واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

نظر بیل‌ گیتس درباره آینده هوش مصنوعی و متاورس

نظر بیل‌ گیتس درباره آینده هوش مصنوعی و متاورس
گیتس به سؤال متعاقب یکی از کاربران درباره اینکه چرا به نظرش web3 انقلابی نیست، پاسخ نداد. او صرفاً گفت هیجان زیادی برای هوش مصنوعی زایا دارد: «از نرخ پیشرفت‌های این هوش مصنوعی حیرت‌زده شده‌ام. فکر می‌کنم این فناوری تأثیر بزرگی بر جهان خواهد گذاشت.»
زومیت نوشت: بیل گیتس اخیراً اعلام کرده که به نظرش هوش مصنوعی درحال‌حاضر شبیه به اینترنت در حوالی سال 2000 است.
 
«بیل گیتس»، هم‌بنیان‌گذار مایکروسافت اخیراً درباره شماری از فناوری‌های جدید صحبت و آینده آن‌ها را پیش‌بینی کرده است. او می‌گوید هوش مصنوعی به‌واقع یک فناوری انقلابی است و نقشی شبیه به اینترنت در حوالی سال 2000 را دارد، اما web3 و متاورس به آن اندازه که گفته می‌شود، فناوری‌های انقلابی و بزرگی نیستند.
 
بیل گیتس اخیراً در یک جلسه پرسش‌وپاسخ در ردیت در جواب به این سؤال که آیا درحال‌حاضر هم فناوری بزرگی مثل اینترنت در سال 2000 وجود دارد یا خیر، گفت: «هوش مصنوعی فناوری بزرگ [حال حاضر] است. فکر نمی‌کنم web3 آن‌قدر بزرگ یا متاورس به‌تنهایی انقلابی باشد، اما هوش مصنوعی واقعاً یک فناوری بزرگ و انقلابی است»
 
گیتس به سؤال متعاقب یکی از کاربران درباره اینکه چرا به نظرش web3 انقلابی نیست، پاسخ نداد. او صرفاً گفت هیجان زیادی برای هوش مصنوعی زایا دارد: «از نرخ پیشرفت‌های این هوش مصنوعی حیرت‌زده شده‌ام. فکر می‌کنم این فناوری تأثیر بزرگی بر جهان خواهد گذاشت.»
 
بیل گیتس درباره هوش مصنوعی ChatGPT چه نظری دارد؟
 
هم‌بنیان‌گذار مایکروسافت در پاسخ به این سؤال که چه نظری درباره هوش مصنوعی ChatGPT دارد، نوشت: «این [چت‌بات] نیم‌نگاهی به آینده را برای ما فراهم کرده است. من از این شیوه عملکرد و سرعت نوآوری شگفت‌زده شده‌ام.»
 
با این همه، گیتس اعلام کرد که تمرکز خود را روی امور دیگری گذاشته است. او گفت درحال کار روی فناوری‌های مثل سونوگرافی است که می‌توانند به زنان باردار کمک کنند تا درصورت نیاز به حضور در بیمارستان، این موضوع به اطلاع آن‌ها برسد.
 
بیل گیتس در گذشته هم گفته بود که علاقه‌ای به حوزه رمزارزها ندارد. او در سال 2021 گفته بود کسانی که به‌اندازه ایلان ماسک پول ندارند، باید مراقب سرمایه‌گذاری در این حوزه باشند. هم‌مؤسس مایکروسافت باور داشت که این بازارها براساس نظریه «احمق بزرگ‌تر» پیش می‌روند. بااین‌حال، به‌نظر می‌رسد که دیدگاه او درباره متاورس خوش‌بینانه‌تر است، چرا که در سال 2021 جایگزینی تصاویر دوبعدی با سه‌بعدی در ملاقات‌های مجازی را پیش‌بینی کرده بود.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب! (+ اصلاح جزیی مطلب)

مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی



«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب
پدیدۀ فراگیر و مدرن و روزافزون "ضدِ دانش"، معمولا در گفتار یا نوشتاری به افکار عمومی عرضه می‌شود که ظاهرا متخصصانه است ولی در واقع چیزی جز تراکم نادانی و طرح مدعیات بدون دلیل و شاهد و مدرک نیست.

عصر ایران؛ ماهو شیروانی - در جهان کنونی، ادعاها و گزاره‌های زیادی در رسانه‌ها، کتاب‌ها، سخنرانی‌ها و ... دربارۀ موضوعات گوناگون مطرح می‌شوند که ظاهرا قرار است آگاهی مردم را دربارۀ این موضوعات بیشتر کنند ولی در حقیقت کارکردی جز گمراهی مردم و به خطا افکندن مردم ندارند. دانشمندان چنین گزاره‌ها و مدعیاتی را "ضد دانش" نام نهاده‌اند.  

ضد دانش معمولا در گفتار یا نوشتاری به افکار عمومی عرضه می‌شود که ظاهرا متخصصانه است ولی در واقع چیزی جز تراکم نادانی و طرح مدعیات بدون دلیل و شاهد و مدرک نیست.

منظور از دانش در این بحث البته نه Knowledge بلکه Science یا علم است. در جهان جدید مراد از علم همین "علم تجربی جدید" است. علم تجربیِ طبیعی یا انسانی.



شیمی و فیزیک و زیست‌شناسی مصداق علوم تجربی طبیعی‌اند و جامعه‌شناسی و روانشناسی و علم سیاست نیز مصداق علوم تجربی انسانی یا اجتماعی.

ضد دانش آموزه‌ای است که علم تجربی آن را رد می‌کند. چه علمی از علوم تجربی طبیعی، چه علمی از علوم تجربی اجتماعی یا انسانی.

کارل پوپر، فیلسوف علم برجسته در قرن بیستم، بر این رأی بود که نظریه‌ها هنگامی به علم تبدیل می‌شوند که از تلاش‌های ما برای ابطال‌شان جان سالم به در ببرند.

مطابق نگرش پوپر، درستیِ یک نظریه را نمی‌توان از طریق مشاهده استنباط کرد اما می‌توان از طریق مشاهدۀ فکت‌های مخالف آن یا با نشان دادن اینکه هیچ فکتی برای حمایت از آن وجود ندارد، آن را ابطال کرد.

در قرن بیست و یکم در اثر فراگیر شدن استفاده از اینترنت، شارلاتان‌ها یا شبه دیوانگان زیادی توانسته‌اند دروغ‌ها یا "جفنگیات" خود را به عنوان دانش به خورد مردم دهند.

هری فرانکفورت، فیلسوف دانشگاه پرینستون، مقاله‌ای دارد به نام "پیرامون جفنگیات". او در این مقاله به این نکته می‌پردازد که بسیاری از مروجان ضد دانش، دروغگو نیستند؛ به این معنا که دروغ نمی‌گویند بلکه جفنگ می‌گویند. او در مقالۀ مذکور نوشته است: «غیرممکن است کسی دروغ بگوید در حالی که از حقیقت مطلع نیست.»

بنابراین ضد دانش فقط از سوی شارلاتان‌ها یا حقه‌بازان ترویج نمی‌شود بلکه از سوی جفنگ‌گویان یا شبه دیوانگان نیز مطرح می‌شود.

مروجان توطئه‌اندیشی، قطعا جزو تولیدکنندگان ضد دانش در حوزه‌‌‌‌‌‌های گوناگون حیات بشری‌اند. در 11 سپتامبر 2001 برج‌های دوقلوی مرکز تجارت جهانی در نیویورک با حملۀ تروریستی گروه القاعده فرو ریختند و تصاویرش بارها و بارها منتشر شده است، اما برخی از توطئه‌اندیشان مدعی‌اند آن تصاویر اصالت نداشته و اصلا برجی در روز 11 سپتامبر در نیویورک فرو نریخته است!

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

این مدعا به راحتی قابل ابطال است و ابطال هم شده است ولی عده‌ای در جهان همچنان آن را قبول دارند. اما چرا؟ چون ضد دانش حاوی گزاره‌ها و مدعیات عجیبی است که مرز بین واقعیت و خیال را از بین می‌برند و برخی افراد زیستن در چنین جهانی را ترجیح می‌دهند.

و یا با یک درجه تخفیف، برخی از توطئه‌اندیشان مدعی‌اند دولت جرج دبلیو بوش در حملۀ انتحاری به برج‌های دوقلوی نیویورک نقش داشته است. اگر مدعای قبلی از طریق نشان دادن "فکت‌های مخالف" ابطال می‌شد، برای این مدعا هیچ "فکت مویدی" وجود ندارد.

کاهش شدید "استانداردهای اثبات حقیقت" یکی ازعلل رشد ضد دانش در افکار عمومی است. ضد دانش در بسیاری از موارد چیزی نیست جز مشتی "اطلاعات مشکوک" که بخش اعظم آن‌ها را افراد ساده‌لوحی که فاقد "تفکر انتقادی"اند، می‌پذیرند.

مثلا دربارۀ کرونا، انبوهی از مدعیات و اطلاعات مشکوک در سه سال گذشته مطرح و منتشر شدند که افراد زودباوری که ادعاهای گوناگون را با تیغ "تفکر انتقادی" جراحی نمی‌کنند، آن‌ها را پذیرفتند.

در دی ماه 1398 که کرونا در چین فراگیر شده بود، دولت چین مدعی شد که ارتش آمریکا عامل نشر این ویروس در چین بوده است. طبیعتا بسیاری از دوستداران چین هم این مدعا را پذیرفتند و به دولت و ارتش آمریکا بد و بیراه گفتند.

اما در سال 1399 که وضع چین در برابر ویروس کرونا بهتر شده بود (به دلیل قرنطینۀ سخت‌گیرانه در این کشور) و کرونا دامن‌گیر ایالات گوناگون آمریکا شد و تلفات زیادی در این کشور به بار آورد، دونالد ترامپ مدعی شد این ویروس از آزمایشگاهی در چین به بیرون درز کرده و دولت چین عمدی در این کار داشته و با این اقدامش در صدد ضربه زدن به اقتصاد دائما رو به رشد ایالات متحدۀ آمریکا بوده است.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

هر دوی این مدعیات، چه حرف چینی‌ها چه حرف ترامپ، به شدت مشکوک بودند و فقط از سوی کسانی پذیرفته شدند که برای "استانداردهای اثبات حقیقت" (یا دست کم "تایید حقیقت") تره هم خرد نمی‌کردند.

در واقع حزب کمونیست چین و دونالد ترامپ، در مواجهه با بحران کرونا دست به دامن تولید "ضد دانش" شدند تا بتوانند دشمن خارجی را علت بحران موجود قلمداد کرده و از خودشان رفع مسئولیت کنند. در این زمینه البته ادعاهای مکرر ترامپ رسواتر از ادعای چینی‌ها بود.

شاخۀ دیگری از ضد دانش، "طب جایگزین" نام دارد. رسانه‌های پرمشتری اما نامعتبری (به لحاظ حرفه‌ای) از تجارت ناشی از "طب جایگزین" در سراسر دنیا، بویژه در کشورهای مرفه یا نسبتا مرفه، سود می‌برند.

کارشناسان تغذیۀ فاقد صلاحیت علمی، ادعاهایی دربارۀ ویتامین‌های مکمل و "ابرغذاها" دارند که هیچ دانشمندی آن‌ها را تایید نمی‌کند ولی این مکمل‌های غذایی به ضرب و زور تبلیغات رسانه‌های زرد به حلق مردم ریخته می‌شود و جیب دست اندر کاران "طب جایگزین" را پر می‌کنند.

"داروهای جایگزین" و "غذاهای معجزه‌آسا" به عنوان داروها و غذاهای ضد سرطان (یا سایر بیماری‌ها) فروخته می‌شوند و بدتر از همه اینکه، نوعی "سلامت‌هراسی" را ترویج می‌کنند.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

برخی از محققان دریافته‌اند که در بریتانیا طی سال‌های اخیر شکل عجیبی از "سلامت‌هراسی" رشد کرده است که مبتنی است بر ارائۀ اطلاعات کذب به مردم، در خصوص بیماری اوتیسم.

در نتیجۀ این وضع، هزاران پدر و مادر از زدن واکسن‌های سه گانه (ثلاث) (اوریون، سرخک، فلج) به فرزندان خود امتناع کرده‌اند تا فرزندانشان دچار اوتیسم نشوند. بی‌اعتمادی به "طب متعارف" در لایه‌هایی از جامعۀ بریتانیا در دهۀ اخیر، موجب افزایش خطر اپیدمی سرخک در این کشور شد.

وقتی "طب متعارف" به عنوان دانش واقعی طرد می‌شود، افراد ساده‌لوح به‌ ناچار به "طب جایگزین" روی می‌آورند. در طب جایگزین راه حل‌هایی قلابی برای نزدن واکسن‌های  سه گانه، واکسن‌هایی که به دروغ زمینه‌ساز اوتیسم معرفی شده‌اند، مطرح می‌شوند. این راه حل‌های جایگزین چیزی نیستند جز خرید مشتی داروی بی‌مصرف.

در واقع برای اینکه داروهای بی‌مصرف (و نه لزوما زیانبار) طب جایگزین فروخته شوند، ابتدا باید مردم را با ترویج اطلاعات مشکوک یا غلط، از مراجعه به طب متعارف بازداشت.

طب متعارف و طب جایگزین در ذهن برخی از مردم، هر دو در دایرۀ علم پزشکی‌‌ جا می‌گیرند؛ با این تفاوت که طب جایگزین مصداق "آخرین دستاوردهای علم پزشکی" قلمداد می‌شود و جمع قابل توجهی از مردم را به سمت خود جلب می‌کند.

اما چرا طب جایگزین چنین توفیقی بدست می‌آورد؟ برای اینکه بسیاری از مردم (ولو که اکثر مردم نباشند) چندان متکی به "عقل سلیم" نیستند و امر نوی جذاب را به امر تکراری ترجیح می‌دهند و طب متعارف در قیاس با طب جایگزین چنگی به دلشان نمی‌زند.

در واقع این افراد فکر می‌کنند که چون ما در جهان مدرن زندگی می‌کنیم، نوگرایی همواره به کهنه‌گرایی ترجیح دارد؛ و به همین دلیل در پزشکی نیز بدون نظر متخصصان واقعی، نوگرایی پیشه می‌کنند!

مشکل دیگر، البته ناتوانی در تشخیص متخصص واقعی از متخصص قلابی است. تا نهادهای قانونی و مسئول در این زمینه مداخله کنند و فریب‌خوردگان تولیدات ضد دانش در عرصۀ پزشکی را از دام شارلاتان‌های سودجو برهانند، معمولا عده‌ای به گونه های گوناگون قربانی می‌شوند.

ضد دانش در حوزۀ پزشکی، در کشورهای توسعه‌نیافته خسارت بیشتری به بار می‌آورد. در سال 2009 رهبران اسلامی در نیجریه فتوایی صادر کردند مبنی بر اینکه واکسن فلج اطفال توطئۀ آمریکا برای ابتر کردن مسلمانان است. فلج دوباره به نیجریه بازگشت و زائران آن را به مکه و یمن بردند.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

در ژانویه 2007 والدین 24000 کودک در پاکستان به پزشکان اجازه ندادند که کودکانشان را واکسینه کنند. آن‌ها آموزه‌های ضد علمی روحانیان پاکستانی را باور کرده بودند و احساس می‌کردند دست‌های پشت پرده در صدد برآمده‌اند که با این واکسن‌ها کلاه بزرگی بر سر آن‌ها بگذارند!

تئوری توطئه، ایده‌ای غربی است. یعنی توطئه‌اندیشی در غرب پدید آمده است و به قول داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی، "توطئه" شکلِ سکولارِ "تقدیر" است. اما توطئه‌اندیشی، نسخه‌های اسلامی هم دارد که مبدعان و مروجان آن روحانیان غرب‌ستیزی هستند که اساسا آگاهی کمی هم دارند.

ماجرای واکسن فلج اطفال (و اوریون و سرخک) در نیجریه و پاکستان، ناشی از باور به خرافات قرون وسطایی نبود. مردم پاکستان و نیجریه واکسن‌های زندگی‌بخش را به این دلیل که طب مدرن را رد می‌کنند، پس نزدند؛ بلکه آن‌ها به نسخه‌های اسلامی تئوری توطئه باور داشتند؛ نسخه‌هایی که توسط روحانیان پاکستانی و نیجریه‌ای صادر شده بود.

اصولا در کشورهای جهان سوم، ضد دانش مبتنی است بر نوعی دشمنی دیرینه با نخبگان سیاسی و علمی و روشنفکران، که اکثرا در غرب تحصیل کرده‌اند یا غربگرا هستند. به همین دلیل ضد دانش در این کشورها اندیشه‌های ضد آمریکایی و ضد غربی را ترویج می‌کند. این وضع در کشورهای اسلامی شدیدتر از سایر کشورهای جهان سوم است.

اما فراتر از کشورهای اسلامی، در سال 2003 یکی از ارشدترین کاردینال‌های واتیکان به نام آلفونزو لوپز تروجیلو در پیامی اعلام کرد که ویروس ایدز به راحتی از کاندوم‌های لاتکسی عبور می‌کند.

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

چنین ادعایی ظاهرا علمی است و آموزه‌های کلیسای کاتولیک در خصوص غیراخلاقی بودن استفاده از کاندوم را تقویت می‌کند ولی نهایتا ادعایی مرگ‌آور است؛ چراکه مردان و زنان مبتلا به ایدز را دعوت می‌کند که با همسرانشان روابط جنسی محافظت نشده داشته باشند.

و یا رهبر کلیسای کاتولیک در موزامبیک در همین قرن بیست‌ویکم مدعی شد کاندوم‌های ساخت اروپا به ویروس ایدز آلوده است و برخی از داروهای ضد ویروس، که به آفریقا ارسال می‌شوند، برای "از بین بردن مردم آفریقا" تهیه شده‌اند.

این مدعیات نه فقط ذاتا ضد دانش بودند، بلکه مرجع صادر کنندۀ آن‌ها نیز نهادی غیرعلمی بود. چنین مدعیاتی از سوی نهادهای علمی ذیصلاح و ذیربط مطرح نمی‌شود اما مردمی که سواد و آگاهی کمتری دارند، به دلیل اعتمادشان به یک مقام ارشد کلیسای کاتولیک، چنین مدعیاتی را می‌پذیرند و خواستار ارائۀ شواهد و مدارک نمی‌شوند.

در واقع همان کاهش "استانداردهای اثبات حقیقت" در این جا نیز معضلی است که با تولید ضد دانش به‌مثابه "آگاهی کاذب" این و آن را به کام مرگ یا مصیبت می‌کشاند.

ضد دانش گاهی محصول دروغگویی است ولی معمولا اطلاعات کاذب و به‌اصطلاح جفنگیاتی است برآمده از توطئه‌اندیشی، سودجویی نامشروع و یا میل به خودنمایی و جلب توجه در محافل خانوادگی و مجامع عمومی.

کسانی که در کار تولید ضد دانش‌اند، فرضی اساسی در کارشان نهفته است و آن اینکه، عده‌ای اندک‌شمار در جهان وجود دارند که از "حقایق" باخبرند ولی این حقایق را از مردم مخفی کرده‌اند؛ بنابراین ما باید حقیقت را به اطلاع مردم برسانیم.

همین که اطلاعاتی با کوبیدن بر طبل "افشاگری" مطرح می‌شود، انگار علتی می‌شود که برخی افراد زودباور دربارۀ صحت و سقم این اطلاعات چندان فکر نکنند و ادعای "افشاگری" را دال بر صحت "اطلاعات" ارائه شده از سوی گوینده نیز بدانند.

مثلا در ژوئن 2007 یک سایت توطئه‌اندیش به نام "در جست‌وجوی حقیقت" این دو ادعا را مطرح کرد: « ایدز کشتار جمعیِ ساختۀ دست پنتاگون است» و «یک بازیگر از 1975 تا 1978 نقش پاپ پل ششم را بازی می‌کرد.»

«ضدِ دانش» یعنی جفنگیات جذاب

از این دو ادعا، ادعای نخست قابلیت بیشتری برای فریب افکار عمومی دارد؛ چراکه ادعای بزرگ‌تری است و معطوف به یک اقدام مخوف و جنایتکارانه است، ضمنا سرشتی هالیوودی نیز دارد.

بنابراین به نظر می‌رسد که ضد دانش تا حدی نیز میل به‌ خواندن قصه‌ای با جذابیت ویژه و سرگرم شدنِ توام با هیجان را در مخاطب ارضا می‌کند. اگرچه رمان‌ها یا فیلم‌های جنایی و پلیسی جذاب بسیاری منتشر و تولید می‌شوند، ولی همۀ مردم حوصلۀ رمان خواندن و فیلم دیدن ندارند. اگر هم حوصله داشته باشند، می‌دانند که نهایتا دارند یک کتاب می‌خوانند یا یک فیلم می‌بینند.

اما ضد دانش مدعی بیان حقیقت است. یعنی وقتی کسی می‌گوید ایدز ساختۀ پنتاگون است، مدعی است که واقعیتی مخفی شده را به اطلاع مردم می‌رساند. ضمنا این حقیقت جذاب را در چند جمله یا نهایتا در یک مقاله یا سخنرانی بیان می‌کند و شنیدن یا خواندن حرف‌های او زمان چندانی نمی‌برد.

او در واقع قصه‌ای جذاب و کوتاه و تکان‌دهنده برای مخاطبانش تعریف می‌کند و انگار در ازای لذتی که به آن‌ها بخشیده، از ارائۀ دلایل محکم و متقنی که از بوتۀ نقد کارشناسان به سلامت برون آید، معاف می‌شود.

جهان واقعی پس از مدتی به دلایل گوناگون ممکن است جذابیت چندانی برای بسیاری از مردم نداشته باشد؛ بنابراین ضد دانش می‌تواند این "جذابیت از دست رفته" را با ارائۀ داستان‌های غالبا علمی و سیاسی و تاریخی برای مردم "ملول از واقعیت" احیاء کند.

به همین دلیل ما در کنار دانش راستین، که اگر خطایی هم در کارش باشد، "خطای روشمند" است، با "دانش جعلی" مواجه می‌شویم که در عصر اینترنت و کسب‌وکارهای شخصی، سریعا تکثیر می‌شود و افکار عمومی را آلوده می‌کند.

ساختن انبوه ویدئوهای سرشار از اطلاعات غلط یا به شدت مشکوک و انتشار آن‌ها از طریق یوتیوب، گاه کسب‌وکاری پردرآمد است که دانش جعلی یا همان ضد دانش را رواج می‌دهد.

اطلاعات گمراه کننده با تکیه بر اصل "آزادی بیان" منتشر می‌شوند و تا کسی آدمی با اهمیت دونالد ترامپ نشده باشد، مدیران رسانه‌های اینترنتی به راحتی مانع انتشار اطلاعات گمراه کننده از سوی او نمی‌شوند.

با این حال ضد دانش همچنین محصول نوعی فقر فکری یا کوته‌فکری است. مدعیات نادرستِ یک کوته‌فکر را به راحتی می‌توان نقد کرد و پنبه‌شان را زد. این کار فی‌نفسه دشوار نیست؛ اگرچه زمان‌بر و وقت‌گیر است و حوصله می‌خواهد.

صرف وقت و حوصله در نقد گزاره‌ها و مدعیاتی که مصداق ضد دانش‌اند و مایۀ گمراهی و خطااندیشی مردم می‌شوند، کاری است که یکایک دوستداران دانش و حقیقت در عصر فراگیری اینترنت، ناگزیر از انجام آنند.

در آینده دربارۀ وجوه و ابعاد دیگری از پدیدۀ فراگیر و روزافزون "ضد دانش" خواهیم نوشت.   

 



فریب دادن زنان در مشهد/ عکس های بدون لباس ناهید دست مرد فامیل چه می کرد؟

ناهید زن جوان وقتی عکس های خصوصی اش را دست ناصر دید تازه متوجه شد ناصر غریبه نیست و یکی از اقوام شان است که قصد داشته زندگی ناهید را به هم بزند.

بخ گزارش رکنا، ناهید زن جوان مثل ابر بهار اشک می‌ریخت او به درستی نمی‌توانست آنچه در ماه‌های اخیر بر او و زندگی‌اش گذشته بود را تشریح کند. او با لقب دادن شیطان به فردی که زندگی‌اش را به‌هم ریخته بود، اقدامات این فرد که مردی بیست‌وهشت‌ساله و همسر خواهرش بود را تشریح کرد. موضوعی که موجب شد تا کارشناسان پلیس فتای خراسان‌رضوی برای دستگیری شیطان دست به کار شوند، پیش از آنکه بتواند زندگی زن‌های بیشتری را به هم بریزد.

زن مشهدی وقتی عکس های بدون لباسش را دست ناصر دید شوکه شد

این پرونده با شکایت زنی جوان در پلیس فتای خراسان‌رضوی آغاز شد. شاکی در اظهارات اولیه‌اش اعلام کرد: از چند هفته پیش مردی در فضای مجازی پیام‌های تهدید آمیزی برایم می‌فرستاد. این فرد ناشناس ادعا می‌کرد که تصاویر خصوصی‌ام را در اختیار دارد. اول او را تحویل نمی‌گرفتم و حتی جوابش را هم نمی‌دادم، اما او شروع کرد به دادن اطلاعات شخصی‌ام، تا جایی که اگر در یک مهمانی زنانه لباس خاصی می‌پوشیدم، بعد مشخص می‌شد که او هم خبر دارد.

کم‌کم چند عکس خصوصی‌ام را برایم فرستاد، عکس‌هایی که فقط خودم داشتم و چشم هیچ نامحرمی به آن‌ها نیفتاده بود. بعد درخواست‌های بی‌شرمانه‌ای را مطرح کرد که دیگر تحمل نکردم و برای شکایت به پلیس فتا آمدم.

کارشناسان پلیس فتا پس از تشکیل پرونده در این زمینه تحقیقات جامعی را با توجه به سرنخ‌های موجود، در فضای سایبری آغاز کردند. براساس اظهارات شاکی تصاویری که در اختیار فرد ناشناس بود را تنها چند خانم از نزدیکانش دیده بودند و غیر از آن‌ها هیچ‌کسی به عکس‌ها دسترسی نداشته است.

یکی از افرادی که مأموران به او مظنون بودند، دختر عمه شاکی بود. زنی سی‌وشش‌ساله، تحصیل‌کرده و مادر 2فرزند. هرچند شاکی اعلام کرده بود که اصلا به او مشکوک نیست، اما مأموران او را برای پاره‌ای توضیحات به پلیس فتای خراسان‌رضوی فراخواندند.

زن جوان که نمی‌دانست برای چه به پلیس فتا احضار شده است، وقتی با اتهام مزاحمت سایبری روبه‌رو شد، با صدای بلندی شروع به گریه کرد. تا جایی که کارشناسان از او خواستند، خونسردی‌اش را حفظ کند و ماجرای نهفته در پس این اشک‌ها را بازگو کند.

زن جوان با اشاره به اینکه از چند سال قبل یک گروه مرتبط با شعر و ادب را در یکی از شبکه‌های اجتماعی مدیریت می‌کند از ماجرای عجیبی پرده برمی‌دارد.

براساس اظهارات زن جوان مشخص می‌شود که او با توجه به علاقه‌ای که به ادبیات داشته، در دانشگاه هم این رشته را ادامه می‌دهد. مدیریت چندساله یک گروه هیچ مشکلی برای او ایجاد نکرده بود، تا اینکه چندین ماه قبل خواهر او نیز ازدواج می‌کند. حضور یک مرد جوان در فامیل، موجب می‌شود تا مدیر این گروه مجازی، همسر خواهرش را هم به گروه دعوت کند. چند وقت پیش زن جوان در گیرودار زندگی زناشویی‌اش با همسرش دچار اختلافاتی می‌شوند و به اصطلاح با هم دعوا می‌کنند.

بعد از این دلخوری پیش آمده، زن جوان فعالیت فضای مجازی‌اش را بیشتر می‌کند و آخرین پیامی که در گروه شعر و ادبیات می‌گذارد، بدون هیچ قصدی بحث دلخوری و گله از دنیا بوده است. بلافاصله بعد از گذاشتن این مطلب، همسر خواهرش به او پیام می‌دهد و با اعلام اینکه می‌داند بین او و شوهرش شکراب شده است، او را دلداری می‌دهد که هیچ فردی نمی‌تواند فرد مقابلش را به درستی بشناسد و....

این ارتباط ناخواسته ادامه‌دار می‌شود و زن جوان که از همسرش دلخور بوده، سفره دلش را برای داماد جدید خانواده باز می‌کند و کم‌کم ارتباط آن‌ها صمیمی‌تر می‌شود. تا جایی که او چند تصویر خصوصی هم برای مرد جوان می‌فرستد. با گذشت زمان، کم‌کم جنس صحبت‌های مرد جوان تغییر می‌کند و خواسته‌های عجیب و غریب دیگری همچون ارسال عکس‌های خصوصی دیگر زنان فامیل برای او آغاز می‌شود.

اما زن جوان تن به این کار نمی‌دهد و تهدیدهای این فرد شیطان‌صفت هم آغاز می‌شود. زن نیز که زندگی‌اش را بر لبه تیغ می‌دیده تن به خواسته‌های او می‌دهد و تبدیل به نیرویی برای این فرد می‌شود.

زن جوان در ادامه اظهاراتش با اشاره به اینکه نمی‌‌دانسته چه باید بکند و می‌ترسیده زندگی‌اش از هم بپاشد ادامه می‌دهد: من نمی‌توانستم عواطفم را کنترل کنم و قدرت نه گفتن به این شیطان را هم نداشتم. بعد هم که در این گرداب افتادم باز هم نمی‌دانستم این بحران را چطور مدیریت کنم و هر روز بیشتر در آن فرو می‌رفتم. من قصد همکاری نداشتم اما او مدام تهدید می‌کرد که عکس‌هایم را برای شوهرم می‌فرستد و...

با اطلاعاتی که زن جوان در اختیار کارشناسان پلیس فتا قرار داد، هویت متهم اصلی پرونده شناسایی و این فرد دستگیر شد.

به گفته رئیس پلیس فتای خراسان‌رضوی، از گوشی تلفن همراه متهم که احتمالا دارای مشکلات روانی است، تعداد زیادی عکس خصوصی از زن‌های جوان و فیلم‌های مستهجن به دست آمد که ضمیمه پرونده‌‌اش شد.

سرهنگ جواد جهانشیری با اشاره به اینکه متهم به جرمش اعتراف کرده است، کمبود آموزش‌ مهارت‌های اجتماعی در آموزش و پرورش و سیستم آموزش عالی را یکی از علت‌های اصلی تشکیل چنین پرونده‌هایی دانست.

وی ادامه داد: اگر در سیستم آموزشی کشور، به مهارت‌های اجتماعی افراد توجه شود و فرد بداند چگونه می‌تواند در بحران‌ها وضعیت موجود را مدیریت کند و فریب شیادان را نخورد، قطعا در آینده از تشکیل چنین پرونده‌هایی در فضای مجازی و حقیقی پیشگیری می‌شود.

جهانشیری با اشاره به اینکه همه افراد مسئول عملکرد خود در فضای مجازی هستند و جرائم فضای مجازی و فضای حقیقی تفاوتی با یکدیگر ندارد، بیان کرد: شهروندان توجه داشته باشند که در صورت وقوع هر مشکلی در فضای مجازی می‌توانند از پلیس فتا کمک بگیرند

کالایی شدن معنا در زندگی روزمرۀ ایرانی

اکنون در دوران پسانخبه گرا، با سوشیال مدیا هر فرد معمولی هم می‌تواند به معنای زندگی دیگران جهت بدهد و نمونه‌اش را در شاخ‌های اینستاگرام و اینفلوئنسرها می‌بینید.

 این روزها بسیاری از ما دو تصویر از زندگی داریم: زندگی واقعی و زندگی مجازی در رسانه‌های اجتماعی. گاهی حتی این مرزبندی هم نامرئی می‌شود و در واقع مرز این دو از بین می‌رود. نکته‌ی مهم اما، ارایه‌ی تصویری روشن از جامعه ایرانی به واسطه رصد صفحات اینستاگرام است. اگر نگوییم تمام جامعه، دست کم می‌توان گفت سلایق و علایق بخش بزرگی از جامعه ایرانی از طریق همین صفحات مجازی قابل تشخیص و شناسایی است.

فردین علیخواه جامعه‌شناس و عضو هیات علمی دانشگاه گیلان در سال‌های اخیر تحقیقات زیادی درباره رسانه‌های اجتماعی انجام داده است.  این جامعه‌شناس در آخرین سخنرانی خود که به دعوت انجمن علمی جامعه شناسی دانشگاه شیراز برگزار شد در مورد کالایی شدن معنا در زندگی روزمره ایرانی صحبت کرد. گزارش مکتوب این سخنرانی را که مریم صابری در "مرور" منتشر کرده در ادامه می خوانید.

علیخواه در این سخنرانی تلاش کرده تا پدیده معنای زندگی را در متن زندگی مجازی کاربران ببیند؛ همان بحثی که همچنان برای او یک پژوهشِ در انجام و تمام نشده محسوب می‌شود.

علیخواه صحبت‌های خود را اینگونه شروع کرد:معنای زندگی همواره گم‌گشته‌ی انسان بوده است و بشر از ابتدا به دنبال یافتن تفسیر یا معنایی از زندگی بوده است. ظهور پیامبران و مصلحان اجتماعی و فلاسفه پاسخی به این نیاز همیشگی بشر بود.این پژوهشگر توضیح داد: در کل معنابخشی به پدیده‌های پیرامون و جهان اطراف یکی از دغدغه‌های مهم بشر به شمار می‌آمده است.

علیخواه سپس با این ایده که معنای زندگی را به عنوان پدیده اجتماعی می‌بیند ادامه داد که دلیل ملاحظه معنای زندگی به عنوان یک پدیده اجتماعی ارتباط و اتصال آن با تحولات اجتماعی،اقتصادی و سیاسی و به ویژه فناوری است.

به گفته او در واقع معنای زندگی تحت تاثیر تغییرات و تحولات جامعه دچار فراز و نشیب می‌شود و معانی مختلفی به واسطه تغییرات می‌آیند و می‌روند. شاهد مثال این جامعه‌شناس پیشرفت بشر در مهندسی ژنتیک بود که موجب تغییر در معنای زندگی شده یا فروپاشی بلوک شرق، برداشت درباره جهان را دچار تغییر می‌سازد.

سه نوع جامعه در کتابِ «انبوه تنها»

علیخواه سپس با ارجاع به کتاب «انبوه تنها» نوشته دیوید رایزمن در مورد سه تیپ فرهنگی یا سه نوع جامعه صحبت کرد.او توضیح داد: رایزمن جامعه نخست را سنت –راهبر معرفی کرده و ویژگی اصلی این جامعه را «موجود‌خواری» می‌داند به معنی آنچه در دسترس و حاضر است. در این جامعه پاسخ پرسش‌ها آماده و موجود است. یعنی اگر در مورد معنای زندگی چالش و پرسشی به دست می‌آید یک عضو جامعه از نسل پیشین «موجود خواری» می‌کند. شما دغدغه پاسخ به سوال را ندارید. جوامع سنتی و جوامعی که عموما در آن‌ها ادیان حضور پر رنگی دارند را در این دسته قرار می‌دهد.

این استاد دانشگاه گیلان ادامه می‌دهد: رایزمن جامعه نوع دوم را «خود راهبر» می‌نامد. جامعه‌ای که افراد در آن از درون به خودشان دستور می‌دهند. منظور استقلال شخصی و اعتماد به نفس آدم‌ها است. رایزمن این نوع شکل فرهنگی یا ساختار اجتماعی را مثبت می‌داند.

 و سومین جامعه مورد نظر رایزمن، «دگر راهبر» است که ویژگی اصلی آن تقلید است. در این جامعه شاهد آدم‌هایی هستیم که همواره نگاه به بیرون دارند .علاقمند هستند که دوست داشته شوند و دیگران آن‌ها را دوست بدارند و تلاش می‌کنند تا همواره رضایت دیگران را جذب کنند. رایزمن در این بخش به نقش رسانه اشاره می‌کند.منظور آنکه در واقع  رسانه‌ها می‌آیند و برای فرد خوراک آماده تامین می‌کنند و در نتیجه برای معنابخشی به زندگی به افراد کمک می کنند.

کالایی شدن معنا در زندگی

سلبریتی‌ها به جای کشیش‌ها

علیخواه با اشاره به بحث جامعه شناسان در مورد کاهش نقش دین در سامان دادن به جوامع  ادامه می‌دهد: جامعه شناسان اعتقاد دارند در جامعه مدرن الگو دادن به رفتار بر دوش دین نیست ولی سوالی اصلی‌تر آن است که با کاهش نقش دین، چه عواملی جای آن را می‌گیرد؟ عده‌ای مانند کریس روجک معتقدند این سلبریتی‌ها هستند که جای کشیش‌ها را گرفتند.

این استاد دانشگاه با اشاره به شگردهای افسون‌سازی، سحر و جادو در موسیقی پاپ می‌گوید: مایکل جکسون  وقتی می‌خواست وارد سن شود و برای صدهزار نفر برنامه اجرا کند با تکنیک‌های نورپردازی پیچیده‌ای می‌آمد گویی که از آسمان ظهور می‌کرد یا از اعماق زمین ظاهر می‌شد. یعنی کمپانی‌ها سعی می‌کردند افسون و سحر ایجاد کنند و به گونه‌ای به نظر آید که انگار این سوپراستارها منجی زمین هستند.

این جامعه‌شناس ادامه داد؛ شما حتی در صدا و سیمای ایران هم می‌بینید که وقتی می‌خواهند سلبریتی‌ها را به عنوان مهمان برنامه معرفی کنند و آن‌ها وارد صحنه شوند از دالان‌هایی رمز آلود و پر از مه و نورهای وهم آلود رد می‌کنند و برای همین افرادی مانند روجک می‌گویند که سلبریتی‌ها جای شخصیت‌های دینی نشسته‌اند.

افول روایت‌های جهان‌شمول در قرن بیستم

این عضو هیات علمی دانشگاه گیلان در ادامه صحبت‌های خود با بیان اینکه قرن ۲۰ شاهد افول فرا روایت‌های جهان‌شمول بود می‌گوید: مکاتب قرن بیستم نظیر اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم با گذشت زمان به تدریج دچار افول شدند. با ورود به قرن بیست و یکم حتی نقش روشنفکران و اندیشه پردازان و فلاسفه نیز کمتر شد و در عوض سلبریتی‌ها و روانشناسان زرد جای آنان نشستند. جالب است که برخی از منتقدان روان‌شناسی زرد مراجعه بیمار و نشستن او در مقابل روانشناسان را بازتولید و تداوم اعتراف افراد نزد کشیش‌ها برای بخشش تعبیر کردند.

علیخواه ادامه می‌دهد: ما در قرن ۲۱ شاهد اتفاقات دیگری هستیم. تغییر و تحول فناوری به ویژه فناوری‌های ارتباطی نیز به میزان زیادی روی معنای زندگی تاثیر گذاشته است.

تفکیک جهان آفلاین از آنلاین سخت شده است

او با بیان اینکه زندگی ما در جهان امروز رسانه‌ای یا Mediated  شده است توضیح می‌دهد: ما به واسطه رسانه، نوع خاصی از زندگی را تجربه می‌کنیم. مفاهیمی مانند عشق، ایثار، اعتماد، خوشحالی،غم، هراس بدون تردید یک وجه «رسانه‌ای شده» هم دارند. به همین دلیل گاهی تفکیک جهان آفلاین از آنلاین سخت می‌شود و مرز آن‌ها باریک و محو می‌شود. زندگی امروزی در بسیاری از زمینه‌ها «رسانه‌ای شده» است و تفکیک آن از حیات رسانه‌ای دشوار شده است.

این استاد دانشگاه می‌گوید: بحث معنای زندگی در رسانه جدید در چند ماه اخیر جزو مشغله های من بود و پژوهش‌ام همچنان در جریان است و در این مدت به چند نتیجه در مورد موضوع معنای زندگی در شبکه اجتماعی و رسانه‌های جدید در جامعه ایرانی رسیده‌ام که با شما در میان می‌گذارم.

او در مورد یافته اول خود می‌گوید: کاربران ایرانی نه به دنبال معنای طولی بلکه به دنبال معنای عرضی و موقعیتی از زندگی هستند. برخلاف قرن بیستم که افراد در خصوص معنای زندگی به دنبال چشم اندازها یا دورنماهای کلان و فراگیر یا به عبارتی جهانشمول بودند و نوعی نگاه و ایمان کانونی وجود داشت در این روزها  از نگاههای بلندنگرانه خبری نیست. گویی برای مثال زندگی ۵۰ بخش یا موقعیت دارد و هر بخش توجیه خاص خودش را نیاز دارد. توجیهاتی که حتی ممکن است با هم در تناقض باشند.

تقلیل نیچه به چند جمله ناب

علیخواه سپس ادامه می‌دهد: دوم آنکه ما با اندیشه‌ها و نظام‌های فکری تکه تکه شده مواجهه هستیم. به عنوان مثال در فضای شبکه‌های اجتماعی ایرانی فردریش نیچه که یک نظام فکری منسجم دارد تکه تکه می‌شود. نیچه به چند جمله ناب تقلیل می‌یابد. البته اگر این جمله‌ها واقعا متعلق به نیچه باشند! درباره سایر متفکران نیز همین اتفاق می‌افتد.

جملات انگیزیشیِ نوکیسه‌های فرهنگی

 او سپس در قسمت سوم یافته‌های خود می‌گوید: بخش زیادی از بار معنابخشی به زندگی بر دوش جملات یک سطری یا دو سطری افتاده است. ما شاهد ظهور افرادی هستیم که در همه موضوعات می‌توانند چند جمله زیبا و انگیزشی بگویند. منظورم آن است که برای افراد معنای زندگی را همین جمله‌ها می‌سازند. جمله‌هایی که عموما از گوگل اخذ شده‌اند. من در جایی از این افراد به عنوان نوکیسه‌های فرهنگی نام بردم.

به دنبال معنای زندگی با سرچ در گوگل

 علیخواه با ارجاع به پیوی ایستاگرام شماری از کاربران ایرانی به یکی دیگر از یافته‌های خود اشاره کرده و می‌گوید: ما در این اینجا شاهد تولید انبوه و مصرف انبوه جمله‌های متصل به معنای زندگی هستیم. تک جمله هایی در قسمت بیو یا پروفایل کاربران که شبیه هم هستند و انگار یک کارخانه آن‌ها را تولید کرده است. مثلا جمله «خودت باش» یکی از آنهاست یا «قضاوت دیگران برایم مهم نیست». متأسفانه در زمانه‌ای هستیم که برای یافتن معنای زندگی و به عبارتی یافتن جملات عمیق برای بیوی اینستاگرام به گوگل مراجعه می‌کنند.

عمر کوتاه جملات زیبا در بیوی اینستاگرام

او ادامه می‌دهد: یافته دیگر آنکه شاهد لذت فوری در معنای زندگی هستم. جملات زیبا در بیو می‌آیند اما چون مکانیزم بازار بر آن‌ها حاکم است (یعنی تولید انبوه و مصرف انبوه) دل زدگی زودهنگام از جمله‌ها ایجاد می‌‌شود. کاربران بلافاصله به دنبال جمله دیگری می‌روند که بیانگر توجیه موقعیت جدید زندگی آنان باشد. در اینجا شما مفهوم کالا وارگی در تولید و مصرف معنای زندگی را می‌بینید.

علیخواه در بخش دیگری از یافته هایش به سراغ نقش «شاخ‌های اینستاگرام» و روان شناسان عامه پسند می‌رود. او می‌گوید: نقش روان‌شناسان عامه پسند و غیر علمی در ساختن معنای زندگی بسیار پررنگ شده است که معمولا هم برای حل یک مشکل اساسی و جدی، نسخه‌های عامه پسندانه فردی می‌پیچند که شاید کمکی هم به حل مساله نمی‌کند مانند «کفش‌هایت را بکن و روی ماسه‌های ساحل راه برو»، «طلوع آفتاب را تماشا کن» و مواردی مانند این.

وقتی قرار است شاخ‌های مجازی و روانشناسان زرد به زندگی معنا دهند

علیخواه با اشاره به جملات انگیزشی پرطرفدار در فضای مجازی ادامه داد: مدام از طرف شاخ‌های مجازی و روانشناسان زرد شاهد جملات انگیزشی غیرواقعی و فانتزی هستیم. مانند فردی که اخیرا در فضای مجازی بسیار مورد توجه قرار گرفته است با جمله‌های ترند شده‌ای نظیر «چطوری جون دل، و ادای حال بدا رو در نیار». معنابخشی به زندگی به دست این افراد افتاده است.

این استاد دانشگاه سپس به تقسیم بندی استفاده کنندگان از جملات خاص و پرمغز در فضای مجازی می‌پردازد و می‌گوید: ما شاهد دو نوع افراد و یا استفاده کننده از این جمله ها هستیم. افرادی که در زندگی سخت و مشقت‌باری دارند معمولا دنبال جملاتی هستند که سختی و مشقت آنان را توجیه کند. و آن‌هایی که از زندگی لذت می‌برند دنبال جملاتی هستند که لذت را معنا بخش کند.

علیخواه در ادامه‌ی این مبحث توضیح داد: به همین دلیل شاهدیم که در سال‌های اخیر در ایران موضوع آشوویتس پررنگ می‌شود و به ناگاه لبخند نوجوانی در یک عکس که در صف اتاق گاز و اتاق مرگ ایستاده است مورد توجه کاربران قرار می‌گیرد. یا در سال‌های اخیر کتاب ویکتور فرانکل هم اهمیت پیدا می‌کند و جملاتش نقل محافل می‌شود تا سختی‌ها توجیه پذیر شود. در مقابل هم کسانی جمله «در لحظه زندگی کن» را بکار می‌گیرند که بازگوکننده تفکر افرادی است که لذت می‌برند.

علیخواه ادامه می‌دهد: به عنوان یک یافته دیگر ما شاهدیم که به تدریج معنا و مصرف به هم گره می‌خورند و این مرهون حضور پررنگ «شاخ‌های اینستاگرام و ایفلوئنسرهایی» است که کار عمده آن‌ها تبلیغات و مارکتینگ است.  اینفلوئنسرها سعی می‌کنند مصرف کردن و «از حال بد به حال خوب رسیدن» درست پس از خرید یک کالا را به فالورهایشان منتقل کنند.

عضو هیات علمی دانشگاه گیلان به یکی دیگر از یافته‌هایش اشاره کرد. اینکه شاهد معنای یکبار مصرف از زندگی هستیم. او می‌گوید: برخلاف قرن بیستم که افراد به نظام فکری پایبند بودند و مدت زمان زیادی با آنها همراهی می‌کردند اما اکنون معناها زود کهنه می‌شوند. برای همین درباره آن‌ها می‌توان معناهای یکبارمصرف را بکار برد.

او در بخش دیگری از صحبت‌های خود به دو گانه ظاهر و باطن اشاره می‌کند که پست مدرن‌ها درباره آن حرف زده‌اند. او می‌گوید: این روزها ظاهر، مهم‌تر از باطن و محتوا شده است. شما گاهی حتی این رفتار را در مورد ناشرینی که کتاب‌هایی درباره معنای زندگی چاپ می‌کنند هم می بینید یعنی محتوای کتاب در حاشیه است و فضای یا تبلیغ یا عکسی که کتاب در آن قرار گرفته است بسیار جذاب‌تر از خود کتاب است. منظور آنکه خود عکس‌ها بیانگر معنای خاصی از زندگی هستند و کتاب بماند!

زمانی برای پایان معنابخشی زندگی از طرف نخبه‌ها

این جامعه‌شناس در پایان صحبت‌هایش درباره آخرین نکته‌اش می‌گوید: در شرایط فعلی نقش اندیشمندان و روشنفکران بسیار کم شده است و در خصوص معنای زندگی می‌توان گفت که بازی از یکطرف دست روانشناسی عامه‌پسند، شبه علمی و زرد و از طرف دیگر در دست اینفلوئنسر است. برخی با مشاهده این وضع معتقدند که جوامع فعلی در شرایط پسانخبه گرا قرار دارند. یعنی زمان اینکه نخبه‌ها بتوانند به معنای زندگی جهت بدهند تمام شده است. اکنون با سوشیال مدیا هر فرد معمولی هم می‌تواند به معنای زندگی دیگران جهت بدهد و نمونه‌اش را در شاخ‌های اینستاگرام و اینفلوئنسرها می‌بینید.

گزارش مریم صابری/مرور

آیا رسانه (شبکه) های اجتماعی فروتنی فرهیختگانی را نابود می کند؟

«Is social media killing intellectual humility?»

نیکول ییت‌من      

 9 مارس 2020

عنوان در ترجمه و پیوند به منبع:  چرا در توییتر بحث سقراطی ناممکن است؟

در عصر رسانه‌های اجتماعی، آیا سقراط (که هنگام مرگش گفت: «فقط یک چیز می‌دانم: اینکه هیچ نمی‌دانم») هنوز هم ایدئال لیبرال‌هاست؟ یا اکوسیستم اینترنت، با پر و بال‌دادن به اتاق‌های پژواک، تعهدات علنی و تخریب حقیقت‌جویی و پویندگی، باعث نابودی فروتنی فکری شده است؟

احتمالاً همۀ ما در شبکه‌های اجتماعی چنین تجربه‌ای را داشته‌ایم: نوشتۀ کاربری را خوانده‌ایم، به نظرمان اشتباه آمده است و تلاش کرده‌ایم تا با دلیل و منطق انتقادمان را برایش توضیح دهیم، اما در جواب بلاک شده‌ایم یا فحشی نثارمان شده است. بعید نیست که خودمان هم در واکنش به مخالفانمان دست به چنین کارهایی زده باشیم. چرا در شبکه‌های اجتماعی گفت‌و‌گوی سازنده اینقدر دشوار است؟ نیکول ییت‌من، متخصص ارتباطات اجتماعی، چند دلیل برای این قبیله‌گرایی رایج در شبکه‌های اجتماعی برمی‌شمارد.

به گزارش عصرایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، نیکول ییت‌من در بیگ‌ثینک نوشت:

جاناتان راوچ در کتاب مفتش‌های مهربان۱ (1991) می‌نویسد: «هر آدم لیبرالی عاشق شخصیت سقراط است که شیوۀ تحقیق شکاکانه و اهمیت فروتنی فکری -یعنی درنظرداشتن تفاوت میان آنچه می‌دانید و آنچه خیال می‌کنید می‌دانید- را به خیلی‌ها آموخته است».

اما در عصر رسانه‌های اجتماعی، آیا سقراط (که هنگام مرگش گفت: «فقط یک چیز می‌دانم: اینکه هیچ نمی‌دانم») هنوز هم ایدئال لیبرال‌هاست؟ یا اکوسیستم اینترنت، با پر و بال‌دادن به اتاق‌های پژواک، تعهدات علنی و تخریب حقیقت‌جویی و پویندگی، باعث نابودی فروتنی فکری شده است؟

خود در اتاق‌ پژواک

پروفسور مایکل پاتریک لینچ، نویسندۀ کتاب اینترنتِ ما: بیشتر دانستن و کمتر فهمیدن در عصر کلان‌داده‌ها۲، در کرانیکل آو هایر اجوکیشن می‌نویسد «یکی از شیوه‌هایی که اینترنت تصویر ما از خودمان را تحریف می‌کند این است که تمایل ما انسان‌ها برای دست‌بالاگرفتن دانشمان دربارۀ نحوۀ عملکرد دنیا را تشدید می‌کند. اینترنتِ ما به یک مکانیسم تقویتی بزرگ تبدیل می‌شود که تمام اطلاعاتی را که، بر اساس پیش‌داوری‌هایمان، مستعد پذیرششان هستیم به خوردمان می‌دهد و تشویقمان می‌کند تا افراد حاضر در حباب‌های دیگر را پست‌فطرت‌هایی ناآگاه بدانیم. فقط خودمان همه‌چیز را می‌دانیم، این را حتی اینترنت هم به ما گفته است».


به بیان دیگر، اینترنت نوعی غرور معرفتی را در ما می‌پروراند، یعنی این تصور که دانسته‌هایمان خیلی بیشتر از آن چیزی است که واقعاً هست. فیدها و الگوریتم‌های جهت‌دهی‌شدۀ رسانه‌های اجتماعی ما را به سمت اتاق‌های پژواکی حرکت داده‌اند که در آن‌ها دیدگاه‌های خودمان مورد استقبال و دیدگاه‌های مخالف مورد تمسخر قرار می‌گیرند. در پناه این اتاق‌های پژواک، با هیچ چالش جدی‌ای روبه‌رو نمی‌شویم و جماعتی که خودمان آن‌ها را برگزیده‌ایم تشویقمان می‌کنند و بدین‌ترتیب، رفته‌رفته توانایی خودارزیابی دقیق را از دست می‌دهیم و خودمان را بسیار داناتر از آن چیزی تصور می‌کنیم که واقعاً هستیم.


پیامدهای تعهد علنی

اما آنچه فروتنی فکری را نابود می‌کند فقط مکانیسم تقویت اجتماعی از طریق افراد هم‌باور نیست. ردپاهای دیجیتال خودمان هم در این قضیه دخیل است، یعنی آثار دائمی‌ای که نظرات قبلی خودمان برجا می‌گذارند.

جاناتان هایت، استاد مدرسۀ کسب‌وکار اشترن در دانشگاه نیویورک، در ژانویۀ 2020 در توییتی چند صفحه از کتاب مشهور رابرت چالدینی در زمینۀ بازاریابی، تحت عنوان تأثیرگذاری۳، را به اشتراک گذاشت و نوشت «این هم یکی دیگر از راه‌هایی که توییتر می‌تواند به مباحثۀ دموکراتیک آسیب برساند. تعهد علنی به پاسخ‌های خود باعث می‌شود تا افراد در برابرِ داده‌هایی که نشان می‌دهد قبلاً اشتباه کرده‌اند، مقاومت بیشتری به خرج دهند».

در آن گزیده از کتاب تأثیرگذاری، چالدینی خلاصۀ آزمایشی از مورتن دویچ و هارولد جرارد، روانشناسان اجتماعی، را می‌آورد که در آن، مجموعه‌ای از خطوط را به سه گروه دانشجو نشان می‌دهند. از گروه اول خواستند تا برآورد خودشان را از طول خط‌ها بنویسند و تحویل آزمونگر بدهند؛ از گروه دوم خواستند برآورد خودشان را روی مجیک پد بنویسند و پیش از آنکه کسی آن را ببیند، پد را پاک کنند؛ گروه سوم هم اصلاً برآوردشان را ننوشتند. به دانشجویان ارقامی نشان دادند تا متوجه شوند که برآوردهای اولیه‌شان دقیق نبوده. چالدینی در ادامه می‌نویسد:

دانشجویانی که ارزیابی اولشان را ننوشته بودند خیلی کمتر از بقیه به ارزیابی‌شان پایبند بودند... اما دانشجویانی که موضع اولیه‌شان را علنی ثبت کرده بودند، با اختلاف زیادی نسبت به بقیه، سرسختی می‌ورزیدند و حاضر نبودند موضعشان را تغییر دهند. تعهد علنی باعث شده بود یک‌دنده‌تر از همه باشند.

به سبب وجود رسانه‌های اجتماعی، اکثر ما خود را به‌طور علنی پایبند نظراتمان کرده‌ایم. صفحه‌هایمان در شبکه‌های اجتماعی حاصل مدخل‌های روزانه‌ای است که طی سال‌ها به‌طور علنی منتشر شده و دیدگاه‌های منجمدمان دربارۀ سیاست، اخبار، روابط، مذهب و خیلی موضوعات دیگر در آن ثبت شده است.

کاربران زیرک شبکه‌های اجتماعی نگرانی این را دارند که ردپاهای دیجیتالشان بر فرصت‌های شغلی آینده‌شان تأثیر بگذارد، اما کمتر کسی نگران است که ردپاهای دیجیتالش بر ذهن خودش تأثیر بگذارد. پایبندی علنی به نظرات کنونی‌مان شاید این اثر را بر ما داشته باشد که اگر در آینده اطلاعاتی به دستمان برسد که در حالت عادی نظرمان را تغییر می‌دهد، حالا نسبت به آن‌ها مقاومت می‌ورزیم و بدین‌ترتیب امکان فروتنی فکری در ما از بین می‌رود.


ترویج شایعات داغ و تخریب‌گری

گرچه شاید بعضی از افراد پذیرای این باشند که نظرشان را تغییر دهند، اما بعید است در رسانه‌های اجتماعی به آن نوع از مطالبی بر بخورند که کشف و رشد واقعی را برانگیزد.

با توجه به اینکه سکۀ رایجِ رسانه‌های اجتماعی را هم‌رسانی و ریتوییت و لایک و کامنت تشکیل می‌دهند، اقتصادِ این رسانه‌ها همیشه برندگان و بازندگانی را برمی‌گزیند و به آفرین‌گویی‌ها و هجوم‌ها، تحقیرها، و گفت‌وگوهای کوتاه و بی‌رحمانه‌ای پاداش می‌دهد که در آن‌ها برنده‌ای یک بازنده را «خرد می‌کند».

دیوید بروکمن، دانشمند علوم سیاسی از دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، در مقاله‌ای تحت عنوان «چگونه از طریق صحبت، تعصب فردی را از بین ببریم» به وبسایت ووکس می‌گوید: «این مفهوم در توییتر موج می‌زند که وظیفۀ ما تخریب و تقبیح کسانی است که با ما مخالف‌اند». بروکمن و همکاران پژوهشی‌اش در حال انجام آزمایشهایی با روش «محله‌پویی ژرف»۴ هستند.

این تکنیک مستلزم برقراری گفت‌وگوهای حضوری و ده‌دقیقه‌ای با رأی‌دهندگان است که پژوهشگر صبورانه و بدون هیچ قضاوتی به حرف آن‌ها گوش می‌کند. نشان داده شده که محله‌پویی ژرف، برخلاف تعاملات کوتاه، نمایشی و غالباً قضاوت‌آلود شبکه‌های اجتماعی، در تغییر نظر مردم موفق است.

برایان برزنیک در وب‌سایت ووکس می‌نویسد:

پژوهش‌های جدید نشان می‌دهد که اگر می‌خواهید نظر کسی را عوض کنید، باید با آن‌ها صبوری کنید، ازشان بخواهید دربارۀ زندگی‌شان بیندیشند و به حرفشان گوش فرا دهید. بدین صورت نیست که از کسی انتقاد کنید یا بر آن‌ها برچسب پرسش‌نامه‌هراسی بزنید. همین باعث می‌شود که با خیلی از گفت‌وگوهای سیاسی کنونی تفاوتی بزرگ داشته باشد.

به بیان دیگر، آن نوع از گفت‌وگو که احتمال دارد نظر مردم را عوض کند (یعنی در غرور معرفتی‌شان رخنه و آن‌ها را وا بدارد تا با محدودیت دانش خود روبه‌رو شوند) دقیقاً همان گفتمان بدون‌قضاوت، طولانی و اصیلی است که در اقتصاد کنونی رسانه‌های اجتماعی بهایی به آن داده نمی‌شود.

پس پرسش مهم این است: آیا می‌توانیم درس‌های محله‌پویی ژرف را در رسانه‌های اجتماعی به کار ببندیم؟ آیا می‌توانیم به تغییر اقتصاد رسانه‌های اجتماعی مبادرت بورزیم به‌شکلی که به‌جای غرور معرفتی و قبیله‌گرایی، به دادوستد آزاد اندیشه‌ها، کشف و گفتمان نیک‌اندیشانه بها بدهند؟

استفادۀ فروتنانه از رسانه‌های اجتماعی

امیلی چاملی‌رایت، رئیس مؤسسۀ پژوهش‌های انسانی در مصاحبه‌ای با بیگ‌ثینک می‌گوید: «آخرین باری را به یاد بیاورید که پس از گفت‌وگویی با خود فکر کردید: ’ایول، عجب گفت‌وگویی بود‘. به احتمال زیاد پس از این گفت‌وگو حس می‌کردید آدم باهوشی هستید، چیز جدیدی کشف کرده‌اید و دربارۀ چیزهای دیگری کنجکاو شده‌اید».

چاملی‌رایت، استاد سابق اقتصاد که نوشته‌های زیادی دربارۀ اخلاق گفت‌وگو دارد، توضیح می‌دهد که چرا فروتنی فکری اصل نخست یک گفت‌وگوی خوب است:

دنیا جای واقعاً پیچیده‌ای است. هیچ‌کدام از ما نمی‌توانیم دسترسی کامل به حقیقت داشته باشیم. فقط می‌توانیم دنیا را از نظرگاه خاصی ببینیم، پس دانشمان به‌خاطر همان نظرگاه حاوی بینش‌های خاصی است، اما باز به‌خاطر همان نظرگاه، محدودیت‌هایی هم دارد. پس با دانش محدودی که در دسترس داریم، باید با فروتنی کامل به هر گفت‌وگویی وارد شویم، چون من به شما نیاز دارم تا نادانسته‌هایم را جبران کنم، درست است؟ شما هم به من نیاز دارید.

این را مد نظر داشته باشید که رسانه‌های اجتماعی فرصت‌های بی‌شماری برای گفت‌وگوهای خوب و آموزنده (مثل محله‌پویی ژرف) میان افرادی غریبه در سرتاسر دنیا فراهم می‌آورد.

اگر هر کاربر رسانه‌های اجتماعی از موضع فروتنی فکری واقعی وارد گفت‌وگوهای آنلاین شود و درک کند که هریک از دیگر کاربران می‌توانند فرصتی برای جبران نادانسته‌ها و رشد او باشند، شبکه‌های اجتماعی‌ به نیروی پیش‌رانِ بی‌سابقه‌ای برای ترقی انسانی تبدیل می‌شدند، نه مثل حالا، که ظاهراً در قبیله‌گرایی سقوط کرده‌اند.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را نیکول ییت‌من نوشته و در تاریخ 9 مارس 2020 با عنوان «Is social media killing intellectual humility?» در وب‌سایت بیگ‌ثینک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۹ با عنوان «چرا در توییتر بحث سقراطی ناممکن است؟» و ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است.
•• نیکول ییت‌من (Nicole Yeatman) مدیر همکاری‌ها و ارتباطات راهبردی در مؤسسۀ آموزشیِ غیرانتفاعی پژوهش‌های انسانی (Institute for Humane Studies) است.

[۱] Kindly Inquisitors
[۲] The Internet of Us: Knowing More and Understanding Less in the Age of Big Data
[۳] Influence
[۴] deep canvassing