واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

معرفی سریال علمی-تخیلی The 100 همراه با چند نقد و توضیح

                           به نام خدا                                                              (نوشته سال 1400)


                                                                                                                     8289313268

                                                                                                     (پشتیبان: 8294698068   )

برای آشنایی بهتر خوانندگان با این سریال، چندین نقد و توضیح برای معرفی این سریال از سایتهای گوناگون گردآوری شد و نقدی نیز توسط واحد افزوده شد. می توان این نوشته ها را خواند تا زمینه ای ذهنی از سریال پیدا کرد و سپس سریال را دید و باز دوباره نقدها را خواند تا بتوان به یک جمع بندی ذهنی بهتر رسید. همچنین می توانید نظر خود را برای ما بفرستید تا به نوشته اینجا بیافزاییم یا در نظرات دیده شوند.


The 100 آی نقد

در آغاز توضیح و نقد واحد درباره سریال 100:                                            
سریال The 100 سریالی جذاب و همچنین تفکر برانگیز است که به ویژه دارای لحظاتی ("آن" هایی) از تصمیم است که ناچار باید میان بد و بدتر دست به انتخاب زد و هزینه این انتخابها را، هم در جهان بیرونی و هم در جهان درونیِ ذهن  و روان خویش پذیرفت و در درازای زمان به دوش کشید. البته در همین مواقع و بزنگاهها نیز می توان تفکر کرد و تلاش کرد ببینیم آیا شخصیت سریال می توانست تصمیمی بهتر بگیرد که منافع و خیر بیشتر برای عموم و خویش، و هزینه های کمتری داشته باشد. در برخی موارد چنین امکانهایی به نظر می رسد وجود دارد. (مثلاً کلارک می توانست پس از ورود اندازه ای از هوا و تشعشعات برای مردم "مانت ودرز" ، در اندازه ای که آنها توان بکارگیری خشونت و جنگیدن را از دست بدهند، از آن دست بکشد و بگذارد اسیر شوند و سپس درمان شوند. البته می توان گفت او در آن شرایط جنگی شاید نتوانسته به این موضوع توجه کند، ولی همین هم نمونه ایست برای اینکه وجود اصولی اخلاقی و کلی و پیشینی، و همچنین دوراندیشی خردمندانه، می تواند در چنین موقعیتهایی از افراطها پیشگیری کند)
همچنین یک نکته بسیار توجه برانگیز در بیشتر شخصیتهای مهم داستان، اندازه تعهد آنها به نگهداشت (حفظ) و پیشبرد منافع و مصالح گروه و جمعی است که مالِ (از برایِ، متعلق به، عضو) آن هستند. این نکته ای آموزنده به ویژه برای جوامعی است که بسیاری از انسانهای خودخواه و بی مسؤولیت شناسی جمعی دارند. چنین جوامعی متناسب با تولید و انباشت چنین انسانهایی به سوی افول، و حتی هلاکت و نیستی می شتابند، مگر آنکه بتوان ایشان را با درسها و آموزشهایی مستقیم یا غیرمستقیم اصلاح کرد و از شمار (تعداد) و چگالی آنها کاست، و یک راه برای درس آموزی به ایشان کارهای فرهنگی و یک راه کار فرهنگی، دیدن چگونگی رفتارهای بهتر و پیامدها (عواقب) رفتارهای بدتر، در چنین سریالها و فیلمهایی است. البته طبیعتاً منظور ما از نگهداشت و پیشبرد مصالح و منافع گروهی (جمعی)، در موارد مشروع و معقول و سالم است نه مواردی که نامشروع و غیراخلاقی انجام شود و نقض کننده ی مستقیم یا غیرمستقیمِ حقوق مشروع دیگران باشد، مثلاً پارتی بازی فامیلی، باندی، جناحی و ...  . منظور آن مواردی است که فرد باید به جز منافع دنیایی خویش، در اندیشه (به فکر) گروه و جمعی باشد که در برابر ایشان مسؤولیت اخلاقی و دینی و انسانی دارد و گرچه بتواند آن مسؤولیت ها را پشت گوش بیاندازد و فقط در فکر خود باشد، ولی احساس تعهد اخلاقی و مسؤولیت کند و پیگیر آنها باشد.
یکی دیگر از نکات آموزنده، چگونگی رسیدن شخصیتهای سریال، در برخی موقعیتها، به توافقات جمعی است درحالیکه دیدگاهها (نظرات) و باورها (عقاید) و رویکردهای گوناگونی در افراد وجود دارد، و سپس چگونگی تقسیم کارها و وظایف و هماهنگیهای مربوطه. جاهایی که این روندها به خوبی پیش می روند، پیامدها بهتر هستند، و خودِ دیدنِ این فرایندها آموزنده است، و جاهایی که به هماهنگی و همراهی دیدگاهها و کارها نمی رسند پیامدهای فردی جمعی عبرت آموز است.
نکته دیگر سیر دگرگونی (تغییر و تحول) شخصیتهاست. این دگرگونیها همچون جهان واقع، همیشه به سوی مثبت و بالا نیست و گاهی به سوی منفی و پایین رفتن است. همچنین گاهی یک نوسان است میان بهتر و بدتر شدن. اینها نیز به نظر در ذات ناپایدار (بی ثبات) یا کم پایداری (کم ثبات) بشر و محیط او ریشه دارند و در جهان واقع و تجربیات خویش در محیطمان و خودمان نیز می توانیم مشاهده شان کنیم. گاهی احاطه علمی و فکری نداشتن به موضوعات، که گاهی ناشی از تلاش نابسنده (ناکافی) برای بدست آوردن دانش بهره ور و سودمند (مفید، نافع) و تفکر ناکافی به دلایل گوناگون می باشد، می تواند به این تزلزلها و نوسانات برسد (بیانجامد، منجر شود). تفکر ناکافی می تواند ناشی از حتی کمبود فرصت برای تصمیم باشد، یا در شخصیت افراد و جمعها شکل گرفته و نهادینه باشد که یک سبب (علت) آن می تواند رشد ناکافی عقل فردی یا جمعی باشد که اصولاً قائل به ضرورت تفکر و تعقل مناسب و کافی برای تصمیمهای مهم نیست و عجله ناشی از کم عقلی را بر امور حاکم می کند. کم عقلی نیز به دانش کم و تفکر ناکافی و در ریشه اش به کمبود هدایت خداوندی (یا در واقع به ناموفق بودن در بهره گیری شایسته از هدایتهای پیشین خداوند) برمی گردد.
از دیگر ریشه های ناپایداری در یک راه کمالی، و نوسان وجودی، چیره (مسلط) نبودن انسان بر خویش (نفس) است که گرچه ممکن است چیزی را بداند ولی نتواند آنرا به درستی و خوبی پیگیری کند و انجام دهد. اینجا نیاز به پشتکار و تلاش وجودی (فکری و عملی، اندیشه ای و کرداری و رفتاری) و مجاهده با نفس است که به خودشناسی و خودسازی می انجامد.
همچنین کم پایداری یا ناپایداری محیطی می تواند به پیامد (نتیجه، اثر) همانند در انسان بیانجامد (منجر شود). در محیطی که بادهای شدید در حال وزیدن است نمی توان از بیشتر گیاهان، درختان و سازه ها انتظار کاملاً برپا و برجا ایستادن داشت، مگر آنهایی که برای ایستادگی از پیش توانمند شده اند.
زمینه علمی و آینده بینی سریال یک نقطه بزرگ توجه برای کسانی است که پیشرفتهای علمی روز را دنبال می کنند و می خواهند برپایه آنها به آینده پژوهی یا تصور از آینده بپردازند. هشدارهای گوناگونی که درباره برخی خطرات فناوری از جمله فناوریهای هسته ای، هوش مصنوعی  و تغییرات آب و هوایی از برای (به خاطرِ، ناشی از) کارهای بشر و ... توسط برخی دانشمندان داده می شود در این سریال در کنار هم دیده می شود و همانگونه که در این سریال و همچنین جهان واقع می بینیم چندان دور از پدید آمدن (تحقق و فعلیت) نیستند و گاهی به آسانی، به یک یا چند خطای انسانی در تصمیم گیری یا انجام کار توسط یک یا چند انسان بر می گردند.
البته زمینه علمی سریال دارای جامعیت نگاه نیست و بسیاری پیشرفتهای درجریانِ علمی را در خود ندارد مانند روباتیک (رباتیک) (به جز چند پهپاد (Drone)  دیگر نشانی از روباتها نیست)
کمبودها و ضعفها و کژیهایی دیگر نیز در سریال هست که برخی از آنها در برخی نقدهای زیر آمده است. همچنین نکات ناخوشایندی مانند برخی لودگی های گفتاری در اصطلاحات رایج زبان انگلیسی در گفتار برخی عوام، که البته خوشبختانه برخی در ترجمه در زیرنویس اصلاح شده است، یا نمایش نادرست برخی روابط خصوصی افراد، در سریال دیده می شود که بیننده باید با آگاهی از آنها چشم بپوشد، که البته در بسیاری فیلمها و سریالهای جهانی امروزه نیز دیده می شوند و چندان غیرمنتظره نیست.
همچنین زیرساختهای نگاه فلسفی دینی سریال باید با دیدی انتقادی نگریسته شود که یکی از نقدهای زیر نمونه ای از چنین نگاهی است.
ضعفهای بنیانیِ (اساسیِ) نگاه فلسفی دینی سریال به ویژه در فصل پایانی یعنی 7 خود را نشان می دهد که در آن می بینیم داوری انسان توسط موجوداتی به ظاهر برتر ولی بسیار ناقص عقل انجام می شود، زیرا گرچه این موجودات (که در سریال ماهیت آنها مبهم نگاه داشته می شود) دارای آگاهی کامل از احساسات و افکار انسانها هستند و قدرت بر وجود و محیط انسانها و ظاهراً بقیه موجودات دارند، ولی در فهم و درک و داوری خویش بسیار ناتوان هستند و نمونه این ناتوانی در مواردی اینچنین دیده می شود:
- داوری برای کل یک گونه برپایه داوری یک نفر نماینده آنها. مگر انسانها همه یک فکر و وجود و خوبی بدی دارند؟ چگونه آن موجودات به ظاهر آگاه این را نمی فهمند که هر انسان را جدا و برپایه خودش داوری کنند.    
- چرا از عهده پاسخ به پرسشهای انسان حاضر (کلارک) بر نمی آیند یا پاسخ نمی دهند و رابطه ای یک طرفه برپا می کنند؟ شاید تصور بسیاری از انسانها از داوری خداوند ادیان چنین باشد ولی خداوند در قرآن کریم خویش می فرماید که به گونه ای با همگان در دنیا و آخرت رفتار می کند که حجت (دلیل، برهان) بر آنها تمام باشد و خداوند از جهت هدایت ایشان، و حتی نعمت بخشیدن به همه انسانها، بدهکار نباشد؛ به این معنا که کسی نتواند بگوید مرا در قیاس با دیگری کمتر هدایت کردی یا کمتر نعمت بخشیدی ولی به همان اندازه از من انتظار نتیجه داری. آنچه بخشی از کمی و بیشی را در بخشش  هدایت و نعمت به انسانها در قیاس با هم می سازد رفتار بعدی خود ایشان است پس از هدایت و نعمت پیشین خداوند. و "البته" خداوند در اندازه های گوناگون عطا می فرماید ولی مهم آن است که متناسب با آن از فرد انتظار دارد و او را داوری می کند. و یکی از مهمترین عطایا و ابزارهایی که خداوند به انسان داده است، "توان اندیشیدن (تفکر)" است و چه کم انسانها آن را برای جستجو و شناخت و دریافت (درک و فهم) حقایق و واقعیتها بکار می گیرند، و همین خود برای بسیاری از احتجاجات (حجت آوریها) علیه بسیاری از انسانها کافیست! 
 جالب اینجاست "کلارک" که به گفته "ریون" بار تصمیمات و مصالح دیگران را به دوش کشیده است در پایان شایسته رستگاری یا پیوند به ضمیر برتر دانسته نمی شود، و بدین گونه همه نقشهای مثبت او نادیده انگاشته شده است. البته می توان به کلارک هم نقدهایی داشت که گذشت تجربیات سنگین بر او، او را تا اندازه ای از تعادل انسانی بیرون برده و دور کرده است که گرچه مثلاً می توانست به "شپرد" و "بلامی" و ... فرصت بدهد، چنین نکرد، یا در موارد دیگر کاستیهایی داشت؛ مثلاً مانند بیشتر شخصیتهای فیلمها و سریالهای اَکشنِ فرهنگِ غربیِ امروزه، جان انسانها برایشان و در نظرشان ناچیز فرض می شود و گاهی به آسانی و بی دلیل می کُشند، (که البته ظاهراً خودِ شخصیتهای داستان نیز به داستان بودن حال خویش آگاهند! ولی متأسفانه این حالت به گونه ای ناخودآگاه در ذهن مخاطب اثرات منفی دارد)، ولی احتمالاً داوری عادلانه مورد انتظار یک انسان بیننده این نیست که داورِ پُرادعا نتواند خوبی و بدی را در کنار هم ببیند و مجموع آن را پایه داوری بگذارد.
- در داستان سریال، زنده نبودن جسم افراد موجب نابودی ابدی ایشان و نپیوستن به ضمیر آن موجودات به ظاهر برتر است. پس همه انسانهای بزرگی که برای اهداف بزرگ، خویش را فدا کرده اند، نابود شده اند در این دیدگاه نادرست. برخی از این مفروضات در این داستان و همانند آن، دارای اهداف پشتِ سَری به نظر می رسد و آن، در بخش خوشبینانه خود، نوعی مقابله با واقعیتهای ناخوشایندی است که در جهان واقع به دست افراطیون از قشریون ناآگاه دینی پدیدار شده است که البته بسیاری از خودِ آن نمونه ها هم چندان مستقل و برپای خویش نیستند و باز، ساخته و تقویت و پشتیبانی شده و رو آمده ی دستهای قدرتهای جهانی برای سودهی (جهت دهی) به افکار جهانیست.
همچنین انتخاب پایانی شخصیتهای مهم داستان سریال برای بودن در جهان مادی در کنار کلارک، و سپس نابود شدن، به جای پیوستن به ضمیرهای (به ظاهر) برتر، نیز همان دید را دنبال می کند؛ نوعی اصالت دادن به زندگی دنیایی، پیامِ پشت این روش و داستانگویی است.
- ضمیرهای موجودات (به ظاهر) برتر پس از این همه کشاکش با انسان همین اندازه شناخت ندارند که بتوانند پیش بینی درستی از رفتار انسانهای حاضر در صحنه داشته باشند و مدام غافلگیر می شوند. و همین غافلگیریها این تلنگر را به ایشان نمی زند که مبادا شناختشان ناکافی یا نادرست است. چگونه چنین موجوداتی می توانند برتر فرض شوند؟ حتی اگر از نظر اطلاعات و قدرت محیطی برتری داشته باشند از جنبه عقلی کاملاً پایینتر هستند و این در خودش (فی نفسه) برای آن مقیاس تناقض است. موجودات به ظاهر برتر حاضر در داستان انگار همان لحظات پایانی با انسان روبرو شده اند و هیچ شناختی از انسان در گذشته نداشته اند. و البته این در تناقض با پیشفرضهای دیگر داستان است، از جمله همین که می خواهند برای انسانها داوری پایانی کنند و اشاره به گذشته و رفتار معمول و همیشگی انسانها در درازای تاریخش می کنند (هنگام استدلال میان "ریون" و "موجود با ظاهر اَبی مادر کلارک").
چنین ترسیمی از داوران برتر در این سریال به ویژه در فصل و بخش پایانی یک نقطه ضعف بزرگ ساخته است که به گونه ای بسیاری از زحمات معنایی سریال را به باد می دهد و در فرض خوش بینانه، نشان از جهان بینی و خداشناسی ضعیف نویسندگان داستان و فیلمنامه سریال است.

با این وجود، آگاهی از این موضوعات کمک می کند که بتوانیم بهره های خویش را از نقاط توانایی (قوت) سریال ببریم و آنها را از ضعفها و پیامدهای جانبی این ضعفها در فکرمان، تا اندازه ای جدا کنیم.

با توجه به شمار زیاد قسمتهای این سریال و همچنین درگیر کردن ذهن و فکر (اگر بخواهیم با دقت ببینیمش) می توان این سریال را در درازای (طول) زمانی دراز دید و البته سریالی باکِشِش است و انگیزه برای پیگیری زودتر آن را در انسان برمی انگیزد. خوب است اگر بتوان پس از دیدن بار نخست، به بازبینی دقیقتر و با اندیشیدن بیشتر پرداخت. بسیاری از گفتگوهای شخصیتهای داستان، بیش از یک گفتگوی عادی میان افراد عادی و عامی به نظر می رسد (که البته در سریال هم، آنها شخصیتهای مهم در گروه خویش هستند) و بسیاری پیشفرضها و نتیجه گیریهای پیشینی را به همراه دارد که جای اندیشیدن (تفکر) دارد و برخی دارای حکمتهایی است.

نقدها و نوشته های زیر که از سایتهای گوناگونی گردآورده شده است، دارای نکات درست و نادرستی است که برپایه دیدگاههای نویسندگان آنها می باشد. هدف از آوردن اینها کنار هم، دیدن موضوع از گوشه های (زوایای) گوناگون و دانستن گوناگونی دیدگاهها درباره آن است.

The 100 آی نقد



چرا باید سریال علمی-تخیلی The 100 را تماشا کنید؟

// شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵

با اینکه سریال اکشن/علمی‌-تخیلی «۱۰۰ نفر» (The 100) بیننده‌های زیادی دارد، اما بسیاری هم آن را به خاطر شبکه‌ی سازنده و خط داستانی‌ نه چندان منحصربه‌فردش دست‌کم می‌گیرند. در این مطلب زومجی از این می‌گوید که چرا باید در اسرع وقت این سریال را تماشا کنید.

می‌دانم روی این مقاله کلیک کرده‌‌اید تا برای تماشای سریال «۱۰۰ نفر» (The 100) ترغیب شوید، اما بگذارید از قبل به‌تان هشدار بدهم که ممکن است با خواندن چند جمله‌ی آینده، دلایل کافی برای «تماشا نکردن» این سریال را پیدا کنید و بی‌‌خیال خواندن ادامه‌ی متن شوید، اما به‌تان پیشنهاد می‌کنم صبر پیشه کنید. اول از همه، «۱۰۰» محصول شبکه‌ی سی‌.دبلیو است. بله، همان شبکه‌ای که به‌طرز «جاستین بیبر»‌واری دشمنان و متنفران زیادی دارد. چون برخلاف اینکه برخی از پربیننده‌ترین سریال‌های این روزهای تلویزیون از جمله «سوپرنچرال»، «اَرو»، «فلش» و «خاطرات خون‌آشام» از این شبکه پخش می‌شوند، اما سی‌.دبلیو همیشه به ساختن سریال‌های تین‌ایجری و سطح‌پایین که روی عناصر داستانی کلیشه‌ای و رومانس‌های دبیرستانی و بازیگران خوش‌تیپ تمرکز می‌کند، بدنام شده است. راستش را بخواهید، اگرچه سال‌هاست که سی‌.دبلیو چنین چیزهایی را به تماشاگرانش عرضه می‌کند، اما شبکه هیچ‌وقت به اندازه‌ی کافی با اعتراض یا ریزش بیننده روبه‌رو نشده تا مجبور به تغییر رویه شود. اگر از طرفداران محصولات سی‌.دبلیو باشید تاکنون «۱۰۰» را هم دیده‌اید، اما چگونه می‌توانم به گروه دوم ثابت کنم که «۱۰۰» جزو توده‌ی اصلی سریال‌های این شبکه قرار نمی‌گیرد؟

خب، «۱۰۰» کاملا از قاعده‌ی سریال‌سازی سی‌.دبلیو مستثنا نیست. در اینجا هم قهرمانان داستان دختر و پسرهای جوان هستند و رومانس بخش بزرگی از درام را تشکیل می‌دهد، اما «۱۰۰» با تمام اینها با دیگر ساخته‌های این شبکه فرق می‌کند. یعنی این سریال نه تنها هیجان‌انگیزترین و تاریک‌ترین ساخته‌ی سی‌.دبلیو است، بلکه «۱۰۰» یکی از جذاب‌ترین و بهترین سریال‌های تلویزیون هم است که متاسفانه خیلی از کسانی که از این شبکه خوش‌شان نمی‌آید، آن را هم نادیده می‌گیرند. «۱۰۰» اما برای اینکه جایگاهی که لیاقتش را دارد در تلویزیون پیدا کند، باید از سد دیگری هم عبور می‌کرد. حالا تصور می‌کنیم شما هیچ پدرکشتگی‌ای با شبکه‌ی سی.‌دبلیو ندارید یا حداقل به حرف‌های من در رابطه با اتمسفر و داستان بزرگسالانه‌ی سریال اطمینان می‌کنید، اما کافی‌ است خلاصه‌ی داستانش را برایتان شرح دهم تا دوباره به‌طرز قابل‌درکی در برابر آن جبهه بگیرید: «۱۰۰» درباره‌ی گروهی از دختر و پسرهای جوانی است که باید در دنیای پسا-آخرالزمانی‌شان علیه بزرگسالانی که آنها را در کنترل دارند، شورش کنند.

The 100

بله، «۱۰۰» در چارچوپ تنظیمات داستانی «هانگر گیمز» (Hunger Games) و امثال آن قرار می‌گیرد. خب، از آنجایی که کلا فیلم‌های دنباله‌داری که هالیوود در چند سال اخیر براساس داستان‌های «هانگر گیمز»‌وار نوشته، همه ضعیف، کسل‌آور و برخلاف کاراکترهای جوان و چابک‌شان، بی‌حس‌‌و‌حال بوده‌اند، ممکن است «۱۰۰» را هم به راحتی به عنوان نسخه‌ی سریالی آنها دسته‌بندی کنیم. اما چه کار می‌کنید اگر به‌تان بگویم «۱۰۰» کاری می‌کند تا عاشق زیرژانر «جوانان علیه سیستم» شوید! تمام مواردی که «هانگر گیمز» و امثالش وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند، در «۱۰۰» یافت می‌شوند. از کاراکترهای سرحال و جذاب گرفته تا دنیایی اسرارآمیز، ریتم تند و سریع و قرار دادن بی‌وقفه‌ی کاراکترها در موقعیت‌های نفسگیری که تصمیم‌گیری‌‌های سخت‌شان را می‌طلبد.

تمام چیزهای که «هانگر گیمز» و امثالش وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند، در «۱۰۰» یافت می‌شوند

همچنان یک سد دیگر که برای دوست داشتن این سریال باید رد کنید وجود دارد: اپیزود افتتاحیه. به دلیل تعداد زیاد شخصیت‌ها و عجله‌ی سریال در پرداختن به چندین خط داستانی، احتمال اینکه بعد از دیدن قسمت اول، عطای سریال را به لقایش ببخشید زیاد است، اما کافی است برای دیدن اپیزود دوم برگردید تا متوجه شوید «۱۰۰» از آن سریال‌هایی است که اپیزود به اپیزود قوی‌تر و پیچیده‌تر می‌‌شود و نظرتان را نسبت به خودش تغییر می‌دهد. به خاطر همین است که «۱۰۰» برخلاف تمام چیزهایی که عکسش را نشان می‌دهند به عنوان یکی از بهترین سریال‌های علمی‌-تخیلی تلویزیون شناخته می‌شود و در روزهایی که تقریبا تلویزیون خالی از هرگونه سریال علمی‌-تخیلی قوی و دندانگیری است، «۱۰۰» بهترین چیزی است که می‌توانیم گیر بیاوریم.

یکی از اولین چیزهایی که خیلی زود درباره‌ی سریال می‌فهمید و از خوشحالی نفسی راحت می‌کشید، این است که سریال واقعا از ایده‌ی اولیه‌اش استفاده می‌کند. مسئله این است که فیلم و سریال‌های زیادی هستند که پتانسیل‌شان را هدر می‌دهند. مثلا به قسمت اول و دوم «دونده‌ی هزارتو» (Maze Runner) نگاه کنید. بیدار شدن یک عده نوجوان در یک هزارتوی عظیم که هیولایی مکانیکی در راهروهایش آنها را شکار می‌کند، خبر از یک داستان قوی آخرالزمانی می‌دهد، اما کمی بعد همه‌چیز به درون محدوده‌ی کلیشه و تکرار دوربرگردان می‌زند. «۱۰۰» اما سریالی است که ریتم تندش را حفظ می‌کند و ما را به نقاطی که فکرش را نمی‌کردیم می‌برد.

The 100

داستان سریال از جایی شروع می‌شود که حدود یک قرن پیش، جنگی اتمی به نابودی زمین می‌انجامد. چند هزار نفر انسانی که باقی مانده‌اند به سمت ستاره‌ها فرار می‌کنند و در ایستگاهی فضایی به اسم «آرک» ساکن می‌شوند؛ فضاپیمای غول‌پیکری که از ترکیب چندین ایستگاه فضایی دیگر ایجاد شده است. اما یک مشکل وجود دارد. «آرک» فقط یک راه‌حل موقت برای حفظ نژاد بشر بوده و حالا که جمعیت آرک در حال افزایش است، ایستگاه با خطر کمبود اکسیژن روبه‌رو شده است. در همین حین، اگرچه همه باور دارند که زمین غیرقابل‌زندگی است، اما کسی در این رابطه مطمئن نیست. بنابراین سران آرک تصمیم می‌گیرند برای صرفه‌جویی در مصرف اکسیژن برای چند ماهی بیشتر، ‌۱۰۰‌تا از خلافکاران و زندانیان را با استفاده از آخرین فضاپیمای فرودِ آرک به زمین بفرستند. این ۱۰۰ نفر به‌طرز معجزه‌آسایی به مقصد می‌رسند و متوجه می‌شوند زمین قابل‌زندگی است (البته که در غیر این صورت سریالی وجود نداشت). خیلی زود تمام مجرمان جوان که شامل دزدان خرده‌پا، قاتل و زندانیان سیاسی می‌شوند شروع به وضع قانون و ایجاد جامعه‌ای بدوی می‌کنند. تمام اینها در اولین اپیزود اتفاق می‌افتند و تازه از اینجا به بعد است که به درون پوست و گوشت تاریخ و اسرار این کاراکترها و زمین وارد می‌شویم.

چند اپیزود اول به شدت یادآور سریال «لاست» است. بچه‌ها باید سر رهبری به توافق برسند، محیط امنی برای خودشان بسازند و دنبال غذا بگردند. آن هم کسانی که تمام عمرشان را در فضا سپری کرده‌اند و اطلاعات دست‌اولی درباره‌ی زمین ندارند. در جریان همین گشت‌و‌گذارها و جدال‌های ابتدایی است که دو اتفاق می‌افتد: شخصیت‌ها پردازش می‌شوند و روابط بین آنها شکل می‌گیرد و همچنین کم‌کم با دنیای جدید باقی‌مانده از جنگ اتمی آشنا می‌شویم. مسئله این است که زمین برخلاف چیزی که فکر می‌کردیم، خالی از سکنه نیست و فضایی‌ها تنها بازماندگان بشریت نیستند، بلکه خیلی زود متوجه می‌شویم انسان‌ها به شکل‌های مختلفی به زندگی ادامه‌ داده‌اند. مثلا از یک طرف گروه «زمینی‌ها» را داریم که سر و وضع‌شان ترکیبی از انسان‌های اولیه و قرون وسطایی است؛ کسانی که مکان‌هایی را برای دور ماندن از تشعشات اتمی باقی مانده بر سطح زمین ساخته و در آن‌ها زندگی می‌کنند. همچنین گروه دیگری که به «ریپرها» مشهورند و در غارها و زیرزمین زندگی می‌کنند و از طریق آدم‌خواری شکم‌شان را سیر می‌کنند. یکی دیگر از مهم‌ترین گروه‌های زمینی، «مردمان کوهستان» هستند که در ۱۰۰ سال گذشته در پناهگاه‌های زیر زمینی دوام آورده‌اند و به همین دلیل بدنشان توانایی تحمل اتمسفر سطح زمین را ندارد و تنها آرزویشان این است که به‌طریقی بالاخره دیوارهای سنگی و تاریک کوهستان را رها کرده و با خیال راحت در میان درختان نفس بکشند.

فضایی‌ها که در ادامه توسط زمینی‌ها «مردمان آسمان» نام می‌گیرند، دریچه‌ی آشنایی ما با دنیای جدید هستند. یعنی بعد از سه فصل کماکان سوالات زیادی درباره‌ی تمام این جامعه‌های کوچک وجود دارد که سریال به مرور آنها را پرداخت کرده و ما را با چم‌و‌خم‌شان آشنا می‌کند. از شباهت سریال به «لاست» گفتم، اما بگذارید بگویم که «۱۰۰» از لحاظ مناطق تحت پوشش خیلی وسیع‌تر از یک جزیره‌ است. مثلا فصل اول به جغرافیایی اطراف نقطه‌ی گردهمایی مردمان آسمان می‌پردازد، در فصل دوم درها به طرف دنیای بزرگ‌تر بیرون باز می‌شود و در فصل سوم هم قدم به مناطق دورافتاده‌تری می‌گذاریم. به عبارتی دیگر، «۱۰۰» همچون چیزی که از یک علمی-تخیلی/فانتزی حماسی انتظار داریم، داستان جهان‌شمولی دارد، اما نکته‌ی مهم سریال این است که این بزرگ‌بودن باعث نمی‌شود تا از تمرکز نویسندگان بر روی شخصیت‌ها کاسته شود.

گفتم شخصیت‌ها و بگذارید بگویم که وقتی شروع به دیدن «۱۰۰» کردم، انتظار داشتم با سریالی طرف شوم که تمرکز اصلی‌اش روی اکشن است، اما سریال واقعا غافلگیرم کرد. «۱۰۰» نمره‌ی فوق‌العاده‌ای در زمینه‌ی به دست گرفتن شخصیت‌ها می‌گیرد و بازیگران هم در نقش‌آفرینی معرکه ظاهر می‌شوند. مخصوصا کاراکترهای زن. سریال بدون کاراکترهای قوی مرد نیست، اما اتفاقات دگرگون‌کننده‌‌ی قصه‌ همه مربوط به زن‌ها می‌شود. در تلویزیونی که به سختی می‌توان در آن شخصیت‌های زن قوی پیدا کرد، این سریال کلکسیونی از آنهاست. گل سرسبدشان هم کلارک گریفین (الیزا تیلور) است که برخلاف انتظارات اولیه، به فرمانده و نماینده‌ی مردمان آسمان تبدیل می‌شود.الیزا تیلور هم حتی ساده‌ترین صحنه‌هایش را با بازی کم‌نظیرش تاثیرگذار می‌کند. شخصیت کلارک خیلی من را به یاد ریک گرایمز «مردگان متحرک» می‌اندازد.

درست مثل ریک که در ابتدا چیزی درباره‌ی وحشت دنیای جدید نمی‌دانست، کلارک در حالی  قدم به زمین می‌گذارد که تمام عمرش را در یک مکان بسته زندگی کرده، اما او حالا باید دوستانش را برای بقا در برابر تهدیدات زمین و اتفاقات غیرمنتظره رهبری کند و این وسط، با موقعیت‌ها و تصمیمات سختی روبه‌رو می‌شود که او را از دختری آسمانی (لطیف)، به دختری زمینی (زمخت) تبدیل می‌کند و ماجرا تا جایی پیش می‌رود که او به همان چیزی تبدیل می‌شود که در ابتدا از آن وحشت داشت: کسی که حالا بدون اینکه نفسش به شماره بیافتد، آدم می‌کشد. این وسط، ممکن است تصور کنید «۱۰۰» از آن داستان‌‌های فمینیستی‌ای است که شخصیت‌های مرد را برای بزرگ کردن زن‌ها پایین آورده است، اما حقیقت این است که واقعا زن‌ها باید برای رسیدن به جایگاهی که همراهانشان و بینندگان آنها را به عنوان قهرمان و رییس‌ قبول کنند، تلاش بسیاری کنند. مثلا در قسمت‌های ابتدایی بلامی بلیک (باب مورلی) با قلدربازی قصد رییس‌بازی دارد، اما کلارک با چنان ظرافتی با او رفتار می‌کند که پادشاه قلدرها در برابر او سر تعظیم فرود می‌آورد و این اتفاق اصلا زخمت به وقوع نمی‌پیوندد و نویسندگان بلامی را کودن به تصویر نمی‌کشند.

انتظار داشتم «۱۰۰» فقط یک اکشن فانتزی سرگرم‌کننده‌ باشد، اما از جایی به بعد سریال نشان می‌دهد که می‌تواند از پس پرداختن به مسائل جدی‌تر و عمیق‌تری هم بربیاید

خیلی خب، حالا می‌خواهم درباره‌ی چیزی بگویم که مطمئنا خیلی از شما مثل من از محصول شبکه‌ی سی‌.دبلیو انتظارش را ندارید. به‌شخصه انتظار داشتم «۱۰۰» فقط یک اکشن فانتزی سرگرم‌کننده‌ باشد و تمام. اما از جایی به بعد (مخصوصا فصل دومش)، سریال نشان می‌دهد که می‌تواند از پس پرداختن به مسائل جدی‌تر و عمیق‌تری هم بربیاید. در فصل اول همه‌چیز به کلونی‌سازی و بقا خلاصه می‌شد و سریال از طریق پرداختن به این ایده‌ها، نشان می‌دهد که بشریت برای رسیدن به هدفی بزرگ‌تر چگونه مجبور به زیر پا گذاشتن بعضی قوانین انسانی می‌شود. در فصل دوم اما با پررنگ‌تر شدن نقش جامعه‌های زمینی و برخورد آنها با مردمان آسمان، سریال وارد مرحله‌ی عمیق‌تری می‌شود. دیگر برای زنده ماندن همه‌چیز به شکار و سیر کردن شکم خلاصه نمی‌شود، بلکه حالا پای سیاست و برخورد فرهنگ‌ها و باورها به میان کشیده می‌شود. حالا با بقایی روبه‌رو می‌شویم که با درگیری‌های دیپلماتیک کار دارد. سریال بارها و بارها در طول سه فصلش، کاراکترهایش مخصوصا کلارک بیچاره را در این زمینه در موقعیت‌های تصمیم‌گیری سختی قرار می‌دهد که راه فراری از آنها نیست و در این لحظات، که یکی از مهم‌ترینشان در پایان نیمه‌ی اول فصل دوم از راه می‌رسد، طوری تمام احساسات داستان در یک کانون جمع می‌شوند و تنش بدون هیچ تیراندازی و انفجاری به اوج خودش می‌رسد که چاره‌ای جز تحسین کار نویسندگان باهوش سریال ندارید.

The 100

اینکه یک سریال تلویزیونی بتواند یک معما و بن‌بستِ اخلاقی جدی را طوری به اجرا در بیاورد که عواقبش واقعی احساس شوند، کار سختی است. سریال‌های زیادی به مسائل مربوط به پیچیدگی زندگی و حفظ اخلاق می‌پردازند، اما تعداد معدودی از آنها در کندو کاو در چنین موضوعاتی موفق هستند. وقتی قهرمان داستان تصمیم به زیر پا گذاشتن باورها یا انجام کاری که دوست ندارد می‌گیرد، معمولا این لحظه‌ی حیاتی، یک‌لایه از آب درمی‌آید. سریال‌های کمی از این لحظات سربلند بیرون می‌آیند. Breaking Bad این کار را کرده است. The Sopranos این کار را کرده است و Game of Thrones هم دارد این کار را می‌کند. اینها سریال‌هایی هستند که ما را همراه با کاراکترهایشان به درون محدوده‌ی خاکستری فلسفه‌ی دنیاهایشان می‌برند و اجازه نمی‌دهند تا آنها بی‌دردسر و بدون له‌و‌لورده شدن به پایانی شاد و خوشحال برسند. مساله‌ای که «۱۰۰» را از یک سریال سطح متوسط بالا می‌برد، این است که هدف سازندگان خلق چنین لحظات نفسگیری است. اگرچه سریال همیشه در اجرای عالی آنها موفق نیست، اما وقتی یکی از آنها را به‌طرز بی‌نقصی به اجرا در می‌آورد، جای سیلی سریال روی صورتتان باقی می‌ماند.

بعد از این همه تعریف و تمجید، بی‌انصافی است اگر مقاله را بدون اشاره به یکی از بزرگ‌ترین انتقادهایی که نسبت به سریال دارم تمام کنم. «۱۰۰» فصل اول و دوم معرکه‌ای دارد که اپیزود به اپیزود بهتر و بهتر می‌شوند. اما سریال متاسفانه در فصل سوم به خاطر یکی از تصمیمات بدی که نویسندگان درباره‌ی یکی از کاراکترها (بلامی) می‌گیرند، وارد مسیری غیرمنطقی و اعصاب‌خردکن می‌شود. تصمیم شتاب‌زده‌ی بلامی برای همراهی با پایک و برگشتن به نقطه‌ی اولش که تنفر از زمینی‌ها بود، قوس شخصیتی او را با سکته‌ی بدی مواجه می‌کند. چون بلامی در طول فصل اول و دوم به این نتیجه رسیده بود که جنگ و سیاست در این دنیا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. که دشمن مشخصی وجود ندارد، اما نویسندگان به‌طرز مسخره‌ای این تکامل را نادیده گرفته و طرز فکر او را به قسمت اول سریال برمی‌گردانند. از همین رو، خط داستانی پایک و بلامی تا اواسط فصل سوم وضعیتی دارد که اصلا در حد استانداردهایی که سریال قبلا وضع کرده بود، نیست، اما خوشبختانه در ادامه با جدی شدن یک تهدید جدید، بلامی هم سر عقل می‌آید و این مشکل پشت سر گذاشته می‌شود و این انتظار ایجاد می‌شود که فصل چهارم در حالی آغاز شود که نویسندگان دیگر دست به چنین حرکاتِ ضعیفی نزدند.

کسانی که خوراکشان محصولات شبکه‌ی سی‌.دبلیو است مطمئنا تا حالا ته‌دیگ «۱۰۰» را هم خورده‌اند، اما مخاطب اصلی من برای نوشتن این مقاله، افرادی بود که مثل خودم «۱۰۰» را جزو دیگر کارهای تین‌ایجری و سطح پایین این شبکه می‌دانند. می‌خواستم به آنها هشدار بدهم که در حال از دست دادن تجربه‌ی لذت‌بخشی هستند. «۱۰۰» از آن سریال‌های نابی است که در عین تند و سریع‌بودن، به مقدمه‌چینی طولانی‌مدت و اصولی هم اعتقاد دارد. در عین داشتن صحنه‌های اکشن فیزیکی، مغز و روان کاراکترها را هم تحت فشار قرار می‌دهد. در عین داشتن چارچوبی کلیشه‌ای، در پرداخت به جزییات منحصربه‌فرد است و در عین فانتزی‌بودن، علمی‌-تخیلی می‌شود. یا به عبارتی دیگر، این همان سریالی است که قرار است به مشغله‌ی جدیدتان تبدیل شود!






نقد و رمزگشایی سریال (-2014) The 100


– The 100 ، سریال تلویزیونی در گونه درام تخیلی پسارستاخیزی است، که بر اساس کتابی با همین نام نوشته Kass Morgan ساخته شده است.

– The 100 تقریبا شبیه سریال موفق Lost است ولی از نوع تینیجری اش (CW به ساخت سریال های تینیجری (با محوریت نوجوانان) معروف است).

– The 100 در فصل آغازین تا حدودی ناامید کننده ظاهر می شود و برای تماشاگر کم حوصله کار را مشکل می کند. اما پس از اینکه چند قسمت از این اثر را دنبال کنید و شخصیت های سریال که بسط و گسترش پیدا می کنند را دنبال نمائید، بر جذابیت هایش افزوده می شود. 100 دارای جلوه های ویژه بسیار خوبی است و پیشرفت The 100 در این زمینه در 4 فصلی که از آن گذشته، قابل توجه می باشد و میتوان حدس زد این پیشرفت در هر فصل نیز بیشتر می شود.

– برخلاف اینکه برخی از پربیننده‌ترین سریال‌های این روزهای تلویزیون از جمله «سوپرنچرال»، «اَرو»، «فلش» و «خاطرات خون‌آشام» از این شبکه پخش می‌شوند، اما سی‌.دبلیو همیشه به ساختن سریال‌های تین‌ایجری و سطح‌پایین که روی عناصر داستانی کلیشه‌ای و رومانس‌های دبیرستانی و بازیگران خوش‌تیپ تمرکز می‌کند، بدنام شده است. «The 100» کاملا از قاعده‌ی سریال‌سازی سی‌.دبلیو مستثنا نیست. در اینجا هم قهرمانان داستان دختر و پسرهای جوان هستند و رومانس بخش بزرگی از درام را تشکیل می‌دهد، اما «The 100» با تمام اینها با دیگر ساخته‌های این شبکه فرق می‌کند. یعنی The 100 نه تنها هیجان‌انگیزترین و تاریک‌ترین ساخته‌ی سی‌.دبلیو است، بلکه «The 100» یکی از جذاب‌ترین و بهترین سریال‌های تلویزیون هم است که متاسفانه خیلی از کسانی که از این شبکه خوش‌شان نمی‌آید، آن را هم نادیده می‌گیرند.

«The 100» در چارچوپ تنظیمات داستانی «هانگر گیمز» (Hunger Games) و امثال آن قرار می‌گیرد ولی تمام مواردی که «هانگر گیمز» و امثالش وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند، در «The 100» یافت می‌شوند.

یکی از اولین چیزهایی که خیلی زود درباره‌ی The 100 می‌فهمید و از خوشحالی نفسی راحت می‌کشید، این است که سریال واقعا از ایده‌ی اولیه‌اش استفاده می‌کند. مسئله این است که فیلم و سریال‌های زیادی هستند که پتانسیل‌شان را هدر می‌دهند. مثلا به قسمت اول و دوم «دونده‌ی هزارتو» (Maze Runner) نگاه کنید. بیدار شدن یک عده نوجوان در یک هزارتوی عظیم که هیولایی مکانیکی در راهروهایش آنها را شکار می‌کند، خبر از یک داستان قوی آخرالزمانی می‌دهد، اما کمی بعد همه‌چیز به درون محدوده‌ی کلیشه و تکرار دوربرگردان می‌زند. «۱۰۰» اما سریالی است که ریتم تندش را حفظ می‌کند و ما را به نقاطی که فکرش را نمی‌کردیم می‌برد.

برخی از سریال های معروف تر شبکه The CW (به ترتیب معروفیت و استقبال تماشگران نوشته شده!):

Arrow – The Vampire Diaries – The Flash – Supernatural – The Originals


اگر قرار بود بر اساس نظریات اریک فون دنیکن (Erich von Däniken) فیلمی ساخته شود، مثلاً کتاب ارابه خدایان را در قالب یک داستان به تصویر کشید، بدون شک سریال The 100 بهترین و دقیق ترین اثر تولیدی می شد. ساختار بسیار دقیق و چیدمان هوشمندانه، در کنار تعلیق های بجا و بازیگردانی بی نظیر، از مشخصه های بارز این سریال هستند.

در میان همه حماقت های بشر برای رد و انکار وجود خداوند، نظریه جنبش رائلیان از همه مضحک تر و کودکانه تر است. اعضای این جنبش، بر این باورند که موجوداتی دانشمند به نام “الوهیم” توسط سفینه‌های فضایی که ما آن ها را اشیاء پرنده ناشناخته می دانیم، به روی زمین آمده و از طریق علم ژنتیک حیات را روی کره زمین خلق کرده اند.

الوهیم همانند بشریت روی زمین هستند، اما به لحاظ علمی 25000 سال از ما پیشرفته ترند! الوهیم در زبان عبری کلمه ای جمع و به معنی “کسانی که از آسمان آمدند” است که مفرد آن “الوها” است.

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

الوهیم در سیاره ای پیشرفته، پاک و سرشار از لذات زندگی می کنند و رهبر آن ها “یهوه” یا “الله” یا همان “هورس” خدای یگانه است!!!
در مقابل این مجموعه، “ابلیس” یا “ست” قرار دارد که می خواهد با جمع آوری سند و مدرک از جنگ و خونریزی و جنایات انسان روی کره زمین به یهوه ثابت کند که خلقت انسان کاری اشتباه بوده است.
نکته بسیار جالب در مورد این جنبش و تفکرات آن ها، شباهت آن با دین یهود و به خصوص عرفان کفرآمیز “کابالا” است. شباهت و همپوشانی عجیب این دو مکتب فکری، به وضوح نشان از نقش پر رنگ یهود در شکل گیری چنین رویکردهای انحرافی و کفرآمیز در میان بشریت دارد.
در نظر رائلیان ادیانی مثل یهودیت، مسیحیت، اسلام و بودایی گری هم توسط الوهیم برای تکامل بشر به پیامبران داده شده است! جالب اینجاست که شبیه‌ترین کتاب به آموزه های این جنبش، مکتب فکری-عرفانی کابالا است که این خود گویای همه چیز است.
اما هذیان های ذهن بشری در تلاش برای انکار وجود خداوندی واحد و وجود خدایان فضایی، به همینجا ختم نمی شود و فرضیه فضانوردان باستانی را هم شامل می شود که از سوی نویسنده سوئیسی، اریک فون دنیکن (Erich von Däniken) در سال 1968 مطرح شد و خیلی زود با استقبال گسترده در دنیا مواجه گشت!!!

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

طبق ادعاهای دنیکن، صدها، هزاران وحتی ده ها هزار سال پیش، سفینه های فضایی در میان هاله ای از آتش و دود روی سیاره ما فرود آمدند. از این سفینه ها موجوداتی با لباس های فضانوردی خارج شدند تا احتمالاً از زمین نمونه برداری کنند یا خاک و گیاهان را مورد بررسی و مطالعه قرار دهند. سپس با پایان یافتن مطالعاتشان، به سفینه خود بازگشته و راهی سیاره خود شدند.
در همین حال، در میان بوته ها یا پشت تخت سنگی، یک انسان باستانی مخفی شده بود و بدون اطلاع موجودات فضایی شاهد تمام ماجرا بود. او سپس به محل سکونت خود بازمی گردد تا به دیگران از صحنه بی نظیر “خدایان” و ارابه آتشین آن ها حکایت کند. این انسان باستانی به دیگران خبر از خدایان و فرشتگانی می دهد که با لباسی پوست سیمین (لباس فضانوردی) و سری حباب مانند (کلاه فضانوردی) ابزاری عجیب (گیرنده و فرستنده یا نوعی اسلحه) را حمل می کنند!
این مردم، سپس تلاش می کنند تا تصاویر آنچه را که دیده و شنیده اند را روی دیوار غارها و ظروف سفالی ترسیم کنند. از طرفی هم ماجرا سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد و این خدایان باستانی نیز هر-از-چند گاهی به زمین سرک می کشیدند. پس به مردم مسلم شد که آن ها خدایان آسمانی هستند.
با ابداع نگارش، مردم شرح بازدید شکوهمند خدایان از زمین را ثبت می کردند. نیاکان ما به انتظار بازگشت خدایان می نشستند، همانگونه که ما در انتظار هستیم تا موجودات فضایی روزی به زمین بیایند.
دنیکن با بیان چنین داستان جذابی، سعی دارد تا اذهان عمومی را به گونه ای درگیر این موضوع نماید که نه تنها پاسخ قطعی برای این مدل ادعاها نتوان یافت، بلکه در اثر پیچیدگی و کمبود منابع، تلویحاً آن را به عنوان یه حقیقت انکار ناپذیر پذیرفت.
اما در طول سال های طرح این نظریات، دانشمندان و کارشناسان زیادی دلایل قابل قبول و مستحکمی در رد آن ها ارائه کرده اند که به عنوان مثال می توان به فرضیه “نقش جوهر” در رد ادعاهای دنیکن اشاره نمود.
نقش جوهر در مطالعات روانشناسی، بسیار رایج است و گهگاه این روش مطالعاتی را به نام ابداع کننده آن تست های رورشاخ (Rorschach) نیز می خوانند. مسئله ای که ما در اینجا به آن تکیه داریم، این است که نقش جوهر کاملاً به ذهن بیننده بستگی دارد.
نقوش به خودی خود الگوی به خصوصی ندارند، بلکه همانی هستند که بیننده تشخیص می دهد و می خواهد که باشد. رهیافتی که اریک فون دنیکن در پیش گرفته بود، با تست نقش جوهر قابل مقایسه است. البته او نقوشی را توصیف می کند که واقعاً وجود دارند، اما باید توجه داشت که این نقوش زاییده فرهنگ های دیگرند. بدون شناخت از زمینه مذهبی، هنری یا تاریخی نقوش در چارچوب فرهنگی که آن ها را آفریده، توصیف دنیکن از این نقوش در واقع ذهنیت او را می رساند تا ذهنیت مردمان باستان را.
به عنوان مثال، ماسکی را که دنیکن شکل یک فضانورد با آنتن بیسیم می نامد، در اصل نمای یک شمن یا کاهن با سربندی از شاخ گوزن یا موجودی اسطوره ای است. دنیکن این ماسک را نماد موجودی فضایی می بیند، چون او می خواهد آن را اینگونه ببیند، نه اینکه این ماسک واقعاً نمای یک موجود فضایی است.
حال که تا حدی با کلیات عقاید درباره خدایان فضایی آشنا شدید، در ادامه به بررسی کوتاه و اجمالی سریال The 100، یکی از سریال های موفق سال های اخیر که بر اساس همین تفکرات ساخته شده، می پردازم.
طبق داستان، بشر در اثر یک آرماگدون اتمی، زمین غیر قابل سکونت را ترک کرده و 97 سال را در یک ایستگاه فضایی به نام آرک زندگی می کند.

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

در واقع، ایستگاه آرک، تلفیقی از 12 ایستگاه فضایی از ملل مختلف است که حالا به تنها مکان برای حیات بشر تبدیل شده است. اما زندگی در آرک چندان هم ساده و جذاب نیست و مشکلات و چالش های خاص خود را دارد.
مثلاً قوانین جزایی به حدی سخت و خشن وضع شده اند که تاوان هر جرم، حتی پیش پا افتاده ترین آن ها، مرگی وحشتناک با عنوان “معلق شدن در فضا” است.
اما همه قوانین تا این حد سختگیرانه نیستند و در این بین، قانون خاصی نیز وجود دارد که طبق آن، مجرمان کمتر از 18 سال را تا رسیدن به سن قانونی از مجازات اعدام معاف می کند و آن ها را روانه زندان می کند.
زندگی در آرک طی سال ها رو به سختی نهاده و کمبود اکسیژن به معضلی جدی برای آن ها تبدیل می شود. در این شرایط، رهبران آرک تصمیم می گیرند تا برای رهایی از این وضع نقشه ای که به Plan B معروف شده را آزمایش کنند. طبق این نقشه، آن ها 100 زندانی زیر 18 سال را با استفاده از سفینه ای به زمین می فرستادند تا بدین وسیله از شرایط حال حاضر زمین اطلاع پیدا کنند و ببینند که آیا اتمسفر زمین پس از این همه سال قابل سکونت شده یا همچنان گرفتار تشعشعات اتمی است.
بدین ترتیب، گروه 100 نفره به همراه دستبندهای هوشمند مخصوص (که وضعیت سلامتی آن ها را گزارش می کند) به زمین فرستاده می شوند و در کمال ناباوری متوجه می شوند که اتمسفر زمین کاملاً قابل سکونت بوده و از تشعشعات اتمی هیچ خبری نیست!
اما ماجرا زمانی جذاب تر می شود که این 100 مسافر آسمانی، متوجه می شوند که در زمین تنها نیستند و بازمانده های زیادی نیز در زمین سکونت دارند. افرادی که حالا پس از سال ها تلاش برای زنده ماندن، زندگی کاملاً بدوی داشته و در قالب قبایل مختلف در زمین سکونت دارند.

در ادامه، تقابلی میان انسان های آسمانی و انسان های زمینی درمی گیرد و مشخص می شود که انسان های زمینی به یک ناجی (خدا) که سال ها قبل از آسمان به زمین آمده باور دارند و زندگی او را سرلوحه خود قرار داده اند.
حالا آمدن انسان های آسمانی، به نوعی تهدید مذهب آن ها به شمار رفته و این هجمه عظیم خدایان (البته این تعبیر به وضوح در سریال مطرح نمی شود) روی زمین موجب آشفتگی آن ها شده است. اما در ادامه، میان این دو گروه تعاملی برقرار شده و مشخص می شود که انسان آسمانی اولیه، در واقع دانشمندی بوده که اختراع وی موجب آرماگدون روی زمین شده و او برای جبران خسارات وارده، به زمین آمده تا از نابودی باقی نسل بشر جلوگیری کند و…
همانطور که مشاهده می کنید، این داستان کاملاً بر اساس دیدگاه رائلی و دنیکنی تولید شده و قصد دارد تا در قالب یک داستان جذاب و گیرا، باور خدایان فضایی (و یا انسان بودن این خدایان) را در میان نسل جوان نهادینه کند. اما همانطور که نظریه رائلی و دنیکنی دارای ایرادهای اساسی و بنیادین است، این سریال هم ایرادهای ساختاری عجیب و غریب دارد. ایرادهایی که توجه به آن ها، حتی تحلیل محتوای آن را بی معنی و غیر ضروری می نمایاند.

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

برای درک بیشتر، به گوشه ای از این ایرادها اشاره می کنم:
* مثلاً می بینیم که در این سریال، لباس های ساکنان آرک هنوز لباس های مدرن و به روز است و مشخص نمی شود که چطور این لباس ها طی این سال ها سالم مانده اند و به چه دلیل تا این حد به روز هستند! این در حالی است که هیچ اثری از خیاط خانه در آرک نمی بینیم یا اگر هم چنین بخشی در آرک وجود داشته باشد، مشخص نیست که پارچه و الیاف مورد نیاز برای تهیه لباس در این همه سال از کجا فراهم می شده؟!! شاید آن ها انباری غول آسا از البسه با خود به فضا برده بودند!! یا گوسفند پرورش می دهند و یا…!!

اما شاید تنها توجیهی که می توان برای این موضوع (پوشش مدرن و به روز) آورد، خواسته عامدانه کارگردان در متمدن نشان دادن انسان های آسمان به عنوان خدایان باشد.
* مورد بعد، مسئله کمبود اکسیژن در آرک است که به عنوان مشکل اصلی ساکنان آن در سریال مطرح می شود. با فرض اینکه منبع تولید اکسیژن در خود آرک قرار داشته، این سوال مطرح می شود که آیا ساکنان آرک برای تأمین آب آشامیدنی با مشکلی روبرو نبوده اند؟
این موضوع زمانی اهمیت پیدا می کند که می فهمیم منابع آبی در آرک بسیار محدود هستند و از آنجا که آب از ترکیب اکسیژن و هیدروژن به وجود می آید، باز این سوال مطرح می شود که چطور آرک با مشکل بی آبی روبرو نشده و فقط کمبود اکسیژن آن ها را به سطوح آورده؟!! [(منظور نویسنده متن "به ستوه آورده" است)] زیرا وقتی آب وجود دارد، دیگر تولید اکسیژن نباید به معضل تبدیل شود…
* نکته بعدی، رفتار انسان های زمینی در این سال هاست. تصویری که از مردم زمینی به بیننده ارائه می شود، تصویری بدوی و به دور از تمدن است. سوالی که به طور جدی در این بین مطرح می شود، چرایی بازگشت بشر ساکن زمین به دوران ماقبل تمدن است.
با توجه به اینکه ایستگاه فضایی آرک در واقع تلفیقی از 12 ایستگاه فضایی از ملل مختلف است، می توان نتیجه گرفت که حداقل این 12 کشور به تکنولوژی بسیار بالایی دست پیدا کرده بودند که به واسطه آن عده ای از مردم خود را در فضا ساکن کرده بودند. حال باید به این سوال پاسخ داد که چطور این مردم، پس از انفجار اتمی، تمدن و پیشرفت خود را فراموش کردند و به دوره بدویت بازگشته اند؟

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

آیا این 12 کشور کاملاً نابود شده اند و افراد باقی مانده روی زمین از این 12 کشور نیستند؟ آیا افراد باقی مانده دچار زوال عقلی شده اند که با دیدن یک فضانورد او را به عنوان ناجی یا خدا پذیرفته و از آن پس مکتبی بر پایه زندگی به سبک وی را برگزیده اند؟ آیا این موضوع، توهینی به شعور بشریت نیست؟ یا شاید کارگردان به شکلی زیرکانه امر پرستش و خدا باوری را عملی به دور از شعور و تمدن معرفی می کند؟
* نکته بعد، عدم وجود اثر یا حتی ردپایی از مذاهب شناخته شده در دوران پسا آرماگدون است! کارگردان به گونه ای اقدام به روایت داستان و صحنه پردازی می کند که گویا انفجارهای اتمی، همانند ویروسی به جان مذهب و طرفداران آن ها افتاده و همه را یکجا به شکلی ریشه کن کرده که حتی یک نماد مذهبی هم در دوران جدید دیده نمی شود. این در شرایطی است که مردم همچنان به مذهب باور دارند و موجودات فضایی را به عنوان موجودات برتر یا همان خدا می پرستند!
* اختراع زبان توسط زمینی ها هم خود بحث مفصلی را می طلبد. اینکه چرا باید بشر بازمانده زبانی جدید را به وجود بیاورد و چه بلایی سر زبان های رایج افتاده، سوال بی جوابی است که برای آن پاسخی منطقی وجود ندارد و به نظر می رسد که عامل ایجاد جذابیت، پرداختن به بعد منطقی این رویداد را تحت شعاع خود قرار داده است.
البته این ها تمام ایرادهای فنی محتوایی این اثر نیستند و می توان ساعت ها در مورد این گونه مسائل بحث و گفتگو کرد. اما نکته مهم این است که چطور با کمک جذابیت های بصری و تبلیغات، اثری این چنین بی منطق را به عنوان اثری شاهکار و جذاب به جهان عرضه می کنند و جالب اینکه همه مخاطبان آن را کاملاً منطقی پذیرفته و هیچکس حتی برای لحظه ای به آن نمی اندیشد. مهمتر اینکه چطور استادانه و به دور از علنی گویی، خرافه ها و نظریات کفرآمیزی مانند رائلیان و دنیکنی ها را به خورد نسل جوان داده و به مرور و بسیار نرم، باورهای آن ها را دستخوش تغییر می کنند.


برخی از نظرات کاربرها در سایت های مختلف:

– این نکته هم میتونه مطرح بشه که در نهایت همون خدایی که بازماندگان زمینی به اون اعتقاد داشتند بازم انسان بود! تکرار هزارباره و تهوع آور اومانیسم تو محصولات رسانه ای.

– من این سریال رو بخاطر موضوعی که داره و شبیه بودن به بازی فال اوت تا اواسط فصل سه دیدم ولی افسوس… یه سریال که فقط از نظر محتوای کلی شبیه شاهکار فال اوت هست که دنیا براثر جنگ هسته ای نابود شده اما این کجا ان کجا تاکید فوق العاده زیاد فمنیسمی فیلم هم خیلی حال بهم زنش کرده

– … میخوان بگن امریکا خوبه اون تو امنه، بلاخره یه راهی پیدا میکنن، وحشی ها از سلاح بیولوژیکی استفاده میکنن پس ماهم باید بمب داشته باشیم…

– کدوم جنگ هسته ای 97 سال طول میکشه؟

– به نظر من سریال فوق العاده قشنگیه اما بصورت آشکار داره همجنسگرایی رو ترویج میده







۱۰۰ نفر (مجموعه تلویزیونی)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

۱۰۰ نفر (به انگلیسی: The 100) یک مجموعهٔ تلویزیونی درام، علمی–تخیلی، پساآخرالزمانی است که در ۱۹ مارس ۲۰۱۴ در شبکهٔ The CW به نمایش درآمد. این مجموعه توسط جیسون روتنبرگ و بر اساس سری جدید رمانی به همین نام که توسط کاس مورگان نوشته شده، ساخته شده‌است.

این سریال داستان گروهی از بازماندگان پساآخرالزمانی را دنبال می‌کند که بیشتر آنها گروهی از نوجوانان جنایتکار هستند که از جملهٔ آنها می‌توان به کلارک گریفین (الیزا تیلور)، فین کالینز (توماس مک دونل)، بلمی بلیک (باب مورلی)، اُکتاویا بلیک (ماری اوجروپولوس)، جاسپر جردن (دوون بوستیک)، مانتی گرین (کریستوفر لارکین)، ریون ریز (لیندزی مورگان)، جان مورفی (ریچارد هارمون) و ولز جاها (الی گوری) اشاره کرد.

آنها جزو اولین افرادی هستند که از یک ایستگاه فضایی پساآخرالزمانی، به زمین بازگشتند. شخصیت‌های دیگر این مجموعه شامل دکتر ابی گریفین (پیج تورکو)، مادر کلارک؛ مارکوس کین (هنری ایان کوسیک)، عضو شورا در ایستگاه فضایی و تلانیوس جاها (آیزیا واشینگتن) صدراعظم ایستگاه فضایی و پدر ولز هستند.

در آوریل ۲۰۱۹، این مجموعه برای فصل هفتم، به‌عنوان آخرین فصل از این مجموعه تمدید شد و در ۲۰ ژوئن ۲۰۲۰ در ایالات متحده به نمایش درآمد.

دنباله خواندن از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد






مرتبط:

- بررسی خطرات احتمالی سکونت در فضا به ویژه کمبود خوراک

- دبیرکل سازمان ملل: در لبه پرتگاه هستیم/ جهان بیدار شود

- از پیامدهای جنگ هسته‌ای؛ جهانی گرسنه

- احتمال نابودی نزدیک بشر با هوش مصنوعی!

***

-(مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی)

- دربارۀ بررسی فلسفی مصلحت و دروغ، و در فضای مجازی

- معنویت در جهان بی‌معنا؛ مصاحبه با دکتر بیژن عبدالکریمی




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد