واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

چند توصیه برای بهبود خود در محیط کار

حمید رضا ترکمندی سایت زیباوب


مطالب: 7 راه حل برای غلبه بر دلشوره ، اضطراب و افکار منفی، در محل کار چگونه بر عصبانیت خود غلبه کنیم؟


با همکاران حسود خود چگونه برخورد کنیم؟


موفقیت، موفقیت می آورد و متاسفانه حسادت! 
طی صعود شما از نردبان ترقی در شرکت یا اداره و محل کار، مطمئناً دوستان بسیار و تعدادی هم دشمن پیدا خواهید کرد. این 
دشمنان، که همیشه با آنها برخورد خواهید داشت، همیشه سعی بر این خواهند داشت تا شما، کارها و دستاوردهایتان را پایین آورده و تحقیر کنند.. این دشمنان، یا اصطلاح مهربانانه تر آن، همکاران حسود، اگر به حال خود رها شوند، ممکن است مانعی بر سر راه پیشرفت شما شوند و یا تله هایی برای در دام افتادن شما ترتیب دهند. 


مشخص ترین همکاران حسود به راحتی قابل شناسایی هستند، از آنجا که در هر تلاشی که می کنید، به رقابت با شما برمی خیزند. زیرک ترین این دشمنان معمولاً پی فرصت مناسبی برای 
تحقیرشما به خاطر شکست ها و اشتباهاتتان هستند.


من که خود با انواع مختلفی از این دشمنان در رده های مختلف شرکت برخورد داشته ام، در این مقاله می خواهم شما را با دو روش اصلی در برخورد با این افراد آشنا کنم: (1) خنثی کردن حسادت آنها، و (2) تلافی کردن کارهایشان. 


(1) خنثی کردن حسادت دشمنان 

آیا رفتار شما شایسته ی سرزنش و عیب جویی است؟ آیا کاری کرده اید که باعث شعله ور شدن هر چه بیشتر حسادت آنها شده است؟ آیا دیگران را تحقیر می کنید و موفقیت های خودتان را به رخ می کشید؟ 


اینها سوالاتی است که باید از خودتان بپرسید، چون قصد ندارید که خودتان اسباب تنفر دیگران را فراهم کنید. اگر متوجه شدید که خودتان رفتارها و برخوردهایی ناشایست و منفی داشته اید، باید هر چه سریعتر آنها را تغییر دهید. در واقع، تا می توانید صمیمی و فروتن باشید و ارزش دیگران را بالا ببرید. با تقسیم موفقیت هایتان با همکارانتان، اعتماد به نفس آنها را بالا ببرید و به آنها نیز درس موفقیت بدهید. www.zibaweb.com

اگر در گذشته بیش از حد 
متکبر و مغرور بوده اید، خود را تغییر دهید و سعی کنید با دشمنانتان صلح برقرار کنید. به خاطر کار، اعتبار، و سلامت روانیتان، باید تا می توانید از هرگونه مجادله یا احساس بد و منفی دوری کنید. اگر اینکار را به خاطر ترس از عکس العمل دشمنانتان انجام دهید، مطمئن باشید که آنها متوجه این مسئله خواهند شد. پس باید این تغییر از ته قلب و مخلصانه باشد.

جلب احترام همکاران 
آیا تا به حال سعی می کردید که خود را نفر
 اول و از همه کس بالاتر نشان دهید؟ بدانید که هیچوقت برای جبران اشتباهات گذشته دیر نیست. سعی کنید از این به بعد، همکاران و سایر افراد گروه را مقدم بر خود بدانید. مطمئن باشید اگر بتوانید حمایت، پشتیبانی و احترام اطرافیان خود را جلب کنید، با نیروی بیشتری می توانید در برابر کارشکنان مقاومت کنید. اگر فرد حسود را از سایرین جدا کنید، ممکن است آتش حسادت او نیز کم کم فروکش کند..

بر حسادت آنها پیشدستی کنید 
اگر بتوانید همکار ناراضی و ناخشنود خود را زود شناسایی کنید، خواهید توانست بر حسادت او پیشدستی کنید. هرجا که لازم باشد امتیاز بدهید. 
فروتن باشید، اما نه به آن اندازه که شایستگی هایتان ناشناخته بماند. نکته اینجاست که باید قبل از شعله ور شدن آن حس حسادت، از آن جلوگیری کنید.

همکارانتان را به خاطر موفقیت هایشان تشویق کنید. سعی کنید خودتان حسود نباشید، چون این نوع احساسات خیلی زود برملا می شوند. اگر در خودتان نیز حس حسادت و رفتارها و عملکردهای منفی مشاهده می کنید، باید انتظار برخورد مشابه نیز از دیگران داشته باشید. 


(2) تلافی کارهای حسودان 

اگر نتوانستید حسادت همکارانتان را خنثی کنید، باید برای حفظ 
اعتبار و شهرت خود در محل کار، واکنش نشان دهید. باید هرطور شده تلاشهای همکارن حسود خود را برای بی اعتبار کردن خود نابود کنید. 


اگر عملیاتی افترا آمیز و بدگویانه برعلیه شما از جانب یکی از همکاران حسود آغاز شد، وظیفه ی شما این است که کاری کنید تا خلاف آن حرف ها ثابت شود. سعی نکنید شما نیز کاری مشابه با او انجام دهید، چون این فقط شدت توهین های او را افزایش خواهد داد. همیشه سعی کنید لبخند زده و سرحال نشان دهید (اما نه بیش از حد)، سخت کار کنید، و سعی کنید از هرگونه غیبت و بدگویی از طرف مقابل نزد سایرین اجتناب کنید و تاکتیک های زیر را به کار گیرید. 

بین افراد رده بالای شرکت، حامی پیدا کنید. 
یکی از اولین کارهایی که برای دفاع از خودتان باید انجام دهید، این است که به دنبال حامی و پشتیبان باشید. با تجربه ی من، هرچه این حامیان را از افراد رده بالاتر محل کارتان انتخاب کنید، موفقیت آمیزتر خواهد بود. چون اگر پای یکی از مدیران رده بالا هم در میان باشد، دشمنان تمایل کمتری به در افتادن با شما پیدا خواهند کرد.

به هیچ وجه سعی نکنید خود را ضعیف و شکننده نشان دهید. خیلی راحت پشت درهای بسته با او بنشینید و مشکلاتتان را با او درمان بگذارید، و او را از همه ی ماجرا بااطلاع کنید. 

از همه تخلفات آگاه باشید. 
کلیه مواجهات و مباحثات خود را با فرد حسود در خاطر خود نگاه دارید، و سعی کنید از آن واقعه مدرک جمع کنید. حرفه ای عمل کنید. اگر او زشت و ناشایست رفتار کرد، شما مثل او رفتار نکنید. ممکن است او نیز وقایع را ثبت و ضبط کند. اگر یک ایمیل تند و زننده دریافت کردید، آن را نگاه داشته و به هیچ وجه پاسخ ندهید. اطمینان حاصل کنید که هیج یک از حرفهایتان را به صورت نوشته نداشته باشد. اگر لازم می بینید که آن توهین ها و حرف های زشت را پاسخ دهید، آن را به صورت شفاهی انجام دهید
.www.zibaweb.com

به آنها فرصت دهید تا از ادعای خود صرفنظر کنند. 
نباید دشمنان خود را به حالت دفاعی، تهدید شده و بیچاره ببرید. به خاطر داشته باشید: شما می خواهید این مجادله را به پایان برسانید، پس به آنها فرصت تغییر عقیده و برگشتن از ادعای خود را بدهید. برای نگاهداشتن رابطه تان، گهگاه به او امتیاز بدهید. مثلاً اگر دشمنتان معمولاً خوش برخورد است، به آن رفتار اعتماد کنید، اما نه کورکورانه. ممکن است او به طریقی بخواهد عذر خواهی کند، بدون اینکه غرورش جریحه دار شود. اما هیچوقت شما با شدیدتر کردن آزار و اذیتتان، ن را قربانی نکنید، بخشنده و رئوف باشید. 

بهترین نتیجه را بگیرید!
برخورد با همکاران حسود موقعیت دشواری است که همه از آن فراری هستند. اما شما می توانید با فرونشاندن حسادت آنها قبل از اینکه مشکل ساز شود، همه چیز را به خوبی برطرف کنید. اما اگر با این روش راه به جایی نبردید، باید درصدد تلافی برآیید، شاید از این طریق پی به اشتباه خود ببرند. در هر حال باید هوشیار باشید و حرفه ای عمل کنید، تا بهترین نتیجه را بگیرید

**************************************************

 

کنترل خود در محیط کار و غلبه بر عصبانیت

Nervousness

همه ما با افرادی روبه‌رو شده‌ایم که کنترل احساساتشان را سرکار از دست می‌دهند، درها را می‌کوبند، سر همکاران یا مشتری‌ها فریاد می‌زنند و چیزهایی می‌‌گویند که خیلی زود پشیمان می‌شوند. اشخاصی را دیده‌ایم که در جلسات کاری، نمی‌توانند جلوی عصبانیت خود را بگیرند؛ چون با عقاید و نظراتشان مخالفت شده است یا این که فرد دیگری را به جای آنها نشانده‌اند. 

از وقتی بچه بودیم به ما می‌گفتند: مثل یک مرد رفتار کن و جلوی فوران احساساتت را بگیر. حالا می‌بینیم بسیاری از همکارانمان سرکار به خاطر نداشتن توانایی در فرونشاندن خشم و عصبانیت و احساساتشان اعتبارشان را از بین می‌برند. 
در اینجا می‌خواهیم به نکاتی اشاره کنیم که با کمک آنها می‌توانید جلوی احساسات منفی و عصبانیت خود را در محل کار بگیرید و موفق سر کار خود باقی بمانید.

کمی قدم بزنید تا عصبانیتتان Nervousnessفروکش کند: در طی یک جلسه کاری وقتی کسی از سبک مدیریت یا بخش تحت اداره شما ایراد می‌گیرد، عصبانی نشوید. وقتی می‌بینید خشمگین شده‌اید، خود را از آن محل دور کنید. بهانه‌ای بیاورید و از جلسه بیرون بروید تا عصبانیتتان فروکش کند. 
اگر برای خاموش کردن خشمتان به خود فرصت دهید، می‌توانید کنترل احساساتتان را دوباره به دست آورید.
پیش از نشان دادن هر گونه واکنش ، توضیح بخواهید: با پرسش‌‌های مختلف وقت را بگذرانید. می‌توانید از صحبت‌های دیگران استفاده کنید و سوالاتی از آنها بپرسید. با این کار به فرد زمان می‌دهید اشتباه خود را تصحیح کند.

از قانون ده ثانیه‌ای استفاده کنید: هیچ عکس‌العملی نشان ندهید. اگر می‌بینید در یک جلسه کاری یا پشت تلفن می‌خواهید کنترل خشمتان را از دست دهید، با خود تا 10 بشمارید تا از عصبانی شدنتان جلوگیری کنید. 
پیش از نشان دادن هر گونه واکنش واقعیات را بررسی کنید.
با کسی که می‌تواند آرام‌تان کند، حرف بزنید: همیشه کسی را برای درددل و تکیه کردن داشته باشید، چه داخل و چه خارج از محل کار. در این مواقع سعی کنید با او بیرون بروید و کمی صحبت کنید. درست نیست همه ی احساساتتان را در خود نگاه دارید و بیرون نریزید. با این کار سلامتی خودتان به خطر خواهد افتاد. با دوستی صمیمی درخصوص این مشکلات صحبت کنید تا او آرامتان کند و کنترل خود را دوباره بازیابید.

برای از بین بردن عصبانیت خود ورزش کنید: اجازه ندهید تصویر کاریتان با عصبانی شدن و از دست رفتن کنترلتان مخدوش شود. در این مواقع ورزش کمک بسیار خوبی است. به باشگاه بروید و کمی ورزش کنید. مطمئن باشید همه چیز را فراموش خواهید کرد.

ببینید چه چیز باعث عصبانیتتان می‌شود: آگاه باشید در چه موقعیت‌هایی کنترل خود را از دست می‌دهید و عصبانی می‌شوید. وقتی متوجه شدید چه چیز به عصبانیتتان منجر می‌شود، درصدد جلوگیری از ایجاد چنین موقعیت‌هایی برآیید یا این که یاد بگیرید چطور با این موقعیت‌ها کنار بیایید تا موقعیت کاری‌تان خدشه‌دار نشود.www.zibaweb.com

همکارانتان را بشناسید: ببینید رفتار هر کدام از همکارانتان چه علائمی دارد. ممکن است خیلی از حرف‌های آنها که برای شما مثل انتقاد می‌ماند، در واقع حکم شوخی داشته باشد. با شناختن شخصیت و رفتارهای همکارانتان بهتر می‌توانید با انتقادهای آنها کنار بیایید و خشم خود را کنترل کنید.

واکنش افراد دیگر را پیش‌بینی کنید: زمانی که می‌خواهید کار جدیدی را در محل کارتان انجام دهید، واکنش و عکس‌العمل‌ همکارانتان را پیش‌بینی کنید. با این کار می‌توانید بهتر با انتقادها و ایرادهای آنها پس از انجام کار کنار بیایید.

خود را برای حفظ آرامش آماده کنید: زمانی که می‌خواهید سخنرانی کنید، خود را برای هر نوع پرسش و انتقادی آماده کنید. با این کار می‌توانید حین ایراد انتقادهای دیگران، آرامش خود را حفظ کرده و به درستی پاسخ منتقدان را بدهید.

پیش از نوشتن هر نامه نامحترمانه کمی صبر کنید: هیچ گاه به دیگران بی‌احترامی نکنید، حتی اگر حق با شما باشد. آسان است که اجازه بدهیم ابرهای تیره جلوی قضاوتمان را بگیرد. 
پیش از ارسال هر نامه نامحترمانه در پاسخ به انتقادهای دیگران، یک روز صبر کنید. روز بعد دوباره آن را بخوانید و تجدیدنظر کنید.
در پایان هر روز خشمتان را دور بیندازید: یاد بگیرید با ترک محل کار، عصبانیت‌های خود را نیز دور بریزید. پس از کار به فعالیت‌هایی بپردازید که به آن علاقه داشته و لذت می‌برید. با دوستانتان بیرون بروید یا تلویزیون تماشا کنید. با این کار هیجان و استرس را از میان خواهید برد.

برای طغیان‌های عصبی خود عذرخواهی کنید: با این که قصد بدی نداشته‌اید، درست نیست که جلسات کاری را با عصبانیت،Nervousness ترک کنید. اگر در حین جلسه، عصبانیت‌تان باعث شده که به کسی بی‌احترامی کنید، از او معذرت بخواهید. لزومی ندارد که برای عصبانیت خود توضیحی دهید. فقط گفتن «من رفتار بدی داشتم و عذر می‌خواهم» کافی است تا همه سوءرفتارها را از بین ببرد. منبع :جام جم


00000000000
 

نگرانی‌های‌تان را سرکوب کنید   هفت قانون برای دست کشیدن از نگرانی!



چقدر در زندگی خود به دنبال اضطراب می‌گردید؟ آیا شما هم از آن دسته افرادی هستید که کاملاً آگاهانه به پریشانی‌های فکری خود دامن می‌زنید؟

آیا همیشه نگران این هستید که سر کار خود دیر برسید؟ آنقدر که باید خوب به نظر نیایید؟ همسرتان از بودن با شما احساس بی‌حوصلگی کند؟ وضعیت مالی‌تان دچار رکود شود؟ هواپیمایی که با آن سفر می‌کنید دچار سانحه گردد؟ یا هنگام مواجهه با افراد جدید دستپاچه شده و خرابکاری نمایید؟ اگر چنین است با کمال اطمینان به شما می‌گوییم که گرفتار اضطراب مزمن هستید!

طبق تحقیقاتی که در این زمینه به عمل آمده، 38 درصد از افراد شخصاً اظهار کرده‌اند که هر روز با نگرانی و اضطراب دست و پنجه نرم می‌کنند ‌و این معضل در طول زندگی رهایشان نمی‌کند.

شاید بیشتر این اضطراب‌ها ریشه در اتفاقات ناخوشایندی دارد که در گذشته رخ داده و منجر به شکل‌گیری این نگرانی‌های مزمن شده است. تنها مسئله خوشایندی که در این رابطه می‌توان ذکر کرد این است که 85 درصد از مسائلی که شما بابت آنها نگران هستید در نهایت نتایج مثبتی در بر خواهد داشت و هیچ‌وقت واقعاً چنین اتفاقات بدی رخ نمی‌دهد.

اگر شما هم دائماً به‌خاطر همه چیز، از مسائل جزئی گرفته تا مسائل مهم نگران هستید، بهتر است خودتان را جزو افرادی که ذکر شد قلمداد کنید. اگر اینطور است حتماً می‌دانید که گذشت زمان هیچ تاثیری در کاهش اضطراب ندارد یا به عبارت دیگر شما عادت کرده‌اید که همیشه منتظر وقوع اتفاقات ناخوشایند باشید و پیشاپیش برای آنها مضطرب شوید.

اما چگونه این احساس را تشخیص دهیم؟
برای درمان اضطراب مزمن، ابتدا باید به ریشه‌یابی علل ایجاد آن بپردازید. به خودتان و آنچه که در درون‌تان نگرانی ایجاد می‌کند فکر کنید.

  1. اگر واقعاً قرار است اتفاق بدی بیفتد، شما هم واقعاً مسئول هستید که برای آن نگران باشید.
    حتی اگر شما ذاتاً هم آدمی دلشوره‌ای باشید، لزوماً نباید به هر نوع فکر آزاردهنده‌ای که به سرتان راه می‌یابد توجه کنید و درصدد رفع آن برآیید. ولی اگر مسئولیت کاری به عهده شماست، دیگر قضیه فرق می‌کند و بهتر است حتماً ‌نسبت به انجام آن حساسیت نشان دهید. گاهی مواقع بهترین راه برای خلاصی از شر احساسات ناخوشایند همراهی با آنها و سد نکردن روند طبیعی بروز احساسات و عواطف درونی است.

    2. لازم نیست همیشه از همه چیز مطمئن باشید.
    شما به عنوان یک فرد مضطرب حتماً می‌دانید که نمی‌توانید بلاتکلیفی را تحمل کنید و جملاتی شبیه «باید مطمئن شوم که خطری من را تهدید نمی‌کند» یا «من می‌خواهم مطمئن شوم که همسرم هیچ‌وقت مرا ترک نمی‌کند» برای‌تان آشنا است. شما به عنوان یک فرد مضطرب همیشه به دنبال مطمئن شدن از صحت و درستی امور، جستجو برای یافتن اطلاعات بیشتر و امتحان کردن مردم هستید تا دوباره از همه چیز اطمینان حاصل کنید.

    اما همیشه هم لزومی ندارد که قبل از انجام کاری صد درصد از نتیجه آن اطمینان حاصل نمایید.

    3. هرگاه مطمئن شدید افکار منفی‌تان به وقوع می‌پیوندد برایش دلشوره بگیرید، در غیر این صورت بی‌خیال دلشوره شوید!
    در حالی‌که بیشتر مردم با احساسات منفی خود به عنوان امری جانبی و نه چندان مهم برخورد می‌کنند، شما طوری رفتار می‌کنید که گویی این احساسات علامتی قطعی از وقوع اتفاق بدی هستند.

    وقتی فکر می‌کنید که من در امتحان امروز نمره بدی می‌گیرم سریعاً نتیجه‌گیری می‌کنید که احتمال وقوع چنین اتفاقی و بد شدن نمره‌تان خیلی زیاد است. اگر شما به‌خوبی درس خوانده باشید و کمی هم منطقی فکر کنید دیگر دلیلی وجود ندارد تا به این فکر منفی توجه کنید چراکه خودتان خوب می‌دانید تلقین چه اثراتی به دنبال خواهد داشت.

    شاید همین احساس بد آنقدر کارایی شما را کم کند که به‌رغم تمام تلاشی که کرده‌اید، همان نتیجه‌ای را کسب کنید که به‌خاطرش نگران بودید.

    4. آیا هر آن چیز بدی که ممکن است اتفاق بیفتد بازتابی از شخصیت شماست؟
    وقتی احتمال می‌دهید اتفاقات بدی برای‌تان رخ می‌دهد، باور دارید که این اتفاقات به این دلیل به‌وقوع می‌پیوندند که شما به اندازه کافی شایستگی لازم برای جلوگیری از آنها را نداشته‌اید. وقتی که دیر به جایی می‌رسید، اینطور نتیجه‌گیری می‌نمایید که همه فکر می‌کنند شما کلاً آدم بی‌مسئولیتی هستید. اگر در کارتان با مشکلاتی مواجه هستید، به این نتیجه می‌رسید که کاملاً فرد نالایقی هستید. شاید هیچ وقت کسی در مورد شما آنطور که خودتان تصور می‌کنید فکر نکند، اما شما حاضر نیستید دست از این نتیجه‌گیری‌های منفی بردارید. شما فکر می‌کنید این اتفاقات و مشکلات فقط به‌خاطر این رخ می‌دهند که من هستم. ولی لطفاً کمی با خودتان مهربان باشید و اینقدر دست به تخریب شخصیت‌تان نزنید.www.zibaweb.com

    5. شکست غیرقابل اجتناب است.
    حتماً تا بحال متوجه شده‌اید که چقدر نقص در انجام کارها برای شما غیر قابل قبول است. اما شاید به این دلیل که شما نقص را با شکست یکسان فرض می‌کنید، شکست برای شما کشنده، ترسناک و به معنی رسیدن به آخر خط است.

    پس اینطور خود را قانع می‌کنید که وقتی نگرانید انگیزه بیشتری برای تلاش پیدا می‌کنید و وقتی برای وقوع اتفاقات بد در حالت آماده باش به سر می‌برید، دیگر با وقوع آنها غافلگیر نمی‌شوید.

    شاید حق با شما باشد و کمی نگرانی، البته تاکید می‌کنیم کمی نگرانی انگیزه خوبی برای تلاش و جلوگیری از شکست باشد اما لطفاً بیش از اندازه مته به خشخاش نگذارید و کمی هم واقع‌بین باشید. هیچ‌گاه فراموش نکنید که عدم موفقیت در کارها یکی از طبیعی‌ترین جنبه‌های زندگی است.

    6. هر چه زودتر خود را از شر احساسات منفی خلاص کنید
    مثل بقیه افراد مضطرب شما هم تصور می‌کنید هرچه زودتر باید فکری به حال افکار منفی خود بکنید و آنها را کنترل یا در بهترین حالت از ذهن‌تان حذف کنید. شاید این طرز تفکر به این دلیل است که تصور می‌کنید اگر جلوی افکار منفی را نگیرم بالاخره روزی زندگی‌ام را خراب می‌کنند، اما شاید قضیه به این بدی هم که شما می‌گویید نباشد.

    افراد عادی در چنین مواقعی با خود فکر می‌کنند، بالاخره برای هر کسی پیش می‌آید که با احساسات منفی دست و پنجه نرم کند و نهایتاً از دست آنها خلاص شود. پس بد نیست شما هم که مثل همه آدم‌ها از این قاعده مستثنی نیستید، طرز فکرتان را کمی تغییر دهید.

    7. در آخر بهتر است قانون هفتم را نیز با دقت بیشتری بخوانید: شما مجبورید که همین الان از نگرانی دست بکشید یا اینکه خدای نکرده با ادامه چنین وضعی کارتان به جنون برسد!
    فرض کنید هم‌اکنون آنقدر نگران هستید که می‌ترسید نکند این نگرانی‌ها سرانجام کار شما را به جنون بکشاند، بیمارتان کند و نهایتاً کنترل زندگی را از دست شما خارج کند.

پس تصمیم می‌گیرید دست از نگران بودن بردارید. به خودتان می‌گویید، خب، حالا وقت آن شده که دست از این افکار منفی و نگرانی‌های بی‌معنی بردارم. اما بهتر است بدانید که این راه هم جواب نمی‌دهد و کارگر نیست. چراکه شما فکر می‌کنید باید نگرانی‌های‌تان را کنترل کنید و وقتی از عهده چنین کاری بر نمی‌آیید به‌خاطر این ناتوانی از دست خودتان عصبانی می‌شوید.

شاید سعی کنید راه‌های دیگری را برای کنترل افکارتان انتخاب کنید. مثلاً به مسائل خوشایندی فکر کنید و به خودتان تلقین کنید که من واقعاً آدم خوبی هستم یا من به خودم ایمان دارم اما این تصدیق‌ها فقط برای چند دقیقه موثر واقع می‌شوند و پس از آن دوباره جای خود را به احساسات منفی خواهند داد، و حتی بیشتر از قبل باعث تضعیف روحیه شما می‌شوند.

شما از نگرانی‌های‌تان برای حل مشکلاتی که در واقع اصلاً وجود خارجی ندارند و برای خلاص شدن از شک و بلاتکلیفی و برای اطمینان از اینکه هیچ وقت احساس بدی نخواهید داشت و یا شکست نمی‌خورید، استفاده می‌کنید. اما حقیقت اصلی این است که این اهداف، واقعاً دست‌نیافتنی و غیرممکن هستند
.

بجای این کارها بهتر است فکر کنید چرا می‌خواهید از شر این نگرانی‌ها خلاص شوید؟ آیا تلاش می‌کنید تا هیچ وقت و حتی در شرایط غیرقابل پیش بینی غافلگیر نشوید؟ آیا تلاش می‌کنید برای انجام کارها انگیزه لازم را در خودتان ایجاد کنید؟ آیا تلاش می‌کنید ذهن‌تان را کنترل نمایید؟ اولین گام برای غلبه بر نگرانی و اضطراب کشف دلیل بوجود آمدن چنین احساسی است.

شاید واقعاً دلیل خاصی برای این همه تشویش وجود نداشته باشد. پس با صراحت به شما اعلام می‌کنیم، اگر بیشتر اوقات دچار احساسات منفی و ناخوشایند هستید، به دنبال مجرم نگردید. مقصر اصلی خودتان هستید. انتخاب با شماست که چقدر می‌خواهید از لحظه لحظه‌های زندگی‌تان لذت ببرید

حمید رضا ترکمندی سایت زیباوب

گزارش تابناک از بازار تدریس خصوصی


 یکی بی‌دک و پز، یکی با هزار برو بیا، یکی صاحب سایت و آگهی‌های اینترنتی، یکی پیرو سنت و آگهی‌های تایپ شده روی کاغذهای A4، یکی صاحب کارت ویزیت، یکی در پی چسباندن آگهی‌های دستنویس روی دیوار به کمک سریش، یکی پرتجربه، یکی تازه از راه رسیده، یکی پرطمطراق و توی چشم، یکی هم گمنام ‌ آمده به سمت تدریس از سر ناچاری.
 
به گزارش جام جم، بازار تدریس خصوصی به همین اندازه رنگارنگ است. آدم هایی که در این بازار دستی دارند، از هر جنس و قماش هستند که وجه مشترک همه آنها درسی است که خوانده اند و میلی است که برای تدریس و پول درآوردن از این راه دارند. معلم های خصوصی را تا چند سال پیش می شد از روی آگهی های نصب شده روی دیوارها و تیرهای چراغ برق خیابان ها پیدا کرد که با خطی درشت روی کاغذ می نوشتند «تدریس خصوصی در منزل شما با نازل ترین قیمت».

آن زمان معلم خصوصی ها را می شد از روی نام هایی که دهان به دهان بین خانواده ها یا همکلاسی های مدرسه می چرخید هم پیدا کرد، زنان و مردانی که چند بار به خانه یکی دونفری رفته بودند و بچه ها را درس داده بودند و چون نمره های آنها را بالا کشیده بودند، معروف بودند.

الان هم با این دو روش هنوز می شود معلم خصوصی پیدا کرد، ولی چون این بازار هم مثل خیلی چیزهای دیگر به روز شده، گشتن در آگهی های روزنامه ها و جستجو در لابه لای اعلان های درج شده در سایت های اینترنتی مرسوم تر است. آگهی های روزنامه ها معمولا خیلی کوچک است با متن های تلگرافی و چند کلمه ای، اما آگهی های مجازی مفصل تر و برتری شان این است که لااقل عکس آموزش دهنده و مدرک تحصیلی و تخصص اش را درج کرده است که مخاطب می فهمد قرار است با چه کسی طرف شود.

گشتی در این سایت ها کافی است تا بدانیم با چه جامعه جوانی روبه رو هستیم، جمعیتی جوان که بازار تدریس خصوصی را در قبضه خویش گرفته اند و راه را بر موسفیدها بسته اند. این جوانی می تواند راز موفقیت معلمان سرخانه هم باشد ؛به سبب جذابیت بصری و انرژی مثبت و بقیه ماجرا.

این تدریس گران تمام می شود

تدریس خصوصی در ایران اتفاق جدیدی نیست چون تا آنجا که تاریخ یاری می کند تا قبل از تاسیس مدارس نوین در کشور (پیش از عهد مشروطیت) که راه تحصیل دختران را هموارکرد، بجز آن عده از دختران که به جبر فرهنگی محکوم به بی سوادی بودند، معدود خانواده های دوستدار دانایی و فضیلت برای فرزندان دختر خود معلم سرخانه استخدام می کردند تا اگر راه مدرسه بسته است، راه کسب دانش بسته نماند.

اطلاعاتی در دست نیست تا بدانیم کدام علوم در خانه های افراد مرفه و فرهنگ دوست به دختران تعلیم داده می شده یا هزینه های این آموزش ها چطور محاسبه می شده، ولی همین حرکت باعث شد تا در جهت عدالت آموزشی میان دختران و پسران گام هایی برداشته شود و امروز ما میراث دار فرهنگی باشیم که دست کم در تاریخ معاصرمان ریشه ای قطور دارد.

امروز تدریس خصوصی یا بر درس های مدرسه و دروس دانشگاهی تمرکز دارد یا بر انواع هنرها. تدریس خصوصی انواع زبان های خارجی هم مرسوم است و حتی تا زبان کره ای و دانمارکی هم پیش رفته. ولی با این حال فعالیت اصلی معلمان خصوصی هنوز بر تدریس به دانش آموزان است چون وجود بیش از 5 / 12 میلیون دانش آموز در کشور که چند میلیون از آنها در درس های مختلف مشکل دارند، بازار همیشه داغی است که می شود در آن فعالیت کرد.

قیمت های تدریس خصوصی هم به نسبت بالاست، البته اگر منظور تدریس درس های مدرسه باشد نه تدریس خصوصی انواع هنرها مثل موسیقی (چون اینها بازار ویژه ای دارد و معمولا قیمت های بالایی برایش تعیین می شود).

قیمت ها برای سال 93 واقعا همپای تورم جلو آمده چون پیگیری های ما نشان می دهد برای یک جلسه 5/1 ساعته تدریس به طور میانگین تا 50 هزار تومان دریافت می شود که این قیمت ها شامل دروس مقاطع ابتدایی و راهنمایی نیز می شود. پس اگر فرض کنیم یک دانش آموز در یک یا دو درس اشکالات ریشه ای و اساسی داشته باشد برای این که گره های ذهنی اش در این درس ها باز شود و به مفاهیم مسلط شود حداقل ده جلسه نیاز دارد که این یعنی حداقل 500 هزار تومان هزینه. این مبلغ البته کف قیمت است و هرچه پیشرفت دانش آموز در درس ها کندتر باشد تعداد جلسات هم بالاتر می رود و همین کندی حرکت، هزینه های احتمالی تدریس خصوصی را بیشتر می کند.

اما این همه ماجرای قیمت ها نیست. این 50 هزار تومان برای هر جلسه، ارزان ترین قیمت در بازار تدریس خصوصی است، چون وقتی پای درس های دبیرستان و دروس سخت به میان می آید، قیمت ها نیز اوج می گیرد تا آنجا که یافته های ما نشان می دهد قیمت تدریس برای هر جلسه ممکن است تا 250 هزار تومان هم برسد. به این ترتیب ده جلسه این چنینی بیشتر از دو میلیون تومان هزینه دارد که نصیب معلم سرخانه ای می شود که به سلیقه خود و با معیارهای من درآوردی برای هر جلسه تدریس، قیمت تعیین می کند.

با این حال طبق بررسی های ما برخی از معلمان خصوصی حاضرند با مبالغی کمتر از این هم به منزل مشتریان بیایند که اینها همان کسانی هستند که در متن آگهی هایشان می نویسند: قیمت توافقی. با این معلمان می شود چانه زد، حتی می شود هزینه هر جلسه را بلافاصله پس از پایان همان جلسه نپرداخت و پرداخت ها را قسط بندی کرد، اما مگر چند درصد معلمان سرخانه این گونه اند؟

میزان نرمش معلمان خصوصی رابطه ای عمیق با سابقه کار آنها و مدرک تحصیلی شان دارد، چون آدم های با سابقه که از کیفیت کار خود مطمئن هستند و چنین ادعایی دارند (یا مدرک کارشناسی ارشد و دکتری دارند) با آدم های تازه کار که پیدا شدن یک مشتری را شانس زندگی خود می دانند یا دانشجویانی که هنوز مدرک نگرفته اند و سرسختانه دنبال کار و یافتن منبع درآمد هستند، فرق دارد.

در بین این معلمان سرخانه، عده ای معلم رسمی آموزش و پرورش یا معلمان بازنشسته هم وجود دارند که شکی نیست هر دو اینها به دنبال راهی برای درآمد بیشتر و زدن مرهم به زخم های زندگی اند. حساب فرهنگیان بازنشسته البته سواست، ولی معلمانی که هنوز در سیستم آموزش رسمی کار می کنند و معمولا از میان دانش آموزان خود، شاگرد خصوصی می گیرند، کارشان کمی جای بحث دارد.

اینها معمولا کمتر از نرخ های رایج در شهرها برای تدریس خصوصی در منازل دانش آموزان قیمت تعیین می کنند که یعنی تدریس آنها برای خانواده ها می تواند به صرفه تر باشد، ولی مشکل تدریس آنها ایجاد این ظن منفی در اذهان عمومی است مبنی بر این که برخی معلمان در کلاس های درس از کیفیت تدریس کم می گذارند یا اگر کم نگذارند به اندازه کافی برای دانش آموزان ضعیف تر وقت نمی گذارند تا آنها مجبور به کمک گرفتن از آنها در منازل خود و در ازای پرداخت پول شوند.

ما در این باره با دو معلم رسمی آموزش و پرورش در دو شهر مختلف کشور حرف زدیم که در صف مخالفان ورود معلمان به حوزه تدریس خصوصی دانش آموزان قرار داشتند. اینها می گویند معلم باید همه توان خود را در کلاس درس بگذارد و طوری تدریس کند که همه دانش آموزان با هر سطح از گیرایی، درس را یاد بگیرند نه این که درس در حد گیرایی دانش آموزان قوی تر تدریس شود و از شاگردان ضعیف تر خواسته شود تا در کلاس های خصوصی معلم شرکت کنند.

دو سال قبل که ابراهیم سحرخیز هنوز معاون متوسطه وزیر آموزش و پرورش بود و با خبرگزاری دانا صحبت می کرد نیز موضعی مثبت نسبت به تدریس این چنینی معلمان نداشت چون او حضور معلمان مدرسه در منزل دانش آموزان را دور از شأن آنها می دانست، برای همین ، آن زمان پیشنهاد داد تا معلمان در محیط مدرسه حتی به صورت تک نفره برای شاگردان خود کلاس خصوصی دایر کنند. در کنار این اظهارنظرهای مخالف و نیمه مخالف، اما عده ای هستند که چون از این چرخه سود می برند، استدلال هایی در درستی این کار می آورند. یکی از معلمان مقطع متوسطه که در اوقات فراغت خود تدریس خصوصی نیز می کند و به شاگردانش نیز درس می دهد، به ما می گوید وقتی صحبت از نامطمئن بودن بسیاری از مدرسان خصوصی مطرح می شود چه چیز بهتر از این که معلمان قابل اعتماد آموزش و پرورش برای تدریس خصوصی انتخاب شوند.

البته از این بابت حق با کسانی مثل اوست، چون اعتماد در بازار تدریس خصوصی یکی از مهم ترین شاخص هاست، ولی مهم تر از آن روش تدریسی که معلم خصوصی انتخاب می کند به اندازه اعتماد مهم است، در حالی که هیچ تضمینی نیست که معلمی ناموفق در کلاس درس که روش تدریسی پرمساله دارد، در کلاس خصوصی به یکباره متحول شود و شقه ای سحرآمیز از روش تدریسش را رو کند. این مشکل البته در مورد همه معلمان خصوصی محتمل است و کیفیت آموزش در کلاس های خصوصی، حوزه ای است که باید درباره اش دست به عصا قضاوت کرد.

پز یا نیاز؟

چه کلاس خصوصی تک نفره باشد، چه گروهی، چه در آموزشگاه برگزار شود و چه در خانه های مشتریان، مهم ترین سوال این است که وجود این شیوه تدریس تا چه اندازه ضروری است. اگر از دست اندرکاران تدریس خصوصی سوال کنیم آنها مزایایی مثل این که نمرات فرد را بهبود می دهد، آگاهی اش را نسبت به مسائل درسی افزایش می دهد، موجب تمرین و تمرکز می شود یا اعتماد به نفس فرد را بالا می برد، مطرح می کنند که شاید کمی چاشنی اغراق داشته باشد، ولی می تواند تا حدی درست باشد. از خانواده ها هم که نظر بخواهیم، خواهند گفت این تنها راهی است که به فکرشان می رسد تا بنیه تحصیلی فرزندشان را افزایش دهند که در برخی مواقع هم اثر مثبت تدریس خصوصی را دیده اند.

اما اگر قضاوت را به عهده مسئولان آموزش و پرورش از جمله مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران قرار دهیم او موضوع تدریس خصوصی را به شکلی متفاوت، حلاجی می کند. اسفندیار چهاربند بتازگی در آخرین نشست خبری اش با خبرنگاران اعلام کرد که اعتقادی به تدریس خصوصی ندارد و آن را ضروری نمی داند، ولی با این حال معتقد به مسدود شدن این فضا هم نیست، بلکه در عوض به سامان گرفتن بازار تدریس خصوصی اعتقاد دارد. او به آموزشگاه های غیرمجاز اشاره داشت که در تهران تعدادش 950 است و شمارش بیشتر از آموزشگاه های مجاز (845 آموزشگاه). پس طبیعی است وقتی تعداد غیرمجازها از مجازها پیشی می گیرد، تعداد آدم های قابل اعتماد و متخصص هم به همین میزان کم می شود و فرصتی که به بالندگی علمی متقاضیان منجر شود، کمتر و کمتر. در این بین قیمت ها هم بدون پیروی از اصولی مشخص بالا و پایین می شود و در حالی که تیغ نظارت ها نیز بُرندگی ندارد، عده ای از این شرایط سود می برند.

با وجود این چالش ها، اما تدریس خصوصی پدیده ای نیست که به طور مطلق مردود باشد، اما حداقل ماجرا این است که کارایی این شیوه تدریس به عوامل زیادی بستگی دارد که اگر همه با هم جور شود، نتیجه مطلوب به دست می آید. در این حوزه آدم های کم تجربه زیاد وارد شده اند، آدم های کم مایه اینجا ورود کرده اند، آموزشگاه های غیرمجاز زیادی هم وارد گود تدریس شده اند، شاید آدم هایی که اخلاقشان لنگ می زند هم اینجا ردپایی برجا گذاشته باشند، پس باید مراقب بود، اما اگر تدریس های خصوصی نباشد یا اگر تا به حال نبود خیلی از بچه ها قید درس خواندن را می زدند و از تحصیل ناامید می شدند. یک معلم سرخانه مسلط به تدریس و پرمغز می تواند گره های ذهنی یک دانش آموز را باز کند و ابهام تنیده به دور مفاهیم پیچیده درسی را برطرف کند؛ از این زاویه تدریس خصوصی فرصت است نه تهدید، فقط باید مراقب بود و مسیر را درست انتخاب کرد.

سه توصیه مهم استاد ملکیان پیرامون فرآیند تحصیلی

سه توصیه مهم استاد پیرامون فرآیند تحصیلی (از وبلاگ bidgoli1371.blogfa.com)

 

1. قدر 22 سال طلایی عمر خود را بدانید

 

2. به دانشگاه ها اکتفا نکنید

 

3. به هرم مطالعاتی عمل کنید

 

 

 

دانلود پی دی اف

 

 

قدر 22 سال طلایی عمر خود را بدانید و به دانشگاه اکتفا نکنید

روانشناسان با همه اختلافی که با هم دارند در این نقطه متفق القولند که از 18 تا 40 سالگی بهترین سالهای عمر هر انسانی اند . نه سالهای قبل از 18 سالگی انسان پختگی لازم را دارد برای استفاده از عمر و وقت و استعدادهایش نه بعد از 40 سالگی .

 اما دانشگاه های ما با کمال تاسف باید گفت درست نصف این 28 سال را از شما می گیرند – تازه اگر دانش آموز زرنگی باشید- 11 سال را از شما می گیرند و فقط یک ورق کاغذ به شما می دهند که بهش می گویند مدرک دکتری؛ یعنی نصف عمر مفیدتون را که بر روی این کره زمین اقامت دارید را داده اید و یک ورق کاغذ گرفته اید که به آن می گویند مدرک دکتری.

من هیچ کس را تشویق نمی کنم که مدرک دکتری نگیرد  ؛ اصلا و ابدا . اما می گویم اگر در خارج از کشور درس می خوانید خب دکتر می شوید و به اندازه یک دکتر هم معلومات پیدا     می کنید ولی اگر به هر جهتی یا نمی خواهید یا نمی توانید بروید خارج از کشور و می خواهید در اینجا  علوم انسانی را دنبال کنید بیایید و این کار را بکنید .

فرض کنید دو بازار وجود دارد در یک بازار مدرک می فروشند و در یک بازار علم . بروید در آن بازار که اسمش دانشگاهست مدرک بخرید ؛اما برای خودتان با استفاده از کارشناسان ، اساتید و مشاوران برنامه ریزی کنید و شروع کنید به این برنامه عمل کردن .

تا این برنامه را به شما دادند شما شروع کنید که متوازن این مدرک، معلوماتتان را داشته باشید

وگرنه دانشگاه های ما هیچ چیز به شما نمی دهند جز مدرک !

اگر واقعا به فلسفه علاقه مندید اصلا به دانشگاه اعننا نداشته باشید و به قدر ضرورت و به وقت ضرورت فقط به دانشگاه بروید آن مقدار که اگر غایب باشید چیزی را از دست خواهید داد.

ولی تمام اهتمامتان این باشد که کار کنید و وقتی به سنی مثل سن من برسید می فهمید عمق تلخ این واقعیت را که الان به شما می گویم که به لحاظ ریاضی 51 منهای 50 مساوی یک هست و 21 منهای 20 هم مساوی یک است ولی اصلا فکر نکنید ارزش آن عمری که 20 تا 21 سالگی دارید مساویست با عمری که از 50 تا 51 سالگی دارید .

باور کنید از من و بعدا به رأی العین می بینید یک هفته بیست تا بیست و یک سالگیتان اندازه یک سال 50 تا 51 سالگی ارزش دارد. این سالها بی نمونه اند بی همتایند و آن وقت است که حیفتان می آید.

من به دوستانم می گویم اگر برای عمر خودتان حیفتان نمی آید تا 40 سالگی حیفتان بیاید بعد خواستید ضایعش کنید و هر کاری می خواهید بکنید ولی واقعا تا 40 سالگی را ضایع نکنید .

مثلا 16 سال دیگر که شما دارید؛ ثانیه ثانیه اش را استفاده کنید. اگر این کار را بکنید نه پشیمانی خواهید داشت نه حسرتی و نه اندوهی ولی اگر این کار را نکنید درست به میزانی که استفاده نمی کنید پشیمان می شوید و دائما با خودتان نزاع دارید و با خودتان نمی توانید آشتی کنید و همین طور تا آخر عمرتان خودتان را سرزنش می کنید همیشه قدر تا 40 سالگیتان را بدانید کاری به این دانشگاه ها نداشته باشید برنامه ریزی کنید و کار کنید و البته وقتی برنامه ریزی سنجیده صورت گرفت باید 4 ویژگی هم داشته باشد در آن برنامه :1. نظم داشته باشد 2. پشتکار داشته باشد 3. اعتدال را رعایت کند 4. دائما خودش را بازنگری کنید درست مثل کوهنوردانی که وضعشان را هر از چندگاهی از نو مورد ارزیابی قرار می دهند  .

التزام به هرم مطالعاتی

من همیشه عقیده ام این بوده که اشخاص موفق باید به صورت مخروطی یا هرمی درس بخوانند یعنی اول در قاعده این مخروط موضوعات بسیار متعددی را بخوانند اما با عمق کم بعد یک درصد بیایند پایین تر و بعد یک تعدادی از موضوعات قبلی کمتر بشود ولی آنهایی که در این دایره کوچتر است عمیق تر بخوانند بعد بیایند این هرم را بالا تا برسد به راس اما اینکه در این طبقات پنج - شش گانه که از قاعده هرم تا رأس  هست چه بخوانند بستگی به این دارد که در راس هرم می خواهند به کجا برسند ؟

من خودم اعتقادم بر این است که برنامه ریزی صحیح این است که در 40 سالگی فرد به راس هرم رسیده باشد .

این معنایش این است که از 40 سالگی تا آخر عمر می خواهد دائما بر روی آن نقطه مرکزی ای که در راس هرم قرار دارد کار کند و عمق بیشتر و باز هم عمق بیشتر به آن بدهید .

 

 

با “چرا“ شروع کن – خلاصه سخنرانی سایمون سینک در TED

image_pdfimage_print

با چرا شروع کن  خلاصه سخنرانی سایمون سینک در TED

Simon_sinek

سایمون سینک (Simon Sinek) متولد ۱۹۷۳ در ویمبلدون انگلیس، نویسنده، سخنران و متخصص در زمینه راهبری (Leadership)است که با معرفی ایده‌های “دایره طلایی” (the golden circle) و “با چرا شروع کن” (Start With Why) به شهرتی جهانی دست یافت. وی این ایده را اولین بار در سخنرانی TEDx خود با عنوان “چگونه رهبران بزرگ الهام‌بخش عمل می‌شوند؟” (How Great Leaders Inspire Action?) که در سپتامبر ۲۰۰۹ برگزار شد، مطرح نمود (۱و ۲). تا پایان سال ۲۰۱۳، ویدیوی این سخنرانی سومین ویدیوی پربیننده سایت TEDبود و در زمان نگارش این مقاله، تعداد بازدید از آن در سایت TEDاز مرز ۲۰ میلیون نفر گذشته است (۳). سینک در اکتبر ۲۰۰۹ کتاب خود با عنوان “با چرا شروع کن: چگونه رهبران بزرگ می توانند الهام بخش افراد برای عمل کردن باشند” را منتشر کرد که موفقیتی بزرگ را برای وی به ارمغان آورد. مقالات وی در نشریات معتبری همچون نیویورک تایمز، وال استریت ژورنال، واشینگتن پست، هافتینگتون پست و بیزینس ویک انتشار یافته است. سینک هم اکنون در زمینه ارائه مشاوره کسب و کار، بازاریابی و راهبری فعالیت می‌کند (۱).

*******************************************

603px-Golden_circle

سایمون سینک در سخنرانی خود با عنوان “چگونه رهبران بزرگ الهام‌بخش عمل می‌شوند؟” به سوالات جالبی پاسخ می‌دهد. هر چند مثال‌هایی که وی در سخنرانی خود آورده است، عمدتاً معطوف به حوزه کسب و کار است، منتهی به نظر می‌رسد الگوی پیشنهادی وی قابل استفاده برای دیگر حوزه‌های زندگی همچون روابط اجتماعی و رشد و توسعه فردی نیز هست. در اینجا گزیده‌ای از سخنان وی در سخنرانی مذکور آورده شده است. به شما توصیه می‌کنیم، سخنرانی کامل وی را که دارای زیرنویس انگلیسی و فارسی نیز هست، از طریقاین لینک تماشا کنید.

*******************************************

-          به نظرتان چگونه است که بعضی‌ افراد و سازمان‌ها می‌توانند به چیزهایی دست یابند که برخلاف همه پیش‌بینی‌هاست؟

-          چرا شرکت اپل (Apple) تا این حد نوآور است؟ سال به سال و هر سال آنها نوآورتر از همه رقبایشان هستند. در حالی که آنها هم یک شرکت کامپیوتری هستند. درست مثل بقیه.

-          چرا مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش حقوق مدنی شد؟ او تنها کسی نبود که در دوران قبل از حقوق مدنی آمریکارنج برده بود. و او قطعاً تنها سخنران برجسته آن دوران نبود.

-          چرا برادران رایت توانستند هواپیمای موتوری تحت کنترل انسان بسازند وقتی که مطمئنا تیم های دیگری هم بودند که شایسته‌تر بودند، با سرمایه بیشتر، و … اما نتوانستند به هواپیمای موتوری با سرنشین دست یابند، و برادران رایت از آنها پیشی گرفتند؟

-          حدود سه سال و نیم پیش من کشفی کردم که عمیقا نگاه من را به آنگونه که فکر می‌کردم دنیا کار می‌کند تغییر داد، حتی عمیقا شیوه‌ای که من در این دنیا عمل می‌کردم را تغییر داد. الگویی وجود دارد که تمام رهبران و سازمان‌های بزرگ و الهام بخش در دنیا مثل اپل (Apple)، مارتین لوتر کینگ و برادران رایت براساس آن می‌اندیشند، عمل می‌کنند و ارتباط برقرار می‌کنند که متفاوت از دیگران است.

-          این الگو چیزی است به نام “دایره طلایی” که من آن را به شکل زیر تصویر می‌کنم. “چرا؟ چگونه؟ چی؟” بگذارید سریع آن را توضیح دهم. هر کسی یا هر سازمانی قطعاً می‌داند که چه کار می‌کند. بعضی‌ از آن‌ها می‌دانند که چگونه آن را انجام می‌دهند. اما افراد یا سازمان‌های بسیار بسیار کمی وجود دارند که واقعاً می‌دانند چرا کاری را انجام می‌دهند. و منظور من از “چرا”، “سودآوری” نیست، زیرا که آن یک نتیجه است و همواره یک نتیجه باقی خواهد ماند. منظور من از “چرا” این است که: “هدفتان چیست؟ انگیزه‌تان چیست؟ باورتان چیست؟ چرا سازمان شما وجود دارد؟ چرا هر روز صبح از تختخواب برمی‌خیزید؟ و چرا هر کس دیگری باید اهمیت بدهد که شما چکار میکنید؟” شیوه‌ای که اغلب ما در ارتباط برقرار کردن در پیش می‌گیریم، حرکت از بیرون دایره (چی) به سمت درون دایره (چرا) هست. اکثر ما از روشن ترین مسائل به طرف مبهم ترین می‌رویم. اما رهبران و سازمان‌های بزرگ همگی از درون دایره (چرا) به سمت بیرون دایره (چی) می اندیشند، عمل می کنند و ارتباط برقرار می کنند.

-          بگذارید مثالی بزنم. اگر اپل مثل هر شرکت معمولی دیگری چنین پیامی را مخابره می‌کرد که: “ما کامپیوترهای خیلی خوبی می‌سازیم. آنها به زیبایی طراحی شده‌اند، کار کردن با آنها آسان هست و کاربرپسند می‌باشند. می‌خواهید یکی از آنها را بخرید؟” و پاسخ ما چیست؟ “ممممممممم مطمئن نیستم”. این شیوه‌ای است که اکثر افراد و سازمان‌ها ارتباط برقرار می‌کنند. اول می‌گویند چکار می‌کنند، بعد می‌گویند چگونه از بقیه متفاوت هستند یا بهترند و انتظار بروز یک رفتار، خرید یک محصول، گرفتن یک رأی یا چیزی شبیه این را دارند. اما شیوه‌ای که اپل ارتباط برقرار می‌کند در واقع اینگونه است: “هر کاری که ما می‌کنیم، به تغییر وضعیت موجود باور داریم. ما متفاوت اندیشیدن را باور داریم. شیوه‌ای که ما وضعیت موجود را تغییر می‌دهیم با ساخت محصولاتی است که به زیبایی طراحی شده‌اند، کار کردن با آنها آسان است و کاربرپسند می‌باشند. اینگونه است که ما کامیپوترهای خیلی خوبی می‌سازیم. می‌خواهید یکی از آنها را بخرید؟” کاملاً متفاوت است، اینطور نیست؟ شما الان حاضرید از من یک کامپیوتر بخرید. تنها کاری که من کردم برعکس کردن نحوه ارسال اطلاعات بود.

-          مردم کار شما را نمی‌خرند؛ مردم دلیل کار شما را می‌خرند. برای مردم مهم نیست که چه کاری می‌کنید، بلکه برای آنها مهم است که چرا آن کار را می‌کنید.

-          هدف این نیست با هر کسی داد و ستد کنید که به چیزی که شما دارید، نیاز دارد. هدف این است با کسانی داد و ستد کنید که آنچه شما باور دارید را باور دارند.

-          هیچکدام از چیزهایی که می‌گویم عقیده شخصی من نیست، بلکه همه اینها ریشه در علم زیست‌شناسی دارد. نه روان‌شناسی، بلکه زیست‌شناسی. اگر نگاهی به ساختار مغز بیندازیم می‌توان آن را به سه بخش تقسیم کرد که با سه بخش دایره طلایی کاملاً همخوانی دارد. جدیدترین مغز ما، مغز انسان اندیشه‌ورز (Homo Sapien Brain) یا همان نئوکورتکس (Neocortex)، با “چگونگی” سر و کار دارد. نئوکورتکس مسئول تمامی استدلال‌ها و تفکرات تحلیلی و تکلم ماست. دو بخش داخلی، مغز زیرین (Limbic Brain) ما را تشکیل می‌دهند که مسئول درک احساساتمان همچون اعتماد و وفاداری است. این بخش همچنین مسئول تنظیم تمامی رفتارهای انسانی و تمامی تصمیم‌گیریهاست، در حالی که ظرفیتی برای تکلم ندارد. به بیان دیگر، وقتی از بیرون به درون حلقه ارتباط برقرار می‌کنیم، آدم‌ها می‌توانند حجم عظیمی از اطلاعات پیچیده مثل ویژگیها، منافع، حقایق، آمار و ارقام را بفهمند، مسأله اینجاست که اینها برانگیزاننده رفتار نیستند. اما وقتی ارتباط گرفتن از درون حلقه به سمت بیرون حلقه انجام می‌شود، ما ابتدا مستقیماً با آن بخشی از مغز صحبت می‌کنیم که کنترل‌کننده رفتار است و در ادامه به آدمها اجازه می‌دهیم که با چیزهای ملموسی که می‌گوییم و کارهایی که انجام می‌دهیم، حرف ما را مورد بررسی منطقی قرار دهند.

-          بعضی وقتها شما به بعضی افراد همه حقایق و آمار و ارقام را ارائه می‌کنید، و آنها می‌گویند، “ما می‌دانیم که واقعیات و جزئیات چه می‌گویند، اما این حس درستی نمی‌دهد”. چرا ما از این فعل استفاده می‌کنیم، این “حس” درستی نمی‌دهد؟ چون قسمتی از مغز که تصمیم‌گیری را کنترل می‌کند، زبان را کنترل نمی‌کند. نمی‌خواهم تصور شما را خراب کنم اما اینها دل و روح نیست که این رفتار ها را کنترل می‌کنند. اینها همه اینجا در مغز میانی ما اتفاق می افتد، قسمتی از مغز که کنترل کننده تصمیم‌گیری است و نه زبان.

-          اگر آدم‌ها را فقط برای این که می‌توانند کاری را انجام دهند استخدام کنید، آن‌ها برای پول شما کار می‌کنند. اما اگر آدم‌هایی را که آنچه شما باور دارید باور دارند استخدام کنید، آنها با دل و جان برای شما کار خواهند کرد.

-          خیلی از مردم در مورد ساموئل پیرپونت لانگلی (Samuel Pierpont Langley) چیزی نمی‌دانند. وی در اوایل قرن بیستم از وزارت جنگ آمریکا بودجه‌ای پنجاه هزار دلاری دریافت کرد تا ماشین پرواز را بسازد. او بهترین مهندسان زمان را استخدام کرد و به بهترین امکانات فنی دسترسی داشت. فعالیتهای او تحت پوشش خبری نیویورک تایمز بود. او چیزی را در اختیار داشت که می‌توان به آن گفت “دستور غذای موفقیت”. اما چه شد که کمتر کسی او را می‌شناسد و به یاد می‌آورد؟ چندین مایل آن طرف تر در دیتون اوهایو برادران رایت بودند که به هیچکدام از چیزهایی که لانگلی داشت دسترسی نداشتند. تنها تفاوت برادران رایت با لانگلی این بود که آن‌ها با یک انگیزه، با یک هدف و با یک باور کار می‌کردند. آن‌ها باور داشتند که اگر بتوانند راهی برای ساختن این ماشین پرواز بیابند، دنیا را دگرگون خواهد ساخت. در اطراف برادران رایت آدم‌هایی بودند که به باورهای آنها باور داشتند و با دل و جان برایشان کار می‌کردند. اما لانگلی متفاوت بود. او می‌خواست ثروتمند و معروف شود. او در جستجوی نتیجه بود. او در جستجوی ثروتمندان بود. برادران رایت در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۳ موفق شدند با ماشین اختراعی خود، پرواز کنند. چند روز بعد خبر موفقیت آنها منتشر شد. روزی که برادران رایت موفق به پرواز شدند، لانگلی از کار خود استعفا داد. او می‌توانست به برادران رایت بگوید: “دوستان، این اختراع جالبی است، من حاضرم فناوری شما را ارتقا بدهم.” اما او این کار را نکرد. لانگلی به ثروت و شهرتی که می‌خواست نرسید، به همین خاطر استعفا کرد.

Mr_Pipo_Why_how_what.svg

-          در تابستان ۱۹۶۳، دویست و پنجاه هزار نفر در فروشگاهی در واشینگتن دی سی گرد هم آمدند تا به سخنان دکتر مارتین لوترکینگ گوش دهند. برای آنها هیچ دعوتنامه‌ای فرستاده نشده بود. آن موقع هیچ وب‌سایتی وجود نداشت که بتوان زمان سخنرانی را در آن چک کرد. دکتر کینگ تنها سخنران برجسته آن دوران نبود. او تنها فردی در آمریکا نبود که از دوران پیش از حقوق مدنی رنج برده بود. حتی می‌توان گفت، برخی از ایده‌های او اصلاً ایده‌های خوبی نبودند. اما او یک موهبت داشت. او به جاهای مختلف نمی‌رفت تا به مردم بگوید نیاز است چه چیزی در ایالات متحده آمریکا تغییر کند. او به جاهای مختلف سفر می‌کرد تا با مردم از چیزی بگوید که باور داشت. “من باور دارم، من باور دارم، من باور دارم…” این چیزی بود که او به مردم می‌گفت. و مردمی که چیزی که او باور داشت را باور داشتند، انگیزه او را فهمیدند و انگیزه‌های خودشان را ساختند و به دیگران نیز گفتند. اینگونه بود که دویست و پنجاه هزار نفر در روز درست و در زمان درست در محل سخنرانی او حاضر شدند. چند نفر از آنها آن روز به خاطر دکتر کینگ آمده بودند؟ هیچکدام. آنها به خاطر خودشان آمده بودند. این باور آنها بود که باعث شد سختی مسافرت هشت ساعته با اتوبوس را در گرمای نیمه آگوست به جان بخرند و این ربطی به رنگ پوست آنها نداشت. ۲۵ درصد از کسانی که آن روز در سخنرانی دکتر کینگ حضور داشتند، سفیدپوستان بودند.

-          ما کسانی را دنبال می کنیم که راهبری می‌کنند، نه به این دلیل که مجبوریم، بلکه به این دلیل که می‌خواهیم. ما کسانی که راهبری می‌کنند را دنبال می‌کنیم، نه بخاطر آنها، بلکه به خاطر خودمان. و اینها همان کسانی هستند که با “چرا” شروع می‌کنند. آنها این توانایی را دارند که برای کسانی که اطرافشان هستند الهام‌بخش باشند یا کسانی را پیدا کنند که برای آنان الهام‌بخش باشند.

مراجع:

(۱)http://en.wikipedia.org/wiki/Simon_Sinek

(2)http://www.ted.com/talks/simon_sinek_how_great_leaders_inspire_action

(3) http://blog.ted.com/2013/12/16/the-most-popular-20-ted-talks-2013/

تهیه و تنظیم:

سید ساجد متولیان

دانشجوی خانه توانگری طوبی

 آذر ماه۱۳۹۳

تفکر استراتژیک و مفهوم ارزش‌های کلیدی

تفکر استراتژیک و مفهوم ارزش‌های کلیدی (از سایت متمم)

تفکر استراتژیک و ارزش های کلیدی سازمان

در قسمت اول مرور تفکر استراتژیک و کتاب ساختن برای ماندن، توضیح دادیم که یکی از کلمات کلیدی در نگاه کالینز و پوراس و اساساً در حوزه‌ی تفکر استراتژیک، کلمه‌ی «ارزش» است. این کلمه معانی بسیار متفاوتی دارد. برخی از مردم، با شنیدن «ارزش»، بلافاصله به یاد «ارزش‌های اخلاقی» می‌افتند. برخی دیگر، «ارزش افزوده اقتصادی» را به خاطر می‌آورند. اما ارزش در ادبیات کالینز و پوراس، مفهومی متفاوت دارد.

گفتیم که مهم‌ترین نکته در مورد ارزش در نگاه کالینز و پوراس، «ثبات و تغییر نکردن آن» است. آنها می‌گویند که:

زندگی تغییر می‌کند. دنیای اطراف ما تغییر می‌کند. اما چیزهایی هست که تغییر نمی‌کند.
 

کالینز و پوراس در مقاله‌ی خود در Harvard Business Review توضیح می‌دهند که شرکت‌های بزرگی مانند ۳M، اگر چه تغییرات مختلفی در محصول و فرایند و مسیر کسب و کار خود داشته‌اند، اما از لحاظ اصول و ارزش‌های حاکم بر شرکت، تغییر قابل توجهی را تجربه نکرده‌اند. شرکت ۳M بیش از نود سال است که در مورد نوآوری و حل مشکلات مشتریان به روشی نوآورانه، صحبت می‌کند و آن را مهم‌ترین ارزش خود می‌داند.

البته کالینز و پوراس در توضیحات خود،‌ شرح می‌دهند که بر این باور هستند که این تعریف از ارزش، نهایتاً هم نمود اخلاقی پیدا می‌کند و هم به سودآوری اقتصادی در بلندمدت، منتهی می‌شود.

کاربر گرامی دسترسی کامل به مطالب مربوط به این بخش ،با اشتراک در بخش کاربران ویژهامکانپذیر میباشد.

تمرین:

۱- مشابه تمرین کالینز، فهرستی از ارزش‌های خود بنویسید و از میان آنها مواردی را که پاسخ به تمامی سوالات کالینز در موردشان مثبت است جدا کنید و برای ما بنویسید. لطفاً حداقل شش مورد را بنویسید.

۲- حالا مفروضات کالینز را کنار بگذارید. فرض کنید فشار و سختی هر لحظه بیشتر می‌شود. نه تنها به ورشکستگی حتی به مرگ تهدید می‌شوید. حالا به فهرست بالا نگاه کنید و آن را به دو قسمت تقسیم کنید. سه موردی که زودتر کنار گذاشته خواهد شد و سه موردی که باقی خواهند ماند.

پی نوشت: لطفاً ننویسید که حاضرم تکه تکه بشوم اما هر شش مورد را رعایت کنم! بیایید هر دو تمرین را صادقانه انجام دهیم