نیکولا تسلا - ۱۸۵۶-۱۹۴۳
نیکولا تسلا مرد مرموزی بود. او نابغهای بود که درها را بهسوی دنیای مدرن گشود. بااینحال در کتابهای تاریخ، اغلب از قلم میافتد. رادیو، کنترل از راه دور، و اشعهایکس، فقط بخشی از اختراعات شگفتانگیزی بود که وی به جهان عرضه کرد؛ اما در فقر و تنگدستی از دنیا رفت. مهمترین اختراع او، که سیستم تولید و انتقال برق با استفاده از جریان متناوب بود، هنوز هم برای روشن کردن دنیا به کار میرود. اگر تسلا نبود شاید هنوز در دنیایی غرق در تاریکی زندگی میکردیم.
تسلا در سال ۱۸۵۶ در شهر کوچکی در کرواسی امروزی به دنیا آمد. تسلا از سنین پائین، رؤیاپرداز و مخترع بود. در پنجسالگی، چرخ آبی منحصربهفردی طراحی کرد که با تمام چرخهای آبی کشورش فرق داشت. بااینحال، ایدههای او همیشه موفقیتآمیز نبود. یکبار در کودکی سعی کرد با پریدن با یک چتر از پشتبام خانهشان پرواز کند. یکبار دیگر سعی کرد موتوری بسازد که انرژیاش را سوسک تولید کند. یکی از دوستانش سوسکها را خورد و پروژهاش را به اتمام رساند! تسلا در تمام عمرش یک بیماری عجیب داشت. او چشمک نور میدید. گاهی وقتها این چشمکها همراه با رؤیا بودند. او نمیتوانست این رؤیاها را از واقعیت تشخیص دهد. او در کودکی در یکی از این رؤیاها، خواب دید که آبشار نیاگارا به یک چرخ قدرت میدهد. کمی بعد او به عمویش گفت که روزی به آمریکا خواهد رفت و این رؤیا را به حقیقت تبدیل کرد.
آبشار نیاگارا
تسلا در ۲۸ سالگی رفت تا برای مخترع معروف، توماس ادیسون کار کند. او در حالی به نیویورک رسید که فقط ۴ سنت پول و یک معرفینامه از یکی از شرکای تجاری ادیسون در اروپا در جیب داشت. امروز ادیسون بیشتر به خاطر اختراع لامپ معروف است اما او بیش از هزار اختراع دارد. در آن زمان او یک کارخانه برق موفق داشت. او یک سیستم تولید و انتقال برق با استفاده از جریان مستقیم داشت. ادیسون به ذهن فوقالعادهی تسلا پی برد و او را برای کار روی سیستم جریان مستقیمش دعوت به کار کرد. او به تسلا پنجاههزار دلار پیشنهاد کرد تا سیستمش را ارتقا دهد. پنجاههزار دلار آن روزها معادل یکمیلیون دلار امروز بود! تسلا برای ادیسون بسیار سخت کار کرد. روز او ساعت پنج و نیم صبح شروع میشد و تا ساعت ده و نیم شب دست از کار نمیکشید. پس از گذشت یک سال کار بدین منوال سیستم جریان مستقیم ادیسون را بسیار ارتقا داد. این پیشرفتها برای ادیسون پول فراوانی به ارمغان آورد اما وقتی تسلا پنجاههزار دلارش را از او خواست ادیسون خندید. ادیسون به تسلا گفت که پول مزاحی بیش نبوده و "تو شوخطبعی آمریکاییها را درک نمیکنی". تسلا اهمیتی به پول نمیداد اما بسیار ناراحت شد. او دیگر نتوانست به ادیسون اعتماد کند. پس کارش را رها کرد. او که نمیتوانست بهعنوان مهندس کاری پیدا کند مجبور بود به کار کمرشکن حفر گودال برای خطوط برق بازگردد. جالب این بود که این خطوط برق، به سیستم برق مستقیم ادیسون تعلق داشت.
مشکل سیستم برق مستقیم ادیسون این بود که کارایی خوبی برای انتقال الکتریسیته نداشت. با استفاده از جریان مستقیم الکتریسیته را فقط میشد تا مسافتهای کوتاه منتقل کرد. این بدان معنا بود که در هر محلهای باید کارخانهی برقی ساخته میشد. این کار بسیار گرانقیمت بود و زمان زیادی لازم داشت. البته این تعداد کارخانهی برق پول زیادی برای ادیسون به ارمغان میآورد. تسلا معتقد بود راهی بسیار کارآمدتر برای تولید و انتقال الکتریسیته وجود داشت و آن، استفاده از سیستم جریان متناوب بود. او پول موردنیاز برای ساخت این سیستم جریان متناوب را از تاجر قدرتمندی به نام جورج وستینگ هاوس گرفت. سیستمش کار کرد. جریان متناوب ارزانتر، ایمنتر و کارآمدتر بود.
ادیسون میترسید که سیستم جریان مستقیمش از سیستم جریان متناوب تسلا شکست بخورد پس به تسلا و جریان متناوب او حمله کرد. این حملات جنگ جریانها نامیده شد. ادیسون میگفت سیستم جریان متناوب تسلا خطرناک است و قطعاً مردم را به کشتن خواهد داد. در حقیقت سیستم تسلا ایمنتر بود. ادیسون در کشور سفر میکرد و تظاهرات عمومی برگزار میکرد و به حیوانات جریان متناوب برق وصل میکرد و آنها را میکشت. گربهها، سگها، خوکها و حتی یک فیل در جنگ ادیسون در مقابل تسلا و برق جریان متناوب او، بیرحمانه کشته شدند. البته ادیسون به مردم نمیگفت که برق جریان مستقیم نیز میتواند کشنده باشد. او به کشتن حیوانات اکتفا نکرد.
ادیسون ایالت نیویورک را متقاعد کرد تا اولین صندلی الکتریکی را با استفاده از جریان متناوب بسازند. درست مثل کشتن حیوانات این صندلی برای کشتن آرام و دردناک زندانیان به کار گرفته شد. تسلا علیرغم حملات ادیسون بهتدریج در جنگ جریانها پیروز شد. در سال ۱۸۹۳ رویای کودکی تسلا به واقعیت پیوست. او و وستینگ هاوس قرارداد ساخت نیروگاه برق متناوب در آبشار نیاگارا را به دست آوردند. او در یک روز بیش از تمامی نیروگاههای برق دنیا برق تولید کرد. در همان سال وستینگ هاوس قرارداد دیگری برای تأمین برق نمایشگاه جهانی شیکاگو به دست آورد. این نمایشگاه بزرگترین نمایش نیروی برق در جهان بود. همه میدانستند که جریان متناوب بسیار کارآمدتر و ایمنتر از سیستم جریان مستقیم ادیسون بود. جنگ جریانها تمام شد و تسلا در آن به پیروزی رسید.
تسلا برای دریافت بخشی از سودهای حاصل از بهکارگیری اختراعاتش در آینده، با وستینگ هاوس قراردادی بست. این قرارداد میتوانست تسلا را به ثروتمندترین مرد جهان تبدیل کند اما وستینگ هاوس چند تصمیم کاری نادرست گرفت. وستینگ هاوس در مرحلهای به مرز از دست دادن کارخانهاش رسید و از تسلا کمک خواست. تسلا میتوانست شاهد از دست رفتن کارخانه او بوده و خودش اولین میلیاردر جهان شود.
در عوض تسلا قراردادش را با وستینگ هاوس به هم زد. او از تمام منافعش در آینده چشمپوشی کرد تا کارخانه وستینگ هاوس را نجات دهد.
پول برای تسلا اهمیت نداشت. ذهن او همیشه در حال حرکت بهسوی اختراعات بزرگتری بود. او بهسوی اختراع فناوری رادیو میرفت. امروزه ما اصلاً درباره فنآوری رادیو نمیاندیشیم اما در زمان تسلا، انتقال اطلاعات از طریق هوا و بدون سیم شاید جادو به حساب میآمد. بازهم نبوغ تسلا با تاجران پیوند خورد. آنها به او پول دادند تا بودجه لازم برای ایدههایش را تأمین کنند اما تسلا نمیتوانست مانند یک تاجر بیندیشد. او همیشه مشغول پروژههای بزرگتری بود. شبکهی انرژی رایگان و بی محدودیت که همه نقاط دنیا را به هم متصل کند، رؤیایی بود که او در طول عمرش روی آن کار کرد. تسلا آنقدر سرگرم رویای تأمین انرژی رایگان برای جهان بود که یک دانشمند ایتالیایی به نام مرکونی در مسابقه برای اختراع رادیو او را شکست داد و رادیو را ساخت. مارکونی به خاطر اختراع رادیو معروف شد اما حقیقت این بود که او ایدههای تسلا را دزدیده بود.
یکی دیگر از رؤیاهای تسلا ساخت اشعهای مرگآور بود که صاعقه شلیک کند. تسلا قلباً مردی صلحطلب بود. او امیدوار بود این اشعه مرگآور بهقدری قدرتمند باشد که جنگ را برای همیشه خاتمه دهد. اکثر مردم فکر میکردند که او دیوانه شده است اما پس از مرگش دولت آمریکا تمام مقالات تحقیقاتی او را جمعآوری کرد تا کسی نتواند اسلحه مرگبار او را بسازد.
تسلا علیرغم داشتن ذهنی خارقالعاده اغلب بهعنوان مردی عجیبوغریب در یادها مانده است. او همیشه قبل از خوردن و آشامیدن حجم آنها را حساب میکرد و همهچیز را با مضربی از سه انجام میداد. امروزه احتمالاً او را مبتلا به وسواس فکری-عملی میدانستند. او هیچوقت صاحب خانه نشد و همیشه در هتل زندگی میکرد. هیچوقت ازدواج نکرد و هیچ رابطهی عاشقانهای هم نداشت. او از دست زدن به مو و حتی دست دادن میترسید و این احتمالاً به ضعف روابط او برمیگشت. او اغلب در محاصرهی ثروتمندان و مشاهیر بود اما صمیمیترین دوستانش کبوتران بودند. علیرغم ناتوانیاش در دوستی با انسانها همیشه خواهان کمک به جهانیان بود. در مراسم تدفینش دانشمند دیگری گفت بدون تسلا و اختراعات او چرخ صنعت نمیچرخید، اتومبیلها و قطارهای برقی متوقف میشد، شهرها تاریک باقی میماند، آسیابها متروکه میشد... امروزه هم همین را میتوانیم بگوییم. تجسم دنیایی بدون سیستم جریان متناوب تسلا که هنوز هم از آن استفاده میکنیم بسیار سخت است. هر چراغ، تلویزیون، کامپیوتر، و هر وسیله برقی که استفاده میکنیم بدون نبوغ تسلا غیرممکن میشد.
منبع این داستان: مجموعه ی True Stories ارائه شده در وبسایت Deep English . com
===========