واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

معنویت در کسب و کار چیست؟ (همراه منابع مطالعاتی)

از سایت thecoach.ir  نویسنده امیر مهرانی

 تاریخ شهریور ۳م, ۱۳۹۳ 

دسته بندی رشد سازمانیرشد فردیسازمان توانمند


عبارت معنویت در کسب و کار شاید مفهوم جدیدی باشد که کمتر به گوشمان خورده است. به همین دلیل فکر کردم که در این‌باره توضیح بیشتری بدهم و منابعی را به اشتراک بگذارم که کمک کند با مفاهیم این بحث آشنا شوید.

۱- معنویت چیست؟

خیلی وقت‌ها صحبت از معنویت که می‌شود ذهن ما می‌رود به سمت مذهب. در گذشته این مفهوم چنین بود. یعنی معنویت را بیشتر تحول فردی در جهت ایده‌آل دین مطرح می‌کردند. شاید هنوز نتوان تعریف شفاف و واحدی برای معنویت در نظر گرفت و نمی‌توان بین دین و معنویت خط مشخصی کشید. اما آنچه که مشخص است ورود حوزه‌های علمی به بحث معنویت و تحقیقات گسترده‌ای که دراین زمینه انجام شده نشان می‌دهد که جنبه روحانی، معنایی و اثربخش زندگی بیشتر در حوزه معنویت دسته‌بندی می‌شود. معنویت بیشتر انسان‌ها را به سمت پیدا کردن معنای زندگیشان نه در تعریف چیستی زندگی بلکه در تعریف این‌که رسالت من در زندگی چیست هدایت می‌کند و کمک می‌کند تا با رشد فردی و بلوغ ادراکی به تاثیرگذاری، شادی و رضایت عمیق و بالایی در زندگی دست‌پیدا کنند.

۲- چرا باید به معنویت توجه کرد؟

شاید تجربه کرده باشید که با وجود تلاش فراوان برای بهبود شرایط کار و زندگی، درمقطعی از خودتان می‌پرسید که همه این دویدن‌ها برای چه بود؟ آخرش که چی؟ اگر این کارها را انجام ندهم اتقاقی می‌افتد؟

معمولا همه ما در طول زندگی گرفتار این سوالات می‌شویم. پرسش‌هایی که پاسخ‌های مخرب دارند و می‌توانند هرفردی را از حرکت بازبدارند. توجه به معنویت کمک می‌کند تا با آگاهی از احساسات خود، روش‌های خودانگیختگی را دریابیم، امیدوارتر زندگی کنیم، شادی در زندگی را عمیق درک کنیم، غم‌ها و مشکلات را بشناسیم و در آنها گرفتار نشویم و کیفیت بهتری را در ابعاد مختلف زندگی تجربه کنیم. معنویت به‌شکل مستقیم با روح ما ارتباط دارد. در یک کلام معنویت یعنی شخصیتی قدرتمند در زندگی.

معنویت دمیدن روح درزندگی فرد است. قابلیت و گرایشی است که برای هر فرد ، فطری و منحصر به فرد می‌باشد. این گرایش معنوی افراد را بسوی معرفت، عشق، معنا، آرامش، تعالی، پیوند، شفقت، خوبی و یکپارچگی سوق می‌دهد. زندگی معنوی به معنای داشتن نگرشی به عالم و آدم است که به انسان آرامش، شادی و امید بدهد.

انسان ها به دو شیوه در جست و جوی شناخت حقییقت پیرامون خود هستند: شناخت علمی و شناخت شهودی یا معنوی. علم و معنویت هردو در جست و جوی حقیقت هستند اما با استفاده از ابزارهای متفاوت. در واقع می توان گفت: علم (عینیت) و معنویت( ذهنیت)، دو ابزار شناخت حقیقت هستند که مکمل یکدیگرند و در کنار هم معنا می یابند.  (نقل از سایت معنویت در کسب و کار)

۳- تاثیر معنویت در کسب و کار چیست؟

علاوه بر هوش ریاضی(IQ) و هوش هیجانی (EQ)، هوش سومی نیز به عنوان هوش معنوی (Spiritual Intelligence – SQ)، برای انسان ها شناسایی شده است که امکان استفاده بهینه از این دو هوش را فراهم می کند. معنویت، نمادی بیرونی از هوش معنوی می باشد. معنویت در ارتقای رشد فردی و رشد کسب و کار به عنوان عاملی مؤثر و مثبت ارزیابی شده است. برخی از افراد رشد شخصی را به عنوان معنویت درونی قلمداد می کنند.

با وجود این تعریف رهبران سازمان‌ها با گسترش معنویت می‌توانند قدرتمندتر در کسب و کار خود حضور داشته باشند. از طرفی دیگر کارکنان سازمان تنها دیگر سرمایه دانشی نیستند، بلکه سرمایه‌روانشناختی هم می‌باشند، یعنی سلامت روانی کارکنان سازمان رابطه مستقیمی با کیفیت عملکرد سازمان دارد. یکی از عواملی که باعث رشد سرمایه‌روانشناختی سازمان می‌شود توجه به توانمندی‌ها و شکوفایی کارکنان سازمان است. در این مسیر افرادی که به افزایش هوش معنوی توجه می‌کنند و در این زمینه آموزش می‌بینند کیفیت بالاتری را در رشد شغلی خود تجربه می‌کنند.

۴- برای یادگیری بیشتر از چه منابعی می‌توانم استفاده کنم؟

مقالات زیر به‌شما کمک می‌کند تا درک بهتری از مفاهیم اولیه داشته باشید:


هوش معنوی و کسب و کار – نوشته دکتر ایمانی راد و رامش حقیق

هوش معنوی و کسب و کار، بررسی در یک سازمان ایرانی – متاسفانه نویسنده یا نویسندگان این مقاله مشخص نیست.

هوش معنوی در کسب و کار و نقش آن در بهبود رفتار شهروندی سازمانی – دکتر علی اکبر فرهنگی، مهدی فتاحی و بهاره واثق

 

فردافکنی (کار امروز را به فردا انداختن) ساخت‌یافته

(تکمیل مطلب از واحد)

نوشته ای دیدم در وبلاگ «استادان علیه تقلب» با عنوان «فردافکنی ساخت‌یافته» که ابتدا یک مقدمه ای مربوط به موضوع وبلاگشان به قلم آقای پیامی هست و سپس مطلب اصلی. هم از نظر موضوعی جالب و مهم و مفید هست و هم از نظر سبک نگارش صادقانه و خنده دار. در پایان بخشی از پرسش و پاسخ را هم که مفید بوده آورده ام. ممنون از نگارنده و مشارکتگران آن. 

البته نظر خود من (مهندس شجاعی) این است که اکثر افراد کمابیش با این مسأله (کار امروز را به فردا انداختن) درگیر هستند و فقط اندازه ها و نحوه برخورد و مدیریت شرایط فرق می کند و با پیشنهاد آخر آقای پری نویسنده اصلی مطلب به عنوان راه دوم موافقم ولی راه اول و اصلی سعی مدام در  رفتن مستمر به سمت کارهای لازم است که یک سعی مستمر و بی پایان هست و باید باشد و نباید تأخیر افتادن و عقب ماندن کارها موجب فرار ذهنی آدم از آنها بشود تا مسأله تشدید شود. با این سعی مستمر، انضباط (دیسیپلین) آدم به مرور افزایش میابد و تبدیل به عادت و سپس شخصیت انسان می شود.
 روی موضوع برنامه ریزی و تجربیات خودم در برنامه ریزی موفق و عمل موفق به آن انشاءالله مطالبی خواهم نوشت و اصولا یکی از پروژه های مهم اکنون واحد ما، نرم افزاری برای ارتقاء قابلیت برنامه ریزی و اجرای برنامه های فردی هست که با کتاب یا نوشته هایی در این مورد از خود من انشاءالله همراه خواهد شد ولی فعلا خوب است مطلب زیر را بخوانید و به نتیجه گیری فعلی خود برسید.



ااا پیامی | پنجشنبه, ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳

بعضی از کسانی که وارد تحصیلات تکمیلی می‌شوند به خوبی می‌دانند که با توجه به شرایط اجتماعی و اقتصادی خود وقتی برای درس خواندن و پژوهش ندارند و در واقع به صورت از پیش تعریف شده قصدشان بر این است که متقلبانه مدرکی بگیرند و بروند. اما همه متقبان در این گروه قرار ندارند. بسیارند کسانی که با شرایط مناسب و وقت کافی و انگیزه فراوان و استعداد بالا پا به دانشگاه می‌گذارند اما روزها، ماه‌ها و سال‌ها بر آنها می‌گذرد بدون آنکه قدم مفیدی در راه پژوهش خود بردارند. پس از گذر زمان روزی دانشجو به خود می‌‌آید و می‌بیند که دیگر زمانی برایش نمانده و باید یکی از دو راه را انتخاب کند: رهاکردن تحصیل و یا تقلب که متاسفانه اکثرا از بیچارگی راه دوم را انتخاب می‌کنند. در واقع خیلی از کسانی که الان در دخمه‌های روبروی دانشگاه تهران و نزد کسانی نشسته‌اند که تا دیروز کارشان تکثیر و فروش رستم‌التواریخ و ایرج میرزا و جزوه کنکور رزمندگان بود و امروز دکتر و پرفسورهای قلابی روانه بازار کار ایران می‌کنند، شاید چند سال قبل به خواب هم نمی‌دیدند که روزی به چنین خفت و خواری بیافتند تا بخواهند رساله و مقاله‌هایی (که نوشتن آنها موجب شعف و افتخار هر دانشجویی است) را از چنین موجوداتی طلب کنند، آنهم در شرایطی که می‌دانند فردا ممکن است تشت رسوایی‌شان از بام بیافتد چون به فروشنده هیچ کالای غیر قانونیاطمینان نتوان کرد (خواه پایان‌نامه باشد، خواه موادمخدر و خواه مشروبات‌الکلی، که اگر کالایشان تقلبی از آب درآید مرجعی برای رسیدگی به شکایت مال‌باخته و آبروباخته نیست). 

در واقع «فردافکنی» (کار امروز را به فردا انداختن چیزی که در دوران کارشناسی به نام «درس خواندن شب امتحان» شناخته می‌شود و بسیاری از دانشجویان از آن رنج می‌برند)، می‌تواند تیر خلاصی بر یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی باشد. پروفسور جان پری استاد سرشناس فلسفه در دانشگاه استنفورد است. او در سال 1996 در این باره نوشتاری منتشر کرد. به دلیل ارائه نظریه «فردافکنی ساخت‌یافته» این نوشتار برنده جایزه ایگ‌نوبل در سال 2011 و شاخه ادبیات گردید! این نوشتار در سال 2014 تبدیل به فصل اول کتابی شد با نام «هنر فردافکنی» که نویسنده در آن به صورت جامع‌تر، با پرداختن به مسائل بیشتر و البته قدری جدی‌تر به بحث در مورد مشکل فردافکنی و همچنین به ارائه راهکارهایی برای آن پرداخته است. از آنجا که نویسنده خود دچار چنین مشکلی است، به حکم هر چه از دل برآید، بر دل نشیند، متن کتاب و نوشتار بسیار مفید و خواندنی است. نوشتار به این قرار است.

 

فردافکنی ساخت‌یافته

نوشته پروفسور جان پری، استاد دانشگاه استنفورد


  نویسنده در حال طناب بازی با جلبک‌های دریایی، در زمانی که کارهای انجام نشده‌ای دارد.


هر کس قادر به انجام دادن هر مقدار کار است، به شرط آنکه آنها کارهایی نباشد که قرار است در حال حاضر به انجام رساند. رابرت بنچلی. 1947.

من چند ماه بود که خیال داشتم به نوشتن این نوشتار بپردازم، اما چرا بالاخره حالا دارم این کار را می‌کنم؟ چون بالاخره قدری وقت آزاد پیدا کردم؟ خیر. من الان برگه‌های امتحانی تصحیح نشده دارم، برگه‌های سفارش کتاب برای کتابخانه را باید پر کنم، یک طرح پژوهشی است که باید آن را داوری کنم و نسخه‌های اولیه پایان‌نامه‌هایی هست که باید آنها را بخوانم. من دارم روی این نوشتار کار می‌کنم چون از این راه می‌توانم همه این کارها را انجام ندهم. این چکیده چیزی است که من آن را فردافکنی ساخت‌یافته می‌نامم. راهکاری اعجاب‌انگیز که من آن را کشف کرده‌ام که فردافکنان را تبدیل به انسان‌هایی مفید می‌کند. کسانی که به خاطر آنچه که انجام می‌دهند و بهره‌برداری‌ای که از وقت‌شان می‌کنند، مورد احترام و تحسین‌اند. تمامی فردافکنان کارهایی باید انجام دهند را از سر خودشان باز می‌کنند. فردافکنی ساخت‌یافته هنری است که به واسطه آن این عادت بد، به خدمت شما درمی‌آید. نکته کلیدی اینست که فردافکنی به معنای اینکه شخص هیچ کاری انجام ندهد نیست. فردافکنان به ندرت کاملا بیکارند؛ آنها کارهای تقریبا مفیدی انجام می‌دهند، مثلا باغبانی یا تراشیدن مدادها یا درست کردن نمودار برای اینکه هر وقت خیالش را داشتند چگونه پرونده‌هایشان را مرتب کنند. چرا فردافکنان این کارها را می‌کنند؟ برای اینکه از این راه می‌توانند کاری که مهمتر است را انجام ندهند. اگر تنها کار باقیمانده که باید یک فرافکن انجام دهد تراشیدن چند مداد باشد، هیچ نیرویی در زمین نیست که بتواند او را وادار به انجام این کار کند. با این حال، فرافکن می‌تواند انگیزه لازم برای انجام کارهای سخت، وقت‌گیر و مهم را داشته باشد، مادامی که این کارها راهی باشند که او را از انجام کاری مهم‌تر بازدارد.

فردافکنی ساخت‌یافته یعنی اینکه ساختار کارهای که لازم است انجام دهیم را به گونه‌ای تغییر دهیم تا این واقعیت بلا اثر گردد. لیستی را در نظر بگیرید که فرد از کارهایش در ذهن دارد و آنها را به ترتیب اهمیت مرتب کرده است. کارهایی که به نظر ضروری‌تر می‌رسند در بالای لیست هستند اما کارهای ارزنده‌ای نیز هستند که جایگاه پایین‌تری دارند. انجام این کارها معمولا راهی است برای انجام ندادن آنهایی که در بالای لیست قرار دارند. با این گونه سازمان‌دهی کارها، فردافکن تبدیل به شهروند مفیدی خواهد شد. در واقع فردافکن می‌تواند حتی تبدیل به کسی شود، همان‌طور که من شدم، که به انجام کارهای فراوان معروف است.

ایده‌آل‌ترین موقعیتی که من به عنوان یک فردافکن ساخت‌یافته داشته‌ام مربوط به زمانی است که من و همسرم در برنامه سکونت‌گاه همکاری مشارکت می‌کردیم. (سکونت‌گاه همکاری برنامه‌ای بود که در آن دانشگاه استنفورد منزل برخی استادان را در جوار خوابگاه دانشجویان قرار می‌داد تا با هم بیشتر در تماس باشند.) هر روز عصر من با فشار برگه‌هایی که باید تصحیح می‌شدند، درس‌هایی که باید برای ارائه آماده می‌شدند و کارهای شورای گروه که باید انجام می‌شدند، از در ویلایمان که مجاور خوابگاه بود خارج می‌شدم و به لابی خوابگاه می‌رفتم. در آنجا یا با ساکنان پینگ‌پونگ بازی می‌کردم یا برای حرف زدن به اتاق‌هایشان می‌رفتم یا اینکه فقط آنجا می‌نشستم و روزنامه می‌خواندم. به این صورت بود که من به عنوان یک عضو نمونه سکونتگاه همکاری معروف شدم و برای خودم اعتباری کسب کردم. یکی از نادر پرفسورهایی که برای دانشجویان غیرتکمیلی (لیسانس و فوق دیپلم) وقت می‌گذارد و به آنها نزدیک می‌شود و درک‌شان می‌کند. کاری که من انجام داده بودم این بود: پینگ‌پونگ بازی کردن با هدف انجام ندادن کارهای مهم‌تر و نتیجه نهایی کسب اعتباری همانند مستر چیپس (داستان و سریال تلویزیونی در مورد یک آموزگار دلسوز).

فردافکن‌ها خیلی وقت‌ها مسیر غلطی را انتخاب می‌کنند. آنها سعی می‌کنند که تعداد کارهایی که برای انجام دارند را به حداقل برسانند، با این پیش فرض که اگر کارهای کمی برای انجام داشته باشند، فردافکنی را کنار خواهند گذاشت و کارها را به خوبی انجام خواهند داد. ولی این رویه بر خلاف فطرت فردافکنان است و بزرگترین منبع انگیزه آنها را نابود می‌کند. داشتن تعداد اندکی کار در فهرست کارها که طبیعتا مهمترین کارها هستند و تنها راه برای انجام ندادن آنها این می‌تواند باشد که فرد هیچ کاری انجام ندهد. این روش به جای اینکه شخص را تبدیل به آدم موثری کند، او را تبدیل به یک سیب‌زمینی پشندی بی‌مصرف می‌کند.

در اینجا ممکن است بپرسید که تکلیف کارهای مهمی که در بالای لیست قرار دارند و هرگز انجام نمی‌شوند چیست؟ قبول می‌کنم که اینجا ممکن است مشکلی پیش بیاید.

ترفندی که در اینجا باید به کار گرفته شود این است که پروژه‌های مناسبی برای قرار گرفتن در بالای لیست انتخاب گردند. ایده‌آل آن است که این کارها دارای دو ویژگی باشند، یکم، چنین به نظر بیاید که موعد مشخصی دارند (در حالی که واقعا ندارند). دوم، چنین به نظر بیاید که بسیار پر اهمیت هستند (در حالی که واقعا نیستند). خوشبختانه چنین کارهایی زندگی ما را احاطه کرده‌اند. در دانشگاه‌ها بخش عمده‌ای از کارها در این رده قرار می‌گیرند و مطمئنم در سایر موسسات بزرگ هم وضع بر همین منوال است. مثلا چیزی که الان در بالای لیست کارهای من قرار دارد، به پایان بردن نوشتاری در مورد «فلسفه زبان». این کار بنا بود یازده ماه پیش انجام شود. من تعداد بسیاری از کارهایم را پیش بردم تا این یک کار را انجام ندهم. دو سه ماه پیش دچار احساس گناه شدم و نامه‌ای به سردبیر نوشتم و گفتم از این تاخیر بسیار متاسفم و قصد جدی دارم که این کار را به انجام برسانم. نوشتن این نامه، البته، راهی بود برای کار نکردن روی مقاله. این پوششی بود تا چنین جلوه دهد که من چندان از روند کار عقب نیستم، و در هر صورت این مقاله چقدر مهم است؟ آن قدر مهم که بالاخره یک زمانی یک کاری پیدا شود که به نظر مهم‌تر از آن بیاید، آن وقت روی آن کار خواهم کرد.

مثال دیگر فرم‌های سفارش کتاب برای کتابخانه دانشگاه است. الان که دارم این مقاله را می‌نویسم خرداد است. در ماه مهر من قرار است درس «معرفت شناسی» را ارائه دهم. مهلت سفارش کتاب هم، همین حالا گذشته است. برای من آسان است که این کار را عاجل در نظر بگیرم (توضیح برای کسانی که فردافکن نیستند، من زمانی مهلت چیزی را عاجل می‌بینم که یکی دوهفته از آن گذشته باشد). تقریبا هر روز منشی گروه به من یادآوری می‌کند و دانشجویان هم گاهی سوال می‌کنند بالاخره ما باید ترم بعد چه بخوانیم، و فرم‌های پر نشده درست وسط میز من هستند. دقیقا زیر کاغذ ساندویچی که چهارشنبه گذشته خوردم. این کار در نزدیکی بالای لیست من قرار دارد و دائم من را اذیت می‌کند و به من انگیزه می‌دهد که کارهای مفید ولی الکی کم اهمیت‌تر را انجام دهم. اما واقعیت قضیه، سر کتابفروشان الان گرم با فرم‌هایی است که نافردافکنان پر کرده‌اند. من می‌توانم کار خودم را وسط تابستان هم انجام دهم و مشکلی هم پیش نمی‌آید. کتاب‌های که من سفارش می‌دهم سرشناس و پرخواننده و از ناشران معتبر هستند. من از الان تا، فعلا می‌گویم، اول مرداد کارهایی پیدا خواهم کرد که به نظر مهم‌تر از اینها بیایند و آن وقت روانم احساس آسودگی خواهد کرد که با پرکردن این فرم‌ها، آن کارها را انجام ندهم.

خواننده ممکن است در اینجا احساس کند که فردافکنی ساخت‌یافته نیازمند مقدار مشخصی خودفریبی است، انگار که شخص دارد مرتبا شبکه (شرکت) هرمی را روی خودش پیاده می‌کند. دقیقا همین طور است. شخص باید دارای این توانایی باشد که کارهایی با اهمیت کاذب و موعد غیرواقعی را به رسمیت بشناسد و در خود این احساس را به وجود آورد که آنها واقعا مهم و ضروری هستند. این امر مشکلی نیست چرا که اکثریت قریب به اتفاق فردافکنان توانایی فوق‌العاده‌ای در خود فریبی دارند. و چه چیزی می‌تواند شکوهمندتر از آن باشد که انسان از یک نقص شخصیتی برای جبران نقصی دیگر بهره‌برداری نماید.

موافقین ۳ مخالفین ۲۹۳/۰۲/۱۸
ااا پیامی

نظرات (۸)

این پست بسیار عالی بود. مخصوصا جمله آخر. "چه چیزی می‌تواند شکوهمندتر از آن باشد که انسان از یک نقص شخصیتی برای جبران نقصی دیگر بهره‌برداری نماید."

در خودم این را دیدم. زمانی که نمی خواهم کاری انجام دهم کتاب می خوانم. با اینکه لیست بالایی از کارها مرا به سوی خود دعوت می کنند.
همکار محترم ، جناب پیامی،  مواردی را که تحت عنوان فردا فکنی (procrastination) ذکر کردید بسیار جالب و مفید بود.  اما دو موضوع
اول- بسیاری از جماعت متقلب فردافکن نیستند. فقط به این نتیجه رسیده اند که در اوضاع فعلی مدرک دکتری حداقل مدرک تحصیلی محسوب می شود.  یعنی وقتی که مدرک دکتری را گرفتی و در یکی از هزاران "دانشگاه" کشور استخدام شدی دیگر کسی سئوال نمیکند که تز دکتری تو در مورد چه بود یا چند مقاله و با چه کیفیتی چاپ کردی.  سر کلاس میروی و دانشجوی بی علاقه به خزعبلاتت گوش خواهد داد و هر چه بیسواد تر باشی راضی تر خواهند بود. 
دوم- در مورد فردا فکنی کارها و تحقیقات بسیار زیادی در علوم روانکاوی شده است و دلایل آن عموما محدود و مشخص است. بهتر است فردافکن به فکر درمان اساسی این درد باشد تا دور زدن و تسکین آن.  
بهرحال از این نوشته تشکر می کنم.  اگر یک ویرایش هم بشود و غلطهای املایی رفع شود بسیار عالی میشود.  
پاسخ: 

در مورد اول، همانی است که در پست نوشته ام و شما هم همان را نوشته اید. همه متقلبان فردافکن نیستند و همه شان هم متقلبان بالفطره (که هدفشان استخدام یا افزایش پایه حقوق به هر قیمتی است) نیستند. البته با شما در موردی موافق نیستم. اگر نگاهی به محیط های دانشگاهی بیاندازیم محبوب ترین استادان، استادان باهوش و با سواد اند. اما استادان بی سواد بر خلاق گروه اول که امتحان گرفتنشان استاندارد و نرمال است بر دو دسته تقسیم می شوند. یا استادان بی سوادی که بسیار بر دانشجویان آسان می گیرند تا به طمع نمره کسی بر بی سوادی شان معترض نشود و یا امتحان را بیش از حد سخت می گیرند تا معترضان به بی سوادی شان را متهم به درس نخوانی کنند و تا حدودی شهرت به بی سوادی را از خود دور نمایند. اما در مورد دوم، به مسایلی چون روانشناسی و جامعه شناسی و حتی تا حدودی پزشکی دید مهندسی نتوان داشت و مراجعه به متخصص را معادل حل آسان و سریع مساله نتوان دانست. به هر حال شناخت درمانی یکی از روش های موثر و اثبات شده است که وقتی فرد مشکل خود را بشناسد و آنگاه احساس بد به خود (خود کم بینی) را از خود دور نموده و با درایت شرایط خود را بهبود خواهد داد. پیامی

بهترین مقاله ای که می شد در فصل امتحانات خواند و از آن بسیار انگیزه گرفت
تا بتوان تا حد ممکن از"فردا فکنی" اجتناب کرد.

من حدود بیست ساله که کارشناسی ارشد الکترونیک از یکی از دانشگاههای خیلی خوب ایرون گرفتم و تا حالا به عنوان مربی تو یکی از واحدهای دانشگاه آزاد مشغول بودم. همیشه سعی کردم که خوب درس بدم و مطالب جدید . حدود 4 ساله که شروع کردم به دکتری ولی از یه طرف کار و مشکلات زندگی فرصت کار روی رساله رو نمیده  و از یه طرفم استانداردام رو نمیخوام زیر پا بذارم.  از طرف دیگه خیلی هزینه کردم و دلم نمیاد دوره رو ول کنم.  تمام مدت وسوسه اینکه به یکی از این شماره تلفن توی اعلامیه ها زنگ بزنم داره منو میکشه.   خیلی از همکارام که از دانشگاهای ضعیف مدرک گرفته بودن یه جوری یه دکترا جور کردن و الان هم رئیس دانشکده و غیره شدن.  یکی میگفت باید اون هدف ایده آل که برای تزم گذاشتم رو یه کم بیارم پایین و خرده خرده روی موضوع کار کنم ولی از من که بر نمیاد.  آیا کسی پیشنهادی داره؟  
پاسخ: 
پیشنهادی که میتوان به شما داد این است که حتما نسخه ای از این کتاب را گیر بیاورید و بخوانید. و یا دست کم کتابی دیگر در باب همین موضوع. چرا که در این کتاب یکی از  اصلی ترین علل فردافکنی و شکست های ناشی از آن را ایده آل گرایی شناخته است. چند جمله از کتاب را اینجا می آورم (ترجمه نمی کنم فقط از آنچه در ذهن دارم نقل می کنم) 

   «همیشه می گفتند که یکی از عوامل این مشکل، ایده آل گرایی است اما من خودم را ایده آل گرا نمی دانستم، چرا که تا به حال هیچ کاری را بی نقص و ایده آل انجام نداده ام. اما واقعیت این است که چنین حسی در من هست. مثلا مقاله ای برای داوری برای من فرستاده شده است. من می خواهم تمام رفرنس های مقاله را در درجه اول و بعد از آن تمام مطالبی که مربوط به این مقاله است ولی به آنها ارجاع نشده را بخوانم و با نظراتی که در ذهنم دارم ادغام کنم و سپس اصلاحیه ای بر این مقاله بنویسم که دهان سردبیر ژورنال از دقت و جامعیت آن باز بماند. اصلاحات درخواستی من می تواند این مقاله را به یکی از بهترین مقالات ژورنال تبدیل کند و .... در نتیجه: گرچه این مقاله، مقاله خوبی به نظر می آید و من می توانم همین حالا چند تا از رفرنس هایش را چک کنم و نظرات اصلاحی هم که دارم را اضافه نمایم اما این کارها را انجام نمی دهم و الان مقاله چند ماه است دست نخورده مانده. چرا من اینطور شدم؟ نمی دانم. احتمالا علتش این است که من پدر و مادری داشتم که اصلا من را تشویق نمی کرده اند و یا به عبارت دیگر فقط وقتی تشویق می کردند که کار بسیار بسیار بزرگی انجام دهم...» پیامی

اما دوست عزیز، اگر شما فردی بودید که می گفتید من الان فلان قدر درآمد دارم و دلم می خواهد با گرفتن رتبه استاد یاری درآمدم بهمان قدر شود و اصلا هم درست و غلط و حلال و حرام برایم مهم نیست، شاید زنگ زدن به یکی از این موسسات می توانست یکی از انتخاب هایتان باشد. اما شما ظاهرا آدم دیگری هستید و اهداف دیگری دارید مثل مفید بودن برای دانشجویان و ارائه مطالب جدید و ... که مسلما از این را به هدفتان نخواهید رسید. شما الان مربی هستید، که خودتان را قبول دارید و می دانید فوق لیسانس تان را از یک دانشگاه خوب و با زحمت خودتان گرفته اید اما پس فردا یک استادیار بی سواد خواهید شد که چون خودش هرگز مراحل یک پژوهش جدی را طی نکرده نمی تواند راهنمای خوبی برای پایان نامه دانشجویان باشد و البته هر زمان کلمه «دکتر رادمهر» را می شنوید حس می کنید که دارند دستتان می اندازند چون می دانید که هرگز دکترا نگرفته اید.
تنها دلیلش اینه که توانایی انجام کارهای مهم رو در خودمون نبینیم یا اینکه راحت طلب باشیم و بخواهیم با انجام کارهای حاشیه ای از کار جدی فرار کنیم... اما... حضرت علی (ع) فرمودند: چون از کاری ترسیدی به همان کار بپرداز.
آنچه که نویسنده کتاب راجع به خود و رفتار پدر و مادر ذکر کرده چیزیست که حدودا روانشناسان هم به آن اذعان دارند. درجایی میخواندم که  هر گاه قرار است فردافکن کاری را انجام دهد در واقع صدای پدر و مادر خود را میشنود که به او نهیب میزنند که این کار را به خوبی انجام بده.  از آنجا که در کودکی فرد جرعت نداشته که در مقابل والدین خود بایستد و بگوید که من آن کاری را انجام میدهم که دوست دارم الان فرصت پیدا کرده که در مقابل والدین بیاستد و کارهایی را که فکر میکند آنها به او تحمیل میکنند را انجام ندهد.  آنچه پیشنهاد کرده بودند این بود که باید به سراغ والدین رفت و به آنها این پیام را داد که من بالغ هستم و آنچه برای من صحیح است را انجام میدهم نه آنچه شما به من تحمیل میکنید.  (البته در مورد دوستی که 20 سال است مربی هست شاید برای والدین او شکه کننده باشد ).  یعنی نیاز است که فرد به این باور برسد که به تعویق انداختن امور لج بازی با والدین نیست بلکه لطمه به خود است.  

پاسخ: 
اتفاقا دو مقاله در تایم دیدم که هر چند چندان جامع نیستند اما به همین نکته ای که شما می فرمایید اشاره دارند:
http://time.com/109301/4-ways-to-stop-procrastinating
http://time.com/51883/procrastination-is-in-your-genes

اینهم یک مقاله جدید در گاردین
http://www.theguardian.com/education/mortarboard/2012/may/09/students-procrastinating-exams

پیامی

"محتوا" از چه روش هایی به پول تبدیل می‌شود؟

عصر محتوا
طبیعی است که تعداد روش‌هایی که می توان توسط آنها با استفاده از محتوا، درآمدزایی کرد، محدود و مشخص نیست و کاملاً تابع خلاقیت «خالق محتوا» است. اما در اینجا به برخی از متداول‌ترین شیوه‌های کسب درآمد از طریق محتوا می‌پردازیم.
عصر ایران ؛‌ محمدرضا شعبانعلی - در نوشته قبلی، درباره تولید محتوا در فضای مجازی صحبت کردیم (اینجا) ؛ درباره اینکه تکنولوژی ها امروز سریع‌تر از حجم محتوا رشد کرده‌اند و عملاً دغدغه‌ی امروز دنیا، بیشتر از هر چیز دیگری محتواست. اما سوال اینجاست که روش‌های کسب درآمد از محتوا چیست؟محتوا
طبیعی است که تعداد روش‌هایی که می توان توسط آنها با استفاده از محتوا، درآمدزایی کرد، محدود و مشخص نیست و کاملاً تابع خلاقیت «خالق محتوا» است. اما در اینجا به برخی از متداول‌ترین شیوه‌های کسب درآمد از طریق محتوا می‌پردازیم.
در آینده به بررسی نقاط قوت و ضعف هر یک از این روش‌ها خواهیم پرداخت:

روش اول: فروش مستقیم
 
در این روش، محتوای تولید شده، قیمت‌گذاری شده و مستقیماً فروخته می‌شود. زمانی که مایکروسافت، هر نسخه از ویندوز خود را می‌فروشد، زمانی که یک ناشر، نسخه به نسخه کتاب‌های خود را می‌فروشد،‌ زمانی که یک «قالب گرافیکی وبسایت» یا یک کتاب الکترونیکی در اینترنت فروخته می‌شود، زمانی که برای دانلود یک نرم‌افزار موبایل، پولی را پرداخت می‌کنیم، یک محتوا به صورت مستقیم فروخته شده.
روش دوم: فروش حق اشتراک زمانی 
در این شیوه، شما استفاده از محتوا را برای مدت معینی به طرف مقابل واگذار می‌کنید و او پس از پایان مهلت مقرر، امکان استفاده از محتوای شما را ندارد. به عنوان مثال، زمانی که یک آنتی ویروس، لیسانس یک ماهه یا یک ساله خود را به شما واگذار می‌کند. بسیاری از نشریات بزرگ دنیا نیز، به همین شیوه، فرصت دسترسی را به کاربر می‌دهند. مثلاً با پرداخت چند ده دلار، می‌توانید به آرشیو یک مجله بزرگ دسترسی داشته باشید و بلافاصله پس از مهلت مقرر، دسترسی شما به صورت کامل قطع می‌شود. 

دقت کنید که «اشتراک مجلات کاغذی» که هم اکنون عرضه می‌شوند، عملاً از جنس فروش مستقیم هستند و در دسته اول قرار می‌گیرند. چون در دسته‌ی دوم، به محض پایان دوره مقرر، شما به محتوا دسترسی ندارید. کلوپ‌های فیلم که اشتراک ماهیانه یا سالیانه دارند نیز در این طبقه‌بندی قرار می‌گیرند.

روش سوم: فروش حق اشتراک بر اساس تعداد استفاده
برخی از بزرگترین آرشیو‌های مقالات تحقیقاتی دنیا از این نوع هستند. با پرداخت مبلغی مشخص، به شما اجازه می‌دهد هر زمان که خواستید هر مقاله‌ای را که خواستید دانلود کنید. اما پس از تعداد مشخصی دانلود کردن، دیگر به شما این فرصت داده نخواهد شد. 

مشاوران تلفنی خانواده در بسیاری از کشورها، حق اشتراک از این نوع می‌فروشند. شما با پرداخت مبلغی پول، می‌توانید در مجموع، مثلاً چهار ساعت با آنها صحبت کنید. ممکن است این اعتبار را در یک تماس تلفنی یا طی دو سال، طی هشت تماس تلفنی نیم ساعته هزینه کنید.

روش چهارم: تبلیغات جانبی
ممکن است خود محتوا به صورت رایگان در اختیار همه قرار گیرد. اما از فضایی که در کنار آن قرار می‌گیرد، برای تبلیغ استفاده شود. سایت‌های خبری، عمدتاً بر اساس این مدل تولید محتوا، درآمدزایی می‌کنند.
محتوا به رایگان در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد اما فضای کنار صفحه، به خاطر بازدیدهای زیاد، به فضایی ارزشمند برای تبلیغات تبدیل می‌شود. بسیاری از نرم‌افزارهای رایگان موبایل هم اینگونه هستند.

روش پنجم: ترویج نام تجاری
درآمدزایی از این روش، مستقیم نیست. اما شکل آن تا حد زیادی به روش چهارم نزدیک است. به عنوان مثال، فرض کنید شما یک دفتر حقوقی دارید. بعید است تبلیغات مستقیم و کارت ویزیت و بروشور،‌ بتواند به سادگی برای شما مشتری ایجاد کند. اما فرض کنید یک دفترچه ده صفحه‌ای آماده کنید و سوالات حقوقی ساده مردم را که بیشتر از شما پرسیده می‌شود، در‌ آن بنویسید و پاسخ بدهید. حالا در صفحه‌ی آخر، توضیح کوچکی بنویسید که فلان دفتر حقوقی، برای ارائه خدمات مشاوره بیشتر در خدمت شماست.

 این دفترچه بر خلاف بروشورهای تبلیغاتی دور انداخته نخواهد شد. حتی دست به دست هم خواهد شد. محتوا در این موارد لازم نیست همیشه مکتوب باشد. با وجود اینترنت، عرضه یک کتاب الکترونیک کوچک یا یک فایل صوتی یک ساعته رایگان هم می‌تواند به همان شیوه تاثیر داشته باشد. 

تنها دو نکته باید مد نظر قرار داده شود:
نخست اینکه در چنین محتواهایی، بین هفتاد تا نود درصد محتوا باید کاملاً آموزشی و خالی از هر نوع تبلیغ باشد تا مخاطب احساس بد نداشته باشد.
دوم اینکه محتوا به حدی مفید باشد که دریافت کننده، آن را به دیگران منتقل کرده یا توصیه نماید.

روش ششم: محتوای ویروسی یا وایرال

  
این نوع محتوا معمولاً با دو هدف به کار گرفته می‌شوند: هدف اول که طبیعتاً غیر اخلاقی است، تخریب نام برندهاست. حتماً شما هم از این پیامها و پیامکها در شبکه های اجتماعی دریافت کرده‌اید که: «لطفاً اطلاع رسانی کنید. الان یک نفر در فلان شهر فلان محصول فلان شرکت را خورد و مرد!». معمولاً خبرهایی از این دست، اگر کمی هوشمندانه تنظیم شوند به شدت ویروسی هستند و به سرعت بین مردم پخش می‌شود. حتی اگر خبر تکذیب هم شود، هنوز خیلی‌ها معتقد باقی می‌مانند که «خبری بوده» و الان پنهان شده. شرکتها گاهی به تولیدکنندگان محتوا برای تولید این نوع متن‌ها پولهای قابل توجه می‌دهند.

  هدف دیگر که دولت‌ها و شبکه‌های بزرگ خبری، دنبال می کنند، جعل خبرهای بی‌خاصیت برای اندازه‌گیری میزان نفوذ شایعه در شبکه تحت سیطره آنهاست. امروز بسیاری از مردم در غرب جهان بر این باورند که هر فرد در طول خواب یک سال خود، حدوداً هشت عنکبوت می خورد. کمتر کسی می داند که این شایعه از سال ۱۹۹۳ توسط فردی به نام لیزا هولست ابداع شد تا میزان نفوذ خبری در شبکه تار عنکبوتی ارتباطی مردم در آن سالها سنجیده شود. عنکبوت هم به شوخی به خاطر همین هدف انتخاب شده بود. وگرنه مورچه یا پشه، باورپذیرتر به نظر می‌رسید! 
احتمالاً حدس می‌زنید که این تحقیقات برای چه نهادها یا سازمانهایی می‌تواند مفید باشد.

روش هفتم: استفاده از محتوا برای ایجاد رسانه‌های اجتماعی

 
حتماً شما هم مشاهده کرده‌اید که صفحه‌هایی در اینستاگرام یا فیس بوک یا سایر شبکه‌های اجتماعی وجود دارند که تعداد تعقیب کنندگان آنها - حتی در ایران - به صدها هزار نفر می‌رسد. این صفحه‌ها عملاً رسانه‌ای جدید بر بستر شبکه اجتماعی شده‌اند و خود می‌توانند به سادگی به تبلیغ و اطلاع رسانی مشغول شوند.

ظبیعی است اینجا نیز مهم‌ترین نکته، استراتژی درست در تولید محتواست. فرض کنید شما امروز، در یکی از شبکه‌های اجتماعی صفحه‌ای داشته باشید که حاوی نکاتی برای تربیت فرزند باشد. به سادگی می‌توان پس از چند ماه - اگر محتوا هوشمندانه تنظیم شود - صفحه‌ای با بیش از صدهزار تعقیب کننده داشت. حالا با خود فکر کنید که یک مجموعه که مهدکودکی خاص و تخصصی را ایجاد کرده، برای اینکه نام و توضیحات آن در این صفحه منتشر شود چقدر حاضر است پول بدهد؟
 البته بدیهی است که سهم تبلیغات در هر رسانه‌ای از جمله این رسانه باید پایین بماند وگرنه اثربخشی و مخاطب خود را از دست خواهد داد. مثالهای از این دست در سطح ایران و جهان کم نیستند.

روش هشتم: ایجاد سایت‌هایی پر ترافیک با محتوای تخصصی


 شبیه مورد هفتم را می‌توان در مورد سایت‌ها هم انجام داد. با توجه به ضعف شدید فضای وب - خصوصاً فضای وب فارسی - کافی است در مورد یک موضوع، مطالب متعدد بنویسید. مطالبی که «متعلق به شما بوده و کپی نباشد». به سرعت موتورهای جستجو سایت شما را در صفحه‌ی نخست قرار خواهند داد و پس از آن، می‌توان از همان صفحه استفاده تجاری کرده یا از محل تبلیغات آن، کسب درآمد نمود.

شاید برای شما جالب باشد که نویسنده این مطالب، یک بار مطلبی درباره «یادگیری زبان انگلیسی» در نوشته های شخصی‌اش منتشر کرد. بلافاصله پس از چند روز این نوشته در صفحه اول «گوگل» پدیدار شد و هنوز هم با جستجوی «یادگیری زبان انگلیسی» آدرس آن مطلب را مشاهده می‌کنید. 

بدیهی است کسب و کار من، به یادگیری زبان انگلیسی ارتباطی ندارد. اما اگر داشت، الان بدون هرگونه تبلیغی می‌شد از همین موقعیت استفاده کنم. این نشان می‌دهد که در میان انبوه کسانی که کلاسهای زبان برگزار می‌کنند و هزینه‌های سنگین صرف تبلیغات می‌کنند، کمتر کسی حوصله به خرج داده تا چند پاراگراف، متن - بدون کپی برداری از دیگران - درباره‌ی زبان انگلیسی بنویسد!

در مورد تولید محتوا، می‌توان خیلی بیشتر حرف زد. آنچه خواندید، تنها مثال هایی ساده و ابتدایی بود تا تصویری شفاف‌تر از این حوزه به دست آید. به نظر می‌رسد برای جوانانی که تازه وارد بازار کار می‌شوند، تولید محتوا، یکی از کارهای تخصصی و کم هزینه‌ای است که در عین کم هزینه بودن، به دلیل ارزش بالایی که برای بازاریابی و تبلیغات شرکت ها داراست، میتواند درآمدزایی خوبی هم داشته باشد.

مقاله ای در مورد یادگیرنده بودن برای یک فعال کسب و کار

مقاله زیر از سایت عصر ایران است که او هم از میگنا آورده است. مطلب مفیدی است فارغ از بعضی اشتباهات برداشتی مثل اینکه کنترل بالگرد توسط ذهن را از قدرت ذهن انسان دانسته است درحالیکه این یک پیشرفت فناوری است که از سیگنالهای مغزی برای کشف خواست آن آدم استفاده می کنند تا او بدون بکار بردن فرمانهای دستی بتواند فرمان مستقیم مغزی به دستگاههای واسط بدهد، و آن دستگاهها فرمان لازم را به بالگرد بدهند. این با شنیده هایی که مرتاضهای هندی با نیروی ذهنی و اراده خود قطار را نگاه می دارند متفاوت است. شبیه همین کار را با سلولهای مغزی موش برای کنترل شبیه ساز پرواز چند سال قبل اجرا کرده اند و اینها در ردیف آزمایشهای علمی هوش و انتقال سیگناهای بیوالکتریکی است نه بحث توان ذهنی.

با اینحال مطالب خوب دیگری را بیان می کند:

چگونه انسانی یادگیرنده باشیم؟

از این‌رو، یادگیری بویژه در محیط آشفته و دریای متلاطم کسب‌وکار عنصری ضروری و حیاتی است، که ‌می‌تواند به مزیت رقابتی افراد و سازمان‌ها تبدیل شود. هرچند که به قول ارسطو، "ریشه‌های آموختن به تلخی‌گراید، اما به طور حتم میوه آن شیرین است".
بزرگان بازار، هر‌یک موفقیت خود را به دلایلی چند، نسبت می‌دهند. فیلیپ کاتلر، پدر بازاریابی مدرن، در‌میدان‌بودن و آموختن از آن را دلیل موفقیت خود می‌داند، لستر ووندرمن از بزرگان روش بازاریابی مستقیم، یادگرفتن از حرفه‌ای‌ها و حس‌یادگیری و سرآمدی مداوم؛ جک تروت، مطالعه و آموختن از کتابها؛ پاتریشیا سی‌بولد، متخصص در زمینه‌ی تجربه‌ی مشتری، کنجکاوی برای مشاهده و یادگیری از رفتارهای مردم و اعتقاد به دانش انسانی و روحانی؛ دان شولتز، مبتکر ارتباطات بازاریابی یکپارچه، نقش استادی خلاق و نوآور؛ و آل ریس، شوق به آموختن همیشگی را مایه موفقیت خود می‌داند.

اهمیت یادگیری، در ارتقای عملکرد انسان نهفته است. یادگیری، آموزشی است که منجر به تغییر رفتار می‌شود. بنابراین آموزش، ابزاری برای رسیدن به هدف یادگیری است. شرط توسعه سازمانها و انسانهای مدرن، یادگیری است. زیرا که یادگیری، موضوع توسعه و زمینه‌ساز آن است. از این‌رو انسانهای آگاه و یادگیرنده، همواره در تکاپوی بهبود رفتارهای خویش بوده و موانع مُخلّ یادگیری را از سر راه برمی‌دارند. انسانهای یادگیرنده، عضلات ذهنی منعطفی دارند. همانگونه که داروین بیان می‌دارد، "نه قوی‌ترین موجودات و نه هوشمندترین‌شان نیستند که بقای خود را حفظ می‌کنند، بلکه انطباق‌پذیرترین موجوداتند که می‌توانند حیات آینده خود را تضمین کنند."

 انسانهای یادگیرنده افزون بر این، سرآغاز سازمانهای یادگیرنده هستند؛ سازمانهایی که یکایک پرسنل آن از قابلیت‌هایی منحصربه‌فرد برخوردار بوده و هر یک از ایشان از مدیرعامل گرفته تا نیروهای میزپذیرش، به شکل مداوم در حال یادگیری و مهارت‌افزایی‌ هستند. یادگیری در این قبیل سازمانها در اولویت بوده و خردجمعی سازمان مبتنی بر یادگیری سیستمی افزایش می‌یابد. این سازمانها رسالت و آرمانی مشترک داشته و در جهت دستیابی به این اهداف، تلاشی جمعی  صورت می‌دهند و در این مسیر ضمن شکستن الگوهای ذهنی فاقدکارایی و پارادایمها و چارچوبهای قدیمی، جور دیگر دیدن و اندیشیدن را می‌آموزند و خود را در چارچوب بسته‌ی ذهن محصور نمی‌کنند.

انسانهای یادگیرنده فارغ از میزان تجربه و آشنایی خود با علوم مختلف، اسیر دام غرور و موفقیت نشده و فروتنانه همچون میوه‌ای کال از درخت پربار دانش ارتزاق می‌کنند.

اهمیت یادگیری تا بدانجا است که حتی مکانیزم آن در برخی جانداران نظیر زنبورهای عسل که مهندسین طبیعت لقب گرفته‌‌اند نیز مشاهده می‌شود. چند روز قبل، خبری را خواندم که دانشمندان مبتنی بر مکانیزم یادگیری در زنبورعسل، رباتی یادگیرنده ساخته‌اندکه توانایی فکرکردن و یادگیری را تا حدی دارا است. زنبورها برای یادگرفتن مشاهده می‌کنند و این ربات نیز براساس همین سازوکار طراحی شده است. تلاش‌های این‌چنینی ناشی از درک اهمیت یادگیری است.

 انسان یادگیرنده، سازمان یادگیرنده را بوجود می‌آورد و سازمانهای یادگیرنده جامعه یادگیرنده را بنا می‌کنند. پیتر سنگه، بزرگ نظریه‌پرداز سازمانهای یادگیرنده، تأکید دارد که تمامی انسانها در اعماق وجودشان یادگیرنده هستند و نظام هستی و کائنات در حال حرکت به سوی ایجاد جامعه‌ای یادگیرنده است. چرا که ادامه بقا و حیات بشر در گرو آموختن بوده و یادگیری، نوعی از لذت درونی و اساساً الزامی اجتماعی است که گنج درون بشر محسوب می‌شود. به قول بزرگی، انسان یادگیرنده هرگز دانا نمی‌شود (چون همیشه در مسیر دانایی است). و هرگز نادان نمی‌ماند. پس در مقام یک فعال کسب‌وکار و یا در هر کسوت و لباسی، همواره خود را دانشجو و شاگرد همیشگی بازار و دیگر ارکان هستی بدانیم.

 از این‌رو، یادگیری بویژه در محیط آشفته و دریای متلاطم کسب‌وکار عنصری ضروری و حیاتی است، که ‌می‌تواند به مزیت رقابتی افراد و سازمان‌ها تبدیل شود. هرچند که به قول ارسطو، "ریشه‌های آموختن به تلخی‌گراید، اما به طور حتم میوه آن شیرین است". با این وجود، آموخته‌های دیروز، دوای فردا نخواهند بود و به‌سرعت رنگ می‌بازند. اماآموختن روش یادگیری، مهارتی بدون تاریخ انقضاء و مادام‌العمر است. هرچند که  این مهم بویژه از دید برنامه‌ریزان آموزشی کشور مغفول مانده است و مدارس و آموزشگاهها، چگونه آموختن را به کودکان نمی‌آموزند.


اما چرا این مسأله تا به این حد دارای اهمیت است؟

عموماً پدربزرگهای ما در تمام زندگی خود یک شغل داشتند که از کودکی وارد آن شده بودند. یکی کشاورز بود و دیگری نجار، و کمتر اتفاق می‌افتاد که فردی شغل خود را ترک کند و به حرفه دیگری بپردازد. پدران ما اما به چندشغله بودن روی آوردند و به عنوان مثال پدر من که کشاورز بود. زمستانها از روستا به شهر می‌آمد و در کارخانه‌ی ایران دوچرخ به کار جوشکاری می‌پرداخت. اما فارغ‌التحصیلان کنونی مراکز آموزشی در طول عمر کاری خود و ظرف چند ماه، چندین مسیر شغلی را امتحان می‌کنند که نمی‌توان نام آن را اشتغال گذاشت. به اعتقاد کارشناسان امر، این مسأله به دلیل انقلاب عصر دیجیتالیسم و تأثیر آن در فرایندهای کار حرفه‌ای است.

اما این آمار قابل‌تأمل را هم در نظر بگیریم: طبق آمار موثق، حدود یک سوم از کسب‌وکارهای مندرج در فهرست فورچون500، هر 15 سال یک‌بار از صحنه روزگار و گردونه رقابت محو می‌شوند. در طرف دیگر طیف، از هر 10 کسب‌وکار نوپا، 9 مورد ظرف سه سال شکست می‌خورند. عامل اصلی زوال زودهنگام کسب‌وکارها، می‌تواند ناکامی در یادگیری و شکست در انطباق با شرایط باشد.میگنا دات آی آر، به همین دلیل است که آینده‌ی تجارت را از آن سازمانهای اصطلاحاً آفتاب‌پرستی و یادگیرنده می‌دانند؛ سازمانهایی که به سرعت خود را با شرایط وفق می‌دهند وبه‌علاوه دانشجوی خوبی برای بازار هستند.

چگونه انسانی یادگیرنده باشیم و سازمانهای یادگیرنده بوجود آوریم؟

 سازمان‌های یادگیرنده وابسته به وجود انسانهای یادگیرنده‌اند. نمی‌توان تنها با داشتن مدرک تحصیلی، به رشد و پیشرفت در کسب‌وکار امید بست، چرا که آموخته‌های دانشگاهی رفته‌رفته با تغییر شرایط رنگ می‌بازند. ولی بازاریانی که یک دست، در دست دانش داشته و با دست دیگر نبض بازار را دارند، می‌توانند به موفقیت خود امیدوار باشند. انسانهای یادگیرنده، سبک آموختن خود را می‌دانند. سبک آموختن یعنی راهی که ما از طریق آن یاد می‌گیریم. برخی از ما، به شکل دیداری و بصری می‌آموزیم. به این معنا که از طریق مشاهده یاد می‌گیریم. ما با دیدن تصاویر و نمودارها، مطالب زیادی می‌آموزیم و به‌علاوه به فیلم‌ها علاقه‌مندیم. برخی دیگر از ما به شیوه شنیداری یاد می‌گیریم. به‌ این‌ معنا که از طریق شنیدن می‌آموزیم. ما دوست داریم به نوارها و پادکست‌ها و نیز صدای ‌رادیو گوش کنیم.

یادگیرندگان شنیداری، وقتی بهترین یادگیری را دارند که اطلاعات به شکل زبان شنیداری به آنها ارائه شود. بنابراین، این عده بویژه درکلاسهایی که تأکید روی سخنرانی  و بحث کلامی باشد، یادگیرندگان قابل هستند. حال آنکه یادگیرندگان دیداری وقتی بهترین عملکرد در یادگیری را دارند که اطلاعات را در قالب تصاویر و نمودارها و فیلم‌ها دریافت کنند. این افراد درکلاسهایی که مدرس از ویدیو پروژکتور، فیلم، تصویر، متن پرینت شده، نگارش روی تخته ... استفاده زیاد می‌کند بیشتر می‌آموزند.

و اما یادگیرندگان دسته آخر، یادگیرندگان لمسی – جنبشی هستند که در محیط‌های آزمایشگاهی و هنگامی که بتوانند چیزی را از نزدیک لمس کنند، عملکرد خوبی را به نمایش می‌گذارند. بنابراین آنها در محیطهای عملی و کارگاهی بهترین نتیجه را می‌گیرند. لذا مشخص است که سبک یادگیری افراد، به نوعی استعداد ذاتی آنها است و افراد باید در هنگام انتخاب تخصص وشغل خویش به شیوه‌ی یادگیری خود نیز توجه داشته باشند. البته گاهی برخی از تمامی شیوه‌های یادگیری به نسبت‌های مختلف بهره می‌برند، اما به هر ترتیب تمایل به یک جانب بیش‌تر است. شناسایی دقیق شیوه‌ی یادگیری و بهره‌گیری بهینه از آن، می‌تواند به وجه تمایز برندهای شخصی مبدل شود. بنابراین برندهای شخصی نیز همانند برندهای سازمانی باید به بهترین طریق ممکن یادگیری را تمرین کنند.

مدل MASTER در یادگیری

تبدیل‌شدن به یک انسان یادگیرنده می‌تواند در قالب مدل master  انجام گیرد. این مدل، روشی علمی برای مهارت‌یافتن در زمینه‌های مختلف بویژه در حوزه کسب‌وکار است که از سرواژگان معادل عبارات انگلیسی زیر استخراج شده است:


•    انگیزش ذهنی  :(Motivating your mind)

انگیزش، مقدمه‌ی یادگیری است و نگرش غلط و یا منفی نسبت به یادگیری، در فرآیند آن ایجاد اختلال خواهد کرد. به این معنا که اگر نخواهیم یاد بگیریم، نمی‌توانیم بیاموزیم.


•    کسب اطلاعات (Acquiring the information)


   همانطور که  پیش‌تر گفته شد، کسب و ذخیره‌سازی اطلاعات باید به شیوه‌ای که کاملاً متناسب با ترجیحات حسی یادگیرنده باشد انجام گیرد.


•    کنکاش معنا (Searching out the meaning)


از برکردن و حفظ بی‌قاعده مطالب، منجر به ایجاد دانش نمی‌شود. بلکه دانش، زاییده‌ی جست‌وجو و ذهنی جویش‌گر است. لذا باید با بازارگردی و تجربه آموخته و پیاده‌سازی آنها در کسب‌وکار ، اطمینان حاصل کنیم که موضوع را به شکل تمام و کمال آموخته‌ایم.


•    آزادکردن ظرفیت ذهن(Triggering the memory)


استراتژی‌های بسیاری برای آزادسازی ظرفیت نامحدود ذهن وجود دارد. ارتقای مهارتهای شخصی از جمله راهکارهای تبدیل ظرفیت‌های بالقوه ذهنی به ظرفیت بالفعل است که تقاضا می‌کنم در این خصوص به کتاب 40 گفتار پیرامون ارتقای مهارتهای شخصی در کسب‌وکار مراجعه کنید. جالب آنکه در اخبار آمده بود که محققان توانسته‌اند یک بالگرد را تنها به کمک نیروی ذهن انسان و انتقال امواج از طریق کلاه EEG به پرواز درآورند، که این دستاورد نشانگر ظرفیت بسیار بالای ذهن آدمی است. برای آشنایی بیشتر با ابزارهایی نظیر EEG که در پزشکی و نیز بازاریابی کاربرد یافته‌اند، به کتاب نورمارکتینگ: نظریه  وکاربرد، مراجعه کنید.


•    به نمایش درآوردن دانسته‌ها (Exhibiting what you know)

دانسته‌های خود را در اشکال مختلف مثل سخنرانی برای دیگران (حتی یک نفر) و یا آوردن روی کاغذ، تجلی دهید. این روش هم به عمیق شدن دانش آدمی و هم خودآزمون‌گری مهارتهای شخصی، کمک شایانی می‌کند.

•    تأمل در خصوص روش یادگیری(Reflecting on how you’ve learned)


در خصوص تجربه یادگیری خود ( نه آن چیزی که آموخته‌ایم، بلکه چگونگی یادگیری‌مان) کمی بیندیشیم، تا به یک روش جامع  و کامل برای یادگیری دست یابیم. تفکر عمیق و درون‌نگری به این شیوه، موجب روشن شدن نقاط ضعف می‌شود.

پیروی از مراحل فوق، ما را به سمت تبدیل شدن به انسانی یادگیرنده رهنمون می‌سازد و البته تجربه عملی این مراحل در بازار است که به دانش آموخته‌شده عمق می‌بخشد و آن را ملکه ذهن می‌کند. پس در لباس یک فروشنده، مدیر و یا فردی علاقمند به حوزه کسب‌وکار و بازاریابی، خود را دانشجوی همیشگی بازار بدانیم و از آموزش غافل نشویم.

منبع: سایت عصر ایران و او از میگنا: 

چگونه انسانی یادگیرنده باشیم؟