واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

امام على (ع) و ایرانیان‏

على (ع) و ایرانیان‏

شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸

در این مقاله از رشته تعلقات و آشنایى هاى ایرانیان با على (ع) همچون، مدارا در اخذ خراج از ایرانیان- چه در زمان پیامبر (ص) که به یمن گسیل شد و گروهى از ایرانیان در آنجا مقیم بودند و چه در زمان خلافت خویش- خونخواهى آن حضرت از هرمزان ایرانى، اجراى عدالت در تقسیم بیت المال میان عرب و عجم و از جمله ایرانیان در زمان خلافت، حمایت ایرانیان از على (ع) در جنگ جمل سخن رفته است.



بى تردید موضوع آشنایى ایرانیان با حضرت على (ع) براى هر شیعه اى از اهمیت و جاذبه بسیارى برخوردار است. حوادث تاریخ ایران و اسلام در دهه هاى دوم، سوم و چهارم از سده نخست هجرى، بسترهاى مناسبى را براى آشنایى ایرانیان با آن بزرگ مرد تاریخ بشر فراهم ساخت.

دیدار «الابناء» با على (ع)

به سال دهم هجرى، پیامبر گرامى اسلام (ص) على (ع) را به یمن گسیل داشت تا امور آن منطقه را سامان بخشد و خراج ایشان را جمع آورد. در آن زمان، در یمن طبقه اى وجود داشت که اعراب به آنها «الابناء» و گاه «بنى الاحرار» مى گفتند. آنان در جامعه یمن از جایگاه خاصى برخوردار بودند و همواره به آزادگى و شرافت اتصاف داشتند. اینان ایرانى نژادهایى بودند که اجدادشان از جانب خسرو انوشیروان براى یارى مردم یمن و حمیریان تحت ستم حبشیان، به آن دیار اعزام شده بودند و آنان پس از در هم شکستن حبشى هاى مهاجم، در همانجا سکنا گزیدند. سال ها بعد بر اثر آمیزش آنان با ساکنان بومى عرب، همین نسل، یعنى «بنى الاحرار» به معناى «فرزندان ایرانیان» یا «پسران آزادگان» به وجود آمدند. 1

حضور على (ع) در یمن در سال دهم هجرى، این امکان را در اختیار الابناء ایرانى نژاد قرار داد تا از نزدیک با سیره انسان دوستانه، کریمانه و بزرگوارانه اش آشنا شده، از همان جا دوستى و محبت او را در دل هاى خویش جاى دهند. الابناء پس از آشنایى با على (ع) اسلام آورده، فیروز را از جانب خود به مدینه فرستادند و مراتب ایمان و وفادارى خود را به پیامبر (ص) عرضه داشتند. 2

فتوحات اسلامى پس از رحلت پیامبر (ص)

پس از رحلت رسول گرامى اسلام، دو اتفاق بزرگ رخ داد که تأثیرات شگرفى در سرنوشت آینده اسلام و مسلمین داشت:
یکى ماجراى سقیفه و دیگر، پدیده فتوحات. بزرگ ترین اشتباه و انحرافى که در سقیفه [صفر سال 11 ق.] انجام گرفت، تغافل، تجاهل و به فراموشى سپردن واقعه غدیر بود. غدیر به اهلیّت و صلاحیّت على (ع) براى جانشینى رسول خدا (ص) اشعار داشت. اما حوادث سقیفه به گونه اى دیگر رقم خورد و با انتخاب ابوبکر به خلافت، به واقع زاویه انحرافى آغاز شد، که در سال 61 ق. با کشتار فرزندان رسول خدا (ص)، به نقطه اوج خود رسید. اما حادثه مهم دیگر که در مبحث ما مى گنجد، آغاز فتوحات در دوران خلافت ابوبکر بود. هدف فتوحات، گسترش اسلام و از میان بردن سدها و موانع سیاسى موجود جهان آن روزگار بود که نمى گذاشتند پیام اسلام به امت هاى دیگر برسد. اندیشه و طرح فتوحات، اساساً سه خاستگاه مهم داشت:
نخست؛ جوهر اسلام که دینى بود متمم و مکمل ادیان دیگر و طبعاً آیینى جهانى؛ که همه ابناى بشر را مورد خطاب خود قرار مى داد.

دوم؛ سیره عملى پیامبر در جهت معرفى اسلام به خارج از مرزهاى شبه جزیره عربستان که نمونه بارز آن دعوت خسرو ایران، قیصر روم و مقوقس مصر به پذیرش این آیین بود.
سوم؛ ارضاى حسّ جاه طلبى و زیاده خواهى برخى از امیران و خلیفگان، و برطرف کردن مشکلات اقتصادى که از سرزمین خشک عربستان ناشى شده بود.

اینها عواملى بودند که ذهن، اندیشه و همت عرب را که تا پیش از اسلام به مناقشات خونین قبیله اى در حوزه هاى محدود، معطوف بود، به تسخیر سرزمین هاى دور و نزدیک متوجه ساخت. 3

فتح ایران و پیدایش طبقه موالى

با شروع فتوحات در زمان خلافت ابوبکر، کرانه هاى جغرافیاى اسلام، به سمت شرق و شمال و غرب گسترش یافت. در مدتى اندک ایران، شام و مصر فتح شدند. فتح ایران تقریباً در خلال دهه 12 تا 22 ق. تکمیل شد.

نخستین پیروزى قاطع در برابر ایرانیان در اوایل خلافت عمر در سال 16 ق. در قادسیه صورت پذیرفت. 4 على (ع) نیز، از آغاز طراحى این عملیات بزرگ در مدینه، در جریان قرار گرفته بود. به گفته طبرى و بر اساس خطبه 145 نهج البلاغه، آن حضرت پیشنهادهاى سودمندى را نیز در این باره به خلیفه دوم عرضه کرد. با فتح ایران بسیارى از خاندان هاى ایرانى در جوار اعراب و یا حتى در درون بافت و ساختار جامعه اعراب، تحت عنوان «موالى» جاى گرفتند. اینان از آن پس به عنوان طبقه اى نوظهور در جامعه اسلامى جایگاه خاصى را به خود اختصاص دادند. رابطه موالى با اعراب فاتح، الزاماً رابطه ارباب و رعیت و خواجه و برده نبود؛ بلکه در بیشتر موارد خاندان هاى ایرانى با خاندان هاى عرب پیمان ولاء و دوستى (موالى موالاة) داشتند تا آنکه این امر مکانیسم روابط اجتماعى خود را در قالبى استوار و مناسب انتظام بخشید. 5

با وجود این، خاندان هاى ایرانى از روح تعرّب و عصبیت عربى، که هنوز از جامعه اسلامى رخت بر نبسته بود، رنج مى بردند. این روحیه که حتى دستگاه خلافت نیز از آن بى بهره نبود، گاه عرصه را بر موالى ایرانى تنگ و دشوار مى ساخت. شاید بتوان ترور خلیفه دوم توسط ابولؤلؤ (فیروز ایرانى) 6 را به سال 23 ق. واکنش در برابر این فشارها تلقى کرد.

على (ع) خونخواه هرمزان ایرانى

در پى درگذشت خلیفه دوم، عبیدالله پسر او، نه تنها ابولؤلؤ و همسر و دخترش را به قتل رساند، بلکه هرمز را نیز با وجود هیچ مستمسک قابل قبول شرعى و عرفى کشت. عثمان خلیفه سوم وظیفه داشت عبیدالله را به سبب قتل بى دلیل یک ایرانى مسلمان، قصاص کند؛ زیرا از بى گناهى او آگاه بود. لیکن خلیفه جرأت نداشت تا در این مورد، به وظیفه اسلامى خود عمل کند. على (ع)، خیلفه سوم عثمان را در این مورد سخت نکوهش کرد و به عبیدالله بن عمر چنین فرمود:

اى فاسق اگر روزى بر تو دست یابم، تو را به خونخواهى هرمزان خواهم کشت.

عبیدالله تا پایان عمر از على (ع) برحذر بود. او در جنگ هاى جمل و صفین در مقابل آن حضرت قرار گرفت و سرانجام در یکى از نبردهاى جنگ صفین کشته شد.

دفاع على (ع) از حمراء

اعراب، ایرانیان ساکن کوفه و بصره را به نام هاى چندى از جمله «موالى»، «بنى عم»، «زط»، «سیابجه»، «اسواران» و «حمرا» مى خواندند. آنان را موالى مى گفتند، از آن رو که با قبائل عرب پیوند «ولا» داشتند و بنى عم مى نامیدند، از آن جهت که با طوایف عرب چنان موالاة و هم پیمانى داشتند که گویى پسرعموهاى ایشانند. زط، همان شکل تعریب شده جت است که در اصل قومى از هندوان بودند که کار ایشان نگهبانى در راه ها و مسالک و بعدها به اسواران ایرانى نیز که شغل نگهبانى داشتند، اطلاق گردید. سیابجه جمع «سیجى» معرّب سپاهى است که مانند زط غالباً به طبقه کارآزموده نظامى ایرانیان، اطلاق مى شود.

حمراء، به معنى سرخ رویان یا سپیدرویان نامى بود که به اعتبار رنگ روشن پوست ایرانیان به آنان مى دادند.
در نظام مالى که عمر و سپس عثمان اعمال مى کردند، معمولًا حقوق و عطایاى موالى ایرانى پایین تر از اعراب بود. از این رو وقتى که ایرانیان در دوران خلافت على (ع) از حقوق و عطایایى برخوردار شدند، جمعى از سران و اشراف کوفه از جمله اشعث بن قیس کندى، در برابر آن حضرت زبان به اعتراض گشودند که از چه روى ما را مغلوب این سرخ رویان ساخته اى؟ 8

عدالت على (ع) سخت مورد توجه ایرانیان قرار گرفت؛ زیرا پیش از این، شاهد بودند که چگونه خلیفگان و خاصه عاملان و کارگزاران ایشان در بصره و کوفه، پاى از جاده عدل و داد بیرون نهاده، حقوق آنان را تضییع مى نمایند. موالى که از حدود سال هاى شانزده ق. به بعد، رفته رفته در بصره و کوفه سکنا گزیدند، از نزدیک با اعمال ننگین امیران فاسق و ظالمى چون سعید بن عاص، مغیرة بن شعبه، ولید بن عقبه و عبدالله بن عامر آشنا بودند و هر گاه از ظلم و جور ایشان به خلیفه دوم و سوم شکایت مى کردند، راه به جایى نمى بردند. اما در همان حال به چشم خود شاهد بودند که على (ع) با آنکه هنوز به خلافت نرسیده بود، با جرأت و جسارت تمام، فرزندش حسن  را به اجراى حدّ شرعى در مورد ولید بن عقبه شراب خوار فرمان مى دهد و عبیدالله بن عمر را به قصاص خون به ناحق ریخته هرمزان تهدید مى کند و در میان موج مخالفت اشراف و بزرگان سرکش قریش که خود را تافته جدا بافته مى دانستند، حقوق موالى ایرانى را استیفا مى نماید.

این مشاهدات کافى بود تا قلب هر انسانى را به شوق و جذبه و کشش وادارد. ایرانیان در وجود على (ع) روح بزرگى را یافتند که فراتر از علایق نژادى و زبانى و قومى، به موضوع انسانیت و عدالت مى اندیشید. از همین رو در جریان جنگ هاى جمل و صفین از آن حضرت دفاع کرده، در رکابش به جنگ با ناکثین و قاسطین پرداختند.

جنگ جمل و حمایت ایرانیان از على (ع)

چنان که گفته شد، در دهه سوم و چهارم هجرى، (سال هاى 20 تا 40) بسیارى از ایرانیان در بصره و کوفه سکنا گزیده بودند. آنان تعدادى مهاجر و عده اى دیگر، از ساکنان اصیل و قدیمى همین منطقه بودند. بصره و کوفه تا پیش از فتوحات، بخش غربى ایران محسوب مى شد. از جمله این ساکنان قدیمى این دو شهر، طوایفى موسوم به زط و سیابجه بودند که همواره به عنوان بخش مهم از اسواران یعنى نیروهاى آزموده و مجرب دوران ساسانیان به حساب مى آمدند. این زطها و سیابجه در سال 36 ق. در جریان جنگ جمل در اطراف بصره با سپاهیان اصحاب جمل مقابله کردند و کار را بر عایشه، طلحه و زبیر سخت نمودند. 9

با تسخیر بصره توسط جملیات، زطها و سیابجه در کوفه به سپاه على (ع) پیوستند و تا پیروزى کامل در برابر ناکثین، در رکاب حضرتش نبرد کردند. آن حضرت که نظاره گر فداکارى هاى بى شائبه و خالصانه ایرانیان حاضر در سپاهش بود، همواره در چهره آنان مردمانى نجیب و آزاده را مشاهده مى کرد که مى تواند از یارى جدّى ایشان در راه بسط عدالت و دفع بیداد و ریشه کن کردن فتنه ریشه دار منافقان و بنى امیه، بهره مند گردد. از این رو، با ارسال نامه هایى به عاملان خود در همدان و آذربایجان، نیروهاى ایرانى را براى مقابله با معاویه در جنگ صفین، به یارى خود طلبید. 10

هدایاى ایرانیان به على (ع)

در زمانى که على (ع) در کوفه بودند، به رسم سابق شمارى از ایرانیان  11 نزد آن حضرت آمدند تا هدایایى تقدیم دارند. پیشتر کارگزاران عثمان همچون ولید بن عقبه و سعید بن عاص، افزون بر خراجى که از ایرانیان مسلمان مى گرفتند، ایشان را به اعطاى هدایاى نوروزگان و مهرگان نیز مکلف ساخته و از این راه میلیون ها دینار به چنگ آوردند. از این رو، هدایاى نوروزى به صورت سنتى رایج درآمده بود.

وقتى ایرانیان هدایاى خود را نزد حضرت آوردند، براى آنکه خاطر آنان مکدر نشود، هدایا را پذیرفتند اما دستور دادند، برابر قیمت آن هدایا، از میزان خراج آنان کسر گردد. همچنین، هنگامى که آن حضرت به عزم صفین از شهر انبار مى گذشتند، دهقانان (معرب دهبان به معناى بزرگ ده است که معمولًا از طبقات مرفّه و طراز اوّل جامعه محسوب مى شدند)، به همراه دیگر مردم به دنبال على (ع) راه افتاده دوان دوان ایشان را مشایعت مى کردند. على (ع) آنان را از این کار منع فرمودند. آنگاه دهقانان پیش کشى هاى خود را اهدا کردند. آن حضرت هدایا را تنها بدان شرط قبول نمودند که قیمت آنها را حساب کرده، به ایشان بپردازند. 12

در همین زمان ابوزید انصارى را به نحوه اخذ خراج و جزیه از ایرانیان رهنمون ساختند. 13 دستورهاى صریح و آشکار آن حضرت در این باره را باید به واقع پایه گذارى نظامى نوین، عادلانه و کارآمد در نظام اخذ مالیات بر افراد (خراج، براى مسلمانان و اهل جزیه و جزیه ویژه غیر مسلمانان) به حساب آورد.

این نظام عادلانه که از جانب على (ع) اعمال گردید، توجه عمیق تر ایرانیان را به شخصیت عدالت جوى انسانى اش بیش از پیش جلب نمود و طبعاً به دنبال آن عشق و محبتى را که در اعماق روح و جان ایرانى ریشه داشت، شعله ور کرد. عشقى که در طول قرون متمادى، هرگز خاموش نگشت و ولاى اهل بیت را در این سرزمین به صورت بخشى اساسى و تفکیک ناپذیر از فرهنگ ایرانیان، درآورد.

آرى اینها نمونه هایى بود از نخستین آشنایى هاى مردم ایران با على (ع) که بى تردید باید در موضوع گرایش و محبت ایرانیان نسبت به على (ع) و خاندان پاکش و در پس تسرى و رواج تشیع در ایران، بدان ها توجه کافى و وافى مبذول داشت.

پى نوشت ها:
محسن حیدرنیا
برگرفته از: پایگاه اینترنتى «باشگاه اندیشه».
______________________________
(1). یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 200. فیاض، على اکبر، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، 1367 ش، ص 27.
(2). فیاض، همان، ص 123.
(3). درباره فتوحات ر. ک: فتوح البلدان بلاذرى، الفتوح ابن اعثم کوفى، الاخبار الطول دینورى و تاریخ طبرى.
(4). بلاذرى، احمد بن یحیى. فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، تهران، انتشارات نقره، چاپ نخست، 1367 ش، ص 365.
(5). راجع به موالى و انواع ولاء و رفتار هر یک از خلفا با موالى، ر. ک: الموالى و نظام الولاء، دکتر محمود مقدم، ترجمه و تحقیق محسن حیدرنیا، پایان نامه کارشناسى ارشد دانشکده الهیات دانشگاه تهران، 1372 ش.
(6). یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، انتشارات علمى و فرهنگى، چ 6، 1371 ش، ج 2، ص 51.
(7). محمدى ملایرى، دکتر محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانى به عصر اسلامى، ج 3، دل ایرانشهر، بخش دوم، تهران، انتشارات توس، چ 1، 1379 ش، ص 242.
(8). درباره اسواران، زط، سیابجه، و موالى ر. ک: دکتر ملایرى، ج 3،
ص 211 به بعد و ج 2، ص 422 و نیز، لسان العرب، ابن منظور، ذیل واژه ى حمراء و الموالى و نظام الولاء، دکتر مقداد.
(9). دکتر محمدى، ج 3، ص 211 و 212، به نقل از تاریخ طبرى.
(10). ابن اعثم کوفى، محمد بن على، الفتوح، ترجمه کهن فارسى، محمد بن احمد مستوفى هرورى، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، چ 1، 1372، صص 454- 456.
(11). درباره ایرانیان ساکن کوفه و بصره، ر. ک: فتوح البلدان، بلاذرى، ترجمه دکتر توکل، صفحات 65، 1366 ش، ص 198- 199.
(13). دکتر محمدى، ج 3، ص 274، به نقل از فتوح البلدان بلاذرى.

8265772200

فیلم جدید «کوئنتین تارانتینو» درباره یکی از مشهورترین جنایتکاران تاریخ آمریکا؛ «چارلز منسن»

فیلم جدید «کوئنتین تارانتینو» درباره یکی از مشهورترین جنایتکاران تاریخ آمریکاست؛ مردی به نام «چارلز منسن» که در اواخر دهه ۶۰ میلادی، آمریکا را وحشت‌زده کرد.

عصر ایران؛ محسن ظهوری - او یکی از ترسناک‌ترین چهره‌های آمریکا بود؛ مردی که ۵۰ سال پس از جنایاتش، داستانش دستمایه فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» ساخته «کوئنتین تارانتینو» قرار گرفته. «چارلز منسن» که او را در فارسی «چارلز منسون» هم می‌گویند، رهبر یک گروه بی‌رحم بود که نیم قرن پیش شوک بزرگی به مردم آمریکا وارد کرد.


 بیشتر بخوانید: 

منفورترین چهره تاریخ آمریکا (+عکس)

«تارانتینو» از دهمین و آخرین فیلمش گفت


سال ۱۹۶۹ میلادی؛ در فاصله زمانی کوتاهی جسد ۹ نفر در کالیفرنیا پیدا شد که با گلوله و ضربات چاقو کشته شده بودند. مشهورترین آن‌ها «شارون تیت» بازیگر و همسر «رومن پولانسکی» فیلمساز پرآوازه بود که او را در حالی با چاقو دریده بودند که فرزندش را هشت‌ماهه باردار بود. ضربات ممتد چاقو بر بدن جنازه‌ها نشان می‌داد این کار برای ایجاد رعب و وحشت صورت گرفته. روی دیوارها کلمه «خوک‌ها» و «مرگ بر خوک‌ها» با خون نوشته شده بود که توجه پلیس را به گروه سیاهپوستان «بلک پانتر» جلب کرد؛ گروهی که پلیس‌ها را به‌خاطر رفتار بد با سیاهپوستان، خوک خطاب می‌کرد. اما برای پلیس مشخص بود که این گروه نقشی در قتل‌ها ندارد.

ماه‌ها گذشت تا سرانجام یکزن باعث لو رفتن قاتلان شد؛ «سوزان اتکینز» که برای سرقت به زندان افتاده بود، برای هم‌بند خود از گروهی گفت که زنان اعضای آن هستند و از فردی پیروی می‌کنند که به آن‌ها آموزش‌های خاص می‌دهد. «اتکینز» گفته بود که آن‌ها به دستور این فرد به خانه هالیوودی‌ها رفته و آن‌ها را کشته‌اند. او نام این فرد را هم برد؛ «چارلز منسن».

پلیس از این طریق توانست به «منسن» ۳۵ ساله برسد. کسی که در اوج دهه شصت و رواج هیپی‌گری در آمریکا، برای خود گروهی شکل داده بود که گوش به فرمانش بودند. «منسن» خود را مسیح موعود می‌دانست و از نبردی صحبت می‌کرد که به زودی رخ می‌دهد و آمریکا را نابود می‌کند. او فرقه خود را «هِلتر اِسکِلتر» به معنای «هرج‌ومرج» نامیده و به آن‌ها وعده پیروزی در پایان نبرد داده بود. اعضای این گروه که خود را «خانواده منسن» می‌نامیدند، در حومه شهر لس‌آنجلس در کانتینرها زندگی می‌کردند و از راه سرقت و فروش مواد مخدر روزگار می‌گذراندند. «تارانتینو» در بخشی از فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» نحوه زندگی آن‌ها را بازسازی کرده و یکی از کارهای آنان را راهنمایی گردشگران در منطقه نشان داده.

دستگیری «چارلز منسن» و برخی اعضای گروه او، آمریکا را بهت‌زده کرد. فرقه‌ای که در زندان به تبعیت از رهبر خود علامت نازی‌ها را بر پیشانی‌ خود حک کردند و طرفداران‌شان در بیرون محوطه دادگاه در دفاع از این قتل‌ها دورهم جمع می‌شدند. آن‌ها به قدری تحت‌تأثیر «منسن» بودند که همه رفتارهای او را درست می‌دانستند.

«منسن» با تشکیل این گروه توانسته بود برای خود خانواده‌ای درست کند. او از کودکی کنار مادری زندگی می‌کرد که اعتیاد شدید به الکل داشت و به جرم دزدی زندانی شده بود. «چارلز» هم راه او را رفت و در اوایل نوجوانی به جرم سرقت بازداشت شد. او تا ۳۰ سالگی، نیمی از عمر خود را در دارالتأدیب‌ها و زندان‌ها گذرانده بود و حالا توانسته بود با حرف‌هایش زیر تأثیر مواد مخدر، گروهی بی‌رحم بسازد که هرکاری او بگوید انجام ‌دهند. پس «منسن» به آن‌ها ماموریت قتل داد.

آن‌طور که «سوزان اتکینز» گفته، آن‌ها شبانه به خانه «رومن پولانسکی» و «شارون تیت» می‌روند. پولانسکی در آمریکا نبود و همسرش در خانه مهمان داشت. در فیلم تارانتینو حرکت دسته سه نفری قاتلان به خانه هالیوودی‌ها بازسازی شده. سه قاتلی که طبق دستور «منسن» وارد خانه آن‌ها می‌شوند و همه را می‌کشند. گرچه، «تارانتینو» در روایت این ماجرا، شوخ‌طبعی مخصوص به خودش را به کار برده که بهتر است فیلم را ببینید تا بفهمید.

«منسن» و همراهانش در طول محاکمه خبر اول تمام رسانه‌های آمریکا بودند. آن‌ها نظم دادگاه را به هم می‌ریختند و رفتارشان قابل کنترل نبود. در جریان دادگاه، قانون اعدام در کالیفرنیا حذف شد و به همین دلیل هم «منسن» و سه قاتل گروه با حکم حبس ابد به زندان رفتند. سال‌ها گذشت تا زنان این گروه توانستند از زیر بار تأثیر منسن خارج شوند و پی به حرف‌های جنون‌آمیزش ببرند. اما نام «منسن» همچنان با مصاحبه‌هایش در صدر اخبار ماند و طرفداران زیادی میان نژادپرستان پیدا کرد.

«منسن» در میان دوستداران موسیقی راک هم طرفدارانی داشت؛ او نوازنده گیتار و موسیقی‌دان بود و در طول دوره زندان چند آلبوم ضبط و منتشر کرد که همه آن‌ها بسیار مشهور شدند. شعرهای او را کسانی چون «مرلین منسن» و «گانزز روزز» هم خوانده‌اند.

«چارلز منسن» تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۷ در زندان ماند و با وجود درخواست‌های مکرری که برای عفو داده بود، نتوانست حبس ابد خود را بشکند. دو سال پس از مرگ او، «تارانتینو» تصمیم گرفت تا فیلمی درباره آن قتل‌ها بسازد؛ البته فیلمی به سبک و سیاق خودش و برای گرفتن انتقام از «منسن»، نه روایت واقعی آن‌چه رخ داده است.

 


بیشتر ببینید: 

راز ترور کندی در «مرد ایرلندی» / فیلم مافیایی اسکورسیزی درباره قتل‌های مرموز است (فیلم)

ادعای تیمی از پژوهشگران: محل سکونت اولین انسان‌ها بر روی زمین مشخص شد

محققان ادعا می‌کنند مکان دقیقی را که اولین انسان‌های مدرن در آن سکونت داشته‌اند و از آنجا مهاجرت کرده‌اند را کشف کرده‌اند.

به گزارش ایسنا و به نقل از ساینس دیلی، این دانش پذیرفته شده است که نخستین انسان‌های از لحاظ آناتومیکی مدرن، حدود ۲۰۰ هزار سال پیش از قاره آفریقا مهاجرت کرده‌اند، اما مکان دقیق آن مدت‌ها است که محل بحث و گفتگو است.

محققان به سرپرستی پروفسور "ونسا هایز" از انستیتوی تحقیقات پزشکی گاروان گویا به پاسخ این سوال رسیده‌اند. آن‌ها از طریق تحقیقاتشان نتیجه گرفتند که نخستین اجداد انسان‌های مدرن در یک منطقه در جنوب آفریقا سکونت داشته‌اند و توانسته‌اند ۷۰ هزار سال در آنجا زندگی کنند.

این منطقه در جنوب منطقه حوضه رودخانه بزرگ زامبزی (Zambezi) قرار داشته است که تمام شمال بوتسوانا را در بر می‌گرفته و از غرب تا نامیبیا و از شرق تا زیمبابوه امتداد داشته است.

این منطقه دارای بزرگترین سیستم دریاچه آفریقا به نام دریاچه ماکگادیکگادی" (Lake Makgadikgadi) بوده است که اکنون خشک شده و بخشی از صحرای کالاهاری است. این دریاچه به دلیل تغییر صفحات تکتونیکی که در زیر آن قرار دارد، پیش از ظهور انسان‌های مدرن شروع به خشک شدن کرد.

یافته‌های محققان حاکی از آن است که انسان‌های باستان به دلیل ایجاد تالاب‌ها در این منطقه که محیط پایدار و مناسبی را فراهم می‌کردند، سکنی گزیده‌اند.

"هایز" گفت: ما واکنش ژنتیکی قابل توجهی را در اولین زیرشاخه‌های انسان مدرن مشاهده کردیم. این نشان می‌دهد که اجداد ما بین ۱۳۰ تا ۱۱۰ هزار سال پیش از آنجا مهاجرت کرده‌اند.

وی افزود: نخستین مهاجران به شمال شرقی سفر کردند و به دنبال آن موج دوم مهاجران به جنوب غربی سفر کردند. یک سوم جمعیت آنان نیز تا به امروز در آنجا باقی مانده‌اند.

برای تعیین اینکه چه چیزی باعث مهاجرت شده است، پروفسور "اکسل تیمرمن" مدیر مرکز فیزیک اقلیم در دانشگاه ملی پوسان، شبیه سازی‌های رایانه‌ای مدل جوی و داده‌های زمین شناختی تاریخ اقلیم آفریقای جنوبی را در ۲۵۰ هزار سال گذشته مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

وی گفت: شبیه سازی‌های ما نشان می‌دهد که انحراف و تکان آهسته محور گردش زمین، تابش خورشید تابستانی را در نیم‌کره جنوبی تغییر می‌دهد و منجر به تغییر دوره‌های بارندگی در جنوب آفریقا می‌شود. این تغییرات آب و هوایی توانست سبزی و پوشش گیاهی را ابتدا ۱۳۰ هزار سال پیش در شمال شرقی آن منطقه و سپس حدود ۱۱۰ هزار سال پیش در جنوب غربی آن به ارمغان بیاورد تا نخستین اجداد ما برای اولین بار از وطن خود کوچ کنند.

هایز و تیم محققان برای نتیجه گیری، نمونه‌های خون را جمع آوری کردند تا یک کاتالوگ از اولین میتوژنوم انسان مدرن از نسب LO که اولین جمعیت شناخته شده بشر مدرن هستند، ایجاد کنند. محققان به لطف مشارکت جوامع محلی و شرکت کنندگان در مطالعه در نامیبیا و آفریقای جنوبی، زیر شاخه‌های کمیاب و جدیدی از LO را یافتند. آن‌ها با ادغام ۱۹۸ میتوژنوم جدید به پایگاه داده فعلی توانستند اولین انسان‌های مدرن را ردیابی کنند.

هایز گفت: مدتی است که مشخص شده است که انسان‌های مدرن آناتومیک تقریباً ۲۰۰ هزار سال پیش در آفریقا ظاهر شده‌اند. آنچه مدتهاست مورد بحث است، محل دقیق این ظهور و متعاقباً پراکندگی نخستین اجداد ما است. دی‌ان‌ای میتوکندریال مانند کپسول زمان مادران اجدادی ما عمل می‌کند که به آرامی در طول نسل‌ها تغییر می‌کند. مقایسه کد کامل دی‌ان‌ای یا میتوژنوم افراد مختلف، اطلاعاتی در مورد چگونگی ارتباط آن‌ها با اجدادشان ارائه میدهد.

این مطالعه در ژورنال Nature منتشر شده است.

تحلیل دکتر رضا داوری اردکانی از اوضاع کنونی: ایران و مسائل و مشکلاتش

مقاله جدید دکتر رضا داوری اردکانی
شاید کشور ما هرگز و در هیچ زمانی تا این اندازه از بیرون تحت فشار و از درون دچار تفرقه و اختلاف‌های مخرب نبوده است.

جدیدترین مقاله دکتر رضا داوری اردکانی معطوف به وضعیت کنونی کشور است. هرچه بحران‌های پیش‌روی کشور عیان‌تر می‌شود، قلم این فیلسوف نیز تیزتر می‌شود و زبانش صریح‌تر.
 
به گزارش عصرایران به نقل از روزنامه سازندگی، داوری در توضیحی که برای مقاله خود با عنوان «ایران و مسائل و مشکلاتش» در شماره شصت و هشتم خبرنامه فرهنگستان علوم نوشته، به یک نکته اشاره می‌کند و می‌نویسد:
 
«در پانزده شانزده سال اخیر که من در این نشریه قلم می‌زنم، بارها به صراحت یا به‌صورت سربسته خداحافظی کرده‌ام اما مثل اینکه همچنان باید آماده نوشتن خداحافظی‌های دیگر باشم. مگر آنکه مجالی برای آن نماند.
 
نوشته‌ای که می‌خوانید نه خداحافظی است و نه گله و شکایت از مشکلات اداری بلکه ادامه کوششی است که در طی دهه‌های اخیر برای درک وضع موجود کشور و اندیشیدن به آینده امور داشته‌ام و کمتر به آن التفات شده است.
 
شاید لحن نوشته اندکی تلخ باشد و کسانی بگویند یأس‌آور است. اندیشیدن به مشکلات و سعی در طرح مسائل نباید مایه یأس شود بلکه نور امید در دل‌ها می‌افروزد. سخن روشن‌کننده، یأس‌آور نیست.

در این نوشته روزن هیچ امیدی بسته نشده است اصلاً اگر جایی امیدی باشد با حرف بدبینان از میان نمی‌رود ولی جایی که امید نیست، آن را پدید باید آورد.
 
شاید توجه و تذکر به وضع خود و کشور و آنچه دارد می‌گذرد و پیش می‌آید و خردی که کارها با آن صورت می‌گیرد، بسیار دشوار و اندکی دردآور باشد ولی مگر با گریز از درد و پناه بردن به مسکّن، بیماری علاج می‌شود؟ مسکّن لازم است اما مسئله یا مسائل کشور را باید شناخت. همه باید مسئولیت وضع کشور را هر چه باشد خوب یا بد به عهده بگیرند و بیندیشند که ایران چگونه می‌تواند ایرانی که ایرانیان آن را دوست می‌دارند بشود.
 
آنچه می‌خوانید نه خوش‌بینانه است نه بدبینانه. کوششی است برای آشنایی با وضع کنونی زندگیمان و دعوت به اندیشیدن در باب آینده ایران.» رئیس فرهنگستان علوم با این مقدمه مخاطبان را دعوت به خواندن سرمقاله‌اش می‌کند. در ادامه می‌توانید خلاصه‌ای از این سرمقاله را مطالعه کنید.»

***

۱- ایران پر از مشکل است اما مسئله ندارد. در این کشور کمتر جایی را می‌توان سراغ گرفت که مشکل و گرفتاری نداشته باشد یا لااقل من هر چه فکر کرده‌ام جایی و کاری را بی‌مشکل نیافته‌ام.
 
ما در سراسر ایران مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کارها و راه‌ها و منزل‌ها داریم و چون به عمق و ریشه این مشکل‌ها کمتر توجه می‌کنیم نمی‌پرسیم که چگونه می‌توان و باید آنها را رفع کرد و نمی‌خواهیم بدانیم که رفع آنها تا چه اندازه دشوار است و احیاناً می‌پنداریم که رفع مشکل‌ها در هر شرایطی به‌آسانی از عهده دولت و حکومت برمی‌آید (قدرت دولت و حکومت را ناچیز نمی‌انگارم و معتقدم که اگر حکومت عزم اصلاح داشته باشد و همت صرف آن کند به نتیجه می‌رسد) ما مسئله نداریم ولی مشکل‌هایمان فراوان است. هوا و آب و خاک آلوده است.

از سلامت غذایی که می‌خوریم اطمینان نداریم. در خانه‌ها نمی‌دانیم چه می‌گذرد اما وقتی به کوچه می‌آییم کوچه عبوس است و نشاط ندارد و بیشتر جولانگاه و عرضه آشوب ترافیک است.
اگر کار داشته باشیم و به سرکار برویم شاید زحمت بکشیم اما چون نه پیوستگی و همبستگی طولی در نظام اجتماعی وجود دارد و نه پیوستگی عرضی.... وقتی در گفتارهای سیاسی نظر می‌کنیم، در آنها از مشکل‌های کشور چیزی گفته نمی‌شود و اگر گفته شود محض خالی نبودن عریضه است.
 
ما ایده‌آل را دوست می‌داریم و این دوستی چندان است که گاهی برای علایق عملی و اصلاح امور عمومی جایی در دل و جان باقی نمی‌ماند.

از مردم زیاد می‌گویند اما مراد از مردم کسانی هستند که به حرف‌های خوشایند گوینده و نویسنده دلخوشند و آنها را بی‌چون و چرا و بدون تأمل تأیید و تکرار می‌کنند وگرنه مردمی که با سختی‌های زندگی دست به گریبانند منظور نیستند.
 
اینکه کشور در چه وضعی است و به کجا می‌رود و چه نیازی دارد و چه می‌تواند و باید بکند اصلاً مطرح نیست. باید ایدئولوژی را محقق کرد.
 
کاش می‌دانستیم که ایدئولوژی چگونه و از چه راه محقق می‌شود و اندکی به شرایط امکان و تحقق امور می‌اندیشیدیم.

۲- وقتی سیاست از زمین و زمان جدا می‌شود، چون ماهی بیرون افتاده از آب است. این سیاست نظم و تعادل را از دست می‌دهد و به مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های پراکنده مبدل می‌شود... سیاستی که همه کاره است، وقتی به خرد زمان پشت کند، همه کارها معطل می‌ماند.
 
در جهان توسعه‌نیافته چگونگی دخالت سیاست در کارها اهمیت بسیار دارد و اگر این دخالت با خرد کارساز صورت نگیرد، پریشانی‌ها بیشتر و مردمان بیش از پیش نومید و بی‌اعتماد و اهمال‌کار و ندانم کار می‌شوند.

۳- برگردیم به بحث مشکلات و مسائل. مشکلات را همه کم‌وبیش حس می‌کنند و آنها را به درجات با درک حسّی و قیاسی می‌شناسند اما کمتر می‌پرسند که این مشکلات چرا هستند و از کجا آمده‌اند.
 
گاهی هم اگر چنین پرسش‌هایی به زبان می‌آید، برای این است که مثلاً بگویند متصدیان امور نالایقند و هر مشکلی هست نتیجه بی‌تدبیری و اهمال و غفلت یا سوءنیت آنان است.
 
شاید حرفشان در مواردی نادرست نباشد اما همه که نالایق نیستند و اگر نالایقند پس لایق‌ها کجا هستند و چرا نمی‌آیند؟ آیا بهتر نیست فرض کنیم که اشخاص لایق هم هستند اما کارها چندان دشوار و پیچیده است که به صرف اعمال لیاقت آسان نمی‌شود.
 
به نظر می‌رسد که مدعیان بی‌لیاقتی مدیران، به پریشانی امور اهمیت نمی‌دهند و برای مخالفت حرف می‌زنند. بی‌مسئله بودن در کار کشور نشانه بدی است. 

۴- مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشم‌انداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است. کارشناسان معمولاً امور را تخصصی می‌بینند و می‌پندارند که با تصمیم‌های موضعی می‌توان مشکل‌های کلی و ساختاری را رفع کرد ولی سازمانی که به‌درستی نمی‌داند برای چه به وجود آمده و چه می‌تواند و باید بکند و چه جایگاهی دارد از عهده چه کاری می‌تواند برآید.
 
ما هر چه را که در جهان تجدد پدید آمده خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار هم قرار داده‌ایم. گویی اینها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند.

مثلاً در نظر ما دانشگاه هر جا باشد کار خود را می‌تواند انجام دهد و ارتباطش با فرهنگ کشور و زندگی و نیازهای مردم و توجه به فرهنگ و تاریخ اهمیت ندارد بلکه مهم آموختن و اخذ تکنولوژی است ولی وقتی شئون تجدد بی‌توجه به جایگاه و پیوستگی‌های آنها در جایی که نمی‌دانیم مناسب است یا نه، قرار گیرند راه به تحقق تجدد نمی‌برند زیرا تجدد و توسعه مجموعه اشیاء و سازمان‌ها و گفتارها و رسوم نیست بلکه یک نظم و وحدت و صورتی از فهم و خرد قابل تحقق در تاریخ است که در پانصد سال اخیر اوج و حضیض و قوت و ضعف داشته است.

۵- در این میان سخن خوب دیگری هم به میان آمده است و آن سخن تمدن نوین اسلامی است.
 
برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد و با اندیشیدن به طرح آینده لااقل به یاد تجدد آورد که دارد با افق‌های باز خداحافظی می‌کند ولی توجه داشته باشیم که بنای نظام الهی و قدسی جز با رسوخ در توحید و آزادی از تعلقات دنیای جدید و کسب ملکات فاضله و مکارم اخلاق، در عین آشنایی نزدیک با جهان جدید و آزادی از آن (که نمی‌دانیم چگونه ممکن است) متصوّر نمی‌شود.
 
زندگی کردن میان دو جهان مشکل بزرگ ما و معمای تاریخ معاصر است ولی متأسفانه ما هم کمتر صبر داریم و نمی‌دانیم و نمی‌خواهیم بدانیم که راه تاریخ را باید با درد تفکر و جسارت در عمل گشود و پیمود.

ما امروز به هر جا بخواهیم برویم، باید از همین جا که ایستاده‌ایم آغاز کنیم.
اکنون، اقتصاد ما پریشان است. سازمان‌های اداری‌مان کارآیی و توانایی ندارند. علم‌مان تمرین پژوهش شده است.
 
بانک و بازارمان بلاتکلیف و فاسد است. اعتماد عمومی از میان رفته و احساس تنهایی کم‌کم دارد همه‌جا را می‌گیرد.
 
در این شرایط چگونه می‌توان از امید و آینده سخن گفت. وقتی کوشش نمی‌شود که از فرو‌رفتن در باتلاق فساد که همه‌چیز را در خود می‌کشد جلوگیری کنند، چگونه می‌توان به مقصد صلح و صلاح و آزادی و عدالت رسید.
 
اگر کار به مدد مبدأ غیبی باید صورت گیرد، دیگر به سیاست چندان نیاز نیست یا به قدرت و قهر سیاسی تکیه نباید کرد و سیاست آماده‌گر را باید پیش گرفت.

در هوای جهل و غرور و تعصّب هیچ جهانی ساخته نمی‌شود. متجددان هم با اراده به اصلاح و درک وجهی از صلاح و رعایت نظم، بنای جهان علم و تکنولوژی و سیاست پیشرفت و توسعه را گذاشته و وقتی در راه تاریخ خود با مسائل مواجه شده، کوشیده‌اند که آنها را حل کنند.
 
ما نیز که نظم اداری و آموزشی و سازمان‌ها و شیوه زندگی را از غرب وام کرده‌ایم، باید با توجه به آنچه در جهان جدید روی داده است یاد بگیریم که آن وام‌کرده‌ها را با توجه به شرایط تاریخی‌مان در جای مناسب قرار دهیم و تأمل کنیم که با چه برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و با کدام سازمان اداری و مدرسه و دانشگاه و با چه روحیه و اخلاقی می‌توان بر انبوه و انباشته‌ای از مشکلات تاریخی دویست سیصدساله غلبه کرد.

اروپاییانی که ما را سست عهد و متظاهر و بی‌حمیت و چاپلوس و تسلیم قهر و استبداد و... خوانده‌اند، خود و فهم و خرد خود را میزان قرار داده و ما را محروم و دور از خرد عملی پدید آمده در دوران جدید یافته و به بی‌خردی منسوب کرده‌اند.
 
درست است که اروپای متجدد از خردی بهره داشته و هنوز هم کم‌وبیش بهره دارد که جهان پیش از تجدد آن را نمی‌شناخته است اما این بدان معنی نیست که دوران پیش از تجدد با خرد آشنایی و انس نداشته است. عقل تجدد، مطلق عقل و عقل مطلق نیست و اگر مردمی واجد آن نباشند نمی‌توان بی‌خردشان دانست.
 
اما از آنجا که خرد قدیم خرد توسعه نیست، برای رفتن در راه تجدد باید از عقل جدید راهنمایی خواست.
 
به‌خصوص که این عقل، عقل قدیم را به تاریکی افکنده و تاحدودی از اثر انداخته است و تا زمانی که راه و منزل دیگری در افق آینده ظاهر نشود، نمی‌توان از راه توسعه روگرداند یعنی وقتی چشم‌اندازی نباشد و مردمان به راه تجدد و نظام مصرف آن بستگی پیدا کرده باشند، انصاف نیست که خرد پشتوانه سیاست و اقتصاد جدید و علم بزرگ تکنولوژیک با بی‌باکی تحقیر شود.

اکنون همه جهان برای پیشرفت و توسعه به آن خرد نیاز دارد و دست یافتن به آن البته آسان نیست. تکرار این معنی لازم است که اولین شرط این دست یافتن شناخت خود و درک و توان موجود و آشنایی با ماهیت و شأن و جایگاه و قدرت خرد کارساز است. ما در دوران پیش از تجدد با خرد دیگری آشنا بوده‌ایم.
 
آن خرد مستقیماً گفتار و رفتار عمومی را سامان نمی‌داده و خلق و خوی مردمان را راه نمی‌برده است.
 
احکام و رسوم شریعت هم برای اینکه حسن رفتار و اخلاق عمومی را ضمان شود، باید پیروان را به اصل و آغاز متذکر سازد و به راه معرفت ببرد وگرنه صرف اعتقادات و آداب و مناسک ضامن پایبندی به راستی و درستی در گفتار و کردار نمی‌شود.

۶- یکی از راه‌های شناخت وضع خود، نگاه کردن در آئینه دیگران است. پس بد نیست که به کتاب‌ها و مقالات غربیان راجع به خلقیات و اوصاف اخلاقی ایرانیان توجه کنیم.
 
در همه این آثار وضع اروپا و اروپاییان ملاک و میزان حکم است و چه بسا به ایرانیان از آن لحاظ نظر شده است که در رسیدن به مراحل تجدد ناتوانند.
 
پیداست که ما در قیاس با اروپای غربی و آمریکای شمالی و ژاپن توسعه نیافته‌ایم و باید پاسخ بدهیم که چرا راه پیشرفت و توسعه را نتوانسته‌ایم بپیماییم.
 
غربی‌هایی که در باب خلقیات ما چیزی گفته و نوشته‌اند به استثنای معدودی مثل ادوارد براون نیاکان ما را سست‌عنصر و ریاکار و مطیع زور و قدرت و … دانسته و بعضی از آنها هیچ صفت خوبی برای آنها قائل نشده‌اند.

هموطنان در این راه دورتر رفته و احیاناً مردم ایران را در تمام طول تاریخ چند‌هزار‌ساله سست‌عنصر و دروغگو و ریاکار خوانده‌اند. ازجمله محمدعلی جمال زاده نوشته است که در ملت ایران هیچ صفت نیکویی ندیدم.
 
این اتفاق نظر تقریبی و اصرار در نسبت دادن کج‌رفتاری و بدکرداری به ایرانیان در طول تاریخ پانصد ساله از کجاست؟ البته دروغگویی و ریا و چاپلوسی و بلهوسی و دمدمی‌مزاجی و نااستواری در رفتار و گفتار ما در چندین قرن اخیر جای انکار ندارد ولی معلوم نیست چه اصراری داریم که آن را به نژاد ایرانی نسبت دهیم.

مگر این نژاد چیست و از کی بوده و علائم و نشانه‌ها و فصل‌های ممیزش چیست؟ می‌گویند ایرانیان تاریخ پرفراز و نشیب داشته و در معرض جنگ‌ها و کشتارهای بزرگ قرار گرفته و ترس در جانشان رسوخ کرده است یا ایرانیان مردمی کشاورز بوده‌اند و ناگزیر می‌بایست با طبیعت کنار آمده و برابر مصائب و حوادث صبر پیشه کنند.
 
آیا جنگ و کشتار فقط در منطقه جغرافیایی ایران روی می‌داده و کشاورزی اختصاص به ایران داشته و مردم مناطق دیگر در همه زمان‌ها صاحب تکنولوژی پیشرفته بوده‌اند و آیا درست است که همه عیب‌های ایرانیان را به یک صفت مثل سازگاری و سازشکاری یا ترسویی نسبت دهیم؟
 
ممکن است در یک مطالعه و پژوهش پژوهشگر به نتیجه برسد که عمومی‌ترین صفت مردم ترس یا سازشکاری است اما اینکه سرنوشت این صفت را به ما هدیه کرده و بقیه صفات از آن ناشی شده‌اند، موجه به نظر نمی‌رسد.

هر انسانی هر وقت چشم‌انداز امیدش تیره شود و ناهماهنگ باشد و از خرد همسازکننده بی‌بهره بماند، پریشان‌خاطر و پراکنده‌دل می‌شود و نادرستی در زبان و رفتارش‌ راه می‌یابد. هیچ صفتی، ذاتی هیچ قومی نیست.
 
تقدیر تاریخی ما هم در داستان‌های رستم و اسفندیار و رستم و سهراب و در جنگ ماراتن معین نشده است.
 
اما چون در دویست سال اخیر در راه تاریخ تجدد درماندیم و اراده گشودن و پیمودن آن راه را نداشتیم، هر چه اروپا در حقمان گفت تصدیق کردیم و به خود بستیم. یعنی پذیرفتیم که آنچه او می‌گوید باشیم.

۷- در دوران قدیم و قبل از تجدد مسائل تاریخی وجود نداشت که لازم باشد حکومت‌ها و مردم به آنها بیندیشند. در جهان جدید است که آدمی عهده‌دار ساختن جهان برای خود (و این خود، بشری است که تقدیرش تسخیر جهان و تصرف مالکانه در آنست) شده است.
 
اگر نویسندگان دوران رنسانس و مخصوصاً اوتوپی‌نویسان و فیلسوفانی چون بیکن و دکارت و هابز و لاک و روسو و کانت و... این طرح را درنینداخته باشند، لااقل در آزمایش دشوار درک و دریافت و تحمل بار سنگین آن شریک بوده‌اند. تاریخ غرب جدید به یک اعتبار تاریخ طرح و حلّ مسائل است.

مسئله تاریخی در راه ساختن و اندیشیدن به آینده پیش می‌آید و پیداست که مسائل فراوان و گوناگونند و در نظر صاحبنظران طرح می‌شوند.
 
با گوناگون شدن مسائل و درک تفاوت‌هاست که حوزه‌های علمی از هم جدا می‌شوند و هر یک به مسائل خاص می‌پردازند اما جهان علم از یاد نمی‌برد و نباید از یاد ببرد که علم و سیاست و اخلاق متعلق به یک نظام و عضو یک پیکرند و از یک روح مدد می‌گیرند و توفیقشان در طرح و حل مسائل محتاج به پشتیبانی فهم و خرد است و این توفیق در عین حال در وضع شئون دیگر نیز اثر دارد.
 
با توجه به آنچه گفته شد مسئله داشتن را با مشغولیت‌های علمی و غیرعلمی و مخصوصاً با حدیث آرزومندی اشتباه نباید کرد.

شاید ما از آن جهت با مسائل ایران چندان آشنایی نداریم که نمی‌پرسیم یا به این پرسش فکر نمی‌کنیم که ایران چه می‌خواهد و به کجا می‌رود و آینده‌اش چه خواهد بود و برای آن چه می‌توان و باید کرد مسلماً سیاستمداران در یافتن پاسخ این پرسش باید بکوشند و بدانند که پاسخ در صورتی امیدبخش و کارساز است که چشم انداز آینده و مراحل راه و وضع هر منزل و مرحله در آن روشن باشد.
 
اکنون ایران بیش از هر زمان به تذکر تاریخی و خودآگاهی ملی و توجه و دلداری و همنوایی دولت و حکومت و دانشمندان و صاحبنظران و اصحاب قلم نیاز دارد. جهان کنونی پر از انواع خطرها و مصیبت‌هاست و ایران در کانون خطرها قرار دارد. در این شرایط خطیر باید از ایران پاسداری کرد.

شاید کشور ما هرگز و در هیچ زمانی تا این اندازه از بیرون تحت فشار و از درون دچار تفرقه و اختلاف‌های مخرب و بنیان سوز و غفلت از آنچه روی داده است و روی می‌دهد و پریشانی و دوری مردمان از یکدیگر و سرگرمی به اوهام و حرف‌های بیهوده و غالباً دور از فهم و خرد و سرگردانی در کارها و راه‌ها نبوده است.
 
اختلاف‌های موجود حتی اگر به فرض قریب به محال به غلبه یک گروه بینجامد، سودی برای غالب ندارد اما به ایران زیان و آسیب می‌رساند.
 
ایران در شرایط کنونی به ترمیم و التیام زخم جدایی‌ها و گسست‌های روحی و تاریخی و اخلاقی و به وحدت و همبستگی و اعتماد و امید نیاز دارد و حصول اینها به تدبیرها و تصمیم‌هایی بسته است که دانایان و صاحبان خرد و تدبیر و سیاست و بزرگان قوم باید اتخاذ کنند.
 
پیداست که پیش از آن باید بتوان شرایط جهان و کشور را با فهم و خرد سیاسی دریافت و در کار و بار و کارنامه خود به دیده انصاف نگریست تا اندکی در درد ایران تنها و دردکشیده و دردمند و نگران آینده‌اش شریک شد. آیا راه دیگری مانده است و کار دیگری می‌توان کرد؟

امیرالمؤمنین علی (ع) در اشعار پارسی

امیرالمؤمنین علی(ع) در اشعار پارسی


امیرالمؤمنین علی(ع) در اشعار پارسی


شخصیت والای بزرگ پرچمدار عبادت، دیانت، عدالت، سخاوت، مروت، کرامت، شجاعت، معرفت، بصیرت، حقیقت، ذکاوت، فضیلت و شهادت و کلام آسمانی او که دنیای بشریت را به حیرت واداشته است، بهترین توشه و دستمایه برای سرودن اشعار استادان کلام بوده و هر کدام با آفرینش های ادبی، فضایل و مناقب آن حضرت را به رشته نظم درآورده اند.


سخنوران و استادان بزرگ ادب فارسی با کند و کاو در زوایای مختلف زندگی شخصیت بی بدیل عالم خلقت- مولای متقیان علی (ع)- و با توجه فصاحت، بلاغت و حکمت سخنان گهربار آن بزرگوار، اشعار نغز و زیبایی سروده و ارادت خود را به آن امام همام ابراز داشته اند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به قلم: مختار مسعود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شخصیت والای بزرگ پرچمدار عبادت، دیانت، عدالت، سخاوت، مروت، کرامت، شجاعت، معرفت، بصیرت، حقیقت، ذکاوت، فضیلت و شهادت و کلام آسمانی او که دنیای بشریت را به حیرت واداشته است، بهترین توشه و دستمایه برای سرودن اشعار استادان کلام بوده و هر کدام با آفرینش های ادبی، فضایل و مناقب آن حضرت را به رشته نظم درآورده اند.

برخی بزرگان ادب فارسی نیز با اقتباس سخنان گهربار مولا، از آنها در اشعار خود بهره جسته و سروده های خود را به فصاحت و بلاغت کلام امیر مزین کرده اند.

غزل و قصیده های بسیاری در وصف میلاد علی در کعبه، غدیر خم، دلاوری، جوانمردی، ایثارگری، زهد و تقوای مولای متقیان سروده شده است که در چند کتاب نیز نمی گنجد. برای پرهیز از اطاله کلام، فقط به اشعار شاعران نامدار و شاخص ادب فارسی اشاره می کنیم.

* «رودکی» پدر شعر فارسی به شمار می رود که اینگونه در مدح و ثنا و فضایل حضرت علی(ع) لب به سخن گشوده است:

«ای شاه نبی سیرت ایمان تو محکم/‌ ای میر علی، حکمت عالم به تو در غال»
و همچنین:
«کسی را که باشد به دل مهر حیدر/‌ شود سرخ رو در دو گیتی به آور»


* «ابوالحسن شهید بن حسین» معروف به «شهید بلخی» از پیشگامان ادب فارسی، نیز ‌گفته است:‌

«ابر چون چشم هند بنت عتبه است/‌ برق مانند ذوالفقار علی»(کذا)

* حکیم «کسایی مروزی» شاعر بزرگ قرن چهارم، یکی دیگر از سرآمدان سرایش مدیحه و مرثیه اهل بیت (ع) در زبان فارسی است که در چند قصیده شخصیت والا و یگانه مولا علی (ع) را می ستاید و چنین می سراید:

«مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر/ بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد/ جز شیر خداوند جهان، حیدر کرار؟
این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان/ پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر/ چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار»

و همچنین در قصیده دیگری می‌گوید:

«فهم کن گر مومنی فضل امیرالمومنین/ فضل حیدر شیر یزدان مرتضای پاک دین
فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست/ فضل آن رکن مسلمانی امام المتقین»

* «خاقانی شروانی» بزرگ ترین قصیده سرای تاریخ شعر و ادب فارسی ملقب به «حسان العجم»، با وجود اعتقاد به مذهب شافعی در اشعار متعددی به حضرت علی (ع) و خاندان پیامبر ابراز ادب، احترام و اخلاص کرده و سروده است:

«به بوتراب که شاه بهشت قنبر اوست/ فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب»
و                 «مانند بوده در شهر علم، حیدر/ وین سید دین کلید آن در»
و همچنین                    «مصطفی عزم و علی رزمی که هست/ ذوالفقارش پاسبان مملکت»

* «مولانا جلال الدین محمد» مشهور به «مولوی» صاحب مثنوی معنوی و دیوان شمس تبریزی، شاعر و عارف بزرگ ایرانی در قرن هفتم، در سروده های مختلفی به ذکر فضایل بیکران مولای متقیان علی (ع) پرداخته و بارها ارادت خود را به آن حضرت ابراز داشته است.

وی در شعر معروف «از علی آموز اخلاص عمل» به ماجرای توهین «عمروبن عبدود» به مولا علی (ع) در مصاف با او پرداخته و شمه ای از معارف الهی را برای درس آموزی به تاریخ بشریت برمی شمارد:

«از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت/ زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی/ افتخار هر نبی و هر وَلی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه/ سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی/ کرد او اندر غزایش کاهلی
...

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای/ شمّه‌ای واگو از آنچه دیده ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد/ آب علمت خاک ما را پاک کرد
گفت من تیغ از پی حق می‌زنم/ بنده حقم نه مامور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا/ فعل من بر دین من باشد گوا»

مولوی در دیوان شمس، ابیات متعددی در مدح حضرت علی (ع) می سراید و در برخی اشعارش از کلام نورانی آن بزرگوار بهره می جوید:
«آن شاه که با دانش و دین بود، علی بود/ مسجود ملک، ساجد و معبود علی بود
خورشید ضیاءگستر و جمشید دو کشور/ ماه فلک و موهبت و جود، علی بود
آن شاه فلک مرتبه کز عز و جلالت/ بر سایر مخلوق بیفزود، علی بود
آن نکته تحقیق حقائق به حقیقت/ کز روی یقین مظهر حق بود، علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن/ هم موعد و هم وعده و موعود، علی بود»

مولانا در ابیات دیگری وجود امام علی (ع) را خورشید جهان گستر و ماه جود و موهبت می داند و با اشاره به جوانمردی و دلاوری، باب علم و همدمی با پیامبر، او را امین و رازدار حضرت محمد(ص) معرفی می کند:
«شاه ما، شاه است و نامش مرتضاست/ در دو عالم، شاه ما شیر خداست
شاه ما را بر همه شاهان شهی است/ شاه ما بر جمله شاهان پادشاست
غیر او دیگر تو خود شاهی مدان/ غیر حق بر هر که می نازی خطاست
شاه ما آن شه که نامش حیدر است/ بر همه شاهان، یقین فرمانرواست
گنج حق در سینه آن شاه دان/ باب علمش گر همی خوانم رواست
شاه سلطانان عالم چون علیست/ یادگار مصطفای با صفاست
مصطفی را غیر او همدم نبود/ در حقیقت رازدار مصطفی است
جمله ی شاهان عالم سر به سر/ بر در این شاه ما همچون گداست
گر جدا دانی علی از مصطفی/ دشمن جانت خدای کبریاست»

مولوی وجود مبارک امام علی (ع) را نقطه آفرینش و خلقت و او را ولی و جانشین پیامبر و یگانه پادشاه سخاوت و کرامت می داند.
«تا صورت پیوند جهان بود، علی بود/ تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود/ سلطان سخا و کرم و جود، علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است/ تا هست علی باشد و تا بود علی بود»

* حماسه سرای بزرگ ایران «فردوسی طوسی» خالق شاهنامه و داستانسرای پهلوانان ایرانی، مولای متقیان را قهرمان واقعی می داند و فضایل و صفات مروت و جوانمردی او را برمی شمارد.

فردوسی، کلام گهربار پیامبر اکرم (ص) که «من شهر دانشم و علی در و گشاینده آن» را، چنین به نظم می کشد:
«که من شهر علمم، علی ام در است/ درست این سخن گفت پیغمبرست
علی را چنین گفت و دیگر همین/ کز ایشان قوی شد به هر گونه دین
سر انجمن بد ز یاران علی/ که خواندش پیمبر، علی ولی
به مدح علی خامه سر می کنم/ زمین تا فلک پرگهر می کنم»

فردوسی آشکارا عشق و ارادت خود را به علی (ع) و اهل بیت پیامبر (ص) ابراز می دارد و خود را پیرو آنان و دشمنان مولا را نالان ترین افراد جهان معرفی می کند.
«منم بنده اهل بیت نبی/ ستاینده خاک پای وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای/ به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است/ چنین است و این دین و راه من است
برین زادم و هم برین بگذرم/ چنان دان که خاک پی حیدرم
هر آنکس که در جانش بغض علی است/ ازو زارتر در جهان زار کیست»

* «نظامی گنجوی» شاعر و داستان‌سرای بزرگ قرن ششم هجری که درسرودن اشعار تمثیلی و بزمی سرآمد سخنوران ادب فارسی است، درباره مولا علی (ع) می گوید:

«ز بعد معرفت کردگار لم یزلی/ نبی شناسم، وانگه علی و آل علی»

* «فریدالدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری» از عرفا و شعرای بلندمرتبه ادب فارسی، نیز در اشعار خود با القاب مختلف، صفات والای مولای متقیان را بیان کرده است که به برخی از آنها اشاره می شود:

«ای پسر؛ تو بی نشانی از علی/ عین، یا و لام دانی از علی
خواجه حق، پیشوای راستین/ کوه علم و باب علم و قطب دین
ساقی کوثر، امام رهنما/ ابن عم مصطفی، شیرخدا
مقتدا بی شک به استحقاق اوست/ مفتی مطلق علی الاطلاق اوست
قلب قرآن، قلب پر قرآن اوست/ «وال من والاه»اندر شأن اوست»

* «حکیم سنایی غزنوی» از مشاهیر بزرگ عرفان و تصوف و قصیده گو و مثنوی سرای بزرگ زبان فارسی، با اشاره به انتخاب جانشین پیامبر(ص) در واقعه غدیر خم، اینگونه ارادت خود را به ساحت مقدس امیرالمومنین (ع) نشان می دهد:

«مر نبی را وصی و هم داماد/ جان پیغمبر از جمالش شاد
نایب مصطفی به روز غدیر/ کرده در شرع، مر او را به امیر
خوانده در دل و ملک، مختارش/ هم در علم و هم علمدارش
جانب هر که با علی نه نکوست/ هر که گو باش، من ندارم دوست»

و در قصیده دیگری می سراید:
«ای امیرالمومنین، ای شمع دین، ای بوالحسن/ ای به یک ضربت ربوده جان دشمن از بدن
...این جدال و این کمال و این جمال و منزلت نیست/ کس را در جهان جز مر تو را ای بوالحسن»

* «حافظ شیرازی» بزرگ ترین شاعر غزلسرای ایران زمین، اشعار خود را به توصیف فضایل حضرت علی(ع) مزین کرده است و می سراید:

«حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق/ بدرقه رهت شود همت شحنه نجف»
یا در جای دیگری، ولایت علی و خاندان وی را به کشتی نوح مثل می کند و می گوید:

«حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح/ ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت»

* «صائب تبریزی» غزلسرا و شاعر نامدار دوره صفویه، احساسات و عواطف خود را به امام(ع) چنین بیان می کند:

«بهترین خلق بعد از بهترین انبیا/ ابن عم مصطفی، داماد خیرالمرسلین
تا ابد چون طفل بی مادر به خاک افتاده بود/ ذوالفقار او نمی برید اگر ناف زمین
خانه زنبور دل بی شهد ایمان مانده بود/ گر نمی شد باعث تعمیر او یعسوب دین
تا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان/ تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین»

* «محتشم کاشانی» شاعر مشهور سده دهم هجری، ترکیب بندی دارد که با «السلام ای عالم اسرار رب‌العالمین/ وارث علم پیمبر، فارِس میدان دین» آغاز می شود و چند بیت ترکیب آن در زیر می آید:

«آن یدالله را که ابن عم رسول‌الله بود/ گر کسی همتاش باشد هم رسول‌الله بود»
و همچنین        «لافتی الا علی گویند اهل روزگار/ ساکنان آسمان لاسیف الا ذوالفقار»
و       «حق‌شناسان گر به دست آرند معیار تو را/ حد فوق ماسوی دانند مقدار تو را»

* «وحشی بافقی» شاعر بزرگ قرن دهم که در سرودن اشعار پرسوز و گداز عاشقانه دست بالایی دارد، این چنین به توصیف مولای متقیان می پردازد:

«علی سپهر معالی که در معارج شأن/ کنند کسب مراتب ز نام او القاب
مگر خبر شد ازین اهل کفر و طغیان را/ که فارغند ز بیم عقاب و خوف عذاب
که تا معاند او باشد و مخالف او/ به دیگری نرسد نوبت عذاب و عقاب»
وی قصیده دیگری دارد که در بخشی از آن آمده است:
«...تا کند حرف های رنگین درج/ بر وی از مدح آل حیدر گل
شاه دین مرتضا علی که شدش/ به هزاران زبان ثناگر گل
بس که در دشت خیبر از تیغش/ رست از گل ز خون کافر گل
گر خزان ریاض دهر شود/ نشود کم ز دشت خیبر گل»
در منظومه عاشقانه‌ «ناظر و منظور» نیز آورده است:
«از آن رو صبح این روشندلی یافت/ که چون ما در دلش مهر علی تافت
ز مهر او منور خانه خاک/ به نام او مزین مهر افلاک»

* «قاآنی شیرازی» نیز در اشعار خود به دلاوری و ایثار آن حضرت در پیشبرد دین اشاره می کند و می سراید:

«اسلام شد مشیّد و دین گشت استوار/ از بازوی یدالله و از ضرب ذوالفقار
«... ختم ولایتی تو سزدکز ولای تو/ یکباره ختم‌ گردد شاهی به شهریار»

* «ابوسعید ابوالخیر» از بزرگان عرفان و تصوف، در قالب رباعی ارادت خود را به حضرت علی (ع) ابراز داشته است:

«ای شیر سرافراز زبردست خدا/ ای تیر شهاب ثاقب شست خدا
آزادم کن ز دست این بی‌دستان/ دست من و دامن تو ای دست خدا»
وی همچنین سروده است:
«یا رب به دو نور دیده‌ پیغمبر/ یعنی به دو شمع دودمان حیدر
بر حال من از عین عنایت بنگر/ دارم نظر آنکه نیفتم ز نظر»

* استاد بزرگ سخن «سعدی شیرازی» که قصاید حکمی، اخلاقی و تعلیمی وی زبانزد است، اشعار خود را به فضایل حضرت علی (ع) متبرک کرده و سروده است:

«کس را چه زور و زهره که وصف علی کند/ جبار در مناقب او گفته «هل اتی»
زورآزمای قلعه خیبر که بند او/ در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود/ تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود/ جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچه‌ مروت و سلطان معرفت/ لشکر کش فتوت و سردار اتقیا
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست/ ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی»

* «ناصرخسرو قبادیانی» سخنسرای نامی قرن پنجم، در قصیده‌ای 47 بیتی به توصیف کرامات و فضایل آن حضرت پرداخته و می گوید:

«بهار دل دوستدار علی/ همیشه پر است از نگار علی
از امت سزای بزرگی و فخر/ کسی نیست جز دوستدار علی
به صد سال اگر مدح گوید کسی/ نگوید یکی از هزار علی
شریعت کجا یافت نصرت مگر/ ز بازوی خنجر گزار علی؟»

وی در جای دیگر واقعه غدیر و انتخاب مولا علی (ع) به عنوان وصی و جانشین پیامبر را به رشته نظم در آورده و می سراید:
«بنگر که خلق را به که داد و چگونه گفت/ روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر
دست علی گرفت و بدو داد جای خویش/ گر دست او گرفت تو جز دست او مگیر»

* به اعتقاد برخی سخن شناسان، استاد «محمدحسین بهجت تبریزی» متخلص به «شهریار» نغزترین اشعار را درباره فضایل مولای متقیان سروده است. وی با وجود بهره مندی از هنر و مهارت سخنوری و تسلط بر کلام شعری، خود را در توصیف آن امام بزرگوار عاجز و متحیر می خواند و می گوید:

«نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت/ متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را؟»

شهریار، همچنین عظمت، کرامت و عدالت حضرت علی (ع) را در برخورد با قاتلش که در تاریخ بشریت غیرقابل تکرار است، می ستاید و با اشاره به دستور آن حضرت درباره نوشاندن شیر به «ابن ملجم» می سراید:
«می زند پس، لب او کاسه شیر/ می کند چشم اسارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست/ تو خدایی مگر ای دشمن دوست؟
در جهان این همه شر و همه شر/ ها علی بشر کیف بشر»