واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

بررسی مفهوم اسم اعظم از ویکی فقه


اسم اعظم (از ویکی فقه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف




اسم اعظم،  اسم‌الاسم و حقیقتِ دارای مراتب گوناگون، و اعطا شده به اولیای الهی و استجابت کننده دعای فانی در آن را گویند. 

فهرست مندرجات

[ویرایش]

اسم در لغت از ریشه «س‌ـ‌م‌ـ‌و» به معنای بلندی یا از ریشه «و‌ـ‌س‌ـ‌م» به معنای علامت است. [۱] 

[ویرایش]

در اصطلاح عرفان، ذات الهی همراه با صفتی معیّن و به اعتبار یکی از تجلّیاتش در مقام واحدیّت، اسم نامیده می‌شود و اسمهای لفظی، اسمِ اسم است. [۲] 
از اسمای الهی که در مقام واحدیّت ظهور می‌یابند به «مراتب الهیّه» تعبیر‌می‌شود، زیرا میان اسما، نوعی ترتّب وجود‌دارد و برخی از آنها بر بعضی دیگر متفرّع‌اند. [۳] 
برخی نیز بر مقام احدیّت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانسته‌اند، زیرا ذات اقدس خداوند دارای صرافت و اطلاق و از هر نوع تعیّن مفهومی یا مصداقی ـ‌حتّی خود اطلاق‌ـ منزّه است و چون این، خود گونه‌ای تعیّن است که همه تعیّنها را محو می‌کند و بساط همه کثرتها را در‌می‌نوردد، نخستین اسم و نخستین تعیّن خواهد‌بود. [۴] 

[ویرایش]

اعظم صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل، و مقصود از اسم اعظم، بزرگ‌ترین اسم خداست [۵] [۶]؛ ولی برخی اعظم را به معنای عظیم دانسته و گفته‌اند: همه اسمای الهی عظیم بوده و هیچ اسمی از اسم دیگر بزرگ‌تر نیست. [۷] [۸] [۹] 

[ویرایش]

اسم اعظم از اسمای حسنای الهی است. 
خداوند متعال ذاتی است که دارای اسمای حسنا و صفات علیا می‌باشد. 

[ویرایش]

به لفظی که بر صفتِ تنها، بدون ملاحظه ذات دلالت کند « صفت » گویند، چون علم ، قدرت ، اراده و مانند آن، و هر لفظی که دلالت کند بر ذات، به اعتبار صفت، « اسم » خوانده می‌شود، چون عالم ، قادر ، مرید و امثال آن. 
پس الفاظ علم و قدرت و اراده و مشیت و حیات و مانند آن‌ها صفات‌اللّه باشند، و الفاظ عالم و قادر و مرید و شائی و حیّ و امثال آن‌ها اسماء اللّه[۱۰] 

[ویرایش]

همه اسمای خداوند متعال حسنا می‌باشند، و خداوند اسم غیر احسن ندارد، زیرا هیچ‌گونه محدودیتی در مورد خداوند نیست، پس هم ذات و هم خصوصیات ( صفات ) او نامتناهی است، و لکن در مورد غیر خداوند به علت محدودیتی که در وجود و کمالات وجودی آن‌ها می‌باشد، اسم غیر أحسن معنا پیدا می‌کند. 
و اسم اعظم از اسمای حسنای پروردگار است. 

[ویرایش]

بحث از اسم اعظم اختصاص به دین اسلام و معارف دینی ما ندارد، زیرا بنابر آنچه از روایات استفاده می‌شود خداوند متعال اسم اعظم را به بعضی ازانبیا و اولیا اعطا فرموده بود و در بین امت‌های پیشین نیز این موضوع مطرح بوده است، و در بحث از روایات این حقیقت آشکار خواهد شد. 

[ویرایش]

تعبیر اسم اعظم در قرآن به‌کار نرفته؛ ولی برخی از آیات قرآن، مشتمل بر آن دانسته شده است؛ مانند: حروف مقطعه، «بسم الله‌الرحمن الرحیم»؛آیات ۶-۱ سوره حدید، [۱۱]۲۲-۲۴ سوره حشر، [۱۲]۲۵۵ سوره بقره، [۱۳]۲ سوره آل عمران،‌ [۱۴]۴ سوره نساء، [۱۵]۸ سوره طه، [۱۶]۲۶ سوره نمل،[۱۷]۶۴ سوره تغابن، [۱۸]۶۲ سوره غافر. [۱۹] 
در تفاسیر، ذیل آیات دیگری نیز از اسم اعظم بحث شده است؛ مانند: ۳۱ سوره بقره [۲۰]۱۷۵ و ۱۸۰ سوره اعراف، [۲۱] [۲۲]۴۰ سوره نمل، [۲۳]۱۱۰سوره اسراء، [۲۴]۲۶ سوره آل عمران. [۲۵] 
در جوامع روایی، بابی با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددی را در آن نقل کرده‌اند. 
در برخی از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است؛ مانند دعای سمات: «اللّهم إنّی أسئلک باسمک العظیم الأعظم...»، دعای شب مبعث: «و باسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم...»، و دعای سحر: «اللّهم إنّی أسألک من اسمائک بأکبرها...» تعبیر اسم اعظم گویا در کتابهای تورات و انجیلبه‌کار نرفته‌است. 

[ویرایش]

در مورد اسم اعظم روایات متعددی از معصومان (علیهم‌السلام) وارد شده است که نمونه‌هایی در ذیل نقل می‌شود: 
۱.  علی بن محمد نوفلی از ابوالحسن امام هادی (علیه‌السلام) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف می‌باشد، نزدآصف یک حرف بوده و به آن تکلم نمود، پس زمین مابین او و شهر سبأ شکافته شد، در نتیجه تخت بلقیس را در اختیار گرفته آن را خدمت سلیمانمنتقل کرد، سپس در کمتر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد (به حال خود برگشت)، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم موجود است، و یک حرف نزد خداوند، متفرد به آن، در علم غیب می‌باشد». [۲۶] 
۲. از ابوعبداللّه امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده که حضرت فرمود: «با عیسی بن مریم دو حرف بود که با آن دو، کارهایی انجام می‌داد، و باموسی (علیه‌السلام) چهار حرف بود، و با ابراهیم شش حرف بود، و با آدم بیست و پنج حرف بود، و با نوح هشت حرف بود، و خداوند همه آن‌ها را برایرسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) جمع کرد، همانا اسم خداوند هفتاد و سه حرف می‌باشد، و یک حرف را از او پوشاند». [۲۷] 
۳. از امام صادق (علیه‌السلام) روایت شده که: «همانا اسم اعظم خداوند بر هفتاد و سه حرف استوار است، در نزد آصف از آن حروف یک حرف بود، پس به آن تکلم کرد، در نتیجه زمین بین او و تخت بلقیس را فرو برد، سپس تخت را در دست گرفت و زمین سریع تر از یک چشم به هم زدن به حال قبلی برگشت، و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم موجود است و یک حرف در نزد خداوند تعالی است، آن را مخصوص خود نموده، در علم غیب مکتوبمکنون ) می باشد». [۲۸] 

[ویرایش]

آنچه از این روایات و روایات دیگر استفاده می‌شود آن است که: 

اسم اعظم دارای حروف معدودی می‌باشد و آن حروف نزد پیامبران در عددهایی تقسیم شده است و بالاترین عدد (هفتاد و دو حرف) نزد پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و اهل‌بیت معصوم (علیهم‌السلام) می‌باشد. 

تمام آن حروف برای پیامبران معلوم نگردیده است، بلکه یک حرف از آن‌ها در علم غیب الهی و پنهان از دیگران بوده و خداوند متفرد به آن می‌باشد. 

[ویرایش]

درباره اسم اعظم جهات زیر قابل بحث است: 
آیا اسم اعظم لفظ یا معنای ذهنی است و یا حقیقتی ورای لفظ و معنا می‌باشد؟ 
آیا اسم اعظم، اسم معیّنی می‌باشد و یا غیر معین؟ 
بنابر معین بودن، آیا برای مخلوق معلوم است و یا معلوم نمی‌باشد؟ 

[ویرایش]

در مورد چیستی اسم اعظم دیدگاه های مختلفی ارائه شده است: 

اسم معلوم است، ولی معین نیست. 
«شخصی از امام جعفر صادق [۲۹] (علیه‌السلام) به او فرمود: برخیز و داخل این حوض رفته و غسل کن تا اسم اعظم را به تو بیاموزم، پس وقتی وارد حوض گردید و غسل به جا آورد در حالی که زمستان بود و آب در نهایت سردی بود، چون خواست از آب بیرون آید امام به اصحاب اشاره کرد که مانع خروج وی از آب بشوند، و او هرگاه اراده می‌کرد که از جانبی خارج شود اصحاب او را منع می‌کردند و به آب سرد پرتابش می‌کردند، پس آن مرد بسیار به آن‌ها تضرع کرد و آن‌ها نپذیرفتند و مطمئن شد که می‌خواهند او را کشته و هلاک کنند، پس به سوی خداوند تعالی تضرع نمود که او را از دست آن‌هانجات دهد، و آن‌ها چون دعای او را شنیدند، از آب خارجش نموده و لباس به او پوشاندند، و مهلتش دادند تا به حال قوت برگشت. 
آن گاه به امام جعفر صادق (علیه‌السلام) عرض کرد: حالا اسم اعظم را به من بیاموز. 
امام به او فرمود: اسم اعظم را آموختی و خداوند را بدان خواندی که اجابتت فرمود. 
عرض کرد: چطور؟ فرمود: هر اسمی از اسمای خدای تعالی در نهایت عظمت است، الاّ این که انسان وقتی اسم اعظم خدا را ذکر می‌کند و قلب او به غیر خدا تعلق دارد از آن بهره‌ای نمی‌برد و هنگامی که خدا را یاد می‌کند و طمعش از غیر خدا منقطع است همان نام اسم اعظم می‌شود، و تو چون مطمئن شدی که ما تو را خواهیم کشت، در قلب تو جز اعتماد بر فضل خداوند متعال چیزی نماند، پس در این حال هر اسمی را که ذکر کردی هماناسم ، اسم اعظم است». [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳] [۳۴] 
صاحبان این قول ، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته‌اند که مردم بر ذکر همه اسمای الهی مواظبت کنند، به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جاری شود. [۳۵] 

کفعمی، اذکار و دعاهایی را مشتمل بر اسم اعظم دانسته؛ مانند دعای جوشن کبیر، دعای مشلول، دعای مجیر، دعای صحیفه، «یا‌هو یا هو یا من لا یعلم ما هو إلاّ هو»، «یا نور یا‌قدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لا یموت یا حیّاً حین لا حیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّ‌أنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنت‌من‌الظّالمین». [۳۶] 
در روایات متعددی نیز آیات و اذکاری، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است؛ مانند آیاتی از بقره، آل عمران و طه [۳۷] [۳۸] [۳۹]، «بسم الله الرحمن الرحیم» [۴۰]، «الله لا إلـه إلاّ هوالحیّ القیّوم» [۴۱] [۴۲]، «و إلـهکم إلـهٌ وحدٌ‌...» [۴۳] [۴۴] [۴۵] [۴۶]، «اللّه لا إلـه إلاّ هو لیجمعنّکم إلی یوم القیمة» [۴۷]، «اللّه لا‌إلـه إلاّ هو له الأسماء الحسنی» [۴۸]، «اللّه لا إلـه إلاّ هو ربّ العرش العظیم» [۴۹]، «اللّه لا إلـه إلاّ هو و علی‌اللّه فلیتوکّل المؤمنون» [۵۰]، «ذلکم اللّه ربّکم خلق کلّ شیء‌...» [۵۱]، ۶‌آیه ابتدای سوره حدید [۵۲]و سه آیه آخر سوره حشر [۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶]،«یا‌هو یا من لا هو إلاّ هو» [۵۷] [۵۸][۵۹]، «...‌اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو...» [۶۰] [۶۱] [۶۲]، «یا إلهنا و إله کلّ شیء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت» [۶۳]، «لا إله إلاّ هو». 
پس از نماز صبح گفتن ۱۰۰ مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» ‌و‌...‌. 
در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم، بر اذکار «الحیّ»، «القیّوم»، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأکید شده است.  

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد، و آن « هو » است، زیرا «هو» کنایه از فردی است که به‌گونه غیبت و فردانیت موجود است، و وجود وغیبت از همه ممکنات از صفاتی هستند که بر حق سبحان واجب می‌باشند و دلالت بر نهایت عزت و علوّ و کبریا می‌کنند، اما وجود برای خداوند بهذاتش و از ذاتش می‌باشد، و برای غیر خداوند از ناحیه غیرش است، و اما فردانیت پس فرد مطلق از هر ناحیه، غیر از او نمی‌باشد، و اما غیبت از همهممکنات به دلیل این‌که محال است که خداوند حالّ در غیر خود یا محلّ برای غیر یا متصل به غیر یا منفصل از غیر خود باشد، پس هیچ مناسبتی بین او و چیزی از ممکنات نیست، بنابراین ثابت شد که صفاتی که کلام ما (هو) بر آن‌ها دلالت می‌کند به غیر خداوند سبحان سزاوار نیست، پس این کلمهاخص اسمای خداوند سبحان  می‌باشد». [۶۴] [۶۵] 
«هو» اسم خدای متعالی است؛ نه ضمیر، به همین جهت «یا هو» درست است. [۶۶] 
نزد عارفان «هو» به مقام «هویّت مطلقه» من حیث هی هی اشاره دارد، بی‌آنکه متعیّن به تعیّن صفاتی یا متجلّی به تجلّیّات اسمایی باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقیّ نقیّ احدیّ احمدی محمدی(صلی الله علیه وآله)ممکن نیست. [۶۷] 
به عبارت دیگر، «هو» به مقامی اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرّا و از تجلّی و ظهور منزّه است. [۶۸] 

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد و آن « اللّه » است. 
فخر رازی برای صاحبان این دیدگاه دوازده حجت نقل می‌کند. [۶۹] [۷۰] [۷۱] [۷۲] 
روایتی که در تفسیر شریف صافی نقل شده، نیز می‌تواند مستند این نظریه باشد، و آن اینکه: از امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نقل شده: «اللّه، اعظم اسمای خداوند عزوجل می‌باشد، سزاوار نیست که غیر خدا به آن نام‌گذاری شود». [۷۳] 

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد، و آن «الحیّ القیوم» است. 
ابو بن کعب از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) درخواست کرد که اسم اعظم را به او بیاموزد، پس حضرت فرمود: آن در کلام خداوند (اللّه لا إله إلاّ هو الحیّ القیّوم) [۷۴] یا در کلام خداوند (الم. اللّه لا إله إلاّ هو الحیّ القیوم)  [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸]می‌باشد. 
طرفداران این قول گفته‌اند: اسم اعظم در «اللّه لا إله إلاّ هو» نیست، زیرا این کلمه در آیه‌های زیادی موجود می‌باشد، پس زمانی که پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)، اسم اعظم را در این دو محصور نمود، علم پیدا می‌کنیم که آن عبارت از « الحی القیوم » است. [۷۹] 

«الحیّ»؛ یعنی درّاک فعّال [۸۰] [۸۱]، بنابراین، دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت باز‌می‌گردد، پس نام شریف «الحیّ» همه کمالات الهی را دربردارد، به همین جهت، عارفان آن را امام ائمّه سبعه (حیّ،‌عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلّم) گفته‌اند [۸۲]؛ یعنی ۶ اسم دیگر بر «الحیّ» متوقّف هستند. 
ب. «القیّوم»؛ یعنی آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است [۸۳]، به‌گونه‌ای که غنیّ بالذّات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد؛ امّا هرچه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.الاشارات والتنبیهات، ج‌۳، ص‌۱۴۰. 

در خواصّ دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتی استفاده می‌شود که ۱۹ مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض، به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاکی دل می‌شود و هرکس «الحیّ القیّوم» را بسیار بگوید، به ویژه در آخر شب، آثار مادّی و معنوی فراوانی خواهد داشت. [۸۴] 
برخی گفته‌اند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یا‌حیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل می‌شود. [۸۵] 
عده بسیاری از مفسّران، دو‌اسم«الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداخته‌اند. [۸۶] [۸۷] [۸۸] 
  

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد و آن « ذو الجلال والإکرام » است. 
دو وجه برای این نظریه نقل شده که یکی از آن دو این است که: این کلمه بر تمام صفات معتبر در الهیت دلالت می‌کند. 
اما جلال اشاره به صفات سلبی و اکرام اشاره به اضافات می‌باشد، و معلوم است که صفات شناخته شده برای خلق در این دو قسم محصورمی‌باشند.  [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] 

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد و آن، حروف مقطعه در اوایل سوره‌هاست. 
دلیل این دیدگاه آن است که از علی (علیه‌السلام) روایت شده که موقعی که امر بر ایشان دشوار می‌شد دست به دعا برده و عرض می‌کرد: یا «کهیعص»، [۹۳] یا «حم عسق». [۹۴] [۹۵] [۹۶] [۹۷] 
سعید‌بن‌جبیر آن را اسمی دانسته که از ترکیب حروف مقطعه به‌دست‌می‌آید و گفته است: اگر مردم می‌توانستند حروف مقطعه را به درستی ترکیب کنند، اسم‌اعظم را به دست می‌آوردند. [۹۸] 

اسم معینی است که برای خلق معلوم می‌باشد، و آن «اللّهمّ إنّی أسئلک اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو ربّ العرش العظیم» است. 
در روایتی از امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) نقل شده که فرمود: از خداوند درخواست کردم که به من اسم اعظمی را که اگر با آن خوانده شود اجابتمی‌کند، بیاموزد، پس در خواب به من گفته شد: بگو: «اللّهم انّی».  [۹۹] 

اسم معینی است که برای خلق معلوم نمی‌باشد. 
دلیل این نظریه وجود روایت‌های زیاد ادعا شده است، و در وجه مکتوم بودن اسم اعظم گفته‌اند این امر سبب مواظبت خلق بر ذکر همه اسما به امیدجریان آن اسم بر زبان ، می‌شود و به همین سبب خداوند نماز وسطی را از بین نمازها و شب قدر را در شب‌هایی پنهان نگه داشته است.  [۱۰۰] 

این اقوال هشت‌‌گانه را فخر رازی بیان کرده است، و خود او اعتقاد به غیر معلوم بودن را نمی‌پسندد، و خلاصه کلامش در مقابل استدلال این است که: چون ذات خداوند متعال با معرفت حقیقی ذاتی قابل شناخت می‌باشد، پس زمانی که خداوند قلب بعضی از بندگانش را به این معرفت نورانی فرمود،بعید نیست که او را بر اسم این حقیقت مخصوص نیز آگاه کند.  [۱۰۱] 

اسم اعظم « بسم اللّه الرحمن الرحیم » می‌باشد. 
دلیل این نظریه روایتی است از امام رضا (علیه‌السلام) که فرمود: «بسم اللّه الرحمن الرحیم به اسم اعظم بودن، از سیاهی چشم  نسبت به سفیدی آن، نزدیک‌تر است». [۱۰۲] [۱۰۳] 
زیرا آن‌گونه که عارفان گفته‌اند، برای ظهور و بروز اسما باید برای هویّت غیبیّه و ذات مقدّس، خلیفه الهیّه غیبیه‌ای باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیّت و رحیمیّت ذاتی است.[۱۰۴] [۱۰۵] 
گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیّت، همانند کلمه «کن» از خدای متعالی است [۱۰۶]؛ یعنی بسم اللّه... از چنین شخصی، همانند کن ایجادی، قدرت بر انجام هر چیزی را پدید‌می‌آورد. 

نظریه‌های دیگری نیز در این مسئله وجود دارد. 
سیوطی بیست قول در رساله «الاسم الاعظم» در مورد اسم اعظم بیان می‌کند. [۱۰۷] 

[ویرایش]

در همه نظراتی که گذشت، جهت دوم و سوم از جهات اختلاف پیش گفته در اسم اعظم در نظر گرفته شده و بیان صریحی درباره جهت اختلاف اول در این دیدگاه‌ها یافت نمی‌شود. 

علامه طباطبایی (قدس‌سره) جهت اول را در نظر گرفته و اقوال در اسم اعظم را در سه قول منحصر کرده است: 

اسم اعظم لفظی مرکب از حروف ناشناخته است که ترکیب مخصوص آن‌ها دارای تأثیرهای عجیبی است، و مواد خاص با ترکیب ویژه پدید آورنده آثار غیر عادی می‌باشند. [۱۰۸] 
علامه ، این دیدگاه را به عنوان قول شایع در میان عموم مردم معرفی می‌کند، و بنابر این نظریه اثر حاصل از ناحیه خود لفظ با وضع لغوی آن می‌باشد. 

برای اسم اعظم لفظی هست که به طبیعتش بر آن اسم دلالت می‌کند، نه با وضع لغوی، و به اختلاف حوایج و مطالب تألیفش اختلاف می‌یابد. [۱۰۹] 
بر این قول اصحاب عزائم و اهل افسون و جادو ، و علمای اسرار حروف اصرار می‌ورزند. 
البته در سرّ این تصرف و تأثیر ، اختلافاتی وجود دارد، طایفه‌ای آن سرّ را در مزاج حاصل از ترکیب حروف پنداشته‌اند و حروف را بر حسب اقسام طبایع ، مانند عناصر چهارگانه ، به چهارگونه تقسیم کرده‌اند و هر طبیعتی به صنفی از حروف اختصاص یافته و بدین جهت، حرف را به قاعده‌ای که در اصطلاح «اکسیر » می‌نامند، به اقسام هوایی ، آتشی ، آبی و خاکی تقسیم کرده‌اند. [۱۱۰] 
و طایفه‌ای سرّ تصرفی را که در حروف خیال کرده‌اند به نسبت‌های عددی مستند کرده و می‌گویند: حروف أبجد چه از لحاظ طبع و چه از لحاظ وضع بر اعدادی دلالت دارند، که معمولاً به آن‌ها اختصاص یافته‌اند و از این رو، به خاطر تناسب بین اعداد ، میان حروف نیز تناسب مستقلی وجود دارد، و احیاناً تصرف سرّ حرفی و سرّ عددی با هم درمی‌آمیزند. [۱۱۱] 

اسم اعظم حقیقتی دارد و تأثیرش معلول آن می‌باشد، نه از ناحیه الفاظ یا معانی مفهوم از آن‌ها. [۱۱۲] [۱۱۳] 

علامه طباطبایی بعد از بیان دو دیدگاه ، در مقام بیان دیدگاه سوم که مختار خود اوست، می‌فرماید: «بحث حقیقی از علت و معلول، و خواص علت و معلول همه این نظریه‌ها را دفع می‌کند، زیرا تأثیر حقیقی دائر مدار وجود اشیا در قوت و ضعف ، و سنخیت بین مؤثر و متأثر می‌باشد، در حالی که اگر اسم لفظی را از جهت خصوص لفظ آن در نظر بگیریم، مجموعه‌ای از اصوات شنیده شده‌ای می‌باشد که از کیفیات عرضی هستند، و اگر از جهت معنای تصور شده اعتبار شود، صورت ذهنی که از جهت خودش اثری در شیئی ندارد، می‌باشد، و این‌که صوتی که ما از راه حنجره ایجاد کرده‌ایم، یا صورت خیالی که در ذهنمان تصور می‌کنیم به گونه‌ای باشد که با وجودش غلبه بر وجود هر چیزی داشته باشد، و در آنچه ما اراده می‌کنیم تصرف کند، پسآسمان را به زمین، و زمین را به آسمان منقلب کرده، و دنیا را به آخرت و آخرت را به دنیا بگرداند و هکذا، در حالی که خود آن، معلولِ اراده ما می‌باشد، از امور محال است. 
و اسمای الهی و به ویژه اسم اعظم، گرچه مؤثر در عالم وجود ، و وسائط و اسباب برای نزول فیض از ذات متعالی در این عالم مشهود می‌باشند، لکن آن‌ها به حقایقشان تأثیر می‌گذارند، نه با الفاظی که در لغت کذایی دلالت بر آن‌ها می‌کنند، و نه با معانی که از الفاظ تصور شده در اذهان فهمیده می‌شوند. [۱۱۴] [۱۱۵] [۱۱۶] 

اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمی است که در مقام واحدیّت ظهور می‌یابد و آن جامع جمیع اسما و صفات است و اسمای دیگر به وسیله آنظهور می‌یابد. [۱۱۷] [۱۱۸] 

توضیح آنکه ذات مقدّس حق، اعتبارات گوناگونی دارد: 
الف. اعتبار ذات من حیث هی. 
به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده می‌شود و هیچ اسم و رسمی برای آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوی اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است [۱۱۹]، چنان‌که اندیشه هیچ حکیمی نیز به آن راه ندارد: «لا‌یُدرکه بُعد الهِمَم و لایناله غَوص الفِطَن». [۱۲۰] 
ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبی و عدم ظهور مطلق، که آن را مقام «احدیّت» گویند. 
ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسما و صفات. [۱۲۱] 
نخستین حقیقتی که در این مقام تعیّن می‌یابد، اسم اعظم یعنی «اللّه» است و از تجلّی آن جمیع اسمای دیگر ظاهر می‌شود [۱۲۲] [۱۲۳]، به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسمای دیگر تقدّم داشته و به عالم قدس نزدیک‌تر است [۱۲۴] [۱۲۵] [۱۲۶] 
البتّه این امر بدان معنا نیست که دیگر اسمای الهی، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقص‌اند، بلکه همه اسمای الهی، جامع جمیع اسما، و مشتمل بر همه حقایق و کمالات‌اند، زیرا همه اسما با ذات مقدّس و با یکدیگر متّحدند. 

فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسمای دیگر، یکی از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است؛ مثلا در اسمای جمال، جمال ظاهر وجلال باطن است و در اسمای جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است؛ ولی اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگری غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگری حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و درعین آخریّت، اوّل و در عین اوّلیت، آخر است. [۱۲۷] [۱۲۸] 
ناگفته نماند که عارفان، اسمای الهی را به اسمای ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسمای ذات دانسته‌اند. [۱۲۹] 

کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمی‌دانند، به روایاتی نیز استدلال کرده‌اند، چنان‌که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است: خدای متعالی اسمی را آفرید که با حروف به صوت نمی‌آید و با‌ الفاظ تکلّم نمی‌شود... [۱۳۰] [۱۳۱] 
و در روایات دیگری آمده‌است که اسم اعظم ۷۳ حرف دارد، برخی پیامبران تعدادی از حروف آن را و پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) ۷۲ حرف آن را می‌دانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آنکه برای خود برگزیده است. [۱۳۲] [۱۳۳] 
روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست، زیرا اگر اسم‌ اعظم اسمی لفظی بود که با مجموع حروفش بر معنایی دلالت می‌کرد و دانستن برخی از آن‌حروف، هیچ سودی برای پیامبران (علیهم السلام) نداشت [۱۳۴]و در حجاب بودن حرفی از حروف الفبا، نامعقول‌ بود. [۱۳۵] 

استاد جوادی آملی در تحریر تمهید القواعد ، [۱۳۶] نیز نظریه لفظ بودن اسم اعظم را رد کرده و معتقد است: اسم اعظم واقعیت عینی دارد. 
اما نسبت به معین بودن و نبودن اسم اعظم، بنابر آنچه در روایات در مورد محصور بودن حروف در عدد خاص هست، استفاده می‌شود که اسم معینی است. 
و نیز در دعاها مثل دعای سمات از خداوند در مقابل اسمای دیگر الهی، سؤال به اسم اعظم می‌شود، که ظهور در معین بودن آن دارد. 
و نسبت به معلوم بودن و نبودن آن بر خلق ، از روایات معلوم بودن استفاده می‌شود، به ویژه از تقسیم حروف به مستأثر و غیر مستأثر . 
بنابراین، دیدگاه پذیرفته این است که: اسم اعظم حقیقتی معین بوده و به مشیت خداوند متعال برای عده‌ای از پیامبران و بندگان شایسته و اولیای الهی معلوم می‌باشد، که با فنای آن‌ها در حقیقت اسم اعظم و جاری کردن لفظ آن بر زبان ، دعایشان به درجه اجابت می‌رسد. 
و بعد از روشن شدن حقیقت خارجی بودن اسم اعظم، می‌توان گفت حروفی که در روایات به عنوان اسم اعظم وارد شده‌اند نیز حقایقی خارجی می‌باشند که حروف لفظی از آن‌ها حکایت می‌کنند، و ممکن است اشاره به مراتب حقیقت اسم اعظم بنمایند که به تفاوت مراتب اولیای الهی و درجه نیاز آنها، به ایشان اعطا می‌شوند، واللّه العالم. 

[ویرایش]


اسم اعظم دارای دو جهت است: غیب و ظهور. 
از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیّت و هویّت غیبیّه اتحاد داشته و عین آن‌هاست و فرق بین آن‌ها فقط به حسب اعتبار است. 
اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتی ظاهر نشده و هیچ‌گونه تعیّنی ندارد [۱۳۷] [۱۳۸] [۱۳۹]و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بی‌تعیّن بودن آن است که باعث می‌شود کسی به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت، دیگر نشانی از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخی روایات آمده که خداوند یک حرف آن را برای خود برگزید، همین معنا باشد [۱۴۰]
ولی از جهت ظهور، اسم اعظم تجلّی فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایی، تجلّی و ظهور دارد [۱۴۱] [۱۴۲] [۱۴۳]، بنابراین، می‌توان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست. 

مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت محمدی (صلی الله علیه وآله) است، زیرا عین ثابت محمدی (صلی الله علیه وآله) مظهر اسم اعظم و تعیّن آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن، در خارج یکی هستند، گرچه در عقل متفاوت‌اند [۱۴۴] [۱۴۵] [۱۴۶] [۱۴۷]، چنان‌که امامان (علیهم السلام) نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظم‌اند. [۱۴۸] [۱۴۹] 
به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست، زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیّه است. [۱۵۰] 

مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمّدیه (صلی الله علیه وآله) یعنی مقام مشیّت (وجود منبسط) است. 
چنان که از روایت منقول از امام صادق (علیه السلام) [۱۵۱]برخی درباره این مقام، چنین استفاده کرده‌اند که خداوند اسمی آفرید که همه حدود از آن دور است، حتّی حدّ ماهیّت و درحالی‌که مستور است، مستور نیست؛ یعنی خفای آن بر اثر شدّت ظهور آن‌است. [۱۵۲] 

مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصری پیامبر ‌اکرم (صلی الله علیه وآله) است که از عالم علم الهی به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجی در آن منطوی است؛ مانند انطوای عقل تفصیلی در عقل بسیط اجمالی. [۱۵۳] 
پایین‌ترین مرتبه‌ اسم اعظم، اسم اعظم لفظی است. [۱۵۴] 

[ویرایش]

از آیات و روایات استفاده می‌شود که برخی از انسان‌ها اسم اعظم را می‌دانستند؛ ولی مقدار بهره‌مندی آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هرکس مقدار بیشتری از اسم اعظم نزد او بود، به همان اندازه، قدرت بیشتری برای تصرّف در جهان در اختیار داشت. 
هر انسان کاملی چون مظهر اسم اعظم است، آن را می‌داند [۱۵۵]؛ ولی پیامبر‌اسلام (صلی الله علیه وآله) و اهل بیت ایشان (علیهم السلام) بیشترین بهره‌مندی را از اسم‌ اعظم دارند و از ۷۳ حرف اسم اعظم، ۷۲‌ حرف آن نزد آنان وجود‌ دارد. [۱۵۶] [۱۵۷] [۱۵۸] 
در قرآن به برخی از کسانی که اسم اعظم را می‌دانستند، اشاره شده است: 

اهل بیت پیامبر(علیهم السلام): [۱۵۹] [۱۶۰] 
در آیه ۴۳ سوره رعد [۱۶۱]از کسی یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: «...‌و مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتـب.» براساس روایات، مقصود این آیه امیر مؤمنان (علیه السلام) و پس از او بقیّه اهل‌بیت (علیهم السلام) هستند. [۱۶۲] 
کسی که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد، زیرا امام صادق (علیه السلام) در روایتی فرموده است: نزد سلیمان (علیه السلام) فقط یک حرف از اسم اعظم بود؛ ولی نزد علی (علیه السلام) تمام علم کتاب وجود داشت. [۱۶۳] [۱۶۴] 
نیز در آیه ۴۰ سوره نمل [۱۶۵]آمده است که نزد آصف‌بن‌برخیا (علیه السلام) بخشی از علم کتاب بود که آن بخش در احادیثی به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است. [۱۶۶] 
در روایات دیگری، علم آصف‌بن‌برخیا در مقایسه با علم امامان که دارای همه علم کتاب بودند، مانند قطره‌ای در برابر دریا دانسته شده است. [۱۶۷] 
از مقایسه‌ای که در این‌گونه روایات بین علم کتاب و حرفی از اسم اعظم شده، به دست می‌آید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیز‌می‌شود. 

 آدم(علیه السلام): [۱۶۸] 
خداوند همه اسمای الهی را به آدم(علیه السلام) آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود [۱۶۹]: «و‌عَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها». [۱۷۰] 

آصف‌بن‌برخیا(علیه السلام): 
به وی یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنی، تخت ملکه یمن را از یمن به شام، نزد سلیمان (علیه السلام) آورد [۱۷۱] [۱۷۲]: «قالَ الَّذی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتـبِ اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ.» [۱۷۳] 
از ابن عبّاس نقل شده که آصف‌بن‌برخیا تخت بلقیس را با ذکر «یا حیّ یا قیوم» احضار کرد. [۱۷۴] [۱۷۵] 

عیسی(علیه السلام): 
او می‌توانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد. [۱۷۶] [۱۷۷] 
براساس برخی روایات، عیسی (علیه السلام) به سبب برخورداری از اسم اعظم می‌توانست این اعمال را انجام دهد. [۱۷۸] [۱۷۹] [۱۸۰] 

بلعم‌بن‌باعورا: 
در قرآن، داستان شخصی بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد؛ ولی وی خود را از آنها تهی ساخت. [۱۸۱] 
طبق برخی روایات این شخص، بلعم بن باعورا مردی از بنی اسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا می‌کرد دعایش مستجاب می‌شد؛ ولی بر اثر پیروی از فرعون و دشمنی با موسی (علیه السلام) اسم اعظم را از‌ دست داد. [۱۸۲] [۱۸۳] 
در روایات به افراد دیگری نیز اشاره شده که اسم اعظم را می‌دانستند؛ مانند: نوح، ابراهیم، موسی [۱۸۴] [۱۸۵]، یعقوب [۱۸۶]، خضر [۱۸۷]، یوشع‌بن‌نون[۱۸۸]: و غالب قطّان یکی از اجداد ‌رسول خدا (صلی الله علیه وآله). [۱۸۹] 

[ویرایش]

بر اساس روایات، عیسی علیه‌السلام بر اثر بهره‌مندی از اسم اعظم می‌توانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد: [۱۹۰] [۱۹۱] [۱۹۲] «و‌اُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ واُحیِ المَوتی بِاِذنِ اللّه» [۱۹۳]، چنان‌که آصف‌بن‌برخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد [۱۹۴] [۱۹۵]: «اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ». [۱۹۶] 
در روایات، آثار گوناگونی برای اسم اعظم ذکر شده است؛ برای مثال، کسی که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هرچه از خدا بخواهد به او عطا می‌شود [۱۹۷] [۱۹۸]و از علم غیب به اندازه‌ای که خدا بخواهد آگاهی می‌یابد و دارای معجزه یا کرامت می‌شود [۱۹۹] [۲۰۰]و همه خیرات و برکات بر او فرود می‌آید [۲۰۱]و‌...‌. 
با دقّت در روایات و دعاهای مربوط به اسم‌اعظم، روشن می‌شود که هرگونه اثری بر اسم‌اعظم مترتّب می‌شود. 
اعمّ از پدید‌آوردن، نابود‌کردن، ابدا، اعاده، روزی دادن، زنده‌کردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هرگونه دگرگونی جزئی و کلّی. [۲۰۲] 
  

[ویرایش]

  
کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ می‌شمرند، در چگونگی تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخی از آنان این‌گونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچقید و شرطی می‌دانند. [۲۰۳] 
  
برخی دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطی در گوینده، از نظر تقوا و پاکی وحضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او. [۲۰۴] 
  
امّا کسانی که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمی‌دانند می‌گویند: کسی که اسم اعظم را می‌داند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهی است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین، چنین شخصی همه صفات الهی، مانند علم و قدرت را دارد، گرچه وجود این صفات در خدای متعالی بالذّات و به نحو وجوب، و در خلیفه الهی بالغیر و به‌نحو امکان است. 

[ویرایش]

اجابت دعایی که خداوند وعده آن را در آیه (أُجیب دعوة الدّاع إذا دعان) [۲۰۵] داده است، بر دعا و طلب حقیقی و این‌که دعا و طلب از خداوند نه غیر او بوده باشد، توقف دارد، بنابراین کسی که از هر سببی منقطع شده و برای حاجتی به پروردگارش متصل بشود، همانا به اسم مناسب با حاجتش متصل گردیده است، پس اسم به حقیقتش تأثیر گذاشته و دعایش مستجاب می‌شود، و این حقیقت دعا به اسم می‌باشد، و به حسب حال اسمی که داعی به سوی آن منقطع شده، حال تأثیر از حیث عموم و خصوص تحقق می‌یابد، و اگر این اسم اعظم باشد هر چیزی برای حقیقت آن منقاد گردیده و دعای کسی که به این اسم خدا را خوانده به صورت اطلاق مستجاب می‌شود. 
بنابر این آن‌چه از روایات و ادعیه در این باب وارد شده، باید بر این حقیقت حمل شود، نه بر اسم لفظی یا مفهوم آن. [۲۰۶] 
دعوت خداوند به اسم اعظم یا اسم دیگر به آن است که داعی در آن اسم فانی شود، و سپس خاصیت اسم در او ظاهر و دعا مستجاب گردد. 
و اسم اعظم دارای خاصیت همه اسما است که امامان (علیهم‌السلام) وقتی بدان اسم، خدا را می‌خواندند و بدان متحقق می‌شدند هر معجزه‌ای را اظهار می‌کردند؛ از مرده زنده کردن و شفا دادن بیماران و خرق قواعد طبیعت و همان می‌شد که می‌خواستند». [۲۰۷] 

[ویرایش]

معنای یاد دادن اسمی از اسما، یا چیزی از اسم اعظم بر یکی از پیامبران، یا یکی از بندگان این است که برای او راه انقطاع به سوی خداوند متعال را به واسطه این اسمش در دعا و مسئلتش بگشاید، پس اگر در اینجا اسم لفظی‌ای بود و برای آن مفهومی باشد، این، تنها بدان منظور است که الفاظ و معانی آن‌ها وسایل و اسباب هستند که به واسطه آن‌ها حقایق به نوعی حفظ می‌شوند. [۲۰۸] 
بنابراین می‌توان گفت الفاظ همه اسمای حسنای خداوند متعال ، به ویژه اسم اعظم در حوادث عالم وجود، مؤثرند، اما در حدّ اعداد ، و تلفظ نمودن این اسما با انقطاع تام به مسمای آن‌ها نفس متلفظِ به آن‌ها را برای رسیدن به خواسته خود از ناحیه فاعل تام آماده می‌کند. 
در برخی روایات آمده است که پیامبران علیهم‌السلام به فرزندان و اوصیای خود، اسم اعظم را می‌آموختند. [۲۰۹] [۲۱۰] 
در روایتی، عمر‌ بن‌ حنظله می‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را داری؟ گفتم بلی. سپس حالتی پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم. [۲۱۱] [۲۱۲] 
روایات فراوانی نشان می‌دهد که در صدر اسلام، یادگیری اسم اعظم خواسته و آرزویی بزرگ بوده که برخی از همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله) و برخی از اصحاب امامان علیهم‌السلام تقاضای آن را داشتند. [۲۱۳] [۲۱۴] [۲۱۵] [۲۱۶] [۲۱۷] 

[ویرایش]

حاصل آن که: حقیقت دعا به اسم اعظم ، انقطاع از هر سببی غیر از خداوند، و اتصال به پروردگار است. 
و تعلیم اسم اعظم ، یعنی گشودن راه انقطاع به سوی خداوند. 
و لفظ اسم اعظم در حدّ معدّ تأثیر دارد، و در روایات به لفظ «دعا به اسم اعظم» و « تکلم به اسم اعظم » تعبیر آورده شده است. [۲۱۸] [۲۱۹] 

[ویرایش]

• اسم مستأثر، محمد گیلانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،. 
• الاصول من الکافی، کلینی، دار الکتب الاسلامیة، تهران. 
• بصائر الدرجات، صفار القمی، ابوجعفر محمد بن الحسن، منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، قم المقدسة. 
• تحریر تمهید القواعد، جوادی، عبداللّه، انتشارات الزهراء،، زمستان ۱۳۷۲. 
• تفسیر الصافی، فیض الکاشانی، محسن، منشورات مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت لبنان. 
• دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، شعرانی، ابوالحسن، مؤسسه انتشارات هجرت،، زمستان ۱۳۸۱. 
• شرح اسماء اللّه الحسنی، قشیری، ابوالقاسم عبد الکریم، دارالحرم للتراث، سور الازبکیة القاهرة. 
• گوهر مراد، فیاض لاهیجی، عبدالرزاق، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. 
• لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة. 
• مجمع البیان، طبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، دار المعرفة للطباعة والنشر، ۱۴۰۸هـق. 
• المیزان، فی تفسیر القرآن، طباطبائی، محمدحسین، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ایران. 
• هزار و یک نکته، حسن زاده، حسن، مرکز نشر فرهنگی رجاء؛ 

[ویرایش]
 
۱.↑ المصباح، ص‌۲۹۰، «سَمـا».
۲.↑ شرح فصوص الحکم، ص‌۴۴‌ـ‌۴۳.
۳.↑ رسائل توحیدی، ص‌۴۶.
۴.↑ رسائل توحیدی، ص‌۴۵.
۵.↑ کلمه علیا، ص‌۳۰.
۶.↑ اسماءاللّه و صفاته، ص‌۸۴.
۷.↑ مجمع البحرین، ج‌۶، ص‌۱۱۸، «عظم».
۸.↑ التفسیرالکبیر، ج۱، ص۱۱۵.
۹.↑ الکاشف، ج۱، ص۲۵؛ ج۳، ص۴۲۶.
۱۰.↑ گوهر مراد، فیاض لاهیجی، ج۱، ص۲۳۹ ۲۴۰، عبدالرزاق، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۱۱.↑ حدید/سوره۵۷، آیه۶-۱.    
۱۲.↑ حشر/سوره۵۹، آیه۲۴-۲۲.    
۱۳.↑ بقره/سوره۲،(آیة‌الکرسی)؛ آیه۲۵۵.    
۱۴.↑ آل‌عمران/سوره۳، آیه۲.    
۱۵.↑ نساء/سوره۴، آیه۸۷.    
۱۶.↑ طه/سوره۲۰، آیه۸.    
۱۷.↑ نمل/سوره۲۷، آیه۲۶.    
۱۸.↑ تغابن/سوره۶۴، آیه۱۳.    
۱۹.↑ غافر/سوره۴۰، آیه۶۲.    
۲۰.↑ بقره/سوره۲، آیه۳۱.    
۲۱.↑ اعراف/سوره۷، آیه۱۷۵.    
۲۲.↑ اعراف/سوره۷، آیه۱۸۰.    
۲۳.↑ نمل/سوره۲۷، آیه۴۰.    
۲۴.↑ اسراء/سوره۱۷، آیه۱۱۰.    
۲۵.↑ آل‌عمران/سوره۳، آیه۲۶.    
۲۶.↑ الاصول من الکافی، ج۱، ص۲۲، ح۳،  کلینی، دار الکتب الاسلامیة، تهران.
۲۷.↑ ح۴، بصائر الدرجات، صفار القمی، ابوجعفر محمد بن الحسن، منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، قم المقدسة.
۲۸.↑ ح۷، بصائر الدرجات، صفار القمی، ابوجعفر محمد بن الحسن، منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، قم المقدسة.
۲۹.↑ اسم مستأثر، محمد گیلانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،.
۳۰.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۸۸، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة.
۳۱.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۸۹، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة.
۳۲.↑ مصباح‌الشریعه، ص‌۱۳۳.    
۳۳.↑ شرح اسماءاللّه الحسنی، ص‌۹۲.
۳۴.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، ص‌۹۴.
۳۵.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، ص‌۱۰۲.
۳۶.↑ المصباح، ص‌۳۱۲.
۳۷.↑ کشف الاسرار، ج‌۱، ص‌۶۹۱.
۳۸.↑ تفسیر بیضاوی، ج‌۱، ص‌۲۳۷.
۳۹.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۴.    
۴۰.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۴‌‌۲۲۳.    
۴۱.↑ بقره/سوره۲، آیه۲۵۵.    
۴۲.↑ آل‌عمران/سوره۳، آیه۲.    
۴۳.↑ بقره/سوره۲، آیه۱۶۳.    
۴۴.↑ کشف‌الاسرار، ج‌۱، ص‌۴۳۴.
۴۵.↑ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌۴، ص۳۸.
۴۶.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۷.    
۴۷.↑ نساء/سوره۴، آیه۸۷.    
۴۸.↑ طه/سوره۲۰، آیه۸.    
۴۹.↑ نمل/سوره۲۷، آیه۲۶.    
۵۰.↑ تغابن/سوره۶۴، آیه۱۳.    
۵۱.↑ غافر/سوره۴۰، آیه۶۲.    
۵۲.↑ حدید/سوره۵۷، آیه۶-۱.    
۵۳.↑ حشر/سوره۵۹، آیه۲۴-۲۲.    
۵۴.↑ مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۳۹۹.
۵۵.↑ تفسیر قرطبی، ج‌۱۸، ص‌۳۲.
۵۶.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۳۱‌‌۲۳۰.    
۵۷.↑ التوحید، ص‌۸۹.
۵۸.↑ مجمع‌البیان، ج‌۱۰، ص‌۸۶۰.
۵۹.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۳۲.    
۶۰.↑ مکارم‌الاخلاق، ص۳۵۲.    
۶۱.↑ بحارالانوار، ج۹۰، ص۲۲۶.    
۶۲.↑ بحارالانوار، ج۹۰، ص۲۳۲.    
۶۳.↑ مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۳۴۹.
۶۴.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۹۰، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة.
۶۵.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، ص‌۹۴.
۶۶.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، ص‌۹۴.
۶۷.↑ چهل حدیث، ص‌۶۵۲.
۶۸.↑ چهل حدیث، ص‌۶۵۳.
۶۹.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۹۱ـ ۹۶، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة.
۷۰.↑ جامع‌البیان، مج‌۱۴، ج‌۲۸، ص‌۷۲.
۷۱.↑ التفسیرالکبیر، ج‌۱، ص‌۱۱۵.
۷۲.↑ الصافی، ج‌۱، ص‌۸۱.    
۷۳.↑ تفسیر الصافی، فیض الکاشانی، ج۱، ص۸۱، محسن، منشورات مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت لبنان.    
۷۴.↑ بقره/سوره۲، آیه۲۵۵.    
۷۵.↑ عمران/سوره۳، آیه۲۳.    
۷۶.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، ص‌۹۹.
۷۷.↑ مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۶۹۶.
۷۸.↑ تفسیر صدرالمتألهین، ج‌۱، ص‌۳۷.
۷۹.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۹۶، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة.
۸۰.↑ المصباح، ص۳۲۷.
۸۱.↑ مجموعه مصنفات، ج۱، ص۴۵۷.
۸۲.↑ هزار و یک نکته، ص‌۲۴۴.
۸۳.↑ الاشارات والتنبیهات، ج‌۳، ص‌۱۸.
۸۴.↑ المصباح، ص‌۳۶۶.
۸۵.↑ منازل‌السائرین، ص‌۷۳.
۸۶.↑ مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۶۹۶.
۸۷.↑ التفسیرالکبیر، ج‌۱، ص‌۱۱۵.
۸۸.↑ تفسیرنمونه، ج‌۲، ص‌۲۶۴‌‌۲۶۳.    
۸۹.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۹۶، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة. 
۹۰.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، ص‌۱۰۰.
۹۱.↑ مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۳۴۹.
۹۲.↑ تفسیر‌صدرالمتألهین، ج‌۴، ص‌۳۷.
۹۳.↑ مریم/سوره۱۹، آیه۱.    
۹۴.↑ شوری/سوره۴۲، آیه۱.    
۹۵.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۹۷، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة. 
۹۶.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، ص‌۱۰۰.
۹۷.↑ جامع البیان، مج، ج‌۱، ص‌۱۳۰.
۹۸.↑ مجمع البیان، ج‌۱، ص‌۱۱۲.
۹۹.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۹۷، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة. 
۱۰۰.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۹۸-۹۹، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة. 
۱۰۱.↑ لوامع البیّنات فی شرح اسماء اللّه والصفات، رازی، ج۱، ص۱۰۰، فخر الدین، محمد بن عمر، منشورات مکتبة الکلیات الازهریة القاهرة. 
۱۰۲.↑ مجمع البیان، طبرسی، ج۱، ص۸۹، ابوعلی الفضل بن الحسن، دار المعرفة للطباعة والنشر، ۱۴۰۸هـق.
۱۰۳.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۵.    
۱۰۴.↑ مصباح الهدایه، ص‌۱۸‌ـ‌۱۶.
۱۰۵.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۹۲‌ـ‌۶۹۱.
۱۰۶.↑ تحریر تمهید القواعد، ص‌۱۵۲.
۱۰۷.↑ شرح اسماء اللّه الحسنی، قشیری، ج۱، ص۴۲ـ ۴۷، ابوالقاسم عبد الکریم، دارالحرم للتراث، سور الازبکیة القاهرة.
۱۰۸.↑ المیزان، فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۵۴، طباطبائی، محمدحسین، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ایران.    
۱۰۹.↑ المیزان، فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۵۵، طباطبائی، محمدحسین، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ایران.    
۱۱۰.↑ فی ملکوت اللّه، ص‌۳۷.
۱۱۱.↑ اسم مستأثر، محمد گیلانی، ج۱، ص۱۹ـ ۲۰، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،.
۱۱۲.↑ المیزان، فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۵۵، طباطبائی، محمدحسین، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ایران.    
۱۱۳.↑ المیزان، ج‌۸، ص‌۳۵۶‌‌۳۵۵.    
۱۱۴.↑ المیزان، فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۵۵، طباطبائی، محمدحسین، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ایران.    
۱۱۵.↑ دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، شعرانی، ج۱، ص۲۹۸، ابوالحسن، مؤسسه انتشارات هجرت،، زمستان ۱۳۸۱.
۱۱۶.↑ هزار و یک نکته، حسن زاده، ج۱، ص۲۳۹، حسن، مرکز نشر فرهنگی رجاء.
۱۱۷.↑ مصباح الهدایه، ص‌۱۷.
۱۱۸.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۴۶.
۱۱۹.↑ چهل حدیث، ص‌۶۲۴.
۱۲۰.↑ نهج‌البلاغه، خطبه ۱.
۱۲۱.↑ چهل حدیث، ص‌۶۲۴.
۱۲۲.↑ مصباح‌الهدایه، ص‌۱۹‌ـ‌۱۷، ۳۴.
۱۲۳.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۴۶.
۱۲۴.↑ شرح فصوص الحکم، ص‌۱۱۷.
۱۲۵.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۴۶.
۱۲۶.↑ مصباح الهدایه، ص‌۱۹.
۱۲۷.↑ مصباح الهدایه، ص‌۲۰‌ـ‌۱۹.
۱۲۸.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۹۴‌ـ‌۶۹۳.
۱۲۹.↑ شرح فصوص الحکم، ص‌۴۵.
۱۳۰.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۱۱۲.    
۱۳۱.↑ المیزان، ج‌۸، ص‌۳۶۳.    
۱۳۲.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۲۳۰.    
۱۳۳.↑ میزان الحکمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.    
۱۳۴.↑ المیزان، ج‌۸، ص‌۳۶۶.    
۱۳۵.↑ رسائل توحیدی، ص‌۷۵.
۱۳۶.↑ تحریر تمهید القواعد، جوادی، ج۱، ص۱۵۲، عبداللّه، انتشارات الزهراء،، زمستان ۱۳۷۲.
۱۳۷.↑ مصباح الهدایه، ص‌۱۵، ۲۲‌ـ‌۲۱.
۱۳۸.↑ مصباح الهدایه، ص‌۱۵، ۳۳.
۱۳۹.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۹۳.
۱۴۰.↑ رسائل توحیدی، ص‌۷۶‌ـ‌۷۵.
۱۴۱.↑ مصباح الهدایه، ص‌۱۷.
۱۴۲.↑ مصباح الهدایه، ص‌۳۳.
۱۴۳.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۴۶.
۱۴۴.↑ شرح فصوص الحکم، ص‌۱۱۸.
۱۴۵.↑ شرح فصوص الحکم، ص‌۱۲۴-۱۲۳.
۱۴۶.↑ شرح مقدمه قیصری، ص‌۶۴۷.
۱۴۷.↑ مصباح الهدایه، ص‌۷۶.
۱۴۸.↑ مصباح الهدایه، ص‌۷۸‌ـ‌۷۷.
۱۴۹.↑ شرح دعای سحر، ص‌۸۶.
۱۵۰.↑ شرح فصوص الحکم، ص‌۱۲۴.
۱۵۱.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۱۱۲.    
۱۵۲.↑ شرح دعای سحر، ص‌۸۷.
۱۵۳.↑ شرح دعای سحر، ص‌۸۶.
۱۵۴.↑ شرح دعای سحر، ص‌۹۳.
۱۵۵.↑ تفسیر موضوعی، ج‌۶، ص‌۲۳۰‌ـ‌۲۲۸.
۱۵۶.↑ المصباح، ص‌۳۱۲.
۱۵۷.↑ الکافی، ج‌۱‌، ص‌۲۳۰.    
۱۵۸.↑ بحارالانوار، ج‌۱۴، ص‌۱۱۵‌‌۱۱۳.    
۱۵۹.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۲۳۰.    
۱۶۰.↑ بحارالانوار، ج‌۱۴، ص‌۱۱۵‌‌۱۱۳.    
۱۶۱.↑ رعد/سوره۱۳، آیه۴۳.    
۱۶۲.↑ نورالثقلین، ج‌۲، ص‌۵۲۴‌‌۵۲۱.    
۱۶۳.↑ نورالثقلین، ص‌۵۲۴.    
۱۶۴.↑ نورالثقلین، ص‌۵۲۴.    
۱۶۵.↑ نمل/سوره۲۷، آیه۴۰.    
۱۶۶.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۲۳۰.    
۱۶۷.↑ نورالثقلین، ج‌۲، ص‌۵۲۲.    
۱۶۸.↑ المصباح، ص‌۳۱۲.
۱۶۹.↑ تفسیر موضوعی، ج‌۶، ص‌۲۳۳‌ـ‌۲۳۱.
۱۷۰.↑ بقره/سوره۲، آیه۳۱.    
۱۷۱.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۲۳۰.    
۱۷۲.↑ نورالثقلین، ج‌۴، ص‌۹۰‌‌۸۸.    
۱۷۳.↑ نمل/سوره۲۷، آیه۴۰.    
۱۷۴.↑ مجمع البیان، ج‌۲، ص‌۶۹۶.
۱۷۵.↑ مجمع البیان، ج‌۷، ص‌۳۴۹.
۱۷۶.↑ آل‌عمران/سوره۳، آیه۴۹.    
۱۷۷.↑ مائده/سوره۵، آیه۱۱۰.    
۱۷۸.↑ الکافی، ج۱، ص۲۳۰.    
۱۷۹.↑ بحارالانوار، ج‌۴، ص‌۲۱۱.    
۱۸۰.↑ میزان الحکمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.    
۱۸۱.↑ اعراف/سوره۵، آیه۱۷۵.    
۱۸۲.↑ مجمع البیان، ج‌۴، ص‌۷۶۸.
۱۸۳.↑ بحارالانوار، ج‌۱۳، ص‌۳۷۷.    
۱۸۴.↑ المصباح، ص‌۳۱۲.
۱۸۵.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۲۳۰.    
۱۸۶.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۶.    
۱۸۷.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۳۲.    
۱۸۸.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۵.    
۱۸۹.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۶.    
۱۹۰.↑ الکافی، ج۱، ص‌۲۳۰.    
۱۹۱.↑ بحارالانوار، ج‌۴، ص۲۱۱.    
۱۹۲.↑ میزان‌الحکمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.    
۱۹۳.↑ آل‌عمران/سوره۳، آیه۴۹.    
۱۹۴.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۲۳۰.    
۱۹۵.↑ نورالثقلین، ج‌۴، ص‌۹۰‌‌۸۸.    
۱۹۶.↑ نمل/سوره۲۷، آیه۴۰.    
۱۹۷.↑ کنزالعمال، ج‌۱، ص۴۵۳‌ـ‌۴۵۲.
۱۹۸.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۵‌‌۲۲۴.    
۱۹۹.↑ الکافی، ج‌۱، ص‌۲۳۰.
۲۰۰.↑ میزان الحکمه، ج‌۲، ص‌۱۳۶۷.
۲۰۱.↑ المیزان، ج‌۸، ص‌۳۵۴.    
۲۰۲.↑ رسائل توحیدی، ص‌۷۳.
۲۰۳.↑ المیزان، ج‌۸، ص‌۳۵۴.    
۲۰۴.↑ پیام قرآن، ج‌۴، ص۵۸‌ـ‌۵۷.
۲۰۵.↑ بقره/سوره۲، آیه۱۸۶.    
۲۰۶.↑ المیزان، فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۵۶، طباطبائی، محمدحسین، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ایران.    
۲۰۷.↑ دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهموم، شعرانی، ج۱، ص۲۹۸، ابوالحسن، مؤسسه انتشارات هجرت،، زمستان ۱۳۸۱.
۲۰۸.↑ المیزان، فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۳۵۶، طباطبائی، محمدحسین، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم ایران.    
۲۰۹.↑ بحارالانوار، ج‌۱۱، ص‌۲۲۷.    
۲۱۰.↑ بحارالانوار، ج‌۱۱، ص‌۲۴۶.    
۲۱۱.↑ رسائل توحید، ص‌۷۳.
۲۱۲.↑ بحارالانوار، ج‌۲۷، ص‌۲۷.    
۲۱۳.↑ البرهان، ج۴، ص۲۱۹.
۲۱۴.↑ روح‌المعانی، مج‌۱۵، ج‌۲۸، ص‌۹۴‌ـ‌۹۳.
۲۱۵.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۳.    
۲۱۶.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۵.    
۲۱۷.↑ بحارالانوار، ج‌۹۰، ص‌۲۲۷.    
۲۱۸.↑ ح۱، بصائر الدرجات، ج۱، ص۲۱۷، صفار القمی، ابوجعفر محمد بن الحسن، منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، قم المقدسة.
۲۱۹.↑ ح۳، بصائر الدرجات، ج۱، ص۲۱۹، صفار القمی، ابوجعفر محمد بن الحسن، منشورات مکتبة آیة اللّه العظمی المرعشی النجفی، قم المقدسة.


[ویرایش]


رده‌های این صفحه : خدا شناسی | اسماء الهی

مرتبط:
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد