واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

معرفی سریال علمی-تخیلی The 100 همراه با چند نقد و توضیح

                           به نام خدا                                                              (نوشته سال 1400)


                                                                                                                     8289313268

                                                                                                     (پشتیبان: 8294698068   )

برای آشنایی بهتر خوانندگان با این سریال، چندین نقد و توضیح برای معرفی این سریال از سایتهای گوناگون گردآوری شد و نقدی نیز توسط واحد افزوده شد. می توان این نوشته ها را خواند تا زمینه ای ذهنی از سریال پیدا کرد و سپس سریال را دید و باز دوباره نقدها را خواند تا بتوان به یک جمع بندی ذهنی بهتر رسید. همچنین می توانید نظر خود را برای ما بفرستید تا به نوشته اینجا بیافزاییم یا در نظرات دیده شوند.


The 100 آی نقد

در آغاز توضیح و نقد واحد درباره سریال 100:                                            
سریال The 100 سریالی جذاب و همچنین تفکر برانگیز است که به ویژه دارای لحظاتی ("آن" هایی) از تصمیم است که ناچار باید میان بد و بدتر دست به انتخاب زد و هزینه این انتخابها را، هم در جهان بیرونی و هم در جهان درونیِ ذهن  و روان خویش پذیرفت و در درازای زمان به دوش کشید. البته در همین مواقع و بزنگاهها نیز می توان تفکر کرد و تلاش کرد ببینیم آیا شخصیت سریال می توانست تصمیمی بهتر بگیرد که منافع و خیر بیشتر برای عموم و خویش، و هزینه های کمتری داشته باشد. در برخی موارد چنین امکانهایی به نظر می رسد وجود دارد. (مثلاً کلارک می توانست پس از ورود اندازه ای از هوا و تشعشعات برای مردم "مانت ودرز" ، در اندازه ای که آنها توان بکارگیری خشونت و جنگیدن را از دست بدهند، از آن دست بکشد و بگذارد اسیر شوند و سپس درمان شوند. البته می توان گفت او در آن شرایط جنگی شاید نتوانسته به این موضوع توجه کند، ولی همین هم نمونه ایست برای اینکه وجود اصولی اخلاقی و کلی و پیشینی، و همچنین دوراندیشی خردمندانه، می تواند در چنین موقعیتهایی از افراطها پیشگیری کند)
همچنین یک نکته بسیار توجه برانگیز در بیشتر شخصیتهای مهم داستان، اندازه تعهد آنها به نگهداشت (حفظ) و پیشبرد منافع و مصالح گروه و جمعی است که مالِ (از برایِ، متعلق به، عضو) آن هستند. این نکته ای آموزنده به ویژه برای جوامعی است که بسیاری از انسانهای خودخواه و بی مسؤولیت شناسی جمعی دارند. چنین جوامعی متناسب با تولید و انباشت چنین انسانهایی به سوی افول، و حتی هلاکت و نیستی می شتابند، مگر آنکه بتوان ایشان را با درسها و آموزشهایی مستقیم یا غیرمستقیم اصلاح کرد و از شمار (تعداد) و چگالی آنها کاست، و یک راه برای درس آموزی به ایشان کارهای فرهنگی و یک راه کار فرهنگی، دیدن چگونگی رفتارهای بهتر و پیامدها (عواقب) رفتارهای بدتر، در چنین سریالها و فیلمهایی است. البته طبیعتاً منظور ما از نگهداشت و پیشبرد مصالح و منافع گروهی (جمعی)، در موارد مشروع و معقول و سالم است نه مواردی که نامشروع و غیراخلاقی انجام شود و نقض کننده ی مستقیم یا غیرمستقیمِ حقوق مشروع دیگران باشد، مثلاً پارتی بازی فامیلی، باندی، جناحی و ...  . منظور آن مواردی است که فرد باید به جز منافع دنیایی خویش، در اندیشه (به فکر) گروه و جمعی باشد که در برابر ایشان مسؤولیت اخلاقی و دینی و انسانی دارد و گرچه بتواند آن مسؤولیت ها را پشت گوش بیاندازد و فقط در فکر خود باشد، ولی احساس تعهد اخلاقی و مسؤولیت کند و پیگیر آنها باشد.
یکی دیگر از نکات آموزنده، چگونگی رسیدن شخصیتهای سریال، در برخی موقعیتها، به توافقات جمعی است درحالیکه دیدگاهها (نظرات) و باورها (عقاید) و رویکردهای گوناگونی در افراد وجود دارد، و سپس چگونگی تقسیم کارها و وظایف و هماهنگیهای مربوطه. جاهایی که این روندها به خوبی پیش می روند، پیامدها بهتر هستند، و خودِ دیدنِ این فرایندها آموزنده است، و جاهایی که به هماهنگی و همراهی دیدگاهها و کارها نمی رسند پیامدهای فردی جمعی عبرت آموز است.
نکته دیگر سیر دگرگونی (تغییر و تحول) شخصیتهاست. این دگرگونیها همچون جهان واقع، همیشه به سوی مثبت و بالا نیست و گاهی به سوی منفی و پایین رفتن است. همچنین گاهی یک نوسان است میان بهتر و بدتر شدن. اینها نیز به نظر در ذات ناپایدار (بی ثبات) یا کم پایداری (کم ثبات) بشر و محیط او ریشه دارند و در جهان واقع و تجربیات خویش در محیطمان و خودمان نیز می توانیم مشاهده شان کنیم. گاهی احاطه علمی و فکری نداشتن به موضوعات، که گاهی ناشی از تلاش نابسنده (ناکافی) برای بدست آوردن دانش بهره ور و سودمند (مفید، نافع) و تفکر ناکافی به دلایل گوناگون می باشد، می تواند به این تزلزلها و نوسانات برسد (بیانجامد، منجر شود). تفکر ناکافی می تواند ناشی از حتی کمبود فرصت برای تصمیم باشد، یا در شخصیت افراد و جمعها شکل گرفته و نهادینه باشد که یک سبب (علت) آن می تواند رشد ناکافی عقل فردی یا جمعی باشد که اصولاً قائل به ضرورت تفکر و تعقل مناسب و کافی برای تصمیمهای مهم نیست و عجله ناشی از کم عقلی را بر امور حاکم می کند. کم عقلی نیز به دانش کم و تفکر ناکافی و در ریشه اش به کمبود هدایت خداوندی (یا در واقع به ناموفق بودن در بهره گیری شایسته از هدایتهای پیشین خداوند) برمی گردد.
از دیگر ریشه های ناپایداری در یک راه کمالی، و نوسان وجودی، چیره (مسلط) نبودن انسان بر خویش (نفس) است که گرچه ممکن است چیزی را بداند ولی نتواند آنرا به درستی و خوبی پیگیری کند و انجام دهد. اینجا نیاز به پشتکار و تلاش وجودی (فکری و عملی، اندیشه ای و کرداری و رفتاری) و مجاهده با نفس است که به خودشناسی و خودسازی می انجامد.
همچنین کم پایداری یا ناپایداری محیطی می تواند به پیامد (نتیجه، اثر) همانند در انسان بیانجامد (منجر شود). در محیطی که بادهای شدید در حال وزیدن است نمی توان از بیشتر گیاهان، درختان و سازه ها انتظار کاملاً برپا و برجا ایستادن داشت، مگر آنهایی که برای ایستادگی از پیش توانمند شده اند.
زمینه علمی و آینده بینی سریال یک نقطه بزرگ توجه برای کسانی است که پیشرفتهای علمی روز را دنبال می کنند و می خواهند برپایه آنها به آینده پژوهی یا تصور از آینده بپردازند. هشدارهای گوناگونی که درباره برخی خطرات فناوری از جمله فناوریهای هسته ای، هوش مصنوعی  و تغییرات آب و هوایی از برای (به خاطرِ، ناشی از) کارهای بشر و ... توسط برخی دانشمندان داده می شود در این سریال در کنار هم دیده می شود و همانگونه که در این سریال و همچنین جهان واقع می بینیم چندان دور از پدید آمدن (تحقق و فعلیت) نیستند و گاهی به آسانی، به یک یا چند خطای انسانی در تصمیم گیری یا انجام کار توسط یک یا چند انسان بر می گردند.
البته زمینه علمی سریال دارای جامعیت نگاه نیست و بسیاری پیشرفتهای درجریانِ علمی را در خود ندارد مانند روباتیک (رباتیک) (به جز چند پهپاد (Drone)  دیگر نشانی از روباتها نیست)
کمبودها و ضعفها و کژیهایی دیگر نیز در سریال هست که برخی از آنها در برخی نقدهای زیر آمده است. همچنین نکات ناخوشایندی مانند برخی لودگی های گفتاری در اصطلاحات رایج زبان انگلیسی در گفتار برخی عوام، که البته خوشبختانه برخی در ترجمه در زیرنویس اصلاح شده است، یا نمایش نادرست برخی روابط خصوصی افراد، در سریال دیده می شود که بیننده باید با آگاهی از آنها چشم بپوشد، که البته در بسیاری فیلمها و سریالهای جهانی امروزه نیز دیده می شوند و چندان غیرمنتظره نیست.
همچنین زیرساختهای نگاه فلسفی دینی سریال باید با دیدی انتقادی نگریسته شود که یکی از نقدهای زیر نمونه ای از چنین نگاهی است.
ضعفهای بنیانیِ (اساسیِ) نگاه فلسفی دینی سریال به ویژه در فصل پایانی یعنی 7 خود را نشان می دهد که در آن می بینیم داوری انسان توسط موجوداتی به ظاهر برتر ولی بسیار ناقص عقل انجام می شود، زیرا گرچه این موجودات (که در سریال ماهیت آنها مبهم نگاه داشته می شود) دارای آگاهی کامل از احساسات و افکار انسانها هستند و قدرت بر وجود و محیط انسانها و ظاهراً بقیه موجودات دارند، ولی در فهم و درک و داوری خویش بسیار ناتوان هستند و نمونه این ناتوانی در مواردی اینچنین دیده می شود:
- داوری برای کل یک گونه برپایه داوری یک نفر نماینده آنها. مگر انسانها همه یک فکر و وجود و خوبی بدی دارند؟ چگونه آن موجودات به ظاهر آگاه این را نمی فهمند که هر انسان را جدا و برپایه خودش داوری کنند.    
- چرا از عهده پاسخ به پرسشهای انسان حاضر (کلارک) بر نمی آیند یا پاسخ نمی دهند و رابطه ای یک طرفه برپا می کنند؟ شاید تصور بسیاری از انسانها از داوری خداوند ادیان چنین باشد ولی خداوند در قرآن کریم خویش می فرماید که به گونه ای با همگان در دنیا و آخرت رفتار می کند که حجت (دلیل، برهان) بر آنها تمام باشد و خداوند از جهت هدایت ایشان، و حتی نعمت بخشیدن به همه انسانها، بدهکار نباشد؛ به این معنا که کسی نتواند بگوید مرا در قیاس با دیگری کمتر هدایت کردی یا کمتر نعمت بخشیدی ولی به همان اندازه از من انتظار نتیجه داری. آنچه بخشی از کمی و بیشی را در بخشش  هدایت و نعمت به انسانها در قیاس با هم می سازد رفتار بعدی خود ایشان است پس از هدایت و نعمت پیشین خداوند. و "البته" خداوند در اندازه های گوناگون عطا می فرماید ولی مهم آن است که متناسب با آن از فرد انتظار دارد و او را داوری می کند. و یکی از مهمترین عطایا و ابزارهایی که خداوند به انسان داده است، "توان اندیشیدن (تفکر)" است و چه کم انسانها آن را برای جستجو و شناخت و دریافت (درک و فهم) حقایق و واقعیتها بکار می گیرند، و همین خود برای بسیاری از احتجاجات (حجت آوریها) علیه بسیاری از انسانها کافیست! 
 جالب اینجاست "کلارک" که به گفته "ریون" بار تصمیمات و مصالح دیگران را به دوش کشیده است در پایان شایسته رستگاری یا پیوند به ضمیر برتر دانسته نمی شود، و بدین گونه همه نقشهای مثبت او نادیده انگاشته شده است. البته می توان به کلارک هم نقدهایی داشت که گذشت تجربیات سنگین بر او، او را تا اندازه ای از تعادل انسانی بیرون برده و دور کرده است که گرچه مثلاً می توانست به "شپرد" و "بلامی" و ... فرصت بدهد، چنین نکرد، یا در موارد دیگر کاستیهایی داشت؛ مثلاً مانند بیشتر شخصیتهای فیلمها و سریالهای اَکشنِ فرهنگِ غربیِ امروزه، جان انسانها برایشان و در نظرشان ناچیز فرض می شود و گاهی به آسانی و بی دلیل می کُشند، (که البته ظاهراً خودِ شخصیتهای داستان نیز به داستان بودن حال خویش آگاهند! ولی متأسفانه این حالت به گونه ای ناخودآگاه در ذهن مخاطب اثرات منفی دارد)، ولی احتمالاً داوری عادلانه مورد انتظار یک انسان بیننده این نیست که داورِ پُرادعا نتواند خوبی و بدی را در کنار هم ببیند و مجموع آن را پایه داوری بگذارد.
- در داستان سریال، زنده نبودن جسم افراد موجب نابودی ابدی ایشان و نپیوستن به ضمیر آن موجودات به ظاهر برتر است. پس همه انسانهای بزرگی که برای اهداف بزرگ، خویش را فدا کرده اند، نابود شده اند در این دیدگاه نادرست. برخی از این مفروضات در این داستان و همانند آن، دارای اهداف پشتِ سَری به نظر می رسد و آن، در بخش خوشبینانه خود، نوعی مقابله با واقعیتهای ناخوشایندی است که در جهان واقع به دست افراطیون از قشریون ناآگاه دینی پدیدار شده است که البته بسیاری از خودِ آن نمونه ها هم چندان مستقل و برپای خویش نیستند و باز، ساخته و تقویت و پشتیبانی شده و رو آمده ی دستهای قدرتهای جهانی برای سودهی (جهت دهی) به افکار جهانیست.
همچنین انتخاب پایانی شخصیتهای مهم داستان سریال برای بودن در جهان مادی در کنار کلارک، و سپس نابود شدن، به جای پیوستن به ضمیرهای (به ظاهر) برتر، نیز همان دید را دنبال می کند؛ نوعی اصالت دادن به زندگی دنیایی، پیامِ پشت این روش و داستانگویی است.
- ضمیرهای موجودات (به ظاهر) برتر پس از این همه کشاکش با انسان همین اندازه شناخت ندارند که بتوانند پیش بینی درستی از رفتار انسانهای حاضر در صحنه داشته باشند و مدام غافلگیر می شوند. و همین غافلگیریها این تلنگر را به ایشان نمی زند که مبادا شناختشان ناکافی یا نادرست است. چگونه چنین موجوداتی می توانند برتر فرض شوند؟ حتی اگر از نظر اطلاعات و قدرت محیطی برتری داشته باشند از جنبه عقلی کاملاً پایینتر هستند و این در خودش (فی نفسه) برای آن مقیاس تناقض است. موجودات به ظاهر برتر حاضر در داستان انگار همان لحظات پایانی با انسان روبرو شده اند و هیچ شناختی از انسان در گذشته نداشته اند. و البته این در تناقض با پیشفرضهای دیگر داستان است، از جمله همین که می خواهند برای انسانها داوری پایانی کنند و اشاره به گذشته و رفتار معمول و همیشگی انسانها در درازای تاریخش می کنند (هنگام استدلال میان "ریون" و "موجود با ظاهر اَبی مادر کلارک").
چنین ترسیمی از داوران برتر در این سریال به ویژه در فصل و بخش پایانی یک نقطه ضعف بزرگ ساخته است که به گونه ای بسیاری از زحمات معنایی سریال را به باد می دهد و در فرض خوش بینانه، نشان از جهان بینی و خداشناسی ضعیف نویسندگان داستان و فیلمنامه سریال است.

با این وجود، آگاهی از این موضوعات کمک می کند که بتوانیم بهره های خویش را از نقاط توانایی (قوت) سریال ببریم و آنها را از ضعفها و پیامدهای جانبی این ضعفها در فکرمان، تا اندازه ای جدا کنیم.

با توجه به شمار زیاد قسمتهای این سریال و همچنین درگیر کردن ذهن و فکر (اگر بخواهیم با دقت ببینیمش) می توان این سریال را در درازای (طول) زمانی دراز دید و البته سریالی باکِشِش است و انگیزه برای پیگیری زودتر آن را در انسان برمی انگیزد. خوب است اگر بتوان پس از دیدن بار نخست، به بازبینی دقیقتر و با اندیشیدن بیشتر پرداخت. بسیاری از گفتگوهای شخصیتهای داستان، بیش از یک گفتگوی عادی میان افراد عادی و عامی به نظر می رسد (که البته در سریال هم، آنها شخصیتهای مهم در گروه خویش هستند) و بسیاری پیشفرضها و نتیجه گیریهای پیشینی را به همراه دارد که جای اندیشیدن (تفکر) دارد و برخی دارای حکمتهایی است.

نقدها و نوشته های زیر که از سایتهای گوناگونی گردآورده شده است، دارای نکات درست و نادرستی است که برپایه دیدگاههای نویسندگان آنها می باشد. هدف از آوردن اینها کنار هم، دیدن موضوع از گوشه های (زوایای) گوناگون و دانستن گوناگونی دیدگاهها درباره آن است.

The 100 آی نقد



چرا باید سریال علمی-تخیلی The 100 را تماشا کنید؟

// شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۵

با اینکه سریال اکشن/علمی‌-تخیلی «۱۰۰ نفر» (The 100) بیننده‌های زیادی دارد، اما بسیاری هم آن را به خاطر شبکه‌ی سازنده و خط داستانی‌ نه چندان منحصربه‌فردش دست‌کم می‌گیرند. در این مطلب زومجی از این می‌گوید که چرا باید در اسرع وقت این سریال را تماشا کنید.

می‌دانم روی این مقاله کلیک کرده‌‌اید تا برای تماشای سریال «۱۰۰ نفر» (The 100) ترغیب شوید، اما بگذارید از قبل به‌تان هشدار بدهم که ممکن است با خواندن چند جمله‌ی آینده، دلایل کافی برای «تماشا نکردن» این سریال را پیدا کنید و بی‌‌خیال خواندن ادامه‌ی متن شوید، اما به‌تان پیشنهاد می‌کنم صبر پیشه کنید. اول از همه، «۱۰۰» محصول شبکه‌ی سی‌.دبلیو است. بله، همان شبکه‌ای که به‌طرز «جاستین بیبر»‌واری دشمنان و متنفران زیادی دارد. چون برخلاف اینکه برخی از پربیننده‌ترین سریال‌های این روزهای تلویزیون از جمله «سوپرنچرال»، «اَرو»، «فلش» و «خاطرات خون‌آشام» از این شبکه پخش می‌شوند، اما سی‌.دبلیو همیشه به ساختن سریال‌های تین‌ایجری و سطح‌پایین که روی عناصر داستانی کلیشه‌ای و رومانس‌های دبیرستانی و بازیگران خوش‌تیپ تمرکز می‌کند، بدنام شده است. راستش را بخواهید، اگرچه سال‌هاست که سی‌.دبلیو چنین چیزهایی را به تماشاگرانش عرضه می‌کند، اما شبکه هیچ‌وقت به اندازه‌ی کافی با اعتراض یا ریزش بیننده روبه‌رو نشده تا مجبور به تغییر رویه شود. اگر از طرفداران محصولات سی‌.دبلیو باشید تاکنون «۱۰۰» را هم دیده‌اید، اما چگونه می‌توانم به گروه دوم ثابت کنم که «۱۰۰» جزو توده‌ی اصلی سریال‌های این شبکه قرار نمی‌گیرد؟

خب، «۱۰۰» کاملا از قاعده‌ی سریال‌سازی سی‌.دبلیو مستثنا نیست. در اینجا هم قهرمانان داستان دختر و پسرهای جوان هستند و رومانس بخش بزرگی از درام را تشکیل می‌دهد، اما «۱۰۰» با تمام اینها با دیگر ساخته‌های این شبکه فرق می‌کند. یعنی این سریال نه تنها هیجان‌انگیزترین و تاریک‌ترین ساخته‌ی سی‌.دبلیو است، بلکه «۱۰۰» یکی از جذاب‌ترین و بهترین سریال‌های تلویزیون هم است که متاسفانه خیلی از کسانی که از این شبکه خوش‌شان نمی‌آید، آن را هم نادیده می‌گیرند. «۱۰۰» اما برای اینکه جایگاهی که لیاقتش را دارد در تلویزیون پیدا کند، باید از سد دیگری هم عبور می‌کرد. حالا تصور می‌کنیم شما هیچ پدرکشتگی‌ای با شبکه‌ی سی.‌دبلیو ندارید یا حداقل به حرف‌های من در رابطه با اتمسفر و داستان بزرگسالانه‌ی سریال اطمینان می‌کنید، اما کافی‌ است خلاصه‌ی داستانش را برایتان شرح دهم تا دوباره به‌طرز قابل‌درکی در برابر آن جبهه بگیرید: «۱۰۰» درباره‌ی گروهی از دختر و پسرهای جوانی است که باید در دنیای پسا-آخرالزمانی‌شان علیه بزرگسالانی که آنها را در کنترل دارند، شورش کنند.

The 100

بله، «۱۰۰» در چارچوپ تنظیمات داستانی «هانگر گیمز» (Hunger Games) و امثال آن قرار می‌گیرد. خب، از آنجایی که کلا فیلم‌های دنباله‌داری که هالیوود در چند سال اخیر براساس داستان‌های «هانگر گیمز»‌وار نوشته، همه ضعیف، کسل‌آور و برخلاف کاراکترهای جوان و چابک‌شان، بی‌حس‌‌و‌حال بوده‌اند، ممکن است «۱۰۰» را هم به راحتی به عنوان نسخه‌ی سریالی آنها دسته‌بندی کنیم. اما چه کار می‌کنید اگر به‌تان بگویم «۱۰۰» کاری می‌کند تا عاشق زیرژانر «جوانان علیه سیستم» شوید! تمام مواردی که «هانگر گیمز» و امثالش وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند، در «۱۰۰» یافت می‌شوند. از کاراکترهای سرحال و جذاب گرفته تا دنیایی اسرارآمیز، ریتم تند و سریع و قرار دادن بی‌وقفه‌ی کاراکترها در موقعیت‌های نفسگیری که تصمیم‌گیری‌‌های سخت‌شان را می‌طلبد.

تمام چیزهای که «هانگر گیمز» و امثالش وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند، در «۱۰۰» یافت می‌شوند

همچنان یک سد دیگر که برای دوست داشتن این سریال باید رد کنید وجود دارد: اپیزود افتتاحیه. به دلیل تعداد زیاد شخصیت‌ها و عجله‌ی سریال در پرداختن به چندین خط داستانی، احتمال اینکه بعد از دیدن قسمت اول، عطای سریال را به لقایش ببخشید زیاد است، اما کافی است برای دیدن اپیزود دوم برگردید تا متوجه شوید «۱۰۰» از آن سریال‌هایی است که اپیزود به اپیزود قوی‌تر و پیچیده‌تر می‌‌شود و نظرتان را نسبت به خودش تغییر می‌دهد. به خاطر همین است که «۱۰۰» برخلاف تمام چیزهایی که عکسش را نشان می‌دهند به عنوان یکی از بهترین سریال‌های علمی‌-تخیلی تلویزیون شناخته می‌شود و در روزهایی که تقریبا تلویزیون خالی از هرگونه سریال علمی‌-تخیلی قوی و دندانگیری است، «۱۰۰» بهترین چیزی است که می‌توانیم گیر بیاوریم.

یکی از اولین چیزهایی که خیلی زود درباره‌ی سریال می‌فهمید و از خوشحالی نفسی راحت می‌کشید، این است که سریال واقعا از ایده‌ی اولیه‌اش استفاده می‌کند. مسئله این است که فیلم و سریال‌های زیادی هستند که پتانسیل‌شان را هدر می‌دهند. مثلا به قسمت اول و دوم «دونده‌ی هزارتو» (Maze Runner) نگاه کنید. بیدار شدن یک عده نوجوان در یک هزارتوی عظیم که هیولایی مکانیکی در راهروهایش آنها را شکار می‌کند، خبر از یک داستان قوی آخرالزمانی می‌دهد، اما کمی بعد همه‌چیز به درون محدوده‌ی کلیشه و تکرار دوربرگردان می‌زند. «۱۰۰» اما سریالی است که ریتم تندش را حفظ می‌کند و ما را به نقاطی که فکرش را نمی‌کردیم می‌برد.

The 100

داستان سریال از جایی شروع می‌شود که حدود یک قرن پیش، جنگی اتمی به نابودی زمین می‌انجامد. چند هزار نفر انسانی که باقی مانده‌اند به سمت ستاره‌ها فرار می‌کنند و در ایستگاهی فضایی به اسم «آرک» ساکن می‌شوند؛ فضاپیمای غول‌پیکری که از ترکیب چندین ایستگاه فضایی دیگر ایجاد شده است. اما یک مشکل وجود دارد. «آرک» فقط یک راه‌حل موقت برای حفظ نژاد بشر بوده و حالا که جمعیت آرک در حال افزایش است، ایستگاه با خطر کمبود اکسیژن روبه‌رو شده است. در همین حین، اگرچه همه باور دارند که زمین غیرقابل‌زندگی است، اما کسی در این رابطه مطمئن نیست. بنابراین سران آرک تصمیم می‌گیرند برای صرفه‌جویی در مصرف اکسیژن برای چند ماهی بیشتر، ‌۱۰۰‌تا از خلافکاران و زندانیان را با استفاده از آخرین فضاپیمای فرودِ آرک به زمین بفرستند. این ۱۰۰ نفر به‌طرز معجزه‌آسایی به مقصد می‌رسند و متوجه می‌شوند زمین قابل‌زندگی است (البته که در غیر این صورت سریالی وجود نداشت). خیلی زود تمام مجرمان جوان که شامل دزدان خرده‌پا، قاتل و زندانیان سیاسی می‌شوند شروع به وضع قانون و ایجاد جامعه‌ای بدوی می‌کنند. تمام اینها در اولین اپیزود اتفاق می‌افتند و تازه از اینجا به بعد است که به درون پوست و گوشت تاریخ و اسرار این کاراکترها و زمین وارد می‌شویم.

چند اپیزود اول به شدت یادآور سریال «لاست» است. بچه‌ها باید سر رهبری به توافق برسند، محیط امنی برای خودشان بسازند و دنبال غذا بگردند. آن هم کسانی که تمام عمرشان را در فضا سپری کرده‌اند و اطلاعات دست‌اولی درباره‌ی زمین ندارند. در جریان همین گشت‌و‌گذارها و جدال‌های ابتدایی است که دو اتفاق می‌افتد: شخصیت‌ها پردازش می‌شوند و روابط بین آنها شکل می‌گیرد و همچنین کم‌کم با دنیای جدید باقی‌مانده از جنگ اتمی آشنا می‌شویم. مسئله این است که زمین برخلاف چیزی که فکر می‌کردیم، خالی از سکنه نیست و فضایی‌ها تنها بازماندگان بشریت نیستند، بلکه خیلی زود متوجه می‌شویم انسان‌ها به شکل‌های مختلفی به زندگی ادامه‌ داده‌اند. مثلا از یک طرف گروه «زمینی‌ها» را داریم که سر و وضع‌شان ترکیبی از انسان‌های اولیه و قرون وسطایی است؛ کسانی که مکان‌هایی را برای دور ماندن از تشعشات اتمی باقی مانده بر سطح زمین ساخته و در آن‌ها زندگی می‌کنند. همچنین گروه دیگری که به «ریپرها» مشهورند و در غارها و زیرزمین زندگی می‌کنند و از طریق آدم‌خواری شکم‌شان را سیر می‌کنند. یکی دیگر از مهم‌ترین گروه‌های زمینی، «مردمان کوهستان» هستند که در ۱۰۰ سال گذشته در پناهگاه‌های زیر زمینی دوام آورده‌اند و به همین دلیل بدنشان توانایی تحمل اتمسفر سطح زمین را ندارد و تنها آرزویشان این است که به‌طریقی بالاخره دیوارهای سنگی و تاریک کوهستان را رها کرده و با خیال راحت در میان درختان نفس بکشند.

فضایی‌ها که در ادامه توسط زمینی‌ها «مردمان آسمان» نام می‌گیرند، دریچه‌ی آشنایی ما با دنیای جدید هستند. یعنی بعد از سه فصل کماکان سوالات زیادی درباره‌ی تمام این جامعه‌های کوچک وجود دارد که سریال به مرور آنها را پرداخت کرده و ما را با چم‌و‌خم‌شان آشنا می‌کند. از شباهت سریال به «لاست» گفتم، اما بگذارید بگویم که «۱۰۰» از لحاظ مناطق تحت پوشش خیلی وسیع‌تر از یک جزیره‌ است. مثلا فصل اول به جغرافیایی اطراف نقطه‌ی گردهمایی مردمان آسمان می‌پردازد، در فصل دوم درها به طرف دنیای بزرگ‌تر بیرون باز می‌شود و در فصل سوم هم قدم به مناطق دورافتاده‌تری می‌گذاریم. به عبارتی دیگر، «۱۰۰» همچون چیزی که از یک علمی-تخیلی/فانتزی حماسی انتظار داریم، داستان جهان‌شمولی دارد، اما نکته‌ی مهم سریال این است که این بزرگ‌بودن باعث نمی‌شود تا از تمرکز نویسندگان بر روی شخصیت‌ها کاسته شود.

گفتم شخصیت‌ها و بگذارید بگویم که وقتی شروع به دیدن «۱۰۰» کردم، انتظار داشتم با سریالی طرف شوم که تمرکز اصلی‌اش روی اکشن است، اما سریال واقعا غافلگیرم کرد. «۱۰۰» نمره‌ی فوق‌العاده‌ای در زمینه‌ی به دست گرفتن شخصیت‌ها می‌گیرد و بازیگران هم در نقش‌آفرینی معرکه ظاهر می‌شوند. مخصوصا کاراکترهای زن. سریال بدون کاراکترهای قوی مرد نیست، اما اتفاقات دگرگون‌کننده‌‌ی قصه‌ همه مربوط به زن‌ها می‌شود. در تلویزیونی که به سختی می‌توان در آن شخصیت‌های زن قوی پیدا کرد، این سریال کلکسیونی از آنهاست. گل سرسبدشان هم کلارک گریفین (الیزا تیلور) است که برخلاف انتظارات اولیه، به فرمانده و نماینده‌ی مردمان آسمان تبدیل می‌شود.الیزا تیلور هم حتی ساده‌ترین صحنه‌هایش را با بازی کم‌نظیرش تاثیرگذار می‌کند. شخصیت کلارک خیلی من را به یاد ریک گرایمز «مردگان متحرک» می‌اندازد.

درست مثل ریک که در ابتدا چیزی درباره‌ی وحشت دنیای جدید نمی‌دانست، کلارک در حالی  قدم به زمین می‌گذارد که تمام عمرش را در یک مکان بسته زندگی کرده، اما او حالا باید دوستانش را برای بقا در برابر تهدیدات زمین و اتفاقات غیرمنتظره رهبری کند و این وسط، با موقعیت‌ها و تصمیمات سختی روبه‌رو می‌شود که او را از دختری آسمانی (لطیف)، به دختری زمینی (زمخت) تبدیل می‌کند و ماجرا تا جایی پیش می‌رود که او به همان چیزی تبدیل می‌شود که در ابتدا از آن وحشت داشت: کسی که حالا بدون اینکه نفسش به شماره بیافتد، آدم می‌کشد. این وسط، ممکن است تصور کنید «۱۰۰» از آن داستان‌‌های فمینیستی‌ای است که شخصیت‌های مرد را برای بزرگ کردن زن‌ها پایین آورده است، اما حقیقت این است که واقعا زن‌ها باید برای رسیدن به جایگاهی که همراهانشان و بینندگان آنها را به عنوان قهرمان و رییس‌ قبول کنند، تلاش بسیاری کنند. مثلا در قسمت‌های ابتدایی بلامی بلیک (باب مورلی) با قلدربازی قصد رییس‌بازی دارد، اما کلارک با چنان ظرافتی با او رفتار می‌کند که پادشاه قلدرها در برابر او سر تعظیم فرود می‌آورد و این اتفاق اصلا زخمت به وقوع نمی‌پیوندد و نویسندگان بلامی را کودن به تصویر نمی‌کشند.

انتظار داشتم «۱۰۰» فقط یک اکشن فانتزی سرگرم‌کننده‌ باشد، اما از جایی به بعد سریال نشان می‌دهد که می‌تواند از پس پرداختن به مسائل جدی‌تر و عمیق‌تری هم بربیاید

خیلی خب، حالا می‌خواهم درباره‌ی چیزی بگویم که مطمئنا خیلی از شما مثل من از محصول شبکه‌ی سی‌.دبلیو انتظارش را ندارید. به‌شخصه انتظار داشتم «۱۰۰» فقط یک اکشن فانتزی سرگرم‌کننده‌ باشد و تمام. اما از جایی به بعد (مخصوصا فصل دومش)، سریال نشان می‌دهد که می‌تواند از پس پرداختن به مسائل جدی‌تر و عمیق‌تری هم بربیاید. در فصل اول همه‌چیز به کلونی‌سازی و بقا خلاصه می‌شد و سریال از طریق پرداختن به این ایده‌ها، نشان می‌دهد که بشریت برای رسیدن به هدفی بزرگ‌تر چگونه مجبور به زیر پا گذاشتن بعضی قوانین انسانی می‌شود. در فصل دوم اما با پررنگ‌تر شدن نقش جامعه‌های زمینی و برخورد آنها با مردمان آسمان، سریال وارد مرحله‌ی عمیق‌تری می‌شود. دیگر برای زنده ماندن همه‌چیز به شکار و سیر کردن شکم خلاصه نمی‌شود، بلکه حالا پای سیاست و برخورد فرهنگ‌ها و باورها به میان کشیده می‌شود. حالا با بقایی روبه‌رو می‌شویم که با درگیری‌های دیپلماتیک کار دارد. سریال بارها و بارها در طول سه فصلش، کاراکترهایش مخصوصا کلارک بیچاره را در این زمینه در موقعیت‌های تصمیم‌گیری سختی قرار می‌دهد که راه فراری از آنها نیست و در این لحظات، که یکی از مهم‌ترینشان در پایان نیمه‌ی اول فصل دوم از راه می‌رسد، طوری تمام احساسات داستان در یک کانون جمع می‌شوند و تنش بدون هیچ تیراندازی و انفجاری به اوج خودش می‌رسد که چاره‌ای جز تحسین کار نویسندگان باهوش سریال ندارید.

The 100

اینکه یک سریال تلویزیونی بتواند یک معما و بن‌بستِ اخلاقی جدی را طوری به اجرا در بیاورد که عواقبش واقعی احساس شوند، کار سختی است. سریال‌های زیادی به مسائل مربوط به پیچیدگی زندگی و حفظ اخلاق می‌پردازند، اما تعداد معدودی از آنها در کندو کاو در چنین موضوعاتی موفق هستند. وقتی قهرمان داستان تصمیم به زیر پا گذاشتن باورها یا انجام کاری که دوست ندارد می‌گیرد، معمولا این لحظه‌ی حیاتی، یک‌لایه از آب درمی‌آید. سریال‌های کمی از این لحظات سربلند بیرون می‌آیند. Breaking Bad این کار را کرده است. The Sopranos این کار را کرده است و Game of Thrones هم دارد این کار را می‌کند. اینها سریال‌هایی هستند که ما را همراه با کاراکترهایشان به درون محدوده‌ی خاکستری فلسفه‌ی دنیاهایشان می‌برند و اجازه نمی‌دهند تا آنها بی‌دردسر و بدون له‌و‌لورده شدن به پایانی شاد و خوشحال برسند. مساله‌ای که «۱۰۰» را از یک سریال سطح متوسط بالا می‌برد، این است که هدف سازندگان خلق چنین لحظات نفسگیری است. اگرچه سریال همیشه در اجرای عالی آنها موفق نیست، اما وقتی یکی از آنها را به‌طرز بی‌نقصی به اجرا در می‌آورد، جای سیلی سریال روی صورتتان باقی می‌ماند.

بعد از این همه تعریف و تمجید، بی‌انصافی است اگر مقاله را بدون اشاره به یکی از بزرگ‌ترین انتقادهایی که نسبت به سریال دارم تمام کنم. «۱۰۰» فصل اول و دوم معرکه‌ای دارد که اپیزود به اپیزود بهتر و بهتر می‌شوند. اما سریال متاسفانه در فصل سوم به خاطر یکی از تصمیمات بدی که نویسندگان درباره‌ی یکی از کاراکترها (بلامی) می‌گیرند، وارد مسیری غیرمنطقی و اعصاب‌خردکن می‌شود. تصمیم شتاب‌زده‌ی بلامی برای همراهی با پایک و برگشتن به نقطه‌ی اولش که تنفر از زمینی‌ها بود، قوس شخصیتی او را با سکته‌ی بدی مواجه می‌کند. چون بلامی در طول فصل اول و دوم به این نتیجه رسیده بود که جنگ و سیاست در این دنیا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. که دشمن مشخصی وجود ندارد، اما نویسندگان به‌طرز مسخره‌ای این تکامل را نادیده گرفته و طرز فکر او را به قسمت اول سریال برمی‌گردانند. از همین رو، خط داستانی پایک و بلامی تا اواسط فصل سوم وضعیتی دارد که اصلا در حد استانداردهایی که سریال قبلا وضع کرده بود، نیست، اما خوشبختانه در ادامه با جدی شدن یک تهدید جدید، بلامی هم سر عقل می‌آید و این مشکل پشت سر گذاشته می‌شود و این انتظار ایجاد می‌شود که فصل چهارم در حالی آغاز شود که نویسندگان دیگر دست به چنین حرکاتِ ضعیفی نزدند.

کسانی که خوراکشان محصولات شبکه‌ی سی‌.دبلیو است مطمئنا تا حالا ته‌دیگ «۱۰۰» را هم خورده‌اند، اما مخاطب اصلی من برای نوشتن این مقاله، افرادی بود که مثل خودم «۱۰۰» را جزو دیگر کارهای تین‌ایجری و سطح پایین این شبکه می‌دانند. می‌خواستم به آنها هشدار بدهم که در حال از دست دادن تجربه‌ی لذت‌بخشی هستند. «۱۰۰» از آن سریال‌های نابی است که در عین تند و سریع‌بودن، به مقدمه‌چینی طولانی‌مدت و اصولی هم اعتقاد دارد. در عین داشتن صحنه‌های اکشن فیزیکی، مغز و روان کاراکترها را هم تحت فشار قرار می‌دهد. در عین داشتن چارچوبی کلیشه‌ای، در پرداخت به جزییات منحصربه‌فرد است و در عین فانتزی‌بودن، علمی‌-تخیلی می‌شود. یا به عبارتی دیگر، این همان سریالی است که قرار است به مشغله‌ی جدیدتان تبدیل شود!






نقد و رمزگشایی سریال (-2014) The 100


– The 100 ، سریال تلویزیونی در گونه درام تخیلی پسارستاخیزی است، که بر اساس کتابی با همین نام نوشته Kass Morgan ساخته شده است.

– The 100 تقریبا شبیه سریال موفق Lost است ولی از نوع تینیجری اش (CW به ساخت سریال های تینیجری (با محوریت نوجوانان) معروف است).

– The 100 در فصل آغازین تا حدودی ناامید کننده ظاهر می شود و برای تماشاگر کم حوصله کار را مشکل می کند. اما پس از اینکه چند قسمت از این اثر را دنبال کنید و شخصیت های سریال که بسط و گسترش پیدا می کنند را دنبال نمائید، بر جذابیت هایش افزوده می شود. 100 دارای جلوه های ویژه بسیار خوبی است و پیشرفت The 100 در این زمینه در 4 فصلی که از آن گذشته، قابل توجه می باشد و میتوان حدس زد این پیشرفت در هر فصل نیز بیشتر می شود.

– برخلاف اینکه برخی از پربیننده‌ترین سریال‌های این روزهای تلویزیون از جمله «سوپرنچرال»، «اَرو»، «فلش» و «خاطرات خون‌آشام» از این شبکه پخش می‌شوند، اما سی‌.دبلیو همیشه به ساختن سریال‌های تین‌ایجری و سطح‌پایین که روی عناصر داستانی کلیشه‌ای و رومانس‌های دبیرستانی و بازیگران خوش‌تیپ تمرکز می‌کند، بدنام شده است. «The 100» کاملا از قاعده‌ی سریال‌سازی سی‌.دبلیو مستثنا نیست. در اینجا هم قهرمانان داستان دختر و پسرهای جوان هستند و رومانس بخش بزرگی از درام را تشکیل می‌دهد، اما «The 100» با تمام اینها با دیگر ساخته‌های این شبکه فرق می‌کند. یعنی The 100 نه تنها هیجان‌انگیزترین و تاریک‌ترین ساخته‌ی سی‌.دبلیو است، بلکه «The 100» یکی از جذاب‌ترین و بهترین سریال‌های تلویزیون هم است که متاسفانه خیلی از کسانی که از این شبکه خوش‌شان نمی‌آید، آن را هم نادیده می‌گیرند.

«The 100» در چارچوپ تنظیمات داستانی «هانگر گیمز» (Hunger Games) و امثال آن قرار می‌گیرد ولی تمام مواردی که «هانگر گیمز» و امثالش وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند، در «The 100» یافت می‌شوند.

یکی از اولین چیزهایی که خیلی زود درباره‌ی The 100 می‌فهمید و از خوشحالی نفسی راحت می‌کشید، این است که سریال واقعا از ایده‌ی اولیه‌اش استفاده می‌کند. مسئله این است که فیلم و سریال‌های زیادی هستند که پتانسیل‌شان را هدر می‌دهند. مثلا به قسمت اول و دوم «دونده‌ی هزارتو» (Maze Runner) نگاه کنید. بیدار شدن یک عده نوجوان در یک هزارتوی عظیم که هیولایی مکانیکی در راهروهایش آنها را شکار می‌کند، خبر از یک داستان قوی آخرالزمانی می‌دهد، اما کمی بعد همه‌چیز به درون محدوده‌ی کلیشه و تکرار دوربرگردان می‌زند. «۱۰۰» اما سریالی است که ریتم تندش را حفظ می‌کند و ما را به نقاطی که فکرش را نمی‌کردیم می‌برد.

برخی از سریال های معروف تر شبکه The CW (به ترتیب معروفیت و استقبال تماشگران نوشته شده!):

Arrow – The Vampire Diaries – The Flash – Supernatural – The Originals


اگر قرار بود بر اساس نظریات اریک فون دنیکن (Erich von Däniken) فیلمی ساخته شود، مثلاً کتاب ارابه خدایان را در قالب یک داستان به تصویر کشید، بدون شک سریال The 100 بهترین و دقیق ترین اثر تولیدی می شد. ساختار بسیار دقیق و چیدمان هوشمندانه، در کنار تعلیق های بجا و بازیگردانی بی نظیر، از مشخصه های بارز این سریال هستند.

در میان همه حماقت های بشر برای رد و انکار وجود خداوند، نظریه جنبش رائلیان از همه مضحک تر و کودکانه تر است. اعضای این جنبش، بر این باورند که موجوداتی دانشمند به نام “الوهیم” توسط سفینه‌های فضایی که ما آن ها را اشیاء پرنده ناشناخته می دانیم، به روی زمین آمده و از طریق علم ژنتیک حیات را روی کره زمین خلق کرده اند.

الوهیم همانند بشریت روی زمین هستند، اما به لحاظ علمی 25000 سال از ما پیشرفته ترند! الوهیم در زبان عبری کلمه ای جمع و به معنی “کسانی که از آسمان آمدند” است که مفرد آن “الوها” است.

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

الوهیم در سیاره ای پیشرفته، پاک و سرشار از لذات زندگی می کنند و رهبر آن ها “یهوه” یا “الله” یا همان “هورس” خدای یگانه است!!!
در مقابل این مجموعه، “ابلیس” یا “ست” قرار دارد که می خواهد با جمع آوری سند و مدرک از جنگ و خونریزی و جنایات انسان روی کره زمین به یهوه ثابت کند که خلقت انسان کاری اشتباه بوده است.
نکته بسیار جالب در مورد این جنبش و تفکرات آن ها، شباهت آن با دین یهود و به خصوص عرفان کفرآمیز “کابالا” است. شباهت و همپوشانی عجیب این دو مکتب فکری، به وضوح نشان از نقش پر رنگ یهود در شکل گیری چنین رویکردهای انحرافی و کفرآمیز در میان بشریت دارد.
در نظر رائلیان ادیانی مثل یهودیت، مسیحیت، اسلام و بودایی گری هم توسط الوهیم برای تکامل بشر به پیامبران داده شده است! جالب اینجاست که شبیه‌ترین کتاب به آموزه های این جنبش، مکتب فکری-عرفانی کابالا است که این خود گویای همه چیز است.
اما هذیان های ذهن بشری در تلاش برای انکار وجود خداوندی واحد و وجود خدایان فضایی، به همینجا ختم نمی شود و فرضیه فضانوردان باستانی را هم شامل می شود که از سوی نویسنده سوئیسی، اریک فون دنیکن (Erich von Däniken) در سال 1968 مطرح شد و خیلی زود با استقبال گسترده در دنیا مواجه گشت!!!

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

طبق ادعاهای دنیکن، صدها، هزاران وحتی ده ها هزار سال پیش، سفینه های فضایی در میان هاله ای از آتش و دود روی سیاره ما فرود آمدند. از این سفینه ها موجوداتی با لباس های فضانوردی خارج شدند تا احتمالاً از زمین نمونه برداری کنند یا خاک و گیاهان را مورد بررسی و مطالعه قرار دهند. سپس با پایان یافتن مطالعاتشان، به سفینه خود بازگشته و راهی سیاره خود شدند.
در همین حال، در میان بوته ها یا پشت تخت سنگی، یک انسان باستانی مخفی شده بود و بدون اطلاع موجودات فضایی شاهد تمام ماجرا بود. او سپس به محل سکونت خود بازمی گردد تا به دیگران از صحنه بی نظیر “خدایان” و ارابه آتشین آن ها حکایت کند. این انسان باستانی به دیگران خبر از خدایان و فرشتگانی می دهد که با لباسی پوست سیمین (لباس فضانوردی) و سری حباب مانند (کلاه فضانوردی) ابزاری عجیب (گیرنده و فرستنده یا نوعی اسلحه) را حمل می کنند!
این مردم، سپس تلاش می کنند تا تصاویر آنچه را که دیده و شنیده اند را روی دیوار غارها و ظروف سفالی ترسیم کنند. از طرفی هم ماجرا سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شد و این خدایان باستانی نیز هر-از-چند گاهی به زمین سرک می کشیدند. پس به مردم مسلم شد که آن ها خدایان آسمانی هستند.
با ابداع نگارش، مردم شرح بازدید شکوهمند خدایان از زمین را ثبت می کردند. نیاکان ما به انتظار بازگشت خدایان می نشستند، همانگونه که ما در انتظار هستیم تا موجودات فضایی روزی به زمین بیایند.
دنیکن با بیان چنین داستان جذابی، سعی دارد تا اذهان عمومی را به گونه ای درگیر این موضوع نماید که نه تنها پاسخ قطعی برای این مدل ادعاها نتوان یافت، بلکه در اثر پیچیدگی و کمبود منابع، تلویحاً آن را به عنوان یه حقیقت انکار ناپذیر پذیرفت.
اما در طول سال های طرح این نظریات، دانشمندان و کارشناسان زیادی دلایل قابل قبول و مستحکمی در رد آن ها ارائه کرده اند که به عنوان مثال می توان به فرضیه “نقش جوهر” در رد ادعاهای دنیکن اشاره نمود.
نقش جوهر در مطالعات روانشناسی، بسیار رایج است و گهگاه این روش مطالعاتی را به نام ابداع کننده آن تست های رورشاخ (Rorschach) نیز می خوانند. مسئله ای که ما در اینجا به آن تکیه داریم، این است که نقش جوهر کاملاً به ذهن بیننده بستگی دارد.
نقوش به خودی خود الگوی به خصوصی ندارند، بلکه همانی هستند که بیننده تشخیص می دهد و می خواهد که باشد. رهیافتی که اریک فون دنیکن در پیش گرفته بود، با تست نقش جوهر قابل مقایسه است. البته او نقوشی را توصیف می کند که واقعاً وجود دارند، اما باید توجه داشت که این نقوش زاییده فرهنگ های دیگرند. بدون شناخت از زمینه مذهبی، هنری یا تاریخی نقوش در چارچوب فرهنگی که آن ها را آفریده، توصیف دنیکن از این نقوش در واقع ذهنیت او را می رساند تا ذهنیت مردمان باستان را.
به عنوان مثال، ماسکی را که دنیکن شکل یک فضانورد با آنتن بیسیم می نامد، در اصل نمای یک شمن یا کاهن با سربندی از شاخ گوزن یا موجودی اسطوره ای است. دنیکن این ماسک را نماد موجودی فضایی می بیند، چون او می خواهد آن را اینگونه ببیند، نه اینکه این ماسک واقعاً نمای یک موجود فضایی است.
حال که تا حدی با کلیات عقاید درباره خدایان فضایی آشنا شدید، در ادامه به بررسی کوتاه و اجمالی سریال The 100، یکی از سریال های موفق سال های اخیر که بر اساس همین تفکرات ساخته شده، می پردازم.
طبق داستان، بشر در اثر یک آرماگدون اتمی، زمین غیر قابل سکونت را ترک کرده و 97 سال را در یک ایستگاه فضایی به نام آرک زندگی می کند.

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

در واقع، ایستگاه آرک، تلفیقی از 12 ایستگاه فضایی از ملل مختلف است که حالا به تنها مکان برای حیات بشر تبدیل شده است. اما زندگی در آرک چندان هم ساده و جذاب نیست و مشکلات و چالش های خاص خود را دارد.
مثلاً قوانین جزایی به حدی سخت و خشن وضع شده اند که تاوان هر جرم، حتی پیش پا افتاده ترین آن ها، مرگی وحشتناک با عنوان “معلق شدن در فضا” است.
اما همه قوانین تا این حد سختگیرانه نیستند و در این بین، قانون خاصی نیز وجود دارد که طبق آن، مجرمان کمتر از 18 سال را تا رسیدن به سن قانونی از مجازات اعدام معاف می کند و آن ها را روانه زندان می کند.
زندگی در آرک طی سال ها رو به سختی نهاده و کمبود اکسیژن به معضلی جدی برای آن ها تبدیل می شود. در این شرایط، رهبران آرک تصمیم می گیرند تا برای رهایی از این وضع نقشه ای که به Plan B معروف شده را آزمایش کنند. طبق این نقشه، آن ها 100 زندانی زیر 18 سال را با استفاده از سفینه ای به زمین می فرستادند تا بدین وسیله از شرایط حال حاضر زمین اطلاع پیدا کنند و ببینند که آیا اتمسفر زمین پس از این همه سال قابل سکونت شده یا همچنان گرفتار تشعشعات اتمی است.
بدین ترتیب، گروه 100 نفره به همراه دستبندهای هوشمند مخصوص (که وضعیت سلامتی آن ها را گزارش می کند) به زمین فرستاده می شوند و در کمال ناباوری متوجه می شوند که اتمسفر زمین کاملاً قابل سکونت بوده و از تشعشعات اتمی هیچ خبری نیست!
اما ماجرا زمانی جذاب تر می شود که این 100 مسافر آسمانی، متوجه می شوند که در زمین تنها نیستند و بازمانده های زیادی نیز در زمین سکونت دارند. افرادی که حالا پس از سال ها تلاش برای زنده ماندن، زندگی کاملاً بدوی داشته و در قالب قبایل مختلف در زمین سکونت دارند.

در ادامه، تقابلی میان انسان های آسمانی و انسان های زمینی درمی گیرد و مشخص می شود که انسان های زمینی به یک ناجی (خدا) که سال ها قبل از آسمان به زمین آمده باور دارند و زندگی او را سرلوحه خود قرار داده اند.
حالا آمدن انسان های آسمانی، به نوعی تهدید مذهب آن ها به شمار رفته و این هجمه عظیم خدایان (البته این تعبیر به وضوح در سریال مطرح نمی شود) روی زمین موجب آشفتگی آن ها شده است. اما در ادامه، میان این دو گروه تعاملی برقرار شده و مشخص می شود که انسان آسمانی اولیه، در واقع دانشمندی بوده که اختراع وی موجب آرماگدون روی زمین شده و او برای جبران خسارات وارده، به زمین آمده تا از نابودی باقی نسل بشر جلوگیری کند و…
همانطور که مشاهده می کنید، این داستان کاملاً بر اساس دیدگاه رائلی و دنیکنی تولید شده و قصد دارد تا در قالب یک داستان جذاب و گیرا، باور خدایان فضایی (و یا انسان بودن این خدایان) را در میان نسل جوان نهادینه کند. اما همانطور که نظریه رائلی و دنیکنی دارای ایرادهای اساسی و بنیادین است، این سریال هم ایرادهای ساختاری عجیب و غریب دارد. ایرادهایی که توجه به آن ها، حتی تحلیل محتوای آن را بی معنی و غیر ضروری می نمایاند.

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

برای درک بیشتر، به گوشه ای از این ایرادها اشاره می کنم:
* مثلاً می بینیم که در این سریال، لباس های ساکنان آرک هنوز لباس های مدرن و به روز است و مشخص نمی شود که چطور این لباس ها طی این سال ها سالم مانده اند و به چه دلیل تا این حد به روز هستند! این در حالی است که هیچ اثری از خیاط خانه در آرک نمی بینیم یا اگر هم چنین بخشی در آرک وجود داشته باشد، مشخص نیست که پارچه و الیاف مورد نیاز برای تهیه لباس در این همه سال از کجا فراهم می شده؟!! شاید آن ها انباری غول آسا از البسه با خود به فضا برده بودند!! یا گوسفند پرورش می دهند و یا…!!

اما شاید تنها توجیهی که می توان برای این موضوع (پوشش مدرن و به روز) آورد، خواسته عامدانه کارگردان در متمدن نشان دادن انسان های آسمان به عنوان خدایان باشد.
* مورد بعد، مسئله کمبود اکسیژن در آرک است که به عنوان مشکل اصلی ساکنان آن در سریال مطرح می شود. با فرض اینکه منبع تولید اکسیژن در خود آرک قرار داشته، این سوال مطرح می شود که آیا ساکنان آرک برای تأمین آب آشامیدنی با مشکلی روبرو نبوده اند؟
این موضوع زمانی اهمیت پیدا می کند که می فهمیم منابع آبی در آرک بسیار محدود هستند و از آنجا که آب از ترکیب اکسیژن و هیدروژن به وجود می آید، باز این سوال مطرح می شود که چطور آرک با مشکل بی آبی روبرو نشده و فقط کمبود اکسیژن آن ها را به سطوح آورده؟!! [(منظور نویسنده متن "به ستوه آورده" است)] زیرا وقتی آب وجود دارد، دیگر تولید اکسیژن نباید به معضل تبدیل شود…
* نکته بعدی، رفتار انسان های زمینی در این سال هاست. تصویری که از مردم زمینی به بیننده ارائه می شود، تصویری بدوی و به دور از تمدن است. سوالی که به طور جدی در این بین مطرح می شود، چرایی بازگشت بشر ساکن زمین به دوران ماقبل تمدن است.
با توجه به اینکه ایستگاه فضایی آرک در واقع تلفیقی از 12 ایستگاه فضایی از ملل مختلف است، می توان نتیجه گرفت که حداقل این 12 کشور به تکنولوژی بسیار بالایی دست پیدا کرده بودند که به واسطه آن عده ای از مردم خود را در فضا ساکن کرده بودند. حال باید به این سوال پاسخ داد که چطور این مردم، پس از انفجار اتمی، تمدن و پیشرفت خود را فراموش کردند و به دوره بدویت بازگشته اند؟

The 100 آی نقد
The 100 آی نقد

آیا این 12 کشور کاملاً نابود شده اند و افراد باقی مانده روی زمین از این 12 کشور نیستند؟ آیا افراد باقی مانده دچار زوال عقلی شده اند که با دیدن یک فضانورد او را به عنوان ناجی یا خدا پذیرفته و از آن پس مکتبی بر پایه زندگی به سبک وی را برگزیده اند؟ آیا این موضوع، توهینی به شعور بشریت نیست؟ یا شاید کارگردان به شکلی زیرکانه امر پرستش و خدا باوری را عملی به دور از شعور و تمدن معرفی می کند؟
* نکته بعد، عدم وجود اثر یا حتی ردپایی از مذاهب شناخته شده در دوران پسا آرماگدون است! کارگردان به گونه ای اقدام به روایت داستان و صحنه پردازی می کند که گویا انفجارهای اتمی، همانند ویروسی به جان مذهب و طرفداران آن ها افتاده و همه را یکجا به شکلی ریشه کن کرده که حتی یک نماد مذهبی هم در دوران جدید دیده نمی شود. این در شرایطی است که مردم همچنان به مذهب باور دارند و موجودات فضایی را به عنوان موجودات برتر یا همان خدا می پرستند!
* اختراع زبان توسط زمینی ها هم خود بحث مفصلی را می طلبد. اینکه چرا باید بشر بازمانده زبانی جدید را به وجود بیاورد و چه بلایی سر زبان های رایج افتاده، سوال بی جوابی است که برای آن پاسخی منطقی وجود ندارد و به نظر می رسد که عامل ایجاد جذابیت، پرداختن به بعد منطقی این رویداد را تحت شعاع خود قرار داده است.
البته این ها تمام ایرادهای فنی محتوایی این اثر نیستند و می توان ساعت ها در مورد این گونه مسائل بحث و گفتگو کرد. اما نکته مهم این است که چطور با کمک جذابیت های بصری و تبلیغات، اثری این چنین بی منطق را به عنوان اثری شاهکار و جذاب به جهان عرضه می کنند و جالب اینکه همه مخاطبان آن را کاملاً منطقی پذیرفته و هیچکس حتی برای لحظه ای به آن نمی اندیشد. مهمتر اینکه چطور استادانه و به دور از علنی گویی، خرافه ها و نظریات کفرآمیزی مانند رائلیان و دنیکنی ها را به خورد نسل جوان داده و به مرور و بسیار نرم، باورهای آن ها را دستخوش تغییر می کنند.


برخی از نظرات کاربرها در سایت های مختلف:

– این نکته هم میتونه مطرح بشه که در نهایت همون خدایی که بازماندگان زمینی به اون اعتقاد داشتند بازم انسان بود! تکرار هزارباره و تهوع آور اومانیسم تو محصولات رسانه ای.

– من این سریال رو بخاطر موضوعی که داره و شبیه بودن به بازی فال اوت تا اواسط فصل سه دیدم ولی افسوس… یه سریال که فقط از نظر محتوای کلی شبیه شاهکار فال اوت هست که دنیا براثر جنگ هسته ای نابود شده اما این کجا ان کجا تاکید فوق العاده زیاد فمنیسمی فیلم هم خیلی حال بهم زنش کرده

– … میخوان بگن امریکا خوبه اون تو امنه، بلاخره یه راهی پیدا میکنن، وحشی ها از سلاح بیولوژیکی استفاده میکنن پس ماهم باید بمب داشته باشیم…

– کدوم جنگ هسته ای 97 سال طول میکشه؟

– به نظر من سریال فوق العاده قشنگیه اما بصورت آشکار داره همجنسگرایی رو ترویج میده







۱۰۰ نفر (مجموعه تلویزیونی)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

۱۰۰ نفر (به انگلیسی: The 100) یک مجموعهٔ تلویزیونی درام، علمی–تخیلی، پساآخرالزمانی است که در ۱۹ مارس ۲۰۱۴ در شبکهٔ The CW به نمایش درآمد. این مجموعه توسط جیسون روتنبرگ و بر اساس سری جدید رمانی به همین نام که توسط کاس مورگان نوشته شده، ساخته شده‌است.

این سریال داستان گروهی از بازماندگان پساآخرالزمانی را دنبال می‌کند که بیشتر آنها گروهی از نوجوانان جنایتکار هستند که از جملهٔ آنها می‌توان به کلارک گریفین (الیزا تیلور)، فین کالینز (توماس مک دونل)، بلمی بلیک (باب مورلی)، اُکتاویا بلیک (ماری اوجروپولوس)، جاسپر جردن (دوون بوستیک)، مانتی گرین (کریستوفر لارکین)، ریون ریز (لیندزی مورگان)، جان مورفی (ریچارد هارمون) و ولز جاها (الی گوری) اشاره کرد.

آنها جزو اولین افرادی هستند که از یک ایستگاه فضایی پساآخرالزمانی، به زمین بازگشتند. شخصیت‌های دیگر این مجموعه شامل دکتر ابی گریفین (پیج تورکو)، مادر کلارک؛ مارکوس کین (هنری ایان کوسیک)، عضو شورا در ایستگاه فضایی و تلانیوس جاها (آیزیا واشینگتن) صدراعظم ایستگاه فضایی و پدر ولز هستند.

در آوریل ۲۰۱۹، این مجموعه برای فصل هفتم، به‌عنوان آخرین فصل از این مجموعه تمدید شد و در ۲۰ ژوئن ۲۰۲۰ در ایالات متحده به نمایش درآمد.

دنباله خواندن از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد






مرتبط:

- بررسی خطرات احتمالی سکونت در فضا به ویژه کمبود خوراک

- دبیرکل سازمان ملل: در لبه پرتگاه هستیم/ جهان بیدار شود

- از پیامدهای جنگ هسته‌ای؛ جهانی گرسنه

- احتمال نابودی نزدیک بشر با هوش مصنوعی!

***

-(مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی)

- دربارۀ بررسی فلسفی مصلحت و دروغ، و در فضای مجازی

- معنویت در جهان بی‌معنا؛ مصاحبه با دکتر بیژن عبدالکریمی




چرا مردم ماسک نمی‌زنند یا کم می زنند؟ + بکارگیریِ درست ماسک استفاده شده بهتر از ماسک نزدن است

+توصیه و دیدگاه واحد در پایان نوشته
سرپرست خانوار بعد از ابتلای خود و ۲ عضو دیگر از خانواده‌اش می‌گوید، قیمت یک بسته ماسک ۱۰۰ تایی، ۱۳۰هزار تومان است که برای خانواده ۴نفره ما در عرض ۱۰ روز تمام می‌شود. من از کجا بیاورم ماهی ۳۹۰ هزار تومان پول یک ورق پارچه بدهم یا ماهی ۲۰۰ هزار تومان الکل بخرم؟»

در حالی که ایرانیان در این روزها شاهد رکوردهای جدید مرگ بر اثر کرونا هستند، گزارش‌های میدانی و گفت‌وگو با کارشناسان نشان می‌دهد استفاده از ماسک و رعایت پروتکل‌های بهداشتی به‌شدت کاهش یافته است.

روزنامه همشهری نوشت: «در این روزها همه‌ چیز عجیب پیچیده و در هم شده است. واکسیناسیون لاک‌پشتی و از سر صبر و حوصله دولت با بی‌توجهی بخشی از مردم در ماسک‌زدن و رعایت‌کردن پروتکل‌ها یکی شده است. شب صدای ‌ساز و آواز عروسی در خیابان می‌پیچد و صبح صدای ضجه و ناله همسایگان که کرونا جان عزیزانشان را ستانده است، بلند می‌شود. روی دیوار هر ساختمان چند بنر سیاه تسلیت آویزان است و نیز در همان ساختمان مهمانی و دورهمی برپاست.

بعضی‌ها دو تا دو تا ماسک می‌زنند و دنبال حاشیه امنی در گذر و کوچه هستند که از شلوغی فرار کنند و بعضی دیگر بدون ماسک، به دل مغازه‌ها و نانوایی‌ها و داروخانه‌ها و ... زده و از هیچ نقطه ناامنی نمی‌ترسند. از یک طرف پارک‌ها شلوغ است و از آن طرف در بیمارستان‌ها جای سوزن‌انداختن نیست. این وسط فقط یک عنصر خیلی دقیق و رو به جلو کار می‌کند: کرونا؛ ویروسی که هر روز جان‌های جدیدی را به کام مرگ می‌کشاند.

نهم مرداد، همزمان با ورود کرونای هندی در ایران بود که دبیر قرارگاه مقابله با کرونا گفت: «میانگین رعایت پروتکل‌های بهداشتی در اماکن عمومی در بازه زمانی ۳۰تیرماه تا ۶ مردادماه به ۳۹درصد رسیده است.»

بابک دین‌پرست آمارهای دیگری هم داده بود. مثل این که «میانگین استفاده از ماسک در اماکن عمومی که دربازه زمانی ۲ تا ۹ تیرماه، ۶۹ درصد بوده است، در بازه زمانی ۳۰ تیرماه تا ۶ مردادماه به ۴۶ درصد تنزل یافته است.» یا «میانگین استفاده از تهویه مناسب در اماکن عمومی به ۴۹درصد رسیده است.»

درمانده بین مردم  و مسئولان

سراسیمگی‌شان برای شروع روزی تازه بیشتر از خورشیدی است که آمدن صبح دیگری را نوید می‌دهد. نه امروز و دیروز بلکه یک سال و ۷‌ماه است که قبل از تابیدن خورشید بر سر شهر کرونازده، خودشان را به بیمارستان می‌رسانند و خیلی بعدتر از غروب آن به خانه می‌روند. با این حال ناراحت و آشفته‌اند که زور و تلاششان کمتر از ویروسی است که می‌تازد. ساعت هنوز به ۷ صبح نرسیده، ۹۴ بیمار کرونایی در حیاط بیمارستان امام خمینی منتظر دیدار با پزشک هستند. یکی بی‌حال روی نیمکت نشسته، آن دیگری نقش زمین شده، بعضی‌ها خانوادگی آمده‌اند و چندتایی همراه بیمار بدحالی‌اند که بیرون بیمارستان در ماشین منتظر رسیدن نوبتش است.

زینب، پرستار میانسال بیمارستان، با روپوش سفید و یک سرم بزرگ در دست، میان این جمعیت بیمار، از اورژانس به بخش می‌رود و از بخش به اتاق پزشکان. او آرام و قرار ندارد. انگار که چیزی را گم کرده باشد: «می‌دانی قسمت تلخ داستان ما نیروهای درمان چیست؟ این که ما هم از مسئولانی که واکسیناسیون را قطره‌چکانی و سر صبر دنبال کردند، ضربه اساسی و مهلک خوردیم و هم از مردمی که در رعایت پروتکل‌ها وادادند و بی‌خیال زدن ماسک شدند و عروسی و مهمانی گرفتند و به سفر رفتند. هیچکدام از این ۲ گروه باور ندارند که ما درمانده‌ایم. به خدا موضوع فقط خستگی جسم و روح خودمان نیست. ما کلافه‌ایم که هر روز از در بیمارستان جنازه بیرون می‌رود. غمگینیم که تخت خالی نداریم و دست رد به سینه بیمار بدحال می‌زنیم. نفسمان بریده از این که جوان جوان می‌آیند و گرد مرگ روی صورتشان می‌نشیند.»

حیاط بیمارستان شلوغ و شلوغ‌تر می‌شود. موشک کرونا به شهر اصابت و جان‌های زخمی زیادی را روانه بیمارستان کرده، صدای آژیر آمبولانس یک لحظه قطع ‌نمی‌شود: «کابوس همه ما از آن که رئیس بیمارستان و پزشک متخصص است تا بچه‌های نگهبانی و خدماتی و رختشویخانه یک چیز شده. خواب می‌بینیم که از جنازه‌ها در بیمارستان کوهی ساخته شده. ‌ای کاش تأثیر حرف‌های ما مشمول روزمرگی نمی‌شد و این عددها که هر روز ساعت ۲ از اخبار اعلام می‌شود، بهشت زهرای شلوغ و داروخانه‌های بدون دارو عادی نمی‌شد.»

ماسک نمی‌زنم چون...

بیرون از بیمارستان‌ها اما شرایط کاملا عادی است. انگار نه انگار که کرونای هندی آمده و گوی سبقت را از کرونای چینی ربوده است. شهر روز معمولی دیگری را شروع کرده، کرکره مغازه‌ها یکی‌یکی بالا می‌رود و کارمندان سراسیمه وارد اداره‌ها و بانک‌ها می‌شوند. بعضی‌ها با ماسک و به همان تعداد، بی‌ماسک.

خانم! آقا! چرا ماسک نمی‌زنید؟ «من تازه کرونا گرفته‌ام و آنتی‌بادی دارم»، «پولم کجا بود که هر ماه بابت ماسک بدهم؟»، «با ماسک احساس خفگی می‌کنم»، «به کسی ربطی ندارد که چرا ماسک نمی‌زنم»، «اون‌هایی که ماسک می‌زدند، بدتر گرفتند»، «این همه ماسک زدیم چه شد؟ دولت  و مسئولان به اندازه کافی واکسن خرید؟ کاری کردند؟ مردیم همه مردیم.»، «در فضای باز که ماسک نمی‌زنند»، «هر قدر بیشتر ماسک بزنیم، اینها دیرتر واکسن می‌خرند» و «ماسک مجانی بدهند، می‌زنم.»

آمار دقیقی در دسترس نیست که نشان بدهد کدام گروه تمایل کمتری به ماسک‌زدن دارند؛ مردان یا زنان؟ سالمندان یا جوانان؟ کاسبان یا کارمندان؟ شهروندان ساکن در مناطق بالای شهر یا پایین شهر؟ اما چیزی که در تهران عیان است، زنان و مردانی هستند که در سخت‌ترین روز کرونا که ۵۸۸ جان ایرانی از دست رفته‌، بیمی از ماسک نزدن ندارند.

جیب خالی مردم و قیمت بالای ماسک و الکل

علیرضا بهبودی، پزشک عمومی، که صبح‌ها در یکی از درمانگاه‌های مرکز تهران و عصرها در مطبی در جنوب تهران مشغول طبابت است، بخشی از فرایند معاینات بیماران را به پر کردن یک فرم اختصاص داده است؛ فرمی که نشان ‌می‌دهد نگاه فرد تا قبل از بیماری به کرونا چه بوده و تا چه حد قوانین بهداشتی‌ را رعایت ‌کرده است: «این یک مطالعه شخصی است که در اسفند پارسال با یک جامعه‌شناس و روانشناس اجتماعی طراحی کردیم و در ۷ مطب و درمانگاه در نقاط مختلف تهران توسط پزشکان عمومی دنبال می‌کنیم. بخشی از این فرم توسط ما و بخشی از آن توسط بیمار پر می‌شود.»

او درباره نتایج اولیه به‌ دست آمده از این مطالعه می‌گوید: «تا اول مرداد امسال میزان کسانی که تا قبل از بیماری از ماسک استفاده نمی‌کردند، ۳۷درصد بود که ۲۰ درصد آنها ساکنان مناطق جنوبی تهران و ۱۷ درصد مابقی برای شمال و مرکز تهران بودند. همچنین ۱۳درصد مبتلایان مورد مطالعه را کسانی تشکیل می‌دهند که از ماسک پارچه‌ای غیر استاندارد برای مدت طولانی استفاده می‌کنند. در این مطالعه متوجه شدیم برخی از بیماران اگر دسترسی به ماسک رایگان داشته باشند، از آن استفاده می‌کنند.»

بهبودی درباره نتایج دیگر این تحقیق می‌گوید: «۶۹درصد مبتلایان افراد شاغلی بودند که حضور در محل کار برای آنها اجباری بوده که در این میان ۴۲درصد را مشاغل آزاد و مابقی را مشاغل دولتی و شرکت‌های خصوصی تشکیل می‌دادند. همچنین تحقیقات ما نشان می‌دهد که ۵۹ درصد بیماران کرونایی یک یا ۲ بار قبل از ابتلا در یک مهمانی یا دورهمی حضور داشتند و ۲۳درصد پس از سفر درگیر کرونا شده‌اند.»

این پزشک عمومی معتقد است، باید دولت و شهرداری‌ها ابزار بهداشتی مانند الکل و ماسک را به شکل رایگان در برخی از نقاط جنوبی و حاشیه‌ای تهران از طریق خانه‌های بهداشت، مساجد و مراکز ترک اعتیاد در بین مردم توزیع کنند: «حاکمیت چقدر برای پیشگیری از شیوع کرونا هزینه کرده است؟ چرا باید سهم درمان از پیشگیری بیشتر باشد؟ چرا در این مدت قیمت ماسک و الکل را کاهش ندادند تا دسترسی برای همه آسان‌تر شود؟ سرپرست خانوار بعد از ابتلای خود و ۲ عضو دیگر از خانواده‌اش می‌گوید، قیمت یک بسته ماسک ۱۰۰ تایی، ۱۳۰هزار تومان است که برای خانواده ۴نفره ما در عرض ۱۰ روز تمام می‌شود. من از کجا بیاورم ماهی ۳۹۰ هزار تومان پول یک ورق پارچه بدهم یا ماهی ۲۰۰ هزار تومان الکل بخرم؟»

این روزها کرونا رکورد خود را در ایران می‌زند. اگر ۲ هفته قبل با مرگ ۲۰۰ نفر در روز شروع شد و کم‌کم به ۳۰۰ نفر رسید و اواخر هفته گذشته مرز ۴۰۰ نفر را رد کرد، دیروز به ۶۰۰ مرگ در روز نزدیک شد. او بی‌رحمانه می‌تازد و این اعداد در حال عادی شدن هستند.

مشکل فقط ماسک‌ نزدن نیست

در میزان رعایت پروتکل‌های بهداشتی، فقط استفاده‌نکردن از ماسک مسئله نیست. حضور در مهمانی‌ها، دورهمی‌ها و این اواخر شرکت در عروسی و حتی سفر نیز افزایش یافته است.

اکبر مرجانی، روانشناس اجتماعی، که در کنار بهبودی این طرح دانشگاهی را پیش می‌برند، نظرات مختلفی در این‌ باره دارد: «وزارت بهداشت دولت سیزدهم باید سیاست‌های پیشگیرانه در قبال کرونا را به‌سرعت تغییر دهد. تولید انبوه ماسک و الکل خوب است اما قیمت و توزیع متوازن آن در سطح کشور نیز مهم است. توان تهیه این اقلام بهداشتی برای بسیاری از مردم زیر ۱۰درصد است و نتیجه این که آنها بدون ماسک در سطح شهر تردد می‌کنند و ریسک ابتلا را افزایش می‌دهند.»

او توضیح داد: «همچنین تا اینجای کار در پروتکل‌ها فقط به مردم امر و نهی کردیم که سفر نروید، مهمانی نگیرید، عروسی نگیرید، در خانه بمانید، رستوران نروید؛ در حالی‌ که خانواده‌ها یا گروه‌های دوستی در ایران بسیار در هم تنیده هستند و ارتباط حضوری بین آنها پررنگ و مهم است.

وزارت بهداشت باید به مردم بگوید مهمانی بروید اما با حضور نهایتا ۵ نفر، قبل از آن هم میزبان مطمئن شود که خود یا مهمانان علائم خاصی نداشته باشند یا اگر قصد رفتن به پارک را دارید در ساعت‌های شلوغ نروید و مطمئن باشید تا شعاع ۵ متری از شما کسی ننشیند و ... مردم را اگر از سفرکردن نهی می‌کنید، جاده را با جدیت کنترل کنید و مبادی ورودی و خروجی را ببندید. از همه مهم‌تر این که شما وقتی از مردم می‌توانید رعایت پروتکل‌ها را توقع داشته باشید که خودتان در تولید و خرید واکسن تعهد نشان بدهید.»





دیدگاه واحد: ما متخصص در پزشکی نیستیم ولی با اندازه ای که آگاهی از امور بهداشتی و پزشکی داریم فکر می کنیم اگر میان "ماسک نزدن" و "استفاده از ماسک استفاده شده" یکی را مجبور باشیم انتخاب کنیم گزینه دوم یعنی "استفاده از ماسک استفاده شده"معقولتر و بهداشتی تر برای خود فرد و محیط است. و برای آنکه سطح بیرونی "ماسک استفاده شده" که احتمال نشستن ویروس روی آن وجود دارد ضدعفونی شود می توان از اسپری الکل یا دیگر مواد ضد عفونی استفاده کرد و سپس بگذاریم خشک شود. یعنی پس از آمدن از بیرون سطح بیرونی را ضدعفونی کرده و می گذاریم خشک شود تا بتوان بعداً آنرا دوباره بکار گرفت. بدین روش می توان از ماسکهای پیشین تا هنگامی که بخواهیم استفاده کنیم و از آنجایی که هزینه ای نخواهد داشت بهتر است همیشه از دو ماسک روی هم استفاده کنیم. توجه داشته باشیم که همیشه ترتیب ماسک درونی و بیرونی را رعایت کنیم یعنی آن ماسکی را که یکبار روی قبلی زده ایم همیشه رو بزنیم و دیگری را همیشه تو (درون، داخل). زیرا ماسک بیرونی در معرض هوای محیط است و ویروس رویش می نشیند و سطح بیرونیش آلوده می شود و اگر ترتیب ماسکها تغییر کند آلودگی احتمالی ویروسی را به درون ماسک دوم انتقال می دهد. در هنگام ضدعفونی با اسپری هم همین سطح بیرونی ماسک بیرونی (رو) باید حتماً ضدعفونی شود.


گزارش پژوهشی درباره انجام کارها با فکر در برابر پیروی از روندهای رایج حماقت!

این نوشته با عنوان زیر در سایت عصر ایران منتشر شده است:

احمق باش تا کامروا شوی

ما نقدی کوتاه بر برخی نکات آن می افزاییم تا تعادل بیشتری در داوری (قضاوت) و تصمیم را بتوان در برونداد فکری پس از مطالعه آن داشت.
مطالب افزوده ما، درمیان نوشته است و با رنگ آبی جدا می شود.             ویرایش   14000502
سازمان‌ها افراد باهوش را جذب و سپس آن‌ها را به استفاده‌نکردن از هوششان تشویق می‌کنند. در این سازمان‌ها پرسیدن سؤالات سخت یا تفکر عمیق، هدررفتی خطرناک شمرده می‌شود. کارمندانِ بااستعداد به‌سرعت می‌آموزند که باید به محدودترین و نزدیک‌بینانه‌ترین شکل ممکن از استعدادهای ذهنی‌شان استفاده کنند.

اکثر نظریه‌های مدیریتی میزانِ دانشِ انباشته را مهم‌ترین داراییِ شرکت‌ها می‌دانند. اما یافته‌های پژوهشی جدید نشان می‌دهد که مهم‌ترین عاملِ پیش‌بُردِ کارها در بزرگ‌ترین شرکت‌های جهان چیز دیگری است: حماقتِ جمعی. در این روند افرادِ باهوش به سرعت در می‌یابند که هوشمندانه‌ترین کار، احمق بودن است. آنهایی هم که مدام با پیشنهادهای نوآورانه به استفاده از هوششان اصرار بورزند کنار گذاشته می‌شوند. خساراتِ چنین سیستمی چه خواهد بود؟



به گزارش عصر ایران به نقل از ترجمان علوم انسانی، آندره اسپایسر در ایان نوشت:

هر تابستان هزاران نفر، از بهترین و بااستعدادترین دانش‌آموختگان، به نیروی کار اضافه می‌شوند. هوش خام و بالاتر از میانگین آن‌ها، قبل از ورود به بازار کار، سال‌ها در بهترین دانشگاه‌های جهان پرداخت شده و شکل می‌گیرد.

پس از پشت‌سرگذاشتن تحصیلاتِ گزینشیِ مقدماتی و فارغ‌شدن از تحصیلات تکمیلیِ رقابتی، این نیروهای تازه‌کار امیدوارند که شغل آینده‌ فرصت کافی را برای به‌کارگیری استعداد ذهنی‌شان در اختیار آن‌ها قرار دهد، اما واقعیت پیشِ رویشانْ، غافل‌گیری ناخوشایندی است.

در این شرایط، اگر هم ناخواسته اشتباه کرده و از هوششان استفاده کنند، با غرولندهای همکاران و هشدار نرم رؤسایشان روبه‌رو خواهند شد. چند سال تجربه به آن‌ها خواهد آموخت که، هرکس بیشتر به این بی‌فکریِ گروهی تن دهد، بیشتر پیشرفت می‌کند.

یکی از شرکت‌های مشهوری که من و مَتس اَلوسون در کتاب پارادوکس حماقت۱ (۲۰۱۶) بررسی کردیم فقط‌ و فقط بهترین و بااستعدادترین افراد را استخدام می‌کند. زمانی که این نیروهای تازه‌وارد باهوش به محیط کار وارد می‌شدند، منتظر چالش‌های ذهنی عظیمی بودند. باوجوداین چیزی نمی‌گذشت که خود را مشغول ساعت‌ها کار روزمرۀ «ملال‌آور» و «بیهوده» می‌دیدند.

پس از چند سال انجام کارهای خسته‌کننده، امیدوار بودند که پیشرفت کنند و به کارهای جالب‌تری برسند، اما این اتفاق هم نمی‌افتاد. همین‌طور که ردۀ این مشاوران بلندپرواز و جوان بالاتر می‌رفت، بیشتر درمی‌یافتند که رسیدن به راه‌حل‌های همه‌جانبه و دقیق اهمیتی ندارد؛ آنچه مهم است راضی نگه‌داشتن مراجعان با استفاده از نمایش‌های چشمگیر پاورپوینت است.

آن‌هایی که سعی می‌کردند نگاهی همه‌جانبه به مشکلات مُراجعان داشته باشند با استقبال چندانی روبه‌رو نمی‌شدند و اگر باز هم به استفاده از مغزشان اصرار می‌ورزیدند خیلی مؤدبانه به آن‌ها گفته می‌شد که باید دنبال کار دیگری بگردند.

یکی از نیروهای تازه‌واردی که با این مشکل روبه‌رو شده بود جک نام داشت. او، پس از سال‌ها گذراندن تحصیلات تکمیلی، در زمینۀ حاکمیت شرکتی۲ تخصص داشت. جک به یکی از شرکت‌های بزرگِ مشاوره پیوست، به این امید که بتواند با تخصصش بهبودی در امور ایجاد کند. باوجوداین به‌سرعت خود را مشغول برنامه‌هایی یافت که هیچ ارتباطی به تخصصش نداشت.

او به‌عنوان کارشناس جهانی با مشتریان روبه‌رو می‌شد، اما تمام دانسته‌هایش به یافته‌های چند دقیقه جست‌وجو در اینترانت شرکت محدود می‌شد. جَک فهمیده بود که کار اصلی‌اش نه حل مشکلات مشتریان که جلب نظر آن‌هاست. او می‌دانست که تلاش برای استفادۀ اثربخش از تخصصش باعث نارضایتی مدیران مافوقش خواهد شد.

ما بیش از یک دهه به مطالعۀ شرکت‌هایی مانند این شرکت مشاورۀ مدیریتی مشغول بودیم، شرکت‌هایی که افرادی با آی‌.کیو بالا و تحصیلاتی چشمگیر استخدام می‌کردند.

در این سال‌ها با صدها نفر از افرادی صحبت کردیم که در حوزه‌های مختلف مشغول بودند: ازشرکت‌های مهندسی گرفته تا بخش‌های دولتی، دانشگاه‌ها، بانک‌ها، رسانه‌ها و شرکت‌های داروسازی. پیش‌فرض ما این بود که احتمالاً بیشترین پیشرفت متعلق به باهوش‌ترین افراد است، اما یافته‌هایمان چیز دیگری می‌گفت.

سازمان‌ها افراد باهوش را جذب و سپس آن‌ها را به استفاده‌نکردن از هوششان تشویق می‌کنند. در این سازمان‌ها پرسیدن سؤالات سخت یا تفکر عمیق، هدررفتی خطرناک شمرده می‌شود. کارمندانِ بااستعداد به‌سرعت می‌آموزند که باید به محدودترین و نزدیک‌بینانه‌ترین شکل ممکن از استعدادهای ذهنی‌شان استفاده کنند.

آن‌هایی که یاد می‌گیرند مغزشان را خاموش کنند پاداشش را خواهند گرفت. این افراد، با دوری از تفکرِ زیاد، قادر خواهند بود تنها روی تمام‌کردن کارها متمرکز شوند. علاوه‌براین، دوری از این سؤالاتِ دشوارِ ناشی از تفکر موجب می‌شود مشاجرۀ کارمندان با یکدیگر به حداقل برسد. کارمندانی که بی‌توجه به مسائل دیگر از خطوط ترسیم‌شدۀ شرکت پیروی می‌کنند، «آدم رهبری»۳ پنداشته شده و ارتقا می‌یابند. افراد باهوش به‌سرعت درمی‌یابند که تنها در یک صورت می‌توان پیشرفت کرد: «پایت را که گذاشتی در محیط کار، درِ مغز را تخته کن.»

در طول مطالعاتمان روش‌های مختلفی را یافتیم که انواع و اقسام شرکت‌ها با استفاده از آن‌ها افراد باهوش را به عدم استفادۀ کامل از هوششان تشویق می‌کنند. قوانین و روندهای روزمرۀ متعددی در این شرکت‌ها وجود داشت که باعث می‌شد افراد، به‌جای صرف انرژی روی کارهای اصلی‌شان، آن را صرف تبعیت از بوروکراسی کنند.


نقد واحد: باید به این نکته توجه کنیم که پیروی از بوروکراسی (حکمرانی نظام اداری، دیوان سالاری) [رجوع به 1 و 2 ]   برپایه قوانین پشتیبان آن، الزاماً به معنای نپرداختن به کارهای اصلی نیست چرا که اگر بوروکراسی به درستی تعریف شده باشد پشتیبان کارهای اصلی می شود. البته همیشه اندازه ای از کارهای سربار برای پیشبرد بوروکراسی نیاز خواهد بود انجام شود که برای ساختن بستری برای کارهای دیگر و نگاهداری سامانه (سیستم) شرکت و مجموعه بکار می روند. در واقع بدون آنها (کارهای بوروکراتیک) پایداری و ماندگاری مجموعه ممکن نخواهد بود یا مشکل می شود. اصولاً تعریف بوروکراسی با هدف ساخت سامانه ای دربرگیرنده افراد و اهداف و کارهای آنها انجام می شود تا با فعالیت هماهنگ آنها، اهداف مجموعه پیگیری شود. نپرداختن به کارهای بوروکراتیک هماهنگی بین اجزاء سامانه را ضعیف می کند و افراد را به اجزاء جداگانه ای تبدیل می کند که حرکاتی ناهماهنگ خواهند داشت. آنچه البته بسیار مهم است تعریف مناسب و بهره ور برای سامانه بوروکراسی است تا به خوبی اهداف استراتژیک را دنبال کند و سربار کمتری داشته باشد.



پزشکانی بودند که به‌جای رسیدگی به مریض فقط سعی می‌کردند وظیفه‌های مشخص‌شده‌شان را انجام دهند؛ معلم‌هایی که بیش از اینکه وقتشان را با تدریس به دانش‌آموزانشان بگذرانند به‌دنبال پیگیری رویه‌های بوروکراتیک بودند. یکی از این نمونه‌ها هانس، مدیر یک نهاد محلی دولتی، بود: بعد از بازدیدِ ناظری از مرکز، فهرستی ۲۵موردی از آنچه نیازمند رسیدگی بود برای او ارسال شد. به‌این‌ترتیب نهاد تحت مدیریت هانس ۲۵ سیاست و رویۀ جدید مشخص کرد. نتیجه: ناظر راضی شد، اما آنچه در حقیقت انجام می‌شد تغییری نکرد.

حکایت‌هایی ازاین‌دست به ما نشان داد که تبعیت کورکورانه از قواعد و قوانین تا چه حد می‌تواند افراد را از انجام کارهای اصلی‌شان منحرف کند. دکترها، معلم‌ها و کارمندان دولتی همگی می‌دانستند که قوانین و قواعدی که هر روز از آن‌ها پیروی می‌کنند اموری بیهوده و انحرافی هستند. بااین‌حال ترجیح‌ می‌دادند خیلی به این مسئله فکر نکرده و فقط به وظایف مشخص‌شدۀ خود عمل کنند.


نقد واحد: طبیعتاً همه قوانین و قواعدی که پیروی می کنند بیهوده نیستند گرچه برخی از آنها شاید ضروری یا بهینه نباشند یا حتی از اعتبار افتاده و یا اساساً نادرست باشند. ولی باید به نسبت درستها و نادرستها برای داوری (قضاوت) درست توجه کافی داشت.



طبق یافته‌های ما، یکی دیگر از سرچشمه‌های حماقت در شرکت‌ها اعتقاد عمیق به رهبری است. در بسیاری از سازمان‌های امروزی، مدیربودنِ صرف، مقامات اجراییِ بالادست را راضی نمی‌کند. آن‌ها می‌خواهند رهبر باشند. این مدیرانْ نقش خود را فراتر از پیش‌بردن کسب‌وکارهایشان می‌دانند و می‌خواهند پیروانشان را هم دگرگون کنند. آن‌ها با حرارتی وصف‌ناشدنی از «بصیرت»۴، «باور»۵ و «اصالت»۶ سخن می‌گویند.

با شنیدن این حرف‌ها انسان انتظار دارد که محیط‌های کاری پر از رهبرانی مانند نلسون ماندلا باشد. بااین‌حال، وقتی با دقت بیشتری به یک روزِ کاریِ این رهبران خودخوانده می‌نگری، متوجه می‌شوی که داستان چیز دیگری است.

هرقدر هم در فعالیت‌های روزانۀ آن‌ها بگردی، کمتر اثری از رهبری می‌بینی. اکثرِ مدیران اجرایی روزهایشان را با نشستن در جلسات، پر‌کردن فُرم و ابلاغ دستورات می‌گذرانند. به‌عبارت‌دیگر آن‌ها بوروکرات هستند. اما بوروکرات‌بودنِ صرف جذابیت خاصی ندارد و عنوان مناسبی هم برای کارت ویزیت آن‌ها نیست. این مدیرانِ اجرایی، برای آنکه نقششان مهم‌تر و جذاب‌تر از آنچه هست به نظر برسد، به معتادان رهبری تبدیل می‌شوند. آن‌ها کتاب‌های رهبری می‌خوانند. برای زیردست‌های خسته و کسلشان دربارۀ رهبری سخنرانی‌های مطول می‌کنند و مهم‌تر از همه در کلاس‌ها، سمینارها و جلساتی شرکت می‌کنند که در عنوانشان از واژۀ «رهبری» استفاده شده باشد.



نقد واحد: مگر "نشستن در جلسات، پر‌کردن فُرم و ابلاغ دستورات" کارهای زائدی است بدون توجه به محتوای آنها؟ پس تبادل اطلاعات و بررسی و تصمیم گیری و راه اندازی روند انجام تدابیر و امور، و انگیزه دادن و راه انداختن افراد به سوی اهداف باید چگونه انجام شود؟ ظاهراً نویسنده همه کارهای تدارکاتی و پشتیبانی برای انجام کارهای اصلی را اضافه و زائد فرض کرده است. پس بررسیها و تصمیمات و تعریف همان کارهای اصلی از کجا قرار است بیاید؟

به نظر می رسد نویسنده اساساً مفهوم بوروکراسی را درک نکرده است. اصولاً قرار است فکرها و اهداف و برنامه های مجموعه در قالب یک سامانه (سیستم) اداری تحقق بیرونی و واقعی پیدا کنند.

البته اینکه برخی حماقتها و سرچشمه های حماقت در انسانها و شرکتها و مجموعه ها وجود دارند شکی نیست ولی یک قاعده کلی نیست و برپایه شکل (فرم) امور نمی توان در آن باره داوری کرد.



محتوای بسیاری از این کلاس‌های تحول رهبری را می‌توان بدون اینکه مشکلی پیش بیاید در مهدکودک‌ها یا محفل‌های نیو ایج۷ هم به کار گرفت. در برخی کلاس‌های تحول رهبری از حاضرین خواسته می‌شود که اسبی را دور حیاط هدایت کنند، از کتاب‌های رنگ‌آمیزی استفاده کنند، یا لگو بسازند. همۀ این‌ کارها هم به‌عنوان بهبود آن‌ها برای رهبری انجام می‌گیرد.

براساس یافته‌های پژوهشگرانی مانند جفری ففر از استنفورد، تنها در آمریکا هر ساله حداقل چهارده‌میلیارد دلار صرف بهبود رهبری می‌شود، بدون اینکه در عملْ تأثیری روی بهبود کیفیت رهبران داشته باشد. یافته‌های پژوهش خودمان نیز نشان می‌دهد که اکثر کارمندان در شرکت‌های دانش‌بنیان نیاز چندانی به رهبری ندارند. آن‌هایی که کارها را انجام می‌دادند افرادی خودانگیخته بودند که معمولاً بیش از رؤسایشان با زیروبم شغلشان آشنا بودند. به‌نظر آن‌ها کارهای عجیب‌وغریبی که مقامات مافوقشان به‌نام رهبری انجام می‌دادند صرفاً مزاحمتی بیهوده برای کارهای اصلی بود. جرج، که مدیر یکی از شرکت‌های مهندسی فناوری پیشرفته بود، خودش را برای ما فردی « با ذهن باز»۸ توصیف کرد. وقتی از زیردستانش درمورد کارِ او پرسیدیم، گفتند صبح‌ها صبحانه را فراهم می‌کند و سالی یک‌ بار هم مراسم ‌شراب‌چشان راه می‌اندازد.

یکی دیگر از سرمنشأهای حماقت در سازمان‌ها اعتقاد عمیق به قدرت برندهاست. به نظر می‌رسد بسیاری از سازمان‌ها فرض می‌کنند که فقط با تغییر نشانگان می‌توانند کُل شرکت را دگرگون کنند.

با کمال تأسف این خیال خام معمولاً در مدیران اجرایی رده‌بالا مرسوم است. ما بارها شاهد فعالیت‌های پرهزینۀ تغییر برَند بودیم که درنهایت چیزی بیش از تغییر لوگوی شرکت نبوده است. یونیورسیتی آو وسترن سیدنی میلیون‌ها دلار خرج کرد تا به وسترن سیدنی یونیورسیتی تبدیل شود. همین‌طور آسترلیَن اُپرا فرایندی پرهزینه را طی کرد تا به اُپرا آسترلیا تبدیل شود. نشنال بَنک آو آسترلیا هم امیدوار بود با تبدیل به نشنال آسترلیا بَنک ازاین‌رو‌ به‌آن‌رو شود.

معمولاً این دل‌بستگی به برندسازی چیزی بیش از مشغولیتی کوچک و بی‌نتیجه نیست. در یکی از شرکت‌های موردمطالعه به گروهی از مدیران بازاریابی برخوردیم که کارشان فروش طیفی از کالاها ازجمله خمیردندان بود. آن‌ها هم به‌طور طبیعی شیفتۀ قدرت جادویی برندسازی بودند.

یکی از این مدیران به ما گفت با برندتان است که «زنده می‌مانید یا می‌میرید». اما زمانی که از آن‌ها پرسیدیم چه چیز در فروش خمیردندان‌ها تأثیرگذار است، گفتند که مصرف کنندگان «فقط چیزی را برمی‌دارند که در قفسۀ کالاهای تخفیف‌خورده قرار داشته باشد» و اینکه «افراد علاقۀ خاصی به خمیردندان ندارند». درحقیقت آن‌ها اذعان داشتند که تنها قیمتْ تعیین‌کننده است.


نقد واحد: اینکه "تنها قیمتْ تعیین‌کننده است" هم یک داوری نادرست دیگر است. ما باید به مسائل، چند بعدی نگاه کنیم و نه ساده اندیشانه. قیمت در کنار "برند" و شناختی که مشتری در طول زمان از یک "برند" بدست می آورد، نقش دارد. کالا باید به قیمتش بیارزد

دل‌بستگی به برندسازی در بسیاری از شرکت‌ها حتی می‌تواند به عامل حواس‌پرتی خطرناکی تبدیل شود. چند سال پیش، مقاماتِ لشگری در سوئد تصمیم گرفتند، در اقدامی عظیم، برند خود را تغییر دهند.

متأسفانه، این کار مستلزم لغو بعضی تمرین‌های نظامی بود. یکی از فرماندهان در زمان معرفی طرح تغییر برند گفت: «اگر اُملت می‌خواهی بالاخره باید تخم‌مرغ را بشکنی. درست است که بعضی تصور می‌کنند این مسیرْ پرهزینه‌ است، اما درنهایت یک اُملت درست‌وحسابی خواهیم داشت.» بعد از اینکه میلیون‌ها خرج شد تا همه‌چیز از تابلو گرفته تا رومیزی عوض شود، این فرمانده ارشد نظامی اذعان کرد که اقدامات انجام‌شده برای تغییر برند اشتباه بوده است. حداقلش این بود که این روند بدون سروصدا متوقف شد و خشم عمومی را برنینگیخت.

اما همیشه هم اوضاع به این خوبی پیش نمی‌رود. در اواخر دهۀ ۱۹۹۰ یکی دیگر از نمونه‌های فاجعه‌بارِ تغییر برند در شرکت هواپیمایی بریتیش ایرویز رخ داد. مدیران‌ ارشد اجرایی سعی کردند، با تغییراتی راهبردی، این شرکت را در سراسر جهان مطرح کنند. برای این منظور، آن‌ها بریتیش ایرویز را به‌عنوان «ایرلاین محبوب جهان» تغییر برند دادند و روی دُم هواپیماها نیز به‌جای پرچم انگلستان، طرح‌هایی از «هنر جهانی»۹ استفاده کردند.

این تغییرات باعث اعتراضاتی گسترده در سطح عمومی شد: حتی نخست‌وزیر آن زمان، مارگارت تاچر، هم وارد ماجرا شد و در مراسمی با دستمالش طرح جدید روی ماکتِ هواپیما را پوشاند. تنها چند هفته طول کشید تا ایرلاین به همان شکل و شمایل قبلی‌اش بازگردد. درنهایت این روند، باوجود تغییراتی ناچیز، میلیون‌ها دلار هزینه به بار آورد.

یکی دیگر از عوامل مهم حماقت در بسیاری شرکت‌ها تمایل به تقلید از سازمان‌های دیگر است. همان‌طور که یک بار یان والَندر رئیس قبلی هندلزبانکن سوئد گفت: «رهبرانِ کسب‌وکارها، به‌اندازۀ دختران نوجوانی که لباس جین ‌می‌خرند، به مُد روز حساس‌اند.» بسیاری از شرکت‌ها آخرین گرایش‌های روز مدیریتی را، بدون توجه به اینکه چقدر مناسب کارشان است، به کار می‌بندند. همین که گوگل کاری بکند کافی است که آن را مناسب بدانیم، حال چه این کار ذهن‌آگاهی۱۰ باشد چه تحلیل کلانْداده‌.

بااین‌حال اغلبِ دلایلی که برای پیروی از «بهترین روش صنعت»۱۱ (یا به‌تعبیر مرسوم آن، «به‌گزینی») ارائه می‌شود دلایل قانع کننده‌ای نیست. برای مثال، زمانی که نیروهای مسلح سوئد تصمیم گرفتند از «مدیریت کیفیت جامع» استفاده کنند، بعضی افسران نظامی پرسیدند: «چرا» و پاسخ شنیدند: «ازقرارمعلوم این کارْ به سودِ ما خواهد بود، چون همان کاری است که در بخش خصوصی انجام می‌شود.» به‌عبارت‌دیگر، باید این کار را انجام دهیم، چون دیگران هم آن را انجام می‌دهند.

اما به‌گزینی معمولاً یا اثر اندکی دارد یا به‌کلی بی‌اثر است. مطالعه‌ای که دربارۀ شرکت‌های نفتی و گازی صورت گرفته نشان می‌دهد که آن‌ها از برنامه‌های موسوم به «آموزش تنوع» استفاده می‌کنند تا به نیروهای خود برخورد مناسب با دیگران را بیاموزند. اما این آموزش‌ها، در عمل، اثر چندانی روی مدارای کارکنان با هم نداشته است.

یکی از کارکنان این برنامه‌ها را چنین توصیف می‌کند: «این تمرین احساس بسیار خوبی به انسان می‌دهد. همۀ ما می‌توانیم از اینکه در کنار هم در چنین خانوادۀ متنوع قومیتی و شادی حضور داریم خشنود باشیم، خانواده‌ای که سخت کار می‌کند تا شرکتْ این‌همه پول‌ به دست بیاورد. بله حقیقت ماجرا چیز دیگری است.»

گاهی دنبال‌کردنِ بهترین روش صنعت پیامدهایی بدتر از این به‌همراه دارد. برای نمونه می‌توان به پرداخت بالاترین حقوق‌ها به مقامات اجرایی عالی‌رتبه در برخی شرکت‌ها اشاره کرد. پژوهشی در این زمینه نشان داده است که شرکت‌های ایالات متحده، به‌امید جذب داوطلب‌های باکیفیت‌تر برای پُست‌های تازۀ رده‌بالا، حقوقی بالاتر از میانگین به آن‌ها پرداخت می‌کنند. اما دست آخر، این پرداختی‌‌های بالا تأثیری در عملکرد شرکت نداشته است. تنها نتیجه‌ای که این‌گونه اقدامات دربرداشته بالاتربردن فتیلۀ پرداختیِ شرکت‌ها به مقامات اجرایی در کلِ اقتصاد بوده است.

آخرین منشأ حماقت شرکتی در مطالعات ما فرهنگ شرکت بود. این فرهنگ‌ها اغلب باعث می‌شوند کارکنان در تلۀ دیدگا‌ه‌های کوته‌بینانه از جهان گیر بیفتند، دیدگاه‌هایی مانند دل‌بستگی به تغییرات پیوسته. یکی از شرکت‌های فناوری پیشرفتۀ موردمطالعه، نسبت‌به تغییر، بسیار خوش‌بین بود و هر چند سال یک بار ابتکاری نو برای تغییر به کار می‌بست که نتیجه‌اش معمولاً یا هیچ بود یا بسیار ناچیز.

این برنامه‌ها با کلی سروصدا شروع می‌شد، اما بعدازآن دیگر اتفاق خاصی نمی‌افتاد. به نظر می‌رسید هرکسْ دیگری را مسئولِ ایجاد تغییر می‌داند. هروقت هم معلوم می‌شد چیز قابل‌توجهی تغییر نکرده، مدیران رده‌بالا، بدون درس‌گرفتن از گذشته، به‌دنبال اجرای مجموعه‌تغییراتی دیگر می‌رفتند که درآن زمان مرسوم شده بود.

بسیاری از شرکت‌ها تمام تمرکز خود را روی زمان حال می‌گذارند. رابرت جَکال، در مطالعه‌ای که در سال ۲۰۰۹ در کتاب مارپیچ‌های اخلاقی۱۲ منتشر کرد، با پژوهش دربارۀ فرهنگ یکی از شرکت‌های بزرگ آمریکا نشان داد که مدیران معمولاً از چنین جمله‌هایی استفاده می‌کنند: «افق ما نهار امروز است» یا «می‌دانم دیروز برایم چه کردی، ولی بگو به‌تازگی چه کرده‌ای؟» این افق زمانیِ بسیار کوتاه دال بر این است که مدیران هر روزشان را به پذیرفتن مسئولیت برنامه‌های موفق و شانه خالی‌کردن از مسئولیت برنامه‌های ناموفق می‌گذرانند.

فرهنگ مثبت‌اندیشیِ دائمی نیز در بسیاری شرکت‌ها محبوب است. در یکی از شرکت‌های‌ مشاورۀ فناوری اطلاعات این جمله دائماً به کارکنان گفته می‌شد: «مشکل نه، برای ما فقط راه‌حل بیاورید.» این پیامِ خوش‌بینانه با هدف ایجاد یک محیط کاری شاد انتخاب شده بود، بااین‌حال مشاوری که این شرکت را به‌خوبی می‌شناخت چیز دیگری می‌گفت. وقتی از او خواستیم که این شرکت را برایمان توصیف کند، چنین گفت: «شرکت نیست، دین است.» اعتقاد خالصانۀ کارمندان به همیشه مثبت‌بودن به این معنی بود که، وقتی مشکلی واقعی و بدون راه‌حلِ مشخص پیش می‌آمد، فقط از کنارش می‌گذشتند. همین تلقی خوش‌بیانه درنهایت باعث شد وقتی شرکت درگیر رکودی بزرگ شد، قبل از اینکه کارمندان برای تغییرات لازم به خودشان بیایند، کار از کار بگذرد.

از آغازِ پژوهش‌هایمان گمان می‌کردیم که زندگیِ سازمانی پر از حماقت است. اما به‌واقع از میزان همراهی افرادِ باهوش با حماقت جمعی و پاداش‌گرفتن آن‌ها برای این همراهی شگفت‌زده شدیم. تبعیت کورکورانه از قواعد و قوانین غیرمولد باعث می‌شد افرادِ متخصص از قافله عقب بمانند. سخنان توخالی دربارۀ رهبری به افراد جاه‌طلب کمک می‌کرد که به مسئولیت‌های بالاتر برسند. تقلید از دیگر سازمان‌های شناخته‌شده می‌توانست باعث شود که شرکت در «کلاس جهانی» شمرده شود. اقدامات برندسازی باعث می‌شد که مدیران اجرایی، به‌جای پرداختن به واقعیت‌های دشوار و درهم‌ریختۀ حیات سازمانی، خود را سرگرم تغییر تصویر ظاهری شرکت کنند. پیروی از فرهنگ‌های شرکتیِ ریشه‌دار معمولاً باعث می‌شد کارکنان همچون شهروندان متعهد سازمانی به چشم بیایند، درحالی‌که به‌راحتی از کنار مشکلات بحرانی می‌گذشتند.

بااینکه این بی‌فکریِ شرکتی ثمرات زیادی برای اجراکنندگانش در پی داشته، اما دیده‌ایم که می‌تواند بسیار پرهزینه از آب درآید. وقتی افراد باهوشْ استفادۀ کامل از هوششان را متوقف کنند به‌سادگی از کنار اشتباهات عبور خواهند کرد. این موضوع معمولاً چندان اهمیتی ندارد: شرکت‌ها می‌توانند سازمان‌های بزرگی باشند که جاهای زیادی برای پنهان‌کردن اشتباهات دارند. نکتۀ مهم‌تر این است که در شرکت‌ها، بازۀ توجهِ افرادْ کوتاه است. به‌احتمال زیاد افراد خاطی قبل از اینکه اشتباهاتشان رو شود، سراغ کار دیگری می‌روند یا، محتمل‌تر از آن، ارتقا می‌یابند. توصیۀ کلیدیِ یکی از مدیران میانی برای پیشرفت شغلی این بود: «همیشه سعی کن سریع‌تر از اشتباهاتت بدوی.»

باوجوداین گاهی پیش می‌آید که دیگر نمی‌توان میوۀ گندیدۀ این حماقت جمعی را پنهان کرد. این همان اتفاقی است که در نوکیا افتاد. مدیران این شرکت مخابراتی بین سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۳ بی‌وقفه به مثبت‌اندیشی تشویق می‌شدند. یکی از مدیران میانی دربارۀ آن دوران می‌گفت: «اگر کسی خیلی منفی‌بافی می‌کرد، ممکن بود سرش را به باد دهد.» در این شرایط کارکنان به‌دنبال این بودند که به مدیران بالادستشان تنها «خبرهای خوب» بدهند و از گزارش «نتایج واقعی بررسی‌ها» پرهیز می‌کردند. مدیران منفی‌بافْ منابع کافی دریافت نمی‌کردند و در مقابل بله‌قربان‌گوهای مثبت‌اندیش ارتقا یافته و مسئولیت‌های بیشتری می‌گرفتند.

وقتی گوشی‌های هوشمند نوکیا، که برای رقابت با آیفون طراحی شده بود، به مشکلی برمی‌خورْد کمتر کسی جرئتِ مطرح‌کردنش را داشت. در این شرایط بیش از یک سال طول کشید تا مدیران رده‌بالا متوجه شوند که در مسیر شکست قرار دارند. در این مدت، اَپل و سامسونگ بخش زیادی از مسیر تسلط بر بازار گوشی‌های هوشمند را پیموده بودند.

این حکایت پندآموز به ما یادآوری می‌کند که حماقت، گرچه می‌تواند نتایج کوتاه‌مدت قابل‌توجهی مانند محبوبیت و ارتقا داشته باشد، خطرات بلندمدتی نیز به‌همراه خواهد داشت. می‌توان گفت که حماقت در محیط کار نیز از این قانون کلی پیروی می‌کند: میانه‌روی بهترین کار است.

احمقانه رفتار‌کردن در محیط کار ساده نیست و ظرافت‌های زیادی دارد. اگر کم بگذارید، دیگران شک می‌کنند که نقش بازی می‌کنید. اگر هم تند بروید دیگران شما را به‌چشم فردی دست‌وپاچلفتی می‌بینند. افرادِ باتجربه، در به‌کارگیری حماقتِ شرکتی برای رسیدن به اهدافشان، از شیوه‌های خاصی استفاده می‌کنند.

یکی از معمول‌ترین شیوه‌ها انجام کاری است که همه انجام می‌دهند، حتی اگر آن کار اشتباه باشد. اگر رقیبتان راهبردی جدید ارائه کرده، هرقدر هم نامعقول باشد، همان کار را انجام دهید. اگر رقیبی دیگر شروع به استفاده از طرح مدیریت کیفیت جامع کرده شما نیز همان خال را بازی کنید. حتی اگر در صنایعی کاملاً متفاوت از شرکت‌های بزرگی مثل گوگل فعالیت می‌کنید، یکی از بهترین توصیه‌ها کُپی‌کردن اقدامات این شرکت‌هاست. اگر این طرح‌ها را «بهترین روش» هم بنامید که دیگر همه شما را نابغه می‌شناسند. اگر هم مشکلی پیش آمد، خیلی راحت می‌گویید: «همه اشتباه کردند.»

در جهانی که حماقت بر آن حاکم است، خوب به‌نظررسیدن از برحق‌بودن مهم‌تر است. استادانِ به‌کارگیری حماقتِ شرکتی زمان کمتری روی محتوای کارشان می‌گذارند و بیشترِ وقتشان را صرف ارائه‌ می‌کنند. آن‌ها به‌خوبی می‌دانند که تصمیم‌گیرندگان تنها نمایش پاورپوینت را می‌بینند و اگر خیلی کار کنند ممکن است چکیدۀ مدیریتی را هم مطالعه کنند. آن‌ها همچنین دریافته‌اند که احمقانه‌ترین ایده‌ها، اگر به‌خوبی ارائه شوند، اغلب با استقبال مواجه می‌شوند. تصمیم‌گیرندگان، پایشان را که از درِ جلسه بیرون بگذارند، بیشترِ محتوای جلسه را از یاد خواهند برد. اگر هم مشکلی پیش بیاید، این حرفه‌ای‌های به‌کارگیریِ حماقت خواهند گفت: «تصمیم‌گیرندگان به جزئیاتِ طرح دقت نکردند.»

«رئیس بیش از همه می‌داند»: این فرض دیگری است که باید در به‌کارگیری حماقت شرکتی در نظر داشت. پس هر کاری که رئیس از شما خواست، هرقدر احمقانه، انجام دهید. از این ‌هم مهم‌تر، انجام کاری است که رئیسِ رئیستان می‌خواهد. در این شرایط، وفادار به نظر خواهید رسید و جایگاهتان نیز در امان خواهد بود. اگر هم مشکلی پیش آمد، می‌توانید آن را گردن رئیستان بیندازید.

کار‌کردن در شرکتی تحمیق‌شده۱۳ معمولاً مستلزمِ آن است که دیگران را به مزخرفات مشغول کنید. یکی از مؤثرترین راه‌ها برای انجام‌ندادن کارهای واقعی توجه به تب‌وتاب موجود در ادبیات مدیریت است. راهبردهای جدید ارائه دهید، مدل‌های کسب‌وکار فراهم کنید و خود را درگیر رهبری افکار کنید. این کارها باعث می‌شود از بند انجام کارهای حقیقی رها شوید و به دیگران نیز چنین القا می‌کند که شما در مرزهای دانشِ مدیریت قرار دارید. اگر هم مشکلی پیش آمد، به‌راحتی می‌توانید همه‌چیز را گردن ایده‌های رایج مدیریتی بیندازید.

صفت دیگری که خیلی به کار می‌آید فرصت‌طلب‌بودن است. بیشتر افراد اگر چیزی به‌نفعشان باشد به‌راحتی می‌توانند خود را به باور آن وادار کنند. اگر پول کافی به افراد داده شود، به هرچیز که لازم باشد باور پیدا می‌کنند. در این شرایط، اگر به روالی احمقانه تن دادید، مطمئن شوید همه می‌دانند که این کار را برای پول می‌کنید. به‌این‌ترتیب، اگر هم مشکلی پیش بیاید، می‌توانید ساختار انگیزشی شرکت را مقصر بدانید.

حرکت مداومْ آخرین توصیه برای افرادی است که حماقت شرکتی را به کار می‌گیرند. نکتۀ حیاتی این است که پیش از اصابت نتیجۀ اشتباهاتتان جاخالی بدهید. افتخار موفقیت‌های کوتاه‌مدت را مال خود کنید و، قبل از اینکه هزینه‌های بلندمدت‌تر روی شانۀ شما بیفتد، به جایگاه دیگری ارتقا یابید. به‌این‌ترتیب، اگر مشکلی هم پیش بیاید، نفر بعدی باید آن را حل کند.

در دو دهۀ گذشته نظریه‌پردازان مدیریت بر این باور بوده‌اند که میزان دانش تخصصیِ سازمان است که باعث موفقیت یا شکست می‌شود. این در حالی است که نگاه دقیق ما به دنیای شرکتیْ تصویر متفاوتی ترسیم می‌کند: حماقت از درودیوار بسیاری از شرکت‌های بزرگ بالا می‌رود. مهم‌تر اینکه این حماقتْ نتیجۀ اتفاقیِ کارهای معدودی افرادِ سر‌به‌هوا نیست، بلکه معمولاً دانسته ایجاد می‌شود. این موضوع بسیار فراتر از سودبردن از برخی گرایش‌های درونیِ شناختی است که اقتصاددانانِ رفتاری به آن علاقه‌مندند. در این روند، سازمان‌ها با هدفی مشخص به‌دنبال ایجاد بی‌فکری جمعی می‌روند.

شرکت‌هایی را مشاهده کردیم که هر کاری می‌کنند تا اجازه ندهند کارکنانشان درمورد فرضیاتِ ازپیش تعیین‌شده نظر بدهند. آن‌ها می‌خواهند کارکنان را از فکر‌کردن درمورد هدف‌های اساسی بازدارند و نمی‌گذارند هیچ‌کس دنبال توجیهاتِ تصمیمات و اقدامات باشد. این کار نتایج مساعدی، هم برای افراد (مثل پیشرفت کاری) و هم برای کل سازمان، در پی دارد، مانند دوری از مشاجره‌ها و تمرکز روی هدفی مشترک. باوجود این نتایج مساعد کوتاه‌مدت، حماقت جمعی در بلندمدت می‌تواند موجب بروز کارکردهای نامناسبی شود، مانند فقدان یادگیری و بی‌اعتنایی نسبت به اشتباهات. شاید بهتر باشد که اندیشمندانِ مدیریتْ اتکا به نظریه‌های سازمانیِ دانش‌محور را متوقف کنند و نظریه‌ای حماقت‌محور را دربارۀ نحوۀ عملکرد سازمان‌ها ارائه دهند.



نقد واحد: بهتر است در پایانِ بدست آوردنِ شناخت از اشتباهات و حماقتهای واقع شده، بتوانیم به درستی داوری کنیم و منصفانه خوب را از بد و درست را از نادرست جدا کنیم تا امکان اصلاح امور و کارها فراهم آید. اینکه "حماقت" در کارها، عادتها، افکار، جمعها و امور بشری به گستردگی حضور دارد و دیده می شود، از دید ما درست است ولی شامل همه چیز نمی شود و راه حل آن نیز انکار و نفی همه چیز نیست بلکه باید با دقت و ظرافت شناخته و جدا و چاره جویی و اصلاح شود.

این مطلب از این جهت که به صراحت و بدون تعارفات به بررسی و ارائه بسیاری مثالها از کجروی امور پرداخته است و می تواند به دیدها توان دیدن ضعفهای موجود حتی در پسِ عنوانهای برجسته را بدهد و دید انتقادی و تفکر نقادانه را تقویت کند، مفید دانسته شد ولی توجه به چندبُُعدی نگری و تلاش در رسیدن به داوری منصفانه و درست باید به آن افزوده شود.


پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را آندره اسپایسر نوشته است و در تاریخ ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۶ با عنوان «Stupefied» در وب‌سایت ایان منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۵ دی ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان «احمق باش تا کامروا شوی» و با ترجمۀ امیرحسین میرابوطالبی منتشر کرده است.
•• آندره اسپایسر (André Spicer) استاد رفتار سازمانی در دانشگاه لندن است. اسپایسر کتاب جست‌وجوی ناامیدانۀ خویشتن‌سازی: یک سال در جنبش بهینه‌سازی (Desperately Seeking Self-Improvement: A Year Inside the Optimisation Movement) (۲۰۱۷) را با همکاری کارل سدرستروم نوشته است. چرندیات کسب‌وکار (Business Bullshit) (۲۰۱۸) تازه‌ترین کتاب اوست.

[۱] Stupidity Psradox
[۲] Corporate Governance
[۳] Leadership Material
[۴] Vision
[۵] Belief
[۶] Authenticity
[۷] New Age: به مجموعه‌ای از اعتقادات معنوی گفته می‌شود که در دهۀ ۱۹۷۰ در کشورهای غربی گسترش یافت. افرادی که به این مسلک اعتقاد دارند سبک زندگی خاصی دارند و، برای به‌دست‌آوردن آرامش، فعالیت‌های متفاوتی انجام می‌دهند.
[۸] کلمۀ استفاده‌شده در متن Open است، به‌معنی فردی که نظرات مختلف و مخالف را با سعۀ صدر می‌شنود و می‌پذیرد. دیگر معنیِ ذکرشده برای این کلمه «صادق» است که به نظر می‌رسد معنی اول بیشتر با متن هم‌خوانی دارد.
[۹] بریتیش اِیروِیز در سال ۱۹۹۷ تصویر دُم هواپیماهای خود را تغییر داد و از طرح‌های هنرمندانِ مشهورِ کشورهایی استفاده کرد که عضو شبکۀ پروازیِ این هواپیمایی بودند.
[۱۰] Mindfulness
[۱۱] Industry Best Practice: روشی است که تجربهْ کارایی‌اش را ثابت کرده و به‌عنوان بهترین روش و شاخص استفاده می‌شود.
[۱۲] Moral Mazes
[۱۳] Stupefied

 

اخبار منفی چه اثری بر سلامت جسمی و روانی دارد؟ و چاره آن چیست؟

پژوهش‌هایی که طی سال‌های اخیر صورت گرفته است نشان می‌دهد محتوای فیلم‌ها، سریال‌ها، اخبار، مشکلات کاری و خانوادگی، مشکلات اجتماعی و ... اثر مهمی بر سلامت روان افراد جامعه دارد و تمام جنبه‌های فکری، جسمی و رفتاری فرد را در بر می‌گیرد.

یک روانشناس نسبت به اثر اخبار منفی بر سلامت جسمی، فکری و رفتاری افراد جامعه هشدار داد.

گوهر یسنا انزانی در گفت‌وگو با ایسنا، با بیان اینکه این روزها تعداد زیادی اخبار منفی و ناگوار از رسانه‌ها و به ویژه شبکه‌های اجتماعی پخش می‌شود و عمدتا بر جنبه‌های منفی متمرکز هستند گفت: پژوهش‌هایی که طی سال‌های اخیر صورت گرفته است نشان می‌دهد محتوای فیلم‌ها، سریال‌ها، اخبار، مشکلات کاری و خانوادگی، مشکلات اجتماعی و ... اثر مهمی بر سلامت روان افراد جامعه دارد و تمام جنبه‌های فکری، جسمی و رفتاری فرد را در بر می‌گیرد.

وی با اشاره به اینکه این اخبار گاهی تحت تاثیر شایعه پردازی قرار می‌گیرند اظهار کرد: چنین اخباری میزان نگرانی، اضطراب، خشونت، ناامیدی، عصبانیت، استرس و بیماری‌های جسمی را در افراد جامعه افزایش می‌دهند و حتی مشاهده می‌شود که سرگرمی، جانشین ارائه اطلاعات دقیق و درست شده و حتی قضاوت دقیق جای خود را به افراط گرایی می‌دهد.

این روانشناس با اشاره به اینکه خبرهای تکان دهنده فارغ از آنکه درست و صادقانه هستند یا توام با شایعه شده‌اند، به سرعت وارد مرز می‌شوند، تصریح کرد: این اخبار تکان دهنده میزان هورمون‌های استرس موجود در خون را افزایش می‌دهند و این اتفاق ترس، ناامنی، مشکلات خواب، کابوس، ناامیدی، افسردگی، اضطراب، مشکلات تمرکز، بدبینی و بسیاری مشکلات فکری، حسی و جسمانی را در افراد و جامعه ایجاد می‌کند.

انزانی با بیان اینکه این روزها بیشتر افراد جامعه در شبکه‌های اجتماعی عضو هستند و اخبار منفی به سرعت بین آنها پخش می‌شود اضافه کرد: این شرایط گاهی اثرات مخرب و جبران ناپذیری را به دنبال خواهد داشت.

وی در ادامه تصریح کرد: در عمل غیرممکن است که از گسترش اخبار منفی جلوگیری کنیم. چرا که نمی‌توانیم از افراد بخواهیم خبری را منتقل نکنند یا جلوی اتفاقات منفی را بگیرند اما هر یک از ما می‌توانیم به عنوان عضو کوچک یک جامعه بزرگ برای آرامش خودمان و خانواده‌مان گام‌های کوچکی برداریم تا در نهایت جامعه نیز به تدریج به حالت تعادل و امنیت برسد.

این روانشناس با بیان اینکه هر چه خانواده‌های بیشتری بتوانند آرامش خود را حفظ کنند این آرامش به سطح جامعه منتقل شده و بیماری‌های روحی و جسمی کمتری گریبانگیر مردم می‌شود، افزود: اولین و مهمترین گام برای رسیدن به این هدف کنترل فکر، احساس و رفتار خودمان است.

انزانی با بیان اینکه باید تمام انرژی خود را صرف افکارمان کنیم تا با تغییر افکار و مثبت اندیشی بتوانیم به احساس آرامش، رهایی و امیدواری برسیم، اظهار کرد: با تغییر فکر و احساس به تدریج علائم جسمانی و رفتارها نیز به حالت تعادل می‌رسد.

این روانشناس با بیان اینکه گاهی مثبت اندیشی در مراحل ابتدایی بسیار سخت و یا حتی غیرممکن به نظر می‌رسد ادامه داد: اما با تکرار و تمرین می‌توان این مهارت را آموخت. با توجه به اینکه افکار، رفتار، احساسات و علائم جسمانی بر یکدیگر اثر متقابل دارند انجام تمرین‌های ساده می‌تواند به خانواده‌ها کمک کند تا اگر در شرایط بحرانی و خبرهای منفی قرار دارند ایمنی خود را حفظ کنند.

وی با بیان اینکه این تمرین‌ها بسیار ساده هستند اما باید به شکل روزانه انجام شوند تا اثر کافی را بر ذهن بگذارند توضیح داد: به همین دلیل برای نتیجه گرفتن باید در کنار این تمرین‌ها صبر کافی نیز پیشه کرد.

این روانشناس در ادامه با اشاره به برخی از این توصیه‌ها گفت که افراد باید در طی روز رفتارهای متناسبی را انتخاب کنند و به طور متعادل در کانال‌های مثبت‌تر هم عضو شوند. به اخبار غیر موثق توجهی نکنند و خودشان نیز به شایعات دامن نزنند. این مسئله به ویژه در مورد اخبار منفی تصویری که اثر مخرب بیشتری دارد حائز اهمیت است.

وی در ادامه اظهار کرد: افراد باید به شکل روزانه از تمرین‌های شکرگزاری استفاده کنند تا از این طریق بتوانند بر داشته‌هایشان متمرکز شوند، چرا که این تمرین‌ها اضطراب، استرس و افسردگی را به شدت کاهش می‌دهد.

این روانشناس در ادامه به خانواده‌ها توصیه کرد تا هر گاه در مورد خبری دچار حس ترس، غم و احساس خشم شدید شدند به سرعت با فردی ایمن و مطلع صحبت کنند و یا تمام افکار خود را بنویسند سپس این نوشته را دور بیندازند و به اتفاقات مثبت فکر کنند.

انزانی در ادامه اظهار کرد: باید بپذیریم خیلی از مواقع اخبار توسط افراد منفعت طلب و سودجو تحریف شده و به شکل فاجعه آمیزتر و اغراق آمیزتر از آنچه واقعا هست بیان می‌شود. پس باید از منابع مطلع و رسمی اطلاعات کسب کنیم و اطلاعات نادرست را نادیده بگیریم. در دنیا و کشور ما اتفاقات مثبت و خبرهای خوبی نیز به گوش می‌رسد ولی ذهن ما بیشتر بر جنبه‌های منفی متمرکز می‌شود، در این حالت حتی دچار مشکل فاجعه سازی یا بدبینی نیز می‌شویم.

وی با تاکید بر اینکه افراد باید از کسانی که اخبار اتفاق افتاده را به شیوه‌های منفی نیز بیان می‌کنند دوری کرد، گفت: افراد باید تا جایی که می‌توانند از دنبال کردن افکار منفی خودداری کنند چرا که هر چه وارد ذهن می‌شود اثر فراوانی بر سلامت جسمی و روانی ما باقی می‌گذارد و تا سال‌های سال با ما خواهد بود.

این روانشناس در ادامه به خانواده‌ها توصیه کرد تا در مورد اخبار منفی و آزار دهنده با خودشان و افراد نزدیک خانواده و به ویژه فرزندان صحبت نکنند و در ادامه گفت: فرزندان با تکرار اخبار منفی دچار مشکلات عدیده‌ای خواهند شد که حتی ممکن است سال‌های سال آنها را درگیر کند.

وی در ادامه با تاکید بر اینکه خانواده‌ها باید اطلاعات و اخبار تصویری را به شکل گزینشی انتخاب کنند نیز تصریح کرد: این خانواده‌ها باید فعالیت‌های هدفمند و لذت بخشی را برای هر روز خود انتخاب کنند و برخی مواقع در کارهای داوطلبانه و خیریه‌ای نیز مشارکت کنند.

وی در پایان تاکید کرد: به هر حال اخبار بخش جدایی ناپذیر زندگی ما هستند اما این خودمان هستیم که به فکرمان اجازه می‌دهیم به چه چیزهایی دقت کنیم.



تکمیل مطلب از واحد:

به نظر می رسد در جامعه ما (ایران) و دنیای کنونی نمی توان از اخبار و اتفاقات منفی دوری جست و حتی تا اندازه ای واجب است از "بخشی" از آنها که مهم و تأثیرگذار بر سرنوشت ماست، مطلع بود. پس راه چاره چیست؟ راه چاره بدست آوردن توانایی "مدیریت افکار و مدیریت تنش (استرس)" است. این توانایی از بدست آوردن دانشش و تمرین آن رشد می کند. در این مدیریتِ فعال و آگاهانه، باید هم مطالب مهم دنبال بشود و هم حجم دربرابرِ اخبار منفی بودن، آگاهانه کنترل شود تا اندازه فشار بر اعصاب و روان بیش از نیاز و تحمل نشود. ما باید آگاهی متعادلی از محیطمان داشته باشیم تا هم درگیر ناآگاهی (غفلت) و خواب و زیانهای آن نشویم و هم وجود خود را فدای اخبار منفی محیطی نکنیم.


مجاهده با نفس (تلاش در خودسازی) یا جهاد اکبر

به نام خدا

ویرایش 14020103

(تکمیل مطلب از واحد)

(مطلب اولیه از اینجا گرفته شده است: جهاد با نفس یا جهاد اکبر در روایات)

برای "مجاهده با نفس"، "تلاش در خودسازی" ترجمه خوبی به نظر می رسد.

در آغاز، این مطلب: شناخت معنای لغوی مجاهدت (مجاهده)

سپس

- چرا مجاهده با نفس جهاد اکبر دانسته شده است؟

نامگذاری برپایه فرموده های پیشوایان سلام الله علیهم است:

امام صادق (ع) فرمودند: «پیامبر سپاهی را به جنگ فرستاد هنگامی که برگشتند فرمود: خوش آمد می گویم به گروهی که جهاد اصغر را پشت سر گذاشتند در حالی که جهاد اکبرشان باقی مانده است. پرسیدند یا رسول الله جهاد اکبر دیگر چیست؟ فرمودند: مبارزه با نفس است.»

امام علی (ع): «اعلموا ان الجهاد الاکبر جهاد النفس فاشتغلوا بجهاد انفسکم تسعدوا»؛ بدانید که جهاد اکبر مبارزه با نفس است. پس با هواهای نفسانی تان بجنگید تا نیک بخت شوید.

امام علی (ع): «افضل الجهاد جهاد النفس عن الهوی و فطامها عن لذات الدنیا»؛ برترین جهاد مبارزه با هوای نفس و بازگرفتن آن از لذتهای دنیاست.

و دلیل جهاد اکبر نامیدن یعنی "بزرگترین جهاد یا تلاش" برای بسیار دشوار و سخت بودن آن است که از هر تلاش دیگری دشوارتر می شود.

- درباره شناخت اهمیت مجاهده با نفس:

رسول الله (ص): «جاهدوا انفسکم علی شهواتکم تحل قلوبکم الحکمة»؛ با خواهشهای نفسانی تان بجنگید تا دلهایتان را حکمت فرا گیرد. 

امام علی (ع): «جهاد النفس بالعلم عنوان العقل»؛ مبارزه آگاهانه با نفس سرلوحه خرد (عقل) آدمی است.

امام علی علیه السلام: «جهاد النفس مهرالجنة»؛ مبارزه با نفس کابین بهشت است.

امام علی (ع): «مجاهدة النفس شیمة النبلاء»؛ مبارزه با نفس خصلت انسانهای شریف و بزرگوار است.

رسول الله (ص): «المجاهد من جاهد نفسه فی الله»؛ مجاهد کسی است که برای خدا با نفس خود مبارزه کند.

امام علی (ع): «ان المجاهد نفسه علی طاعة الله و عن معاصیه عند الله سبحانه بمنزلة بر شهید»؛ کسی که در مسیر بندگی خدا و دوری از نافرمانی او با نفس خویش مبارزه کند در نزد خداوند جایگاه و مقام نیکوکار شهید را دارد.

امام کاظم علیه السلام: «جاهد نفسک لتردها عن هواها فانه واجب علیک کجهاد عدوک»؛ با نفست مبارزه کن تا آن را از خواهشهایش بازداری که مبارزه با نفس مانند جنگ با دشمنت بر تو واجب است.

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه خطبه 176 می فرماید: «المؤمن لایمسی و لا یصبح الا ونفسه ظنون عنده»؛ مؤمن خصلتش این است: صبحی را به شام نمی برد و شبی را به صبح نمی آورد مگر اینکه نفسش مورد بدگمانی اوست، همیشه با یک نوع بدگمانی به نفس خود نگاه می کند، مثل آدمی که همسایه خائنی داشته باشد که به او اعتماد ندارد و دائما در فکر این است که این همسایه خیانتی نکند. حضرت علی علیه السلام می گوید مؤمن باید همیشه به نفس خودش به چشم یک خائن و کسی که نمی شود به او اعتماد کرد و مورد بدگمانی و بدبینی است نگاه کند.

 در حدیث دیگر نفس را به این شکل معرفی کرده اند که: «واجعل نفسک عدوا تجاهده» (وسائل 123 / 11)؛
به نفست به چشم یک دشمن نگاه کن که با او مبارزه می کنی، همیشه به او بدبین باش .

پیغمبر اکرم فرمود: «اَعدا عدوک نفسک التی بین جنبیک» (محجةالبیضاء 6/5)؛ نفس تو دشمن ترینِ دشمنان توست.
على (علیه السلام) مى فرماید: المجاهد من جاهد نفسه؛ مجاهد حقیقى کسى است که با هوسهاى سرکش نفس بجنگد.
و از امام صادق (علیه السلام) نقل شده: «من ملک نفسه اذا رغب، و اذا رهب، و اذا اشتهى، و اذا غضب، و اذا رضى، حرم الله جسده على النار»؛
کسى که برخویشتن در چند حالت مسلط باشد؛ به هنگام تمایل، و به هنگام ترس و به هنگام شهوت و به هنگام غضب و به هنگام رضایت و خشنودى از کسى، (یعنی آنچنان بر اراده خویش مسلط باشد که این امور، او را از فرمان خدا منحرف نسازد)، خداوند جسد او را بر آتش حرام مى کند. 

- درباره سختی مجاهده با نفس و ضرورت توکل به خداوند:

در حدیث معراج خطاب به پیامبر اکرم (ص) آمده است: «مردم یک بار می میرند، ولی نیکوکاران و آخرت گرایان بر اثر مبارزه با نفسهایشان و مخالفت با خواهشهای درونی شان و ستیز با شیطانی که در رگهایشان جاری است روزی هفتاد بار می میرند.»

امیر مؤمنان على (علیه السلام) در دعاى صباح چه زیبا مى فرماید:
«و ان خذلنى نصرک عند محاربة النفس و الشیطان فقد وکلنى خذلانک الى حیث النصب و الحرمان»؛
اگر به هنگام مبارزه با نفس و شیطان از یارى تو محروم بمانم این محرومیت مرا به رنج و حرمان مى سپارد و امیدى به نجات من نیست.

- درباره ارزش خویش و سویه ی مثبت نفس:

- امام صادق (ع) فرمودند: «نفس خود را همچون دشمنی دان که با او مبارزه می کنی و امانت و عاریه ای که باید آن را برگردانی، زیرا خداوند تو را طبیب نفست قرار داده است و راه سلامت آن را به تو نشان داده و درد و بیماری آن هم برایت روشن شده است و به درمان آن هم راهنمایی شده ای. پس بنگر با نفس خود چه می کنی.»

- امام علی علیه السلام در وصیت نامه ای که به فرزند بزرگوارش امام مجتبی علیه السلام می نویسد، می فرماید: اکرم نفسک من کل دَنیّه و ان ساقتک الی الرغائب فإنک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا «نهج البلاغه، نامه 31/86»؛

پسرکم! نفس خود را گرامی و محترم بدار از این که به هر یک از پستیها دچار بشود، زیرا اگر از نفس خود چیزی را باختی و از دست دادی، دیگر هیچ چیز نمی تواند جای آن را پر کند.

یعنی اگر بدنت را از دست بدهی جایش پرشدنی است، تا چه رسد که مال و ثروتت را از دست بدهی. هر چه را از دست بدهی چیز دیگری می تواند جای آن را پر کند، اما یک چیز است که اگر آن را از دست بدهی دیگر جا پر کن ندارد و آن نفس خودت است. فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا؛ اگر از خود خود، از خویشتن خود چیزی را از دست بدهی، عوض برایش پیدا نمی کنی. همچنین در یکی از خطابه هایی که در صفین فرمودند و در نهج البلاغه هم هست، دم از پیروزی و غلبه می زند و می گوید اصلا زندگیی که با توسری خوری و زیر دستی باشد، مردن از آن بهتر است و مردنی که با پیروزی باشد بر چنین زندگی هزاران بار ترجیح دارد. آخرین جمله آن حماسه اش این است:

«فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیات فی موتکم قاهرین»؛
مردن این است که مغلوب و مقهور و توسری خور دیگران باشید ولو روی زمین راه بروید، و زندگی این است که پیروز باشید ولو زیر خاک باشید.

«نهج البلاغه خطبه 51»

- شعری از امام صادق علیه السلام نقل شده که ایشان آن را می خواندند: اثا من بالنفس النفیسه ربها *** و لیس لها فی الخلق کلهم ثمن

(بحار الانوار، ج 75، ص 135، باب 21)

من نفس خودم را با هیچ موجودی برابر نمی کنم. اگر بخواهی معامله بکنی با نفس خودم، هیچ چیزی را با آن برابر نمی کنم جز پروردگارم. در عوض، فقط او را می گیرم. از آن که بگذرد حاضر نیستم این سرمایه خودم و این خویشتن خودم را بدهم. تمام دنیا و ما فیها را، تمام ماسَوَی الله (هرآنچیزی جز خدا) را من با این گوهر نفیس برابر نمی کنم.


مرتبط:

- تهذیب نفس

- شناخت لشکریان عقل و جهل در فرمایش امام صادق سلام الله علیه

- حدیث عنوان بصری: دستور العمل امام صادق علیه السلام برای خودسازی

- مطالبی درباره "جهاد با نفس"

- بیان حکمت بلاها و ابتلاها در پاکسازی نفس در غزل مولوی


7944070963