پژوهشی تازه نشان میدهد که شترهای حجاریشدهای در کوه های عربستان سعودی کشف شده اند عمری میان ۷ تا ۸ هزار سال دارند.
به گزارش یورونیوز، مطابق گزارش اخیرا «نشریه علوم باستانشناسی»، نقوشی که بر صخرههای الجوف شمال عربستان سعودی کندهکاری شدهاند تا امروز کهنترین اشکال حجاریشده از حیوانات در دنیا به شمار میروند و به زمانی پیش از اهرام مصر و سازهٔ استونهنج در بریتانیا برمیگردند.
به گفته دانشمندان، عربستان سعودی در آن دوران طبیعتی کاملا متفاوت داشته و از دشتهای سبز و دریاچههای پراکنده برخوردار بوده است.
شرح عکس: - کپی رایت عکس از ای اف پی
در میان نقوش الجوف علاوه بر شتر حیوانات دیگری نظیر الاغ نیز دیده میشوند که همگی در ابعاد واقعی حجاری شدهاند. هنوز منظور از ساخت این آثار بر دانشمندان روشن نیست اما آنان به دشواری انجام چنین کاری در آن دوران اشاره کردهاند.در زمان کشف این آثار در سال ۲۰۱۸، عمر آنها، بهخاطر شباهتشان به آثار شهر پترا در اردن، حدود ۲ هزار سال برآورد میشد، اما تعیین دقیق عمر حجاری برای پژوهشگران چالشی دشوار است، چراکه در آنها، برخلاف دیوارنگارههای غار، هیچگونه عنصر ارگانیکی موجود نیست.
به گفتهٔ پژوهشگران پیکانهای عصر نوسنگی، و نیز تاریخگذاری رادیو کربن نشان میدهد که این آثار متعلق به ۵۲۰۰ تا ۵۶۰۰ سال پیش از میلاد هستند و همچنین میزان فلزاتی نظیر منگنز و آهن در سطح رویی سنگها با این تاریخ همخوانی دارد.
پژوهش اخیر با حمایت وزارت فرهنگ عربستان، موسسه علوم و تاریخ بشری ماکسپلانک، و مرکز ملی علوم فرانسه انجام شده است.
شرح عکس: کنده کاری روی سنگ (- عکس از ای اف پی
دانشمندان
می گویند مستطیل های باستانی در صحرای شبه جزیره عرب، حدود 7 هزار سال
قدمت دارند. یعنی این دست ساخته بشری از اهرام مصر نیز قدمت بیشتری دارد.
به گزارش عصرایران به نقل از سایت شبکه الحره، مستطیل های باستانی شامل هزاران قطعه از دیوارهای سنگی در صحرای غربی شبه جزیره عربستان سعودی هستند. گفته می شود این سازه مربوط به قدیمی ترین آیین عبادی در جهان است.
این اطلاعات در تحقیق منتشر شده در شماره جدید مجله علمی پژوهشی انتیکویتی آمده است.
خانم "میلیسا کندی" دانشمند رشته باستان شناسی
در دانشگاه استرالیای غربی در شهر بیرث و یکی از شرکت کنندگان در این
تحقیق گفت: معتقدیم آنها (سازه های مستطیل شکل سنگی) یک صحنه باستانی هستند
... ما درباره بیش از هزار مستطیل صحبت می کنیم. این مستطیل ها در مساحتی
بیش از 200 هزار کیلومتر مربع قرار دارند و همه آنها هم شبیه هم هستند. به
همین دلیل احتمالا به هم مرتبط اند.
شبکه ان بی سی امریکا نوشت:
"هیو توماس"استاد باستان شناس دانشگاه استرالیای غربی میگوید: قطعا ارتباط
گسترده ای در سطح مناطق بزرگ وجود داشته است.
طول برخی از این سازه های باستانی به 1500 فوت می رسد. این سازه ها با
استفاده از قطعات سنگ ساخته شده اند. این سازه ها در قالب دیوارهای کوتاه
مستطیل شکل و سنگی هستند. محققان میگویند احتمالا این سازه ها برای
راهنمایی حرکت جمعیتی از انسان ها ساخته شده اند.
با این حال،
دانشمندان تعداد بیشتری از مستطیل های پیچیده تر را کشف کرده اند که شامل
ستون ها، سنگ های ایستاده و اتاق های کوچک میشود.
هنوز
به طور دقیق مشخص نشده که چرا این مستطیل های سنگی ساخته شده اند. این
احتمال مطرح است که برخی از این مستطیل ها تنها برای یک بار استفاده شده
اند. همچنین مستطیل های دیگر هم توسط گروه های مختلفی از انسان ها ساخته و
استفاده شده اند.
در سال 2019 در اتاق یکی از مستطیل های سنگی شاخ و استخوان حیوانات اهلی از جمله آهو و چهارپایان و مرغ پیدا شد.
با بررسی این استخوان ها مشخص شد آنها مربوط به حدود 5 هزار سال قبل از میلاد ( 7 هزار سال قبل) هستند . یعنی اواخر عصر سنگی.
این مستطیل های سنگی در منطقه باستانی العلا قرار دارند.
عصر ایران؛ امید جهانشاهی
- بدون برخورداری از درکی جامع و واقعبینانه از تاریخ و روند تحولات
اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور، نه میتوان از چیستی مسایل امروز ایران سخن
گفت و نه برای چرایی این مسایل تحلیلی به دست داد. حتی ترسیم تصویر مطلوبی
از آینده کشور در گرو درک وضعیت امروز و دیروز است.
جامعهای که فهم درستی از گذشتۀ خود ندارد هرگز نمیتواند درک درستی از امروز خود بیابد، چراکه به قول ادوارد سعید، «گذشته هرگز نگذشته» و روایتِ گذشته، نگاه به امروز را میسازد و در امروز جاری است.
ذهنیت اغلب ما از تاریخ سیاههای است از سلسلههای پرمصیبتِ شاهانِ
پُرمعصیت. همین ذهنیت، بر نحوۀ نگاه و قضاوت ما بر رویدادهای امروزمان
بیشترین تأثیر را بر جای گذاشته است.
تاریخ اما سرشار است از
فرازهای غرورانگیز در کنار لغزشهای خسارتخیز و در گذارهای حساس هم
انسانهای راستین را به خود دیده و هم دغلکاران و بدکاران را.
تحلیل این که چرا ذهنیتِ تهنشین شدۀ جامعۀ ما از تاریخ، تلخ و سیاه است،
مجالی فراخ میطلبد اما ردپای آن را هم در مُبلّغان رژیم پهلوی اول میتوان
جُست که میخواستند رضاخان را پایهگذار همۀ مظاهر مدرن
از مدرسه و ارتش و ... معرفی کنند (حال آن که مدرنیسم ایرانی ولو با شتاب
کمتر با جنبش مشروطه و بعضا از عصر ناصری شروع شده بود) و هم در مبلغان
پهلوی دوم و بعد از آن و هم البته پروپاگاندای دروغین گفتمان چپ که گفتمان
غالب روشنفکری چند دهه در تاریخ متأخر بوده است. تاریخ، ریشه است و از
جامعۀ ریشه سوخته، چگونه میتوان انتظار هویت ملی و دینی داشت؟
ژان پل سارتر در رمان تهوع مینویسد: «انسان همواره روایتگر است و در میان روایتهای خود و دیگران زندگی میکند.»
روایتهای عمدتاً نفرتانگیز و تحقیرآمیز از تاریخ بر نحوۀ قضاوتهای
امروزمان تاثیر نمیگذارد؟ با هویت ملی و غیرت و پایبندی به آداب و
سنتهای ملی و دینی چه میکند؟
آیا وقت آن نرسیده است که با تاریخ
آشتی کنیم و به جای روایتهایی سراسر سیاه، نگاهی خاکستری داشته باشیم و
البته فرازهای غرورانگیز را برکشیم و به آنها ببالیم تا بدانیم چه بزرگانی
در چه شرایطی چه مرارتهایی کشیدهاند؟
استاد عبدالحسین زرینکوب در کتاب «تاریخ در ترازو»
توضیح میدهد که چگونه آشنایی با تاریخ به تمامی آنچه پیرامون انسان است
معنی میبخشد و مینویسد: «آشنایی با تاریخ انسان را از بسیاری فریبهای
حقارتآمیز، از بسیاری از دلخوشیهای بیحاصل نگه میدارد و نگاه انسان را
آن مایه، قدرت تعمق میبخشد که در ورای حوادث، آنجا که چشم عادی چیزی
نمیبیند نفوذ میکند و زندگی محدود و کوتاه خویش را از طریق تاریخ با
زندگی دراز گذشتۀ انسانیت پیوند دهد و آن را عمیقتر و پرمعنیتر کند.»
بیتردید از مهمترین رسالتهای رسانهها تقویت همبستگی ملی و انتقال
میراث ملی به نسل حاضر است و یکی از مهمترین ابزارهای آن گفتن از تاریخ
کشور است. آنچه استاد زرینکوب عمق بخشیدن به درک و قضاوت جامعه خوانده
آشنایی جامعه با تاریخ است که در گام نخست مستلزم آشتی با تاریخ است.
برنامههای مستند و به ویژه سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی نقش
پررنگی در ایفای این خویشکاریِ اساسی و تقویت هویت ملی و دینی و همبستگی
ملی دارند.
چرا سریال هایی مثل کریمخان زند با
محبوبیت کمنظیر تکرار نمی شود؟ پادشاهی مردمدار که هرگز تاج بر سر
نگذاشت و از تجملات پرهیز کرد و همۀ عمر خود را وکیل رعایا نامید.
وضعیت عمومی در دوره او به مراتب بهتر
بود از آنچه ایران تجربه کرده بود. او راهها را از راهزنان پاک و گزمه ها
مستقر کرد. شهرها را سامان داد و امور دیوانی را نظم بخشید.
از تلاشهای شاه عباس
برای صلابت ایران در عهد صفوی، فاخرتر سوژهای هست؟ برای نخستین بار ارتشی
۴۰ هزار نفری را سامان داد و به بیش از ده سال بیثباتی و جنگ داخلی پایان
داد. سپس روابط بازرگانی خود را با اروپا گسترش داد به گونهای که هیچ
کشوری در آسیا و حتی اروپا وجود نداشت که بازرگانانش را به اصفهان نفرستد.
داستان این شکوه، یادکردنی نیست؟
تاریخ البته فقط تاریخ پادشاهان نیست. گذر به گذرِ تاریخ بسیارند مردان و زنانی که سهمی در تاریخ ثبت کردهاند. چرا داستان جذاب اسدالله معرفت
تصویر نشود که بیسواد بود و اولین مدرسه غیر مکتبی را در ۱۲۷۵ بنا بر
آنچه در روسیه دیده بود بنا کرد؛ با تخته سیاهی که نبود و او خود از روسیه
آورد. داستان عاشقیِ او ستودنی است که تا بود حتی حقوق معلم با خودش بود و
پس از فوتش چند باب مغازه وقف روشنای چراغ مدرسه کرد.
یا داستان زندگی مرتضیقلی خان هدایت معروف به صنیعالدوله که داستان تلاشی است امیدآفرین و انگیزه بخش برای ایران امروز.
او در زمان ناصرالدینشاه
در آلمان درس معدن خواند و متأثر از آنچه در اروپا دیده بود همۀ زندگی خود
را وقف «صنعتیسازی» ایران کرد. همۀ همت او صرف احداث معدن و کارخانه شد.
این ایده که هزینۀ ساخت راهآهن باید از منابع داخلی و با مالیات بر
کالاهای اساسی مثل قند و چای تأمین شود از اوست.
ایدههایش را هم در رسالهای جمع کرد به نام «راه نجات»
و در آن بر صنعتی شدن و اهمیت آموزش و پرورش تأکید کرد: «امنیت، فقط داشتن
نیروی نظامی نیست، وقتی کشور آموزش و پرورش درستی ندارد تا مردم تخصصی
برای نان درآوردن کسب کنند و وقتی کشور راههای مناسبی ندارد تا مردم معیشت
خود را تأمین کنند، امنیت وجود ندارد.»
هم او اما چهار سال پس از مشروطه
ترور شد. از داستان تلاش مردی کاردان برای ایران، جذابتر هم داستانی هست؟
خاصه ماجرای ترور او. همینقدر بدانیم که ضارب او فردی بود گرجیروس به نام
ایلاریون که همدستی داشت ارمنی به نام ایوان. ضارب طبق قانون کاپیتولاسیون تحویل دولت روسیه شد و از مجازات او خبری باز نیامد.
اینها مشتی نشانه خروار است. گذر به گذر سند گذار سخت به امروز است. با
تاریخ آشتی کنیم تا خود را بشناسیم. حق با ادوارد سعید است: گذشته هرگز
نگذشته است!
عصر ایران- امروز سیوپنجمین سالروز درگذشت ذبیحالله منصوری
یکی از پرکارترین مترجمان ایران است اما کم نیستند کسانی که معتقدند چون
ترجمههای او با تخیل و داستانسرایی آمیخته بود، عنوان «مترجم» را نباید
برای او به کار گرفت. با این حساب و با حجم عظیمی از نوشته ها باید نویسنده
دانسته شود اما خود را مترجم معرفی میکرد و نوشتهها را به خود نسبت
نمیداد.
در این که به یک متن چهل پنجاه صفحهای آب میبست و سیصد صفحه و شاید چند
جلد کتاب از آن درمیآورد تردیدی نیست اما آیا جز این است که خیلی ها را او
کتابخوان کرد که البته بعد دیگر در آثار او متوقف نماندند؟ آببستن هم
شاید تعبیر تندی باشد برای انبوه کلماتی که به استخدام درآورده بود و با
صرف وقت و رنج فراوان به روی کاغذ می آورد و در ضمیر مخاطب مینشست.
شاید بهترین و منصفانهترین توصیف دربارۀ ذبیحالله منصوری را
استاد مسلّم تاریخ که خود روزنامهنگاری زبردست و استاد دانشگاه بود ارایه
داده باشد: ابراهیم باستانی پاریزی که به قاعده باید شاکی میبود اما گفت:
ادعای تاریخنگاری نداشت. داستان تاریخی مینوشت و لازمۀ داستان، نیز
همینها ( استفاده از قوۀ خیال) است.
«یک چهره - یک روایت» را به ذبیحالله منصوری اختصاص دادهایم و چون یکی دو سال پیش حق مطلب دربارۀ او در مقالهای در ضمیمۀ فرهنگی روزنامۀ اطلاعات به قلم «گودرز گودرزی » ادا شده بود به جای روایت خودمان همان را نقل میکنیم که تمام نکات مورد نظر را دربردارد و جامع و خواندنی و منصفانه است:
به او انگ «دزدی کتاب» زدند. ولی او چهکار کرد؟ نه ارّه داد و نه
تیشه گرفت. فقط به این چهارپنج کلمه قناعت کرد و کارش را ادامه داد: «اگر
قرار باشد انسان در زندگی دزدی کند، بهتر است کتاب بدزدد!»
نام
او «ذبیحالله حکیمالهی دشتی» بوده است؛ لیک پای بسیاری از دیباچههایی که
برای کتابهایش مینوشت، امضاء میزد: «دارای اسم نویسندگی ذبیحالله
منصوری». حالا چرا و به چه دلیل؟ صلاح مملکت خویش را خسروان دانند!
زاده سنندج کردستان بود؛ به سال ۱۲۷۸ خورشیدی .در سنندج و سپس
کرمانشاه تحصیلات مقدّماتی را به پایان برد و با زبانهای انگلیسی و
بهویژه فرانسه آشنا شد و به آموختن و یادگیری دوّمی پرداخت. ولی در کلّه
او که اکنون جوانی بیست و دو سه ساله شده بود چیزی جستوخیز میکرد؛ چیزی
در حدّ و اندازه یک آرزو: دریانورد شدن! دستدست نکرد و زود بقچهاش را
پیچید و راهی تهران شد که با دستیافتن به آرزویش، تحصیلاتش را هم ادامه
بدهد. هنوز گرد راه را از سر و کولش نزدوده بود که دید پشت میزی نشسته و
قلم به دست گرفته و دارد نوشتههای کتابی را به زبان فارسی روی کاغذ پیاده
میکند. آنجا دفتر روزنامه «کوشش» بود و او داستانهای بازاری و پلیسی
ترجمه میکرد. آخر شکم گرسنه که تعارفبردار نیست! بهویژه آنکه پدر به
تازگی درگذشته بود و هزینههای زندگی بر دوش وی افتاده بود. چاپ ترجمههایش
او را از ادامه تحصیل منصرف کرد و دو دستی چسبید به همین کار.
شور و اشتیاق ذبیح الله منصوری به برگرداندن داستان - بهویژه داستانهای
تاریخی - آن اندازه بود که نشریه کوشش کم آورد و بهناچار او بخشهایی از
نشریهها و روزنامههای اطّلاعات و کیهان و خواندنیها و دانستنیها و
تهران مصوّر و باختر و سپید و سیاه و … را با کارهایش پر کرد. او بیش از ۶
دهه قلم زد و نام خود را به عنوان مترجم، روی جلد صدها کتاب به یادگار
گذاشت.
منصوری در ۱۹ خردادماه ۱۳۶۵ خورشیدی دیده از جهان فروبست و با زندگی طولانی و دراز ۸۷ سالهاش بدرود گفت و البته با کتابهایش هم.
برخی مدعی اند ذبیحالله منصوری با هیچیک از زبانهای بیگانه غیر پارسی
آشنا نبوده و آنچه که از وی به عنوان «ترجمه» چاپ میشد، همگی ساخته ذهن
داستانپرداز اوست. به این شکل که فشرده کتابی کمصفحه یا نوشتاری
کوتاه از فلان نویسنده غربی را از زبان کسی میشنید و ذهن خیالبافش را
بهکار میگرفت و با شاخوبرگ دادن به آنچه که شنیده بود، نوشتار بلند و
دنبالهداری را به نام «کتاب» از زیر دستش بیرون میداد! نمونهاش «خداوند
الموت». شما بروید تاریخ ادبیّات فرانسه را سر صبر ورق بزنید، زیرورو کنید؛
اگر به نام «پل آمیر» رسیدید! اصلاً بروید با منصوری به فرانسه فقط حال و
احوال کنید؛ اگر توانست به همان زبان فرانسه پاسختان را بدهد.
و امّا درباره ماهیّت و چیستی کتابهای پرشمار کتوکلفتی که نام ذبیحالله منصوری در شناسنامههایشان به چشم میخورد: سه تفنگدار
(۱۰
جلد)؛ قبل از طوفان (۸ جلد)؛ غرّش طوفان (۷ جلد)؛ عشق نامدار (۳ جلد)؛
سینوهه پزشک مخصوص فرعون (۲ جلد)؛ پطر کبیر (۲ جلد) و دهها کتاب دیگر.
میخواهم همینجا از کتاب «تاریخ ترجمه ادبی از فرانسه به فارسی» گواه
بیاورم؛ آنجا که گفته است: «باید اذعان کرد که از دهه سی خورشیدی به
بعد، بازار شبهترجمهها و ترجمههای تکراری کممایه که اغلب نثر
فارسی سالمی نداشتند، بیش از پیش رونق گرفت. در این آشفتهبازار، عدهای
نیز پا به میدان نهادند که کتابهایشان چهبسا به دلیل برخورداری از
عنوانهای زیبا یا نثری فریبنده، اغلب بیش از کتابهای مترجمان خوب و
طراز اوّل به فروش میرسید. از جمله این افراد پرکار و خستگیناپذیر که
به ویژه در ترجمه رمان، کارنامهای باورنکردنی از خود بهجا گذاشت
ذبیحالله منصوری بود.»
بیگمان بر چیستی و ماهیّت ترجمههای
ذبیحالله منصوری تردید رواست و بههیچروی نمیشود آنها را چشمبسته
پذیرفت و به عنوان کتابهای تاریخی، بدانها استناد کرد و در تحقیق و پژوهش
از آنها بهره جست. زیرا این «تردید» ژرف است و گود. با یک دو بیل پرشدنی
نیست. شما کلاهتان را قاضی کنید و برای این پرسش من پاسخی بیابید:
نویسندهای بیگانه، کتابچهای در ۶۰- ۵۰ رویه چاپ میکند. دست بر قضا همین
کتابچه آن نویسنده بختبرگشته! به تور منصوری میافتد و او هر چه دل تنگش
میخواهد بر کتاب میافزاید. آی زلمزیمبو به ناف اصل کتاب میبندد! سرآخر
کتابچه تبدیل میشود به کتابی ضخیم و ستبر در نزدیک به یکهزار رویه!
در اینباره ببینید سخن «حسینقلی مستعان» - مترجم رمان «بینوایان» ویکتور
هوگو - را: «همه ما میدانیم که نیمی از آنچه ذبیحالله منصوری به اسم
ترجمه مینوشت، نوشته خود او بود. حتی بهنظر من «نیم» هم برآورد کمی است!»
با این حساب باید گفت که منصوری پیش از آنکه مترجم باشد، یکپا «نویسنده» بود امّا خوش داشت روی کارهایش امضا بزند «مترجم»! او «عجیب» بود و کارهای نوشتاریاش هم مانند خودش عجیب!
بجاست دیدگاه یکی از مترجمان زبردست، نویسنده و منتقد امروزین را در اینباره بخوانیم؛ «کریم امامی» (۱۳۸۴- ۱۳۰۹). امامی درباره ترجمههای منصوری گفته است: «من اسم کارهای او را ترجمه نمیگذارم. بیشترش را از خودش درآورده و بعد اسم یک بیچاره فرنگی را گذاشته روی کتاب و خودش را استتار کرده. من با هزار زحمت اصل یکی از کتابهایی را که به اصطلاح ترجمه کرده بود، پیدا کردم و چند صفحه اصل را با فارسی آن مقایسه کردم. اصلاً باورکردنی نبود … هر چه دلش خواسته بود، کرده بود! هر جا عشقش کشیده بود کم یا اضافه کرده بود. آنجا را هم که مثلاً ترجمه کرده بود، نمیدانی با چه شلختهکاری عمل کرده بود.»
دکتر «میرجلالالدّین کزّازی» - استاد دانشگاه و نویسنده و از
چهرههای ماندگار ادبی - هم بر کار منصوری خُرده گرفته و گفته است:
«اینگونه از ترجمهها را در مجموع برای فرهنگ جامعه زیانبار میدانم و
برای زبان فارسی هم … اینگونه ترجمهها چهره راستین نویسندگان را
خدشهدار خواهند کرد و نمود نادرستی از این نویسندگان در جامعه به دست
خواهند داد.»
در این میان برخی شخصیّتهای ادبی کارهای منصوری را
نه تنها رد نکرده و نمیکنند، بل به گونهای آنها را گاه مفید و سودمند
دانستهاند؛ از جمله دکتر «ابراهیم باستانی پاریزی» که میگوید: «آقای
منصوری که مورّخ نیست و هیچوقت هم ادعای تاریخنگاری نکرده است؛ او
داستان تاریخی مینویسد و داستاننوشتن لازمهاش همین حرفهاست.»
باستانی پاریزی، به عنوان پژوهشگر و تاریخدان، دریافته بود که کارهای منصوری را باید از دریچه «داستانی» نگاه کرد و خواند و نه از منظر «تاریخی» زیرا ارزش داستانی و سرگرمکنندگی کتابهای وی خیلی بیش و بیشتر است و این اشتباه است اگر کسی بخواهد در تاریخ ورود پیدا کند و به قصد آگاهی از تاریخ و رخدادهای آن، به کتابهای منصوری دل خوش کند و استناد. باید از همان شروع کار، گوشی را داد دستش و او را از لیزخوردن در درّه پر کشش و پر جاذبه قلم منصوری نجاتش داد! کتابهای ذبیحالله منصوری «فانتزی»اند و سرشار از وهم و گمان و بری از اصل کتاب و مقاله.
منصوری در خیال پردازی و وهمنگاری، آناندازه چابک و چربدست بود که
از یک مقاله کوتاه، یک کتاب حجیم و عریض و طویل عرضه میکرد و به خورد مردم
میداد. گویا او چارهای جز این نمیدید که تا آنجایی که راه دارد از
«کاه» «کوه» بسازد؛ به ۲ دلیل: نخست اینکه پیشهاش همین نوشتن بود (بدون
حقوق و مزایای ثابت) و تحویل آن به روزنامهها و نشریهها به ازای هر سطر
مثلاً ۲ ریال. او پیش خود اینطور فکر میکرد که اگر قرار باشد آن مقاله
جمعوجور یا آن کتاب ریزهمیزه کمصفحه را واژه به واژه به فارسی برگرداند
که چیزی ته جیبش را نمیگیرد. پس فقط یک راه باقی میماند: کشدادن اصل اثر
تا آنجا که کش میآید. البته او به خودش زیاد فشار نمیآورد؛ با هوشی که
داشت به راحتی از پس این مهم برمیآمد؛ با چاشنی چاخان! چاخانهایی شیرین،
دلچسب و عامهپسند و همهکسفهم. نمونهاش ورود شاه اسماعیل صفوی به
الیگودرز و بازدید از خانقاه این شهر که تنه به تنه خانقاه بزرگ و پرآوازه
اردبیل میزد!
باری! ذبیح الله منصوری آن همه پرنویسی و پرکاری
را فقط برای گذران زندگی انجام میداد؛ پسر بزرگ بود و هزینه خانواده بر
گردهاش؛ این بخش مهم ماجرا بود و البته هیچکس حق این را ندارد که بر کسی
که مینویسد تا ادامه زندگی بدهد، خرده بگیرد. نویسندگی حرفه و پیشهای است
پاک و شریف؛ البته چنانچه قلم، نجیبانه راه را ادامه دهد و کژ نشود و به
سمت و سوی «زر» غش نکند و تن به خواری و خواهش ندهد و خامهاندازش را
دریوزه و روسیاه نکند.
دلیل دوّم اینکه منصوری بهمانند هر
نویسنده و قلمانداز دیگری، دوست داشت کارهایش دیده، خوانده و پسندیده شود؛
هرچند او خود را از تیررس خبرنگاران مطبوعات و رادیو و تلویزیون دور نگه
میداشت ولی از اینکه نام و کارش را بر زبانها بیاورند و ذکر خیرش را
بکنند، بدش نمیآمد. نباید از یک ویژگی منصوری سخن بهمیان نیاورده گذشت؛ و
آن روانشناسی اوست.
او میدانست که جامعه ایرانی با مطالعه - حالا چه روزنامه و مجله و چه کتاب - میانه چندان خوبی ندارد؛
بهویژه در حوزه تاریخ. آخر چند درصد از مردم شور و اشتیاق این را دارند
که بدانند فلان پادشاه یا فرمانروای خودی یا غیر خودی در چهارصد پانصد سال
پیش چه کرده بوده است؟ پس باید فن و ترفندی بهکار بست تا مردم را با
«خواندن» آشتی داد؛ و آن ترفند و فن چیزی نبود مگر افسانهنویسی و
چاخانپردازی. میبینیم که در کتابهای به اصطلاح تاریخی او چیزی که یا
دیده نمیشود یا بسیار کمرنگ به چشم میآید، تاریخ و رخدادهای راستین
تاریخی است! آنچه که هست داستاننویسیهای آغشته به افسانه و
قصّهپردازیهای زیرکانه اوست. اینجور نوشتهها به ذائقه مردم خوش آمدند و
دیری نگذشت که ترجمهها و اقتباسهای آنچنانی منصوری، ابتدا بازار
روزنامهها و مجلهها را بهصورت «پاورقی» ترکاند و سپس بازار کتاب را؛ و
البته بازار برخی مترجمان همروزگارش کساد و بیرونق شد!
**************
این خاطره را هم اضافه کنیم خالی از لطف نیست. در شمارۀ 23 ماهنامه «سوره» نوشته شده بود:
وقتی کتاب «امام صادقع مغز متفکر جهان تشیّع» منتشر شد، مرحوم مهندس
بازرگان که به روشپردازیهای علمی دین علاقهمند بود و در این زمینه
مطالعاته و تحقیق می کرد چندینبار به مؤسسه [!] مجله خواندنیها (به
مدیریت ذبیحالله منصوری) رفته بود. دفتر مرحوم منصوری هم طبقه پنجم بود و
می خواست او را پیدا کند تا بخواهد از مؤسسه اسلامی استراسبورگ که این
همه مستشرق جمع شده ند و درباره امام صادق مطالعه کرده بودند، آدرسی بدهد
تا در سفر به فرانسه شخصا به آن مؤسسه برود.چند بار هم مراجعه کرده بود.
هر بار اما طوری سر می دوانند تا این که یک نفر میگوید نه چنین مؤسسهای
وجود دارد و نه خیلی از این مستشرقان.» - (سوره؛ بهمن و اسفند ۱۳۸۴)
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- از صبح تا این لحظه که تا پایان روز دو ساعت بیشتر باقی نیست تردید داشتم دربارۀ 25 اردیبهشت که به نام روز فردوسی ثبت شده بنویسم یا نه. اما نه به خاطر جایگاه حکیم یگانه و بزرگترین حماسهسرای زبان پارسی و شاید ادبیات جهان یا حتی تازه نبودن موضوع که بر سر مناسبت این روز که 25 اردیبهشت از کجا آمده است.
چرا که اگر بنابر مناسبت باشد اهل فن
میگویند 25 اسفند مناسبتر است چرا که آغاز سرایش شاهنامه را سال ۳۶۵ و
پایان آن را ۴۰۰ هجری قمری میدانند، آنهم بهدلیل بیتهایی که اشاره به
آغاز پادشاهی سلطان محمود غزنوی دارد، ولی دربارۀ روز و ماه پایان کار شاهنامه، ۲۵ اسفند مورد اتفاق است:
چو سال اندر آمد به "هفتاد و یک"
همی زیر شعر، اندر آمد فلک
"سی و پنج" سال از سرای سپنج
بسی رنج بردم به امید گنج
سر آمد کنون قصۀ یزدگرد
به ماه "سپندارمذ" روز "اَرد"
ز هجرت شده پنج، هشتاد بار
که گفتم من این نامۀ شهریار
بدین ترتیب چون فردوسی در سال ۳۲۹ هجری
قمری به دنیا آمده ۷۱ سال پس ازآن درست سال ۴۰۰ میشود: «ز هجرت شده پنج
هشتاد بار» و روز آن بر اساس ابیات بالا ۲۵ اسفند خواهد بود (روز اَرد، روز بیست و پنجم هر ماه در گاهشماری باستانی بوده است).
جدای این چه 25 اسفند چه 25 اردیبهشت بهانهای است برای یادکرد و آن هم پس از هزار سال و چه میتوان نوشت رساتر از آنچه حسین مسرور سرود:
کجا خفتهای، ای بلند آفتاب
برون آی و بر فرقِ گردون بتاب
نه اندر خورِ توست، روی زمین
زجا خیز و بر چشمِ دوران، نشین
کجا ماندی ای روحِ قدسیسرشت؟
به چارم فلک یا به هشتم بهشت؟
به یک گوشه از گیتی آرام توست
همه گیتی آکنده از نام توست
چو آهنگ شعر تو آید به گوش
به تن خون افسرده آید به جوش
ز شهنامه گیتی پر آوازه است
جهان را کهن کرد و خود تازه است
تو گفتی: "جهان کردهام چون بهشت
ازین بیش تخم سخن کس نکشت"
ز جا خیز و بنگر کز آن تخم پاک
چه گلها دمیده است برطرف خاک
نه آن گل که در مهرگان پژمرد
نخندیده بر شاخ، بادش برد
نه جور خزان دیده گلزار او
نه بر دست گلچین شده خار او
به این بهانه بد نیست از خود حسین مسرور هم بگوییم.
حسین مسرور (سخنیار اصفهانی متولد 1269 خورشیدی و درگذشته 1347) شاعر و
مترجم بود و این مثنوی را به مناسبت هزارۀ فردوسی در سال 1313 خورشیدی
سرود.
مشاوران رضاشاه به او گفتند توجه به جنبه های عمرانی کافی
نیست و از فرهنگ و ادبیات نباید غافل باشد و ایدۀ برگزاری «هزارۀ فردوسی»
را درانداختند و بسیار پسندید و دست درکار آرامگاه توس شدند و مثنوی «خوابگاه فردوسی» در افتتاحیۀ آن هم که حسین مسرور سروده بود، بسیار مورد توجه قرار گرفت.
مسرور که در نشریاتی چون «ارمغان» و «یغما» هم مینوشت و مدیریت
برنامههای «ایران» در «آینهٔ زمان» و «شهر سخن» را در رادیو ایران بر
عهده داشت در سال ۱۳۴۷ در تهران درگذشت و در «ظهیرالدوله» به خاک سپرده شد.
نیاز به توضیح ندارد که دربارۀ فردوسی و نقش او در هویت ملی ایرانیان کتابها میتوان نوشت و نوشتهاند و در این چند سطر قرار نیست به آن موضوعات اشاره شود و تنها جرعهای است تا فردا گفته نشود 25 اردیبهشت آمد و یادی از فردوسی نشد.
با این حال برای آن که نکتهای فنی هم گفته شده باشد پاسخ به مهمترین شبهه دربارۀ شاهنامه است: این که برخی می گویند شاهنامه شعر نیست و نظم است. چرا؟ چون قوۀ خیال در آن غایب است!
حال آن که اتفاقا عنصر خیال در آن بسیار قوی است و کسی که بیشترین تحقیق را دربارۀ "صُوَر خیال" درشعر فارسی انجام داده بر این امر صحه میگذارد و این نمونهها را ذکر میکند:
سپاهی که خورشید شد ناپدید
چو گَرد سیاه از میان بردمید
نه دریا پدید و نه هامون نه کوه
زمین آمد از پای اسبان ستوه
یا
به مرگ سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین بر افراسیاب
و باز:
که زیبد کزین غم بنالد پلنگ
ز دریا خروشان برآید نهنگ
و گر مرغ با ماهیان اندر آب
بخوانند نفرین به افراسیاب
آیا اینها قدرت تخیل شاعر را ترسیم نمیکند؟
رابطه جامعه مسیحیت با اسلام شیعی قدمت هزار و اندی ساله دارد...
آیتالله دکتر سیدمصطفی محقق داماد، در یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت: «رابطه جامعه مسیحیت با اسلام شیعی قدمت هزار و اندی ساله دارد. حرّان (کران) شهری بسیار کهن در بینالنهرین است که اکنون در استان شانلیاورفه ترکیه قرار دارد. گفته میشود که حران، منزل حضرت ابراهیم(ع) بوده و به ویژه به عنوان مرکز عمده صابئین و دین آنها نامدار است. شهرت جاودانی این شهر به سبب فلاسفه و دانشمندانی است که در دوران اسلامیاز آن برخاستهاند.
قرائن تاریخی نشان میدهد که این شهر مسیحینشین در قرن دوم ارتباط نزدیکی با پیشوایان شیعه از جمله حضرت امام صادق (ع) داشته و از این رهگذر مسلمان به قرائت اسلام شیعی بودهاند.
یکی از نامدارترین اهالی حران، محدث عالیقدر، ابنشعبه حرانی، در قرن چهارم هجری است که مجموعهای تحت عنوان «تُحَفُ العُقول فیما جاءَ مِنَ الحِکَمِ وَ الْمَواعظ مِنْ آلِ الرّسول» تألیف کرده است با هدف جمعآوری بخشی از احادیث اهل بیت(ع) همراه با بهجاماندههایی از پیامبران الهی با محوریت مواعظ و حکمت و اندرز. وی در آغاز این کتاب گفته است از آنجا که دانشمندان شیعه درباره حلال و حرام و فرائض و سنن از گفتار ائمه(ع) کتاب فراهم کردهاند ولی درباره حکمتها و اندرزهای پیامبر(ص) و ائمه(ع) و سایر پیامبران خاصه کلمات قصار آنها، کتابی تألیف نکردهاند، او دست به این کار زده است.
با کمال تأسف، حرّانی - طوری که خود میگوید - در تألیف کتاب برای رعایت ایجاز و نیز به این سبب که بیشتر این کلمات و سخنان از زمره آموزشها و حکمتهایی هستند که خود گواه درستی خودند و به این دلیل که آنها را برای شیعیان فراهم کرده است که تسلیم اماماناند، از ذکر اسناد احادیث کتاب اجتناب کرده است. همین موضوع باعث شده که فقیهان بزرگ روایات فقهی آن را مرسل بدانند. آیتالله خویی (ره) ضمن اعتراف به فضل و ورع و ممدوحبودن حرّانی، روایات کتاب را مُرسل دانسته و از نظر فقهی، برای استناد با مشکل روبهرو میداند.
ناگفته پیداست که بحث ارسال، یک مشکل کاملا فقهی است و ربطی به مواعظ و اندرزها ندارد. به دیگر سخن، برخورد فقیهان در موضوع احکام شریعت با روایات سنن و مواعظ متفاوت است. در مورد دسته اول، شرایط بسیار سخت و سنگینی برای استحکام آنها قائلند؛ در حالی که در دسته دوم به قاعده «تسامح» باور دارند.
موضوع ایمان مسلمانان به انبیای الهی به تصریح قرآن مجید یکی از ارکان ایمان است. قرآن فرموده است:
آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَ قَالُوا سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ (۲۸۵بقره)
این پیامبر به آن چه از [سوی] پروردگارش به سوی او فروفرستادهاند، ایمان دارد و همه مؤمنان به خداوند و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش ایمان دارند [و میگویند] میان هیچ یک از پیامبران وی، فرق نمینهیم و میگویند: شنیدیم و فرمان بردیم؛ پروردگارا! آمرزش تو را [میجوییم] و بازگشت [هر چیز] به سوی توست.
ابنشعبه حرّانی بر آن بوده که در کنار مواعظ اهل بیت(ع)، اندرزهای سایر انبیاء(ع) را نیز قرار دهد و این که مؤمنین با رهنمودهای سایر انبیاء آشنا شوند، یک سنت حسنه و جاریه شود. جالب این که در این کتاب، یک فصل به مواعظ حضرت عیسی مسیح(ع) اختصاص یافته است. مواعظ مزبور از قول امام صادق (ع) نقل شدهاند. مطالعه این بخش و مقایسه آن با متون آمده در انجیل نشان میدهد که منقولات کاملا با یکدیگر منطبقاند.
این مقایسه و این متون که در سایر کتب حدیث کمتر دیده میشوند، نشان میدهند که رابطه جامعه مسیحیت در دوران امام صادق (ع) با پیشوایان شیعه کاملا تنگاتنگ بوده و هر چند ابنشعبه حرانی، سلسله سند روایات را نقل نکرده ولی به احتمال قوی از همان حرانیانی که به محضر امام (ع) شرفیاب میشدهاند، شنیده است؛ حرانیانی که در محیط مسیحینشین بزرگ شده بودند، طبعا تسلط امام (ع) بر مواعظ انبیای پیشین بهویژه اناجیل معتبر موجب شگفتی آنان بوده است.
این روزها پیشوای مسیحیان کاتولیک، عالیجناب پاپ فرانسیس، عازم عراق است و حسب اطلاع با مرجع بزرگوار شیعه آیتالله العظمی سیستانی دامت برکاته دیدار خواهد کرد. لازم دانستم که از این فرصت حسن استفاده کنم و این سطور را قلمیسازم.
پاپ فرانسیس تا آنجا که نگارنده آشنایی دارد در مقایسه با اسلافش، بسیار متواضع است. او از همان روز نخست که به این سمت برگزیده شد، به جایگاه پر تشریفات پاپهای قبل در واتیکان نرفت و دفتر کار سادهای برگزید. نگارنده به خاطر دارد در یکی از همایشهایی که مهمان او بودم، همواره سعی داشت هنگام غذاخوردن، میان مهمانان باشد. فراموش نمیکنم که شبی بعد از شام، برای من از خاطرات زندگی خود داستانهای بسیار جالب و آموزنده نقل کرد.
ایشان درباره دین مقدس اسلام مطالعه دارد و احترام بسیار زیادی قائل است و در یکی از تألیفات خود، بحث مفصلی در مورد اسلام و تعلیمات قرآن مجید نگاشته است. در حالی که سلف ایشان، جملات ناموزونی از سر بیاطلاعی درباره اسلام گفت. اینجانب طی نامهای اعتراض خود را مبتنی بر مستندات تاریخی و شواهد علمی برای ایشان اعلام کردم و سرانجام در نشست سینود در واتیکان، پس از سخن اینجانب، اظهار تمایل کرد که در مورد اسلام بیشتر مطالعه و کسب اطلاع کند.
پاپ فرانسیس نسبت به شرایط زیستمحیطی و آفات و آسیبهایی که زمین و هوای پاک را تهدید میکند، دغدغه دارد و بر آن است که از اهرم تعلیمات دینی برای حل آن استفاده کند. در این رابطه نشستهای گوناگونی در واتیکان با دعوت از عالمان ادیان تشکیل داده است که در ماه اکتبر آینده هم نشست بسیار مهمی خواهند داشت و اینجانب نیز از طریق وزارت امور خارجه، دعوتنامه و برنامه آن جلسات را دریافت کردهام.
ایشان از درد و سختی مردم همه اقوام رنج میبرد لذا به دنبال عریضه اینجانب و درخواست تذکر و اعتراض به رئیسجمهوری سابق ایالات متحده نسبت به تحریمهای ضد حقوق بشر علیه ایران، پاسخ بسیار مهربانانهای حاوی همدلی با ملت ایران و وعده تلاش برای حل این مشکل از سوی ایشان به من واصل شد.
ایشان به گفتوگوی ادیان بسیار اهتمام دارد. گفتوگوی ادیان برنامهای است که قرآن مجید آغاز فرموده:
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلا نَعْبُدَ إِلا اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۶۴ آل عمران)
بگو: ای اهل کتاب! بیایید از آن کلمهای که پذیرفته ما و شماست پیروی کنیم: آن که جز خدای را نپرستیم و هیچ چیز را شریک او نسازیم و بعضی از ما بعضی دیگر را سوای خدا به پرستش نگیرد. اگر آنان رویگردان شدند، بگو! شاهد باشید که ما مسلمان هستیم. (۶۴)
گفتوگوی ادیان ابراهیمی و توافق بر کلمه «سواء» اقدامی است برای اتحاد در مقابل جبهه انکار و ناسپاسی پروردگار جهان. پیشقدم این اقدام، قرآن و جامعه اسلامیاست. با امعان نظر در آیه شریفه فوق کاملا روشن میشود که پیشنهاد قرآن هرگز احتجاج و غلبه بر خصم نیست و صرفا گفتوگو، تعامل و توافق بر مشترکات است. لذا ما مسلمانان در پیروی از این سنت حسنه قرآن مجید، چندان موفق نبودهایم.
به هر حال این دیدار را به فال نیک میگیریم و باشد که ثمرات پربارش نصیب جامعه مؤمنان ادیان در جهان شود و صبح دولت روشنیبخشش، دنیای تاریک ظلم و ستم را منور سازد، کین هنوز از نشانه سحر است. به یقین مرجعیت معظم شیعه و رهبر کاتولیکهای جهان درباره مسلمانان و مسیحیان مظلومی که تحت ستم و ظلم گروه نژادپرست صهیونیست قرار دارند یا در گوشه و کنار جهان گرفتار قدرتهای تمامیتخواه و سلطهجویی هستند که حقوق انسانی و کرامت بشری را پایمال کرده و میکنند، گفتوگو خواهند کرد و دنیای ادیان را به جانبداری از حق، عدالت و احیای ارزشهای اصیل اخلاقی فرا میخوانند.
والسلام»