واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

سخنرانی آیت‌الله میرباقری در موضوع صبر بر مسیر حق

سخنرانی آیت‌الله میرباقری در بزرگداشت مرحوم استاد صدوق:

اگر صفین نبود، خوارج هم مدعی بودند که شیعیان امیرالمؤمنین(ع) هستند

در این درگیری پیچیده، حقیقت این است که انقلاب اسلامی یک تجلی الهی است. گمان می‌کنم بعد از رنسانس در غرب هیچ انقلاب واقعی وجود ندارد مگر انقلاب اسلامی. یک حرکتی است در مقابل جبهه‌ی باطل برای احیاء کلمه‌ی توحید در عالم و زمینه‌سازی برای تحقق دولت انبیاء و اولیاء در عالم! این حرکت با عظمت هر روز پیروزتر بوده است.

گروه معارف - رجانیوز: مراسم بزرگداشت مرحوم حجت الاسلام والمسلمین استاد مسعود صدوق از اساتید برجسته حوزه روز جمعه 18 فروردین برگزار شد.

 

به گزارش رجانیوز مراسم بزرگداشت مرحوم استاد صدوق روز جمعه با سخنرانی آیت الله میرباقری و با حضور شخصیت های  لشکری و کشوری، شاگردان و مردم متدین برگزار شد. 
 
در ادامه متن کامل سخنرانی آیت الله میرباقری را از نظر می‌گذرانید:
 

بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین. احمده و استعینه و اؤمن به و اتوکل علیه و استهدیه و استنصره و اصلی و اسلم علی خاتم انبیائه حبیب اله العالمین اباالقاسم محمد(ص). صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین الهداه المهدیین. سیما بقیه‌الله فی الارضین. ارواحنا لتراب مقدمه فداه و اللعنه علی اعدائهم اجمعین.

 

خدای متعال قلوب ما را با معرفت امام زمان(عج) منور بفرماید و مجلس را مورد لطف و رضایت خاص حضرت قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد(ص).

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه. فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا. در قرآن مجید در عین این که به وضوح توضیح داده شده است که اله عالم یکی است، هوالذی فی السماء اله و فی الارض اله. رب عالم یکی است. خدای متعال رب العالمین است، اما در موضوع ولایت به صراحت قرآن بیان می‌کند که دو جریان ولایت در عالم هست. یکی جریان ولایت الله است؛ «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» و در مقابل ولایت اولیاء طاغوت است؛ «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات». جریان ولایت الله در عالم که ولایت نور است و هر کسی از این ولایت برخوردار شد، متنعم شد، سیرش در وادی نور است، این جریان از طریق اولیاء الهی در عالم جاری می‌شود.

 

این حدیث نورانی در خاطر مبارکتان است که بسیار حدیث شریفی است، حضرت فرمودند: «خلطنا بنفسه و جعل ولایتنا ولایته». خدای متعال ما را با خودش یکی کرده است. تعبیر «خلط» را علماء، محققین و بزرگان معنا می‌فرمایند که یعنی چه؟!: «خلطنا بنفسه و جعل ولایتنا ولایته و قال: انما ولیکم الله و رسوله. الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون». خدای متعال ما را با خودش یکی کرد و ولایت ما را ولایت خود قرار داد و فرمود: «انما» ولی شما خداست و رسول و اهل بیت(ع). پس دو جریان ولایت در عالم هست؛ یکی ولایت الله که از طریق ولایت معصومین(ع) در عالم جاری می‌شود و همان ولایت الله است و همه‌ی انبیاء مبعوث به همین ولایتند و مأموریتشان بسط این ولایت است. «ولایتنا ولایت‌الله التی لم یبعث نبی قط الا بها

 

دوم جریان سرپرستی اولیاء طاغوت است: «یخرجونهم من النور الی الظلمات.» آن کسانی که ولایت الله را قبول نکنند، توحید را نپذیرند، اسیر اولیاء طاغوت می‌شوند و پایان ولایت: «اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون». این دو جریان در عالم هست، جریان ایمان و کفر. خدای متعال هم بنایش بر این نیست که کسی را مجبور به ایمان بکند «لا اکراه فی الدین». خدای متعال بعد از اینکه توحید را در آیه‌ی مبارک آیه‌الکرسی توضیح می‌دهد: «الله لا اله الا هو...» تا آخر، بعد می‌فرماید: «لا اکراه فی الدین.» در پذیرش این توحید اکراهی نیست، ولی اگر مؤمن شدید نتیجه‌اش برخورداری از ولایت الله است اگر به توحید کفر ورزیدید، نتیجه‌اش سلطه‌ی اولیاء طاغوت بر انسان است.

 

این داستان این عالم است. این درگیری مستمر بین ولایت نور و ظلمت، ولایت حق و باطل، یک درگیری است که شاید از آغاز خلقت انسان وجود داشته و از نظر قرآن دو مطلب حتمی و قطعی است. یکی پیروزی جبهه‌ی انبیاء و اولیاء و جبهه‌ی حق است در این هیچ تردیدی نیست که این جبهه قطعاً پیروز است. این مطلب را قرآن با بیان‌های مختلفی ذکر می‌کند. گاه می‌فرماید: «هوالذی ارسله رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون.» این به خواست دیگران مربوط نیست. چراکه اراده‌ی الهی است. دین این رسول، دین غالب و ولایتش ولایت غالب است. همه‌ی ادیان تحت پوشش او قرار می‌گیرند. چون کفار هم برای خود دین دارند: «لکم دینکم ولی دین»؛ دعوا بر سر دین است. دعوا در عالم بر سر اله است. در سوره‌ی کافرون خدای متعال می‌فرماید: «قل یا ایهاالکافرون. لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد» اختلاف بر سر معبود و بر سر خداپرستی و بت‌پرستی و دنیاپرستی است. به این اختلاف، اختلاف در دین ختم می‌شود. «لکم دینکم و لی دین.» دین انبیاء، دین خداپرستی و دین دیگران، دین دنیاپرستی! این دین خداپرستی که دین توحید است، چیزی نیست که خدای متعال انسان‌ها را به آن مکره کند. اگر پذیرفتند تحت ولایت الله قرار می‌گیرند و اگر نپذیرفتند تحت ولایت اولیاء طاغوت. غلبه هم با این دین حق است. «لیظهره علی الدین کله» همه‌ی ادیان مادی از بین می‌روند و دین توحید بر سایر ادیان غلبه پیدا می‌کند. دینی که انبیاء آوردند. ملاحظه فرمودید که این دین در این آیه به ولایت امیرالمؤمنین(ع) تفسیر شده است. «هو الذی ارسله بالهدی و دین الحق» دین حق، نبی اکرم را مأمور کرد که ولایت امیرالمؤمنین(ع) را در عالم ابلاغ و جاری کند. بنابراین از نظر قرآن غلبه ولایت حق و نورانی شدن پایان عالم به نور ولایت حق، «اشرقت الارض بنور ربها» زمین در عصر ظهور با نور امام(ع) روشن می‌شود و همه‌ی اهل عالم زنده می‌شوند. «اعلموا ان الله یحیی الارض بعد موتها» از این دست آیاتی که غلبه‌ی حق را قطعی می‌داند. «جاء الحق و زهق الباطل».

 

این یک نکته‌ قطعی است. نکته‌ قطعی دیگر که در قرآن بیان شده است این است که این دو جریان به تدریج از هم تفکیک می‌شوند. در عالم دنیا این دو جریان یک اختلاط و آمیختگی دارند. این یک خصوصیت عالم دنیاست. در عالم دنیا این دو دستگاه با هم آمیخته هستند. لذا گاهی صفات مؤمنین به کفار سرایت می‌کند، صفات دستگاه باطل به مؤمنین سرایت می‌کند. می‌بینید که مؤمنین هم به ظاهر دنیاگرا می‌شوند. بعضی از صفات کفار در آنان پیدا می‌شود. کفار هم بعضی از صفات خوب را پیدا می‌کنند، این ناشی از اختلاط عالم دنیاست. حکم دوم قطعی این است که این اختلاط پایان پذیر است و تمام می‌شود. در سوره‌ی مبارکه‌ی بینه این را به وضوح توضیح داده‌اند. «بسم‌الله الرحمن الرحیم. لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین منفکین حتی تأتیهم البینه. رسول من الله یتلو صحفا مطهره.» وقتی پیغمبر گرامی با صحف و کتب الهی می‌آید، این دو صف از هم جدا می‌شوند. این تفکیک تا جایی می‌رسد که دو دسته می‌شوند: «شر البریه و خیرالبریه». «ان الذین کفروا من اهل الکتاب و المشرکین فی نار جهنم خالدین فیها اولئک هم شر البریه». این یک دسته می‌شوند. مخلد در آتش. مؤمنین هم، «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها رضی الله عنهم و رضوا عنه. ذلک لمن خشی ربه» این دعوا بر سر دنیا نیست. پایان آن هم غلبه‌ی دنیایی نیست. وقتی تفکیک شد، رضی الله عنهم و رضوا عنه. بنابراین پایان این دو جریان این‌گونه است. در این دنیا که عالم اختلاط است، اختلاط در حد صفات هم می‌رود. صفات کفار به مؤمنین و مؤمنین به کفار سرایت می‌کند. تفکیک می‌شوند. این تفکیک بگونه‌ای است که در بهشت هیچ صفت رذیله‌ای نیست. در جهنم هم وقتی کسانی که باید خلاص شوند، خلاص می‌شوند و کسانی که خالد هستند باقی می‌مانند، هیچ صفت حمیده و هیچ پاکی نیست. این دو جریان از نظر قرآن حکم دومش این است.

 

تفکیک میان خیر و شر بر مدار امیرالمؤمنین(ع) است

 

عنایت دارید که حکم دوم نیز بر محور ولایت است. روایات متعددی نقل کرده‌اند که به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: یا علی! شما و شیعیانتان خیرالبریه هستید. این تفکیک بر مدار امیرالمؤمنین(ع) است. در عالم با ولایت امیرالمؤمنین(ع) با تدبیر و برنامه‌ریزی و مدیریتی که می‌کنند، این صف‌ّهای آمیخته به تدریج از هم جدا می‌شوند. می‌بینید صفین خیلی صف‌ها را از هم جدا کرد. اگر صفین نبود، خوارج هم مدعی بودند که شیعیان امیرالمؤمنین(ع) هستند. وقتی حضرت این صحنه را بپا می‌کنند، صف‌ها جدا می‌شود. تفکیک در عالم بر محور ولایت امام واقع می‌شود. این دو جبهه از هم تفکیک می‌شوند. پس این حکم قطعی قرآن است؛ یکی غلبه ولایت حق و دوم مسیر تفکیک این دو جریان تا خالص شدن این دو جریان. یک دسته می‌شوند بدترین و یک دسته می‌شوند بهترین. آنان خالد در جهنم اند و اینان خالد در بهشت و نعم. حال در این درگیری که در عالم است، مسیر جبهه‌ی حق تا پیروزی یک مسیر پر از فراز و نشیب است. چون بناست اراده‌های انسانی، به اختیار خودشان، «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی» مسیر بت پرستی و خداپرستی را انتخاب کنند. حجت‌ها تمام شود، اراده‌ها بالغ شوند. یک دسته مستقر در کفر شوند و یک دسته مستقر در ایمان شوند که تمام سختی‌ها و دشواری‌ها آنان را از مسیر ایمان متزلزل نکند، این مسیر پر فراز و نشیب و بسیار پیچیده‌ای است که گاهی انبیاء الهی هم قرآن می‌فرماید، با این که پیغمبر بودند با این که میثاق‌هایی را در عالم گذشته گذرانده بودند ــ‌ البته بنده در رابطه با انبیاء جسارت نمی‌کنم ــ پایداری نکردند نتوانستد پای این حکم الهی صبر کنند، عجله کردند. «فاصبر لحکم ربک» در سوره‌ی مبارکه‌ی «ن و القلم» که داستان بعثت نبی‌اکرم(ص) و جبهه‌ی مقابل حضرت خیلی عجیب توضیح داده شده است، قرآن در پایان می‌فرماید: ای پیغمبر! فاصبر لحکم ربک. غلبه با شماست. ولی صبر کن برای حکم پروردگارت! آن حکم باید در عالم جاری شود. «ولا تکن کصاحب الحوت» این هم تعبیر عجیبی است از حضرت یونس(ع). مانند مصاحب شکم ماهی نباش! البته این تعبیر معانی باطنی دارد. از قوم خود جدا شد و عجله کرد نتوانست آن تدبیر را تحمل کند. سال‌ها دعوت کرد، تنها دو نفر ایمان آوردند. شتاب کرد‍! ای پیغمبر ما، صبر کن! یا در جای دیگر می‌فرماید: «و اصبر حتی یحکم الله»! در پایان سوره‌ی یونس وقتی داستان پیچیده‌ی درگیری انبیاء و کفار را توضیح می‌دهد، در پایان می‌فرماید: «و اصبر حتی یحکم الله»؛ صبر کنید تا فرمان خدا در عالم جاری شود «و هُو خیر الحاکمین» عجله نکنید پای حکم خدا ایستادن خیلی کار دشواری است. همین جاست که بسیاری کم آوردند. همین جاست که بسیاری از انبیاء جدا شدند. با حضرت نوح(ع) همراه شدند وقتی پیروزی به تأخیر افتاد یکی یکی جدا شدند. حضرت ماند و یک عده‌ی محدود! این داستان هم نکته‌ی بعدی است که مسیر پیروزی یک مسیر پرفراز و نشیبی است که بسیاری از رمز و راز آن بر ما پنهان است. حتی غیر از نبی اکرم(ص) و اهل‌بیت(ع) گاهی رمز و راز مسیر بر انبیاء هم پیچیده و پوشیده بود. نمی‌دانستند که چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. تا کی و چرا باید صبر کنند؟ ولی پای حکم خدا باید صبر کرد. این هم نکته‌ی بعدی تا غلبه‌ی قطعی واقع شود.

 

در این درگیری انسان‌ها دو دسته می‌شوند یک دسته طرفدار جبهه‌ی انبیاء می‌شوند و پای حرف انبیاء می‌ایستند و یک دسته هم از صف انبیاء به تدریج جدا می‌شوند. سختی‌های راه را نمی‌توانند تحمل کنند. کسانی که پای درگیری و پای انبیاء می‌ایستند درجاتی دارند. یک عده هستند که تحمل ولایت معصوم را می‌کنند و حامل ولایت برای دیگران می‌شوند. می‌توانند این حقیقت و این سرّ را به دیگران برسانند.

 

 حالا فرصت کوتاه است و مجلس، مجلس بزرگداشت یک عالم ربانی است. اگر نبود شخصیت این مرد بزرگ [مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین استاد صدوق] ـ که به نظر من، عمرش را وقف امام زمان(عج) کرد و آن هم به شکل صحیح! انسان وقف، انسانی که با تمام انگیزه و با تمام قوا در این مسیر قدم برمی‌داشت ـ بنده بحث را به این جا نمی‌کشاندم. قاعدتاً مجلس ختم، مجلس تذکر به عالم آخرت و مجلس مؤعظه است. ولی چون مجلس منسوب به این عالم عزیز است، عرض می‌کنم.

 

درگیری بین جبهه حق و  باطل در پیچیده‌ترین مراحل تاریخی خودش قرار دارد

 

این درگیری [بین جبهه حق و جبهه باطل] در دوران ما، در پیچیده‌ترین مراحل تاریخی خودش است. به تعبیر بعضی بزرگان تبدیل شده است به درگیری بین اسلام و تجدد! یعنی درگیری ایمان و کفر و درگیری حق و باطل در دوران ما، نوک پیکانش درگیری اسلام و تجدد است. که آن تمدن شیطانی است که همه‌ی زوایای زندگی بشر را زیر سلطه‌ی خودش قرار می‌دهد. می‌دانید که این تمدن، مدعی برنامه‌ریزی در مقیاس توسعه‌ی پایدار برای همه‌ی عرصه‌های حیات اجتماعی است. یعنی مدعی هستند که ولایت خودشان را بر همه‌ی زوایای زندگی بشر جاری کنند. برای انسان قبل از تولدش برنامه‌ریزی می‌کنند، برای به دنیا آمدنش و زایمانش تا مهد کودکش تا دوران تحصیلش تا دوران اشتغال و دوران فراغت و پیری‌اش خانه‌‌های سالمندان و اتاق مرگش و السلام! لحظه‌ و عرصه و جامعه‌ای را هم خالی نگذاشته‌اند. مدعی دهکده‌‌ی واحد جهانی هستند. البته این حرف‌ها امروز بدیهی شده و احتیاجی به گفتن ندارد. ما با یک چنین تمدن پیچیده‌ی شیطانی که برای همه‌ی عرصه‌ها تدبیر کرده است، مواجهیم! تمدنی که «ظلمات بعضها فوق بعض» است. 

 

ادامه سقیفه در امپراتوری مدرن تجسد پیدا کرده است/ واژگونی اخلاقی و فرهنگی رخ داده، پیچیده‌ترین صورت کفر در طول تاریخ است

 

ادامه‌ی سقیفه در امپراطوری بنی‌امیه و بنی عباس است و از آن‌جا وارد غرب شده و در امپراتوری مدرن تجسد پیدا کرده است. امپراتوری که مثل اسلاف خود، جبهه‌ی انبیاء را متهم به عدم عقلانیت می‌کند. مکرر در قرآن ذکر شده که: «والقلم و ما یسطرون. و ما انت بنعمت ربک بمجنون» و در آیه‌ی «و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون». اینها وقتی قرآن را می‌شنوند، می‌گویند اینان مجنون اند. چرا؟ آیا این جنون یعنی یک بیماری روانی؟! این که نیست. این همان عدم عقلانیتی است که الآن هم ادیان را به آن متهم می‌کنند. و الا ادعای جنونِ این‌گونه نسبت به پیامبر(ص) نداشتند. در همان آیه بلافاصله می‌فرماید: «ولاتطع المکذبین. ودوا لو تدهن فیدهنون» اینها که با یک مجنون، بنای مداهنه و سازش ندارند. این سازش، اطاعت کردن است: «ولا تطع المکذبین» امروز هم همین طور است. این تمدن پیچیده‌ی غرب برای همه‌ی عرصه‌های زندگی بشر برنامه دارد و چنانچه از روایت‌های آخرالزمانی استفاده می‌شود، یک مرکزیتی در عالم است که تلاش می‌کند برای واژگونی فرهنگی؛ به طوری که در این تمدن همه‌ی خوبی‌ها بدی می‌شود و بدی‌ها خوب! معروف، منکر می‌شود و منکر، معروف!! روایت‌ّهای آخرالزمان را ببینید. بخش عمده‌ای از آن‌ها علائم آخرالزمان را که بیان می‌کند، یک واژگونی اخلاقی و یک واژگونی فرهنگی است که پیداست از مرکزیتی اداره می‌شود. این پیچیده‌ترین صورت کفر در طول تاریخ است. پیچیده‌ترین نوع ایجاد درگیری بین انبیاء و جبهه‌ی باطل است. «حملوا ‌الناس علی اکتاف آل محمد(ص)» مردم را در مقابل دین قرار می‌دهد. آراء را در مقابل ادیان قرار می‌دهند. 

 

بعد از غلبه‌ رنسانس، برخورد تمدن‌ّها به پرچم‌داری دو تمدن اسلام و غرب آغاز شده است

 

در این درگیری پیچیده، حقیقت این است که انقلاب اسلامی یک تجلی الهی است. گمان می‌کنم بعد از رنسانس در غرب هیچ انقلاب واقعی وجود ندارد مگر انقلاب اسلامی. یک حرکتی است در مقابل جبهه‌ی باطل برای احیاء کلمه‌ی توحید در عالم و زمینه‌سازی برای تحقق دولت انبیاء و اولیاء در عالم! این حرکت با عظمت هر روز پیروزتر بوده است. خدا رحمت کند امام بزرگوار ما را آن روزی که می‌گفت آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند کند، بعضی‌ها تعجب می‌کردند. چون قدرت اقتصادی و نظامی و جریان‌های قدرت در دست آنان است. امام نمی‌خواستند بگویند آنان نمی‌توانند محاصره اقتصادی کنند، نمی‌خواستند بگویند آنان حمله‌ی نظامی نمی‌کنند یا قدرت نظامی ندارند. فرمایش امام یک کلمه بود: اگر شما استقامت کنید آنان با همه‌ی قوا به میدان می‌آیند ولی با همه‌ی قوا هیچ کاری نمی‌توانند بکنند. الآن هم همین طور شده است. امروز که سی و هفت سال از انقلاب می‌گذرد و پانزده سال است که از حمله‌ی مستقیم آنان به دنیای اسلام می‌گذرد، با همه‌ی قوا هم آمده‌اند اما الحمدلله ما هر روز مقتدرتر شده‌ایم. معنایش این است که هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. الحمدلله این انقلاب اسلامی مسیر خودش را طی می‌کند و به دنبال دولت مستعجل هم نباید بود. عجله بسیار خطاست. ما هر روز پیش رفته‌ایم. درگیری بین اسلام و غرب عمیق‌تر شده است و به مرحله‌ی برخورد تمدن‌ها رسیده است. چه کسی فکر می‌کرد بعد از غلبه‌ی رنسانس، برخورد تمدن‌ّها آغاز بشود؟ آن هم عمده‌اش بین دو تمدن اسلام و غرب باشد به پرچم‌داری ایران و آمریکا! این اتفاق افتاده و این حرف ما نیست.

 

چه کسی فکر می‌کرد در این درگیری عظیم با این که مرتب تأکید می‌شود بر وحدت دنیای اسلام، جبهه‌ی نفاق در دنیای اسلام به حدی احساس خطر کند که کار را به اینجا برساند و هر کسی سر درون دنیای اسلام می‌کند، بفهمد در دنیای اسلام دو جریان است: جریان معقول جریان مکتب اهل بیت است و جریان خشن و کور که جریان سلفی گری است. امروز هر کسی سر درون دنیای اسلام می‌کند این را می‌فهمد. تا دو سه دهه قبل، برای خود مسلمانان در داخل دنیای اسلام این مسئله مبهم بود. یکی از نکات بسیار مهم که در این پنج شش سال اخیر اتفاق افتاد ـ که این هم به غلبه‌ی اسلام ناب به تعبیر حضرت امام(ره) و غلبه‌ی مکتب اهل‌بیت(ع) منتهی شده است ـ همین درگیری‌های منطقه‌ای است. این درگیری‌های منطقه‌ای را دشمن هدایت کرده است. غرب وارد منطقه شده است برای سرکوب دنیای اسلام و تجزیه‌ی کشورهای اسلامی و ایجاد درگیری درون دنیای اسلام. این درگیری الحمدلله به نفع مکتب اهل‌بیت(ع) تمام شده است. چه کسی است که نداند بسیاری از کشورهای مهم دنیا از شما دعوت می‌کند که بیاید مکتب اهل بیت را به جای مکتب انحرافی سلفی در کشور ما تبلیغ کنید. مثل روسیه و چین. بنابراین این انقلاب مسیر خود را طی می‌کند.

 

 منتها در مقابل برنامه و نظم پیچیده‌ای که عقلانیت مادی غرب برای تمام عرصه‌های حیات ایجاد کرده است، طراحی یک برنامه جامع حقیقتاً یک کار بسیار دشواری است. برخلاف این که در ابتدا سهل می‌نمایاند. درک عمیق از مسئله‌ی ما که مسئله‌ی ما چیست؟ این که ما یک کارشناس مسلمان نداریم؟! خیر، فراوان داشته‌ایم و داریم. مسئله این است که اینان کنار فقها نمی‌نشینند؟! سی سال است کنار هم می‌نشینند. تئوریزه کردن انقلاب اسلامی، و بیان یک تئوری اداره‌ی متناسب با این مرحله‌ی انقلاب که به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی، مرحله‌ی عبور از نظام اسلامی به دولت اسلامی است. تئوریزه کردن رفتار دولت که تداول ایام بین جریان‌ها صرفاً یک تداول ایام سیاسی نباشد و حقیقتاً یک اتفاق فرهنگی بیفتد. این کار بسیار دشواری است. برخی این را یک کار ساده تلقی کرده‌اند و به تدریج روشن می‌شود که این‌گونه نیست. من اهل مبالغه نیستم و قصدم این نیست ولی این‌جا با قاطعیت عرض می‌کنم ـ از محضر همه‌ی فرهیختگان عزیز و بزرگانی که حضور دارند، عذر خواهی می‌کنم ـ بنده مدعی‌ام این کار، کاری است که یک متفکر عمیق که بتواند عمق درگیری جبهه‌ی حق و باطل را بفهمد در همه‌ی مظاهر و سر سپرده‌ی به آستان ولایت حقه باشد، هیچ چیز را در عرض امیرالمؤمنین(ع) قبول نداشته باشد، این کار از عهده‌ی او برمی‌آید. و من مدعی‌ام تنها فیلسوف انقلاب اسلامی، استاد بزرگوار ما ـ که من شاگرد کوچک ایشان هستم ـ علامه سید منیرالدین حسینی(ره) است. بنده ایشان را فیلسوف انقلاب می‌دانم و لاغیر. کسی که عمق درگیری فرهنگی جبهه‌ی حق و باطل را بفهمد، و بتواند مسیر انقلاب اسلامی را برای عبور از این فضا تئوریزه کند. عرض کردم بسیاری مدعی هستند. الحمدلله نیروهای بسیار خوب و فرهیخته‌ای داریم که از محصولات برجسته‌ی انقلاب اسلامی است. به فضل الهی آنقدر ظرفیت حوزه و دانشگاه‌های ما با ۴ دهه‌ی قبل تفاوت کرده است که اصلاً قابل مقایسه نیست. متفکرینی که در دانشگاه و حوزه‌ی علمیه هستند و دغدغه‌ی آنان همین مسئله است، حقیقتاً فراوان و بسیارند و برخی از آنان نخبه به مفهوم حقیقی هستند. اینان مایه‌ی امیدند. اما تئوری بنیادین که بتواند عمق استراتژیک انقلاب اسلامی و عمق فرهنگی‌اش را بفهمد و طراحی کند، من فقط یک فیلسوف می‌شناسم. اگر دیگران می‌شناسند، معرفی کنند بگویند کدام فلسفه تولید شده است؟! کدام فلسفه‌ی جدید که فلسفه‌ی عمل باشد و ناظر به تحول فرهنگ در همه‌ی عرصه‌ها باشد، طراحی شده است؟!  کدام تئوری تولید شده است که بخواهد وحی را حاکم بر همه‌ی عقلانیت بشری ـ اعم از عقلانیت فلسفی، تجربی، اعم از معارف شهودی و غیر شهودی ـ کند؟! خدای متعال بر درجات همه‌ی عالمان اسلام بیفزاید. زحمت‌ها فراوان کشیده شده است. بنده نمی‌خواهم قدر زحمتی را کم کنم، خیر غرضم این نیست. می‌خواهم بگویم مسئله‌ی انقلاب اسلامی بسیار جدی‌تر و عمیق‌تر است. ما در لایه‌های بسیار عمیق از آن درگیریم. که اگر مبارزه را به آن عمق نکشانیم... مثلاً گاهی در حوزه‌ی ما روش تحقیق‌های غربی برای پایان‌نامه‌های فضلای حوزه تدریس می‌شود! به نظر شما ما به این نحو به عمق انقلاب فرهنگی می‌رسیم؟! اگر ما در روش تحقیق با غربی‌ها دعوا نداریم، سر چه دعوا داریم؟! تمام دعوا همین‌جاست. الآن عرض کردم الحمدلله نخبگان فراوان و ارزشمندی در حوزه و دانشگاه مشغولند که این از سرمایه‌های ماست، اما تئوریزه کردن انقلاب اسلامی و مراحل آن، مسئله‌ی جدی ماست.

 

 و این عالم عزیزی [مرحوم استاد صدوق] که ما در فقدان او دور هم جمع شده‌ایم و فقدان ایشان برای همه‌ی ما غیر مترقبه و سنگین است ـ خدای متعال مسائل را می‌داند ـ امیدوارم امثال این عزیز، کسانی باشند که اهل رجعت باشند و ادامه‌ی راهشان را در رجعت در کنار معصوم(ع) به پایان برسانند. ایشان از کسانی بود که خودش را وقف کرد. کسانی که با ایشان آشنا هستند می‌دانند، موقعیت‌های خوبی که از دوران جوانی خودشان در دانشگاه، در نظام اجرا و در حوزه داشتند اما به همه پشت پا زدند و سی و پنج سال از فاخرترین دوران خود را وقف این راه کردند. شب و روز نمی‌شناختند. همه می‌دانند یک خانه‌ی مسکونی از خود نداشت، همه می‌دانند معیشتش بسیار تنگ بود ـ البته این تعبیر زشتی است. چون عیش اینان، عیش واسع است. ظاهر را عرض می‌کنم ـ با این که همه چیز برای ایشان فراهم بود. این‌طور نبود که حال به دنیایش هم برسد. خیر، خودشان را وقف کرده بودند. به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد، خودش و شئون دنیایی خودش بود. به تمام معنا آدمِ وقف بود. همه‌ی وجودش دغدغه بود و مهم این است که دغدغه‌اش دغدغه‌ی عمیقی بود. اندیشه‌های بنیادین انقلاب اسلامی و به دنبالش اندیشه‌های راهبردی را پیش می‌برد و ارائه می‌کرد. الحمدلله برکاتی هم داشتند، شاگردان خوبی را تربیت کردند. من این تعبیرِ «اندیشمند گفتمان انقلاب اسلامی» ـ که سرور عزیزم جناب سردار نجات راجع به ایشان بکار بردند ـ واقعاً تعبیر بسزایی می‌دانم. حقیقتاً یک اندیشمند بود و خود را وقف کرده بود برای حل مسائل انقلاب اسلامی. به فضل الهی، به نتایج خوبی هم رسیدند؛ منتهی نیاز است که ان شاءالله شاگردان و همکاران ایشان این مسیر را ادامه دهند. عاش سعیدا و مات سعیدا!

 

 یک جمله‌ای بعنوان پایان عرایضم عرض کنم از امیرالمؤمنین(ع). وقتی خبر رحلت خباب به ایشان رسید ـ که صحابی رسول اسلام و جزو اول مسلمانان بود، بسیار شکنجه شده بود در دوران صدر اسلام برای این که از حضرت روی گردان شود، اما پایدار ایستاده بود و در جنگ‌ها کنار نبی‌اکرم(ص) بود. حتی برخی می‌گفتند در صفین در کنار امیرالمؤمنین(ع) بود، اگر عمرش کفاف داده باشد ـ وقتی خبر رسید، حضرت چند جمله فرمودند که در حکمت‌های ۴۳و۴۴ نهج‌البلاغه نقل شده است: با محبت و از سر رغبت ایمان آورد. مانند منافقین نبود که از سر کراهت ایمان بیاورند، یا بعد از پیروزی «یدخلون فی دین الله افواجا» باشند، همین‌طوری سرشان را بیندازند و بیایند. به کفاف قانع بود و از خدای خودش راضی بود و همه‌ی زندگانی‌اش جهاد بود. بعد فرمودند: گوارا باد این سعادت، برای کسانی که همه‌ی توجه‌شان به عالم آخرت است. و برای روز حساب عمل می‌کنند و به کفاف در این دنیا قانع‌اند. وقتی بدست آوردند دیگر هم‌افزایی نمی‌کنند. آن کسانی می‌توانند در درگیری حق و باطل کنار اولیاء خدا بایستند که اینجور باشند. اگر قناعت به کفاف نداشته باشند، اگر حیات مجاهدانه نداشته باشند، از صف اولیاء الهی جدا می‌شوند، سختی‌های راه آنان را جدا می‌کند. هوس‌ها و لذت‌ها آنان را جدا می‌کند.

 

خدای متعال بر درجات این عالم بزرگوار بیفزاید. ان شاءالله راهشان را پر رهرو قرار دهد، به شاگردانشان توفیق دهد با جدیت و قاطعیت و تدبیر دقیق و صحیح این مسیر را ان شاءالله ادامه دهند. فقدان ایشان را به همه‌ی بازماندگان محترم، پدر بزرگوارشان، فرزندان فاضل و ارجمندشان، صبیه مکرمه و اهل بیت مکرمه‌شان و سایر بازماندگان عزیزشان، شاگردان و همکاران و دوستان عزیزشان صمیمانه تسلیت عرض می‌کنم و از خدای متعال برای ایشان علو درجات و ادامه‌ی راهشان را درخواست می‌کنم. و از همه‌ی قدم‌هایی که در راه تکریم این عالم بزرگوار از اول تا کنون برداشته شد، از خدای متعال درخواست می‌کنم این قدم‌ها را در صراط مستقیم امیرالمؤمنین(ع) استوار و ثابت قدم بدارد.

 

صلی الله علیک یا اباعبدالله

****How Silence Rewires Your Brain to be More Intelligent

How Silence Rewires Your Brain to be More Intelligent


In 2011, the Finish tourism board decided to run a campaign promoting the “silence” you can get by visiting the beautiful country. Along with photos of awe-inspiring landscapes, they used the slogan “Silence, Please”.

Eva Kiviranta, manager of social media for VisitFinland.com, said: “We decided, instead of saying that it’s really empty and really quiet and nobody is talking about anything here, let’s embrace it and make it a good thing”.

Finland may be on to something. More and more people are living in big cities that are becoming increasingly cluttered, loud and distracting. Yet, according to research, getting an adequate amount of silence each day is important for our brains.

This is what silence does for your brain.

A 2013 study found that when mice were exposed to two hours of silence per day, they developed new brain cells in the hippocampus. This is a region of a brain associated with learning, emotion and memory. In other words, silence could quite literally grow your brain.

As Chaim Potok said, silence could be the ultimate time to learn:

“I’ve begun to realize that you can listen to silence and learn from it. It has a quality and a dimension all its own.”

Your brain is analyzing during silence.

A 2001 study showed that when the brain was resting, it was constantly internalizing and evaluating information. The study found that when the brain rests it is almost like “a conscious workspace.”

When we’re not distracted by noise or business, it helps our brain relax and think about profound things in an imaginative way.

As Herman Melville once wrote, “All profound things and emotions of things are preceded and attended by silence.”

Silence reduces stress.

A study found that noisy environments can lead to chronically elevated levels of stress hormones. However, silence may have the opposite effect.

While noise can cause stress and tension, silence releases tension in the brain and the body. A study found that two minutes of silence can prove to be even more relaxing than listening to “relaxing” music.

Silence is a true friend who never betrays. – Confucius

Silence can restore our cognitive resources.

According to the attention restoration theory, when you are in an environment with lower levels of sensory input the brain can ‘recover’ some of its cognitive abilities.

As Francis Baco once said, “Silence is the sleep that nourishes wisdom.” 

Conclusion.

If you live in a big city, your brain might be craving silence. Finland might just be the best place for you to visit!

ویژگی های شهروند عقلانی

سه شنبه ۲۶ بهمن طی مراسمی در دانشگاه خوارزمی ضمن تجلیلِ اندیشه های دکتر خسرو باقری، استاد برجسته تعلیم و تربیت کشور، تعدادی از صاحب نظران به نقد آرا و دیدگاه های ایشان پرداختند. به همین مناسبت، چکیده ای از گفتار دکتر باقری با موضوع "تربیت شهروند عقلانی، چگونه؟" تقدیم می گردد:

به گزارش عصر ایران به نقل از کانال تلگرامی کافه خرد، برای شهروند عقلانی ویژگی هایی می توان برشمرد. از جمله:

 بررسی انسجام مجموعه اعضای یک اندیشه

 آدم باید وقتی با کسی صحبت می کند، اجازه دهد حرف شخص به آخر برسد. آیا شما با خواندن یک فصل کتاب می توانید آن را ارزیابی کنید؟ ما زود قضاوت می کنیم. عنوان را می بینیم، نظر می دهیم. هنوز جمله فرد تمام نشده نظر می دهیم! اجازه نمی دهیم به آخر برسد بعد کل را ببینیم. آدم های عجول نمی توانند کل نگر باشند. آدم عاقل، کل نگر است بنابراین صبور می شود. باید صبر کرد تا سخن به انتها برسد، کتاب را تا آخر باید خواند و بعد شروع به سنجش کرد و گرنه سنجش ها خراب از آب در می آید. این قاعده است.
 
کاویدن مفروضات یک سخن

یعنی سخن را با مفروضاتش بسنجد. این صحبتی که فرد کرد چه پیش فرضی دارد؟ این بخشِ مهم و مشکلی از عقل ورزی است.

بررسی همخوانی ظاهر و باطن امور

جست و جوی همخوانی ظاهر و باطن امور نیز از لوازم عقل ورزی است. حرفی که از طرفداران مکتب انتقادی زدیم، حرف خوبی است اما نباید انحصاری باشد. درون و بیرون را باید سنجید و بررسی کرد.

 انسجام اندیشه و عمل

  آدم اگر بخواهد عقلانیت خودش را بفهمد باید ببیند حرف و عملش چقدر همگنی دارند. اگر حرف های خوب بزند و کارهای ناخوب بکند، این آدم عاقل نیست. عقل هم البته به یکباره حاصل نمی شود و به تدریج به دست می آید. شعار عقل این است که باید به سوی همگنی حرکت کرد. شخصیت انسان محل تعارضات است. این تعارضات خوبند منتها باید به سمت وحدت بروند. اگر به سمت انشقاق بروند آخرش اسکیزوفرنی است. جنون! جنون یعنی انشقاق شخصیت. در قرآن آیه جالبی هست: " أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم " و آخرش می گوید: "افلا تعقلون؟" چرا این را می پرسد؟ چرا حرفهای خوب به دیگران می زنید و بعد خودتان می روید آن کار دیگر می کنید؟ بعد می گوید نمی خواهید عقلتان را به کار بگیرید؟ ترازو را گم کردید. چرا به کار نمی گیرید؟ عقل را باید به کار گرفت. فاصله حرف و عمل، گسیختگی است. عقل انسجام می خواهد.

پی جویی همبستگی اجتماعی

 انسجام و همبستگی اجتماعی یکی دیگر از شعارهای عقل است، در سطح اجتماعی. همبستگی اجتماعی یکی از انسجام های بزرگ است. شهروند باید متعهد باشد. یکی از حداقل های شهروندی انسجام و همبستگی اجتماعی است. ما باید همبستگی را در اولویت قرار دهیم. ما در این مورد خیلی ضعیف هستیم. عقل اجتماعی ما ضعیف و کودک است. برای همین است که درکی از منافع ملی در این جامعه نداریم. احزاب و جناح ها را ببینید چگونه همدیگر را پاره می کنند؟ مگر شما مخرج مشترک ندارید؟ مخرج مشترک شما چیست؟ ما درجات همبستگی داریم. دشمن خود را این طور نمی کشند که برادر و خواهرشان را. این جای تأمل ندارد؟ همبستگی درجات دارد. در خانواده بیشتر است، در همسایه کمتر می شود اما این  همبستگی باید تا آخر وجود داشته باشد. 

با محله، شهر، کشور و دنیا. چرا نداشتنِ همبستگی بی عقلی است؟ مثل این است که شما در کشتی بنشینید و بگویید گوشه ای از آن که سوراخ میشود از ما بسیار فاصله دارد! خوب دنیای به این بزرگی هم همین طور است. برخی فکر می کنند در دنیای به این بزرگی اگر در گوشه ای ترور و ویرانی باشد، به آنها صدمه ای نخواهد خورد.

آشنایی با دکتر سیّدحسین نصر و حکمت خالده، جاودان خرد

دوستی و آشنایی با شهید مطهری و همکاری آن شهید با سیّدحسین نصر نیز بر اهمیّت این فضای فکری مهم افزود، و در زمانی کوتاه مورد پذیرش و حتی استقبال بسیاری از دانشگاهیان و به ویژه استادان و دانشجویان آن دانشگاه قرار گرفت؛ همان طرحی که در دهه 70 به همت و تلاش دکتر مهدی گلشنی در قالب راه اندازی دوره کارشناسی ارشد و دکتری فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف احیا شد...
سیدحسن حسینی سروری - عضو هیات علمی دانشکده فسلفه علم دانشگاه صنعتی شریف


نامگذاری ارسطو به معلم اوّل، و فارابی به معلّم ثانی، و میرداماد به معلم ثالث، زمینه ها و دلایل خود را دارد. هرچه باشد، قطعاً این نیست که این اندیشمندان سه گانه حوزه حکمت و فلسفه از مؤثرترین و یا مهم ترین حکماء در تاریخ اندیشه فلسفی، و یا حتی در عصر خود بوده اند. به خوبی می دانیم که هم در یونان فلسفی، و هم در زمان و مکان زیست فارابی، و هم سیّدحسین نصر، معلم چهارمدر عصر میرداماد، و هم چنین در اعصار میان این دوره ها، و یا حتی در دوره های متاخرتر صدها و بلکه بیشتر حکیم و دانشمند نام آور در علوم و معارف مختلف چشم نوازی می کند که هر کدام را می توان به علت ها و زمینه هایی معلمان اول و دوم و سوم خواند.

این مقدمه در معرفی معلم چهارم نیز به طور اصولی درست است. هم چنین روشن است که لازم نیست همه ویژگی های معرفی آن سه حکیم به القاب معلّم اول و معلّم دوم و معلّم سوم عیناً در نامگذاری حکیم دیگری به معلّم چهارم نیز منطبق باشد، همانطور که در سه حکیم یاد شده نیز، دلایل این نامگذاری به رغم پاره ای اشتراکات، تا حدودی متفاوت و متنوع است.

فکر اولیه نوشته حاضر و نسخه ابتدایی آن به سال ها قبل بازمی گردد، که به دلایلی تا به امروز از طرح آن و به تبع از نشر آن، خودداری کردم. اگرچه آن دلایل که بخشی به حساسیت های غیرعلمی به سیّد حسین نصر باز می گردد، هم چنان نیز وجود دارد، بر آن شدم که با ذکر چند نکته و دلیل، سیّد حسین نصر را معلم چهارم بنامم.

مخالفان، منتقدان و حتی موافقان اندیشه های سیّدحسین نصر ممکن است با این نامگذاری همدل، همراه و خلاصه موافق نباشند. هم چنان که نظر دکتر نصر را هم نمی دانم که با آنچه براساس اندیشه های وی مطرح می شود، روی خوشی نشان می دهد و یا خیر. امّا همانطور که بارها بر آن تأکید کرده ام، نقد و بررسی آثار و اندیشه های نصر را باید در هزاران صفحه و صدها کتاب و نوشته جستجو کرد، نه در رفتار و منش مدیریتی ایشان در دهه های چهل و پنجاه؛ و اگر کسی هم علاقه مند به کند و کاو در رفتار مدیریتی و اجتماعی و سیاسی ایشان است، حتماً باید به همه امتیازات و اشکالات آن دوره توجه کند، نه صرفاً بر اساس برخی پیش داوری ها و دغدغه های تک بعدی سیاست مآبانه به ارزیابی آن بپردازد.

 در عین حال این نوشته اصلا به آن بخش از حیات سیاسی و اجتماعی سیّد حسین نصر مربوط نمی شود، به این دلیل ساده و واضح که اندیشه ایشان را باید در صدها اثر مکتوب بررسی کرد، نه تعقیب و گریز در رفت و آمدهای ایشان در مراکز دیوانی قبل از انقلاب.

بنابراین، نوشته حاضر فقط و فقط برمبنای اندیشه های سیّدحسین نصر با استناد بر آثار و اندیشه های ایشان است. در عین حال امیدی هم ندارم که این همه تاکید بر ضرورت بررسی و نقد اندیشه های نصر بر اساس آثار وی، برخی منتقدان حرفه ای و مخالفان پیمان بسته ایشان را از حاشیه پردازی غیر عالمانه و سیاست مآبی غیر علمی دور کند.

1. معلم اوّل و دوم و سوم

1.1.  نامگذاری ارسطو به معلّم اوّل، و فارابی به معلّم ثانی از سوی مسلمانان از قرن های هفتم و هشتم هجری قمری به بعد دیده می شود، و اینکه در غرب نیز از ارسطو به معلّم اوّل یاد می شود، نشانگر تأثیر مسلمانان در اشاعه و توسعه تفکر یونانی است. با توجه به شباهت و قرابت ارسطو و فارابی در پاره ای مسائل فلسفی و حکمی، نامگذاری این دو حکیم به معلّم اوّل و معلّم ثانی نیز از این نوع  نزدیکی و مشابهت بدور نیست.

برخی معتقدند ارسطو به دلیل پایه گذاری مکتب فلسفی جدید و فارابی نیز به دلیل شرح و بسط و اشاعه همان تفکر فلسفی ارسطویی، به این القاب مشهور گشته اند. البته اگر چنین بود حتماً حکماء  مؤثرتر دیگر، هم در تأسیس مکاتب  فلسفی در یونان، و هم در اشاعه مکتب فلسفی ارسطویی در حوزه اسلامی، از قبیل ابن سینا و به ویژه ابن رشد بوده اند که از این نامگذاری محروم گشته اند.

      برخی دیگر نیز معتقدند فارابی تنها شارح ارسطویی نیست، و در حقیقت بعد از کندی که بیشتر به شرح آثار یونانی پرداخته است، به تأسیس یک مکتب جدید فلسفی دست زده است. بر این اساس، این گروه معتقدند گرچه کندی نخستین فیلسوف مسلمان است، اما این فارابی بود که توانست مکتبی فلسفی نوینی تأسیس کند، مکتبی که به همه مسایل فلسفی توجه می کند و با رعایت اصل وحدت، اجزاء و ساختار کاملاً منسجم و سازگاری را نشان دهد. در حقیقت  ابن سینا و ابن رشد و دیگر حکماء شاگرد او بودند، و از این رو لقب معلم ثانی برای چنین فعالیت تأسیسی مهم به وی اهدا شده است. اگرچه این دیدگاه نیز نادرست نیست، نمی تواند علت اصلی این نامگذاری باشد، از آن رو که مؤسسان مهم تری از قبیل ابن سینا در حکمت مشایی، و یا سهروردی در حکمت اشراقی به افتخار این القاب مهم نایل نگردیده اند.

توجه خاص این دو حکیم بر علم منطق و اهمیت آن، و برخی نوآوری های آنان در این خصوص نیز از دلایل این نامگذاری خوانده شده است. ارسطو را واضع قوانین منطق و فارابی را نیز بنیان گذار منطق حکمت اسلامی می دانند. بر همین اساس است که روش شناسی در علوم، طبقه بندی علوم، و محوریت وحدت در علوم مختلف نیز از دلایل مهم نامگذاری ارسطو و فارابی به معلّم اوّل و معلّم دوم تلقی شده است. درحقیقت، منش اصلی معلّم، به ویژه در ادبیات اسلامی، راهنمایی و نشان دادن روش های علمی بر محور اصل وحدت است، و این ویژگی هم در ارسطو و هم به طور بسیار انحصاری در فارابی دیده می شود.

همه این عوامل می تواند درست و هر کدام نیز می تواند به تنهایی مورد توجه قرار گیرد. امّا نقطه مشترک این دیدگاه ها، برخورداری ارسطو و فارابی از یک جهان بینی و متافیزیک استعلایی است که دیگر جنبه ها و ابعاد مختلف فلسفه، علم، منطق و حتی علوم اعتباری و قراردادی و یا عقل عملی نیز در ذیل آن معنادار و جهت مند می گردد.

 به عبارت دیگر اگرچه می توان به چند حوزه برجسته فلسفی و منطقی این دو حکیم اشاره کرد، همه یافته ها، دیدگاه ها و نظریات آنان از یک جهان بینی واحد سرچشمه می گیرد، و این جهان بینی به همه نگرشهای علمی و فلسفی دیگر جهت می دهد.

ناگفته نماند مقایسه ارسطو و فارابی به جهت اشتراک در فلسفه مشایی و تأسیسی بودن هر دو نباید ما را از تفاوت بزرگی که در تلقی از استدلال در نگرش عقل محور ارسطو در مقابل دیدگاه عقل وحدانی فارابی وجود دارد، غافل کند. به طور خلاصه می توان گفت تمام فلسفه فارابی و هر آنچه درباره خدا، نفس، عقل، اخلاق و سیاست می گوید، از یک روح واحد و اصل توحید در معارف دینی اسلامی ناشی شده است. در عین حال هر دو در وجوهی که گفته شد مشترک اند.

بعد از فارابی هیچ کس به لقب معلّم نامیده نشد تا در دوران صفویه که برای اولین بار تشیع به صورت واحد اجتماعی جداگانه ای در آمد، علوم گوناگون نیز در یکپارچگی و در سایه اصل توحید، به هم گره خورد و میرمحمد باقر داماد توانست فلسفة علوم عقلی و علوم دیگر را با تأسیس مکتب اصفهان احیاء کند. و این خود عاملی برای نامگذاری این حکیم به معلّم ثالث شد، همو که خود بارها در آثارش ابن سینا را با عنوان "شریکنا فی الریاسه" و فارابی را با لقب "شریکنا فی التعلیم" می خواند.

در حقیقت بر خلاف ارسطو و فارابی، او به صراحت خود را در مقام اعلای تعلیم و ریاست قرار داده است. همانطور که گفته شد میرداماد نیز مثل فارابی به دنبال یکپارچگی و وحدت میان دین و فلسفه بود، و آن دو را از هم جدا نمی دانست، نکته ای که به نظر مولف در نامگذاری القاب سه گانه مورد بحث از بیشترین اهمیت برخوردار است.

2.1. - براساس آنچه به اختصار در بند بالا گفته شد، شاید ویژگی های چهارگانه (بسیار نزدیک به هم ) ذیل، علل اصلی نامگذاری این سه حکیم به القاب معلّم اوّل و معلّم دوم و معلّم سوم است، گرچه دوباره یادآور می شوم که این ویژگی ها اختصاص و انحصاری به این سه حکیم ندارد، و می توان آن  را در دیگر حکماء  و فیلسوفان نیز مشاهده کرد.
سیّدحسین نصر، معلم چهارم
ویژگی اوّل، تأسیس و پایه گذاری مکتب جدید حکمی و فلسفی است. به عبارت بهتر، این سه حکیم به هیچ روی مروج و یا اصلاح گر مکاتب فلسفی پیشینی نبوده اند، بلکه در یک فضای فکری کاملاً جدید، مدرسه و مکتب فلسفی نوینی را پایه گذاری کرده اند. البته این اصلاً به معنای انقطاع فلسفه و حکمت آنان از پیشینیان نبوده است، تا حدی که حتی می توان آن سه حکیم را نقطه تلاقی و در عین حال جامع و سازگار مکاتب مختلف فلسفه الهی دانست.

        دومین ویژگی آن است که مکتب حکمی این سه معلّم، پاره ای نظریات از هم جدا و از هم گسیخته در عرصه های گوناگون عقلی- فلسفی و یا دانش علمی و یا حکمت عملی نیست. در حقیقت، روح و معنای واحدی به مثابه نفس، کالبد و اجزاء این مکاتب را در یک نظام جامع و منسجم به هم متحد کرده است.

این وحدت نفسانی، از دو جنبه حائز اهمیت است. یکی برخورداری این مکاتب از یک جهان بینی روشن و آشکار، و دوم اصل وحدت و توحید در این مکاتب چندگانه. هم چنین جامع نگری همراه با وحدت در این مکاتب باعث شده است که ابعاد مختلفی از علوم از حکمت نظری تا حکمت عملی و هنر و اخلاق و معماری و ادبیات مورد توجه قرار گیرد.

این بدان معنا نیست که علوم مختلف، همه به یک اندازه در اندیشه این سه حکیم رشد و تکامل یافته اند، امّا همه از روح واحد و جهان بینی یکتایی برخوردارند، جهان بینی ای که اصل آن را باور به امر مقدس تشکیل می دهد. این اصل هم در حکمت ارسطو مشهود و آشکار است، و هم به طور خاص با تاثر حکمت اسلامی از تعالیم دینی و قرآنی، در تلقی فارابی و میرداماد بسیار تعیین کننده در چنین نامگذاری درخشانی است.

سومین ویژگی به این مساله بازمی گردد که آنچه درباره اندیشه های این سه حکیم دیده می شود، به معنای دقیق، حکمت است تا فلسفه و علم؛ حکمت همان جهان بینی مبتنی بر باور به اصول متافیزیکی به ویژه مقوله باور (عقلانی) به خدا است که تجلی خود را در اجزاء و نظریات و دیدگاه های مختلف نشان می دهد.

 فلسفه الهی، مشخصه اصلی و بارز این سه مکتب است؛ فلسفه ای که از این جهت نه جدید است، و نه بشری، حکمتی که روح آن را در پیشینیه همه تمدن های اصیل دینی و الهی نیز، و لو نه لزوماً با بیان و ادبیات فلسفی، می توان مشاهده کرد.

چهارم، لقب دادن این سه حکیم به معلّم که از جنبه معنایی مقدسی در ادبیات دینی اسلامی برخوردار است، نشان دهنده نقش مهم تعلیمی این سه حکیم است. گرچه کمتر به این موضوع توجه می شود، حتماً چنین لقب پرمعنایی، نمی تواند به صورت مجامله ای و یا تصادفی رخ داده باشد.

علم در فرهنگ اسلامی هم رسالت و مأموریت های الهی دارد، و هم دارای ویژگی هایی در نظام علمی مطلوب است. هدایت  گری، آزاد اندیشی، تفکر خلاق، نقد پذیری و گفتگوی علمی، روش مند بودن، تنها چند شاخص مهم در نظام تعلیم و تربیت اسلامی است، و البته همه اینها در تأمین و هم جهت با امر غایی تعلیم و تربیت، یعنی تحقق اهداف اصلی بعثت انبیاء در تزکیه و معرفت، آزادی انسان از اسارت جهل، عدالت اجتماعی، و پیشرفت اخلاقی انسانی است. در غیر این صورت، همان است که توصیه شده است از شرّ آن (علم غیر نافع) به خداوند پناه بریم.

تاریخ تأثیرات معلّمی این سه حکیم در دوره خود و به ویژه اعصار بعدی نشان دهندة آن است که علاوه بر ابعاد دیگر، نقش معلمی این سه حکیم نیز در این لقب گذاری مهم است.

2. و اما، معلّم چهارم، سیّد حسین نصر

1.2. مجدداً یادآور می شوم آنچه در این نوشته کوتاه به رشته تحریر در آمده است، صرفاً براساس اندیشه ها و افکار دکتر سیّد حسین نصر، آن هم با اتکاء به منابع و اسناد مکتوب، و صدها کتاب و  مقاله و هزاران صفحه نوشته های ایشان است. بنابراین انتظار می رود که ناقدان حرفه ای و مجرب از انتقادات شخصی و بررسی کارنامه اداری و مدیریتی و حتی شخصیتی دکتر نصر پرهیز کنند، و به جای آن همت خود را صرف نقد عالمانه و علمی کنند.

در عین حال اگر به هر دلیل، ناقدان و منتقدان به دنبال بررسی ابعاد زندگی شخصی و مدیریتی ایشان قبل از انقلاب هستند، سعی کنند عملکرد و سوابق بیشتری را مورد توجه خود قرار دهند، از انجمن حکمت و فلسفه ایران تا دانشکده ادبیات و کتابخانه دانشگاه تهران، و تا ریاست دانشگاه صنعتی شریف، و در کنار اینها ریاست دفتر فرح پهلوی. اشاره به موضوعی خارج از حیطه این نوشته شاید بتواند علامت و یا شاخص روشنی برای علاقه مندان ایجابی و یا سلبی به زندگی شخصی و مدیریتی دکتر نصر باشد.

سیّد حسین نصر در سال های ریاست دانشگاه صنعتی شریف ( آریامهر قبل از انقلاب ) دروس فلسفی و مضامین و تعالیم دینی و اسلامی را در دانشگاهی که به طور مطلق فنی و مهندسی و بر اساس الگوهای غربی توسعه طراحی شده بود، راه اندازی و ارایه کرد.

دوستی و آشنایی با شهید مطهری و همکاری آن شهید با سیّد حسین نصر نیز بر اهمیّت این فضای فکری مهم افزود، و در زمانی کوتاه مورد پذیرش و حتی استقبال بسیاری از دانشگاهیان و به ویژه استادان و دانشجویان آن دانشگاه قرار گرفت؛ همان طرحی که در دهه 70 به همت و تلاش ستودنی دکتر مهدی گلشنی در قالب راه اندازی دوره کارشناسی ارشد و پس از آن دوره دکتری فلسفه علم، احیا شد؛ و اینک 37 و اندی سال از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران سپری شده است، و در حوزه علوم انسانی و پرهیز از مهندسی زدگی و تکنوکراسی رادیکال، به وفور صحبت شده است، در عین حال در همین دانشگاه صنعتی شریف، غلبه مهندسی گرایی در حدی است که امروز هویت برخورداری از چنین امر مهمی با سوال ها و تردیدهای زیادی مواجه است؛ تردیدهایی که ریشه آن علم زدگی افراطی، مهندسی گرایی رادیکال، تکنوکراسی مسلط بر جامعه علمی  امروز، و الگوپذیری از توسعه غربی است؛ امری که سیّد حسین نصر بیش از چهل سال قبل درباره آن مطالب مفید و متنوعی نوشت، و در کنار آن کارها و اقداماتی نیز به انجام رساند.

منتقدان حرفه ای و با تجربه حتماً بیش از این بنده، از چنین سابقه ای آگاه اند. و اگر کسی به دنبال عملکرد سیاسی و مدیریتی ایشان است، به این نمره های درخشان سیّد حسین نصر در کارنامه قبل از انقلاب ایشان نیز توجه کند؛ و گرنه نقد و طعنه عیب جویانه چه از عبدالکریم سروش و جواد طباطبایی و چه از آیت الله رشاد نه زیبنده، و نه شنیدنی، و نه پذیرفتنی است.

خلاصه آنچه ذیلاً می آید صرفاً براساس اندیشه ها و افکار سیّد حسین نصر در نوشته های متعدد ایشان است.

2-2- به نظر راقم این سطور، سیّد حسین نصر را به دلایل زیر می توان معلّم چهارم نامید:

جهان بینی اللهی

سیّد حسین نصر، خود را با حکمت خالده (یا جاودان خرد) معرفی می کند و دیگران نیز از وی با همین عنوان و البته در غرب بیشتر با سنت گرایی می شناسند (به دلیل تقابل با مدرنیسم). حکمت خالده یک نظریه فلسفی صرف و یا یک دیدگاه کلامی و عرفانی نیست؛ حکمت خالده یک جهان بینی الهی جامع در مورد همه پدیده های هستی است. فلسفه، عرفان، کلام، ادبیات، هنر، اخلاق و همه شئون انسانی و البته همه مراتب هستی، در این جهان بینی الهی تبلور می یابد. در این جهان بینی، فلسفه صرفاً فعالیتی مقدّس برای شناخت جاویدان خرد، و هدف آن نمایان ساختن حقیقتی به نام واحد مطلق است و از اینرو از دیدگاه نصر، بسیاری از علوم و معارف و فلسفه هایی که عقول جزئیه را مشغول و تباه کرده است، مانع وصول به حقیقت و مخالف عقل حقیقی است.

عین همین الگو در مورد علم نیز صادق است. علم و دانش های تجربی نیز باید در مسیر کشف راز هستی در شناخت ابعادی بسیار کوچک از شگفتی های آفرینش آن امر مطلق باشد، و اگر حاصلی غیر از این باشد همه حجاب  است و مانع . هنر و ادبیات و معماری و مینیاتور و اخلاق نیز بر همین محور اتکاء دارد.

اگرچه جاودان خرد، جهان شمول است، و در تمامی ادیان و تمدن های اصیل، محور بنیادین تلقی شده است، و اگرچه این حکمت نه شرقی است ذاتاً و نه غربی، امّا خاستگاه آن به لحاظ سابقه تمدنی بیشتر در شرق، و در قرن بیستم به پشتوانه عظیم این سابقه تمدنی، به اروپا و امریکا باز می گردد.

سیّد حسین نصر در حال حاضر آخرین حلقه از این حکمت دیرینه، و تنها نماینده مسلمان شیعی این حکمت در غرب است. گفتنی است  سیّد حسین نصر اگرچه در حلقه سنت گرایان قرن بیستم و قرن حاضر در غرب قرار می گیرد، تاکید و تمرکز وی بر قرآن و تفکر عقلانی اسلام، حکمت وی را از آنچه دیگر سنت گرایان گفته اند کاملا ممتاز و درخشان کرده است.

روح، معنا و امر مطلق در حکمت خالده جدید محسوب نمی شود، اما آنچه سیّد حسین نصر در عصر حاضر معرفی کرده از چند سرچشمه ناب نشأت گرفته است؛ قرآن، سنت عقلانی اسلامی ( به ویژه در ایران )، و تمدن های اصیل دینی. بنابراین حکمت نصر، حکمتی جدید و برآمده از سنتی دیرینه و تکمیل حلقه سنت گرایان غربی در اروپا و امریکا است. تفسیر بی نظیر سیّد حسین نصر در انسجام و هم آوایی این اصول، وی را در زمره مهم ترین متفکران مسلمان عصر حاضر قرار داده است.


وحدت و توحید

     محور همه پدیده های هستی، شئون انسان، و معرفت بشری، امر واحد و واحد مطلق و توحید محض است. خداوند به مثابه حق، نامتناهی و حقیقة الحقایق است و اصل و منشاء همه صور و جواهر است و آن واحدی یگانه است.

 نصر، شناخت این امر مطلق را فقط در سایه جاودان خرد و همراهی وحی و عقل می داند، و گمشده عصر امروز را همین امر مطلق می داند که در اثر نفوذ شکاکیت و نسبیت دوره مدرن به گوشه ای رانده شده است. بازگشت به سنت و منابع سه گانه گفته شده(قرآن، سنت عقلانی اسلامی، تمدن های اصیل دینی) تنها راه ممکن برای درک این حقیقت را فراهم می کند. نصر معتقد است اسلام و حکمت اسلامی، می تواند منبع قابل اتکا و مهم ترین سرچشمه اصیل برای شناخت امر مطلق  باشد.

در نتیجه، جهان بینی الهی، جاودان خرد، و سنت گرایی سیّد حسین نصر، به رغم تکثر در عرصه های مختلف الهیات، علوم، هنر، اخلاق، و متافیزیک از یک روح و امر واحدی برخوردار است که اگر از آن خارج شود، چنان که اروپا پس از رنسانس دچار این آفت شد، موجب سرگشتگی، حیران، و سردرگمی بیشتر انسان می گردد، و همه امور انسانی در پرتو اصول مابعد الطبیعی ای است که مسیر وصول به حقیقت محض و امر واحد را طی می کند.

تلقی سیّد حسین نصر از وحدت ادیان نیز کاملاً منطبق بر وحدت حقه الهی و شئون مختلف آن در رسالت انبیاء است، دیدگاهی که ضمن پذیرش اصل مهم نبوت و نسخ ناپذیری تعالیم و اهداف انبیاء الهی، و هم چنین پذیرش اصل خاتمیت دین اسلام به عنوان کاملترین ادیان، مانع هر گونه نسبیت گرایی و بشری کردن وحی الهی است.

قرآن

تلقی سیّد حسین نصر از قرآن و ضرورت بازنشر تعالیم و اندیشه های جاودان این آخرین اعجاز خداوند، از دیگر دلایل ادعای این نوشته است. اگرچه جاودان خرد سیّد حسین نصر، به هیچ روی تعالیم ادیان و پیامبران الهی دیگر را نسخ پذیر نمی داند، آن هم به دلیل روشن نسخ ناپذیری حقایق و اصول یکسان نبوت و بعثت پیامبران، تردیدی نیست که قبول اصل خاتمیت و جاودانگی و وحیانی بودن قرآن، راه هرگونه نسبیت گرایی، تساهل در اصول، و غیر آسمانی خواندن این کلام مستقیم خداوندی را می بندد.

 در عین حال، اصل نبوت و وحیانی بودن همه ادیان الهی (مورد تاکید قرآن) مسیر هر گونه نص گرایی افراطی، جمود اندیشه، و تحجر را نیز سد می کند.
تقابل شدید جاودان خرد با وهابیت و وهابی زدگی و سلفی گرایی و زاده های متنوع و متکثر آن در دوران حاضر، به زعم صاحب این سطور خود شاخص مهمی در حقانیت سنت گرایی قرآن محور سیّد حسین نصر است.

تاکید فراوان نصر بر یافتن ریشه ها و تاثیرات قرآنی بر حکمت عقلانی اسلامی و تعریف جدید از حکمت به جای فلسفه، و بازتعریف موضوع و غایت این علم حتی در مشایی ترین حکماء  اسلامی از قبیل ابن سینا و خواجه نصیر الدین طوسی، در کنار تلاش های مستمر ایشان در یک دهه اخیر در تدوین و تالیف و انتشار اثر ارزشمندی در ترجمه و تفسیر قرآن و قرآن پژوهی، محوریت این موضوع را بیش از پیش نشان می دهد.      

معلّم حقیقی

       سیّد حسین نصر، یک معلّم حقیقی و واقعی است، و حکمت وی ویژگی های تعلیمی ممتازی دارد که با توجه به اصول فوق و نکات زیر، وی را می توان معلّم چهارم دانست.

1- جاودان خرد سیّد حسین نصر، مبتنی بر منابع و سرچشمه-های ناب حکمت است که در عصر حاضر از اروپا و امریکا سر زده است، امّا سابقه ای درخشان و دیرینه دارد. ظهور این حکمت در غرب خود فرصتی فراهم آورد که به برخی سؤال ها و ترس ها و تردیدهای انسان متحیر پس از دورة سنت زدایی رنسانس پاسخ دهد.

 اگرچه واکنش ها و مکاتب فلسفی متعددی در غرب بر ضد و یا نقد مدرنیته و مدرنیسم ظهور کرد، هیچکدام جامعیت، انسجام، و پیشینه لازم را با خود به همراه نداشت. سنت گرایی و جاودان خرد سیّد حسین نصر این فرصت را در عصر حاضر ایجاد کرده است.

مؤلف این سطور ادعای موفقیت کامل در این مسیر را ندارد، بلکه صرفاً به این نکته توجه می کند که سنت گرایی و جاودان خرد صرفاً یک فعالیت و حرفه فلسفی محض نبوده است، و می تواند کارآیی و کارآمدی لازم در حل مسایل و مشکلات انسان امروزی بر مبنای جهان بینی روشن خود ایفاء کند.

2- جاودان خرد و سنت گرایی نه به نام مؤسسان و مروجان جدید اروپایی آن از قبیل گنون و شوان و بورکهارت و کوماراسوامی، که با نام سیّد حسین نصر گره و اشاعه یافته است. اروپا و آمریکا، بخشی از قاره آفریقا و هم چنین آسیا و به ویژه شرق آسیا، بسیاری از آثار نصر را ترجمه کرده اند و شاگردان مستقیم و غیر مستقیم زیادی در ترویج این حکمت (اصالتاً شرقی) فعالیت دارند.

3- تقابل با مدرنیسم با همه ابعاد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی آن از ویژگی های بارز جاودان خرد محسوب شده است. این بدان معنا است که جاودان خرد جهان بینی ای الهی، و مدرنیسم با همه ابعاد و تجلیات آن، جهان بینی ای غیر الهی است.

4- جاودان خرد سیّد حسین نصر با اصول خود، به همه علوم حقیقی و اعتباری، دانش ها، هنر، ادبیات، معماری، و موسیقی با اقتصانات متفاوت و منابع و روشمندی های مختلف خود، اصالت می بخشد، تا آنجا که اصل وحدت حقه الهی پیش فرض و روح حاکم بر این علوم و صناعات باشد. این بدان معنا است که جاودان خرد یک نظریه پردازی انتزاعی محض، یک مهارت و یا تفنن فلسفی، یافته ای علمی، و یا امری تکنیکی- کاربردی جزیی نگر نیست، در حالی که همه اینها، و بالاتر، همه امور هستی و انسان را تجلی آن امر واحد می داند.

5- جاودان خرد سیّد حسین نصر، از روش شناسی بسیار روشنی بهره مند است. قرآن  ( و اسلام )، سنت عقلانی اسلام، و تمدن های اصیل الهی (و دینی)، منابع این حکمت در یک نظام جامع و منسجم را تشکیل می دهد. انتقال سنت گرایی ظهور یافته در اروپا و امریکا به سیّد حسین نصر، حکمت نوین و جامعی را شکل داد که توجه به کلام وحی و آموزه های اسلام، برتری و مزیت آن را در دنیای معاصر به خوبی نشان داد.

در عین حال، جاودان خرد سیّد حسین نصر، حکمتی فعال و پویا است که می تواند جوابگوی سؤال ها و شبهات معاصر نیز باشد. تلاش 10 سال اخیر سیّد حسین نصر در ترجمه قرآن کریم و مجموعه مقالاتی در قرآن شناسی و تفسیر صحیح و اصولی از قرآن، آن هم در شرایطی که شاید بدترین چهره ممکن از اسلام از سوی حکومت آل سعود و دنباله های نظامی آنان معرفی می شود، نشانگر اهمیت و کارایی این حکمت الهی است. مثال هایی از این دست نشان دهنده پویایی و کارآمدی این حکمت و ( برخلاف برخی مکاتب فلسفی دیگر) پرهیز از انتزاعی گرایی، مدگرایی و تفنن فلسفی و منطقی است.

 ضرورت برخورد مسئولانه مبتنی بر اصل توحید با طبیعت و حل مسأله محیط زیست نه با مهندسی برتر که با تغییر جهان بینی حاکم بر رابطه انسان و طبیعت در کتاب دین و نظام طبیعت، علم قدسی در پاسخ به تعارض علم و دین در کتاب نیاز به علم مقدس، معرفی تردید ها و شکاکیت ناشی از رویداد 11 سپتامبر در امریکا نسبت به اسلام به خصوص اصل جهاد در کتاب قلب اسلام، معرفی اصول دین اسلام در کتاب جوان مسلمان و دنیای متجدد، حل تعارض باور به وجود خدا و فاعلیت خداوند در کتاب نظر متفکران اسلامی درباره طبیعت، تنها بخشی از پویایی و فعال بودن حکمت خالده در نسبت با مسایل و سوال ها و شکاکیت های جدید را نشان می دهد.

6- ویژگی های شخصیتی ـ علمی سیّد حسین نصر نیز از چهرۀ وی، یک معلّم راستین و حقیقی را نشان می دهد. آزاد اندیشی، نقادی و نقدپذیری، گفتگو محوری، روش مندی، یادگیری مستمر و بی وقفه، استاد داشتن و معلمی، تنها بخشی از ویژگی های تعلیمی این حکیم معاصر است.

حکمت خالده، جاودان خرد، و یا سنت گرایی سیّد حسین نصر، در سایه منابع سه گانه اصلی قرآن، سنت عقلانی اسلام، و تمدن-های اصیل (الهی و دینی)، در فضای فکری انگلیسی زبان رشد و کمال یافته است، و خود را تبدیل به یک الگوی فکری مبتنی بر وحدت مطلق، و جهان بینی الهی کرده است که شئون مختلف آن، علوم و دانش و معارف عقلی و حکمت عملی را با اصول منابع و روش مندی خود ( با حفظ اصل وحدت ) در بر گرفته است. و امروز نه تنها در دنیای انگلیسی زبان که در بسیاری از حلقه های فکری در سراسر جهان به حکمتی جامع و فراگیر تبدیل شده است. طرح و بررسی و نقد عالمانه این اندیشه در  مجامع مختلف دنیا خود حکایت از این ادعا دارد. سخنرانی های گیفورد و یا اختصاص یک مجلد از مجموعه ارزشمند کتابخانه فیلسوفان زنده به تنها نماینده مسلمان و شیعی و ایرانی تا به امروز در کنار ده ها شاهد و قرینه دیگر نشانگر زنده بودن و نشاط این تفکر حکمی است.

این به معنای درست بودن و یا انطباق پذیری همه آنچه در این حکمت گفته شده نیست، امّا حتماً به این معنا است که بتوان گفت؛

سیّد حسین نصر، معلّم رابع