینیم که قرآن بر «عمل»/ «سعی»/ «تلاش» به عنوان تنها سرمایه‌/ توشه/ اندوخته‌ی انسان تأکید می‌ورزد. برخی از آیاتی که به این نکته اشاره می‌کنند به قرار زیرند:

«إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى»:[5] «قیامت فرارسنده است، مى‏خواهم پنهانش بدارم تا هر کسى کوشش‌ خود را به عنوان جزا دریافت کند»،

«وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى»:[6] «و این‌که انسان چیزی ندارد مگر کوشش خود و به زودی کوشش او دیده خواهد شد»،

«یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنسَانُ مَا سَعَى»:[7] «روزی که انسان کوشش خود را به یاد می‌آورد»،

چنان‌که می‌بینید در این آیات به صراحت بر این نکته تأکید رفته است که دارایی/ سرمایه واقعی هر انسانی چیزی نیست مگر سعی و تلاش و کوشش خود او. این دارایی معیار رستگاری/ نجات یا شقاوت/ بدبختی، مصونیت یا عدم مصونیت از نقد و سرزنش و بازخواست است. عمل هویت‌ و شخصیت‌ آدمی را می‌سازد، و این هویت و شخصیت همه‌ی آن چیزی است که کسی دارد و بر اساس آن می‌توان درباره‌ی او داوری کرد. دارایی‌های بیرونی، همچون مال و ثروت و قدرت و شهرت و غیره، جزئی از شخصیت و هویت شخص نیستند، در حالی که دارایی‌های درونی او جزئی از هویت و شخصیت اویند.

اما اگر کوشش و عملِ خودِ شخص چنین اهمیت منحصر به فردی دارد، به ناگزیر پرسش «من چه باید بکنم؟» به مهم‌ترین پرسشی که شخص باید در جستجوی یافتن پاسخ آن برآید بدل خواهد شد. بنابراین، آیات فوق و آیاتی که مضمون مشابهی دارند به دلالت التزامی بر این نکته دلالت می‌کنند که مهم‌ترین پرسشی که هر شخصی باید در صدد پاسخ‌گویی به آن برآید، پرسش «من چه باید بکنم؟» است. این نکته نیز قابل توجه است که در این آیات و آیات مشابه بر «خودِ» سعی و کوشش به عنوان معیار سعادت و شقاوت تأکید شده نه بر «نتیجه‌ی» سعی و کوشش. دلیل این امر نیز روشن است؛ نتیجه‌ی سعی و کوشش فرد تحت کنترل و اختیار او نیست و در گرو قضا و قدر است.

پیش از ادامه‌ی بحث خوب است اندکی توقف کنیم و به یک نقد یا اعتراض مقدر پاسخ بگوییم. ممکن است کسی بگوید که قرآن در اغلب موارد ترکیب «ایمان» و «عمل صالح» را به عنوان معیار رستگاری یا نجات معرفی می‌کند، و این نشان می‌دهد که از نظر قرآن عمل منهای ایمان به کلی بی‌ارزش است.

پاسخ این است که از نظر قرآن، «ایمان» به مثابه نتیجه/ فرآورده مهم نیست، فعل یا فرایندِ «ایمان آوردن» و کیفیت آن مهم است. چنان‌که از بسیاری از آیات قرآن برمی‌آید، «ایمان آوردن» و در برابر آن «کفر ورزیدن» و نیز «شرک ورزیدن»/ «شرک نورزیدن» کارهایی ارادی ‌ـ ‌اختیاری‌اند، که مانند سایر کارهای ارادی‌ ـ ‌اختیاری در معرض ارزش‌داوریِ عقلانی، اخلاقی و معنوی قرار دارند. بنابراین، ایمان آوردن مقوله‌ای جدا از عمل نیست، بلکه خود نوعی عمل است، که صرفاً به دلیل اهمیت آن مستقلاً مورد اشاره قرار گرفته است، نه به خاطر این‌که سرشت آن با سرشت عمل تفاوت دارد، و از سنخی دیگر است.

بنابراین، اگر کوشش شخص با «صداقت» و «جدیت» همراه باشد، چنین شخصی هدایت شده و رستگار است، و مستحق تحسین و پاداش، و به تعبیر امروزین، سزاوار شادی و آرامش و امید. اگر یکی از پیامدهای زندگی معنوی را رسیدن به شادی و آرامش و امید بدانیم، این سه پیامد در صورتی حاصل می‌شوند که آدمی در مقام علم و عمل «صداقت» و «جدیت» داشته باشد. کسی که صداقت و جدیت دارد، دلیلی ندارد که شاد نباشد یا آرامش و امید نداشته باشد. شادی، آرامش و امید واقعی و پایدار از درون شخص سرچشمه می‌گیرد و لذا در اثر تغییر و تحولات و فراز و نشیب‌های بیرونی از میان نمی‌رود و کم و زیاد نمی‌شود. بر این اساس می‌توان گفت که کوشش همراه با صداقت و جدیت مطلوبیت ذاتی دارد، بدین معنا که نمی‌توان گفت چنین کوششی ممکن است شخص را به سعادت و رستگاری یا شادی و آرامش و امید نرساند.   

صداقت در این مقام بدین معناست که شخص در مقام کشف حقیقت و تشخیص وظیفهْ پیش‌داوری، تعصب، جزمیت و سایر رذایل معرفت‌شناسانه را نداشته باشد، و منافع، تمایلات نفسانی، حب و بغض و دل‌بستگی‌های عاطفی او مانع دیدن یا پذیرش حقیقتی که در دسترس انسان‌هاست، آن‌گونه که هست، نشود.

به تعبیر دیگر، صداقت در این‌جا به معنای «گشوده بودن در برابر حقیقت» یا «تسلیم بودن در برابر حقیقت» است، آن‌گونه که هست، نه آن‌گونه که من دوست دارم باشد. و این دقیقاً همان معنای عامی است که برای واژه‌ی «اسلام» و مشتقات آن از برخی از آیات قرآن برداشت می‌شود.[8] بر خلاف اسلام به معنای خاص کلمه که نامی برای یک دین خاص در برابر سایر ادیان است، اسلام به معنای عام کلمه نامی است برای اشاره به حالتی ذهنی و روانی یا قلبی که نوعی فضیلت اخلاقی و معرفت‌شناختی است. این فضیلت اخلاقی و معرفت‌شناختی به گمان من یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های معنویت به معنای سوم کلمه است، که در قرآن نیز مورد تأکید فراوان قرار گرفته است.

بسیاری از نقدهایی که در قرآن خطاب به کافران و مشرکان آمده نقد اخلاقی است، نه نقد دینی؛ این نقدها خطاب به کسانی است که نسبت به حقیقت گشوده نیستند. اصولاً «کافر» در زبان قرآن کسی است که حقیقتی را که حقیقت بودنش برای شخص او روشن است می‌پوشاند و کتمان و انکار می‌کند.[9] از سوی دیگر، مشرکانی که در قرآن مورد نکوهش و سرزنش و نقد قرار گرفته‌اند، کسانی هستند که در کنار خدا یا به جای خدا چیزی یا کسی را می‌پرستند که به سود آن دلیل ندارند.[10] 

جدیت در این مقام بدین معناست که شخص در حد وسع و توان خود در مقام کشف حقیقت و مقام تشخیص وظیفه، و التزام نظری و عملی به نتیجه‌ی تلاش خود در این دو مقام کوتاهی نورزد. هدایت در قرآن به معنای «وصول به مقصد» نیست، بلکه به معنای «یافتن راه» و «حرکت در مسیری درست» است، و کسانی که صداقت و جدیت دارند در مسیری درست و جهتی درست در حال حرکت هستند. وصول به مقصد در گرو اجتماع اموری است که پاره‌ای از آن‌ها تحت کنترل و اختیار آدمی نیست، و لذا وی نسبت به وصول به مقصد مسئولیتی ندارد، بدین معنا که اگر نرسیدن او به مقصد به خاطر موانعی باشد که تحت کنترل و اختیار او نبوده، نمی‌توان او را به خاطر نرسیدن به مقصد سرزنش و مؤاخذه کرد. در موردی هم که نرسیدن او به مقصد به خاطر عدم صداقت و/ یا عدم جدیت خود او باشد، سرزنش و مؤاخذه‌ی او به خاطر عدم صداقت و/یا عدم جدیت اوست، نه به خاطر عدم وصولش به مقصد. آن‌چه در این‌جا اهمیت دارد، رسیدن به مقصد نیست، بلکه حرکت در مسیر درست و جهت درست است. به تعبیر دقیق‌تر، کسی که در مسیری درست و جهتی درست در حال حرکت است، در حین حرکت درواقع به مقصد رسیده است. به قول مولانا،

بی‌نهایت حضرتست این بارگاه

صدر را بگذار، صدر توست راه

در قرآن از زبان خداوند چنین می‌خوانیم: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّـهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»:[11] «و کسانی را که برای ما کوشیده‌اند به راه‌های خویش هدایت می‌کنیم و بی‌گمان خداوند همراه نیکوکاران است». در این آیه تعبیر «جَاهَدُوا» بر مؤلفه‌ی جدیت و تعبیر «فِینَا» بر مؤلفه‌ی صداقت دلالت می‌کند. تعبیر «سُبُلَنَا» به صورت جمع نیز بر این نکته دلالت می‌کند که راه هدایت و رستگاری یکی نیست، بلکه متعدد است و کسی که صداقت و جدیت دارد به هر نتیجه‌ای برسد در راه خداست و در حال حرکت به سوی اوست. جمله‌ی آخر این آیه نیز بر این دلالت می‌کند که چنین شخصی از نیکوکاران است و خدا در طی این مسیر همراه اوست.  

دومین مؤلفه‌ی مهم سبک زندگی معنوی که قرآن بر آن تأکید می‌ورزد «گریزان بودن از امور لغو» به معنای عام کلمه است. دست‌کم در سه مورد قرآن به صراحت به این مؤلفه اشاره می‌کند. مورد اول در ضمن برشمردن ویژگی‌های مؤمنان است.[12] از نظر قرآن، مؤمنان رستگارند و یکی از ویژگی‌هایی که از ذاتیات ایمان است و موجب رستگاری مؤمنان می‌‌‌شود این است که آنان از پرداختن به امور لغو و بیهوده گریزانند. پرهیز از امور بیهوده درواقع بخشی از «تعریف ایمان» از نظر قرآن است. بدین معنا که ایمان تجلیاتی در رفتار و کردار مؤمن و سبک زندگی او دارد و یکی از این تجلیات عبارت است از گریزان بودن از امور لغو و بیهوده. مورد دوم در ضمن برشمردن ویژگی بندگان خدای رحمان است. یکی از ویژگی‌های این گروه نیز این است که وقتی با امر لغوی روبرو می‌شوند کریمانه از کنار آن می‌گذرند و بدان اعتنایی نمی‌کنند، یعنی با آن درگیر نمی‌شوند.[13] مورد سوم در مقام توصیف گروهی از اهل کتاب است که نسبت به حقیقت گشوده‌اند و وقتی سخن لغوی می‌شنوند از آن روی برمی‌تابند.[14]     

پرهیز از کار لغو تعبیر دیگری است از پیروی از حکمت «به من چه مربوط است؟». انسان معنوی کسی است که پیش از پرداختن به هر پرسشی از خود می‌پرسد که «آیا این پرسش و پاسخ آن به من مربوط است یا نه؟». همچنین انسان معنوی کسی است که پیش از دست زدن به هر کاری از خود می‌پرسد که «آیا این کار به من مربوط است یا نه؟» (کار در این‌جا قلمرو گسترده‌ای دارد و شامل هر کاری می‌‌‌شود، از جمله گوش سپردن به سخن دیگران و مطالعه‌ی کتاب یا مقاله یا هر چیز دیگر، و...). اگر پاسخ این پرسش‌های مقدماتی منفی باشد، در این صورت معلوم می‌‌‌شود که آن پرسش یا آن کار به شخص مربوط نیست و پرداختن به آن کاری لغو است.

برای مثال، رازهایی در این عالم وجود دارد که قابل کشف نیست، مانند سرشت خداوند و وقت قیامت. و نیز کارهایی در این عالم وجود دارد که انجام‌شان از وسع و توان انسان‌ها خارج است، مانند ریشه‌کن کردن گناه یا ساختن بهشت بر روی زمین، یا به بهشت بردن همه‌ی انسانها. انسان معنوی به این امور نمی‌پردازد، و به اصطلاح پایش را توی کفش خدا نمی‌کند، یعنی هوس خدایی کردن را از سر خود به در می‌کند، و به جد بر این باور است که «انسان خدا نیست، بنده است». انسان معنوی خودشناس است و چون خود را می‌شناسد، حد و وسع علمی و عملی خود را هم می‌شناسد و از آن تجاوز نمی‌کند.

علاوه بر این، مجهولاتی وجود دارد که ممکن است بتوان پاسخی برای آن‌ها کشف کرد، اما پاسخ آن‌ها نقشی در پاسخ دادن به پرسش بنیادین انسان معنوی، یعنی «من چه باید بکنم؟»، ندارد. کارهایی نیز وجود دارد که در حیطه‌ی مقدورات شخص هست، اما پرداختن به آن‌ها نه جزو وظایف شخص است و نه مقتضای فضیلتی از فضایل و نه منفعتی برای شخص او در بر دارد. انسان معنوی به چنین پرسش‌ها و کارهایی هم نخواهد پرداخت.

دلیل آن نیز روشن است. به خاطر این‌که وقت و فرصت و امکانات مادی و معنوی و توان ذهنی، روانی و بدنی هر فردی محدود است، به هر میزان که او وقت و فرصت و امکانات و نیروی خود را صرف یافتن پاسخ برای پرسش‌ها یا انجام دادن کارهایی بکند که به او مربوط نیست، از تلاش برای پاسخ گفتن به پرسش‌ها و انجام دادن کارهایی که به او مربوط است بازخواهد ماند. 

و سرانجام سومین مؤلفه‌ی زندگی معنوی که قرآن بر آن تأکید می‌ورزد عبارتست از «زندگی اصیل». قرآن بر فردیت انسان‌ها و بر این‌ نکته بسیار تأکید می‌ورزد که هر انسانی مسئول اعمال و رفتار خود است، و تنها خود اوست که باید پاسخ‌گوی اعمال و رفتار خود باشد،[15] و هیچ‌کس بار دیگری را بر دوش نمی‌گیرد.[16] از نظر قرآن، هر انسانی به تنهایی در پیشگاه خداوند محشور می‌شود.[17] به تنهایی محشور شدن در پیشگاه خداوند کنایه از این است که شخص دیگری در آن‌جا حضور ندارد که بتواند بار مسئولیت گفتار و کردار آدمی را بر دوش بگیرد، و آدمی به بهانه‌ی تکیه بر سخن یا دستور یا توصیه‌ی او بتواند برای کاری که کرده است توجیه قانع‌کننده‌ای به دست دهد، و مسئولیت خود را به دوش دیگری بیندازد.

اما نکته این است که هر انسانی در صورتی مسئول کارهای خود خواهد بود، و به شرطی حق نخواهد داشت بار مسئولیت خود را به دوش دیگری/ دیگران بیندازد، که حق داشته باشد بر اساس فهم خود تصمیم بگیرد و عمل کند، یعنی بتواند «خودفرمانروا» باشد، و خودفرمانروایی او، یعنی تصمیم‌گیری و عمل بر اساس فهم خود، به رسمیت شناخته شود. از سوی دیگر، زندگی اصیل معنایی جز این ندارد که شخص خودفرمانرواست، یعنی بر اساس فهم خود تصمیم می‌گیرد و عمل می‌کند، نه بر اساس فهم دیگران و یا میل و پسند و خوشایند و ناخوشایند دیگران یا تبعیت از افکار عمومی یا مد یا فرمان و ارده‌ی دیگری.

البته خودفرمانروایی درجه‌ی اول/ بنیادین با دیگرفرمانروایی درجه‌ی دوم/ روبنایی منافات ندارد، بدین معنا که گاهی اوقات، و تحت شرایط خاصی، شخص به لحاظ عقلانی موظف است/ حق دارد بر گواهی دیگران به عنوان منبع معرفت تکیه کند یا از دستور آنان تبعیت کند. در این موارد شخص به فرمان عقل خود و بر اساس فهم خود چنین می‌کند. بر این اساس می‌توان گفت که مراجعه به عالمان و متخصصان و پذیرش گواهی آنان و پیروی از توصیه‌ها و دستورات‌شان در قلمرو علم و تخصص‌شان با خودآیینی و خودفرمانروایی و زیستن بر اساس فهم خود سازگار است.

در این موارد این خود فرد است که بر اساس فهم خود تصمیم می‌گیرد که گواهی دیگری را بپذیرد یا به توصیه و دستور او عمل کند یا نه. اگر دیگری واجد شرایط لازم باشد، و شخص در اثر تحقیق با صداقت و جدیت وجود این شرایط را در او احراز کرده باشد، و گواهی یا توصیه و دستور او با اطلاعات و شواهدی که از طریق سایر منابع و مجاری معرفت در دسترس شخص قرار دارد ناسازگار نباشد، آن شخص در پیروی از دیگری به فرمان عقل خود عمل کرده است، و در صورت خطا معذور است، نه به خاطر این‌که در این مورد مسئولیت از دوش او به دوش دیگری منتقل می‌‌‌شود، و دیگری باید به جای او پاسخ‌گو باشد، بلکه به خاطر این‌که مسئولیت خود را انجام داده است. مسئولیت عقلانی و اخلاقی ما اقتضا نمی‌کند که در مورد هر موضوعی خودمان شخصاً تحقیق کنیم؛ چنین کاری امکان ندارد و در صورت امکان مطلوب نیست.[18]         

3.  از دیدگاه قرآنی معنویت در کسب فضایل اخلاقی و نیل به کمال و شکوفایی چگونه منشأ اثر است؟

به گمان من رابطه‌ی معنویت دینی/ قدسی و اخلاق چند سویه است. این رابطه را با تکیه بر مفهوم تقوا/ پرهیزگاری می‌توان توضیح داد. اولین سویه‌ی این رابطه نقشی است که معنویت قدسی در «شناخت» فضایل اخلاقی می‌تواند بازی کند. دومین سویه نقش این معنویت در «انگیزه»‌ی شخص در پیروی از ارزش‌های اخلاقی است. سومین سویه به «کسب فضایل اخلاقی» یا «تربیت اخلاقی» مربوط است، و چهارمین سویه به نقش اخلاق در معنویت قدسی برمی‌گردد. در این‌جا می‌کوشم به اختصار هرچه تمام‌تر درباره‌ی هریک از این سویه‌ها از توضیحاتی عرض کنم.

یکی از اوصاف بسیار مهمی که در معنویت قدسی به خداوند نسبت داده می‌شود، وصف «ناظر آرمانی»[19] است. ناظر آرمانی کسی است که به خاطر برخورداری از ویژگی‌های اخلاقی و معرفت‌شناسانه خاصی در قلمرو اخلاق «مرجعیت معرفت‌شناختی»[20] دارد، بدین معنا که برای شناخت حکم اخلاقی یا حکم اخلاقی درست باید به او مراجعه کرد و داوری او را بر داوری دیگران مقدم داشت. از منظر معنویت قدسی، نیاز ما به خداوند و داوری اخلاقی او پیش از انجام عمل و در مقام تصمیم‌گیری است، و نقش خدا در این قلمرو صرفاً به داوری در روز قیامت و پاداش و مکافات پس از عمل محدود نمی‌شود. وقتی قرآن می‌‌گوید: «خدا احکم الحاکمین است»،[21] یا «خدا خیر الحاکمین است»،[22] مقصودش این است که ما پیش از عمل و در مقام تصمیم‌گیری به مراجعه و مشورت با خداوند نیاز داریم.

البته، چنان‌که در جاهای دیگر، از جمله در دو کتاب دین در ترازوی اخلاق واخلاق دین‌شناسی، به تفصیل آورده‌ام، اخلاق از جمیع جهات، و از جمله از جهت معرفت‌شناختی و روان‌شناختی مستقل از دین است. اما استقلال معرفت‌شناسانه‌ی اخلاق از دین بدین معناست که مرجعیت معرفت‌شناختی خدا در قلمرو اخلاق مرجعیتی «انحصاری» نیست، یعنی حکم اخلاقی یا حکم درست اخلاقی را از راه‌های دیگری از جمله «عقل» یا «وجدان اخلاقی» نیز می‌توان شناخت. استقلال روان‌شناسانه‌ی اخلاق از دین نیز بدین معناست که دین منبع «انحصاری» انگیزه‌ی رفتار اخلاقی نیست، بلکه این انگیزه از منابع دیگر، از جمله از خود اخلاق نیز قابل تأمین است.

مفهوم «تقوای الاهی» که در قرآن و فرهنگ دینی ما بسیار بر آن تأکید می‌ر‌ود به معنای ترس از خدا نیست، بلکه به معنای پروای خدا را داشتن و احساس زنده‌ی حضور در محضر اوست. «خداآگاهی» غیر از «خداترسی» است. حالت عاطفی و روانی‌ای که با تقوا همراه است، «ترس» نیست، «شرم» است؛ شرمِ حاصل از حضور در محضر پروردگاری محتشم. درحقیقت ادب حضور در محضر خداوند چیزی به جز مراعات ارزش‌های اخلاقی نیست.

این احساس حضور در محضر خداوند هم موجب می‌‌‌شود که انسان در وقت تصمیم‌گیری از خدا کسب تکلیف کند، یعنی بکوشد نظر او را در مورد شأن اخلاقی کاری که در صدد انجام آن است کشف کند، و هم موجب می‌‌‌شود که انسان به خاطر حضور خداوند از انجام کارهای اخلاقاً ناروا خودداری کند، یعنی داوری اخلاقی خداوند در مورد آن کار را بر تمایلات و منافع شخصی و ترس و طمع خود و وسوسه و اراده‌ی دیگران که او را به ارتکاب چنین کارهایی دعوت می‌کنند مقدم بدارد. به تعبیر دیگر، احساس حضور در محضر خداوند موجب می‌‌‌شود که شخصی که دارای چنین احساسی است، اراده‌ی خود را در اراده‌ی خداوند فانی کند، و اراده‌ی خداوند، به حسب تعریف، اراده‌ای اخلاقی است.

از سوی دیگر، ارتباط وجودی و معنوی با خدایی که واجد همه‌ی فضایل اخلاقی در حد کمال است و از همه‌ی رذایل اخلاقی منزه است، و همنشینی با او و پرستش او موجب می‌‌‌شود این فضایل در روح و روان آدمی پرورش یابد و آن رذایل از ساحت وجود او پاک ‌‌‌شود. بدین ترتیب، معنویت قدسی نقش پررنگی در کمال و شکوفایی اخلاقی شخص بازی می‌کند، زیرا پروای خدا را داشتن سه کارکرد مهم در قلمرو اخلاق دارد. احساس حضور خداوند در عالم هستی یا احساس حضور در محضر خداوند هم کارکرد معرفت‌شناسانه دارد، هم کارکرد روان‌شناسانه و هم کارکرد تربیتی یعنی تقوا هم منبع شناخت است، هم منبع انگیزه و هم منبع فضیلت.

از سوی دیگر، بدون تردید اخلاق هم نقش مهمی در تقرب به خداوند و معنوی‌تر شدن آدمی بازی می‌کند. از این زاویه که بنگریم، ارتباط و تأثیر و تأثر اخلاق و معنویت قدسی متقابل است. اخلاقی زیستن و معنوی زیستن مراتب و درجات گوناگونی دارد، و تکامل و پیش‌روی در هر یک از این دو قلمرو تکامل و پیش‌روی در قلمرو دیگر را بدنبال خواهد داشت. هرکه اخلاقی‌تر است به خدا نزدیک‌تر است و هرکه به خدا نزدیک‌تر است اخلاقی‌تر است.

4.   آیا از تعلیم قرآن چنین برمی‌آید که تنها به مدد معنویت می‌توان به زندگی آرمانی دست یافت، یا زندگی ایده‌آل به عناصر دیگری نیز محتاج است؟ به سخنی دیگر آیا معنویت زندگی انسان را کاملا پوشش می‌دهد؟

پرسش شما ابهام دارد. اگر مقصودتان این است که معنویت زندگی انسان را کاملاً پوشش می‌دهد، یعنی هیچ قلمرویی از قلمروهای زندگی بشر نیست که در آن معنویت حرفی برای گفتن نداشته باشد، پاسخ این پرسش مثبت است. معنویت نوعی رویکرد یا روحیه است که در خلوت و جلوت و در کوچه و بازار و کنج منزل همراه شخص است و طبیعتاً در حرکات و سکنات و کردار و گفتار شخص و تعامل او با خود و دیگری تأثیر می‌گذارد. معنویت مانند عطری است که فضای زندگی انسان معنوی را پر می‌کند و همه جا با او هست.

اما اگر مقصودتان این است که معنویت همه‌ی آن چیزی است که ما به عنوان یک انسان برای داشتن یک زندگی آرمانی بدان نیاز داریم، پاسخ منفی است. معنویت فضیلتی است که هم باید با فضیلت‌های دیگر، از جمله فضیلت عقلانیت، هم‌نشین شود، تا بتواند نقش شایسته‌ی خود را در زندگی آدمی بازی کند و هم نباید موجب غفلت از سایر مؤلفه‌های ضروری برای یک زندگی شایسته و درخور انسان بشود. به عنوان مثال، سیاست و اقتصاد از جمله چیزهایی است که یک انسان معنوی نیز نباید آن‌ها را نادیده بگیرد. فرق یک انسان معنوی با یک انسان غیر معنوی در این نیست که اولی نسبت به سیاست و اقتصاد کاملاً بی اعتناست، بلکه در این است که اولی در فعالیت سیاسی و اقتصادی نیز رویکردی معنوی دارد و در این دو قلمرو نیز دغدغه‌های معنوی خود را فراموش نمی‌کند؛ یعنی معنویت در این دو قلمرو نیز حرفی برای گفتن دارد، اما آن حرف این نیست که پرداختن به امور سیاسی و اقتصادی با معنوی زیستن منافات دارد، بلکه این است که پرداختن به این امور نباید انسان را از یاد خدا و آخرت و پرداختن به خود غافل کند.[23]از فرصتی که در اختیار بنده نهادید بسیار سپاسگزارم. 

 

-----------------------------------------------

 

[1]. این گفتگو بیش از هر کس وامدار استاد گرانقدر، مصطفی ملکیان، است، که هم امکان این گفتگو را فراهم آوردند و هم نگارنده در پاسخ‌گویی به پرسش‌های مطرح شده از سخنرانی‌های ایشان در باب معنویت بهره‌ی فراوان برده است. همچنین از سرکار خانم نغمه‌ی پروان بابت طرح پرسش‌ها، شکیبایی بسیار و پیگیری مستمرشان صمیمانه سپاسگزارم. 

[2]. mutually exclusive

[3]. knowledge by testimony

[4]. knowledge by evidence

[5]. (طه/15).

[6]. (نجم/39-40).

[7]. (نازعات/35).

[8]. (بقره/112، 128، 131، 132، 133؛ آل عمران/52، 64، 67؛ نساء/125؛ مائده 44 و 111؛ اعراف 126؛ یونس 84 و ...).

[9]. در قرآن (حدید/20) کشاورزان کافر نامیده شده‌اند، به خاطر این‌که کشاورز دانه را زیر خاک پنهان می‌کند. کارفر در نگاه قرآن کسی است که حقیقتی را که می‌داند پنهان می‌کند. پنهان کردن حقیقتی که شخص می‌داند در مواردی که وظیفه‌ی او اعتراف به آن حقیقت و اظهار آن است، خطا یا گناهی اخلاقی است.

[10]. (آل عمران/151؛ انعام 81؛ اعراف/33؛ حج/71؛ روم/ 35).

[11]. (عنکبوت/69).

[12]. (مؤمنون/3).

[13]. (فرقان/72).

[14]. (قصص/55).

[15]. (بقره/139؛ قصص/55؛ شوری/15).

[16]. (انعام/164؛ اسراء/15؛ فاطر/18؛ زمر/7؛ نجم/38).

[17]. (مریم/95).

[18]. برای شرح و بسط بیش‌تر در این مورد بنگرید به مقاله ”در باب خلط انگیزه و انگیخته“ به همین قلم، در آدرس زیر:

http://neeloofar.org/thinker/abolghasemfanaei/102-article/113-2012-10-31-16-06-55.html

[19]. the ideal observer

[20]. epistemic authority

[21]. (هود/45؛ تین/8).

[22]. (اعراف/87؛ یونس 109؛ یوسف/80).

[23]. (نور/37).

 

نقد فرهنگی و پاسخ‌های جالب شهید مطهری به چند تحریف

پاسخ‌های جالب شهید مطهری به چند تحریف (از تابناک)


«ما ایرانی‌ها یک مردم ضعیف‌پسندی هستیم. آه و ناله کردن در میان ما سرقفلی دارد. هرکس می‌خواهد بگوید من آدم خوبی هستم، خودش را شل می‌کند، رها می‌کند، آه می‌کشد، ناله می‌کند. این معلول همین دروغی است که ما به امام زین‌العابدین نسبت داده‌ایم و ایشان را «امام زین‌العابدین بیمار» می‌خوانیم.»


به گزارش ایسنا، این بخشی از پاسخ‌های جالب و تأمل‌برانگیز شهید مطهری به تحریفاتی درباره امام سجاد(ع) است. خبرآنلاین در این رابطه نوشت: دوازدهم ماه محرم به روایتی، سالروز شهادت امام سجاد(ع) است؛ امامی که در فضای اختناق بعد از کربلا با نشر علم و معارف و دعاهای پر مضمون، دین را حفظ کرد.


به مناسبت 12 محرم، تحریفات وارد شده درباره امام چهارم در واقعه عاشورا و پس از آن را مرور می‌کنیم. گلچینی از نوشته‌های استاد مرتضی مطهری درباره این تحریفات را در ادامه می‌خوانید:


بیهوش بودن امام سجاد(ع) در طول حادثه کربلا


داستان جعلی و تحریفی که درباره امام نقل می‌کنند این است که می‌گویند در روز عاشورا وقتی برای امام حسین(ع) یاوری باقی نماند، امام سجاد(ع) پرسید: پدر جان کار شما و این مردم به کجا کشید؟ (یعنی تا آن وقت امام زین‌العابدین بی‌خبر بوده است) امام فرمود: پسر جان به جنگ کشید.


امام سجاد(ع) پرسید: حبیب بن مظاهر چه شد؟ فرمود کشته شد. و همینطور از دیگر یاران پرسید. امام حسین(ع) فرمود بدان که در میان خیمه‌ها غیر از من و تو مردی نمانده است. این قصه از حواشی زیادی برخوردار است و غرض این است که امام سجاد(ع) از اول مقاتله تا وقت مبارزه پدر اصلاً از حال نزدیکان و انصار و میدان جنگ خبری نداشته است.


این داستان جعلی و دروغ است. امام آن قدر مریض و بیهوش نبوده که نداند چه گذشته است. تاریخ می‌نویسد حتی در همان حال امام حرکت کرد و فرمود عمع عصای مرا با یک شمشیر بیاور. در واقع یکی از کسانی که در واقعه حاضر بوده و آن را نقل کرده است، شخص امام سجاد(ع) است.


گریختن مادر امام سجاد(ع) بعد از شهادت امام حسین(ع)


تحریف دیگر این است که می‌گویند شهربانو مادر امام سجاد(ع) در کربلا بوده و بعد از شهادت امام حسین(ع) یک مرتبه سوار بر اسبی که در آنجا بسته بوده شده و فرار کرده است. لشکر عمر سعد هم به دنبالش آمده‌اند. حالا اگر بگوییم اسب بی‌بی شهربانو نظر کرده بوده ناچار باید بگوییم اسب‌های لشگر عمر هم نظرکرده بودند که 150 فرسخ یک نفس آمده‌اند! وقتی که داشتند او را می‌گرفتند، می‌خواست بگوید «یاهو» مرا بگیر، اشتباه کرد و گفت «یا کوه» مرا بگیر و کوه هم گرفت!


تاریخ می‌گوید والده امام سجاد(ع) بعد از وضع حمل از دنیا رفته و اساساً در کربلا وجود نداشته است. یک مقتل را نمی‌بینید که گفته باشد مادر امام (چه بی‌بی شهربانو باشد چه کس دیگر، که سر این موضوع اختلاف است) در کربلا حضور داشته است. افسانه‌ای است که جعل کرده‌اند و عده‌ای هم به آن اعتقاد دارند.


تحریف مخصوص ما ایرانی‌ها: امام زین‌العابدین بیمار


یک چیزی که مخصوص ما ایرانی‌هاست، این است که می‌گوییم: «امام زین‌العابدین بیمار». شما در غیر زبان فارسی در جای دیگر این کلمه «بیمار» را دنبال اسم امام زین‌العابدین نمی‌بینید. مثلاً در زبان عربی، ایشان القاب زیادی دارند. «السّجاد» یکی از القابشان است و «ذو الثَّفَنات» یکی از القابشان است.


شما ببینید یک کتاب در دنیا پیدا می‌کنید که یک لقبی به زبان عربی به امام داده باشند که مفهوم بیمار را برساند؟ من نمی‌دانم چطور شده که ما فارسی‌زبان‌ها این لقب را به امام داده‌ایم؟! البته علتش معلوم است. امام زین‌العابدین در ایام حادثه عاشورا - بگویم من‌الاتفاق، بگویم تقدیر الهی بود برای اینکه امام زنده بماند و نسل امام حسین(ع) از این طریق محفوظ بماند - بیمار بودند و همان بیماری ایام عاشورا سبب نجات ایشان شد. چند بار تصمیم گرفتند امام را بکشند، چون بیماری ایشان در آن وقت شدید بود، گفتند: «اِنَّهُ لِما بِهِ» یعنی این که دارد می‌میرد، چرا دیگر او را بکشیم؟ کیست در دنیا که در عمرش بیمار نشود؟ هر کسی در عمرش یک بار، دو بار بیمار می‌شود.


غیر این چند روز شما ببینید یک جا نوشته‌اند که امام زین‌العابدین بیمار بود؟ ولی ما امام زین‌العابدین را یک آدم بیمارِ مریضِ زردرنگِ تبِ لازمی تصور کرده‌ایم که همیشه عصا به دستش است و با کمر خم دارد راه می‌رود و آه می‌کشد. آن وقت می‌گوییم امام چهارم ما هم هست. همین دروغ و تحریف سبب شده است که بسیاری از اشخاص آه بکشند، ناله کنند، خودشان را به موش‌مردگی بزنند و مردم از آنها احترام کنند، بگویند ببین آقا را! درست امام زین‌العابدین بیمار! این تحریف است. امام زین‌العابدین با امام حسین(ع) هیچ فرق نداشته است، با امام باقر(ع) از نظر مزاج و بنیه هیچ فرق نداشت. امام چهل سال بعد از حادثه کربلا زنده بود و مثل همه سالم بود. با امام صادق(ع) فرقی نداشته است. چرا ما بگوییم «امام زین‌العابدین بیمار»؟!


خدا رحمت کند مرحوم آیتی (رضوان اللّه علیه) را که یک گوهر گران‌بهایی بود از دست ما رفت. ایشان هم همین موضوع را جزء مسائلش طرح کرد. گفت همین چه حرفی است که ما به امام زین‌العابدین نسبت بیماری می‌دهیم؟ یک لقب به امام داده‌ایم که هرکس بشنود خیال می‌کند امام یک مردی بوده در تمام عمر بیمار. بعد یک قضیه جالبی نقل کرد. گفت که همین چندی پیش یکی از مجلات را می‌خواندم که در آن مجله نویسنده مقاله‌ای از وضع دولت و کارمندان دولت انتقاد کرده بود. این طور انتقاد کرده بود که اغلب کارمندان دولت و متصدیان امور یا افراد بی‌عرضه‌ای هستند یا افراد ناپاکی؛ یا عرضه دارند و ناپاک‌اند یا پاک‌اند و بی‌عرضه. عین عبارت را ایشان نقل کردند. نوشته بود که اغلب متصدیان امور یا شمرند یا امام زین‌العابدین بیمار و حال آنکه ما نیازمندیم به افرادی که حضرت عباس باشند، هم پاک باشند و هم کاربر؛ یعنی شمر کاربر بود ولی ناپاک، امام زین‌العابدین بیمار آدم پاکی بود، متأسفانه کاربر نبود، عرضه و لیاقتی نداشت؛ حضرت عباس خوب بود که هم پاک بود و هم کاربر!


به همان آدم اگر بگویید امام‌هایت را بشمار، می‌گوید امام چهارم من امام زین‌العابدین بیمار است. یک آدمی که تو اعتقادت - العیاذ باللّه - درباره او این است که او یک آدم پاکی بود ولی کاربر نبود و حضرت عباس که مأموم بود و امام نبود از او بالاتر بود چون هم پاک بود و هم کاربر، پس چه امامی و چه پیشوایی؟! ببینید همین یک جریان کوچک چقدر انحراف به وجود می‌آورد. ما ایرانی‌ها یک مردم ضعیف‌پسندی هستیم. آه و ناله کردن در میان ما سرقفلی دارد. هرکس می‌خواهد بگوید من آدم خوبی هستم، خودش را شل می‌کند، رها می‌کند، آه می‌کشد، ناله می‌کند. این معلول همین دروغی است که ما به امام زین‌العابدین نسبت داده‌ایم و ایشان را «امام زین‌العابدین بیمار» می‌خوانیم. تا شخصی می‌گوید آه، می‌گوییم درست مثل امام زین‌العابدین بیمار!


مرحوم شمس، واعظ تهرانی معروف گفته بود در مشهد یک شبی ما را به جایی دعوت کردند، ما هم به خیال اینکه یک مهمانی معمولی است رفتیم. دیدیم نه، جمعیت خیلی زیاد است. سفره آوردند. دیدم در جلو هر یک از ما یک بشقاب غذا گذاشته‌اند.


من هرچه که نگاه کردم نفهمیدم چیست؟ چون این قدر تیره بود که از ماش تیره‌تر. دست گذاشتم، دیدم هر جایش دست می‌گذارم از بشقاب می‌خواهد بیرون بیاید؛ این قدر سفت و محکم است. منتظر شدیم که چیز دیگر بیاورند. دیدم نه، جمعیت شروع کردند از همین‌ها استفاده کردن. صاحب خانه را صدا کردم آمد. گفتم اینها چیست که به حلق خلق‌اللّه می‌کنی؟ گفت ای آقا! شما هم از این حرف‌ها می‌زنید؟ از شما قبیح است، زشت است. چطور؟ گفت این آش امام زین‌العابدین بیمار است. گفتم اگر راست می‌گویی که آش امام زین‌العابدین بیمار است، پس بیماری ایشان در همه عمر از همین آش بوده که می‌خورده‌اند! این‌هاست که چهره‌های پاک و نورانی را مشوّه کرده است و مشوّه می‌کند.


اصلاً امامت به معنی نمونه و سرمشق بودن است؛ یعنی فلسفه وجود امام این است که یک انسانِ مافوق باشد، یک انسان مافوق انسان‌ها باشد، همین طوری که پیغمبران «بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحی اِلَیْهِ» بودند تا مردم از این مثل‌های اعلا پیروی و تبعیت کنند. اما وقتی که چهره این شخصیت‌ها این قدر مشوّه و خراب شد، سیمایشان تغییر کرد، اینها دیگر قابل پیروی و لایق پیروی نیستند و نمی‌شود از اینها پیروی کرد؛ یعنی پیروی از این شخصیت‌های خیالی به جای این که نافع باشد نتیجه معکوس می‌بخشد. 

مروری بر زندگی و برخی نظرات جورج جرداق نویسنده و اندیشمند مسیحی عرب درباره امام علی (ع) و تشیع

بازخوانی دیدگاه‌های نویسنده عرب درباره علی (ع) و تشیع؛

جورج جرداق نویسنده و شاعر و نمایشنامه نویس مسیحی مولف کتاب «الامام علی صوت العدالة الانسانیه / امام علی صدای عدالت انسانی» بدرود حیات گفت تا جهان عرب، یکی از اندیشمندان برجسته خود را از دست داده باشد و در عین حال این چهره برجسته در حالی به حیات وداع گفته باشد که بخش عمده اندیشه‌هایش هنوز برای عموم شیعیان شناخته شده، نبوده باشد.


به گزارش «تابناک»، «جورج سمعان جرداق / George Jordac» نویسنده و شاعر و نمایشنامه نویس مسیحی لبنانی و یکی از شیفتگان مکتب شیعه و عاشقان علی (ع) در روز چهارشنبه 14 آبان 1393 در سن 88 سالگی درگذشت. 


او در «جدیده مرجعیون» در جنوب لبنان به دنیا آمده بود؛ در منطقه ای از زیباترین مناطق زمین و پربارترین منطقه از نظر رویدادهای تاریخی و خاطرات گذشتگان و در خانواده ای با ریشه های «غسّانی» از روستای «شویر» در منطقه «متن» جبال لبنان و در محیطی شیفته علم و دارای گرایش شدید به طلب معرفت رشد کرد


پدر و مادر جرداق نیز به حضرت على (ع) بسیار ارادت داشتند و بر سردر خانه خود، سنگى را نصب کرده بودند که روى آن جمله «لا فتى الا على، لا سیف الا ذوالفقار» حک شده بود و از آغاز کودکی‌اش، برادر بزرگ‌ترش «فواد جرداق» که لغت شناس و شاعر بود، تاثیر فراوانی در هدایت و راهنمایی‌اش داشت.


دروس ابتدایی را در مدرسه ای در همان منطقه فرا گرفته و [در دوره کودکی و نوجوانی] هر وقت می توانست از مدرسه فرار می کرد و با دو کتاب به گوشه ای از طبیعت زیبا پناه می برد: «دیوان متنبی» و »مجمع البحرین ناصیف الیاجزی». تا اینکه یک بار برادرش او را در این حالت دید و تشویقش کرد و سپس کتاب نهج البلاغه را برای او آورد و به او گفت: «این کتاب را به صورت ویژه بخوان و هر چه می توانی از آن حفظ کن، زیرا همه خیرات برای کسی است که این کتاب را بخواند و مطالب آن را حفظ کند.» 


جورج جرداق نویسنده و اندیشمند مسیحی بدرود حیات گفت


او هنوز به 13 سالگی نرسیده بود که بخش عمده ای از این سه کتاب، مخصوصاً نهج البلاغه را حفظ کرده بود و به این ترتیب آشنایی ابتدایی او با شخصیت بزرگ امام علی (ع) آغاز شد. اضافه بر این، برادرش فواد قصاید فراوانی درباره امام علی (ع) می سرود که از نبوغ و عظمت و جایگاه والای امام علی (ع) و زندگی درخشانش سخن می گفت و او به برادرش گوش می سپرد و وقتی که این اشعار را برای مهمانان می خواند. 


جورج جرداق تقریباً 14 ساله بود که نمایشنامه ای منظوم به نام «سحر» را در پنج پرده نوشت که در چندین روستا در جنوب لبنان اجرا شد. در این زمان یکی از نزدیکان خانواده به نام منصور جرداق که از دانشمندان برجسته ریاضیات بود، خواست او را برای تحصیل علوم طبیعی و ریاضیات به اروپا بفرستد اما او به خاطر دلبستگی شدیدش به زیبایی جادویی طبیعت زادگاهش و علاقه شدیدش به شعر و ادبیات، نپذیرفت و برای ادامه تحصیل به بیروت آمد و در کالج کلیسایی به تحصیل ادبیات عرب پرداخت. 18 ساله بود که نخستین کتاب خود با نام «واگنر و زن» را نوشت و زبان و نثر این کتاب چنان بود که شیخ عبدالله علایلی درباره آن گفت: «این زبان درخشان در ادبیات معاصر نظیر ندارد.» 


او پس از پایان تحصیل در کالج کلیسایی بیروت، دو کار را با هم آغاز کرد: نوشتن مداوم برای نشریات لبنانی و عربی و نیز تدریس ادبیات عرب و فلسفه در بعضی از مدارس بیروت و آثار ادبی و فکری امام علی (ع) یکی از موضوعات موجود در برنامه های آموزشی این مدارس بود و ازآنجا که داشته ها و دانسته های کودکی و نوجوانی فرد برای تدریس کافی نیست، جورج جرداق باید برای آگاهی بیشتر سراغ مطالب و کتاب ها و آثار جدیدی درباره شخصیت ادبی و فکری و اجتماعی این شخصیت می رفت.


بدین ترتیب، شروع به مطالعه آثاری کرد که درباره امام نوشته شده بود و پس از آن برایش آشکار شد که بیشتر آنچه می خواند به مسائل ثانوی و محدودی بر می گردد که به زمان و مکانی مشخص ربط دارد که شاید در مرحله ای تاریخی برای بیشتر از مردم اهمیت دارد اما برای همه مردم در همه برهه های تاریخی مناسب نیست و بیشتر مطالب، به حق امام علی (ع) در خلافت بر می گشت و اینکه از دیدگاه مؤلفان این کتاب ها چه اندازه حق با امام علی (ع) بوده است و هر کدام هم برای ادعای خود دلایلی می آورند اما از دیدگاه امام علی (ع) نسبت به زندگی و انسان و ضرورت های جامعه بشری سخنی در میان نبود.


جورج جرداق نویسنده و اندیشمند مسیحی بدرود حیات گفت


از این رو، جورج جرداق تصمیم گرفت به نهج البلاغه برگردد ودوباره آن را با توجه مطالعه کند و دریافت که امام علی (ع) عمیق تر و بزرگ تر از تمام آن چیزهایی است که گذشتگان و معاصران درباره اش نوشته اند و به این نتیجه رسید که انسانیت امام (ع) با تمام عناصر و خصایصش از اندیشه ای صاف و درکی عمیق نسبت به حقیقت وجود ناشی می شود و آنچه مردم را در زندگی خود بدان فرا خوانده فراتر از همه مرزهای زمان و مکان است.


جورج جرداق، علاوه بر حضور فعال در مطبوعات کشورهای عربی جورج جرداق که از مشهورترین آنها می توان به الصیاد، الشبکه و الکفاح العربی اشاره کرد و همکاری با رادیو و تلویزیون لبنان، استاد ادبیات و فلسفه اسلامی در دانشگاه بیروت بود.


وی 30 جلد کتاب تالیف کرده‌است که مهمترین اثر وی که به فارسی هم ترجمه شده‌است «الامام علی صوت العدالة الانسانیه » که در 5 جلد با عناوین ذیل منتشر گردیده ‌است: «علی و حقوق بشر»، «علی و انقلاب فرانسه»، «علی و سقراط»، »علی و دوران زندگانی‌اش» و «علی و قومیت عربی».


جورداق در زمان به پایان رساندن این کتاب، نامه‌ای را به همراه یک نسخه از کتاب اش برای آیت الله العظمی بروجردی(قدس سره) می فرستد و کتاب را به این مرجع تقلید تقدیم می کند. آیت الله صافی گلپایگانی در کتاب «فخر دوران» که درباره سیره زندگانی، دوران زعامت و ابعاد شخصیتی آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره) نوشته است به ماجرای نامه این نویسنده مسیحی اشاره کرده است.


جورج جرداق نویسنده و اندیشمند مسیحی بدرود حیات گفت


جرج جرداق در این نامه نوشته است: «من در حالات و سیره و تاریخ زندگی امام علی مطالعه کرده‌ام و در آن، به اصول و مبانی و معانی بزرگی که تازه بشریت امروز و مخصوصا دنیای غرب ادعای رسیدن به آن معانی و پیشنهاد آن مبانی را دارد رسیده‌ام؛ اصولی که اساسی و جهانی است و همه اگر چه به ظاهر باشد همگان را به آن می خوانند. این اصول، همه در سیره و گفتار و کردار امام در حد اکمل وجود دارد.

اسلام‌شناسان و خاورشناسان غربی اگر چه کم و بیش این معانی را در زندگی آن امام عظیم درک کرده‌اند اما نخواسته‌اند قبول کنند که این افتخار برای شرق است و پیش از غربی‌ها و قرن‌ها پیش در شرق، کسانی بوده‌اند که همه این اصول و حقایق را درک کرده و بیان کرده‌اند، و از این جهت این واقعیت را کتمان کرده‌اند. 


اسلام‌شناسان و خاورشناسان غربی اگر چه کم و بیش این معانی را در زندگی آن امام عظیم درک کرده‌اند اما نخواسته‌اند قبول کنند که این افتخار برای شرق است و پیش از غربی‌ها و قرن‌ها پیش در شرق، کسانی بوده‌اند که همه این اصول و حقایق را درک کرده و بیان کرده‌اند، و از این جهت این واقعیت را کتمان کرده‌اند. 


اسلام‌شناسان و خاورشناسان غربی اگر چه کم و بیش این معانی را در زندگی آن امام عظیم درک کرده‌اند اما نخواسته‌اند قبول کنند که این افتخار برای شرق است و پیش از غربی‌ها و قرن‌ها پیش در شرق، کسانی بوده‌اند که همه این اصول و حقایق را درک کرده و بیان کرده‌اند، و از این جهت این واقعیت را کتمان کرده‌اند. 


در شرق هم دانشمندان و علما، چنان‌ که باید، این اصول را از سیره و حال و مقال آن حضرت استفاده نکرده‌اند، و من دریغ دانستم که چنین شخصیت بزرگی در شرق باشد و قدرش مخفی بماند، لذا این کتاب را نوشتم و چون مسیحی هستم کسی نمی‌تواند مرا نسبت به بیان مراتب بلند امام به تعصب نسبت دهد، و چون زبانم عربی است و اهل مطالعه هستم هم کسی نمی‌تواند به عدم اطلاع و نا آگاهی متهم سازد. 


این کتاب را نوشتم و شما (حضرت آیت الله بروجردی) بعد از مطالعه تصدیق می‌نمایید که "إنی أنصفت الإمام بعض الإنصاف"، من بعضی از حق را نسبت به این مرد بزرگ توانسته‏ ام، ادا کنم. من شما را شایسته ترین و لایق ترین شخصیتی یافتم که این کتاب را به او هدیه نمایم، لذا آن را به شما اهدا می کنم.»


جورج جرداق نویسنده و اندیشمند مسیحی بدرود حیات گفت


آیت الله بروجردی کتاب رسیده را مطالعه کرده و از آن استقبال می کند. بعد از آیت الله صافی که از شاگردان برجسته ایشان بودند می خواهد که کتاب را دقیق مطالعه کند تا اگر اشتباهات و اظهارنظرهایی در آن بود که به نقد و تذکر نیاز داشته باشد، مشخص شود تا همراه با پاسخ نامه برای نویسنده مسیحی بفرستند.


سپس در جلسه ای توصیه به ترجمه این کتاب به زبان فارسی می کند که آقای بلاغی واعظ این کار را انجام داده و ترجمه کتاب را برای چاپ آماده می کند اما در نهایت این کتاب اولین بار توسط سید هادی خسروشاهی در سال 1342 به فارسی ترجمه و منتشر گردید. همچنین وی کتاب «روائع نهج البلاغه» را نیز پیرامون امام اول شیعیان منتشر ساخت.


برای نخستین بار جرج جرداق درباره راز عدم نوشتن در باره شخصیت دیگری غیر از علی (ع) چنین می گوید: «عده ای از مردم کشورهای حوزه خلیج فارس و مصر به من پیشنهاد می کردند، که مثلا در مورد دیگر خلفای اسلامی و یا دیگران بنویسم. اما من نپذیرفتم نه به این خاطر که بخواهم بگویم دیگران بد هستند، نه اصلا اینطور نبود، بلکه من پس از علی (ع) کسی را شایسته نوشتن ندیدم و تصمیم گرفتم که جز در مورد علی (ع) ننویسم


این چهره برجسته مسیحی تاکید می‌کند: «انقلاب علی (ع) انقلاب انسانی، اجتماعی، فکری و فرهنگی بود و در آن بین دو جبهه فسق و قتل و قاچاق انسان و برده و مرگ از یک طرف و جبهه دین و رحمت و عدالت و انسانیت و آزادی و حیات فاصله های زیادی بود. موظف شدم که جبهه علی (ع) را که خالص ترین جبهه ها است، مورد بررسی و تحلیل قرار دهم، این جبهه راه را برای من روشن کرد و چراغ راهم شد.»


جورج جرداق نویسنده و اندیشمند مسیحی بدرود حیات گفت


او همچنین درباره مکتب شیعه گفته بود: «من بعد از سال ها تحقیق، شیعه را در یک کلمه یافتم و آن هم «اخلاق» بود. بنده شیعه هستم چرا که اخلاق پسندیده ای دارم... افراد گوناگون می توانند به مذهب شیعه برسند و از نظر من راه رسیدن به غدیر از کربلاست، راه رسیدن به مذهب شیعه، عاشوراست. کسانی که سرشت پاکی دارند یقینا با مطالعه مصیبت کربلا به غدیر می رسند.»

از آثار دیگر وی می‌توان به «قصاعد حب»، «ابدالاغانی»، «المشردون»، «قصور و اکواخ»، «صلاح الدین و قلب الاسد»، «وجوه من کرتون»، «غرام الالهه»، «اساطیر العربی»، «بومیمیه»، «شاعر و جاریه فی قصور بغداد»، «العرب و السلام فی شعذ الاروبی»، «الوالی» و «فاغنروالمرا» اشاره کرد.

13 تصویر از شخصیت امام علی(ع) به روایت جرج جرداق

جرج جرداق در وصف حضرت علی(ع) می گوید: «ای روزگار کاش می توانستی همه قدرت هایت را، و ای طبیعت، کاش می توانستی همه استعدادهایت را در خلق یک انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان بزرگ جمع می کردی و یک بار دیگر به جهان ما یک علی دیگر می دادی». 13 نکته از سخنان جرداق در کتاب «امام علی صدای عدالت انسانی» را در آن به توصیف شخصیت و بزرگی حضرت علی (که درود خدا بر او باد) برای وجدان های بیدار انسانی پرداخته است، در ادامه می خوانید. 


شباهت سقراط و علی

 گرچه شرایط، مناسبت ها و روزگار، بین علی و سقراط فاصله افکنده است، اما دو افق کامل در فرزندان آدم و حوا آن دو را گرد آورده است. آنان کسانی هستند که کاری انجام نداده اند مگر آن که محصول آن کار، نمایی از انسان بزرگ و برتر در همان جهان است؛ و سخنی نگفتند، مگر آن که از آن صدای وجدان انسان متحد با عدالت هستی و ارزش های زندگی را می شنویم. 


علی و سقراط، هر دو بخش هایی از زندگی شان در شهری سپری شد که در آن اشراف، انحصار طلبان و قدرت خواهان و یاران و بهره وران بسیار بودند. روزگاری که میان حاکم و شهروندان، درگیری ها فراوان بود، معیارهای رفتار و اخلاق همگانی از راه راست خارج شده بود و دیکتاتوری همه چیز را به سود خود می خواست. هر دو پیش از آن، از راه ارتباط مستقیم با بزرگ مردان، تربیت نیکو یافته بودند. گویی سرنوشت می خواست هر دوی آنها در روزگار سرشار از جنگ های ناتمام رشد کنند. سقراط مبارزی آرام ناپذیر بود که دشمنش از او بیم داشت و از دست او به دیگران پناه می جست. علی نیز چنین بود. 


سقراط در زندگی چیزهای سخت و خشن را بر می گزید و علی نیز چنین بود. داستان زهد و پارسایی این دو مرد در همه زندگی شان، معروف تر از آن است که دوباره مطرح شود. هر دو مسئولیت خرد و وجدان را در برابر آوارگان، زیان دیدگان، مستضعفان و گمراهان احساس می کردند و همه زندگی شان را در مسیر هدایت و از بین بردن ستم از زندگی مردم گذراندند تا شهید شدند. آن دو اگر می خواستند، می توانستند چنین موضعی را نگیرند و شربت شهادت را ننوشند.


شریک بودن در سختی های روزگار و فقر مردم

مشهور است که علی برای خویش آجری بر آجری، خشتی بر خشتی، چوبی بر چوبی ننهاد و از این که در قصری که در کوفه برای او مهیا بود، زندگی کند، سرباز زد تا محل زندگی اش از مسکن نیازمندان بسیاری که در بدبختی زندگی می کردند، برتر نباشد. این سخن علی است که از روش زندگی اش سرچشمه می گیرد:« آیا خویش را به اینکه مرا امیرالمومنین می نامید، قانع کنم و در سختی های روزگار شریکتان نباشم؟»


علی تصریح می کند که از غذای خوش گوار، لباس نرم و مسکن با رفاه ناخشنود نیست. اما از آن جهت از آن دوری می گزیند که اگر چنین کند، بین مردم نیازمندانی وجود دارند که از آن چه او از آن بهره مند می شود، بهره مند نمی شوند. این تصریح دلیل بر این است که نخستین علاقه وی گسترش امکانات زندگی برای مردم است و تا زمانی که بین مردم فردی وجود داشته باشد که با سیری آشنایی ندارد و انتظار قرص نانی را ندارد، بر رهبر این جماعت لازم است آن چه را آنان تحمل می کنند، تحمل کند و رنجی را که آنان می برند، بچشند؛ تا زمانی که سایه فقر از سر آنان کنار رفت، و آن گاه از سر او هم کنار برود؛ وگرنه چه مفهومی برای رهبری و ولایت می ماند؟ دشواری های روزگار در نگاه علی با سختی های فقر مساوی است.


دشنام ندادن حتی به دشمن

 در روزهای جنگ صفین می شنید که یارانش شامیان را به خاطر نیرنگ بازی و خدعه ورزی شان دشنام می دهند. به آنان گفت:« من از این که زشت گو باشید ناخشنودم. ولی اگر کارهای آنان را بازگویی کنید و چگونگی آن ها را بیان کنید، سخنانتان راست تر و در بیان غدر رساتر خواهد بود. به جای دشنام دادنشان، بگویید:« خداوندا! خون ما و آنان را حفظ کن. بین ما و آنان آشتی برقرار فرما. از گمراهی نجاتشان بده تا حق را از نادانی باز شناسند و از کسی که سخن از سر ستم و تجاوز می زند، دوری کنند.»


زمامداری و حکومت از روی لیاقت

در نگاه علی بن ابی طالب، زمامداری حقی نیست که خدا به بشری داده باشد و او و خویشان او هرگونه که می خواهند آن را به پیش ببرند؛ چنان که بعدها در حاکمیت امویان و عباسیان شد و چنان که در تاریخ قرون وسطی اروپا بود و آنان والی یا پادشاه را سایه خدا در زمین می شناختند و اراده زمامدار را همان اراده آفریننده آسمان می دانستند که در آن به شایسته ها نگاه نمی شود. بلکه زمامداری در نگاه علی از آن توده هاست، به هرکس که بخواهند می دهند و از هرکس که بخواهند می گیرند؛ به کارهای شایسته پاداش، و به ناشایست ها کیفر می دهند. 


علی می گوید:« اگر تو را از روی توانمندی و عافیت، حاکم کردند و بر تو اتفاق نظر کردند، زمام کارهایشان را به دست بگیر و اگر اختلاف کردند، به حال خودشان رها کن» و نیز می گوید:« بنگرید، اگر نپذیرفتندتان نپذیرید و اگر قبولتان داشتند، همکاری کنید. هرکدام از حق و باطل را طرفدارانی است.»



محترم شمردن حقوق انسان و احترام به آزادی عقیده

در نگاه علی، انسان بودن دلیل کافی است بر این که شخص محترم، محبوب و مورد توجه باشد و حقش محترم شمرده شود. در نامه اش به کارگزار خود در مصر می نویسد:« بر مردم چون درنده ای زیان آور نباش که خوردنشان را غنیمت بشماری، زیرا آنان دو گروه هستند: یا برادر دینی تو هستند یا در آفرینش هم نوع تو. آن گونه ای که دوست داری خداوند نظر عفو و گذشت خود را شامل تو کند، نظر عفو و گذشت خود را شامل آنان کن. از گذشت پشیمان مباش و به کیفردهی شادمان نشو.»

آزادی عقیده دینی، در قانون امام علی، حقی از حقوق انسانی است و از آن جا که آزادی تجزیه ناپذیر است، نمی شود انسان از سویی آزاد و از سوی دیگر در بند باشد. بنابراین مسلمان، برادر مسیحی است، چه بخواهد و چه نخواهد؛ زیرا انسان برادر انسان است، چه خوش و چه ناخوش داشته باشد. اگر قرب به فضیلت در قانون امام علی درباره آزادی، معیار اصلی نباشد و اگر آزادی شرافتمندانه حق مقدسی در نظر او نباشد، وی هرگز آنانی را که در راه مسیح گام می زنند، همچون کسانی که در راه محمد قدم بر می دارند، ستایش نمی کرد. بسیاری از مردم علی را دیدند که عمامه سبز خود را بر سر کرده است و در مسجد مدینه با تمام جدیت این سخنش را تکرار می کند که:« هرکس پیرو انجیل را بیازارد، مرا آزرده است.»


تنفر از جنگ و تلاش برای صلح و دوستی

 به این ناله دل علی گوش کنید:« ای انسان! چه چیز تو را با نابودی خویشتن مانوس ساخته است؟ آیا از خواب بیدار نمی شوی؟» در زندگی علی تنفر از تجاوز، جنگ افروزی و کشت و کشتار و ستایش یک رنگی، دوستی و برادری، در گفتار و کردارش دست به دست هم داده است. او به همکاری برای صلح و تلاش برای تحقق ان دستور می دهد، زیرا «در صلح، امنیت شهرها نهفته استه» و به ناخشنود داشتن جنگ فرمان می دهد و خودش نیز جنگ را ناخوش می دارد، زیرا جنگ تجاوزگری است و «تجاوزگری بر بندگان زشت است» و در هر حال زیان، نتیجه حتمی این تجاوز است:« هرکس که دشمنی کاشت، زیان درو کرد» و چون نتیجه جنگ بدبختی برای همه آدمی زادگان است؛ برای پیروز و شکست خورده.


گوش شنوا به دنیایت بسپار تا از انسانی آگاه شوی ...

چرا گوش شنوا به دنیایت نمی سپاری تا از پدیده بزرگی آگاهت سازد که دنیا از افرادی چون او در بین نسل ها به ندرت سخن می گوید؟ چرا گوش دل و خرد به دنیایت نمی دهی که در ژرفای وجودت خبر از مردی آورده که داستان دریا دلی او را در وجدان خود دارد؟ دریادلی که چنان اوج گرفت که دنیا برایش خوار شد و زندگی کم ارزش؛ و پسران، خویشان؛ مال، قدرت و دیدن طلوع و غروب خورشید در دیده اش بی اهمیت شده است. 


چرا از دنیا درباره اندیشه ای نپرسیده ای که برای انسان، روشی در حکمت به بار آورده است که از بهترین روش های روزگاران و از نتایج ارزشمند آنهاست؟ پیشینیان آن را به یادگار نهادند و فرزندان و نوادگان آن را به ارث بردند و گرد آن حلقه زدند.


آیا خرد نیرومندی را می شناسی که از ده قرن و اندی پیش، این حقیقت بزرگ اجتماعی را بنیان نهاد و بر پندارهایی که هزاران ریشه دارد، خط بطلان کشید و اعلام کرد:« هیچ نیازمندی گرسنه نمی ماند مگر به خاطر آن چه برخورداری از آن بهره مند شده است.» و برای تثبیت این حقیقت چنین افزود:« هیچ گاه نعمتی انباشته ندیدم، جز آنکه در کنارش حق از دست رفته بود


او به یکی از کارگزاران خود درباره احتکار، این بن مایه ی زیان اجتماعی چنین نوشت: «احتکار برای توده حاکمان راهی زیانمند و عملی ناشایست است؛ از احتکار پیش گیری کن.»


آیا بزرگی را می شناسی...

آیا بزرگی را می شناسی که خرد کارای او از قرن ده و اندی پیش، او را بر کشف راز درست انسانیت راهنمایی کند و با انسان ها پیوند ژرف داشته باشد؛ در حالی که حاکمان روزگار و پادشاهان زمانش جز در فضایی که انسان ها نردبان و ابزارشان باشند، برایشان ارزشی قائل نبودند؟


اگر رافائل یک زن کشاورز ایتالیایی را برای ترسیم تصویر مریم عذرا مادر مسیح برگزید تا هر آن چه را از مفهوم کرامت انسانی دوست داشت و در اراده اش بود، در آن چهره بنمایاند و تولستوی، ولتر و گوته در دستاوردهای فکری و اجتماعی خود، روح آن چه را رافائل در این چهره پردازی اش نهاده بود، به کار گرفتند. این بزرگ مرد، صدها سال پیش، از آن پیشی گرفته است؛ با همه تفاوت هایی که روزگار سخت او با شرایط مساعد اینان، و جامعه بسته او با جامعه های باز آنان داشت. او با پادشاهان، امیران، والیان و ثروتمندانی که راه ملت های ستمدیده و خوار شده را با بیهوده گرایی سد کرده بودند در ستیز بود.


با سوگند می گفت:« سوگند به خدا حق ستم دیده را از ستمگرش خواهم گرفت و ستم گر را افسار زده به جاده حق خواهم کشید، گرچه آن را خوش نداشته باشد.» آنگاه فریاد نجات بخشی را که گویای معرفت و آگاهی به حقیقت افشاگری افسار گسیخته و غرق در پوچی و نیز واقعیت ملت گرسنه و بدبخت است، بر سر امیران هوس باز می کشید و با گزیده گویی که گویا فریاد تقدیر بود، می گفت: «زیردستانتان بالا دست و بالادستانتان زیردست خواهد شد و از این سخن هدفی جز اشاره صریح به محرومیت توده های مردم از نعمت ها و شیطان های شرارت و دیو های ستم و نیرنگی که در زیر لباس تیول داران، حاکمان و احتکارگران پنهان بودند نداشت.»


آیا درباره حاکمی پرسیده ای...

آیا درباره حاکمی پرسیده ای که خودش را از خوردن نان برحذر می داشت، از بیم اینکه در جاهای بسیاری شهروندانی بودند که شکم سیر نبودند، یا از پوشیدن لباس نرم دوری می گزید چون در بین ملت کسانی بودند که لباس زمخت می پوشیدند و از گرد آوردن درهمی پرهیز می کرد چون در بین مردم فقر و نیازمندی وجود داشت؛ و آن گاه برادش را به خاطر بی تحمل رنجی در پی به دست آوردن دیناری از مال مردم بود، مورد مواخذه قرار می داد و یاران و پیروان و والیانش را به خاطر آنکه قرص نانی از سفره ثروتمندی می خوردند، مورد بازخواست قرار می داد. 

زیرا احتمال داشت که آن قرص نان رشوه باشد؛ و آن ها را تهدید می کرد و می ترساند و به یکی از زمامدارانش پیغام می فرستاد که به خدا سوگند خورده است که اگر وی به مال مردم به مقدار اندک یا زیاد خیانت ورزیده باشد، چنان بر او سخت خواهد گرفت که او را کم بهره، سنگین بار و ناتوان سازد.


او زمامدار دیگر را با این عبارت های زیبا، کوتاه و گویا مورد خطاب قرار می داد:« به من خبر رسیده است که زمین زیر پایت را لخت کردی و هر چه زیر پایت بود گرفته و خورده ای، اکنون گزارش حسابت را به من بفرست.» و فردی را که به حساب مستضعفان در پی ثروتمند شدن و رشوه گرفتن بود، می گوید: «از خدا پروا کن و اموال آن مردم را به خودشان باز گردان. اگر چنین نکنی و خداوند مرا بر تو مسلط سازد، درباره تو به درگاه الهی عذر خواهم داشت و با این شمشیرم که هر کسی را که با آن زده ام وارد جهنم شده است، تو را خواهم زد.»


آیا بین مردم فرمانروایی را می شناسی... 

آیا بین مردم فرمانروایی را می شناسی که در روزگار خود، خودش گندم را آرد کند و از آن چه آرد کرد ، نان خشکی فراهم آورد و آن را با زانویش بشکند و بخورد و یا کفش خودش را خود پینه بزند و چنان که گفتیم هرگز از مال دنیا چیزی برای خود جمع نکند؟ چون همه همت او در آن بود که حق مستضعفان، ستم دیدگان و فقیران را از بهره کشان و احتکارگران باز پس بگیرد و زندگی آنان را پاس بدارد تا با کرامت روزگار بگذرانند و در پی آن نباشد که خود شکم سیر، لباس پوشیده و خواب راحت داشته باشد؛ چرا که بین مردم « کسانی هستند که امید به قرص نانی ندارند» و «شکم هایی تهی و دل هایی انده بار وجود دارد.»


آیا در قلمرو عدالت بزرگ مردی را می شناسی...

آیا در قلمرو عدالت، بزرگ مردی را می شناسی که اگر همه ساکنان زمین علیه او باشند، او همچنان بر حق پای فشارد؟ و دشمنان او اگر کوه و دشت را انباشته کنند، باز هم بر باطل باشند؟ زیرا عدالت در وجود او مقوله اکتسابی نبود، گرچه بعدا در روش او به یک مذهب تبدیل شد، یک برنامه ریزی نبود که سیاست آن را تقریر کرده باشد، گرچه این نیز یکی از جنبه های مفهوم عدالت در نظر او بود، و یک راه نبود که او بخواهد برای دستیابی به صدارت، آگاهانه آن را بپیماید، گرچه او آن را پیمود و در نتیجه در دل خوبان جای گرفت. بلکه عدالت در ساختار وجودی او اصلی بود که با دیگر اصول وجودی اش متحد بود و سرشتی بود که نمی شد از آن در گذرد و علیه آن اقدام کند؛ گویی که این عدالت ماده ای بود که ساختار وجودی اش از آن برآمده بود و چون خونی در رگ ها و روحی در وجودش بود.


آیا فرمانروایی را می شناسی که از حرمت دشمن و دعوت به نیکی بگوید ....

آیا بین مردم فرمانروایی را می شناسی که همه ابزار ثروت و پادشاهی نزد او به گونه ای مهیا شده باشد که برای دیگران مهیا نمی شود، اما او همواره از همه آن ابزار و عوامل دوری کند و آنها را رها سازد؟ همه آرایه های شرافت نسب در او جمع باشد، اما او بگوید: «هیچ شرافتی چون فروتنی نیست» و دوستداران او، او را دوست بدارند و او بگوید: «هر کس مرا دوست می دارد برای خود از فقر لباسی بدوزد» و عده ای در دوستی او غلو کنند و او بگوید: «در مورد من دوستدار غالی، هلاک است» 


و آنگاه خویشتن را مورد خطاب قرار داده و بگوید: «پروردگارا، آن چه نمی دانیم بر ما ببخش» عده ای او را در جایگاه خدایی نشاندند، ولی او آنان را به سخت ترین شکل مجازات کرد. و عده ای او را ناخوش داشتند و او با آنان چون برادری خیرخواه برخورد کرد. آنان به وی بد گفتند و یاران او در برابر آنان به بدگویی پرداختند. اما او به یاران خود گفت: «دوست ندارم که بدگو باشید» با او به دشمنی برخواستند، بر او بد کردند و حرمت چیزی را در حق او پاس نداشتند و علیه او دست به پیکار زدند. 

امام او می گفت: «برادرت را با احسان و نیکویی سرزنش کن و با انعام به او، او را بازگردان» و «هرگز برادر تو در قطع پیوند قوی تر از تو در برقراری پیوند نباشد و در بدی کردن به تو، از تو بر نیکی کردن به او تواناتر نباشد» به او سفارش همراهی هرچند کوتاه مدت با پاره ای از گناهکاران به خاطر حفظ حاکمیت کردند. اما او گفت: «دوست تو کسی است که تو را نهی کند و دشمن تو کسی است که تو را گول بزند» و افزود: «راستگویی اگر چه بر تو زیان رساند، بر دروغگویی گرچه به تو سود دهد پیش دار»


تاریخ و حقیقت بر این صدای عدالت انسانی شهادت می دهند

کسانی که خوبی های او شامل حالشان شده بود با او جنگیدند. اما او خطاب به خویش می گفت: «تشکر نکردن کسی تو را از نیکی کردن باز ندارد.»


نزد او از نعمت های دنیایی سخن به میان آوردند. او به گوینده آن نگاهی کرد و گفت: «پسندیده ترین نعمت، خوش اخلاقی است.»

باردیگر نزد او آمدند و به او پیروزی به روش حاکمان را پیشنهاد کردند، اما او گفت:«آن کس که به وسیله گناه پیروز شده، پیروز نیست و چیره به وسیله شر، شکست خورده است.»


او از بدی های دشمنانش آن قدر که دیگران نمی دانستند آگاه بود، اما از آنها چشم می پوشید و خاطرش را از آنها تهی می کرد و با خود زمزمه می کرد که: «شریف ترین رفتارهای شخص کریم، غفلت از چیزهایی است که از آنها خبر دارد». دشمنان و دوستان نادانش روزگار را چنان علیه او تجهیز کردند که در دل هر کسی می توانست موجب بد بینی به مردم شود، اما او همواره می گفت:« سخنی که از زبان کسی بیرون می آید، تا جایی که راهی برای حمل آن به نیکی پیدا می کنی، هرگز آن را به بدی حمل نکن.»

در نگاه تاریخ و حقیقت، تفاوتی ندارد، که تو این مرد بزرگ را بشناسی یا نشناسی، چون حقیقت و تاریخ گواهی می دهند که وجدان شرف پدر شهیدان، علی بن ابی طالب، فریاد عدالت، انسانیت و شخصیت جاودان شرق است. ای دنیا! چه می شد که همه توان خود را گرد می آوردی و در هر روزگاری «علی» ای با آن قلب و زبان و امتیازاتش عنایت می کردی!»

در عظمت سوگ امام حسین (ع): صاحب عزایی به عظمت خدا

امیر دبیری مهر
کد خبر: ۴۴۶۶۲۹
تاریخ انتشار:

۱۱ آبان ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۴


عشق و شوق فراگیر و عالمگیر به امام حسین (ع ) و فرزندان و اصحاب وفادار ایشان بسیار راز آلود و تامل برانگیز است . چه بسیار آزادگان و اصلاح گران و مبارزان و رهبران و حتی پیامبران در تاریخ بوده اند که نامشان به نیکی در جریده عالم ثبت شده است و آبروی بشریت محسوب می شوند و احترام انسانها را در ادوار تاریخ برانگیخته اند اما نام و یادشان اشکی بر چشم ، عشقی در دل و شوری در جان ایجاد نمی کند . بسیاری از این نام آوران در راه حقیقت وزیبایی و آزادی انسانها از طوق بندگی و خواری زجرها کشیده اند و دردها تحمل کرده اند و برخی شهد شهادت نوشیده اند اما هیچ کدام مانند حسین بن علی (ع ) بغض در گلو و شور در وجود انسانها ایجاد نمی کنند.
تکرار نقل و روایت تراژدیها و حماسه های تاریخی از جاذبه آنها می کاهد و به عبارتی همه رخدادها  کهنه و قدیمی و تکراری می شوند جز تاسوعا و عاشورای حسینی . هر سال که می گذرد این آیین و مناسک دینی و انسانی و روحانی پرشور تر و جذاب تر و دلربا تر می گردد. در این تردیدی نیست که راه حسین  و مصائب حسین منحصر به فرد است و این یکتایی و یگانگی مصائب ایشان هر روح سالم و هر وجدان بیداری را می گدازد و تاب و تحمل را از سوگواران حضرتش می ستاند  اما راز مانایی شور حسینی در پهنه تاریخ و درازنای روزگاران در چیست ؟ چگونه است که گویی روح بلند امام همام ناظر و حاضر بر این سوگواری هاست و دست عنایت و نوازش او بر سر همه سوگوارانش کشیده می شود. سفره  نعمت و رحمت و برکت و شفا و گشایش حسین نه تنها در 1400سال برچیده نشده بلکه هر سال گسترده تر و پر بارتر و جان افزا تر شده است ؟ راز این همه عزت و محبوبیت در چیست ؟ حقیقتا و بدون مجامله واژه عزت وامدار نام حسین است . حسین آبروی تاریخ است اما چرا و چگونه چنین واقعیتی در برابر دیدگان ما تجلی یافته است؟ پاسخهای گوناگونی به این پرسش ارایه شده و داده خواهد شد اما حقیر در این نوشته نگاه دیگری به امام مظلومان و آقای عزت مندان و محبوب و معشوق آزادگان جهان کرده ام و آن بیان این واقعیت است که حسین بلاشک برگزیده خدا در اعطای عزت و کرامت است  . گویی حضرت حق در میان خیل انسانهای بزرگ و جاویدان اعصار مختلف امانتی را به آنها عرضه داشت به نام عشق و پرستش و البته  بسیاری با روح بزرگشان تحمل برداشتن این بار امانت را داشته اند ولی حسین است که یکجا و به شکل اکمل امانت دار خدا گشت و یگانه قهرمان صحنه عشق بازی با خدا در عاشورا شد . العیاذبالله و بروجه تمثیل خدا نیز بر این همه محبت و عشق و بندگی و فرمانبری حسین به خدای خود اشک ریخت . حسین آبروی انسان و بشریت را در دستگاه الهی و آفرینش خرید . بزرگی حرکت او و عمق مصیبت های او پرده ای شد بر همه زشتی ها و پلیدی هایی که به نام بشر ثبت شده است . او ضامن جاویدان هدایت پذیری و رستگاری انسان شد . ملایکه را در اطاعت مشتاقانه و پارسایانه حیرت زده کرد و شیطان را  بیش از همیشه در رد دعوت به خودخواهی خجلت زده نمود. خدای مهربان و غفور و شکور نیز به مصداق ایه شریفه
إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ( توبه / 111)
به عهد خود وفا نموده است و مهر و عشق حسین را در فطرت ابنای بشر قرار داده است و چه محرومیت بزرگی است برای کسی که این دانه فطرتش را با اشک بر حسین پرورش ندهد.
در واقع امر امام حسین تجلی وعده برحق الهی مبنی بر
 وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا (اسرا /81) است .
خداوند در تاریخ برگزیده ای می خواست که غلبه حق و حقیقت و درستی و پاکی و زیبایی بر باطل و دروغ و پلیدی و زشتی را در یک هماورد و در یک میدان و به بهایی بالا و والا نشان دهد و این رسالت بزرگ هزینه و بهای بالایی داشت که هیچ کس تاب و توان آن را نداشت و ندارد و نخواهد داشت جز حسین (ع ) که با مظلومیت خود درروزها و شبها و ساعات غمبار قبل از عاشورا و در نهایت با  شهادت جانگداز خود در عاشورا بهای آن را پرداخت و لی برای همیشه تاریخ فریاد زد که حق و راستی و پاکی باقی و پابرجا و باطل و دروغ و زشتی میراست و باطل فقط گهگاهی ظاهر می شود ولی در نهایت زایل شدنی است
ضرب الله الحق والباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ماینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب الله الامثال(رعد/17)
 اینچنین است که در واقع خداوند متعال بعنوان مظهر حق و حقیقت و منشا و خالق عالم صاحب عزای حسین است و خود ضامن زنده نگهداشتن نام و یاد حسین است و خود او سوز و گداز بر ای بنده برگزیده اش را در جانها می افشاند و شوق برپایی پرچمهای سوگواری و روضه و عزای حسین را در دلهای مومنین می تاباند . حال می توان فهمید که چرا دردانه هستی و هدف خلقت عالم یعنی رسول اعظم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و اله وسلم می فرماید
  إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَکْتُوبٌ عَنْ یَمِینِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِینَةُ نَجَاةٍ وَ إِمَامٌ غَیْرُ وَهْنٍ وَ عِزٌّ وَ فَخْرٌ وَ عِلْمٌ وَ ذُخْرٌ  (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 59 – 64)
"قسم به خدایى که به حقّ مرا پیامبر فرموده است، [مقام‏]حسین بن على در آسمان بالاتر از [مقام‏] او در زمین است، و در طرف راست عرش الهى در باره او چنین نوشته شده است: چراغ هدایت و کشتى نجات، امام استوار، مایه عزّت و افتخار و [دریاى‏] علم و گنجینه."
از این رو می توان گفت ایام سوگواری حسین بن علی (ع ) همچون شب قدر فرصتی است برای رهایی از شر پلیدی ها و زشتی ها و دوستی و نزدیکی به خدای رحمان و زیبنده شدن به نیکی ها و پاکی ها . و این همه از برکت وجود امام حسین (ع )است و چون بسیاری با چشم دل و سر این راز را دیده و گشوده اند در برپایی عزای حسین و پرچم هدایت او پیشگام و پیشرو می شوند و سفره شکرگزاری او هیچ گاه جمع نمی گردد . اینچنین است که کودک و جوان و زن و مرد با هر میزان شور و شعور و سعادت زیر خیمه حسین قرارمیگیرند و باران رحمت الهی بواسطه شفاعت و آبروی حسین بر دل و جسم و جان همگان می بارد و جوانه های عشق و علاقه و شیفتگی به حضرت اباعبدالله را به نهال تقوا و رستگاری مبدل می سازد و تجلیل امام از عمق جانها بر زبانها جاری می شود که

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ علیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ.... السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ...