واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

دنیا، برای ترامپ آماده ای؟

نیویورکر نوشت رئیس جمهور آمریکا به صورت مودبانه از رئیس جمهور منتخب این کشور خواست تا زمان برگزاری مراسم تحلیف، برای نابودی جهان صبر کند.

این نشریه آمریکایی در مطلبی نوشت باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا، در ملاقاتی با دونالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب، در دفترش در کاخ سفید که مشاورانش آن را یک دیدار «دوستانه، اما تصنعی» توصیف کردند، مودبانه از وی خواست که صبر کند مراسم رسمی تحلیفش برگزار شود، سپس روند نابودسازی جهان را آغاز کند.

به گفته مشاوران اوباما، وی گفت درحالیکه درک می کند ترامپ مشتاق ایجاد بحرانهای دیپلماتیک در سراسر جهان است که می تواند به طور بالقوه فاجعه بار باشد، رسم حکم می کند او (ترامپ) صبر کند تا واقعا برای انجام چنین کاری در سمت رئیس جمهوری باشد.

در این مطلب آمده است: اوباما به مورد جرج بوش اشاره کرد که قبل از آنکه نابودی در مقیاس عظیم را آغاز کند، صبر کرد تا مراسم تحلیف ریاست جمهوری‌اش برگزار شود.

طبق گزارش‌ها، اوباما گفت: «فرصت‌های بسیاری برای چنین خرابکاری‌هایی در اختیار خواهید داشت.»

به گفته مشاوران کاخ سفید، طی این ملاقات، که تقریبا یک ساعت طول کشید، اوباما بارها از ترامپ پرسید: «آیا چیزهایی را که به او گفته می شود، درک می کند».

به نوشته نیویورکر، پس از آن دیدار، ترامپ صحبت کوتاهی با گزارشگران داشت، اما آن نشست را کوتاه کرد تا «فورا با کیم جونگ اون  (رهبر کره شمالی) تماس تلفنی داشته باشد.»

اوباما به پرسش‌های خبرنگاران پاسخ نداد، اما متعاقبا دیده شد که در حالی پشت میزش نشسته بود که سرش را در دست گرفته بود.

انعکاس معانی در آینه نامهای امام منتظر (عج)

انعکاس معانی در آینه نامها

چهارشنبه ۰۵ آبان ۱۳۹۵ 

زهرا حبیبیان
امامت گوهر فروزنده ای است که خداوند در میان بشر به ودیعه نهاده است. امام شاکله ای مانند مردمان و روحی فراتر از اندیشه هر انسان دارد از این رو، بر پیروان امامان است تا امام زمان خویش را بشناسند و در راه معرفت او بکوشند بدین ترتیب روح وجان را با آب زلال معرفت از هر چه پلیدی است پاک کنند .



اهمیت این مساله تا حدی است که گفته اند که اگر کسی بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد مرگش مانند مرگ جاهلیت است. در میان همه امامان امام زمان(ع) خصوصیات ویژه ای دارد چرا که سالهای سال است چون خورشیدی در پس ابر غیبت به هستی نور می بخشد . او به انتظار سالهایی نشسته که در زمین آشوب زده سفره عدالت پهن کند و خوان رحمت بگستراند.

نامهای امام زمان(ع) آینه انوار وجودی آن حضرت هستند. هر نام به نکته ای بدیع اشاره می کند و معنایی تازه به ارمغان می آورد و در صدف نامها معانی درخشنده و کمیاب به انتظار صیادانی نشسته اند که در قلب خویش به دنبال تصویری روشن از امام می گردند.
(دسته بندی شده برپایه حرف نخست ترجمۀ نام: )
الف) اباصالح (1) اثبات کننده حق (مُحَقِّق کل حق) (2) امام محفوظ از آسیب دشمن (الامام المامون) (3) انقلابی (الثائر) (4)

ب) بقیة الله (5) بهار مردم (ربیع الانام) (6) بیناکننده نابینایی (تجلی العمی) (7)

پ) پرچم برافراشته (العلم المنصوب) (8) پرچم هدایت (علم الهدی) (9)

ت) ترجمان کتاب خدا (ترجمان کتاب الله) (10) تلاوت کننده قرآن (تالی کتاب الله) (11)

ج) جانشین پیشینیان(خلف السلف) (12) جانشین پدران خود (خلیفة آبائه) (13) جانشین خدا (خلیفة الله) (14) جمع کننده سخنان مردم بر تقوی (جامع الکلمة علی التقوی) (15)

ح) حاکم و حافظ دین خدا (دیان دین الله) (16) حافظ اسرار پروردگار جهانیان (حافظ اسرار رب العالمین) (17) حجت خدا (حجة الله) (18) حجت معبود (حجة المعبود) (19) حجت آشکار خدا (حجة الله التی لاتخفی) (20) حجت خدا در آسمان و زمین (حجة الله علی من فی الارض و السماء) (21) حق ثابت (الحق الثابت) (22)

خ) خونخواه شهید کربلا (الطالب بدم المقتول بکربلاء) (23) خورشیدتاریکیها (شمس الظلام) (24)

د) درگاه خدا (باب الله) (25) دعوت کننده به حق (داعی الله) (26)

ذ) ذخیره شده برای احیای واجبات و مستحبات (المدخرلتجدیدالفرائض و السنن) (27) ذلیل کننده دشمنان (مذل الاعداء) (28)

ر) راه خداکه هر کس جز آن بپیماید هلاک می شود (سبیل الله الذی من سلک غیره هلک) ()29 ریشه کن کننده دشمنان، گمراهان و کافران (مستاصل اهل العناد والتضلیل والالحاد) (30) روی خدا (وجه الله) (31) روشنی بخش تاریکیها (مجلی الظلمة) (32)

ز) زنده ای که تا نابودی کفر و طاغوت نمی میرد (حی لایموت حتی یبطل الجبت والطاغوت) (33) زنده کننده معارف دین و اهل آن (محیی معالم الدین واهله) (34) زندگی بخش اهل ایمان (محیی المؤمنین) (35)

س) سخن پسندیده (کلمة المحمود) (36) سیاستمدار دین (دیان دینه) (37)

ش) شادی بخش روزگار(نضرة الایام) (38) شمشیرکشیده(السیف الشاهر) (39) شکاف دهنده فرق ظالمان (فلاق الهام) (40)

ص) صاحب زمان (صاحب الزمان) (41) صاحب روز پیروزی (صاحب یوم الفتح) (42) صاحب شمشیر قدرت (صاحب الصمصام) (43)

ع) عالمی که علمش را کرانه نیست (العالم الذی علمه لایبید) (44) عدل مشهور (العدل المشتهر) (45) عزت بخش دوستان (معز الاولیاء) (46)

ف) فرزند آیات (ابن الایات) (47) فرزند احمد (ابن احمد) (48) فرزند برهانهای واضح (ابن البراهین الواضحات) (49) فرزند دلیلهای آشکار (ابن الدلائل المشهودة) (50) فرزند پرچمهای برافراشته (ابن الاعلام اللائحه) (51) فرزند ماه درخشان (ابن البدر المنیرة) (52) فرزند چراغهای روشن (ابن السراج المضیئه) (53) فرزند عترت پاک (ابن العترة الطاهرة) (54) فرزند خبری بس بزرگ (ابن النباء العظیم) (55) فرزند معجزات (ابن المعجزات الموجودة) (56) فرزند جوانمردان و بزرگان (ابن الخضارمة المنتجبین) (57) فرزندمهتران (ابن الغطارفة الانجبین) (58) فرزند مردان پاک (ابن الاطائب المطهرین) (59) فرزند راه راست (ابن الصراط المستقیم) (60) فرزند نعمتهای فراوان (ابن النعم السابغات) (61) فرزند رؤسای باکرامت (ابن القماقمة الاکرمین) (62) فرزند یس و ذاریات (ابن یس والذاریات) (63) فرزند سنتهای مشهور (ابن السنن المشهورة) (64) فرزند ستارگان درخشان (ابن الانجم الزاهرة) (65) فرزند شهابهای نورانی آسمان (ابن الشهب الثاقبة) (66) فرزند دانشهای کامل (ابن العلوم الکاملة) (67) فرزندنشانه ها (ابن المعالم الماثورة) (68)

ق) قائم منتظر (قائم المنتظر) (69)

ک) کشتی نجات (سفینة النجاة) (70)

گ) گشاینده گره ها (فاتق کل رتق) (71) گنجینه علوم (خازن کل علم) (72) گوینده حکمت و راستی (الناطق بالحکمة والصدق) (73)

م) م ح م د (74) ماه تابان (القمرالزاهر) (75) ماه کامل ایمان (بدرالتمام) (76) مایه اتصال زمین و آسمان (السبب المتصل بین الارض و السماء) (77) محوکننده دشمنی و عناد در زمین (حاصد فروغ الغی و الشقاق) (78) مظهر آیات خدا (ربانی آیاته) (79) مشعل هدایت (علم الهدی) (80) مشاهده کننده درخت طوبی و سدره منتهی(ناظر شجره طوبی و سدرة المنتهی) (81) معدن علوم وحی و نبوت (معدن العلوم النبویة) (82) مولای پندآموز (الولی الناصح) (83) مهیا شده برای برکندن دنباله ظالمان و ستمکاران (المعد لقطع دابرالظلمة) (84) میثاق خداوند (میثاق الله) (85) مهدی (المهدی) (86)

ن) نابودکننده اندیشه های باطل و هواهای نفسانی (طامس آثارالزیغ و الاهواء) (87) نابودکننده اهل فسق (مبید اهل الفسوق) (88) نابودکننده سرکشان عالم (مبید القباة و المردة) (89) نور خاموش نشدنی (نورالله الذی لایطفی) (90) نور درخشان (النورالباهر) (91) نور دیدگان مردم (نور ابصار الوری) (92) نظام دین (نظام الدین) (93)

و) وارث انبیا (وارث الانبیاء) (94) وصی اوصیای پیشین (وصی الاوصیاءالماضیین) (95) وعده خداوند (وعدالله) (96) ولی خداوند (ولی الله) (97) ویران کننده سازمانهای شرک و نفاق (هادم ابنیة الشرک و النفاق) (98)

ه) هلاک کننده کافران ( مبیر الکافرین) (99)




پی نوشتها:
1. اباصالح
2. قمی ، حاج شیخ عباس، مفاتیح الجنان، زیارت حضرت صاحب الامر7، ص 962
3. همان، ص 957
4. همان، ص 959
5. همان، ص 965
6. همان، ص 970
7. همان، ص 960
8. همان، ص 957
9. همان، ص 971
10. همان، ص 956
11. همان جا
12. همان، ص 969
13. همان، ص 961
14. همان جا
15. همان، دعای ندبه ، ص 981
16. همان، زیارت حضرت صاحب الامر7، ص 956
17. همان، ص 961
18. همان، ص 957
19. همان، ص 969
20. همان، ص 962
21. همان جا
22. همان جا
23. همان، دعای ندبه ، ص 981
24. همان، زیارت حضرت صاحب الامر7، ص 969
25. همان، ص 962
26. همان، ص 956
27. مفاتیح، دعای ندبه ، ص 981
28. مفاتیح، زیارت صاحب الامر7، ص 969
29. همان، ص 962
30. همان، ص 981
31. همان جا
32. همان، ص 959
33. همان، ص 966
34. همان، ص 981
35. همان جا
36. همان، زیارت صاحب الامر7 ، ص 969
37. همان، ص 956
38. همان، ص 970
39. همان، ص 981
40. همان، ص 970
41. همان، ص 974
42. همان، ص 981
43. همان، ص 970
44. همان، ص 969
45. همان جا
46. همان جا
47. همان، دعای ندبه ، ص 983
48. همان جا
49. همان جا
50. همان، ص 982
51. همان، ص 983
52. همان، ص 982
53. همان جا
54. همان، زیارت صاحب الامر7 ، ص 962
55. همان، دعای ندبه ، ص 982
56. همان جا
57. همان جا
58. همان جا
59. همان، ص 983
60. همان، ص 982
61. همان، ص 983
62. همان، ص 982
63. همان، ص 983
64. همان، ص 982
65. همان جا
66. همان جا
67. همان جا
68. همان جا
69. همان، ص 969
70. همان، زیارت حضرت صاحب الامر7، ص 960
71. همان، ص 962
72. همان، ص 963
73. همان، ص 960
74. م ح م د
75. همان، ص 969
76. همان جا
77. همان، دعای ندبه، ص 981
78. همان جا
79. ربانی آیاته
80. همان، زیارت حضرت صاحب الامر7، ص 971
81. همان، ص 962
82. همان جا
83. همان، ص 960
84. همان، دعای ندبه، ص 980
85. همان، ص 957
86. همان، ص 970
87. همان، ص 981
88. همان جا
89. همان جا
90.همان،زیارت حضرت صاحب الزمان(ع)، ص 962
91. همان، ص 960
92. همان جا
93. همان، ص 963
94. همان، ص 969
95. همان، ص 961
96. همان، 971
97. ولی الله
98. همان، دعای ندبه ، ص 981
99. همان، ص 969

8163323576

نقش مردم در نسبت با موعود آخرالزمان امام منتظر (عج)

نقش مردم در نسبت با موعود آخرالزمان و ظهور منجی آخرین

جمعه ۱۲ آذر ۱۳۹۵

در محضر آیت الله محمّدعلی گرامی
در شماره پیشین ، قسمت اول از گفتگو با «آیت الله محمدعلی گرامی » از استادان حوزه علمیه قم و از شاگردان حضرت امام خمینی قدس سره را که در برگیرنده موضوع «غیبت حضرت صاحب الزمان(ع)» و «جایگاه امام معصوم در نسبت با کل هستی » بود حضور خوانندگان موعود تقدیم کردیم.

 آنچه می خوانید بخش پایانی این گفتگو است:



موعود: نقش مردم در ایجاد زمینه غیبت حضرت ولی عصر (ع) چگونه است؟ به بیان دیگر آیا عدم حضور امام میان مردم ، معلول عدم آمادگی و شایستگی مردم است یا ریشه در مشیت الهی دارد؟

آیت الله گرامی: قطعا آمادگی مردم دخیل است . باید پیش از هر چیز یک پذیرش عمومی مهیا باشد. عدالت آن بزرگوار، چیزی نیست که حتی گروههایی از خواص مردم تحمل آن را داشته باشند. این ماجرا در تاریخ تکرار شده است. در زمان حکومت حضرت علی(ع) بسیاری از نزدیکان امام از عدالت آن حضرت به سمت معاویه فراری شدند. در روایت است که وقتی حضرت ظهور می کند، خداوند دست ایشان را بر سر مردم می گذارد و عقول آنها را به کمال می رساند.

«اذا قام قائمنا وضع الله یده علی روس العباد و جمع بها عقولهم و کملت به احلامهم » (1)

معلوم می شود که پیش از ظهور، اندیشه ها نارس و ناقص بوده اند.

این نارسایی در عقول برمی گردد به درک مردم از خدا، از هستی، از عدالت و خیلی چیزهای دیگر . معنای دیگری هم برای این حدیث می توان در نظر گرفت و آن اینکه که هنگام تولد حضرت و زمان شهادت پدر گرامی شان،امام حسن عسکری(ع)، زمانه به هیچ روی آمادگی پذیرش حضرت قائم(ع) را نداشت، هم مردم و هم حکومت صلاحیت درک امام را نداشتند. شاید به خاطر همین بود که بردن اسم حضرت ممنوع بود، برای اینکه اصلا کسی از حاکمان نفهمد که چنین شخصیتی میان شیعیان وجود دارد. اما اگر دلیل عدم ذکر نام ایشان از باب حرمت نهادن به وجود مقدسش باشد، شامل همه مردم از همان ابتدا تا حال می شود. ممکن است کسی بگوید اگر چنین دلیلی دارد، پس چرا ذکر نام پیامبر(ص) جایز است; چون احترام ایشان نیز از واجبات است؟ این برمی گردد به حکومت حضرت مهدی(ع) . حکومت حضرتش، غیراز حکومت پیامبر(ص) است. این یک حکومت دیگری است که به لحاظ شرایط زمانی خاص است.

به هر حال یکی از دلایل عدم جواز ذکر نام حضرت همان تقیه است . حکومت که مخالف بود; مردم هم همه شیعه نبودند ، شیعه ها هم گرفتار اختلافات سختی شده بودند. گروههای بسیاری در میان شیعیان بودند که عقاید انحرافی پیدا کرده بودند و فرقه محسوب می شدند. بسیاری از این انشعابات از امام هفتم به بعد بود. اینکه در میان ما رسم است که پس از سلام به سیدالشهداء (ع) به امام رضا(ع) و بعد از آن به امام زمان(ع) سلام می کنند، علتش همان اختلافاتی است که در مورد آنها پدید آمد و ما می خواهیم با چنین سلامهایی در واقع خطمشی عقیدتی - سیاسی خودمان را ترسیم کنیم ; یعنی در عین تولی به آن بزرگواران ، از مخالفان آنان تبری می کنیم و اعلام برائتی است از کسانی که در امامت این سه بزرگوار تردید دارند.

منتها بعدها اوضاع قدری بهتر شد، بخصوص با تشکیل حکومتهای شیعی مثل «آل بویه » و «صفویه »، تشیع پر و بال گرفت و بیش از پیش اظهار وجود کرد. این حکومتها نقش مؤثری در گستردگی و استحکام تشیع در ایران و در دنیا داشتند . البته اینها همه در حد اهتمام به ظواهر بود. چون اگر واقعا به احکام اسلام رعایت وعمل شود ، خیلی ها بریده می شوند . شما ببینید در میان احکام اسلامی ، دستوراتی است که واقعا عمل به آنها در حال حاضر سخت است، یعنی برای ما که تا حالا تن به آنها نداده ایم سخت است. مثلا اینکه اگر کسی از سوراخ دیوار به درون خانه ای نگاه کند ، صاحبخانه حق دارد چشم او را کور کند، درحال حاضر چقدر قابل پذیرش و عمل است. همانها که می گویند ما درد دین داریم، تا چه اندازه آمادگی عمل به این احکام را دارند. آن وقت می آییم و می گوییم که خیر، این احکام طور دیگری هستند و باید آنها را با زمانه وفق داد. آیا تکالیف ما این است؟ تفسیر دیگری دارند؟ یا ما از واقعیتهای دین خیلی فاصله گرفته ایم؟ مثلا هنوز کسانی هستند که باور ندارند جمع ثروت (فی حد ذاته) منعی ندارد، اینها ممکن است با تمسک به آیاتی مانند «... کی لایکون دولة بین الاغنیاء منکم » (2) و یا آیه «والذین یکنزون الذهب و الفضه و لاینفقونها فی سبیل الله فبشرهم بعذاب الیم » (3) (آیه کنز) بخواهند خط و مشی دیگری در جامعه ترسیم کنند. اما حقیقت دین چیز دیگری است و ما می خواهیم همه این حقایق را با حال و هوای خودمان مطابق کنیم.

در روایتی که هم نعمانی در کتاب «الغیبة » و هم شیخ صدوق در «اکمال الدین » آن را نقل کرده اند آمده است که: «خداوند پیش از ظهور حکومت را میان گروههای مختلف می گرداند تا کسی مدعی نشود که اگر حکومت و دولت دست ما بود بهتر عمل می کردیم ». (4) بنابر مفاد حدیث دیگری «هر قدر که امر نزدیک شود ، تقیه سخت و شدیدتر می شود»; «کلما قرب هذاالامر اشتدت التقیه »، حالا این امر ، ظهور است یا تولد حضرت، اختلاف است .

من پیش از اینها یک روایتی در ذهنم بود که هر چه می گردم ماخذ آن را پیدا نمی کنم. روایت این است: «سیاتی علی الناس زمان لا یستطیع احد ان یقول ربی الله »

زمانی بر مردم خواهد رسید که کسی نتواند بگوید پروردگار من خداست. مضمون این روایت آن نیست که وقتی خواهد آمد که کسی یارای استقامت در مسیرالله را ندارد، چون این «سیاتی » نمی خواهد، الان هم کمابیش این طور است . «زمانی خواهد آمد» یعنی وضعیت خاصی است که در برهه هایی از زمان مصداق دارد.

راجع به اینکه فساد و جور زمین را چنان می گیرد که از عدالت خبری نخواهد بود، روایت متواتری از سوی شیعه نقل شده است و گروهی از محدثان اهل تسنن هم در کتابهای خود نوشته اند; منظورم همان حدیث معروف است که می گوید: «فیملاءالارض به قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما» (5) زمانی که دنیا سرشار از ظلم و جور می شود، خداوند به نیرو و وجود مقدس مهدی(ع) ورق را برمی گرداند. معلوم می شود که در آن زمان ارتباط مردم با دین و خدا سست شده است و کسی آشکارا دعوی دیانت نمی کند. آنجا هم که فرمود: «لایستطیع احد ان یقول ربی الله » نه اینکه کسی در خانه خود چنین جراتی ندارد، خیر، یعنی کسی آشکارا و در حضور همگان چنین سخنی بر زبان نمی آورد.

موعود: در اول صحبتهایتان فرمودید خداوند به هنگام ظهور دست حضرت را بر سر مردم می گذارد و بدین وسیله عقلهای آنها کامل می شود، این به چه معناست؟

آیت الله گرامی: این دست ممکن است ، دست قدرت باشد. یعنی امام به مردم رشد فکری می دهد و آنها را برای ظهور آماده می کند و ممکن است ، خداوند شرایط اجتماعی را طوری کند که مردم خودشان بتدریج رشد فکری پیدا کنند.

موعود: اگر این طور باشد، پس همیشه برای ظهور وقت مناسبی است، چون خداوند می تواند هر وقت که بخواهد مردم را آماده کند.

آیت الله گرامی: خیر. این طور نیست . عنایت در عالم طبیعت مجرای طبیعی دارد. ارزش این کار به این است که مردم خودشان آماده بشوند. یعنی بعد از دیدن انواع و اقسام حکومتها و یاس از همه مدعیان عدالت ، چشم به ایشان بدوزند. خداوند که نمی خواهد معجزه کند. اگر بنا بر معجزه باشد، شکل قضایا خیلی فرق می کند. مردم باید بفهمند و آن چنان انتظار ظهور را بکشند که عاشق به انتظار معشوق می نشیند، والا انقلاب نخواهد بود فقط یک قدرت نمایی از سوی خداوند است.

موعود: در دو قرن و نیمی که امامت شیعه در میان مردم حضور داشت، نحوه ارتباط مردم با ایشان و چگونگی حضور امام در جامعه خیلی متفاوت است. یعنی ارتباط بتدریج کم و کمتر می شود. تا آنجا که «مسعودی » نقل می کند: حضرت هادی(ع) حتی با خواص یارانشان از «ورای حجاب » سخن می گفتند. (6) آیا این بدان معناست که هر چه جلوتر می آییم سزاواری مردم برای درک حضور و ملاقات با امام زمان خود کمتر می شده است؟

آیت الله گرامی: تاریخ ما از این جهت فراز و نشیبهای شگفت انگیزی دارد. مثلا در سالهایی که حضرت زین العابدین(ع)، امام بودند، شمار شیعیان خیلی اندک بود، به طوری که می توان آنهارا شمرد. به همین خاطر امام سعی می فرمودند خودشان بیرون بیایند، چون اصلا کسی سراغ ایشان نمی رفت. امام این وضعیت اسفبار را با حضور خود در میان مردم جبران می کردند. اینکه نوشته اند امام سجاد(ع) روزی از بازار عبور می کردند ، دیدند که قصابی سر گوسفندی را می برد; از او پرسیدند آیا به او آب داده بودی یا نه؟ و یا دیگر حکایتهای که از آن حضرت نقل شده است همه به خاطر این بوده که با گفتگو و حضور فعال در کوچه و بازار مردم را متوجه غفلت خودشان کنند. امام می خواست از طریق یادآوری ماجرای کربلا، مردم را بیدار کنند و بیشتر از این هم در آن زمان ممکن نبود . یک وقتهایی هم دعایی را به کسی تعلیم می دادند تا با زبان دعا معارف شیعی را زنده نگهدارند.

فقط در دوران امامت حضرت امام محمد باقر و امام صادق (ع) قدری گشایش بود. آن هم نه در همه سالهای حیات آن بزرگواران چون همه شنیده ایم که کسی می خواست در مورد مساله ای که برایش پیش آمده بود از امام استفسار کند، هر چه کرد نتوانست به امام صادق(ع) دست پیدا کند. آخر مجبور شد در هیأت خیارفروش به خانه امام بیاید و مشکل خود را با آن حضرت در میان بگذارد.

غیبت برای همه امامان ما بوده است ، به این معنا که آن بزرگواران همه در حصر و حبس بودند. بعضی کمتر، بعضی بیشتر. حتی امام رضا(ع) که بظاهر از همه آزادتر بودند، خیلی تقیه می کردند. وقتی به آن حضرت گفتند گروهی از شیعیان شما از قم آمده اند برای زیارت و ملاقات با شما، امام آنها را دو ماه منتظر نگاهداشت. بعد که خیلی برایشان پیغام دادند که شیعیان شما منتظرند. امام فرمود: این قدر نگویید شیعه ، شیعه ; «انما الشیعة من شایع علیا»; شیعه ، پیرو علی(ع) است . در واقع امام می خواست تحزب را بشکند و از ایجاد این تصور که شیعیان به عنوان یک حزب مشغول فعالیت هستند، جلوگیری کند. چرا که در غیر این صورت گرفتار اذیت و آزار مامون می شدند.

در زمان امام جواد ، امام هادی و امام عسکری: که همگی در زمان خود به ابن الرضا مشهور بودند اوضاع خیلی بدتر شد. اینها همه همان غیبت است .

وقتی هم که ماه مهدی(ع) به برج امامت رسید، امام با غیبت صغرا زمینه را برای غیبت طولانی خود آماده کردند. این غیبتهای پی در پی به علت بی ظرفیتی و نالایقی مردم بود.

موعود: اگر بپذیریم که حضور و غیبت امام(ع) در جامعه رابطه مستقیم با شایستگی های مردم دارد، برای آماده سازی و ایجاد زمینه مساعد جهت ظهور حضرت ، چه باید کرد؟

آیت الله گرامی: این مساله هم مثل هر مساله دیگر نیاز به دو نوع تمرین دارد: فکری و عملی . تمرین عملی ، با تبلیغ عدالت اسلامی و شناساندن حقیقت دین صورت می پذیرد. این تصور غلطی است که بعضی فکر کرده اند آمادگی برای ظهور یعنی آوردن چند سلاح گرم و سرد به خانه! تبلیغ و آمادگی برای ظهور، آراسته شدن به عدالت و دادگستری است. همه باید این نوع آمادگی را پیدا کنند; یعنی خودشان را به عدل و قسط بیارایند، از مردم عادی گرفته تا سران مملکت . اینکه می بینیم امام راحل بعد از رحلت فقط یک خانه کوچک در قم داشتند، معلوم می شود که ایشان خودشان را برای ظهور آماده کرده بودند. سرباز امام زمان بودن، سنخیت می خواهد ; سنخیت و هماهنگی با امام در عدالت و گرنه تهیه سلاح که از هر کسی ساخته است.

«سید قطب » در کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام » نقل می کند که کسی امام علی(ع) را در یکی از مناطق ییلاقی کوفه دید که از سرما می لرزد. بعد به امام گفت: چرا لباس پشمی نمی پوشید؟ حضرت فرمود: ندارم . گفت: شما که رئیس مملکت پهناور اسلامی هستید و همه سرمایه های کشور در اختیار شماست. امام فرمود: در اختیار من هست ولی مال من نیست. امام در زمان ظهورشان از مردم توقع عدالت دارند. کسی فکر نکند که امام مثلا فقط از مردم می خواهد که میگساری نکنند. اینکه کار مهمی نیست. امام از همه می خواهند حلال و حرام را رعایت کنند، هر کسی به حق خود قانع باشد و....

یکی از دوستان ما می گفت که کسی در حضور یکی از مراجع گفت: خدا کند که امام زمان(ع) زودتر ظهور کند. آن مرجع بزرگوار گفت: آقا بیایند چه می شود؟ گفت: وضع ما بهتر از این می شود. فرمودند: از کجا معلوم که وضع تو بهتر می شود. تو خیال می کنی وقتی امام تشریف بیاورند، تو را می کنند مرجع و صاحب رساله و اعتبار؟ ممکن است به شما بگویند برو خیابانها را جارو کن!

به هر حال آنچه مسلم است این است که با تشریف فرمایی امام زمان(ع) هر کسی در مکان و جایگاه شایسته خود می نشیند و این برای خیلی ها سخت خواهد بود. به خاطر همین مهمترین فعالیت برای آماده سازی و ایجاد زمینه برای ظهور حضرتش ، عادت دادن عوام و خواص به عدل است. چون مردمی که به عدالت تن ندهند، تحمل حکومت مهدی(ع) بر آنها سخت خواهد بود.

مسلمانها یک بار امتحان خود را در زمان حکومت عدل علی(ع) ، پس داده اند. ما هنوز دقیقا نمی فهمیم که چرا علی(ع) آهن گداخته را به دست عقیل نزدیک کرد. حداقل من نمی فهمم . عقیل واقعا نیازمند بود، حضرت می توانست یک کاری برای او بکند، دست کم می گفت: برادر! مرا ببخش ، ندارم . چرا آهن گداخته را به رخ او کشید؟ چون اینها را نمی فهمیم می افتیم به جان سند روایات; یک جوری روایت را انکار می کنیم.

امیرالمؤمنین(ع) در عهدنامه مالک می فرماید: «مالک ! خواص را دور خودت جمع نکن. عوام را بگیر» (7) . اینها فرازهایی از تاریخ ما هستند که باید آینده را با آنها روشن کرد. عادل بودن و به مردم درس عدالت دادن کار هرکسی نیست . غیر از مراتب علمی است که هر کس با چند سال زحمت و مطالعه بدان دست بیابد. من از سالهایی که خدمت امام می رسیدم برای درس، خاطره ای دارم که به نظر من خیلی غیر عادی بود. خدا رحمت کند حضرت امام را ، ایشان در مسجد اعظم قم درس فقه می گفتند. گوشه مسجد چند تا طلبه هم با صدای بلند مباحثه می کردند. شاگردان امام دائما به آنها تذکر می دادند و گاهی هم اعتراض می کردند. امام بر آشفت و گفت: «به آنها چه کار دارید؟ اگر آنها از ما زودتر آمده باشند، ما نمی توانیم مانع مباحثه آنها بشویم ». این برای ما غیرمعمول بود. چون یک طرف امام بود و طرف دیگر چند تا طلبه ساده و بی اسم و رسم. منظور اینکه باید تمرین عملی داشت و تمرین عملی نزدیک شدن به عدل است.

یکی از کسانی که در این مقام خیلی آمادگی زیاد و وجود با برکتی داشت، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود. ایشان خیلی موفق بود. من توفیق آن بزرگوار را در اخلاص و توسلش به اهل بیت(ع) می دانم. می گویند وقتی سامرا مشرف بودند، شبهای تاسوعا و عاشورا خودش طلبه ها را جمع می کرد، می رفت میان آنهاسینه می زد، و مثل هر شیعه ساده و بی پیرایه ای عزاداری می کرد. قم هم که بودند شبیه همین کارها را داشتند. در مورد آقای بروجردی من خودم یادم هست که ایشان از مدرسه فیضیه ، جلوی عزاداران به راه می افتادند و از طرف دارالشفا می آمدند داخل صحن آستانه. مرحوم حاج شیخ ، شهریه طلبه های ایرانی را از طرف مرحوم میرزای شیرازی می دادند. سرمایه زیادی بود. با این وجود در همه این مدت یک عبا برای خودشان نخریدند و همیشه با همان عبای پاره سر درس حاضر می شدند. این یعنی همان تمرین عملی که عرض می کردم.

اما تمرین فکری ، با خواندن زیارت نامه هایی مانند «جامعه کبیره » «دعای ندبه » و «عهدنامه » است. نباید میان جملات زیارات ، حرف دیگری زد ، تصنیف خواند و یا سخنرانی کرد. چون آن تمرین فکری لازم را بر هم می زند . سند این دعاها محتوای آنهاست. اینها از باب «قضایا فیاساتها معها» است ، یعنی نیازی به سند ندارند.

آفتاب آمد دلیل آفتاب                              گر دلیلت باید از وی رو متاب

انتظار فرج یک تمرین فکری است. اگر نگوییم متواتر ، دست کم مستفیض است که «افضل اعمال امتی، انتظار الفرج من الله عزوجل.» (8) در روایت دیگری که اهل سنت هم نقل کرده اند، مسلمانان صدر اسلام وقتی می خواستند از هم جدا بشوند، سوره «والعصر» را می خواندند. الان ما در چنین وقتی به یکدیگر می گوییم خداحافظ، بعضی می گویند «یا علی ». ممکن است گروهی بگویند: «به امید دیدار» و ... اما در زمان رسول الله مردم سوره والعصر را برای هم می خواندند;

«والعصر . ان الانسان لفی خسر. الاالذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر».

یعنی الان که از هم جدا می شویم یادمان باشد که مشکلات بسیار است، ما باید همدیگر را به صبر و عمل صالح سفارش کنیم، بی صبر و استقامت راه به جایی نخواهیم برد. انتظار فرج ، باید شعار شیعه باشد. یعنی همواره همدیگر را به انتظار و یادآوری فرج و ظهور امام دعوت کنیم.

چرا پیشینیان ما روزهای جمعه با اسب و سلاح از شهر خارج می شدند. این یک کار نمادین و تمثیلی بود. برای اینکه یادشان نرود که فرج و ظهوری در راه است . حرمت نهادن به مراجع ، همین فلسفه را دارد. ما به این بزرگان احترام می گذاریم ، تکریم می کنیم چون امام اینها را نواب خود خوانده است. حضرت مهدی(ع) خودشان فرموده اند که در حوادث به اینها مراجعه کنید. احترام به این نایبان ، زمینه ای است برای گردن نهادن در برابر حکومت مهدی(ع) . باید از همین جاها شروع کرد. اینها همان تمرینهای فکری و عملی است که می گفتم.

موعود: تحلیل شما از313 نفری که در رکاب امام هستند چیست؟

آیت الله گرامی: ممکن است منظور از این 313 نفر، سران باشند ، نه همه یاران حضرت ، خود ظهور همراه با اعجازهایی است . نه اینکه همه وسایل از غیب آماده می شود. اما ظهور حضرت با عجایب و غرایبی توام خواهدبود. غیر از ظهور خیلی چیزهای دیگر که مربوط به ایشان می شود، معجزه است. خود تولد حضرت همین طور بود. در کتاب «الکامل » ابن اثیر و «تاریخ عرب و روم » به قلم فضلیوف روسی که دکتر شعیره ترجمه کرده، آمده است که در سالهای 244 تا 248 ق جنگهایی بین سپاه اسلام و روم شرقی (بیزانس) در گرفت. در آن سالها امام عسکری(ع) شانزده ساله بودند. امام هادی(ع) ایشان را به خواهرشان ، حکیمه خاتون ، سپردند. امام زمان (روحی فداه) سال 255 تولد یافتند. این تاریخها کاملا با هم همخوانی دارند. هانری کربن هم در کتاب «امام المنتظر» اینها را می گوید، و از مادر حضرت «نرگس خاتون » به شاهزاده رومی یاد می کند، بعد هم همه قصه را همان طور که همه شنیده ایم می گوید. ببینید اینها قابل پیش بینی و تحلیل نیست. یک تقدیری در کار است که یک خانم از بیزانس بیاید عربستان ، آنجا با یکی از فرزندان رسول خدا7 ازدواج بکند و ... تقدیر چه بوده و چرا این طور شده است؟ ما نمی دانیم. منظورم این است که حیات ، غیبت و ظهور حضرت همه اش غیر عادی است و این ذخیره الهی کاملا از طرف خداوند اداره می شوند.

یکی از مراجع معاصر در سال 1343 یا 1344 به بنده فرمودند: امام به زودی ظهور می کنند.من عرض کردم: ولی بسیاری از علایم هنوز دیده نشده است. ایشان فرمودند: همه این علایم ممکن است ظرف دو سه ماه ظاهر شوند. یعنی این امکان و احتمال است که به طور جهشی همه علایم تحقق بیابد و یا ممکن است همان روال طبیعی و تدریجی خود را طی کند. به هر حال انسان کاملی که زندگی ، تولد و همه آنچه به ایشان مربوط است با اعجاز و خرق عادت توام بوده ، ظهورشان نیز ممکن است به همین منوال باشد.

موعود: در روایات علایم بسیاری برای ظهور ذکر شده ، اما تطبیق آنها همیشه مساله است. ما بسیاری از اتفاقات زمان خودمان را به علامت ظهور تفسیر می کنیم . اما باید ابتدا یک معیار و دستگاه معرفتی برای این تطبیق ها به وجود آورد.

آیت الله گرامی: در تطبیق علایم باید خیلی وسواس داشت. تعیین مصداق قطعی برای علایم کار آسانی نیست. خیلی از این تعیین مصداقها ، همراه با گرایشهای فکری، سیاسی است. همین روایت «رجل من اهل قم یدعواالناس الی الحق ...» (9) را تا به حال بر بسیاری از بزرگان تطبیق کرده اند. یک وقتی می گفتند منظور نواب صفوی است . گاهی با آقای بروجردی تطبیق می کردند و اخیرا هم آن را مرحوم امام تطبیق کرده اند. نمی توان در تعیین مصداق قاطعانه سخن گفت .

کسروی در کتاب خود که درباره مشروطه است می گوید: در تهران طرفداران استبداد و مشروطه خواهان میتینگهایی داشتند و هر کدام در آن گردهمایی ها از روایات و آیات برای استحکام و تبلیغ خود استفاده می کردند.

موعود: از وظایف شیعیان در عصر غیبت بگویید.

آیت الله گرامی: مهمترین وظیفه همان عمل به فرموده امام(ع) است: «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجة الله علیهم » (10)

در هر مساله ای باید رفت سراغ مراجع. احترام به آنان ، احترام به ولی عصر (ع) است.

امام در مکاتبه ای که با «اسحاق بن یعقوب » دارند، می فرمایند: در «حوادث واقعه » به ایشان (مراجع و روات احادیث) مراجعه کنید. بعضی گفته اند ، مراد امام از حوادث واقعه ، روابط سیاسی است. حوادث سیاسی ، جزیی از مسایل دینی ماست. اگر منظور از سیاست ، اداره کشور به نحو شرعی و دینی است، این سیاست، عین دیانت است ، سیاستی که ما آن را نفی می کنیم ، دغل بازیهای سیاستمداران بی دین است.

بنابراین اساسی ترین وظیفه مسلمانان در عصر غیبت ، ایجاد پیوند و ارتباط با نایبان حضرت است. حتی تکریم و احترام این بزرگان ، موجب بخشودگی گناهان می شود. چون احترام به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) چنین ارمغانی دارد. در سوره حجرات می خوانیم:

«ان الذین یغضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوی لهم مغفرة و اجر عظیم » (11)

کسانی که پیش پیامبر خدا صدایشان را فرو می کشند، همان کسانی هستند که خدا دلهایشان را برای پرهیزگاری امتحان کرده است آنان را آمرزش و پاداشی بزرگ است.

این آیه در مورد احترام به پیغمبر(ص) است. احترام به مراجع هم به نوعی احترام و حرمت نهادن به پیامبر(ص) است. هر قدر که مراجعه به ایشان بیشتر باشد، در واقع امام زمان(ع) مرکزیت و محوریت بیشتری در جامعه پیدا می کنند.

یک وظیفه مهم دیگر ما، ذکر دائم تاریخ مربوط به حضرت است. این وضعیت خوبی نیست که مردم - حتی اهل علم - اطلاعات دقیق و گسترده ای راجع به ایشان ندارند. ما باید حتی از نواب ایشان هم کاملا آگاه باشیم . اسمهایشان ، سیره ، تاریخشان و ... هر چیزی که به نحوی با حضرت مربوط می شود باید مورد مطالعه و دقت قرار بگیرد. از علمای بزرگی که با دعای امام متولد شده اند ، مانند شیخ صدوق تا وقایع مربوط به مسجد جمکران . مثلا اینکه چرا شبهای چهارشنبه مردم به جمکران می روند؟ اینها همه یک ریشه هایی دارد که به اندیشه مهدویت کمک می کند. طریقه ارتباط با حضرت ، افرادی که به حضورشان شرفیاب شدند و عنایت خاصه ایشان به برخی از بزرگان در گذشته و حال ، همه باید مورد توجه قرار گیرند.

موعود: اگر کسی مدعی ملاقات با حضرت ولی عصر (ع) شد، وظیفه ما در رابطه با او چیست ؟ آیا اصلا ملاقات باحضرت در زمان غیبت ممکن است؟ اگر امکان دارد. شیعیان برای درک حضور ایشان چه باید بکنند؟

آیت الله گرامی: مساله ملاقات با حضرتشان مثل ماجرای احضار روح نیست که برخی معتقد به حرمت آن باشند و بعضی هم مانند حضرت امام قدس سره آن را سحر بدانند. یعنی این طور نیست که بشود با ورد و کلمات مخصوص حضور ایشان را درک کرد. حضرت بر همه اشراف دارند. در یکی از دعاها می خوانیم که «بیمنه رزق الوری » (12) به یمن وجود ایشان است که به موجودات روزی می رسد. «وراء» یعنی همه آفریدگان ، اختصاصی به موجودات طبیعت، مسلمانان و یا شیعیان ندارد «رزق » هم اعم از رزق مادی و معنوی است حتی جبرئیل هم روزی خوار ایشان است. و از برکت وجودایشان استفاده می کند . بنابراین ملاقات با حضرت به عنوان یک «رزق معنوی » با عنایت و توجه ایشان صورت می گیرد و صلحا، اولیا و وابستگان می توانند دیده به دیدار ایشان بگشایند. هر کسی به اندازه شایستگی خود به نوعی ایشان را می بیند. کسی ممکن است ایشان را ببیند اما نشناسد، کسی دیگر می بیند و می شناسد ، بعضی ها هم نمی توانند با چشم سر ببینند، باید چشمهایشان را روی هم بگذارند تا بتوانند، تمثال ایشان را نظاره کنند. بعضی ممکن است که ایشان را ببینند، اما فقط حس می کنند، که این شخص از اهل بیت است و نفهمند که خود آقاست . گاهی افراد بسیار معمولی و ساده محضر امام را درک می کنند . همه کم و بیش شنیده ایم که چه کسانی به شرف ملاقات با امام زمان نایل شده اند. بعضی از این ملاقات کنندگان ، خیلی انسانهای ساده و معمولی هستند.

من خودم در نوشته های مرحوم حاج عبدالحسین حائری دیدم که نوشته اند یک روز رفتم در مغازه عطاری بوی خوشی به مشامم خورد، خیلی بوی عجیبی بود. نگاهی به عطار کردم و پیش خودم گفتم که این بو نمی تواند طبیعی باشد. عطار به من اشاره کرد که ساکت باش و بمان . وقتی همه مشتریها رفتند، به من گفت امروز آقا اینجا تشریف داشتند.

باید لیاقت حضور داشت ، با ورد و الفاظ پی در پی نمی شود به چنین سعادتی نایل شد.

دیدن روی تو را دیده جان بین باید                   وین کجامرتبه چشم جهان بین من است

می گویند اویس قرنی هرگز پیغمبر را ندید اما چهره حضرت را بخوبی توصیف می کرد. اما روایتی که می گوید مدعیان ملاقات را تکذیب کنید، به نظر می رسد که منظور ترتیب اثر ندادن است. نه اینکه دروغ است ، نه، شما طوری عمل کنید که اگر دروغ بود، از عقیده شما سوء استفاده نشود، ما می بینیم و می دانیم که خیلی ها از این طریق دکان باز کردند و از مردم معتقد و علاقه مند به امام سوءاستفاده ها کردند. اما:


تا نباشد راست کی باشد دروغ؟                     آن دروغ از راست می گیرد فروغ

ما هیچ وقت نمی توانیم منکر ارتباط کسانی مانند سید بحرالعلوم با امام بشویم . روایت ناظر به این معناست که شما ترتیب اثر ندهید; اگر راست باشد ، فضیلتی است برای ملاقات کننده، و اگر دروغ باشد، وقتی شما اعتنا نکرده باشید، مفسده ای به بار نمی آورد.

موعود: بنابراین براحتی نمی توان هر ادعایی را در این رابطه پذیرفت. چون همانطور که فرمودید ملاقات موقوف به لیاقت است.

آیت الله گرامی: همین طور است . چنین ادعایی از کسی مانند شیخ مفید و یا بحرالعلوم پذیرفته است. اما نباید ساده لوحانه هر ادعایی را پذیرفت و گردن نهاد. ما می دانیم که آدمی مانند مثلا حاج شیخ عبدالکریم حائری آدمی نبود که بخواهد ریا کند یا دکان باز کند، اگر ایشان بگوید که من امام را ملاقات کرده ام، چه دلیلی برای انکار می ماند.

مرحوم حاج آقا بزرگ حائری از قول پدرشان (حاج شیخ) نقل می کنند که استاد ما مرحوم حاج سید محمد فشارکی در قضیه تنباکو خیلی به مرحوم میرزا فشار می آوردند، یعنی از ایشان می خواستند که هر چه زودتر فتوای تحریم را اعلام کنند. یک بار هم با کمال احترام از ایشان می خواهند که جدا از ارتباط استاد و شاگرد ، بتوانند حرفشان را بی پرده بزنند. بعد می گویند: من فکر می کنم شما از ناصرالدین شاه می ترسید که اقدامی نمی کنید. چون قضیه تنباکو مدتی طول کشید. ظاهرا مرحوم میرزا در فکر هماهنگی با همه علمای بلاد بودند، که یک وقت کسی خلاف نظر ایشان اقدامی نکند و فتوا نشکند. مرحوم میرزا به مرحوم فشارکی فرمودند: من از چیزی نمی ترسم. اما می خواستم با نظر مبارک امام عمل کنم، به خاطر همین سه روز روزه گرفتم و امروز رفتم در سرداب سامرا و این را آوردم. حالا معلوم نیست که منظورشان این بود که فتوا به دستخط امام بوده ، یا ایشان املا فرموده اند و میرزا نوشته است.

اینگونه عوالم است که طلبگی را مقدس و شیرین می کند و گرنه درس و بحث که ارزش این حرفها را ندارد. بی ارتباط و توجه به مقام مقدس حضرت مهدی(ع) از این همه درس و مباحثات، چیزی جز اتلاف عمر نصیب کسی نمی شود.

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت              یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

خداوند همه ما را در غیبت و ظهور مهدی(ع) لایق سربازی و فداکاری در راه اهداف مقدسشان بگرداند.

موعود: از حضور عالمانه و صبورانه شما در این گفتگو کمال سپاس و امتنان را داریم.

آیت الله گرامی: برای شما و نشریه موعود آرزوی موفقیت می کنم.


پی نوشتها:

1. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، 1365، ج 1، ص 25 ، ح 21، دارالکتب الاسلامیة، تهران، الصدوق ، ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 675، دارالکتب الاسلامیة، تهران ، 1395 ق.

2. سوره حشر، آیه 7

3. سوره توبه ، آیه 34

4. متن روایت چنین است: «مایکون هذاالامرحتی لا یبقی صنف من الناس الا و قد ولوامن الناس، حتی لایقول قائل: انا لو ولینا لعدلنا، ثم یقوم القائم بالحق و العدل » ، النعمانی ، محمدبن ابراهیم، الغیبه، ص 274 ، ح 53، مکتبة الصدوق، تهران.

5. الصدوق ، ابوجعفرمحمدبن علی بن الحسین ، همان ، ج 1 ، ص 257.

6. ر.ک: المسعودی ، علی بن حسین، اثبات الوصیة، چاپ سنگی، ص 262.

7. ر. ک: ، فیض الاسلام ، سیدعلی نقی ، ترجمه و شرح نهج البلاغه ، نامه 53 ، ص 996.

8. المجلسی ، مولی محمدباقر، بحارالانوار، ج 52 ، ص 128، مؤسسه وفا، بیروت ،1403 ق .

9. المجلسی ، مولی محمدباقر، همان ، ج 60 ، ص 216 ، متن کامل روایت چنین است:

«رجل من اهل قم یدعواالناس الی الحق ، یجتمع معه قوم کزبرالحدید، لاتزلهم الریاح العواصف، و لایملون من الحرب ، و لا یجبنون، و علی الله یتوکلون، والعاقبة للمتقین.»

10.المجلسی ، مولی محمد باقر، همان ، ج 53 ، ص 181.

11. سوره حجرات ، آیه 3.

12. ر. ک: قمی ، شیخ عباس ، مفاتیح الجنان: دعای عدیله

سایر مطالب این مجموعه: « انقلاب دینی و انسان غربی

در فضیلت و وجوب تفکر و تعقل: زیاد عبادت کردن به نماز و روزه بسیار نیست، بلکه به تفکر است

پای درس اخلاق آیت الله مظاهری؛                                                                                       8162189992

زیاد عبادت کردن به نماز و روزه بسیار نیست، بلکه به تفکر است


امام حسن عسگری (ع) فرمود: «لیست العبادة کثرة الصیام و الصلاة و انّما العبادة کثرة التفکّر فی امر الله» [[۷۸] ]

زیاد عبادت کردن به نماز و روزه بسیار نیست، و همانا تنها عبادت، تفکّر بسیار در امر خداوند است.

 رسول خدا (ص) فرمود: «فکرة ساعة خیر من عبادة سنة و لا ینال منزلة التفکّر الاّ من قد خصّه الله بنور المعرفة و التوحید.»[[۷۹] ]

 یک ساعت تفکّر از یک سال عبادت بهتر است، و به درجه و منزلت تفکّر دست نمی‌یابد مگر کسی که خدا او را به نور معرفت و توحید، به طور خاص، بهره‌مند گرداند.

امام رضا (ع) فرمود: «لیس العبادة کرة الصلاة و الصوم انّما العبادة التفکّر فی الامر الله عزّوجلّ.» [[۷۱] ] عبادت، به نماز و روزه ی فراوان نیست، همانا تنها عبادت، تفکّر در امر خدای عزّوجلّ است.

آیت الله مظاهری در درس اخلاق خود گفت:تفکر، فضیلتی بزرگ است که خیر دنیا و آخرت در گرو آن است و در زمره برترین عبادات شمرده می‌شود

به گزارش خبرگزاری مهر، مطلبی از دروس اخلاق آیت الله مظاهری برای علاقه مندان در پی می آید.


۱ ـ مبدأ تفکر

تفکر، فضیلتی بزرگ است که خیر دنیا و آخرت در گرو آن است و در زمره برترین عبادات شمرده می‌شود تا آنجا که روایت شده است:

«تفکر ساعة خیر من عبادة سبعة سنة» [[۱] ]یک ساعت اندیشیدن، بهتر از هفتاد سال عبادت است.

پیش از بیان فضیلت تفکر و مطالب مربوط به آن، شایسته است به تبیین مبدأ فکر بپردازیم و این تبیین برای این‌گونه مباحث، بسیار سودمند و مفید است، زیرا در آن، معنای قلب، نفس و روح روشن می‌گردد و بدیهی است که چنین مباحثی منوط به توضیح این‌گونه معانی است. همچنین شایان ذکر است که این معانی تنها از نظر قرآن و روایات تبیین می‌گردد و نه از نظر فلسفه و عرفان، ‌ زیرا منظر بحث ما این نیست، گرچه در پاره‌ای موارد، نقطه‌نظرهای عرفانی و فلسفی نیز مطرح می‌شود، اما مبنای بحث ما چنین نیست و تنها از باب شمول بحث، اشاره‌ای گذرا به آنها می‌کنیم.


۲ـ ترکیب وجودی انسان از ماده و روح

انسان‌ آمیزه‌ای از دو جنبه و دو بعد است: بعد ملکوتی و بعد ناسوتی. به عبارت دیگر، انسان بعدی روحانی و بعدی مادی دارد. دلایل مرکب بودن انسان، بسیار است، از جمله:

الف) گنجینه معلومات و دانش انسان، علی‌رغم دگرگونی دایمی او از نظر مادی، حفظ می‌شود. چه بسا که آدمی مطلبی را در جوانی آموخته و در زمان پیری از آن استفاده می‌کند، با وجود آنکه وی از بعد مادی تغییرات کلّی و مکرّری کرده است. بدین‌ترتیب آشکار می‌شود که بعد مادی انسان، ظرف معلومات و خزانه دانش او نیست.

ب) تشخیص انسان از آغاز تا پایان عمر، علی‌رغم بیش از ده بار دگرگونی در بعد مادی محفوظ می‌ماند.

ج) در درون آدمی وجودی نهفته است که اعضاء و اندام بدن را به کار می‌گیرد و می‌گوید: با مغز می‌اندیشم، با قلب احساس می‌کنم، با چشم می‌بینم و با گوش می‌شنوم و … [پس آن موجود نهانی، چیزی غیر از آن اعضاء و جوارح است، که همان بعد روحانی انسان است].

اما دلیل بهتر و برتر دیگری نیز وجود دارد که گواه مرکّب بودن انسان و مایه ی اطمینان قلب است و آن فرموده خداوند متعال است که فرمود:

(الذی احسن کلّ شیٍء خلقه و بدا الخلق الانسان من طینٍ. ثمّ جعل نسله من سلالةٍ من ماءٍ مّهینٍ. ثمّ سوّه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السّمع و الابصار و الافئدة قلیلاً ما تشکرون)  [[۲] ]

او کسی است که هر چیز را به نیکوترین شکل آفرید و انسان را نخست از خاک پدید آورد. سپس نژاد او را در آب بی‌مقدار قرار داد. سپس او را بیاراست و از روح خود در او دمید. و به شما، گوش و چشم و قلب داد، اما سپاسگزاران اندکند.

و می‌فرماید:

(فاذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین) [۳] ]پس چون آن عنصر را معتدل بیارایم و در آن از روح خویش بدمم، همه بر او سجده کنند.

و نیز فرمود:(و لقد خلقنا الانسان من سلالةٍ من طینٍ. ثمّ جعلناه نطفةً فی قرارٍ مکینٍ ثمّ خلقنا النّطفة علقةً فخلقنا العلقه مضغةًّ فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً ثمّ انشاناه خلقاً ءاخر فتبارک‌ الله احسن الخالقین)  [[۴] ]

و همانا ما آدمی را از گل آفریدیم. آنگاه او را نطفه گردانیدیم و در جای استوار قرار دادیم. آنگاه نطفه را خون بسته و خون بسته را گوشت پاره و گوشت پاره را استخوان کردیم و آن استخوان را گوشت پوشانیدیم، سپس او را آفریده‌ای دیگر پدید آوردیم، آفرین بر خداوند که بهترین آفرینندگان است.

و نیز فرمود:(و یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّی و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلاً)  [[۵] ]ای رسول از تو درباره روح می‌پرسند. بگو از امر پروردگار من است و از علم، جز اندکی به شما ندادند.


۳ ـ کیفیت ترکیب انسان

کیفیت و چگونگی ترکیب انسان، همانند حقیقت او، از جمله مبهمات و اسرار ناگشوده است که کسی جز خدای متعال از آن آگاه نیست. و شاید معنای این سخن حق تعالی "قل الرّوح من امر ربّی" آن باشد که انسان قادر به درک حقیقت روح نیست و قرینه‌ای که گواه بر این معنی است، ادامه آیه است که می‌فرماید "و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلا" به طور کلی جملگی بر آنند که حقیقت روح و چگونگی ترکیب آن، از مبهمات است.

پس اگر گفته شود؛ روح، ناطق است، «ناطق» فصلی است از جمله ی‌ مشهورات و یک صفت حقیقی نیست و نیز نمی‌توان گفت که ترکیب آن از نوع ترکیب تدبیری است و بعد مادّی انسان، خاستگاه تکامل او بوده است، بلکه می‌توان گفت که بعد مادّی انسان، ابزار و وسیله‌ای برای اوست. او با مغز می‌اندیشد، با قلب می‌فهمد، با قوّه ی خیال تخیّل می‌کند و با قوّه ی وهم گمان می‌برد. با چشم می‌بیند، با گوش می‌شنود، با زبان سخن می‌گوید و … از این‌رو مشهور آن است که روح با توجه به وحدت آن، شامل تمام قوای آدمی است و در قرآن با نامهای مختلف از آن یاد شده است.

نامهای روح در قرآن:

الف) نفس ملهمه

خداوند می فرماید:(و نفسٍ و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها)  [[۶] ]سوگند به نفس و آن که او را به کمال آفرید و به او شر و خیر را الهام کرد.

شاید خداوند از آن جهت نفس را «ملهمه» نامیده است که بدون تعلیم و فراگیری، فضایل و رذایل را در می‌یابد و می‌شناسد. نفس، آنچه را که فضیلت است، نظیر عفّت و شجاعت را با علم حضوری درک می‌کند و درمی‌یابد و به زشتی و ناپسندی آنچه رذیله و ناپسند است، نیز با علم حضوری پی می‌برد. که البته در آغاز کتاب در این باره مطالبی بیان گردید.


ب) نفس لوّامه

خداوند متعال می‌فرماید:(لا اقسم بیوم القیامة و لا اقسم بالنّفس اللّوّامه)  [[۷] ]سوگند به روز قیامت و سوگند به نفس لوامه و سرزنشگر.

شاید دلیل این نامگذاری آن باشد که نفس، صاحب خویش را پس از آلودن به کار زشت، سرزنش می‌کند و ملامت نفس، پس از ارتکاب عمل زشت است، وگرنه پیش از آن، آدمی را باز می‌دارد و نهی می‌کند. چنانکه قبل از انجام دادن کار نیک، نفس، انسان را ترغیب می‌کند و پس از آن، آدمی را تحسین می‌نماید و از این جهت می‌توان نفس را «محسّنه» نامید.


ج) فطرت

(فاقم وجهک للدّین حنیفاً فطرت الله الّتی فطر النّاس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدّین القیّم ولکنّ اکثر النّاس لا یعلمون) [[۸] ]پس تو روی به سوی دین پاکیزه بیاور و از دین خدا پیروی کن که خلق را بر آن فطرت آفریده است. هیچ تغییری در آفرینش خدا نیست، این است آیین استوار، اما بیشتر مردم نمی‌دانند.

خداوند از آن‌رو، «فطرت» را به این نام خوانده است که فطرت از نظر لغت به معنای صدای آرام و آهسته و الهام‌بخش است. چنان که قرآن‌کریم می‌فرماید:(و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها) [[۹] ]سوگند به نفس و آن که او را به کمال آفرید. و به او شر و خیر را الهام کرد.

راغب در مفردات می‌نویسد:

«... فطرت الهی، آن توانایی شناخت ایمان است که در وجود آدمی نهاده شده است و در این آیه مورد اشاره قرار گرفته است: (و لئن سألتهم من خلقهم لیقولنّ الله) (و اگر از آنها بپرسی که چه کسی آنان را آفریده، البته می‌گویند خدا.)»


د) روح

خداوند متعال می‌فرماید:(و یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من امر ربّی) [[۱۰] ]از تو درباره روح می‌پرسند، بگو روح از امر پروردگار من است.

روح از آن جهت بدین نام خوانده شده که لطیفه‌ای ربانی است و تقدیر بدن انسان به عهده ی اوست، گویی روح الهی است که در انسان دمیده شده است.

چنان که خداوند می‌فرماید:

(... و نفخت فیه من روحی ...)[[۱۱] ]... و در آن از روح خویش دمیدم ...


هـ) عقل

خداوند متعال می‌فرماید:

(کذلک یبیّن الله لکم آیاته لعلّکم تعقلون) [[۱۲] ]خداوند این چنین آیاتش را برای شما بیان می‌کند، باشد که تعقّل کنید.

عبارت «لعلکم تعقلون» در قرآن بارها تکرار شده است و دلالت بر آن دارد که تعقّل و اندیشیدن، محبوب خداوند است و از آیات مشابه فهمیده می شود که یکی از علل غایی نزول قرآن، تعقّل است. در این مورد برخی از آیات، نقل خواهد شد.

در قرآن، کسی که تعقّل نمی‌کند، پست تر از چارپایان و آلوده به پلیدی دانسته شده است چنان که می‌فرماید:

(انّ شرّ الدّوابّ عندالله الصّمّ البکم الذین لا یعقلون) [[۱۳] ]همانا بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد گنگ و کری هستند که اندیشه نمی‌کنند. (... و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون.)[[۱۴] ]... و [خداوند] پلیدی را برای مردمی که نمی‌اندیشند قرار داد.

و بالاخره از زبان اهل دوزخ چنین می‌گوید:

(و قالوا لوکنّا نسمع او نعقل ما کنّا فی اصحاب السّعیر) [[۱۵] ]و گفتند اگر گوش می‌دادیم یا تعقل می‌کردیم، از اهل دوزخ نبودیم.

عقل از ریشه ی عقاله و به معنی خودداری و جلوگیری کردن است، از این رو "دیه" را عقل نامیدند، زیرا مانع از خونریزی می‌شود و عقل را از آن رو بدین نام خوانده‌اند که انسان را از زشتیها و خطاها باز می‌دارد و بر راه راست استوار نگاه می‌دارد.


و) لُبّ

خداوند می‌فرماید:

(... و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً و ما یذّکّر الاّ اولوا الالباب) [[۱۶] ]

... و کسی که به او حکمت داده شود، پس به تحقیق به او خیر بسیار داده شده است و جز خردمندان، متذکّر نمی‌گردند.

گفته می‌شود که لبّ به معنی خرد ناب است و به عقلِ آلوده ی‌ به زشتیها و پیرایه‌ها، اطلاق نمی‌شود.

شاید از آن‌رو خداوند، خرد ناب را لبّ نامیده است که لبّ به معنی مغز شیء و حقیقت آن است و روح به منزله مغز وحقیقت انسان است.


ز) قلب

خداوند متعال می‌فرماید: (یوم لاینفع مال و لابنون الاّ من اتی الله بقلبٍ سلیمٍ) [[۱۷] ][قیامت] روزی است که در آن، مال و فرزندان سودی نمی‌بخشد. و فقط کسی سود می‌برد که با قلب سلیم رو به سوی خدا آورد.

(انّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلب ...)[[۱۸] ]همانا در آن ذکری است برای کسی که صاحبدل باشد. (... کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبرٍ ...)[[۱۹] ]... خداوند این چنین بر هر قلب متکبر ستمکاری مهر می زند.

و از جمله آیاتی که بر جلالت قلب دلالت دارند، این آیه است:(... انّ الله یحول بین المرء و قلبه ...)[[۲۰] ]... همانا خدا بین آدمی و قلب او حایل می‌شود ...

مقصود آن است که خداوند متعال، دگرگون‌کننده ی دلهاست و قلوب افراد به دست اوست و هرگونه که بخواهد آن را تغییر می‌دهد و وجه تسمیه ی قلب همین است. برخی گفته‌اند که (یحول بین المرء و قلبه) اشاره به قلبهای بعضی از بندگان خاص خداوند دارد که اراده ی آنها به دست خدا و تابع اراده اوست. چنان که فرمود:

(و ما تشاءون الاّ ان یشاء الله ...) [[۲۱] ]و نمی‌خواهید جز آنچه خدا می‌خواهد...

و رسول خدا(ص) فرمود: «قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرّحمن یقلبه کیف یشاء ...» [[۲۲] ]قلب مؤمن بین دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است و هرگونه که بخواهد آن را تغییر می‌دهد.

برخی دیگر گفته‌اند که معنای آن جمله، این است که قوام و ثبات قلب، به خداوند متعال است و او از قلب آدمی به انسان نزدیکتر است. به طور کلّی باید گفت که قلب را از آن‌رو بدین نام خوانده‌اند که پیوسته دستخوش تغییر و دگرگونی است. پس اگر مقهور شیطان گردد، دائماً در معرض خیالات و تشویش خاطر است و اگر در اختیار خداوند قرار گیرد، از الهامات و عنایات خاص الهی بهره‌مند می‌گردد. خدایا قلب ما را در اختیار خویش بگیر و خیرات را به ما الهام فرما و عنایات و برکات را به ما ارزانی‌ دار.


ح) نفس مطمئنّه

خداوند می‌فرماید:(یا ایّتها النفّّس المطمئنّة. ارجعی الی ربّک راضیّةً مرضیّةً. فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی.)[[۲۳] ]ای نفس قدسی مطمئن و آرام به حضور پروردگارت بازگرد که تو از او خشنودی و او از تو راضی است. پس در صف بندگان من در آی. و وارد بهشت من شو.

نفس از آن جهت مطمئنّه نامیده شده است که روح انسان صاحب یقین، آرام و مطمئن است، زیرا چنان که گذشت، یقین به معنی ثبات فکر است و گمان را در آن راهی نیست. در واقع، مقصود از نفس مطمئنّه، قلب مطمئن است که اضطراب، تشویش خاطر و خیالاتِ وهمیّه و شیطانی در آن راه ندارد و در پناه خداوند متعال از شرّ هر شیطانی اعم از آنکه جن یا انسان و یا خود آدمی باشد، در امان است.


ط) صدر

خداوند متعال می‌فرماید:(افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه فویلٌ لِلقاسیةِ قلوبهم مِن ذِکرِ الله اولئک فی ضلالٍ مبینٍ.) [[۲۴] ]پس آیا کسی که خداوند سینه‌اش را برای اسلام گشاده گردانیده و نوری از جانب پروردگارش بهره او شده است با مرد کافر یکسان است؟ پس وای بر آن سنگدلان که از یادخدا غافلند. آنان در گمراهی آشکاری هستند.

(... ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی)  [[۲۵] ]پروردگار من! سینه‌ام را برایم گشاده‌گردان و کارم را برایم آسان کن و گره از زبانم بازکن تا سخنم را بفهمند.

خداوند قلب را از آن‌رو صدر (سینه) خوانده است که قلب در آن قرار دارد و این مجاز است و قرینه این، سخن خدای متعال است که بعد از بیان (افمن شرح الله صدره للاسلام) فرمود: (فویل للقاسیة قلوبهم من ذکرالله) این مطلبی است که در این مورد گفته شده، ولی ما در این سخن تردید داریم و سخن محکمتر و استوارتر را این می‌دانیم که سینه (صدر) نیز همانند مغز، قلب، قوهّ ی خیال، چشم و … از ابرازهای روح است که به وسیله آن، گشایش و بردباری در راه کسب خیرات و شکیبایی هنگام وقوع سختیها، حاصل می‌گردد. از این‌رو، شرح صدر و سعه صدر گفته می‌شود، ولی شرح قلب و عقل، یا سعه قلب و عقل به کار نمی‌رود.


ی) نفس

خداوند متعال می‌فرماید:(واذکر ربّک فی نفسک تضرّعاً و خیفةً و دون الجهر من القول بالغدوّ و الاصال و لاتکن من الغافلین.)[[۲۶] ]پروردگارت را در دل خود، با تضرع و پنهانی و بدون بلندکردن صدا در هر صبح و شام یادکن و از غافلان مباش. (ربّکم اعلم بما فی نفوسکم ...) [[۲۷] ]پرورگارتان به آنچه در دل شماست، آگاهتر است.

خداوند، نفس را از آن‌رو به این اسم نامید که نفس، عینیّت شیء و واقعیت آن است  و  از آنجا که حقیقت انسان و انسانیت، مبتنی بر روح، و پایدار به آن است، پس گویی که نفس همان روح است. از این‌رو مشهور است که حقیقت شیء به صورت آن بستگی دارد و نه، به ماده آن. و بالاخره باید گفت که آنچه در اطلاقات روح و مسماهای آن به نظر می‌رسد، خالی از مجاز نیست. اما از محتوای مطالب بیان شده، آشکار می‌گردد که این الفاظ گوناگون، بیانگر یک حقیقت واحدند و آن لطیفه‌ای ربّانی است و ذو مراتب که در مغز، عقل، و در قلب، قلب و در سینه، صدر نامیده می‌شود و همین‌طور در چشم، چشم و در گوش؛ گوش. این لطیفه ی ربّانی، آنگاه که به نظر وحدت نگریسته شود، در واقع، کل قوای آدمی در بعد رحمانی و روحانی است.

اما بعد حیوانی و مادّی همان است که قرآن آن را نفس امر کننده به بدیها خوانده است، چنان که می‌فرماید:(و ما ابّری نفسی انّ النّفس لامّارة بالسّوء الاّ ما رحم ربّی ...) [[۲۸] ]و من نفسم را تبرئه نمی‌کنم، همانا نفس، بسیار به بدی فرمان می‌دهد، مگر آنگاه که پروردگارم رحمت آورد.

این همه، در صورتی است که بعد ملکوتی بر انسان مسلّط باشد. اما اگر بعد ناسوتی بر انسان چیره گردد، آنگاه قرآن آن را نفس اماره می‌خواند و می‌فرماید: (انّ النّفس لامّارة بالسوء الاّ ما رحم ربی ...) قرآن با تعابیر مختلف به این بعد مادّی اشاره کرده است که ما با نامهایی برگرفته از همان تعابیر به شرح آنها می‌پردازیم:


الف) نفس الهام گرفته از شیطان

خدای متعال می‌فرماید:(... انّ الشّیاطین لیوحون الی اولیائهم ...) [[۲۹] ]... همانا شیاطین به دوستانشان الهام می‌کنند. دلیل این نامگذاری آن است که شیطان در قلب فاسق می‌دمد و به او الهام می‌کند، بی‌آنکه خود او متوجّه باشد. حتی در روایات آمده است:

«ما من مؤمن الاّ و لقلبه اذنان من جوفه. اذن ینفث فیها الوسواس الخنّاس، و اذن ینفث فیها الملک.»[[۳۰] ]هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه در قلبش دو گوش هست: گوشی که شیطان خناس و وسوسه‌گر در آن می‌دمد و گوشی که فرشته در آن می‌دمد.


ب) بی‌اعتنایی به سخن حق

خداوند می‌فرماید:(قل هل ننبّئکم بالاخسرین اعمالاً. الذین ضلّ سعیهم فی الحیاة الدّنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً.) [[۳۱] ]بگو آیا شما را از زیانکارترین افراد خبر دهم؟ آنانند کسانی که سعیشان در زندگی دنیا تباه شده، اما می‌پندارند که کار نیک انجام می‌دهند.

و نیز می‌فرماید:(فانّک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصّم الدّعاء اذا ولّوا مدبرین.) [[۳۲] ]پس به راستی، تو نمی‌توانی مردگان را به سخن حق، شنوا کنی و دعوت حق را به گوش ناشنوایانی که به حق پشت کرده‌اند، برسانی. (و قالو لو کنّا نسمع او نعقل ما کنّا فی اصحاب السّعیر.) [[۳۳] ]اگر [سخن حق را] می‌شنیدیم یا می‌اندیشیدیم، در بین اهل آتش نبودیم.


ج) نفس لجوج

خدای متعال می‌فرماید:(کلاّ انّه کان لایاتنا عنیداً.) [[۳۴] ]نه چنین است. همانا او به آیات ما عناد می‌ورزد.

و نیز می‌فرماید:(امّن هذا الذی یرزقکم ان امسک رزقه بل لجّوا فی عتوٍّ و نفورٍ.) [[۳۵] ]اگر خدا رزقش را از شما باز گیرد، چه کسی به شما روزی تواند داد؟ با این همه [کافران] لجاج می‌ورزند و از حق اعراض می‌کنند.


د) نفس شیطانی

خداوند می‌فرماید:(و ما ارسلنا من قبلک من رسولٍ و لا نبّی الاّ اذا تمنّی القی الشّیطان فی امنیّته فینسخ الله ما یلقی الشّیطان ثمّ یحکم الله ایاته و الله علیم حکیم.) [[۳۶] ]و پیش از تو، هیچ رسول و پیامبری را نفرستادیم مگر آنکه چون قصد کرد [وظیفه خود را انجام دهد]، شیطان در خواسته‌های او به القای دسیسه پرداخت. پس خدا آنچه را شیطان القا می‌کند باطل می‌سازد، سپس آیاتش را محکم می‌کند و خدا دانا و حکیم است.

و نیز می‌فرماید:(و من یعش عن ذکر الرّحمن نقیّض له شیطاناً فهو له قرین.) [[۳۷] ]و هر که از یاد خداوند رحمان، روی بر تابد، شیطانی را برایش برانگیزیم تا همنشین او باشد.

و نیز می‌فرماید:(و یوم یعضّ الظّالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتّخذت مع الرّسول سبیلّا. یا ویلتا لیتنی لم اتّخذ فلاناً خلیلًا. لقد اضلّنی عن الذّکر بعد اذجاء‌نی و کان الشّیطان للانسان خذولاً.) [[۳۸] ] و در آن روز [قیامت] ستمگر، دستهای خود را به دندان می‌گزد و می‌گوید ای کاش با رسول حق همراهی می‌کردم. وای بر من، ای کاش فلانی را به دوستی نمی‌گرفتم. که به راستی مرا گمراه کرد و از پیروی قرآن که [برای هدایت] به سوی ما آمد، بازداشت و شیطان برای انسان مایه ی خذلان و خواری است.

مراد از شیطان در این آیات، همان‌طور که در آیه اول روشن شد، بلکه مشخّص شده، شیطانی از نوع آدمی است.


هـ) نفس مکّاره و حیله‌گر

خدای متعال می‌فرماید:(و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین.) [[۳۹] ]و [با خدا] مکر کردند و خدا [هم در برابر] با آنها مکر کرد و خداوند بهترین مکرکنندگان است.

و نیز می‌فرماید:(و مکروا مکراً کبّاراً)  [[۴۰] ]و [کافران] حیله‌ای کردند، حیله‌ای بزرگ.

همچنین می‌فرماید:(یخادعون الله و الذین امنوا و ما یخدعون الاّ انفسهم و ما یشعرون)  [[۴۱] ]با خداوند و اهل ایمان حیله می‌کنند، اما کسی را به جز خود فریب نمی‌دهند و نمی‌فهمند.

از این‌رو، هنگامی که به امیرالمؤمنین علی(ع) گفته شد که: «فالذی کان فی معاویه؟ فقال: تلک النّکراء، تلک الشّیطنة» [[۴۲] ]معاویه عاقل است؟ حضرت فرمود: او حیله‌گری و شیطنت دارد.

روایات مربوط به این مطلب نقل خواهد شد، ان شاء الله.


و) نفس مغشوش

خدای متعال می‌فرماید:(کلاّ بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون.) [[۴۳] ]نه چنین است، بلکه چیره گشت بر دلهایشان آنچه فراهم می‌کردند.

و نیز‌ می‌فرماید:(... فلمّا زاغوا زاغ الله قلوبهم ...) [[۴۴] ]... پس چون روی گردانیدند، خداوند قلبهایشان را رویگردان ساخت ...

همچنین می‌فرماید:(... انّا جعلنا علی قلوبهم اکنّةً ان یفقهوه و فی اذانهم وقراً ...) [[۴۵] ]... بر دلهایشان، پرده‌هایی نهادیم که نتوانند سخن حق را دریابند و گوشهایشان [برای شنیدن سخن حق] سنگین است.


ز) نفس مهر شده و غافل

خداوند می‌فرماید:(... کذلک نطبع علی قلوب المعتدین.) [[۴۶] ]... این چنین بر قلبهای سرکشان مُهر می‌نهیم.

و نیز می‌فرماید:(... کذلک یطبع الله علی کلّ قلب متکبّرٍ جبّارٍ.) [[۴۷] ]... این چنین خداوند بر قلب هر متکبّر ستمکاری، مُهر می‌نهد.

و نیز می‌فرماید:(افرأیت من اتّخذ الهه هویه و اضلّه الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه ...) [[۴۸] ]پس آیا دیدی کسی را که هوای نفسش را معبود خویش قرار داده است و خداوند او را پس از آگاهی [و اتمام حجّت] گمراه کرده و بر گوش و قلبش مُهر نهاده است.

همچنین می‌فرماید:(و لقد ذرأنا لجهنّم کثیراً من الجنّ و الإنس لهم قلوبٌ لا یفقهون بها و لهم اعینٌ لا یبصرون بها و لهم اذانٌ لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون.) [[۴۹] ]

و به راستی بسیاری از جن و انس را برای جهنم واگذاریم: قلبهایی دارند که با آن درک نمی‌کنند و چشمهایی که با آنان نمی‌بینند و گوشهایی که با آن نمی‌شنوند. آنان همانند چهارپایانند، بلکه گمراهتر، ایشان همان غافلانند.


ح) نفس مضطرب

خدای متعال می‌فرماید:(لا یزال بنیانهم الذی بنوا ریبةً فی قلوبهم ...) [[۵۰] ]بنیانی که آنها نهادند، پیوسته قلبهایشان را به شک می‌افکند...

و نیز می‌فرماید:(و لا یزال الذین کفروا تصیبهم بما صنعوا قارعةٌ او تحلّ قریباً من دارهم ...) [[۵۱] ]و کافران پیوسته به سبب کردارشان کیفر می‌بینند یا آنکه مصیبتی بر دیار آنان فرود می‌آید...

همچنین می‌فرماید:(... و من یشرک بالله فکانّما خرّ من السّماء فتخطفه الطّیر او تهوی به الرّیح فی مکانٍ سحیقٍ.)[[۵۲] ]... و هر کس به خدا شرک ورزد، بدان می‌ماند که از آسمان درافتد و مرغان بدنش را با منقار بربایند یا بادی او را به مکانی دور درافکند.


ط) نفس گرفتار سختی و تنگنا و به عبارت رساتر، نفس سرسخت

خداوند می‌فرماید:

(فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کانّما یصّعّد فی السّماء کذلک یجعل الله الرّجس علی الذین لا یؤمنون)  [[۵۳] ]

پس هر که را خدا بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را برای اسلام گشاده می‌گرداند و هر که را بخواهد گمراه کند، سینه‌اش را تنگ و سخت می‌گرداند؛ گویی می‌خواهد از زمین به فراز آسمان رود. این چنین خداوند، رجس و پلیدی را بر کسانی قرار می‌دهد که ایمان ندارند. همچنین می‌فرماید:(افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربّه فویلٌ للقاسیه قلوبهم من ذکرالله ...) [[۵۴] ]آیا کسی که خدا سینه‌اش را برای اسلام گشاده فرموده و بهره‌مند از نوری از جانب پروردگار خویش است [با کافر کوردل برابر است؟]، پس وای بر کسانی که دلهایشان در برابر یاد خدا، سخت است. آنان در گمراهی آشکارند.


ی) نفس اماره بالسوء

خدای متعال می‌فرماید:(... انّ النّفس لاّمارة بالسوء الاّ ما رحم ربّی ...) [[۵۵] ]همانا نفس، بسیار به بدی فرمان می‌دهد، مگر آنکه پروردگار من رحم کند.


روایاتی درباره  انسان و ابعادش

امیرمؤمنان علی (ع) فرمود:

«اعجب ما فی الانسان قلبه و له موادّ من الحکمة و اضداد من خلافها فان سنح له الرجاء اذلّه الطمع و ان هاج به الطمع اهلکه الحرص و ان ملکه الیأس قتله الاسف، و ان عرض له الغضب اشتدّ به الغیظ، و ان سعد بالرضا نسی التحفظ و ان ناله الخوف شغله الحذر، و ان اتسع له الأمن استلبته الغرّه و ان جدّدت له النعمة اخذته العزّه و ان اصابته مصیبة فضحه الجزع و ان استفاد ما لا اطغاه الغنی و ان عضّته شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعد به الضعف و ان افرط فی الشبع کظّته البطنة فکل تقصیر به مضرّ و کل افراط به مفسد.» [[۵۶] ]

چه شگفت است قلب انسان که در بردارنده حکمتهایی چند از یک سو و اضداد مخالف آن، ‌ از سوی دیگر است، ‌ اگر امیدوار شود، طمع، او را خوار می‌کند. اگر طمعکار شود، حرص، او را هلاک می‌سازد. و اگر مأیوس شود، تأسّف و حسرت، او را از پا در می‌آورد. و اگر غضبناک شود، غیظ و خشم در او شدت می‌یابد. اگر با رضا و خرسندی سعادتمند شود، جانب حفظ و احتیاط را فرو می‌نهد. و اگر بیمناک شود، پرهیز و اجتناب، او را به خود مشغول می‌دارد. و اگر امنیت یابد، غرور، آن را از وی سلب می‌کند. و اگر دولتمند شود، بی‌نیازی، او را به طغیان وا دارد. و اگر مصیبتی به او رسد، جزع، او را رسوا می‌گرداند.... و اگر فقر، او را به مشقت اندازد، بلا، او را به خود مشغول می‌سازد. و اگر گرسنگی، او را به رنج افکند، به ضعف و ناتوانی دچار می‌شود. و اگر سیر شود، پرخوری، ‌ راه  نفس را بر او می‌بندد. پس هر قصوری برای او زیان‌آور و هر افراطی برای او مایه ی‌ فساد است.


 امام سجاد(ع) می‌فرماید: «الا انّ للعبد اربع اعین: عینان یبصر بهما امر دینه و دنیاه و عینان یبصر بهما امر آخرته فاذا اراد الله بعبد خیراً فتح له العینین اللّتین فی قلبه، فابصر بهما الغیب و امر آخرته و اذا اراد به غیر ذلک ترک القلب بما فیه.» [[۵۷] ] همانا هر بنده‌ای، چهار چشم دارد: دو چشم که با آن در کار دین و دنیای خود نظر دارد و دو چشم که با آن به کار آخرتش می‌نگرد. پس اگر خدا خیر بنده‌ای را بخواهد، آن دو چشم را که در قلب اوست می‌گشاید تا با آن غیب را ببیند و به آخرتش نظر کند و اگر جز آن را برای او بخواهد، قلب [او] را با آنچه در آن است، وامی‌گذارد.

 محمدبن‌سنان از قول بعضی از اصحاب، نقل می‌کند که شنیدم امام صادق-علیه السلام- به مردی فرمود: «اعلم یا فلان انّ منزلة القلب من الجسد بمنزله الامام من النّاس، الواجب الطاعة علیهم. الا تری ان جمیع جوارح الجسد شُرط للقلب و تراجمه له مودّیة عنه، الاذنان و العینان و الانف و الفم و الیدان و الرّجلان و الفرج، فانّ القلب اذا همّ بالنظر فتح الرجل عینیه، و اذا همّ بالاستماع حرّک اذنیه و فتح مسامعه فسمع و اذا همّ القلب بالشّم استنشق بانفه فادّی تلک الرائحه الی القلب و اذا همّ بالانطق تکلّم باللسان و اذا همّ بالحرکة سعت الرّجلان و اذا همّ بالشهوة تحرک الذکر فهذه کلّها مؤدّیة عن القلب بالتحریک و کذلک ینبغی للامام ان یطاع للامر منه.» [[۵۸] ]

 ای فلان! بدان که منزلت قلب برای بدن، همانند منزلت امام واجب الاطاعة برای مردم است. آیا نمی‌بینی که تمام اندام بدن، کارگزاران قلب و ترجمان پیام‌رسان او یند: دو گوش و دو چشم و بینی و دهان ودو دست و دو پا و عورت. هنگامی که قلب قصد نگریستن کند، آدمی چشمانش را می‌گشاید و چون قصد شنیدن کند، گوشهایش کار شنوایی را انجام می‌دهد و چون قلب، قصد بوییدن کند، آدمی با بینی می‌بوید و آن بوی خوش را به قلب می‌رساند و چون آهنگ سخن گفتن کند، با زبان به تکلّم می پردازد و چون آهنگ راه رفتن کند، پاهای او به حرکت در می‌آیند و چون به شهوت گراید، عورت، ‌ او را به کار آید. پس تمام اینها از سوی قلب تحریک می‌شوند و به همین گونه [که اعضای بدن در همه کارها از قلب پیروی می‌کنند] شایسته است که مردم از امام خود پیروی کند.

از امام صادق(ع) روایت است که حضرت فرموده‌اند: «انّ القلب یتقلب من لدن موضعه الی حنجرته ما لم یصیب الحقّ، فاذا اصاب الحقّ قرّ، ثمّ ضمّ اصابعه ثمّ قرأ هذه الایه: (فمن یردالله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجا) قال: و قال ابوعبدالله (ع) لموسی بن اشیم: أتدری ما الحرج؟ قال: قلت: لا، فقال بیده و ضمّ اصابعه کالشیء المصمت لا یدخل فیه شیء و لا یخرج من شیء.» [[۵۹] ]

 همانا قلب انسان تا هنگامی که به حق نرسیده است، از جایگاه خود به گلوی او می‌آید [گویی که می‌خواهد از سینه در آید]، پس آنگاه که به حق رسد، آرام می‌گیرد. سپس حضرت دست خود را مشت کرد و این آیه را قرائت فرمود: پس هر که را، خدا بخواهد هدایت کند، سینه‌اش را برای اسلام گشاده می‌گرداند و هر که را، خدا بخواهد گمراه کند، سینه‌اش را تنگ و سخت می‌گرداند. آنگاه امام صادق (ع) به موسی بن اشیم فرمود: آیا می‌دانی حرج چیست؟ راوی می‌گوید گفتم: نه. حضرت در پاسخ، دستش را مشت کرد، همچون جسم فشرده‌ای که نه چیزی در آن داخل و نه چیزی از آن خارج شود.

از امام صادق (ع) درباره معنی آیه (و اعلمو ان الله یحول بین المرء و قلبه) سؤال شد. حضرت فرمود:

«هو ان یشتهی الشیء بسمعه و بصره و لسانه و یده، أما انّه لا یغشی شیئاً منها و ان کان یشتهیه فانّه لا یاتیه الاّ وقلبه منکر لا یقبل الذی یأتی یعرف ان الحق لیس فیه.» [[۶۰] ]

 این بدان معنی است که آدمی با گوش و چشم و زبان و دستش، به چیزی میل دارد و اما علی‌رغم تمایلش، به آن نمی‌رسد. علتی برای این نرسیدن نیست، مگر آنکه قلبش از آن چیز اکراه دارد و می‌فهمد که خیر و صلاح در آن نیست.

رسول خدا(ص) فرمود:

 «ناجی داود ربه فقال: الهی لکلّ ملک خزانة فأین خزانتک؟ قال جلّ جلاله: لی خزانة اعظم من العرش، اوسع من الکرسیّ و اطیب من الجنّة، و ازین من الملکوت:‌ ارضها المعرفة، و سماؤها الایمان و شمسها الشّوق و قمرها المحبّة. ونجومها الخواطر، و سحابها العقل، و مطرها الرحمة و اثمارها الطاعة، و ثمرها الحکمة. و لها اربعة ابواب: العلم و الحلم و الصبر و الرضا، الا و هی القلب.» [[۶۱] ]

 حضرت داوود(ع) به هنگام مناجات با پروردگارش، عرض کرد: خدای من! برای هر پادشاهی خزانه‌ای است، پس خزانه ی تو کجاست؟ خداوند -جل‌ّجلاله- فرمود: برای من خزانه‌ای است بزرگتر از عرش و گسترده‌تر از کرسی و پاکیزه‌تر از بهشت و زیباتر از ملکوت: زمینش معرفت، و آسمانش، ایمان، و خورشیدش، شوق، و ماهش، محبّت، و ستارگانش، اندیشه ناگهانی، و ابرش، عقل، و بارانش، رحمت، و میوه‌هایش، طاعت، و ثمرش (میوه‌اش)، حکمت است و دارای چهار در است: علم و حلم و صبر و رضا. آگاه باش که این خزانه، همان قلب است.

 رسول خدا(ص) فرمود: «اعدی عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک» [[۶۲] ] دشمنترین دشمن تو، نفس توست که در بین دو پهلویت قرار دارد.

 امام موسی‌بن‌جعفر (ع) با واسطه پدرانش از امیرمؤمنان (ع) روایت کرد که فرمود:

«انّ رسول‌الله(ص) بعث سریة، فلمّا رجعوا قال: مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقی علیهم الجهاد الأکبر. قیل: یا رسول الله و ما الجهاد الأکبر؟

قال (ص) : جهاد النفس. ثمّ قال(ص) : أفضل الجهاد من جاهد نفسه الّتی بین جنبیه» [[۶۳] ]

 همانا رسول خدا (ص) گروهی را به جنگ فرستاد. آنگاه که بازگشتند فرمود: آفرین به گروهی که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند و جهاد اکبر را در پیش‌رو دارند. گفته شد ای رسول خدا، جهاد اکبر چیست؟ حضرت فرمود: جهاد با نفس. سپس فرمود: برترین جهاد، آن است که کسی با نفس خود که بین دو پهلویش قرار دارد جهاد کند.

 امام صادق (ع) می‌فرماید: «طوبی لعبد جاهد‌ لله نفسه و هواه و من هزم جند هواه ظفر برضا الله و من جاور عقله [نفسه] الامّارة بالسّؤ بالجهد و الاستکانة و الخضوع علی بساط خدمة الله تعالی، فقد فاز فوزاً عظیماً، و لا حجاب أظلم و أوحش بین العبد و بین الربّ من النفس و الهوی، و لیس لقتلهما فی قطعهما سلاح و آلة، مثل الافتقار الی الله و الخشوع، و الجوع و الظما بالنّهار و السّهر باللّیل، فان مات صاحه مات شهیداً و ان عاش و استقام ادّاه عاقبته الی الرضوان الاکبر قال الله عزّوجلّ (و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین.) [[۶۴] ]

 خوشا بنده‌ای که برای خدا، با نفس و  تمایلات خود جهاد کند و کسی که سپاه هوای نفس را شکست دهد، به رضایت خدا پیروز می شود، و کسی که عقلش از راه کوشش و اظهار مسکنت و خضوع در پیشگاه خدای متعال، به پیکار با هوای نفسش برخیزد، به رستگاری بزرگی نایل شود، و هیچ حجاب و پرده‌ای تاریکتر و وحشتناک تر از نفس و هوی، بین بنده و پروردگار نیست. و هیچ سلاح و حربه‌ای برای کشتن آنها، بُرَنده‌تر از اظهار فقر و بی‌چیزی به درگاه خداوند و خضوع و خشوع و تحمل گرسنگی و تشنگی در روز [روزه] و بیداری در شب نیست. پس اگر چنین کسی بمیرد، شهید مرده است و اگر زنده باشد و بر این راه پایداری (استقامت) ورزد، عاقبتش به خشنودی بزرگِ اِلاهی می‌انجامد. چنان که خدای عزّوجلّ فرمود: «و کسانی که در راه ما جهاد کنند، به یقین آنها را به راههایمان هدایت می‌کنیم و همانا خداوند با نیکوکاران است»

 رسول خدا (ص) فرمود:

 «رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر و قال: من غلب علمه هواه فهو علم نافع. و من جعل شهوته تحت قدمیه فرّ الشیطان من ظلّه. و قال -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم-: یقول الله تعالی: ایّما عبد اطاعنی لم أکله الی غیری و ایّما عبد عصانی وکلته الی نفسه ثمّ لم اُبال فی ایّ واد هلک.» [[۶۵] ]

 از جهاد اصغر به جهاد اکبر بازگشتیم. هر کس علمش بر هوای نفسش چیره شود، پس آن، علمی سودمند است. و هر کس که شهوتش را پایمال کند، شیطان از سایه او می‌گریزد. خدای متعال می‌فرماید: هر بنده‌ای مرا اطاعت کند، [کار] او را به غیر خود وا نمی‌گذارم و هر بنده‌ای نافرمانی مرا بکند، او را به نفسش وا می‌گذارم و دیگر توجهی نخواهم داشت که در کدام وادی هلاک می‌شود.

 مردی به نام مجاشع، به حضرت رسول خدا (ص) رسید و عرض کرد:

 «یا رسول الله کیف الطریق الی معرفت الحق؟

قال -صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم: معرفة النفس.

فقال یا رسول الله فکیف الطریق الی موافقة الحق؟

قال (ص) : مخالفة النفس.

فقال: یا رسول‌الله فکیف الطریق الی رضا الحق؟

قال (ص) : سخط النفس.

فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی وصل الحق؟

قال (ص) : هجر النفس.

فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی طاعة الحق؟

قال (ص) : عصیان النفس.

فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی ذکر الحق؟

قال (ص) : نسیان النفس.

فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی قرب الحق؟

قال (ص) : التّباعد من النفس.

فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی انس الحق؟

قال(ص) : الوحشة من النفس.

فقال: یا رسول الله فکیف الطریق الی ذلک؟

قال (ص) : الاستعانة بالحقّ علی النفس» [[۶۶] ]

 ای رسول خدا، راه معرفت حق چیست؟ حضرت فرمود: معرفت نفس.

عرض کرد: ای رسول خدا، راه موافقت با حق چیست؟ حضرت فرمود: مخالفت با نفس.

عرض کرد: ای رسول خدا، راه جلب رضای حق چیست؟ حضرت فرمود: غضب کردن بر نفس.

عرض کرد: ای رسول خدا، راه وصال حق چیست؟ حضرت فرمود: ترک کردن نفس.

عرض کرد: ای رسول خدا، راه اطاعت از حق چیست؟ حضرت فرمود: سرپیچی از نفس.

عرض کرد: ای رسول خدا، راه به یاد داشتن حق چیست؟ حضرت فرمود: از یادبردن نفس.

عرض کرد: ای رسول خدا، راه نزدیکی و قرب حق چیست؟ حضرت فرمود: دوری گزیدن از نفس.

عرض کرد: ای رسول خدا، راه انس با حق چیست؟ حضرت فرمود:‌ نفرت از نفس

عرض کرد: ای رسول خدا، راه انجام دادن این کار چیست؟ حضرت فرمود: یاری خواستن از حق در برابر نفس.


فضیلت تفکّر

بعد از بیان مقدمه‌ای که از نظر گذشت، باید بگوییم که تفکّر، بزرگترین عبادات است، بلکه می‌توان گفت که هیچ عبادتی برتر و هیچ عملی بزرگتر از آن نیست و هر عبادت و عملی متوقّف بر آن است و انسان به هیچ مرتبه‌ای در پیشرفتهای مادّی و معنوی نمی‌رسد جز با آن. در واقع، تفکّر حاصل انسانیّت انسان است و با آن از سایر موجودات متمایز می‌گردد.

تفکّر، همانند وجود است، همان‌طور که وجود ذاتاً موجود است و به غیر خود، وجود می‌بخشد؛ تفکّر نیز ذاتاً موجود است و در عین حال، پدید آوردنده ی تمام علوم است. همچنین، تفکّر همانند نور است، نور ذاتاً ظاهر است و به دیگران روشنی می‌بخشد، تفکّر نیز ذاتاً ظاهر است و در عین حال، کاشف تمام معلومات است. از این‌رو، ترقّی و تعالی در راههای مادّی و معنوی در گرو تفکّر است که از هر کار و عبادتی برتر است. تفکّر، از این جهت که چه کسی می‌اندیشد و درباره چه چیزی می‌اندیشد، مراتبی دارد. بسا تفکّری که موجب خوشبختی دنیا و آخرت متفکّر و جامعه ی او شود و بسا تفکّری که بهره آن تنها عاید خود متفکّر و یا حداکثر فرد دیگری می‌شود. در آیات فراوانی، خدای متعال با عبارات (لعلّکم تتفکّرون) محبوبیت تفکّر نزد خودش را اظهار داشته است. حتی خداوند در برخی از آیات، سبب و علت غایی نزول قرآن را تفکّر در آن بیان داشته که از آن جمله است:

(... و انزلنا الیک الذّکر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکّرون.) [[۶۷] ]... و قرآن را نازل کردیم تا آنچه را فرو فرستاده شده، برای مردم بیان کنی، باشد که فکر کنند. حتّی این آیه، تفکّر را علت غایی فرستادن پیامبران می‌داند. قرآن با جملاتی همچون «افلا یتفکّرون. افلا ینظرون، افلم یسیروا فی الارض، افلا یعقلون و...» به ما می‌فهماند که تفکّر، نعمتی بزرگ است. البته قرآن، تفکّر در طریق (راه) معرفت حق تعالی را بزرگتر و برتر از هر تفکّر دیگری می‌داند. می‌توان گفت که برترین تفکّر، تفکّر در معارف الهی، همچون مبدأ و معاد، نبوّت، امامت و قرآن‌کریم، ‌ و بعد از آن، تفکّر در آفاق و انفس است و قرآن‌کریم بر معرفت حق تعالی و اثبات آن تأکید بسیار نموده است. پس از آن، تفکّر در تاریخ و احوال گذشتگان، اعم از نیکان و بدان و سپس تفکّر در علوم قرار می‌گیرد که برترین آنها، علمی است که انسان در امور اخروی بدان نیازمند است و پس از آن، دانشهایی است که انسان در زندگانی دنیا به آنها نیاز دارند. این خلاصه کلام بود.


روایاتی درباره فضیلت تفکّر

امام صادق (ع) فرمود:

«کان امیرالمؤمنین (ع) یقول: نبّه بالتّفکر قلبک و جاف عن اللیّل جنبک و اتقّ الله ربّک» [[۶۸] ]

 امیرمؤمنان علی (ع) می‌فرمود: با تفکّر قلبت را بیدار کن و شب هنگام، برای عبادت از بستر برخیز و بترس از خدایی که پروردگار توست.

حسن صیقل گوید:

 «سألت اباعبدالله (ع) عمّا یروی الناس انّ تفکّر ساعة خیر من قیام لیلة، قلت: کیف یتفکّر؟ قال: یمرّ بالخربة او بالدّار، فیقول: این ساکنوک؟ و این بانوک؟ ما لک لا تتکلمین؟»[[۶۹] ]

 از امام صادق (ع) درباره جمله «یک ساعت تفکّرکردن از یک شب عبادت بهتر است» که مردم روایت می‌کردند، سؤال کردم و گفتم: آدمی چگونه باید تفکّر کند؟ فرمود: وقتی از کنار ویرانه یا خانه‌ای می‌گذرد، بگوید کجایند ساکنان تو و کجایند بناکنندگان تو؟ تو را چه شده است که سخن نمی‌گویی.

امام صادق (ع) فرمود: «أفضل العبادة ادمان التفکّر فی الله و فی قدرته.» [[۷۰] ] برترین عبادت، پیوسته اندیشیدن درباره خدا، و  قدرت اوست.

امام رضا (ع) فرمود: «لیس العبادة کرة الصلاة و الصوم انّما العبادة التفکّر فی الامر الله عزّوجلّ.» [[۷۱] ] عبادت، به نماز و روزه ی فراوان نیست، همانا تنها عبادت، تفکّر در امر خدای عزّوجلّ است.

 امام صادق (ع) فرمود: «قال امیرالمؤمنین (ع) :‌ التفکّر یدعوا الی البّر و العمل به.» [[۷۲] ] امیرمؤمنان (ع) فرمود: تفکّر، به نیکی و عمل به آن دعوت می‌کند.

امام صادق (ع) فرمود: «کان اکثر عبادة ابی‌ذرّ –رحمه ‌الله- التفکّر و الاعتبار.» [[۷۳] ] بیشترین عبادت ابوذر، تفکر و عبرت آموختن بود.

رسول خدا (ص) فرمود:

 «علی العاقل ان یکون له ثلاث ساعات:‌ ساعة یناجی فیها ربّه عزّوجلّ و ساعة یحاسب فیها نفسه و یتفکّر فیما صنع الله عزّوجلّ الیه، و ساعة یخلو فیها بحظّ نفسه من الحلال.» [[۷۴] ]

 بر عاقل لازم است که دارای سه وقت باشد: زمانی با پروردگار خود مناجات کند، و زمانی به محاسبه ی نفس بپردازد و درباره آنچه خداوند عزّوجلّ برای او انجام داده، بیندیشد، و زمانی را به لذت حلال بگذارند.

 امیرمؤمنان (ع) در وصیّتش به امام حسن (ع) فرمود:

  «لا عبادة کالتفکّر فی صنعة الله عزّوجلّ » [[۷۵] ] هیچ عبادتی چون تفکّر در آفرینش خدای عزّوجلّ نیست.

 رسول خدا (ص) فرمود: «اَغفل الناس من لم یتّعظ بتغیّر الدّنیا من حال الی حال» [[۷۶] ] غافلترین مردم، کسی است که از دگرگونی احوال دنیا پند نگیرد. از اسماعیل بن بشیر بن عمار روایت است که: «کتب هارون الی موسی‌بن‌جعفر (ع) عظنی و اوجز. قال: فکتب الیه: ما من شیء تراه عینک الاّ و فیه موعظة» [[۷۷] ] هارون به امام موسی‌بن‌جعفر (ع) نامه نوشت که مرا به سخنی کوتاه موعظه کن. امام به او نوشت: هیچ چیز نیست که چشم تو آن را ببیند و موعظه‌ای در آن نباشد.

امام حسن عسگری (ع) فرمود: «لیست العبادة کثرة الصیام و الصلاة و انّما العبادة کثرة التفکّر فی امر الله» [[۷۸] ]

زیاد عبادت کردن به نماز و روزه بسیار نیست، و همانا تنها عبادت، تفکّر بسیار در امر خداوند است.

 رسول خدا (ص) فرمود: «فکرة ساعة خیر من عبادة سنة و لا ینال منزلة التفکّر الاّ من قد خصّه الله بنور المعرفة و التوحید.»[[۷۹] ]

 یک ساعت تفکّر از یک سال عبادت بهتر است، و به درجه و منزلت تفکّر دست نمی‌یابد مگر کسی که خدا او را به نور معرفت و توحید، به طور خاص، بهره‌مند گرداند.


آیاتی درباره تفکّر در آفاق و انفس

(انّ فی خلق السماوات و الارض و اختلاف الّیل و النّهار لایاتٍ لاولی الالباب. الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السماوات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النّار)  [[۸۰] ]همانا در آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز، نشانه‌هایی برای خردمندان است همانها که ایستاده و نشسته و [خوابیده] بر پهلوهایشان، خدا را یاد می‌کند و در آفرینش آسمانها و زمین می‌اندیشند [و می‌گویند] ای پروردگار ما! تو این [آسمانها و زمین] را بیهوده نیافریدی، پس ما را از عذاب جهنم نگاه‌دار.

(هوالذی جعل لکم الّیل لتسکنوا فیه و النّهار مبصراً انّ فی ذلک لایاتٍ لقومٍ یسمعون)  [[۸۱] ]

اوست خدایی که شب را برایتان قرار داد تا در آن آرامش یابید و روز را روشن گردانید. همانا در این، نشانه‌هایی برای گروهی است که می‌شنوند.

(و هو الذی مدّ الارض و جعل فیها رواسی و انهاراً و من کلّ الثّمرات جعل فیها زوجین اثنین یغشی الّیل النّهار انّ فی ذلک لایاتٍ لقومٍ یتفکرون و فی الارض قطع متجاورات و جنّات من اعناب و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان یسقی بمآءٍ واحدٍ و نفضّل بعضها علی بعضٍ فی الاکل انّ فی ذلک لایاتٍ لقومٍ یعقلون.) [[۸۲] ]

و اوست خدایی که زمین را گسترد و در آن، کوهها و نهرها و از هرگونه میوه‌ای قرار داد و هر چیز را جفت آفرید و شب را به روز پوشاند. همانا در آن، نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند. و در زمین قطعاتی مجاور قرار داد و تاکستانها و کشتزارها و نخلستانهای گوناگون را که هم با یک آب، سیراب می‌شوند و ما برخی را برای خوردن، بر برخی دیگر برتری می‌دهیم. همانا در این، نشانه‌هایی برای عاقلان است.

(یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ ۚ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ۖ وَمِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّىٰ وَمِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا ۚ وَ تَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ) [[۸۳] ]

ای مردم، اگر درباره روز قیامت تردید دارید، پس بدانید که ما شما را از خاک آفریدیم، ‌ سپس از نطفه آنگاه از خون بسته، آنگاه از پاره گوشت، تمام و ناتمام تا [قدرت خود را] بر شما آشکار سازیم و آنچه را که بخواهیم تا وقت معین در رحمها قرار دهیم. سپس شما را به صورت طفلی بیرون می‌آوریم تا به حدّ بلوغ و کمالتان برسید، و برخی از شما می‌میرند و برخی از شما به دوران ناتوانی آخر عمر بازگردانده می‌شوند تا بدان حد که پس از عمری دانایی، دیگر هیچ نمی‌دانند، و زمین را خشک و بی‌گیاه می‌بینی، اما هنگامی که باران بر آن فرو بباریم، سبز و خرم می‌شود و بذرها در آن می‌روید و از هر زوج گیاه زیبا در آن بر می‌آید.

(و من ایاته ان خلقکم من ترابٍ ثمّ اذا انتم بشر تنتشرون. و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مؤدّةً و رحمةً انّ فی ذلک لایاتٍ لقومٍ یتفکّرون.) [[۸۴] ]

و از نشانه های خداوند آن است که شما را از خاک آفرید، آنگاه به صورت آدمی در زمین پراکنده شدید. و از نشانه‌های او آن است که از خود شما برایتان زوجهایی آفرید تا در کنار آنها آرامش یابید و بین شما دوستی و مهر قرار داد. همانا در آن، نشانه‌هایی است برای کسانی که می‌اندیشند.

(الله الذی یرسل الرّیاح فتثیر سحاباً فیبسطه فی السّماء کیف یشاء و یجعله کسفاً فتری الودق یخرج من خلاله فإذا اصاب به من یشاء من عباده إذا هم یستبشرون)  [[۸۵] ]

خداوند، آن کسی است که بادها را می‌فرستد تا ابرها را برانگیزد و آن را به هرگونه که بخواهد در آسمانها می‌گسترد و پراکنده می‌گرداند. آنگاه باران را می‌نگری که قطره قطره از دل ابر فرو می‌ریزد و آن را برای هر یک از بندگانش که بخواهد فرو می‌بارد، تا آنان یکباره شادمان شوند.

(الذی جعل لکم من الشّجر الاخضر ناراً فاذا انتم منه توقدون.) [[۸۶] ]

اوست خدایی که از درخت سرسبز، برایتان آتش قرار داد تا آن را برافروزید.

(الله یتوفّی الانفس حین موتها و الّتی لم تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجلٍ مسمًّی انّ فی ذلک لایاتٍ لقوم یتفکّرون.) [[۸۷] ]

خداوند است که ارواح را به هنگام مرگ باز می‌گیرد، روح کسی را هم که هنوز مرگش فرا نرسیده در حال خواب قبض می کند، سپس جان کسی را که به مرگش حکم کرده است نگاه می‌دارد و دیگر ارواح را تا وقت معین (مرگ) می‌فرستد. همانا در آن، نشان‌هایی برای اندیشمندان است.

(و من ایاته الجوار فی البحر کالاعلام ان یشأ یسکن الرّیح فیظللن رواکد علی ظهره انّ فی ذلک لایاتٍ لکلّ صبّارٍ شکورٍ)  [[۸۸] ]

و از نشانه‌های خدا، سیر و گردش کشتیها در دریاست که مانند قصرها به حرکت در می‌آیند. اگر خدا بخواهد باد را ساکن می‌گرداند تا کشتیها بر پشت آب، از حرکت باز ایستند. همانا در آن، نشانه‌هایی برای هر انسان صبور سپاسگزار است.

(افرءیتم ما تحرثون. اَ انتم تزرعونه ام نحن الزّارعون. لو نشاء لجعلناه حطاماً فظلتم تفکّهون. انّا لمغرمون. بل نحن محرومون. افرءیتم الماء الذی تشربون. اَ‌ انتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون. لو نشاء جعلناه اجاجاً فلولا تشکرون. افرءیتم النّار التی تورون. اَ انتم انشاتم شجرتها ام نحن المنشئون.)[[۸۹] ]

آیا دیدید آنچه می‌کارید. آیا شما بذر را می‌رویانید یا ما می‌رویانیم؟ اگر بخواهیم آن را خشک و تباه می‌کنیم تا با حسرت و ندامت به سخنان بیهوده بپردازید. [و بگویید] ما زیانکاریم. بلکه ما محرومیم. آیا دیدید آبی را که می‌نوشید؟ آیا شما آن را از ابر فرو ریختید یا ما بارنده ی‌آنیم؟ ‌ اگر بخواهیم آن را شور می‌گردانیم، پس آیا شکر نمی‌گزارید؟ پس آیا دیدید آتشی را که روشن می‌کنید؟ آیا درخت آن را شما پدید آوردید یا ما پدید آوردیم؟

(فلینظر الانسان الی طعامه. انّا صببنا الماء صبّاً. ثمّ شققنا الارض شقّاً فأنبتنا فیها حبّاً و عنباً و قضباً و زیتوناً و نخلا. و حدائق غلباً. و فاکهةً و ابّاً. متاعاً لکم و لا نعامکم.) [[۹۰] ]

پس آدمی باید به غذایش بنگرد. ما آب [باران] را فرو ریختیم. آنگاه زمین را شکافتیم و در آن رویاندیم حبوبات را و انگور و شکر و زیتون و نخل را. و باغهای پر از درختان کهن را. و میوه و علف را. تا متاعی برای شما و چهارپایانتان باشد.


آیاتی درباره تفکّر در قرآن

(و ان کنتم فی ریبٍ ممّا نزّلنا علی عبدنا فاتوا بسورةٍ من مثله و ادعوا شهداءکم من دون‌ الله ان کنتم صادقین.) [[۹۱] ]

و اگر شما نسبت به آنچه بر بنده ی خودمان نازل کردیم، شک دارید، پس سوره‌ای همانند آن بیاورید و گواهانی را که بجز خدا دارید فراخوانید، اگر راستگویید.

(... قل فاتوا بسورةٍ مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین)  [[۹۲] ]

 بگو سوره‌ای مانند آن بیاورید و جز خدا هر کس را که می‌توانید [به کمک] بخوانید اگر راستگویید.

(... قل فاتوا بعشر سورةٍٍ مثله مفتریاتٍ و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین.) [[۹۳] ]

 بگو ده سوره همانند سوره‌هایی که آنها را ساخته و پرداخته پیامبر [و نه از جانب خدا] می‌دانید بیاورید و جز خدا هر کس را که می‌توانید [به کمک] بخوانید، اگر راستگویید.

 (و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین...) [[۹۴] ]

 و آنچه از قرآن فرو می‌فرستیم، مایه ی شفا و رحمت برای اهل ایمان است.

(قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیراً.) [[۹۵] ]

 بگو اگر انس و جن، گرد آیند که همانندی برای این قرآن بیاورند، نظیری برای آن نتوانند آورد، هر چند همه پشتیبان یکدیگر باشند.

 (و قال الرسول یا ربّ انّ قومی اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً.) [[۹۶] ]

 و رسول خدا فرمود: ای پروردگار من، ‌ همانا قوم من، این قرآن را متروک و مهجور کرده‌اند.

 (افلا یتدبّرون القرآن ام علی قلوبٍ اقفالها)  [[۹۷] ]

 آیا در قرآن تدبّر نمی‌کنند یا بر دلها قفل نهاده شده است.

 (و لقد یسّرنا القرآن للذکّر فهل من مدّکرٍ)  [[۹۸] ]

 به راستی که ما قرآن را به منظور پند و اندرز، آسان کردیم، پس آیا پند گیرنده‌ای هست؟

 (لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعاً متصدّعاً من خشیة الله...) [[۹۹] ]

اگر این قرآن را بر کوه نازل می‌کردیم، به یقین می‌دیدی که کوه از خوف خدا، خاشع و متلاشی می‌شود.

 (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ*فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ*لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ)  [[۱۰۰] ]

همانا این قرآن‌کریم است که در کتابی نهفته است و جز دست پاکان بدان نمی‌رسد.


آیات و روایاتی درباره تفکّر در مرگ

(اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروجٍ مشیدة...) [[۱۰۱] ]

هر کجا که باشید، مرگ، شما را در بر می‌گیرد، هر چند در کاخهای مستحکم جای بگیرید.

(قل انّ الموت الذی تفرّون منه فانّه ملاقیکم ثمّ تردّون الی عالم الغیب و الشّهادة فینبّئکم بما کنتم تعلمون.) [[۱۰۲] ]

 بگو همانا این مرگ که از آن می‌گریزید، به یقین شما را در بر می‌گیرد سپس به سوی خدایی که دانای پیدا و پنهان است، باز می‌گردید و او شما را از آنچه که کرده‌اید خبر می‌دهد.

 (حتّی اذا جاء احدهم الموت قال ربّ ارجعون. لعلّی اعمل صالحاً فیما ترکت کلّا انّها کلمةٌ هو قائلها...)[[۱۰۳] ]

 تا آنگاه که مرگ یکی از آنان فرا رسد، گوید: پروردگار من! مرا بازگردان تا شاید به جبران آنچه که فرو گذاردم، عملی صالح به جای آورم [خطاب شود که] هرگز، و این سخنی است که او [از حسرت] بر زبان می‌راند.

(الذین تتوفاهم الملائکة طیّبین یقولون سلامٌ علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون)  [[۱۰۴] ]

 آنان که چون فرشتگان، آنها را پاک و طیب می‌میرانند، به آنان می‌گویند سلام بر شما، اینک به پاداش اعمالی که انجام می‌دادید، به بهشت در آیید.


  روایاتی درباره ی تفکّر در مرگ

 مردی نزد امام صادق (ع) آمد و عرض کرد:

  «سئمت الدنیا فاتمّنی علی الله الموت فقال: تمّن الحیاة لتطیع لا لتعصی، فلان تعیش فتطیع خیر لک من ان تموت فلا تعصی و لا تطیع» [[۱۰۵] ]

 از دنیا خسته شده‌ام و از خدا مرگ می‌طلبم. حضرت فرمود: از خدا حیات و زندگی بخواه برای آنکه او را اطاعت کنی، نه آنکه به نافرمانی‌اش آلوده شوی. پس اگر زنده باشی و به اطاعت خدا بپردازی، برایت بهتر از آن است که بمیری و نه معصیتی از تو برآید و نه طاعتی.

مردی برخاست و پرسید:

«یابن رسول الله ما بالنا نکره الموت و لا نحبّه؟ قال الحسن -علیه‌السلام: أنّکم اخربتم اخرتکم و عمّرتم دنیاکم، فأنتم تکرهون النقلة من العمران الی الخراب.» [[۱۰۶] ]

 ای فرزند رسول خدا، چرا مرگ برای ما ناخوشایند است و آن را دوست نمی‌داریم؟ امام حسن (ع) فرمود: همانا شما آخرتتان را ویران و دنیایتان را آباد کرده‌اید، از این‌رو، عزیمت از آبادی به ویرانه را دوست نمی‌دارید.

 امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا (ص) فرمود:

«اکیس الناس من کان اشدّ ذکراً للموت.» [[۱۰۷] ] زیرکترین مردم کسی است که بیش از همه به یاد مرگ باشد.

 امام صادق(ع) می‌فرماید:

«ذکر الموت یمیت الشهوات فی‌النّفس و یقلع منابت الغفلة و یقوّی القلب بمواعد الله و یرقّ الطبع و یکسر اعلام الهوی و یطفئ نار الحرص، و یحقّر الدنیا و هو معنی ما قال النبیّ (ص) : فکر ساعة خیر من عبادة سنة» [[۱۰۸] ]

 یاد مرگ شهوات را در نفس می‌میراند و غفلت را ریشه کن می‌سازد، و دل را به وعده‌های خداوند نیرو می‌بخشد، و طبع را نازک و رقیق می‌گرداند، و پرچمهای هوی را می‌شکند و آتش حرص را خاموش می‌کند و دنیا را حقیر می‌کند و این معنای سخنی است که پیامبر (ص) فرمود: یک ساعت تفکّر بهتر از یک سال عبادت است.

 رسول خدا(ص) فرمود:

«افضل الزهد فی‌الدنیا ذکر الموت و أفضل العبادة ذکر الموت و أفضل التفکّر ذکر الموت، فمن اثقله ذکر الموت وجد قبره روضة من ریاض الجنّة» [[۱۰۹] ]

 برترین زهد در دنیا، یاد مرگ است و برترین عبادت، یاد مرگ است و برترین تفکّر، یاد مرگ است. کسی که زیاد به یاد مرگ باشد، گور خود را باغی از باغهای بهشت می‌یابد.


آیاتی درباره تفکّر در معاد

(ولو تری اذ یتوفّی الذین کفروا الملائکة یضربون وجوههم و ادبارهم و ذوقو عذاب الحریق)  [[۱۱۱] ]

و اگر ببینی آن هنگام که فرشتگان، جان کفر پیشگان را می‌گیرند، بر صورتها و پشتهایشان می‌زنند [در حالی که می‌گویند] عذاب سوزان را بچشید.

(... ولو تری اذ الظّالمون فی غمرات الموت و الملائکة باسطوا ایدیهم اخرجوا انفسکم الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحقّ و کنتم عن آیاته تستکبرون)  [[۱۱۲] ]

 و اگر ببینی آن هنگام که ستمکاران در سکرات مرگ گرفتارند و فرشتگان برای قبض روح آنها دست گشوده‌اند [و به آنها می‌گویند] جانتان را از تن، به در کنید؛ امروز برای عذاب و خواری مجازات می‌شوید، چون بر خدا سخن ناحق می‌گفتید و در برابر آیاتش کبر می‌ورزیدید.

 (افحسبتم انمّا خلقناکم عبثاً و انّکم الینا لا ترجعون)  [[۱۱۳] ]

 آیا پنداشته‌اید که شما را بیهوده آفریدیم و شما به سوی ما برگردانده نمی‌شوید.

(و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه قال من یحی العظام و هی رمیم. قل یحییها الذی انشاها اول مرّةً و هو بکلّ خلقٍ علیم)  [[۱۱۴] ]

در حالی که آفرینش خود را فراموش کرده بود، برای ما مثلی زد و گفت: چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده می‌کند؟ بگو همو آنها را زنده می‌کند که بار اول بدانها زندگی بخشید و او به هر آفرینشی داناست.

 (یا ایّها النّاس اتّقوا ربّکم انّ زلزلة السّاعة شیٌ عظیم. یوم ترونها تذهل کلّ مرضعةٍ عما ارضعت و تضع کلّ ذات حملٍ حملها و تری النّاس سکاری و ما هم بسکاری و لکنّ عذاب الله شدید)  [[۱۱۵] ]

ای مردم از پروردگارتان پروا کنید، همانا زلزله ی روز قیامت حادثه‌ای عظیم است. چون هنگامه آن روز را ببینید، تمام زنان شیرده، اطفال خود را از یاد می‌برند و هر زن باردار، بار را بیفکند، و مردم را مست بینی، در حالی که مست نیستند و لیکن عذاب خداوند شدید است.


......................................

پانوشتها؛

[۱]  . [۱]. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۷، باب تفکّر، ح ۲۲.

[۲]  . [۲]. سجده / ۷ ـ ۹.

[۳]  . [۳]. حجر / ۲۹.

[۴]  . [۴]. مؤمنون / ۱۲ ـ ۱۴.

[۵]  . [۵]. اسرا / ۸۵.

 

[۶]  . [۶]. شمس / ۷ ـ ۸.

[۷]  . [۷]. قیامت / ۱ ـ ۲.

[۸]  . [۸]. روم / ۳۰.

[۹]  . [۹]. شمس / ۷ ـ ۸.

[۱۰]  . [۱۰]. اسرا / ۸۵.

[۱۱]  . [۱۱]. حجر / ۲۹.

[۱۲]  . [۱۲]. بقره / ۲۴۲.

[۱۳]  . [۱۳]. انفاق / ۲۲.

[۱۴]  . [۱۴]. یونس / ۱۰۰.

[۱۵]  . [۱۵]. ملک / ۱۰.

[۱۶]  . [۱۶]. بقره / ۲۶۹.

[۱۷]  . [۱۷]. شعرا / ۸۸ ـ ۸۹.

[۱۸]  . [۱۸]. ق / ۳۷.

[۱۹]  . [۱۹]. غافر/ ۳۵.

[۲۰]  . [۲۰]. انفال / ۴.

[۲۱]  . [۲۱]. انسان / ۳۰.

[۲۲]  . [۲۲]. مراه ی العقول، ج ۱۰، ص ۳۹۳ ـ ۳۹۴، باب اذیت مسلمانان.

[۲۳]  . [۲۳]. فجر / ۲۷ ـ ۳۰.

[۲۴]  . [۲۴]. زمر / ۲۲.

[۲۵]  . [۲۵]. طه / ۲۵ ـ ۲۸.

[۲۶]  . [۲۶]. اعراف / ۲۰۵.

[۲۷]  . [۲۷]. اسرا / ۲۵.

[۲۸]  . [۲۸]. یوسف / ۵۳.

[۲۹]  . [۲۹]. انعام / ۱۲۱.

[۳۰]  . [۳۰]. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۶۷، ح ۳.

[۳۱]  . [۳۱]. کهف / ۱۰۳ ـ ۱۰۴.

[۳۲]  . [۳۲]. روم / ۵۲.

[۳۳]  . [۳۳]. ملک / ۱۰.

[۳۴]  . [۳۴]. مدثر / ۱۶.

[۳۵]  . [۳۵]. ملک / ۲۱.

[۳۶]  . [۳۶]. حجّ / ۵۲.

[۳۷]  . [۳۷]. زخرف / ۳۶.

[۳۸]  . [۳۸]. فرقان / ۲۷ ـ ۲۹.

[۳۹]  . [۳۹]. آل‌عمران / ۵۴.

[۴۰]  . [۴۰]. نوح / ۲۲.

[۴۱]  . [۴۱]. بقره / ۹.

[۴۲]  . [۴۲]. اصول کافی، ج ۱، ص ۱۱، کتاب عقل و جهل، ح ۳.

[۴۳]  . [۴۳]. مطففّین / ۱۴.

[۴۴]  . [۴۴]. صف / ۵.

[۴۵]  . [۴۵]. کهف / ۵۷.

[۴۶]  . [۴۶]. یونس / ۷۴.

[۴۷]  . [۴۷]. غافر / ۳۵.

[۴۸]  . [۴۸]. جاثیه / ۲۳.

[۴۹]  . [۴۹]. اعراف / ۱۷۹.

[۵۰]  . [۵۰]. توبه / ۱۱۰.

[۵۱]  . [۵۱]. رعد / ۳۱.

[۵۲]  . [۵۲]. حج / ۳۱.

[۵۳]  . [۵۳]. انعام / ۱۲۵.

[۵۴]  . [۵۴]. زمر / ۲۲.

[۵۵]  . [۵۵]. یوسف / ۵۳.

[۵۶]  . [۵۶]. بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۵۲، باب ۴۴، ح ۱۳.

[۵۷]  . [۵۷]. همان، ص ۵۲، ح ۱۶.

[۵۸]  . [۵۸]. همان، ص ۵۲، ح ۱۴.

[۵۹]  . [۵۹]. همان، ص ۵۷، ح ۳۱.

[۶۰]  . [۶۰]. همان، ص ۵۸، ح ۳۳.

[۶۱]  . [۶۱]. همان، ص ۵۹، ح ۳۷.

[۶۲]  . [۶۲]. همان، ص ۶۴، باب ۴۵، ح ۱.

[۶۳]  . [۶۳]. همان، ص ۶۵، ح ۷.

[۶۴]  . [۶۴]. همان، ص ۶۹، ح ۱۵.

[۶۵]  . [۶۵]. همان، ص ۷۱، ح ۲۱.

[۶۶]  . [۶۶]. همان، ص ۷۲، ح ۲۳.

[۶۷]  . [۶۷]. نحل / ۴۴.

[۶۸]  . [۶۸]. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۱۸، باب ۸۰، ح ۱.

[۶۹]  . [۶۹]. همان، ص ۳۲۰، ح ۲.

[۷۰]  . [۷۰]. همان، ص ۳۲۱، ح ۳.

[۷۱]  . [۷۱]. اصول کافی، ج ۲، ص ۴۵، باب تفکّر، ح ۴.

[۷۲]  . [۷۲]. همان، ص ۴۵، ح ۵.

[۷۳]  . [۷۳]. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۳، باب ۸۰، ح ۶.

[۷۴]  . [۷۴]. همان، ص ۳۲۳، ح ۷.

[۷۵]  . [۷۵]. همان، ص ۳۲۴، ح ۱۱.

[۷۶]  . [۷۶]. همان، ص ۳۲۴، ح ۱۲.

[۷۷]  . [۷۷]. همان، ص ۳۲۴، ح ۱۴.

[۷۸]  . [۷۸]. همان، ص ۳۲۵، ح ۱۷.

[۷۹]  . [۷۹]. همان، ص ۳۲۶، ح ۲۰.

[۸۰]  . [۸۰]. آل‌عمران / ۱۹۰ ـ ۱۹۱.

[۸۱]  . [۸۱]. یونس / ۶۷.

[۸۲]  . [۸۲]. رعد / ۳ ـ ۴.

[۸۳]  . [۸۳]. حج / ۵.

[۸۴]  . [۸۴]. روم / ۲۰ ـ ۲۱.

[۸۵]  . [۸۵]. روم / ۴۸.

[۸۶]  . [۸۶]. یس / ۸۰.

[۸۷]  . [۸۷]. زمر / ۴۲.

[۸۸]  . [۸۸]. شوری / ۳۲ ـ ۳۳.

[۸۹]  . [۸۹]. واقعه / ۶۳ ـ ۷۲.

[۹۰]  . [۹۰]. عبس / ۲۴ ـ ۳۲.

[۹۱]  . [۹۱]. بقره / ۲۳.

[۹۲]  . [۹۲]. یونس / ۳۸.

[۹۳]  . [۹۳]. هود / ۱۳.

[۹۴]  . [۹۴]. اسرا / ۸۲.

[۹۵]  . [۹۵]. اسرا، ۸۸.

[۹۶]  . [۹۶]. فرقان / ۳۰.

[۹۷]  . [۹۷]. محمد / ۲۴.

[۹۸]  . [۹۸]. قمر / ۱۷.

[۹۹]  . [۹۹]. حشر / ۲۱.

[۱۰۰] . [۱۰۰]. واقعه / ۷۷ ـ ۷۹.

[۱۰۱]  . [۱۰۱]. نسا / ۷۸.

[۱۰۲]  . [۱۰۲]. جمعه / ۸.

[۱۰۳]  . [۱۰۳]. مؤمنون / ۹۹ ـ ۱۰۰.

[۱۰۴]  . [۱۰۴]. نحل / ۳۲.

[۱۰۵]  . [۱۰۵]. بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۲۸، باب ۴، ح ۱۵.

[۱۰۶]  . [۱۰۶]. همان، ص ۱۲۹، ح ۱۸.

[۱۰۷]  . [۱۰۷]. همان، ص ۱۳۰، ح ۲۱.

[۱۰۸]  . [۱۰۸]. همان، ص ۱۳۳، ح ۳۲.

[۱۰۹]  . [۱۰۹]. همان، ص ۱۳۷، ح ۴۱.

[۱۱۰]  . [۱۱۰]. همان، ص ۱۲۷، ح ۹.

[۱۱۱]  . [۱۱۱]. انفال / ۵۰.

[۱۱۲]  . [۱۱۲]. انعام / ۹۳.

[۱۱۳]  . [۱۱۳]. مؤمنون / ۱۱۵.

[۱۱۴]  . [۱۱۴]. یس / ۷۸ ـ ۷۹.

[۱۱۵]  . [۱۱۵]. حج / ۱ ـ ۲.


عوامل پیروزی سریع حضرت مهدی(عج) الامام المنصور

عوامل پیروزی سریع حضرت مهدی(عج)

جمعه ۰۵ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۳۲

علی اکبر حسینی
عوامل پیروزی سریع حضرت مهدی(عج) امام زمان منصور بالرعب هستند
در ضمن بررسی ویژگیهای حکومت جهانی آن حضرت، این سؤال مطرح است که با وجود جهانخواران تا دندان مسلح و ارتشهای عظیم و منظم و پیچیده و سلاحهای فوق مدرن الکترونیکی و تکنیک برتر ابرقدرتها و سلاحهای هسته ای و طرحهای جنگ ستارگان و ... پیروزی جهانی برای امام زمان ، علیه السلام، چگونه میسر است؟

 



اصولا چون چنین پیروزی عظیمی، اگر محال نباشد، ممکن و آسان هم نیست باید دید زمینه و عوامل چنین پیروزیی چیست و راه آن کدام است؟ در این بحث به عوامل پیروزی آن حضرت در این قیام جهانی و فتح نهایی عالم توسط ایشان می پردازیم و با توجه به روایات و احادیث رسیده این عوامل را بررسی می کنیم.

در ضمن بررسی ویژگیهای یاران حضرت مهدی ،علیه السلام، و خصوصیات لشکریانش به این نکته برمی خوریم که آنان «منصور بالرعب » هستند.

منصور بالرعب بودن، یعنی آنکه پیروزی آن حضرت ظاهرا در سایه رعب و وحشتی است که در دل دشمنان، از او و لشکریانش ایجاد می شود و آنها از قدرت و پیروزیهای او به قدری به هراس می افتند که توان استقامت خویش را از دست می دهند یا تسلیم می شوند و یا سلاحها را بر زمین می گذارند و فرار می کنند و این خود زمینه پیروزی و فتح بدون درگیری و خونریزی و جنگ را برای آن حضرت فراهم می سازد.

دشمنان آن حضرت از ترس برخورد نظامی و درگیری با امام، سلاحهای خود را بر زمین می گذارند یا با بلندکردن پرچم سفید، تسلیم می شوند و یا از پیشاپیش لشگر او می گریزند.

در تاریخ از اینگونه پیروزیها دیده شده که سپاهی با مشاهده قدرت طرف مقابل متزلزل و مرعوب می شدند و سرانجام قبل از رسیدن لشگر، خود را تسلیم می کردند.

پیامبر اسلام،صلی الله علیه وآله، طبق شواهد تاریخی و آیات قرآن از این موهبت برخوردار بوده و درمواردی صلابت و ابهت آن حضرت و تصمیم و اراده شکست ناپذیر او دلهای دشمنان را به لرزه افکنده و آنان را پریشان ساخته است و پیش از درگیری و یا به مجرد رویارویی ، شکست خورده و پا به فرار نهاده یا تسلیم شده اند.

پیامبر اسلام در «غزوه بدر» با اقلیتی غیر مجهز و بسیار کم در برابر سپاهی مجهز و چندین برابر، نه تنها ایستاد، بلکه به پیروزی جالبی هم رسید و این خود از مواردی است که دشمن با رعبی که در دلش از پیامبر اسلام توسط خداوند می افتد و با دادن بیش از هفتادکشته و مجروح و به جا نهادن اسیران زیاد، پا به فرار می گذارد. ابوسفیان می گوید به محض رساندن کاروان به مکه بسرعت به بدر مراجعه کردم ، لشکر در حال فرار بود و به هر کس می گفتم: بایست! می گفت: علی ،علیه السلام، سوار بر اسب مرا تعقیب می کند.

در جنگ خندق پس از محاصره مدینه توسط نیروهای قریش و احزاب و عبور «عمروبن عبدود» و همراهان او از خندق و رجزخوانی عمرو، اضطراب و دلهره ای بین مسلمین رخ داده بود که به تعبیر قرآن «و زلزلوا زلزالا شدیدا» (1) و فریاد «متی نصرالله » سر می دادند.

آنگاه که حضرت علی ،علیه السلام، عمرو را با یک ضربت از پا درآورد و پیامبر ،صلی الله علیه وآله،فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین » ترس و رعب عجیبی در دل دشمن افتاد و شبانه فرار کردند.

و نیز در جنگ با یهود بنی نظیر و بنی قریظه، ترس و نگرانی به حدی بود که به تعبیر قرآن:

«وقذف فی قلوبهم الرعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین » (2)

و در دلشان (از سپاه اسلام) ترس افکند تا به دست خود و به دست مؤمنان خانه هاشان را ویران کردند.

ویادر فتح مکه زمینه چنان فراهم می شودوبه گونه ای مرعوب می گردند که جرات هر گونه مقاومت و رویارویی از لشکر جرار قریش و ابوسفیان سلب می گردد و همه طوعا و کرها تسلیم می شوند و شعار «لااله الاالله وحده وحده وحده انجز وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده » تحقق می یابد.

باز درانقلاب اسلامی ، دیدیم که دشمن با همه قوا و توان وسلاحهای مدرن، چگونه صحنه را خالی می کرد، مخصوصادرآخرین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی شاهد بودیم که در پی فرمان حضرت امام، قدس سره، و ریختن همه مردم به خیابانها با فرمان رهبرانقلاب، چگونه نیرومندترین ارتش خاورمیانه عملا جا خالی کرد و نیروهای انقلاب پیروز شدند.

در جنگ تحمیلی هم نمونه هایی از این پیروزیها را در فتح خرمشهر و آبادان و فتح المبین دیدیم که نیروی مجهز و برتر مهاجمان، با روحیه متزلزل در اثر ترس و وحشت شعار الله اکبر چگونه شکست خورد و تسلیم شد.

اینها نمونه کوچکی است از پیروزی که در سایه ترس و رعب در دل دشمن به وجود می آید.

پس بسیار روشن است که یکی از عوامل عمده پیروزی ارتش امام زمان ،علیه السلام، همان رعب است که از آوازه حضرت و تایید ونصرت او از طرف خدا در دل دشمنان خدا و امام زمان ،علیه السلام، می افتد و این حقیقت در لابلای آیات و روایات مشهود است.

اینک آیاتی که دلالت بر اینگونه پیروزیها دارد و می رساند که پیامبر، صلی الله علیه وآله،در مواردی ، منصور بالرعب بوده است از نظر شما می گذرانیم:

1. «سنلقی فی قلوب الذین کفرواالرعب بما اشرکوا بالله » (3)

بزودی در دلهای کفار رعب و هراس می افکنیم به خاطر آنکه شرک برای خدا قائل شدند.

2.«سالقی فی قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق » (4)

بزودی در دلهای کافران وحشت و ترس می افکنیم ، پس ضربه ها را بر بالای گردنها (یعنی مغزشان) فرود آورید. این در رابطه با رعبی است که در دل کفار قریش در جنگ بدر افتاد و سبب پیروزی مسلمانان بر آنها شد.

3. «و قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون و تاسرون فریقا» (5)

در دل یهودیان رعب و وحشت افتاد که سبب فروآمدن از دژهایشان شد و شما گروهی را کشتید و گروه دیگری را به اسارت گرفتید.

4. «فاتاهم الله من حیث لم یحتسبوا و قذف فی قلوبهم الرعب » (6) پس قدرت خداوند از جایی که گمان نمی بردند، آمد و رعب وحشتی در دل آنان افتاد.

در بسیاری از روایات ما همین صفت و ویژگی پیامبر،صلی الله علیه وآله،برای حضرت مهدی ، علیه السلام،نقل شده است، علاوه بر روایاتی که قبلا اشاره شد به اینکه رعب پیشاپیش لشکر امام زمان از هر طرف می رود یعنی از فاصله دور دشمن او مرعوب می گردد و فرار می کند یا تسلیم می شود .

امام باقر ،علیه السلام، می فرماید: «همه سنن انبیا در امام زمان جمع است (که بعدا در این زمینه بحث خواهیم کرد) ولی از سنتهای جدش مصطفی،صلی الله علیه وآله، قیام به شمشیر و منصور بالرعب است.

«و اما شبهة من جده المصطفی محمد،صلی الله علیه وآله، فخروجه بالسیف و قتله اعداءالله و اعداءرسوله و الجبارین و الطواغیت و انه ینتصر بالسیف و الرعب و انه لا ترد له رایة ...» (7)

از سنتهای جدش قیام امام زمان با شمشیر و قیام مسلحانه است و نابودی دشمنان خدا و رسول خدا و ستمگران و طاغوتها است و منصور به رعب و تسلیم همه پرچمها در برابر اوست.

امام محمدباقر،علیه السلام،نیز می فرماید:

«القائم،علیه السلام،منا منصور بالرعب، موید بالنصر تطوی له الارض و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب » (8)

قائم ،علیه السلام، ما یاری شده به رعب است و تاییدشده با پیروزی است. تمام زمین به تصرف او درمی آید و گنجهای زمین برای او ظاهر می شود و سلطه او بر شرق و غرب می رسد.

امام صادق ،علیه السلام، می فرمود:

«ان القائم منامنصوربالرعب موید بالنصر تطوی له الارض و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب و یظهرالله به دینه ولوکره المشرکون » (9)

4. در ذیل تفسیر آیه «اتی امرالله فلاتستعجلوه » می فرماید: (10)

«هو امرنا امرالله تعالی عزوجل ان لانستعجل به حتی و یویده بثلاثة اجناد الملائکه المؤمنین والرعب » (11)

او همواره با سه گروه سپاه تایید می شود. سپاه فرشتگان ، سپاه مؤمنان مخلص و سپاه رعب و ترس.

هشام بن سالم از امام صادق ، علیه السلام، نقل می کند:

«... فلا یبقی بین الخافقین الا خافه » (12)

در میان شرق و غرب کسی نمی ماند مگر اینکه از او می هراسد.

ابی بصیر از امام صادق ، علیه السلام، نقل می کند که آن حضرت درباره نشر و گسترش پرچم حضرت مهدی،علیه السلام، پس از نقل مطالبی می فرماید:

«و یسیرالرعب قدامها شهرا وراءها شهرا و عن یمینها شهرا و عن یسارها شهرا، ثم قال یا ابامحمد، انه یخرج موتورا غضبان اسفا لغضب الله علی هذاالخلق ». (13)

با توجه به معنای لغوی رعب که همان خوف و در واقع ترس شدیدی است که کتمان آن ممکن نیست، روشن می شود منصور به رعب بودن آن حضرت ممکن است به این معانی باشد:

1. مردم مخالف و دشمنان ، روحیه خود را ببازند و جرات مقاومت در برابر او نکنند و از ترس لشکر مقاوم و غیرقابل نفوذ و شکست ناپذیر آن حضرت ، تسلیم شوند.

2.آوازه آن حضرت و لشکرش چنان رعب آور است که شهرهای دور دست که با لشکر امام به مسافت یک ماه راه رفتن، فاصله دارند، از هر طرف بدون درگیری و رویارویی و مقاومت تسلیم می گردند، چنانچه حدیث ابی بصیر گویای آن است.

3. تمام دشمنان آن حضرت در خوف شدید به سر می برند و این ترس خودمقدمه پیروزی امام و شکست دشمنان امام است.

این رعب و ترس از چند جهت ممکن است رخ دهد:

الف) از نظر اعجاز و قدرت خداوند که هراس و رعب در دلهای دشمنان امام و ابرقدرتها بیفکند و قدرت اراده و تصمیم به مقاومت را از آنان سلب نماید، نتیجه اینکه زودتر تسلیم گردند. گویی چنان از خود بی خود شوند و دست و پای خود را گم کنند که توان حرکت نیابند همانند بره در برابر شیر و ...!

ب) آوازه پیروزی سریع حضرت و شیوع فتح و نصرت او در سراسر بلاد و ویژگی یاران او و لشگریانش که مقاوم و شکست ناپذیرند، سبب این خوف و رعب گردد.

ج) انتشار حرکت و قیام امام و آمادگی باطنی مردم ممکن است، سبب پیوستن مردم به امام شود و در تمامی کشورها نیروها و مردم خواستار همکاری با امام زمان گردند و در نتیجه شورشها و قیامهای داخلی رخ دهد و موجب انشعاب حکومتها وتقسیم و تجزیه آنان گردد و عملا ایجاد ترس و وحشت و رعب در دلهای حاکمان و طاغوت و قدرتها شود.

د) امام زمان با احاطه ای که بر اسرار غیب دارد ممکن است راز و رمز آنان را قبلا کشف و خنثی کند و منابع و ذخایر اسلحه و نیروهای انسانی آنان را نیز شناسایی کند و نقاط ضعف و آسیب پذیری آنان را بداند و با یک اقدام سریع همه را وادار به تسلیم سازد و نیز کافی است که این کار را با چند دولت مقتدر انجام دهد تا بقیه حساب خویش را بدانند ...!!


پی نوشتها:

1. سوره احزاب (33)، آیه 11
2.سوره حشر (59)، آیه 2
3. سوره آل عمران (3)، آیه 151
4. سوره انفال (8)، آیه 12
5. سوره احزاب (33)، آیه 23
6. سوره حشر (59)، آیه 2
7. مجلسی،محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 217، ح 6.
8. کشف الغمه، ج 3، ص 324;المحجه البیضاء، ج 3، ص 341; یوم الخلاص، ص 300; منتخب الاثر، ص 292و482; مجلسی، محمدباقر، همان، ج 52، ص 190، نورالابصار، ص 171; اعلام الوری، ص 433، اسعاف الراغبین، ص 152; ینابیع المودة، ج 3، ص 136.
9. مجلسی، محمدباقر، همان، ص 191، ح 24.
10. سوره نحل (16)، آیه 1.
11. نعمانی، کتاب الغیبة، ص 128; مابعد الظهور، ص 535; ر.ک: امام مهدی من المهد الی الظهور.
12. نعمانی، همان، ص 122.
13. مجلسی، محمدباقر، همان، ص 360، ح 129.

گزینه های مرتبط (بر اساس برچسب)