مطالعه قسمت قبل : اینجا
کتاب بشقاب پرنده های هیتلر - فصل هشتم : نتیجه گیری
از این نگاه شتاب زده در خصوص دنیای دیسک های پرنده ی آلمان نازی چه نتیجه ای می توان گرفت؟ قطعاً می توان گفت تعدادی از این پروژه ها شناخته شده اند. درست است، می توان گفت این ها اولین « بشقاب پرنده ها» بودند. این که دیسک های پرنده آلمان ها بازآفرینی شده و شاید متفقین بعداً آن ها را توسعه داده اند، نیز صحیح است. با توجه به تمامی احتمالات می توان گفت که آلمان ها پس از جنگ به خارج از اروپا مهاجرت نموده و ساختن این سفینه های پرنده را ادامه داده اند. قطعاً ماهیت دقیق و تاریخ واقعی این وسایل پرنده در تمامی این کشورها محرمانه و تحت مراقبت باقی مانده اند. نه تنها این موضوع محرمانه نگهداشته شده بلکه یک تلاش فعالانه، یک دسیسه به محرمانه باقی ماندن آن کمک کرده است. به این معنی که برای حفظ دانش دقیق این اشیا از دسترس عموم تا آینده غیرقابل پیش بینی تلاش می شود. این تلاش به زمان بستگی دارد، به منشا پروژه ها در آلمان و به حال حاضر تسری می یابد. فاتحان تاریخ را نوشتند. فاتحان دیسک های پرنده آلمانی را از قلم انداخته اند و اکنون ساکت هستند.
روش های دقیق پیش رانش نسخه های عجیب و غریب این دیسک ها هنوز یک راز است. موتورهای جت و راکت استفاده شده اند اما در مورد این که کدام موتور در کدام مدل و چه زمانی استفاده شده است، هنوز محل بحث و مناقشه است. برای من هیچ جای شک باقی نیست که تکنیک های پیش رانش میدانی در زمان رایش سوم حداقل آزمایش شده اند. اگر هیچ دلیل دیگری وجود نداشته باشد، این مسئله فقط به خاطر مجموعه گزارش های اف. بی. آی. در خصوص شاهدی که چنان وسیله ای را در حالی مشاهده نمود که یک زندانی جنگی در گات الته گوسن (Gut Alte Gossen) بود، در ذهنم حک شده است. اف. بی. آی. این گزارشات را به اندازه کافی جدی گرفت و تمام این سال ها آن ها را بایگانی نمود. شاید ما هم باید این کار را انجام دهیم.
ارجح ترین سئوال در خصوص یوفوها این است که چرا آن ها محرمانه هستند؟ دکتر میلوس ژسنسکی و رابرت لسنیاکیویش یک بشقاب پرنده اتمی را در کتاب خود به نام «سرزمین شگفت» مطرح نموده اند. برای دومین بار کلاس پیتر روتکوگل و جیم ویلسون به همین نتیجه رسیده اند. این دفاعیه را باید خیلی جدی گرفت.
رابطه ی یوفوها- انرژی اتمی با حقایق تاریخی مربوط به هم نیروی اتمی و هم یوفوها همخوانی دارد. یوفوها همیشه با تاسیسات هسته ای در ارتباط بوده و هستند. لوس آلاموس، هانفورد و منطقه ی 51 نمونه ای از تاسیسات هسته ای هستند که یوفوها در آن ها یا نزدیکی آن ها به صورت مرتب دیده شده اند و می شوند. این ارتباط زمانی توجیه می گردد که انرژی هسته ای را به عنوان منبع قدرت بشقاب پرنده در نظر بگیریم. اما این نمی تواند گویای همه چیز باشد. به نظر می رسد روش های پیش رانش مستلزم انرژی هسته ای بر ما آشکار باشد. به راستی بعضی از آن ها در این کتاب مرور شدند. پس چرا این همه مخفی کاری؟ شاید سازواره هایی مستلزم انرژی هسته ای وجود داشته باشند که ما از آن ها چیزی نمی دانیم. شاید آن زمان آلمان ها بر روی چیزی متمرکز شده اند که واقعاً هیجان انگیز بوده است، پیش رانش میدانی مزدوج با انرژی هسته ای؟ اگر چنین باشد نه تنها فعالیت یوفوها بر فراز یا در نزدیکی تاسیسات هسته ای توضیح داده می شود بلکه تا حدودی دلایل مخفی کاری و توطئه های پوشش دهنده ی موضوع نیز درک می شود.
ممکن است الان مخاطب لبخندی بر لب داشته باشد در حالی که سر خود را با حالتی حاکی از بی اعتقادی به چپ و راست تکان می دهد و احتمالاً عباراتی را به زبان بیاورد که با الفاظ «علمی تخیلی» یا «چرند» در آمیخته باشد. پاسخ آلمان ها در چنین مواقعی این بود: « هیچ چیز غیر ممکن نیست» و بارز است که دانشمندان رایش به آن اعتقاد قلبی داشتند. آن دانشمندان از پیشرفت شگفت زده نمی شدند، آن ها انتظارش را داشتند.
بگذارید یادآوری کنم که توضیح جایگزین [فرضیه فضانوردان باستانی] یک علمی-تخیلی یا چرند واقعی است. در این تئوری منشا یوفوها، ظاهراً چندین نوع موجود فضایی از فضای بین کهکشانی به زمین مسافرت می کنند نه به دلیل تبادل افکار و عقاید، نه به خاطر استخراج منابع، نه به سبب تصرف سیاره، بلکه فقط به خاطر ربودن و باردار کردن زنان ما. فراتر از هر آنچه در بالا گفته شد، البته اگر آن ها را بپذیریم، ظاهراً این موجودات فضایی بیشتر از همه به زنان آمریکایی چسبیده اند؟
جهت تداوم داستان، آزمایشات ژنتیکی ترکیب دی. ان. ای. انسان و موجود بیگانه جهت خلق هیبرید انسان- بیگانه توضیح داده می شود. هر کس که از چنان داستان خالی از احساس لذت می برد، مطلقاً مفهوم گونه ها را در زیست شناسی را درک نکرده است. متاسفانه بسیاری از اشخاصی که درخصوص فرضیه فضانوردان باستانی مطلب می نویسند، با وجودی که بعضی دارای مدارج علمی بالا هستند، جزو همین گروه می باشند. یکی از دو سر ماجرا ممکن است. اول این که چنان انسان نماهایی در ذهن شاهدان پیامد پروژه های سیاه کنترل ذهن اند که دولت حامی آن بوده است. دوم این که ممکن است منتج از آزمایشات دولتی درباب ژن های انسان و انسان نماها باشد. هر دو پاسخ ممکن است ولی فراتر از دامنه ی این کتاب می باشند. هر دو بحث اضافه هستند زیرا موضوع این کتاب یوفوهاست و نه بیگانه ها. دولت و رسانه ها مدت مدیدی از «بیگانه ها» جهت انحراف درکنکاش یوفوها بهره جسته اند. بیگانه ها آخرین«نخود سیاه» هستند.
در راستای شفاف سازی عقاید منشا یوفوها، ما دو فرضیه ی مانع الجمع را در این باره ارائه کرده ایم. اولین فرضیه این است که فناوری ساخته شده به دست بشرند. دومین فرضیه این است که یوفوها ساخته ی دست بشر نیستند. از نگاه حقیقتی که اکنون می دانیم، سناریوی اول صحیح است. پس چرا ما هنوز گوش چشمی به فرضیه ی دوم داریم؟ هیچ راهی برای دوگانگی تئوری وجود ندارد. اگر در توضیح حقایق «تئوری یوفوهای ساخته ی دست بشر» با شکست مواجه شویم، آنگاه و فقط آنگاه مجاز هستیم به سمت فرضیه ی دوم برویم.
قبل از خاتمه ی موضوع، تعهدی به بحث درباره دلیل دیگر سرکوبی ارتباط تاریخی آلمان ها با یوفو ها احساس می شود. سخنرانان انگلیسی زبان گهگاهی این را تحت عنوان حقیقت ابراز نشده که هنوز وجود دارد، تشخیص می دهند اما آلمانی زبانان و سایرین در این خصوص خود طلایه دارند. متاسفانه این خوشایند نیست.
در بعضی منابع دیسک های پرنده ای که توسط آلمان ها در زمان جنگ جهانی دوم ساخته شده اند را تحت عنوان «یوفوهای نازی» ذکر نموده اند. بعضی ها از آن اصطلاح صرفاً جهت نامیدن آن بشقاب پرنده ها استفاده می کنند اما گروهی کاملاً غرضمندانه از آن عبارت استفاده می نمایند. به این نکته توجه داشته باشید که هیچگاه یک تکنولوژی اسم سیاسی به خود نمی گیرد. برای مثال بمب های اتمی که آمریکاییان بر سر ژاپنی ها ریختند را « بمب دموکرات» نامگذاری نکردند، گرچه در آن زمان یک دموکرات در راس قدرت آمریکا بود. اما دستاوردهای نازی (Nazis) یک مورد خاص، یک مسئله ی اصلی بوده و مانند سد معبری در مسیر تحقیق نوآوری هایشان عمل نموده است.
نازی ها به لحاظ نظامی از متفقین شکست خوردند. اما هنوز بعضی ها در رسانه آتش مبارزه را سرکش نگهداشته اند. البته، متفقین همواره پیروز می شوند ولی هدف مبارزشان این نیست. هدف خود ماهیت نازیست. نازی فقط یک ماشین جنگ نبود. هیتلر و حامیانش ایده های دیگری را به همراه خود بر سر کار آوردند. این ایده ها تاریخی، اجتماعی، هنری، اقتصادی و علمی بودند. به عبارتی دیگر نازی ها یک فرهنگ کاملاً جدید را تقریباً سریع و ناگهانی به ظهور رساندند که با پذیرش اکثریت عموم روبه رو شد.
گاهی این قشر از اصحاب رسانه می گویند آمریکا خودش را به شکلی تعریف می کند که نازی ها نبوده اند. عملکرد جذاب رسانه ها، مخصوصاً هالیوود، در مورد نازی ها که از کمپین های مداوم آن ها معرض است، این بوده که مطمئن باشند ایده های فرهنگی نازی نیز همانند نیروی نظامی اش کاملاً شکست خورده است. در نمایش شکست نظامی نازی بر روی پرده ی نقره ای معتقد هستند که ایده های فرهنگی نازی را هم شکست داده اند. آن ها در این راستا از هر فرصتی استفاده می کنند. نبرد رسانه ها با این پروپاگاند بارها و بارها تکرار شده است، گرچه هنوز هم این نبرد ادامه دارد.
جهت بیان مثالی از آن چه دقیقاً مد نظرم است، برای لحظه ای این بحث را کنار می گذارم. این مثال در خصوص بحث یوفو همچنین مربوط به تضاد فرهنگی آن نیز می باشد. این در مورد فداییان هیتلر یعنی اس. اس. می باشد.
تاریخ نگاران به ما می گویند که اس. اس. مخفف «اسچوتز استافل- Schutzstaffel» است. این عبارت را می توان به «محافظ» یا «فدایی» ترجمه نمود که در اوایل تشکیل جنبش اعضای آن لباس سیاه می پوشیدند و محافظ شخصی هیتلر بودند. همگام با گسترش نازی، مفهوم این سازه به خیلی چیزها گسترش یافت.
چهره ی اس. اس. در رسانه ها صرفاً کاریکاتوری منفی است. با این گمان که ما بلادرنگ آن را می پذیریم. این تمام چیزیست که رسانه ها از اس. اس. نشان می دهند. تکیه ی آن ها بر این است که اکنون ما به اندازه کافی اس. اس. را شناخته ایم و نیازی به تحقیقات بیشتر نیست. این اولین قانون نانوشته، در این کتاب به چالش کشیده شده است. ما در این بحث بر روی اس. اس. به عنوان یک چارچوب سازمانی و در بعضی موارد به عنوان چارچوب تحقیق و توسعه ی ورای تکنولوژی ابرسلاح های آلمان تمرکز نموده ایم. اما اس. اس. بیشتر از این ها بوده است. برای درون سازمانی های اوایل کار حروف اختصاری اس. اس. اصلاً به معنای محافظ (Schutzstaffel) نبوده است بلکه به معنی «شوارتز سان-Schwarze Sonne» بوده است.
«شوراتز سان» در انگلیسی همان «بلک سان-Black Sun» است. برای آن ها خورشید سیاه یک جسم فیزیکی مانند خورشید ما بوده با این تفاوت که با چشم غیر مسلح نمی توان آن را روئت کرد. این خورشید سیاه نوری تابش می کند که برای چشم انسان قابل مشاهده نیست. به نظر می رسد مفهوم خورشید سیاه قراین مذهبی داشته باشد. گفته می شود محل آن مرکز کهکشان ما می باشد. زمین به همراه سایر اجرام سماوی در اطراف این خورشید سیاه در گردش هستند.
گاهی خورشید سیاه را کره سیاه سمبلیکی در نظر می گیرند که هشت بازو از آن خارج شده است. نمونه این سمبل روی کف موزاییکی قلعه ی وولزبورگ (Wewelsburg)، خانه ی روحانی اس. اس.، اجرا شده است. تعداد بازوها اهمیتی ندارد. هشت، شش یا چهارتایی هستند. فرد با فر و هوش در اینجا متوجه می شود که آرم نازی ها صلیب شکسته (swastika)، خودش یک سمبل از خورشید سیاه بود.
نکته این که مفهوم خورشید سیاه فقط لاطائلات نازی ها نبود. خورشید سیاه در واقع یک گرداب انفجار داخلی و سرد بود بگونه ای که ویکتور شاوبرگر و کارل شاپلر توضیح داده اند. جمع و فشرده می شود در حالی که به سردی فضای بین ستارگان است. به شکل تابش پس زمینه ی کیهانی، اشعه ی ایکس و گاما تابش نامرئی دارد. چنین چیزی امکان دارد زیرا بر خلاف آنچه که درباره ی «نازی های احمق» گفته شده، خورشید سیاه کاملاً حقیقت دارد. در حقیقت خورشید سیاه هنوز قوی ترین نیروی مشاهده در جهان است.
حداقل چهل سال بعد از انحلال نازی، دانشمندان اخترشناس خورشید سیاه را در مرکز کهکشان ما یافته اند. در حقیقت تمام ما این مسئله را با نام دیگری می شناسیم. امروزه آن را سیاه چاله می نامند. در مرکز یک گرداب عظیمی از ستارگان قرار دارد که ماده و انرژی را به سمت خود می کشد و تابش های قبلاً ذکر شده را پیرامون خود گسیل می دارد. خورشید سیاه در واقع یک نظام خیلی بزرگ یا شاید بتوان آن را یک ماشین بسیار عظیم نامید. ما و کل کهکشان اجزای این ماشین هستیم که مسیر دایره واری در فضا داریم. تمام ماده ی آن شامل ستاره ها، سیاره ها، شهاب ها، ستاره های دنباله دار، ذرات و غیره در متن انرژیش محدود شده اند. کهکشان ما به همراه خورشید سیاه که به مثابه قلبش است، به عنوان ماشین گسترده ای عمل می کنند. از تمام ماده و انرژیش در راستای قوانین فیزیک بهره می گیرد. همتای آن گرداب گریز از مرکز که نامرئی است، حتی ممکن است دریچه ای به بعد دیگری باشد که این ماده و انرژی بعد ما از طریق
آن به بعد دیگر فوران کند. این همان نوع گرداب انفجار داخلی است که آلمان ها بر مبنای آن انرژی زنده و آفریننده می خواستند «علم جدید» را بنیان نهند. این همان موضوعی است که قبلاً در مورد آن صحبت کرده ایم. امکان دارد همان نیرویی باشد که برای پیش رانش دیسک های پرنده می خواسته اند [جالب این که از این زاویه دید، آرم صلیب شکسته همان کهکشان راه شیری است که چهار بازو دارد و آلمان ها در زمان رایش سوم به این موضوع واقف شده بودند].
با این حال چه کسی در رسانه های گروهی از این جرأت برخوردار است که مسائل این چنینی درباره ی رایش سوم را مطرح نماید یا برای این گونه رابطه ها اعتبار قائل باشد؟ در واقع امروزه چه کسی در رسانه های جمعی حتی به این ارتباط اشاره می کند؟ هیچ کس. مادامی که به نازی ها مربوط می گردد، هر کسی بگوید یا اشاره کند که اندیشه نازی ها ارزشمند بوده به لحاظ سیاسی در اشتباه است. گفتن چنین سخنی، دست زدن به خودکشی حرفه ای است. گفتن چنین سخنی به معنی پایان شغل فرد است خواه در دنیای تجارت و یا در دنیای علمی باشد. حتی اگر فردی تمایل داشته باشد چنین ارتباطی را به چاپ برساند یا به فیلم تبدیل سازد هیچ ناشر یا تهیه کننده دارای خط مشی سیاسی مرسوم به این اقدام تن در نخواهد داد، حداقل به زبان انگلیسی.
نه تنها رسانه های گروهی نمی توانند در مواردی که نسبت دادن اقدامی به نازی ها وارد است، دست به چنین اقدامی بزنند بلکه هر فردی که در تلاش برای رسیدگی به چنین مفاهیمی باشد در معرض این خطر حقیقی قرار می گیرد که برچسب نئونازی بخورد. این تهدید به دنیای یوفوها نیز کشیده می شود. در نتیجه این تهدید طی 50 سال اخیر تأثیر دهشت باری بر پرس و جو پیرامون یوفوها ایجاد نموده است.
در این مورد با رسانه ها باید چگونه رفتار کرد؟ ما با موسساتی در فرهنگ خود درگیر هستیم که فعالانه در تلاش برای ممانعت از گسترش دانش می باشند؟ به رغم دیدگاه شخصی یک فرد پیرامون نازی ها، آیا باید اجازه دهیم و قصد داریم اجازه دهیم که این «قهرمانان روشنفکر حقیقت» تاریخچه یوفوها را حذف کنند، قطع نظر از دانش جدید این نیروی طبیعت تنها به این دلیل که آن ها منشاء آن را به لحاظ سیاسی تهاجمی می یابند؟
از این مثال به بحث گسترده ترمان پیرامون رسانه ها باز می گردیم. در فرهنگ آمریکایی گاهی گفته می شود که قدرت رسانه های جمعی با قدرت سه بخش دولت آمریکا رقابت نموده یا از آن فراتر می رود. با در اختیار داشتن چنین قدرتی، رسانه ها خود را از هر پروپاگاندی فراتر می دانند. باور آن ها درست است. همان گونه که هر فرد متفکری پی خواهد برد، قدرت رسانه های جمعی طی 40 سال گذشته مکرراً برای تغییر بنیادی روند این سه بخش از دولت به کار رفته است.
علاوه بر وضعیت بغرنج مورد اشاره در رابطه با سوگیری رسانه ها، ما با مانع دومی در هر گونه اقدامی برای رسیدن به حقیقت مواجهیم که همان فرهنگ رازداری در خود دولت است. وسکو (Vesco) بلافاصله این مسئله را تصدیق نمود. با استناد به آن چه «دکترین وسکو» می نامم، هیچ راز مرتبط با کشور آلمان به لحاظ سیاسی مورد تأیید قرار نگرفت مگر این که در اختیار بیش از یکی از چهار قدرت درگیر (ایالات متحده، شوروی، بریتانیا و فرانسه) قرار گرفته باشد. او اشاره می کند: « در حقیقت، از میان سلاح های جدید انقلابی متعددی که آلمانی ها در آن دوره ایجاد نمودند، ما تنها آن هایی را می شناسیم، خوشبختانه شامل بخش اعظم آن ها می شود، که به دست همگی یا دست کم بیش از یکی از چهار کشور درگیر افتاده بودند» (1).
این دولت ها ظاهراً به منظور حفظ اسرار، اسرار را حفظ می نمودند. در هر رویدادی، این دولت ها بر یک مبنای «نیاز به دانستن» در جهت افشا این اسرار عمل می کنند. از نظر آن ها ما هیچ نیازی به دانستن نداریم.
تفاوت های میان رسانه ها و خود دولت بیشتر و بیشتر نامشخص می گردد. سیاستمداران برای طرح ریزی سیاست عمومی بر نمونه گیری آرا مردمی که یک شب قبل تر توسط رسانه ها انجام گرفته است، متکی می باشند نتایج این نظرسنجی آراء هر آن چیزی است که رسانه ها اعلام می کنند. در عین حال، خود رسانه ها هر چه که از دست شان بر می آید را از طریق اخبار، سرگرمی و از طریق فیلم ها جهت تأثیرگذاری بر نتایج آراء مردم انجام می دهند. رسانه ها و دولت چنان ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند که برای همگی مقاصد عملی می توانند به عنوان یک نهاد تلقی گردند. سازمان سیا بخش عمده ای از بودجه خود را صرف تلاش برای طرح ریزی بحث های عمومی پیرامون موضوعاتی می نماید که آنها را حساس می پندارد. نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که حقیقت، هدف دولت نیست و آن ها برای نیل به اهدافی که در مشارکت با رسانه های جمعی قرار نداشته باشند، از روش های رسانه های جمعی بهره می گیرند.
تقریباً برای 60 سال این دولت/رسانه از طریق ماشین تبلیغاتی خود «هالیوود» به ما گفته است که همگی عقاید نازی ها اگر نگوییم خطرناک بودند قطعاً ناشایست بوده اند. این که «نازی ها هیچگاه ایده خوبی نداشته اند» ظاهراً تکیه کلام ساده انگارانه آن هاست. قطعاً دولت تا حدودی می داند که اکنون شما در رابطه با منشاء یوفوها چه چیزی می دانید. در واقع آن ها می دانند که درباره ی این تکنولوژی پیشرفته هنوز محرمانه خیلی چیز های بیشتر از یوفوها وجود دارد. در گذشته از بابت به کارگیری دانشمندان آلمانی اسیر شده در مواقعی که این دانشمندان تمایل به کار داشتند، هیچ نگرانی نداشتند اما آن ها از پذیرش این قضیه بیزار بودند. مشکلی که با آن مواجه بودند این بود که خودشان را مثل یک تماشاچی در گوشه ای محصور کرده بودند. آن ها نمی توانند بدون بازبینی سایر عقایدی که موفق شده اند به درک واصل نمایند، منشا فن آوری یوفو را تصدیق نمایند. اگر یک ایده خوب مربوط به نازی ها را می پذیرفتند، این مسئله ممکن بود مطرح گردد که آیا ایده خوب دیگری نیز وجود دارد. پیش از این سرآمدان رسانه های جمعی، این سئوال را به انحصار خود در آورده اند و هر گونه ارزیابی مجدد جنگ جهانی دوم را «تجدیدنظر طلبی» می نامند. آن ها از این اصطلاح به صورت اهانت آمیزی استفاده می کنند. با به کارگیری نوعی «کلام جدید»، موفق شده اند شیشه ی عمر دیو را به مدت تقریباً 60 سال حفظ نمایند.
کل این مطلب برای محقق یا مأمور تحقیق به چه معنا است؟ آیا با در اختیار داشتن ادله کافی می توان کل این اطلاعات را رسماً تصدیق نمود؟ این محور قدرت پیشرو یعنی رسانه/دولت با چه سطحی از دلایل می تواند این حقیقت را تصدیق نماید که آلمانی هایی که برای هیتلر فعالیت می کردند، اشیاء پرنده آزمایشی ساخته اند که ما حتی نمی توانیم آن را لمس کنیم؟ پاسخ سادة این سئوال این است که آنها نمی توانستند این کار را انجام داده باشند. با هر دلیلی که وجود دارد، نمی توانستند دست به چنین اقدامی زده باشند. چرا باید این کار را انجام می دادند؟ چه سوابقی از آن ها در دست است؟ هیچ ایده خوبی از سوی نازی ها وجود ندارد. نیازی به دانستن آن نیست. احتمالاً یک پیشرفت تکنولوژیکی غیر منتظره در پس این راز وجود دارد. هر گونه که حساب کنیم یک وضعیت باخت ـ باخت برای آن ها وجود دارد.
شاید بتوانیم این کابوس را برای برگزیدگان قدرت در تصویری تشریح نماییم. فرض کنید که فردا یک بشقاب پرنده پیشرفته و دارای فن آوری بالا بر روی پله های کاخ سفید تحت پوشش کامل و زنده ی رسانه ها به زمین بنشیند. کابوس آن ها یک بیگانه کوچک خاکستری نیست که از بشقاب پرنده خارج گردد و به حضار بگوید: « مرا رهبر خود حساب کنید»، بلکه کابوس آن ها یک دانشمند اسبق اس. اس. آلمان است که از بشقاب پرنده خارج شده و به حضار بگوید: «من قرار ملاقات دارم».
مفاهیم آن کاملاً بدیهی است. به مدت بیش از 40 سال جامعه یوفو اشاره می کرد که ما در شرف افشای کامل ماهیت یوفو از سوی دولت می باشیم. به دلایلی که در بالا اشاره گردید ما نه اکنون و نه هیچ زمان دیگری در شرف افشای کامل ماهیت یوفو از سوی دولت نخواهیم بود.
این بدان معناست که این «افشاسازی» به عهده ما است. هر کسی که علاقمند به انجام تحقیقات پیرامون این موضوعات است دلگرم خواهد شد اگر بداند در این حیطه جای زیادی برای تحقیق وجود دارد. ضروری نیست که یک دانشمند باشید. لازم نیست در اروپا زندگی کنید. لازم نیست زبان آلمانی بیاموزید. مهم ترین رکن در این تحقیقات، علاقه است. اگر علاقمند باشید کوهی از فایل های دولتی وجود دارد که هنوز کاوش نگردیده است. مأموران سانسور همه چیز را ویرایش نکرده اند. آنها نیز دچار اشتباهاتی شده اند که می توان آن ها را یافت و در کنار یکدیگر قرار داد. اگر هر محقق بتواند تنها یک حقیقت را به این دانش روبه رشد بیفزاید، مشکل ما سریعاً حل خواهد شد. خلاصه «افشاسازی» رخ نخواهد داد مگر این که ما آن را ایجاد کنیم.
این دانشمندان و متخصصین فنی که این بشقاب پرنده های اولیه را ساخته اند ممکن است بهترین ها و باهوش ترین های عصر خود بوده باشند اما همگی آنها نیز همانند ما هر روز صبح از خواب بیدار می شدند و شلوارشان را می پوشیدند. در واقع آن ها خود ما هستند. اکنون که می دانیم ما ساکنین زمین قادر به ساخت اشیایی هستیم که آن را یوفو می نامیم، آیا نباید از این حقایقی که در دست داریم برای بیان این پدیده بهره بگیریم نه این که در کل این اطلاعات را نادیده بگیریم؟ آیا نباید دست از اسطوره سازی جدید و غیر ضروری و شاید یک مذهب آشکار برای توجیه این پدیده که کاملاً تهی از یک مبنای واقعی است، برداریم؟ حقیقت واقعی معمولاً کاملاً ساده است. در این مورد، حقیقت واقعی این است که منشا یوفوها و بسیاری رازهای تکنولوژیکی دیگر در گورستان آلمان نازی خفته است و منتظر است که ما به اکتشاف مجدد آن بپردازیم.
این کتاب، «کتاب کامل یوفوها» یا حتی «کتاب کامل بشقاب پرنده های آلمانی» نبوده است. هر موضوعی که در این کتاب به آن اشاره گردید، دنیایی درون دنیاهای از جزئیات و اطلاعات بیشتر است. این دیگر به عهده خواننده است که از منابعی که ذکر شده است به عنوان نقطة شروعی برای حیطه های مورد علاقه خود استفاده کند. این کتاب با این هدف طراحی شده است که شما را به حرکت وا دارد. این کتاب تنها یک راهنما است.
منابع:
1- Vesco, Renato, 1976, Intercept UFO, page 96, Pinnacle Books, New York, NY.