ناصر فکوهی - استاد دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسانشناسی و فرهنگ
یکی از بحثهایی که در هفتههای اخیر بارها موضوع مناقشه و گاه سردرگمی بوده است اینکه: در شرایط کمابیش وخیمی که کشور ما در یکی دو سال اخیر تجربه میکند (بحران کرونا، سوء مدیریتها، بحرانهای اجتماعی، گرانی و....) آیا هنوز جایگاهی هم برای فکر و اندیشه باقی میماند؟ اصولا در چنین شرایطی میتوان در آرامش فکرکرد و اگر هم اندیشه خود را بر موضوعی متمرکز کرد، چقدر میتوان اطمینان داشت که مقطعی نیاندیشیدهایم؟ و یا تحت تاثیر فشار جوّ اجتماعی، پیرامون ِ سطحینگر و ... تمرکز، جامعیت و اعتدال را در اندیشه و بیان خود از دست ندادهایم؟ شاید این یادداشت بتواند کمک کوچکی در پاسخ به این سئوال به همراه داشته باشد.
ابتدا از یک بحث معروف حرکت میکنم که به گمانم اکثر خوانندگان آن را بشناسند: قضیهای با عنوان «هرم سلسله مراتبی مازلو». آبراهام مازلو(1908-1970) یک روانشناس آمریکایی بود. یکی از مباحث مهمی که او مطرح کرده و تا امروز بعد از دهها سال هنوز کسی نتوانسته است به طور کامل آن را زیر سئوال ببرد، این است که انسانها بر اساس یک نظام سلسله مراتبی از نیازهایشان، عمل میکنند. بنابراین چون «زیستی» بودن، مهمترین موقعیت انسان است، ابتدا باید نیازهای زیستی خود مثلا غذا و آب و حرکت و غیره خویش را تامین کند، تا سپس به نیازهای دیگر برسد. در این هرم، هر انسانی به باور مازلو، پس از رفع نیازهای ردههای پایینی به نیازهای رده بالایی هدایت می شود، و اگر در میانه راه باز هم نیازهای اولیه دچار کاستی شوند، نیازهای رده بالا را به سود آنها کنار میگذارد. بنابراین، پس از نیازهای زیستی بلافصل، مسئله نیازهایی چون امنیت و سرپناه داشتن، یعنی جلوگیری از خطراتی که موجودیتش را تهدید میکنند مطرح میشود؛ و سپس به نیازهای اجتماعی و عشق و علاقه دیگران نسبت به خود و خود نسبت به دیگران میرسد. و تنها در نهایت است که میتواند به شکوفایی فردی، خلاقیت و در یک کلام، به تاثیرگذاریِ ِفکری و کلامی و هنری برسد.
نظریه مازلو، گرچه مورد انتقادات شدید قرار گرفته و بسیاری از موارد تاریخی و معاصر آن را رد کردهاند، اما درباره اکثریتِ جوامع و اکثریت آدمهای یک جامعه صادق است.
تنها چند مثال کوچک می تواند به جا بودن انتقادات بر این نظریه را نشان دهد: اگر باورها و اعتقادات دینی و یا عقیدتی را در نظر بگیریم، میبینیم که امروز برای بسیاری از انسانها، این اعتقادات، یا حتی سلایق هنریشان، پیش از حتی نیازهای زیستیشان قرار میگیرند مثلا حاضرند غذای کمتری بخورند اما کتاب مورد علاقهشان را بخرند و غیره. و نوع دوستی و عشق به دیگران نیز چنین است؛ اما نه در همه جوامع و همه دورهها و شرایط. تاریخ به ما نشان میدهد که درست برعکس آنچه مازلو میگوید، خلاقیتها و شکوفاییهای فردی به ویژه در هنر و اندیشه در دورههایی شکوفا بودهاند و به فرازهایی خارقالعاده رسیدهاند که گاه بحرانهای بزرگی جوامع و کنشگرانشان را تهدید میکرده است.
در فرهنگ خود ما وضعیت حافظ و سعدی و مولوی و بسیاری دیگر تا امروز چنین بوده و هست. در اروپا پس از قرون وسطا و تفتیش عقاید و طاعون، هیچ دورهای به سیاهی قرن بیستم، قرن اردوگاههای مرگ و توتالیتاریسمهای راست و چپ وجود نداشته است. اما همین قرن آکنده از بالاترین ثمرات زیبایی فکر و هنر انسان در موسیقی و نقاشی و همه اندیشه های فلسفی هم بوده است.
حال اگر به وضعیت خود برسیم؛ دلیل آنکه ما در چنین بحرانی قرار گرفتهایم، که بسیاری از آدمها احساس میکنند بالاتر از سیاهی رنگی نیست، به باور من، دست کم همان اندازه که به خود واقعیت ارتباط دارد، به احساس و بازتاب این واقعیت در ذهنیت افراد نیز مربوط است.
مثالی ساده بیاوریم؛ فقر و موقعیت شکننده مالی و محرومیت از نیازهایی اساسی، نظیر بهداشت و آموزش و گرانی در ایران یک واقعیت است که با بحران کرونا به مراتب بدتر شده است. اما کسی که جهان را بشناسد یا دست کم از طریق رسانهها مسئله فقر و بحرانهای طبیعی و اجتماعی را دنبال کند به سرعت میتواند بفهمد که کشورهای آمریکای مرکزی و برخی از کشورهای آمریکای جنوبی، برخی از کشورهای آفریقای سیاه و آسیا (به ویژه هندوستان و منطقه اصلی سرزمین شرقی چین) و همینطور خاورمیانه وضعیتی به مراتب بدتر از ایران دارند. نگاهی به افعانستان، لبنان و سوریه بیاندازیم تا به این واقعیت پی ببریم. اما سوء مدیریت در تقریبا همه زمینهها چنان وضعیتی را در ایران ایجاد کرده است که افراد "احساس میکنند" بدترین شرایط را در کل جهان و در کل دورههای تاریخ تجربه میکنند و دایما نیز این وضعیت بدتر خواهد شد.
این باور به خودی خود نادرست نیست که اگر فکری به حال مشکلات نکنیم وضعیت ما میتواند بسیار بدتر از آنچه هست بشود، اما خوشبختانه میتوان با تدبیرهایی مهم و البته جسورانه و ریشهای این وضعیت را تغییر داد.
وقتی ما با بحران تحریم روبرو هستیم و یک جنگ اقتصادی تمام عیار، وقتی با بحران کرونا روبرو هستیم و اکثریت بزرگ جوانان تحصیلکردهای که با شرایط اشرافیگری نولیبرالی، حتی دیگر نمیتوانند طرف ازدواج بروند؛ در این شرایط چگونه و چرا انتظار داریم افراد دچار فشار عصبی نشوند و به گونهای خود را در یک خطر آنی زیستی نبینند؟ و حال وقتی به روشنفکران و اهل فکر و هنر و قلم میرسیم، باز در شرایطی که با سوءمدیریتهای بیشمار در طول دهها سال همه این گروهها شاهد آن بودهاند که تنها عدهای خاص که نامشان را «سلبریتی» گذاشتهاند، از همه چیز برخوردارند و حتی نمیدانند با پول های بادآورده خود چه کنند، اما آنها برای آنکه آبروی خود را حفظ کنند و بتوانند یک زندگی ساده داشته باشند، باید به زمین و زمان بزنند. و وقتی در کشوری که در آن دهها میلیون نفر تحصیلات دانشگاهی دارند، از مردم بخواهیم که فراموش کنند جزو ده کشور ثروتمند جهان هستند، اما به دلایل سیاسی و عقیدتی و ایدئولوژیک باید شرایطی بدتر از بنگلادش را تحمل کنند، در این شرایط چطور انتظار داریم که حتی نخبگان فکری و هنرمندان، بتوانند آرامشی را داشته باشند که بدون آن بستر، نمیتوان خلاقیتِ اندیشه و هنر را متصوّر شد.
دانشگاه، صحنههای نمایش، پهنههای خیالپردازی شاعرانه و ادبی و ... باید فارغ از دغدغههایی چون ترس از فشار سیاسی، فشار پول و شهرت و زیر ضربه تبرهای مضحک کژاندیشی باشند تا بتوانند این خلاقیتها را از وضعیت بالقوه به وضعیت بالفعل در بیاورند. در این حال است که میبینیم «احساس ناامنی و بیچارگی و فقر و سقوط اجتماعی» از خود این واقعیتها در جامعه بیشتر است. راه حل در این میان آن نیست که دنبال مقصر بگردیم و با متهم کردن این و آن فرد به انتقام فکر کنیم و این تصوّر را داشته باشیم که انتقام گیری مشکلات را حل خواهد کرد و یا با چند تغییر در آدمها و مدیران و روابط قانونی و غیر قانونی، معجزهای اتفاق میافتد و همه چیز به وضعیت عادی باز خواهد گشت. مسئله در آن است که شجاعت پذیرش اشتباههای گذشته را داشته باشیم، دست از شعار دادنهای بیمعنا بکشیم و با هدف حفظ استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی که اهداف اصلی انقلاب بودهاند، سعی در آشتی همه مردم با هم داشته باشیم. وقتی میگوییم آشتی، منظور آن نیست که افراد هر عقیدهای را بپذیرند و هیچ کسی عقیده و باور و شیوه زندگی خود را نداشته باشد. اما باید بپذیریم که اگر در جهان قرن بیست و یکم هنوز از «شرق» و «غرب» خیالین صحبت شود و هنوز در این فکر باشیم که نظریههایی را که حتی در قرن بیستم، پایههای مستحکمی نداشتند را برای خود به غذای توجیه وضعیت نابسامان و به هم ریخته اجتماعی و فرهنگی و سقوط اجتماعی تبدیل کنیم، مشکل هیچکس را حل نخواهد کرد. هیچ راه حلی جز تحمل دیگری و داشتن انعطاف و پرهیز از خشونت و تمایل به سلطه در برابر تفاوت وجود ندارد و خط سیر کنونی که دقیقا همه راهحلها را به رویکرد سلبی خلاصه میکند، نزدیکترین راه، نه برای رسیدن به صلح و آسایش اجتماعی، بلکه برای بالا رفتن هرچه بیشتر احساس نگونبختی و دامن زدن هرچه بیشتر به مهاجرت و انفعال ذهنی و اجتماعی است که به همان میزان نیز سبب خواهد شد، فکر افراد از کار بیافتد.
برای جلوگیری از این وضعیت دستکم گروهی باید آن میزان شجاعت و جسارت داشته باشند که بتوانند در میانه بحران، به بحران بیاندیشند و راهحل هایی ولو کوچک برای برون رفت بیابند.