مقاله رضا شاهملکی (تاریخپژوه) در رد ادعای نژادپرستی ایرانیان (با عنوان چرا ایرانیان نژادپرست نیستند؟) مقاله انتقادی عبدالنبی قیم (فرهنگنویس و پژوهشگر) را در پی داشت که معتقد است ایرانیاننژاد پرستاند. (با عنوان در سرزمینی که نژادپرستی مباح است)
مقاله حاضر به قلم علیرضا جلیلیان در رد مدعای او افقهای تازهای میگشاید و اطلاعات تازهای به مخاطبان میدهد...
*************
علیرضا جلیلیان*:
پرسش را باید از جایی درست شروع کرد. آیا ایران، تاریخی نژادپرستانه دارد؟
این پرسش از آن رو اهمیت دارد که ما را در چالۀ نژادپرستیهای موردی،
واکنشی و مقطعی نمیاندازد.
بگذارید از مثالی تاریخی شروع کنم: در سیاستنامۀ نظامالملک، در جایی که به داستان محاصرۀ غزنین میپردازد، چنین آمده است:
«چون آلبتکین شهر به حصار گرفت، و مردم زاولستان از او می ترسیدند، منادی فرمود که هیچ کس مبادا که چیزی از هیچ کس بستاند الا به زر بخرد و اگر معلوم شود او را سیاست کنم. مگر روزی چشم آلبتکین بر غلامی ترک افتاد از آن خویش توبرۀ کاه و مرغی بر فتراک بسته. گفت آن غلام بر من آورید. پیش او بردند. پرسید که این مرغ از کجا آوردهای؟ گفت از روستایی بستدم. گفت هر ماهی بیست کانی مشاهر از من نمیستانی؟ گفت میستانم. گفت پس چرا به ظلم بستدی؟ در وقت فرمود آن غلام را به دو نیم زدند. لشکر از او سخت بترسید و مردم رعیت ایمن شدند. و هرروز روستاییان ناحیت، چندان نعمت به لشگرگاه آوردندی که قیاس نبودی. چون مردم شهر آن امن و عدل بدیدند گفتند ما را پادشاه باید که عادل باشد و ما از او به جان و زن و فرزند ایمن باشیم و خواسته ی ما ایمن بود خواه ترک باش خواه تازیک. پس درِ شهر بگشادند.»
این روایت به روشنی نشان میدهد آنچه در نظر مردم آن عصر اهمیت داشته، نه نژاد حاکمان، که دادگری آنها بوده است. در اندیشۀ ایرانی کسی میتوانست «شاهنشاه ایرانزمین» و «وارث ملک کیان» باشد که برجستهترین ویژگی هنجاری او دادگری باشد. در شاهنامۀ فردوسی به روشنی آمده است:
سر تخت شاهی بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
سعدی نیز زمانی که می خواهد توصیهای به انکیانوی مغولی بکند تا بتواند جانشین کیخسرو باشد، چنین میگوید:
به نقل از اوستادان یاد دارم
که شاهان عجم کیخسرو و جم
ز سوز سینۀ فریادخوانان
چنان پرهیز کردندی که از سم
چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم
که گر روزی مقام پادشاهیت
نباشد همچنان باشی مکرم
بنابراین روشن است که مسألۀ «نژاد ایرانی» در میان نیست. تاریخ
ایران نشان میدهد «سرزمین» همواره بر «خون» ترجیح داشته است. آن کسی که در
سرزمین ایران زندگی می کند «خواه ترک باشد خواه تازیک» ایرانی است. شعر
فارسی گواه روشن چنین گزارهای است. چنان که بسیاری از حاکمان ترک را
شاعران ایرانی با صفاتی چون «شه ایران»، «خسرو ایران»، «سر شهریاران ایران
زمین» و «ملک ایران» توصیف کردهاند. فرخی سیستانی در ستایش محمود غزنوی
گفته است:
سر شهریاران ایرانزمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
و چندین سده بعد روحی انارجانی نیز در مدح سلطان محمدخدابنده گفته است:
پس از مدح و ثنای شاه ایران
بگویم وصف شاهنشاه ایران
شه عالم پناه عدل گستر
خدابنده محمد آل حیدر
از این مقدمۀ کوتاه اکنون میتوان به چیستیِ مفهوم «نژاد» نزد ایرانیان رسید. خطای آشکار دکتر عبدالنبی قیم درست آن جایی است که مفهوم امروزین «نژاد» را به گذشته میبرد و نتایجی دلخواه میگیرد.
فخرالدین عظیمی در کتاب «هویت ایران» توضیح میدهد: «در ایران نیز نژاد، که در زبان فارسی ریشهای کهن دارد، به ویژه آنگونه که از آثاری مانند شاهنامه بر میآید، به معنای تبار، خاندان، نسب، نسل، و نیاکان مشترکِ گروهی، و در مواردی برای یادآوری اصالت به کار رفته است و نژاده به معنای والاتبار بوده است. نژاد معادل واژههای فرنگی که مفهوم جدید «نژاد» را بازمیتابانند نبوده است و تنها در روزگار اخیر به این معنی به کار رفته است.»
معنای امروزین «نژادپرستی» را میتوان در رفتارآلمانی ها با دیگران مشاهده کرد. نژادپرستی در آلمان معاصر آموزگارانی چون فون ترایچکه (1834 ـ 1896) داشت که هوادار نظامیگری و دست درازی به آفریقا برای بازسازی شکوه آلمان بود.
او خشونت در رفتار با مردم «پستنژاد» از جمله آفریقاییها را ناروا نمیدانست. ناسیونالیسم آلمان و نظریههای نژادی، مردم آلمانی را پاکترین مردمان میدانست و دستمایهای شد برای کشتار غیرآریاییها.
این معنا از نژادپرستی هرگز در تاریخ گذشتۀ ایران بروزی نداشته است. شاهنامۀ فردوسی که همواره از سوی کسانی که ایرانیها را نژادگرا دانستهاند، مورد هجمه بوده است، خود گواه روشنی است که آشکارا نشان میدهد این چنین برداشتی از معنای «نژاد» در ذهن مردمان ایران وجود نداشته است.
فردوسی بارها تورانیها را با ویژگیهای پسندیده شان ستوده است. به توضیح سجاد آیدنلو در شاهنامه از تورانیها با چنین صفاتی یاد شده است: «خداپرستی، نیک رفتاری، خردمندی، دلاوری و پیروزی بر ایرانیان، میهن پرستی، وفاداری، انصاف و حتی در مقاطعی یاری رساندن و پناه دادن به ایرانیان و گرفتن انتقام خون آخرین پادشاه ایران. بانوان تورانی و ترک نیز در شاهنامه نقش نمایانی دارند و پاک دامنی و پوشیدهرویی و زیبایی و وفاداری و مهر و اعتماد به نفس آنها در داستانها نشان داده شده است.»
در شاهنامه از یک شخصیت بسیار ستودۀ دیگر نیز میتوان نام برد که پدر عربتبار ضحاک باشد. عربها در شاهنامه گاهی خویشاوند و گاهی یاور ایرانیان هستند (مانند: ازدواج پسران فریدون با دختران سرو یمن، پیوند زال با رودابه تازی تبار، ازدواج کاووس و سودابه هاماورانی / یمنی، حضور بزرگان و سپاهیانی از آنها در لشکرآرایی کیخسرو در جنگ با افراسیاب) از سوی دیگر، فردوسی هرگز ایرانی ها را مردمانی یکسره به دور از کاستی ها و کژی ها ندیده است.
دل پارسی با وفا کی بود؟
چو آری کند، رای او نی بود.
به توضیح دکتر زاگرس زند:
«اگر ایرانیان نژادپرست باشند میبایست این ویژگی در فرهنگ ایران نهادینه شده باشد و نیز میبایست در شاهنامه نمود داشته باشد، چرا که شاهنامه بازنماینده همه منشها و خوی و خیم های ایرانیان از روزگار اسطوره تا پایان ساسانیان است. همچنین شاهنامه متنی حماسی و بسیار ایرانگرایانه است، پس بهترین جا برای نمود ویژگی نژادپرستی ما میتوانست باشد. متون حماسی به ویژه حماسههای بزرگ جهان به خاطر تمرکز بر مفهوم جنگ، دلیری، نژادگی، و افتخارات و غرور ملی، کم و بیش در همۀ تمدن ها با بنمایهها و اشارههایی نژادپرستانه یا قومگرایانه آمیخته هستند ولی در کمال شگفتی شاهنامه از مفاهیم نژادپرستانه و تحقیر دیگر ملل خالی است. در شاهنامه به هنگام و درجای خود هم ایرانیان نقدشده اند و هم دیگر ملل ستوده شدهاند.»
بنابراین چگونه میتوان تاریخ ایران را نژادپرستانه خواند؟ به تعبیر مقصود فراستخواه: «اگرچه در ادبیات ما نشانه هایی محدود از سخنانی در ذم عربهای خاصی در دورههای خاصی هست ولی نمی توان بر اساس چند مصرع منسوب به فردوسی یا موارد معدود دیگر از ادبای قدیم و جدید و روشنفکران به چنین قضاوتی درباب نژاد عرب و کل عربها رسید. مجموعۀ بزرگ ادبیات ما را مقایسه بکنید با موارد معدود. این همه عبارتهای عربی و این همه استناد به دانشمندان عرب زبان و این همه حتی توجه و تحسین دربارۀ متفکران عرب از ابوالعلای معری تا عبده و طه حسین و غیره و غیره میبینید. بزرگترین دانشمندان ما در طول تاریخ آثار فلسفی و تاریخی و علمی و جغرافیایی و موسیقایی و علمالاخلاق خود را به زبان عربی تدوین کرده اند. پس شواهد کافی اصلا نیست که ما بتوانیم بگوییم ملت ایران به صورت ذاتی با ملت عرب سر ستیز دارد.»
آقای عبدالنبی قیم بر این باور است که ناسیونالیستهای ایرانی در یک صد سال اخیر با مغالطههای خود قصد توجیه و تبرئۀ شعوبیه را داشتهاند. روشن است که ایشان تاریخ نهضت شعوبیه را از نقطۀ دلخواه خود شروع کرده است. یعنی جایی که شاعران شعوبی، عربها را تحقیر کردهاند.
این در حالی است که به باور بیشتر مورخین، نهضت شعوبیه در شروع ساماندهی خود، در پی آن بود که فرهنگ ایرانی به رسمیت شناخته شود. به مرور و با سرکوبها و تحقیرهای گستردۀ دستگاه خلافت بود که این نهضت به مسیری دیگر کشانده شد و از سر ناچاری در پاسخ به کتابهایی چون «فضل العرب علی العجم» می بایست کتاب «فضل العجم علی العرب» را بنویسد.
آقای دکترعبدالنبی قیم اگر کتاب «چالش میان فارسی و عربی» آذرتاش آذرنوش را به درستی خوانده بود، به نتیجۀ دیگری دربارۀ نهضت شعوبیه میرسید.
ایشان به طعنه خطاب به آقای رضا شاهملکی نوشته اند «شما اگر واقعا دکترای تاریخ اسلامی هستید آیا کتاب های مورخین ایرانی را نخواندهاید؟» اما باید از خود ایشان پرسید آیا شما تاریخ آن همه تحقیر ایرانیها در سده های نخستین اسلامی را نخواندهاید؟
نخواندهاید که زمخشری نوشته است: «سپاس خدایی را که عربی را بر همه زبانها فضیلت بخشید». نخواندهاید که ثعالبی گفته است:« هر کس که خدایش رهنمون شده باشد ایمان می آورد عرب بهترین امتهاست و عربی بهترین زبانها». و آیا هرگز این شعر عربی شاعر دربار صاحب بن عباد را نخوانده اید:
السنا الضاربین جزی علیکم
و ان الجزی اولی بالذلیل
(مگر نه آن که بر شما جزیه نهادیم؟ و جزیه خود زیبنده فرومایگان است)
اکنون که زمانی دراز سپری شده است و مردمان گوناگون این سرزمین،
زیستی مسالمتآمیز دارند و خود را ایرانی میدانند، چه جای باز کردن
سرِزخمهای تاریخی؟
ولی این مثالها شاید به جناب دکتر قیم یادآوری کند که تاریخ را نمیتوان وارونه خواند. از ایشان که شخصیتی دانشگاهیاند شگفتآور است که برخوردشان با متون تاریخی چنین گزینشی و غیر انتقادی باشد.
بنا اگر براین باشد آنگاه میتوان به کتاب «پادشاهی میسان و اهواز یا احواز» خود ایشان اشاره کرد و با آوردن این گزارۀ تاریخی از آن کتاب که «در هیچ نوشتهای یا هیچ کتاب تاریخی یافت نشده که قبل از 367 هجری نام خوزستان در آن آمده باشد. حتی محمدبن جریر طبری متوفا به سال 310 هجری مولف یکی از معتبرترین و معروفترین کتب تاریخ عهد باستان و دوره اسلامی، نامی از خوزستان نیاورده است» همۀ اعتبار دانشگاهی ایشان را به مخاطره انداخت. چرا که بر خلاف گفتۀ ایشان در کتاب تاریخ طبری آشکارا به نام خوزستان اشاره شده است. (جلد 10، ص 23)
از این رو برکشیدن عبارتی گزینشی از کتاب آخوندزاده، یا محمود افشار و یا سفرنامه جیمزموریه نمیتواند روشی علمی باشد. و از آن نمیتوان تاریخی نژادپرستانه برای ایران تراشید.
چرا جناب آقای عبدالنبی قیم در کنار نام آوردن از دیگران، اشارهای به نوشتههای سیدحسن تقی زاده نمیکند که در شمارهای از کاوه به تاریخ «17 ژوییه فرنگی 1920 میلادی» در نقد تندرویهای ناسیونالیستی نوشته است:
«یکی از بدترین غلط کاریها مخلوط کردن حسیات و هوس و تعصب است در علم حقیقی و این فقره بدبختانه در ملل خام و تازه چرخ که بجاده ملت پرستی میافتد زیاد دیده میشود و مخصوصا اغلب وطن پرستی خود را میخواهند در علم داخل کرده و دلایلی از علم برای مدعیات ملی خود پیدا کنند ولی همه جا علم را مشوب کرده و آن نور آزاد و انسانی بین الملل و پاکیزه را بتعصبات مفاخرات اقوام تاریک میکنند. بارزترین مثال این فقره در ملت عثمانی و مخصوصا ترکان جوان است که باعلم تاریخ و علم زبان و علم معرفت اقوام بطور دلخواه و بچگانه بازی میکنند تا بدین وسیله مفاخر کم مایه خود را زیاد کنند. این مرض اگرچه در ایران بآن شدت نیست ولی آثار سرایت آن گاهی دیده میشود. بعضی جراید ایران بودای هندی و صلاح الدین ایوبی را ایرانی کردند، علوم بابل و یونان را مکتسب از ایران دانستند. قسمت زیادی از این غلط کاری ناشی از مرض «سیاسی گری» است که در این زمان در ایران وبائی شده و باعث تولید و رواج آن چیزی گشته که ما همیشه از آن به «وطن پرستی کاذب» یا غلطی تعبیر میکنیم.»
آقای قیم در نقد جناب شاهملکی نوشته اند: « او حتی یک سفرنامه را به عنوان نمونه به عنوان شاهد و گواه ادعای خود ارائه نمی کند تا ما ببینیم این سخن تا چه اندازه درست است.»
اگر حضرت ایشان در جایگاه محقق تاریخ، سفرنامه های جهانگردان خارجی را نخواندهاند، که جای بسی شرمساری است و اگر خواندهاند و به گزارشهای بسیاری دربارۀ مهماننوازی و مداراگری ایرانیان، در این سفرنامهها برخورد کردهاند، پس چه جای مطالبۀ سند؟
شگفت انگیز که آقای دکتر عبدالنبی قیم دربارۀ مهمان نوازی ایرانیان که زبانزد تاریخ است، خود را به بی خبری زدهاند. هرچند به تعبیر اسپینوزا جهل، دلیل نمیشود. بااین همه برای آگاهی ایشان بخشی از سفرنامۀشاردن، جهانگرد مشهور عصر صفوی را به شهادت میآورم:
«آنچه بیش از هرچیز در میان عادات و آداب ایرانیان ستایش را شایسته است، انسان دوستی و مردمی بودن آنان در حق بیگانگان است: پذیرایی و اقبالی که از بیگانگان می کنند و حمایتی که درباره ی آنان دارند، مهمان نوازی آنان نسبت به همه مردم، بردباری و وسعت نظر آنان در قبال مذهبی که خود ناحق و کاذبش می شمارند و حتی منفورش می دارند همه در خور مدح است.»
استناد ایشان به گوبینو برای نشان دادن نژادپرستی ایرانیان نیز، هیچ توضیحی نمیتواند داشته باشد غیر از آنکه ایشان هرگز همۀ کتاب او را نخوانده است. شگفتی ایشان از تعبیر «جهانگرا» بودن ایرانیان نیز خود مایۀ شگفتی است.
بهتر است که ایشان یک بار ـ حتی سرسری ـ کتاب «جهان ایرانی و ایران جهانی» محسن ثلاثی را بخوانند. حتما پاسخ خواهند گرفت. از ایشان که جابه جا نویسندۀ یادداشت «چرا ایرانیان نژاد پرست نیستند؟» را به خطا متهم به نادرست خواندن تاریخ کردهاند، انتظار می رود که خود نگاهی علمی و روشمند به تاریخ داشته باشند.
البته که نمیتوان با برخی نوشته های ناسیونالیستهای عصر مشروطه و دوران پهلوی همدلی داشت، اما دستکم میتوان شرایط آن روزگار را درک کرد. روح آزردۀ ایرانی که از ناملایمتیهای بسیار رنج میبرد، چاره را در بازسازی شکوه باستانی میدید و در این مقطع به چالۀ برداشتهای نادرستی از تاریخ نیز افتاده بود و از سوی دیگر مبتلا به نوعی خودانتقادی بیمارگونه نیز شده بود. درک نژادپرستیِ موردی، واکنشی و موقعیتی، اینگونه هموار خواهد شد.
جناب دکترعبدالنبی قیم اگر به جای طعنه زدن به دکتر سید جواد طباطبایی، کتابهای ایشان را خوانده بود، آنگاه میدید که دکتر طباطبایی خود بزرگترین منتقد روشنفکران عصر مشروطه بوده و بسیار دقیق تر و علمیتر از ایشان درک نادرست کسانی چون ملکم خان و آخوندزاده را از مفهوم «ملیت ایرانی» نشان داده است.
از این نکته نیز نمی توان بیاشاره گذشت. استناد ایشان به کتابی چون «خلقیات ما ایرانیان» جمالزاده حقیقتا شگفتآور است. کاش ایشان کتاب «ما ایرانیان» مقصود فراستخواه را خوانده بود تا پی به بی اعتباری کتابهایی چون «خلقیات ما ایرانیان» در توضیح فرهنگ ایرانی میبردند.
بگذارید سخن پایانی با توضیحی دوباره دربارۀ تفاوت معنای نژاد در گذشته و امروز، از زبان دکتر سیدجواد طباطبایی باشد:
«کلمه ایران که بیش از هزار بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که به سادگی نمیتوان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند. دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمیتواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمه «نژاد» را به کار میبرد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمیداند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمه انگلیسی و سایر زبانهای دیگر به کار برده است، در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و… است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملا خطاست زیرا کسی که چنین ادعایی میکند، نمیداند این کلمات (مثل نژاد) در فارسی کهن چه معنایی دارند. حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کرده اند و در میان ایشان هرگز رابطهای که در نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک میرسد. بنابراین رستم هم مثل همه ما آمیختهای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد میکند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع میکند. کمال تاسف است که با ندانستن، عمر و هزینه دانشجویان را تلف میکنیم.»
بیشتر بخوانید:
رضا شاهملکی*
چنان که در همین تارنما خواندید یک بازیکن فوتبال در اروپا/ اسپانیا و مسابقات سراسری آن (لالیگا) به دلیل اینکه سفیدپوست نبوده مورد توهین نژادپرستانه قرار گرفته و اشکریزان از زمین خارج شده است.
چند سال پیش در پی رفتار بیرون از نزاکت تماشاگران فوتبال در
بحرین در هنگام پخش سرود ملی ایران، بسیاری این رفتار را به طور طبیعی (اگر
چنین نمیبود غیر طبیعی بود) نکوهیدند.
در این میان آقای آذری جهرمی وزیر ارتباطات سابق در توییتی، طعنهای را متوجه بحرینیها ساخت. بیدرنگ اما صادق زیباکلام استاد مهندسیخوانده دانشگاه تهران -که معمولا پا در کفش اهل تاریخ هم میکند- همراه با یوسفعلی اباذری و دو سه تن دیگر (مانند فکوهی) موضع گرفت و گفتار آقای وزیر را چون همیشه به نژادپرستی ایرانیان پیوند داد.1
پیشتر، به دیدگاههای امثال زیباکلام و اباذری - که این دومی گاه حتی به دلیل رزومۀ ناچیز و کاستیهای پژوهشی جامعهشناس بودنش هم با تردید روبه رو شده-2 پرداختهاند و نقدهای بایستهای به اندیشههای ایرانستیزانه آنها نگاشته شده است. در اینجا نیت پرداختن به افکار و آرا زیباکلامها و اباذریها نیست.
هدف از این نوشتار، بررسی فکتهای تاریخی است تا هم دانشآموختگان
علوم فنی-مهندسی را که اشتباهاً در زمین تاریخ بازی میکنند سودمند آید و
هم به قول کرمانیها راهی به دهی ببریم!
گویا ملا عبدالقادر بداونی مورخ گورکانیان هند بود که گفته تاریخ خط سیرهای فرعی فراوانی دارد. بیتوجهی به این خط سیرهای فرعی و نتیجهگیری عقیم موجب آشفتگی سخن میشود.
سخن گفتن از گروههای انسانی و مردمانی و ملتی، تنها و تنها در سایه سنجش آکادمیک و پژوهشهای مستند پذیرفته است. جز این، میشود نظریات پا در هوای دوستان جامعهشناس و مهندس و مردمشناس که عبارت: “فلسفهبافی بی زحمت سندیابی” مناسب آن است!
نژاد پرستی، از معنا تا اتهام: آیا ایرانیان نژاد پرستند؟
باید دید ملاک داوری متهمکنندگان چیست؟ اصولا ایرانیان از باستان تا کنون جهانگرا بودهاند. موقعیت جغرافیایی آنان در چهارراه حوادث و رفتوآمدهای عالم بوده است. برخلاف چینیها به دور خود دیوار نکشیدهاند. سفرنامههای گذشته و امروز غیر ایرانیان، از برخورد گرم مردمان ایران با بیگانه روایت دارند.
شوق و کنجکاوی زیادی بین ایرانیان دیده میشود برای همزبانی با بیگانه. اگر ایرانیان آنگونه که میگویند نژادپرستاند میبایست این رفتار در برابر هر غیر ایرانی دیده شود. حال آن که رفتار ایرانیان حتی مقابل سیاهان آفریقایی که از فقیرترین و توسعهنیافتهترین ممالک دنیایند اینگونه نیست بلکه گرم و از سر کنجکاوی است. (بر خلاف مشکلاتی که در غرب دارند). آری، نژادپرستی در ایران ریشهای ندارد و این گفتمان در جامعه ایرانی هرگز گفتمانی غالب نبوده است.
منکران بگویند چند مقاله یا کتاب و نظریه از اندیشمندان ایران در
دست است که از برتری ذاتی نژاد سفیدپوست ایرانی بر غیر ایرانی سخن رانده
باشد؟ در کدام ورزشگاه ایران با شعارهای نژادپرستانه نسبت به خارجیها
روبرو بودهایم؟
بگذارید روشنتر و دقیقتر سخن بگوییم. مفهوم نژادپرستی مفهومی غربی است. نژادپرستی، ادعای تبیین زیستشناختی گروههای انسانی است. این فرضیه مدرن و جدید است و اطلاق این مفهوم اروپایی بر جوامع شرقی و مشخصاً ایران، بدون توجه به سیر تاریخ ایران و پیچیدگیهایش از سرِ ناآگاهی است. بنیاد نژادپرستی بر نابرابری ژنهای نوع بشر است. ایرانیان بر خلاف جهان غرب چند جنگ را علیه قوم و ملتی دیگر با این ادعاها به راه انداختهاند؟
ایرانیان، اعراب، افغانستانیها
آشکار است که این هیاهوها بر مواجهه ایرانیان با مردمان یک کشور خاص (افغانستان) و قومی خاص (اعراب) تاکید میورزد. اما آیا هیاهویی از سر ناآگاهی است یا فلسفهای بنیادین و محکم از آن پشتیبانی میکند؟
بیشترین عاملی که موجب شده برخی (با سابقه تاریخی کوتاه) نژادپرستی را شایسته ایرانیان بدانند بر رفتار بعضاً نادرست گروه کوچکی از هممیهنان با مهاجران افغانستانی و نیز الفاظ قطعا ناشایستی که گروهی دیگر علیه اعراب به کار میبرند استوار است.
نمونههای دیگر یا نیست یا بسیار خُرد و بیاهمیت است و به چشم نمیآید. همین رفتار هم جز بحث اعراب سابقه تاریخیی ندارد و برای همین، بینش تاریخی برای داوریهایی اینچنین بسیار ضروری است. پیشتر گفتیم اگر نژادپرست میبودیم باید در رویارویی با فنلاندیها یا مالزیاییها یا مردم کامرون نیز چنین رفتاری در پیش میگرفتیم حال آنکه چنین نیست.
در مورد افغانستانیها، این میهمانان خوانده و بعضاً ناخواندۀ
چند دههایِ جامعه ایرانی زیاد سخنی نخواهیم گفت. توهین یا تحقیر آنان به
هر شکل نکوهیده است. اما باز باید به خط سیرهای فرعی توجه نشان دهیم.
بسیاری از ایرانیان به خصوص چون من اگر اهل خراسان باشند، تا چشم باز
کردهاند در هر کوچه و خیابان با میهمانان افغانستانی آواره از جنگ و…
روبرو بودهاند.
این رویارویی هم عموماً با مردمانی مظلوم و فقیر و کمتوان اتفاق افتاده است. گرفتاری طولانی افغانستان این فرصت را نداده تا ایرانیان با یک پزشک یا مهندس یا بازرگان و دانشمند و معلم و … افغانستانی روبهرو باشند. همین امر به طور طبیعی و مبتنی بر نظریههای اجتماعی، بر پیشداوری و سو گیری ذهنی میزبان اثر منفی میگذارد. کما این که مواجهه با شاعران مشهور و محبوب افغانستانی در ایران بسیار مثبت است.
انصاف اگر بدهیم دوست بدی برای این مهمانان چند دهه ای کشورمان نبودهایم و حتی با وجود دشواریهای امنیتی همیشگی سرزمینشان و ناامنی در مرزهایشان و ترانزیت هولناک مواد مخدر و نامهربانی در آب هیرمند و …، آنها سالهاست که در خانه ما میهماناند، به هر کجا که خواستهاند سفر کردهاند، در جامعه ایرانی پذیرفته شدند، کار کردهاند، در سالهای تنگ و سخت جنگ در نان و آب با ما شریک بودهاند، از سهم نفت و گاز و معادن این سرزمین نصیب بردهاند، فرزندانشان در کنار خود ما و در مدارسمان درس خواندهاند، مدرسانی چون من فراوان به آنها بیهیچ نگاه جهتداری درس دادهاند و در مجموع، از ما بسیار بیشتر به این همسایگان شیرینسخن رسیده تا از آنها به ما!
با این حال ملالی هم نیست. اما جواب خوبیهای ایرانیان برابر این همسایگان شرقی که دست استعمار هم آنها را از سرزمین مادری جدا انداخته، این قبیل اتهامات نیست. آیا چشم بر همه اینها بستن رواست و فقط دیدن رفتار عدهای که عموماً هم از حوزه زبانی و کلامی فراتر نمی رود، برای کوبیدن و بدهکار کردن و نژاد پرست خواندن ایرانیان درست است؟
ایرانیان و اعراب، آگاهی تاریخی
اما در باب اعراب سخن فراوان است و به درازا خواهد کشید. اینجا آگاهی تاریخی و ریشه های تاریخی بیشتر خود را نمایان میکنند. ناخرسندی برخی از ما نسبت به اعراب (آنگونه که زیباکلامها و اباذریها و برخی خود روشنفکر خوانده! ها ادعا دارند و با چماق نژادپرستی بر سر مردم میکوبند) بحث نژادی نیست.
به خوزستان بروید و همزیستی ایرانیان عربزبان با بختیاری و لر و فارس و … را در کنار هم ببینید. در ایران دیدگاه ناخوشایندی اگر به اعراب هست، بسیار نوتر است از نامهربانی اعراب به ما. چه با هویت ایرانی و چه با مذهب شیعه. آغاز کننده توهین به ملیت و هویت دیگری ایرانیان نبودهاند. اگر تاریخ میخوانید سری به دوران بنیامیه و قرون نخستین بزنید تا بدانید کدام گروه دیگری را بنده و عجم خوانده است!
کدامیک تحقیر زبانی و هویتی را آغاز نموده است؟ ببینید کدامیک
نامهای تاریخی جغرافیایی کشور دیگر را دگرگون میکند (خلیج فارس). کدام
گروه بوده که در جنگ 8 ساله پول و سلاح و یار و دیار را در اختیار بعثیها
گذارد. سری به شبکههای اجتماعی پرطرفدار اعراب بزنید تا ببینید کمترین لفظ
زشتی که برای ایرانیان به کار میبرند مجوس است.
ببینید کدام یک است که بزرگان علمی دیگری را به نام خود مصادره میکند؟ مگر همین اعراب نیستند که نام شهرهایشان و مکانهای عمومیشان را قادسیه می گذارند؟ مگر آنها نیستند که در کتابهای درسیشان ایرانیان را دشمن میخوانند؟
مگر همین اعراب ( برخی از دولتهای عرب مقصود است) به خاک ما و جزایر ما چشم ندارند؟ این سوالات را نیز باید از صادق زیباکلام پرسید! نگارنده البته در پی دمیدن بر این آتش نیست و خود در خوزستان دوستانی دارد عرب و عربزبان که در زمره بهترین نزدیکانش هستند. اما حکایت تبیین های اینچنینی و کوبیدن اخلاق ایرانیان، حکایت یکطرفه به قاضی رفتن است و راضی برگشتن. و البته توهین و تحقیر و … از سوی هر گروه و ملتی ناپسند است.
مسئله قومی: عرق و تعصب جهانی
عرق و تعصب قومی (اتنوسنتریزم) شاید آن چیزی است که از سوی منتقدان پر سر و صدای داخلی به نژاد پرستی تعبیر شده است. عرق و تعصب قومی در ایران هست و نمیتوان نادیده اش گرفت. البته آسیبهایی نیز به دنبال دارد و اصولا بیشتر ممالکی که سابقه حیات طولانی تاریخی دارند و مرزهایشان قراردادی به وجود نیامده از آن بی نصیبی نیستند.
این مفهوم ناظر بر این است که فرهنگ ما برتر است. بر نژاد چشم ندارد. با متر و معیارهای درونی خودمان هم سنجیده میشود. مثلاً ملخ را چندش آور میدانیم و خوردن آن از سوی عده ای اعراب را دال بر پستی فرهنگ آنان میشماریم. اینگونه تعصبهای قومی خاص ایران هم نیست و در سرتاسر جهان و میان مردمان هرگوشه دنیا بازتاب دارد. در اسپانیا نسبت به کاتالانها، در تایلند علیه برمهایها، در ایتالیا نسبت به سیسیلی ها و … نمونههایی از این دستاند.
البته که رفتاری نکوهیده است و به دور از پیوندهای والای انسانی.
اما صرفاً آورده شد تا بگوییم خاص ایران نیست و اتفاقاً در ایران کمتر
است، از آنرو که ایرانیان قرنها است که گروههای جمعیتیشان به اسم ایرانی
در هم تنیده شده اند. برای ازدواج در ایران، دونفر که نیتی بر این کار
دارند، آخرین چیزی که به آن توجه کنند شاید قومیت باشد.
ناسیونالیسم همان راسیسم نیست
تاکنون آنچه که در اندیشه کسانی چون زیباکلام و اباذری و فکوهی و… در مواجهه با هویت ایرانی دیدهام (آیا اصلا چیزی به اسم هویت ایرانی را به رسمیت میشناسند یا نه؟) این است که جامعه ایرانی عاداتش سرتاسر ناپسند است!
این گروه در پی هر حادثهای که به نوعی ایرانیان در مرکز آن باشند، سوار بر موج شده و دیگران را بر ارابه آرمانهای نادرست خود میبندند. باید از زیباکلام پرسید که آیا از آگاهی تاریخی ایرانیان به ایرانی بودن خود نگران است؟ این دوستان تعمداً یا از روی ناآگاهی ناسیونالیسم را با راسیسم یکی میگیرند. اصولاً ناسیونالیسم مفهومی مثبت است و منفی نمیشود.
بنا بر این، ناسیونالیسم یا وطندوستی هرگز در تقابل با آموزه های مذهبی نیز نیست و اتفاقاً در ایران با مفهوم مذهب نیز تنیده شده و در جهان اسلام هویتی مجزا به مردم ایران داده است. گفتهاند که مهدی خان زعیمالدوله نویسنده مفتاحالمفاتیح (در رد بابیگری) یک وطنپرست حقیقی و ممتاز بود. فریدون آدمیت نیز در یکی از گفتوگوهایش تاکید داشت که ما چیزی به نام وطن پرستی منفی نمیشناسیم.
سخن آخر
شوربختانه بخشی از جامعه شناسی ایرانی دچار ضعف در نقد، و ارائه درمانهای ذاتگرایانه بیثمر برای دردهای واقعی است. اینان به جای تبیین خردمندانه دردها ، خود بخشی از این دردند! آنها به خود از دیدگاه یک اروپایی مینگرند و نه با چشمان یک ایرانی. در هراس اینکه نژادپرست خوانده نشوند عقبگرد میکنند تا از بام میهن ستیزی فرو افتند. جامعه ایرانی البته محتاج نقد است. اخلاق و عادات ناپسند نیز کم نداریم. اما خودزنی ملی با نقد دلسوزانه متفاوت است.
***
* دکتر در تاریخ ایران دوره اسلامی
۱. نگاه کنید به پرونده اختصاصی ماهنامه فرهنگ امروز درباره مواضع برخی روشنفکران ایرانی چون اباذری و زیباکلام علیه زبان و هویت ملی تحت عنوان: (علیه ایران) شماره ۲۵. اسفند ۹۷
۲. نگاه کنید به گفتوگوی دکتر رضا عظیمی با ایلنا در نقد مواضع غیر آکادمیک یوسفعلی اباذری. آبان ۹۷
عبدالنبی قیّم / نویسنده و پژوهشگر
در روز سه شنبه دوم خرداد 1402 سایت عصر ایران، مطلبی از آقای رضا شاهملکی تحت عنوان "نژادپرستی در اروپاست نه در ایران/ چرا ایرانیان نژادپرست نیستند؟" منتشر
شده است، از آنجا که نوشتۀ ایشان یک متن احساسی و از روی تعصب و پر از
مغالطه است، برای تنویر ذهن ایشان و برملا کردن مغالطههای او وجیزۀ زیر
نوشته میشود.
اصولاً در علم و به ویژه درعلوم انسانی تعصب جایز
نیست چون تعصب، چشم را کور و گوش را کر و راه عقل را میبندد. آقای
شاهملکی علیرغم وجود قرائن متعدد، منکر بعضی چیزها میشود و علاوه بر آن
اصطلاح من درآوردی خلق میکند و به سان سیاستبازان، نژادپرستی را یک مفهوم
غربی میداند اما ناسیونالیسم را خیلی خوب و مثبت میداند. گویی
ناسیونالیسم یک مفهوم و یک واژۀ غربی نیست. او بی آنکه برای مدعای خود یک
شاهد و گواه بیاورد آسمان و ریسمان را به هم میبافد تا حقیقتی را انکار
کند.
ایشان در بخشی از نوشتۀ خود آورده است: "سخن گفتن از گروه های انسانی و مردمانی و ملتی، تنها و تنها در سایۀ سنجش آکادمیک و پژوهش های مستند پذیرفته است."
این سخن کاملاً درست است و ما هم بر
آن تأکید میکنیم. این جمله از معدود جملات درستِ نوشتۀ آقای شاهملکی است
که شاید تعداد آن ها در این متن به اندازۀ انگشتان یک دست نرسند.
او در این متن هرچه نوشته از خود نوشته
است. حتی برای ادعاهای خود یک منبع و سند معتبر و آکادمیک نیاورده است. اگر
حرف او را قبول کنیم که سخن گفتن از گروههای انسانی تنها و تنها در سایۀ
سنجش آکادمیک و پژوهشهای مستند پذیرفته است؛ با این وصف مطلب ایشان چون
فاقد این شروط است پذیرفتنی نیست.
او به آقایان صادق زیباکلام و یوسفعلی اباذری و ناصر فکوهی
که اساتید شناخته شدۀ دانشگاه و چهرههای آکادمیک هستند حمله میکند و آن
ها را "خود روشنفکر خوانده" مینامد. نگارنده درصدد دفاع از این بزرگواران
نیستم و ممکن است با افکار و نظرات آنها موافق نباشم. اما بیاحترامی و
اهانت را جایز نمیشمارم. آقای شاه ملکی میباید به عوض این حرفها، با
دلیل و منطق، اشکال و ایراد سخن آنها را به ما نشان دهد نه اینکه به مخالف
خود بیاحترامی کند.
در ادامه نوشته است:"اصولا ایرانیان از باستان تاکنون جهانگرا
بوده اند." نمیدانم "جهان گرا" یعنی چه؟ و به چه معنی است؟ این کلمه نه
در فرهنگ دهخدا و نه در فرهنگ معین و نه در فرهنگ عمید و نه در فرهنگ سخن
از دکتر حسن انوری و نه در فرهنگ فارسی امروز از غلامحسین صدری افشار
وجود ندارد. تنها جایی که نامی از واژه مشابه آن آمده نام یک آیین است به
اسم "جهانگرایی توحیدگرا". قدر مسلم منظور نویسندۀ ما این فرقه نیست. چون
این فرقه جدید است و از دل مسیحیت بیرون آمده است. به هرحال این یک واژۀ من
درآوردی و فاقد بار معنایی است. نمی دانم ایشان چرا از واژه های متداول و
متعارف استفاده نکرده است؟
بعد می نویسد "سفرنامه های گذشته و امروز غیرایرانیان، از برخورد گرم مردم ایران با بیگانگان روایت دارند."
او حتی یک سفرنامه را به عنوان نمونه به عنوان شاهد و گواه ادعای خود
ارائه نمیکند تا ما ببینیم این سخن تا چه اندازه درست است. البته موضوع
مقاله و عنوان آن نژادپرستی است و نه "برخورد گرم " یا برخورد سرد.
نژادپرستی را با برخورد گرم و سرد نمیسنجند.
با وجود این برای اینکه مغالطۀ او را نشان دهیم، به ایشان می گوییم بروید کتاب " خلقیات ما ایرانیان" تألیف محمدعلی جمالزاده
را بخوانید. در این کتاب جمال زاده از قول چند تن از فرنگیان که
سفرنامههایی دربارۀ ایرانیان نوشته اند، خیلی چیزها را عیان ساخته که خلاف
ادعای آقای شاه ملکی است.
مهمترین و معروفترین آن ها سفرنامه جیمز موریه تحت عنوان "سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" است. بروید کتاب " تاریخ ایران" تألیف سرجان ملکم را بخوانید که یک فصل آن به عادات ایرانیان اختصاص دارد و بدترین سخن آن در صفحۀ 565 است.
بروید آنچه گوبینو در صفحۀ 282 و صفحۀ 283 و صفحۀ 285 و صفحۀ 228 و صفحۀ 161 از کتاب "سه سال در آسیا" دربارۀ ما نوشته را بخوانید. گوبینو فقط در این کتاب به این مطلب نپرداخته بلکه در کتاب دیگرش "مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی"
در صفحۀ 99 هم مطالبی دربارۀ ایرانیان گفته است. تازه این گوبینو کسی است
که معتقد بود نژاد آریا برتر از همۀ نژادها است و ایرانیان را آریایی اصیل
میپنداشت. به همین دلیل در غرب به عنوان پدر نژادپرستی شناخته می شود.
نوشتهاند "مفهوم نژادپرستی مفهومی غربی است."
این سخن آن قدر غیرعلمی است که ارزش پرداختن ندارد. این گفته، خواننده را
به یاد آن هایی میاندازد که میگفتند دموکراسی یک مفهوم غربی است.
علت این سخن آنها معلوم بود و عاقلان به
خوبی هدف آنها را میدانند. آقای شاهملکی، علم غربی و شرقی ندارد. مگر
شما که امروز از تلفنهمراه و اینترنت و هزار وسیله دیگر استفاده میکنید،
این ها غربی نیستند؟ مگر شیزوفرنی، آلزایمر، پارکینسون و دهها بیماری دیگر
غربی نیستند؟ مگر ناسیونالیسم که شما خیلی از آن خوشتان می آید و در این
مقاله از آن به نیکی یادکردید، غربی نیست؟
در ادامه برای توجیه عرب ستیزی و نژادپرستی مینویسد:" کدام گروه، دیگری را بنده و عجم خوانده است؟"
همین سخن و سخنان بعدی او نشان دهندۀ این حقیقت است که او قبول دارد برخی
ایرانیان، عرب ستیز و نژادپرست هستند و حالا درصدد توجیه آن برآمده است.
اولا اگر منظور از "بنده" همان "مولی" است باید به شما بگویم این سخن شما صددرصد غلط است. واژۀ مولی و جمع آن موالی که مسلمانان بر مسلمانان غیرعرب اطلاق کردند به هیچ وجه به معنی بنده نیست.
این از آن مغالطه های نویسندگان ناسیونالیست یک صد سال اخیر است که برای توجیه و تبرئه شعوبیه آن را خلق کردهاند و در کتاب زیرچاپ خود به طور مفصل به این مطلب پرداختهام. عجالتاً سخن ایرانشناس معروف ریچارد فرای
را ذکر میکنم. فرای می نویسد: اصطلاح موالی در منابع برای کسی که به
اسلام گرویده بود به کاررفته است. مفهوم این واژه در قرآن به معنی "یار" یا
"پشتیبان" است ( فرای، ص 78).
اما دربارۀ واژۀ عجم، بدنام کردن
واژۀ عجم نیز مثل واژۀ "موالی" حاصل کار نویسندگان ناسیونالیست و به تعبیر
اولی نویسندگان نژادپرست یک صد سال اخیر است و باز هدف آن ها کینه توزی و
نفرت پراکنی بوده است.
عجم در زبان عربی به معنی 1- ایرانیان 2 – کشور ایران است (عبدالنبی قیّم،ص 714) به همین دلیل تمام نویسندگان و شاعران پارسی زبان از صدر اسلام تا یک صد سال اخیر آن را به معنی پارسیان به کاربردهاند و هیچ گاه آن را بد ندانستهاند.
ابوالفضل بیهقی بارها کلمۀ عجم را در کتاب خود، تاریخ بیهقی به کار برده است ( به عنوان مثال صفحات 112 و 275). فردوسی در بیت 124 از بخش یک شاهنامه که دربارۀ پادشاهی اشکانیان است این بیت را می گوید:
کجا شد فریدون و ضحاک و جم مهان عرب خسروان عجم
او در جای دیگر در بیت 18 از بخش 17 پادشاهی یزدگرد می گوید:
همش رأی و هم دانش و هم نسب چراغ عجم آفتاب عرب
مثال ها آنقدر زیاد هستند که برای ذکر آنها یک کتاب جداگانه باید نوشت.
اما سؤال ما از نویسندۀ محترم این است که به فرض محال موالی و عجم معنی
بد دارند، کِی و در چه زمانی به شما مولی یا عجم گفتهاند؟ امسال، پارسال،
ده سال پیش، صد سال پیش؟ کِی؟ مگر نه این است که این کلمات را 1400 سال
پیش به کار میبردند؟ این چه منطق و استدلالی است که کینۀ 1400 سال پیش را
به دل میگیرید؟ این چه کینه و نفرتی است که بعد از 1400 سال در اندیشۀ
انتقام هستید؟ و چرا شما این کینه و نفرت را بر سر مردمانی خالی میکنید که
هیچ نقشی در آن ندارند؟ فقط به جرم اینکه هزار نسل پیش، چنین کلماتی را به
کار میبردند.
ایشان در ادامه و برای توجیه و تبرئه عربستیزی و نژادپرستی مینویسد: "کمترین لفظ زشتی که برای ایرانیان به کار می رود "مجوس" است" واقعاً جای تأسف دارد کسی که ادعا می کند دکترای تاریخ اسلامی است، این چنین مطالبی را بنویسد.
عزیزم آقای دکتر، کجای این واژه زشت است؟
شما اگر میدانستید معنی مجوس چیست هیچ گاه چنین جملهای نمینوشتید و اگر
شما از تعصب و ناسیونالیسم و بیگانهستیزی به دور بودید هیچ گاه این مطلب
سراپا غلط را نمینوشتید. مجوس در زبان عربی به معنی زردشتیان است
(عبدالنبی قیم، ص 936). آیا گفتن زردشتی به یک نفر که زردشتی است، زشت است؟
به راستی که به قول محمد علی فروغی، تعصب چشم را کور و
گوش را کر میکند. آیا شما میدانید که تقریباً همۀ نویسندگان ایرانی و
غیرعرب از 1400 سال پیش تا به امروز این واژه را برای زردشتیان به کار
بردهاند؟
شما اگر واقعاً دکترای تاریخ اسلامی هستید آیا کتاب های مورخان ایرانی را نخواندهاید؟ شما چه دکترای تاریخ هستید که کتاب ابوریحان بیرونی "آثارالباقیه " را نخواندهاید؟
ابوریحان در صفحات 20 و 24 و 141 این کلمه را برای زردشتیان به کار برده است. شما که از فریدون آدمیت نام میبرید چرا کتاب او را که در آن از قول میرزا آقاخان کرمانی کلمه مجوس را برای زردشتیان آورده را نخواندهاید؟
تازه این میرزا آقاخان سردمدار
ناسیونالیسم افراطی و نژادپرستی است. شما چه دکترای تاریخ هستید که
کتابهای تاریخ و کتاب دوقرن سکوت عبدالحسین زرین کوب را
نخواندهاید و به خود جرئت میدهید این مطالب را تحویل خوانندگان بدهید؟
زرینکوب در همین کتاب مغرضانه خود که بوی نژادپرستی از آن به مشام می رسد
حداقل بیست و هفت بار از واژۀ مجوس استفاده کرده است.
توجیه های ایشان و نفرت پراکنی او متوقف نمیشود، باز ایشان برای توجیه و تبرئه عربستیزی و نژادپرستی مینویسد " مگر آنها نیستند که در کتابهای درسیشان ایرانیان را دشمن میخوانند؟"
این سخن کاملاً کذب است و ایشان با این
جمله قصد نفرت پراکنی و کینه توزی دارد. مصرانه از ایشان میخواهم مدرک و
سند خود را ارائه کند و به ما نشان دهد در کدام کتاب درسی و در چه صفحهای و
در چه کشوری آن ها ایرانیان را دشمن خواندهاند؟ اصلاً در ذات و ماهیت
ناسیونالیسم و نژادپرستی، نفرت و کینه و دشمنی نهفته است.
او در
ادامه همان سخن نژادپرستان را بر زبان میراند و از برتری قوم خود سخن
میگوید اما چون میداند بعد از جنایتهای نازیها و هیتلر که معتقد به
برتری نژاد آریا بود، این واژه منفور ومطرود شده به جای نژاد برتر از فرهنگ
برتر استفاده میکند. او مینویسد: " این مفهوم ناظر بر این است که فرهنگ ما برتر است." این سخن نه تنها یک سخن ناسیونالیستی است بلکه یک سخن برتری طلبانه و نژادپرستانه است.
با
توجه به عنوان نوشتۀ او قرار بود آقای شاهملکی ثابت کند که ایرانیان
نژادپرست نیستند اما او به جای ارائه دلیل و برهان و اقناع خواننده، مطالبی
مینویسد که از برتری قوم خود و تحقیر قوم دیگر حکایت میکند . ایشان حتی
اگر این مطالب کذب قبلی را نمی نوشت با همین نوشته، مهر تأییدی بر
نژادپرستی گذاشت. بیهوده نیست او مفهوم نژادپرستی را یک مفهوم غربی
میداند.
او برای نشان دادن برتری قوم خود به ملخ پناه میبرد و مینویسد: "مثلاً ملخ را چندشآور میدانیم و خوردن آن را از سوی عدهای اعراب را دال بر پستی فرهنگ آنان میشماریم."
اولاً داستان ملخخوری را اول بار شعوبیان در 1400 سال پیش مطرح کردند،
چرا شما جملات را طوری نوشتید که گویی حالا و در عصر حاضر عرب ملخ می خورد؟
صداقت ایجاب میکرد شما فعل ماضی بعید را استفاده کنید.
ثانیاً مگر فرهنگ برتر و فرهنگ پستتر را با نوع غذاخوردن مشخص میکنند؟ اگر این طور است مردم کره که سگ میخورند و یا مردم چین که هر جنبدهای را میخورند و یا غربیها که خرچنگ و خوک میخورند، فرهنگ پست دارند؟
ثالثاً تا همین چند دهه پیش یعنی در سال 1350 مردم در کرمان چیزی به نام "چنزو" می خوردند که شبیه سوسک یا ملخ است (ابراهیم نبوی، و این سوسمارخواران). یکی دیگر از نویسندگان که در قید حیات است در خاطرات خود آورده که در روستای آنها در استان کرمان، مردم ملخ میخوردند (احمد زیدآبادی، ص 69).
رابعاً در عهد هخامنشیان، برخی از مردم مردگان خود را میخوردند (زرین کوب، روزگاران، ص 29). به همین دلیل در وندیداد 74-73-8 مجازات سختی برای این گونه افراد در نظر گرفته شده است (هاشم رضی، ص 447).
در عهد ساسانی بهترین غذاها که غذای پادشاهان بود از گوشت گورخر یا خر وحشی بود. بهرام، پادشاه ساسانی را از این رو بهرام گور میخوانند که علاقه زیادی به خوردن گوشت خر وحشی داشت و همیشه در پی شکار آن بود (زرینکوب، همان). خر وحشی چه فرقی با ملخ دارد؟
خامساً همان طوریکه پیش از این گفته شد ملخخوری عرب را اول بار شعوبیه مطرح کردند، شعوبیه هم به قول گلدزیهر، نژادپرستی ایرانی بودهاند ( گلدزیهر ، ص 371) و سخن آنها از روی کینه و نفرت و برتری طلبی بوده است.
تئودور نولدکه، روایتی را نقل میکند که نشان دهنده این است که پیش از اسلام، عرب، خوردن ملخ را بد میدانسته و خط بطلانی است بر سخنان شعوبیان. او مینویسد: "غذاهای حبشیان و آداب ایشان، منفور عربها بود. یکی از شعرای آن زمان که به ابرهه خدمت بزرگی کرده بود و به پاس آن میبایست با زنی حبشی ازدواج کند با تحقیر و توهین آن را رد کرده است. علت این ردّ کردن این بود که او حاضر نبود" با کسانی وصلت کند که زنان (دختران نوزاد) ایشان ختنه شده باشند و خوردن ملخ را بد ندانند" (نولدکه، ص 388، پی نوشت شمارۀ 133).
ایشان در ادامه از ناسیونالیسم دفاع میکند و ضمن خرده گرفتن به آقای زیباکلام و بقیه، می نویسد: "این دوستان تعمداً یا از روی ناآگاهی ناسیونالیسم را با راسیسم یکی میگیرند." در این خصوص آقای زیباکلام و "دوستان" آقای شاهملکی باید جواب بدهند.
در ادمه می افزاید: "اصولاً ناسیونالیسم مفهومی مثبت است و منفی نمیشود." باید به آقای شاهملکی گفت ناسیونالیسم هم یک مفهوم غربی است. چرا شما آن را مطرح میکنید و سنگ آن را به سینه می زنید؟ به این میگویند دوگانگی، یعنی یک بام و دوهوا بودن.
هر چند محال است آقایان زیباکلام،
اباذری و فکوهی ناسیونالیسم را با نژادپرستی و یا به قول او راسیسم یکی
بدانند اما به آقای شاهملکی باید گفت ناسیونالیسم پیش درآمد و پلۀ دوم
نژادپرستی است. پلۀ اول تعصب است.
فرد از تعصب به ناسیونالیسم میرسد و افراط در ناسیونالیسم به شوونیسم و نژادپرستی میرسد. همۀ نژادپرستان در وهلۀ اول متعصب بودهاند و بعد ناسیونالیست شدهاند و آخرالامر نژادپرست شدند. بعضی نژادپرستها مثل هیتلر هفتاد میلیون آدم بیگناه را به کام مرگ کشاند و یکی از وحشتناکترین و هولناک ترین جنایات تاریخ را مرتکب میشود.
برخلاف تصور ایشان ناسیونالیسم نمی تواند
مثبت باشد چون بر تعصب مبتنی است؛ چون احساسات ناسیونالیستی به طور ذاتی
مقایسه ای هستند وهمیشه به گونه ای منحرفانه؛ مقایسه ای که در پایان، طرف
دیگر را پست تر و سخیف تر از طرف خودی برآورد می کند، منتهی میشود( علی
هاشمیان فرد، ص200).
آقای شاه ملکی چون خود ناسیونالیست است،
ناسیونالیسم را مثبت می داند و به همین دلیل فرهنگ خود را برتر و فرهنگ عرب
را پست تر می داند.
ایشان در ادامۀ مغلطه های خود می نویسد:
"ناسیونالیسم یا وطن دوستی" و میخواهد به صورتی خجول ناسیونالیسم را با
وطندوستی یکی جا بزند. حال آنکه این دو با هم فرق دارند و یک وطن دوست
الزاماً یک ناسیونالیست نیست.
یک وطن دوست کشور خود و سرزمین آباء و
اجدادی خود و مردم خود را دوست دارد اما این دوست داشتن مانع از این
نمیشود که مردم دیگر و اقوام دیگر را دوست نداشته باشد و یا با آن ها ستیز
کند و قوم خود را برتر از آنها بداند. در صورتی که یک ناسیونالیست،
سرزمین و قوم خود را بیش از حد دوست دارد و قوم خود را برتر از اقوام دیگر
میداند و دیگران را پست میشمرد. کینه و نفرت را تبلیغ و ترویج می کند و
نغمۀ دشمنی و ستیز را با دیگران ساز می کند. به همین دلیل اریک فروم
ناسیونالیست را این چنین توصیف می کند: " ناسیونالیسم، زنای با محارم، بت
پرستی و جنون زمانۀ است.( مهرزاد بروجردی، ص 48).
همان طوریکه گفته شد تعداد جملات درست
نوشتۀ آقای شاه ملکی به تعداد انگشتان دست نمی رسد، دومین جملۀ درست او این
جمله است:" عرق و تعصب قومی در ایران هست." با کمال تأسف باید بگویم درست
می گویید. همین تعصب است که شما را وادار می کند مطالب کذب بنویسید. همین
تعصب است که شما را وادار می کند خود را برتر از دیگران بدانید. همین تعصب
است که شما را وادار می کند بنویسید نژادپرستی مفهومی غربی است. شما به
نحوی از تعصب سخن می گویید گویی یک فضیلت اخلاقی است. شما نمی دانید که
تعصب چیز بدی است و زمینه و بستر نژادپرستی است؟
محمدعلی فروغی
در پاسخ به ناسیونالیست هایی که از روی عربستیزی قصد داشتند کلمات عربی
را از زبان فارسی حذف کنند، می نویسد" مهر و کین و تعصب چشم و گوش و راه عقل
را میبندد".( فروغی، پیام من به فرهنگستان). به همین دلیل است
که شما این همه توهین و تحقیر و دشنام به اقوام دیگر را نمیبینید و
میگویید در ایران نژادپرستی نیست. بعد به شیوۀ ناسیونالیستهای افراطی
بیان حقایق را ضدیت با هویت ملی قلمداد میکنید تا راستگویان و
حقیقتگویان، آنهایی که درد و معضل جامعه را میبینند و در صدد اصلاح آن
هستند را ضد وطن معرفی میکنید.
حال که شما چشم خود را بر حقایق بستهاید به شما با صراحت میگویم در ایران نژادپرستی هست؛ بدجوری هم هست. من نمیخواهم نوشته های نژادپرستانۀ میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلال الدین میرزا، میرزا آقاخان کرمانی، حسین کاظم زادۀ ایرانشهر، ابراهیم پورداود، محمود افشار یزدی، ذبیح بهروز، ذبیحالله صفا، صادق هدایت و دیگران را اینجا برایتان بنویسم. فقط یک نمونه از این کتاب های مغرضانه و نژادپرستانه را مثال می زنم. کتاب دوقرن سکوت تألیف عبدالحسین زرین کوب. تمام کتاب تحقیر عرب است، در سه صفحۀ اول کتاب ده ها بار و شاید چهل بار عرب را تحقیر کرده، گویی میخواهد با عرب تسویه حساب کند.
یکی از جملات کتاب که نه تنها باعث تأسف است ، بلکه باعث شرم هر انسان شریف و آزاده است این جملۀ اوست که سه یا چهار بار در کتاب تکرار شده است:" عرب که پستترین و پراکندهترین مردم است( ص59). او در جایی از کتاب، عرب را به خرفستر یعنی حشره تشبیه می کند(ص 136).
نمیدانم اگر نویسندهای خارجی ما را پستترین مردم بداند و ما را به خرفستر تشبیه کند، آقای شاهملکی چه واکنشی نشان میدهد؟ و چه حالی به او دست خواهد داد؟ اصلا نوشتههای چنین نویسندهای را می خواند؟ در جوامع مترقی و در همان غرب اگر کسی چنین کتابی بنویسد نه تنها شرافتمندان و خردمندان جواب او را میدهند، بلکه او را به جرم نژادپرستی محاکمه میکنند. اما در کشور ما نه تنها کتابی نوشته میشود، بلکه حتی بعدها که زرینکوب، به غلط بودن خیلی از نوشتههای خود پی میبرد و در کتاب های بعدی آنها را نفیکرد، باز از خوانندگان عذرخواهی نمیکند. حتی کسانی که مقولۀ دوقرن سکوت او را قبول ندارند، هیچگاه به تحقیرها و توهینهای او نپرداخته اند و آن ها را مذمت نکردهاند. علت هم واضح است چون ما در سرزمینی زندگی میکنیم که در آن نژادپرستی مباح است. و اگر کسی این عیب و بیماری را برملا کرد؛ افرادی مثل همین آقای شاهملکی او را "خودروشنفکرخوانده" و ضدایرانی معرفی میکنند.
از همه بدتر این است که تا به حال یک نقد عالمانه و منصفانه از این کتاب به عمل نیامده است تا اکاذیب، عدم امانتها، تحریفها و ضدونقیضگوییهای آن برملا شود.
تأسف بارتر آنکه این کتاب از سال 1378 تا سال 1399 ظرف بیست و یک سال، سی و سه بار تجدید چاپ شده و شاید پنجاه بار و یا صدبار به صورت قاچاقی و زیرزمینی چاپ و منتشر شده است. می دانید علت استقبال از این کتاب چیست؟ کتابی که از نظر علم تاریخ فاقد ارزش است، کتابی که خود زرین کوب جرئت نکرده نام آن را تاریخ بگذارد (همان، ص 21). اصلاً کسی که اقوام دیگر را تحقیر کند، می تواند نویسندۀ منصفی باشد؟ آیا او صلاحیت تاریخ نویسی را دارد؟
برای اینکه به آقای شاهملکی نشان دهیم در ایران نژادپرستی هست، فقط چند نمونه را ذکر میکنم. غلامحسین ابراهیمی دینانی که یک ناسیونالیست است و ادعا میکند استاد فلسفه است در سال 92 یا 93 در مصاحبه با خبرآنلاین از لفظ "عرب های سوسمارخوار" استفاده کرده است. چند سال پیش جواد طباطبایی، که ناسیونالیست و افراطی بود و به نژاد پرستی میل داشت در یک سخنرانی در تهران گفت: "عرب چه هست که عقل داشته باشد." چند سال قبل، فکر کنم سال 1392 بود مصطفی بادکوبهای با شعر خدای عرب باز به عرب توهین کرد.
این از نویسندگان و شاعران . حالا برویم سراغ خواننده ها، چند ماه پیش، یکی از خوانندگان مرد قدیمی که پنجاه سال است آواز می خواند و مقیم آمریکاست در دکلمهای به عرب توهین کرد و نژادپرستی خود را نشان داد. آنچنان موج اعتراض های هموطنان شریف که همصدا با مردم عرب خوزستان او را تقبیح کردند، بالا گرفت که این خواننده عذرخواهی کرد. کمی بعد یک کارگردان به نام بهمن قبادی در یکی از ویدیوهای خود به عرب توهین کرد، که خیلیها و از جمله هموطنان کُرد او را به نژادپرستی متهم کردند.
اما بد نیست گزارشهای مراجع بینالمللی را شاهد بگیریم تا حقایق را برای آقای شاهملکی بیان کنیم. به گزارش سازمان فوتبال علیه نژاد پرستی در اروپا در سال 2017 در استادیومهای ایران تعدادی از شعارهای رایج در میان تماشاگران ایرانی به عنوان رفتارهای نژادپرستانه شناسایی و زیرذره بین قرار گرفته است.
این شعارها اکثر، قومیت خاصی در کشور را
هدف قرار می دهد به عنوان رفتارهای نژادپرستانه تلقی شده و با توجه به اصل
مسئولیت مطلق باشگاه ها و فدراسیون فوتبال در صورت برخورد، مستقیماً بر این
نهادها تأثیرگذار خواهد بود. در گزارش این سازمان حتی معادل فارسی شعارها
نیز درج گردیده است. در این میان رفتارهای یک مربی فوتبال ایران نیز در
برخورد با یک بازیکن سیاهپوست که فیلم آن نیز منتشر شده بود به عنوان یکی
دیگر از رفتارهای یک مربی فوتبال ایران شناسایی شده است.
این در
حالی است که شعارهای نژادپرستانه در فوتبال ما تنها محدود به قومیت های
داخلی نبوده و به ویژه در مواجهه با تیمهای عربی نیز شنیده میشود که
ظاهراً از چشم متخصصان این سازمان پوشیده نمانده است ( اقتصاد
آنلاین،"نژادپرستی در فوتبال ایران"، 13/4/1396)
آقای شاه ملکی مدعی است از میان عرب
های خوزستان دوستانی دارد، این دوستان شما به شما نگفته اند که مردم عرب
خوزستان به هنگام بازی تیم ملی و یا تیمهای باشگاهی ما با تیم های عربی
همواره این دغدغه و نگرانی را دارند که مبادا گزارشگر فوتبال در حین گزارش
به عرب توهین کند و یا با سخنان برتری طلبانه آنها را آزرده خاطر کند؟
بیشتر وقتها مردم عرب برای فرار از این توهین ها و دشنام ها، چنین
مسابقاتی را از شبکه ایران تماشا نمیکنند و تلویزیون های عربی را
میبینند.
دو سال پیش در جریان بازیهای جام ملتهای آسیا در قطر در یکی از بازیهای تیم ملی ایران که فکر کنم با عمان بود جواد خیابانی در حین گزارش به عرب توهین کرد.
همان موقع اعتراضها آنچنان بالا گرفت که آقای خیابانی در بازی بعدی از عربهای خوزستان عذرخواهی کرد. چند سال پیش در بازی تیم ملی ما با یک کشور عربی که فکر کنم عربستان سعودی بود، [مرحوم] مهرداد میناوند به عرب توهین کرد و گفت ما عرب ها را فلان و بهمان میکنیم.
نژادپرستی نزد ما آنچنان نهادینه شده که
او به جای اینکه بگوید ما تیم فوتبال عربستان را فلان یا بهمان میکنیم به
میلیون ها عرب توهین کرد. خشم و عصبانیت مردم آن چنان بالا رفت که عبدالله
کعبی نمایندۀ آبادان در مجلس شورای اسلامی به سخنان او اعتراض و قبح آن را
بازگو کرد.
در جریان بازیهای مقدماتی جام جهانی روز پنجشنبه
11 شهریورماه 1395 بین تیم های ملی فوتبال ایران و قطر، تماشاچیان پس از
گل ایران به قطر، فحش های رکیک به عرب دادند که از تلویزیون شنیده میشد.
فاجعه بعدی اینجاست که بعد از پایان بازی محمد حسن انصاریفر
بازیکن سابق تیم پرسپولیس که به عنوان کارشناس در برنامۀ تلویزیونی شبکۀ
سه حاضر بود به جای تحلیل و تفسیر بازی، اولین جملهای که گفت این بود که
به قول فلانی، عرب از نظر هوش در سطح پایینی قرار دارد.
نمی دانم آقای شاهملکی این ها را
دیده است؟ نکند دیده و شنیده اما خود را به ندیدن و نشنیدن زده؟ اگر ندیده
چرا بدون اطلاع دربارۀ یک مطلب اظهارنظر میکند؟
نمونه ها خیلی
بیش از این هستند، اگر بخواهیم به همۀ آن ها بپردازیم مثنوی هفتاد من
میشود. پایان بخش این نوشتار گزارش یک منبع بینالمللی و بی طرف است:
واشنگتنپست در گزارش تخصصی خود نسبت به
مطالعه وجود تفکرنژادپرستانه در سراسر دنیا تحقیق جامعی را انجام داده است و
کشورها را به دو گروه نژادپرست و غیرنژادپرست تقسیم کرده و هر گروه را بر
اساس میزان و درصد وجود تفکرات نژادپرستی در کل جمعیت به دسته های متفاوت
بر اساس درصد کل تقسیم کرد. در این بررسی ایران در دستۀ کشورهای به شدت
نژادپرست قرار گرفت ( روزنامه جهان صنعت،" ایرانی ها در دستۀ دوم کشورهای
نژادپرست").
بیاحترامی به افغانستانیها که دیگر جای خود دارد و
نیازی به گفتن ندارد. چند سال پیش در یکی از شهرهای شمال که فکر کنم ساری
باشد و همچنین در شهر شیراز، اعلام شد افغانستانیها حق ورود ندارند.
برخورد ما با تاجیکها هم از روی استعلاء و برتری است. دهسال پیش در یکی
از کنگرههای علمی خارج از کشور با یکی از علمای تاجیکستان آشنا شدم. یکی
از گلهمندیهای او این بود که می گفت چرا ایرانیها وقتی به ما میرسند به
ما میگویند: شما در طول تاریخ جزئی از خاک ما بودهاید؟ او میگفت شما
اولین ایرانی هستید که چنین سخنی را به من نگفته است.
آقای شاه ملکی! با لاپوشانی و با تعصب و انکار واقعیتها نمی توان جامعه را اصلاح کرد. اگر شما در سخن خود صادق هستید که"جامعه ایرانی البته محتاج نقد است،اخلاق و عادات ناپسند نیز کم نداریم." باید واقعیتها را بپذیرید و تعصب و ناسیونالیسم را کنار بگذارید. باید این را بپذیرید که بنی آدم همه با هم برابرند و هیچ قومی و هیچ نژادی برتر از دیگر اقوام و دیگر نژادها نیست. باید کینه و نفرت را کنار بگذارید و منادی دوستی و محبت باشید. چون علاج درد فقط با تشخیص آن ممکن است.
* منابع نزد عصرایران موجود است
مجوی شادی چون در غمست میل نگار
که در دو پنجه شیری تو ای عزیز شکار
اگر چه دلبر ریزد گِلابه بر سر تو
قبول کن تو مر آن را به جای مشک تتار
درون تو چو یکی دشمنیست پنهانی
بجز جفا نبود هیچ دفع آن سگسار
کسی که بر نمدی چوب زد نه بر نمدست
ولی غرض همه تا آن برون شود ز غبار
غبارهاست درون تو از حجاب منی
همیبرون نشود آن غبار از یک بار
به هر جفا و به هر زخم اندک اندک آن
رود ز چهره ی دل، گه به خواب و گه بیدار
اگر به خواب گریزی به خواب دربینی
جفای یار و سقطهای آن نکوکردار
تراش چوب نه بهر هلاکتِ چوبست
برای مصلحتی راست در دل نجار
از این سبب همه شرِّ طریقِ حق خیرست
که عاقبت بنماید صفاش آخر کار
نگر به پوست که دباغ در پلیدیها
همیبمالد آن را هزار بار هزار
که تا برون رود از پوست علت پنهان
اگر چه پوست نداند ز اندک و بسیار
تو شمس مفخر تبریز چارهها داری
شتاب کن که تو را قدرتیست در اسرار
دیوان شمس غزل شماره 1139
در برابر سیلی پسامدرن هم غافلگیر شدیم
به گزارش عصر ایران، این استاد فلسفه دانشگاه، نخستین مواجهه ایرانیان با تمدن غرب را مربوط به جنگهای ایران و روس دانست که با ویران شدن برج و باروهای عالم سنت بر سر ایرانیان، اولین شکاف تمدنی را در ایران رقم زد و نیم قرن اخیر را زمان دومین شکاف تمدنی ما دانست که با انقلاب اسلامی نیز مصادف شده است.
وی تأکید کرد: سنت تاریخی و معنوی ایرانیان، با اسلام آغاز نشده؛ بلکه یک سنت چندهزارساله است که ایران را به یکی از مهم ترین کانونهای معنوی جهان تبدیل کرده است اما امروز جامعه ما با این سنت تاریخی و معنوی دچار شکاف شده و باید پرسید آینده سنت و تفکر معنوی و آینده تشیع و اسلام در ایران چگونه است؟
عبدالکریمی اضافه کرد: نوعی بیتفاوتی به شعائر در میان جوانان بسط یافته است. نه فقط در فضاهای روشنفکری که حتی در تکتک خانههای ما، شک جان گرفته و همه چیز پادرهواست. مناسبات اخلاقی و خانوادگی، روابط جنسی و روابط اجتماعی تغییریافته و حتی گاه میپرسند: چه کسی گفته قران کتاب خداست؟
نه قدرت سیاسی و نه اپوزیسیون درکی از دنیای جدید ندارند
او درباره تفاوت جهتگیریهای ضد سنت در مشروطه با امروز، گفت: گسست تاریخی ما معنای مضاعفی پیدا کرده که در هیچ دوره تاریخی شاهدش نبودیم. جامعه ایرانی در حال یک پوستاندازی عمیق تاریخی و فاصلهگیری از میراث تاریخی و اسلام و تشیع است و به عقلانیت جدید و سکولاریسم و نیهلیسم حاصل از آن روی میآورد.
این استاد فلسفه ابراز کرد: ما با سونامی جدیدی روبهرو هستیم. جهان اسلام و کشور ما هنوز از سیلی مدرنیته گیج و گنگ بود که سیلی پسامدرنیته بر گونههای ما نواخته شد. به دنبال سونامی مدرنیته، هنوز نتواتسته بودیم خانمانی برپا کنیم که سونامییی بمراتب قدرتمندتر، کاشانه فرهنگی ما را دارد همچون پر کاهی بازی میدهد
عبدالکریمی افزود: توفان، برخاسته و ما اصلا آماده مواجهه با آن نیستیم. روحانیت ما، قدرت سیاسی ما و گفتمان انقلاب ما، دانشگاهیان و روشنفکران ما هیچکدام آماده مواجهه با این سونامی نیستند. همه درگیر سیاستاند و به مسائل تمدنی و تاریخی و فرهنگی توجهی ندارند. گوشها کر است. ما در آینده با بحرانهای شدید هویتی، اجتماعی و تاریخی و حتی سیاسی و امنیتی مواجهیم.
عبدالکریمی با اشاره به مواجهه خود با دیدگاههای عجیب دانشجویانش گفت: نسل جدید میگوید تجزیه چه اشکالی دارد؟ مگر وطن یک کلمه مقدس است؟ اصلا چه ضرورتی دارد اخلاقی زندگی کنیم؟ چه کسی گفته خانواده مقدس است؟
این استاد فلسفه، تصریح کرد: بدترین خطا، برخورد پلیسی- امنیتی با این شکاف تمدنی است؛ اینکه فکر کنیم این یک مساله سطحی و لجبازی چند بچه است، یا یک مساله سیاسی است، یا حاصل تبلیغات رسانههای بیگانه است. نمیگویم اینها نیست، اما میگویم هسته مرکزی بحث را باید در جای دیگری جستوجو کرد.
وی با ابراز تاسف از عدم توجه به مواجهه فلسفی و پدیدارشناسانه با مسائل در کشور، گفت: گوش قدرت سیاسی ما و حتی اپوزیسیون ما نسبت به تفکر کر است و همه چیز را در سطح مبتذل بازی قدرت و مطالبات سیاسی میبینند. نگرانی من سیاسی نیست، یک نگرانی فرهنگی تمدنی است و نسبت به این روند نگرانم.
عبدالکریمی با انتقاد از کسانی که شعار وا اسلاما سر میدهند، گفت:من میخواهم در کنار حوزههای علمیه و گفتمان انقلاب اسلامی باشم. اما میگویم بدون فلسفه، نمیتوانیم شناخت درستی از مساله داشته باشیم.
وی همچنین با اشاره به کسانی که او را به محافظهکاری و باج دادن به حکومت متهم میکنند، گفت: اپوزیسیون ما درکی از نیهیلیسم و بیتاریخی و بیماوا و بیخانمانی یک ملت ندارد.
روحانیت و دانشگاه ما دچار تاخر تمدنی هستند
عبدالکریمی ادامه داد: همانطور که با ظهور مدرنیته، همه عوالم کهن به پایان رسید، با جهان پسامدرن هم، هرچه در جهان مدرن سفت و متصلب بود، دود شد و به هوا رفت. روند تکوین تاریخ واحد جهانی یا همان دهکده جهانی با مدرنیته شروع شد و در اتفاقات نیم قرن اخیر به شدت سرعت گرفته است. دیگرتاریخهای محلی بصورت مطلق نداریم و تاریخ واحد جهانی با هژمونی غرب در حال شکلگیری است.
عبدالکریمی، با اشاره به تفاوتهای مدرنتیه متقدم و متاخر، روحانیت و دانشگاهیان را دچار تأخر تمدنی خواند که هنوز به ارزشهای قرن 18 و 19 میاندیشند و اضافه کرد: احکام و قواعد مدرنیته متاخر با مدرنیته متقدم خیلی فرق دارد، اما متاسفانه هم حوزههای علمیه ما و هم دانشگاهیان و غالب طبقه متوسط و روشنفکران ما هنوز در عالم مدرنیته متقدم هستند. مثلا دنبال انقلاب سیاسی هستند، بیخبر از اینکه انقلاب سیاسی پدیدۀ دورۀ متقدم است و در شرایط پسامدرن، اصلا انقلاب معنا ندارد و هیچ زمینهای برای آن نیست.
این استاد فلسفه دانشگاه آزاد، با اشاره به شکست ایدئولوژی در فروپاشی شوروی گفت: امروز نیز، ظهور شبکه جهانی ارتباطات و اطلاعات، مفهوم زمان و مکان را کاملا از بین برد، مرزهای جغرافیایی فروریخت و همه مرجعیتهای دینی ناکارآمد شدند؛ حتی مرجعیت پدر و مادر و معلم و استاد.
عبدالکریمی با اشاره به عصر روشنگری و فروریختن الهیات مسیحی بر اثر جنایات کلیسا و روی آوردن بشر مدرن به عقل خودبنیاد، گفت: اما جهان در عصر ما بیمتافیزیک است. شأن و جایگاه انسان کجاست؟ نوعی بدبینی و ناباوری نسبت به آرمانهای سنت و مدرنیته شکل گرفته است. دیگرنه تنها روایت نظامهای الهیاتی که حتی روایت علم از انسان و جهان مطلق گرفته نمیشود. دیگر نه لیبرالیسم و دموکراسی، نه ناسیونالیسم یونانی و نصگرایی، نه سکولاریسم، نه قدسیاندیشی شرقی، هیچکدام دلهای ما را گرم نمیکند. توفانی از درهم شکستگی، بیریشگی و بیمعنایی در راه است.
تفسیر ایدئولوژیک از دین، گوساله سامری زمان ماست
این استاد دانشگاه، سخن از امر معنوی و دینی را برای نسلهای جدید بسیار دشوار خواند و گفت: روح فرهنگ به تفکر است و روح تفکر به پرسشهای بنیادین است، همان که در جامعه ما سرکوب میشود. روحانیت ما یک نهاد فرهنگی است که حافظ فرهنگ ماست و من دستشان را میبوسم که این خانه را برای ما نگه داشتند، اما این خانه تفکر ندارد. متاسفانه روحانیت ما فاقد فرهنگ و تفکر فلسفی و اسیر اخباریگری و ذاتاندیشی و فقهمحوری است. همین باعث شده فرهنگما رو به اضمحلال برود و توان مقاومت نداشته باشد. البته روشنفکران ما هم وضع بهتری ندارند و درگیر مقولات ایدئولوژیک و شبهایدئولوژیک و دانشگاههای ما هم مشغول بازیهای احمقانه صدور مدرکاند و از حکمت و فلسفه به دور.
عبدالکریمی ابراز کرد: روحانیت ما دچار تأخر تاریخی است و سوژه مدرن را درک نکرده و با یک پدیده آنتولوژیک مواجه است. با یک سطل ماست نمی شود با سونامی پسامدرن مقابله کند. با تازیانه و نهاد امر به معروف و نهی از منکر نمی توان با یک رویداد تاریخی مقابله کرد. این درد را به که بگوییم؟ سیستمی ساختهاند به نام دین و تمام هم و غم آن دفاع از این سیستم به نحو جدلی است.
به عقیده او، تفسیر ایدئولوژیک از دین، دین را در جامعه ما عرفی و دست مالی کرده و از آن اسب تروا ساخته است. وی در این باره ابراز عقید کرد تفسیر ایدئولوژیک از دین، قلعه ایمان را فتح میکند و به دشمن تحویل میدهد. گوساله سامری زمان ماست که ندای بشری را میخواهد جانشین لوگوس یا کلمه الله کند.
وی توضیح داد: در این جهان، حقیقتی هست که جان بشر به آن بسته است و این ندا از اعماق هستی ما را به خود فرامیخواند و دین یعنی شنیدن این ندا و همنوایی با آن. اما ما پارهای جهتگیریهای سیاسی اجتماعی یا نظامهای الهیاتی را که برساخت تاریخی است، میخواهیم جانشین این ندا کنیم.
وی با اشاره به دو رویکرد تن دادن به غربزدگی جهانی و نیهیلیسم عصر پسامدرن یا تن دادن به بنیادگرایی، گفت: کسانی که بخواهند در برابر این دو رویکرد بایستند، راه دشواری در پیش دارند. باید جبهه جدیدی گشود و به پارادایم دیگری اندیشید که نشان دهد واقعیت موجود تاریخی ما با سنت دینی و معنوی ما خیلی فاصله دارد و قصه پاپ و مسیح، یکی نیست.
این استاد دانشگاه تاکید کرد: نباید به خاطر پیوند پاپ و قدرت، مسیح را قربانی کنیم.
دین مرجعیت محور پایان یافته است
وی در بیان دشواریهای دفاع از امر دینی در جهان جدید، گفت: در جهان جدید فراروایتها فروریخته و این تفسیر که اسلام یک فراروایت و یگانه روایت از جهان است نمیتواند در جهان پسامتافیزیک مخاطبی پیدا کند. دین مرجعیتمحور پایان یافته و جهان پسامدرن دوران آزادی سوژه از مرجعیتهاست. دیگر نمیتوان بر جایگاه مرجعیتهای کهن تکیه کرد. باید با زبان دیگری با این مخاطب برخورد کرد.
عبدالکریمی با بیان اینکه فردگرایی در دوران ما به اوج رسیده و انسانها اتمیزه شدهاند، ابراز کرد: دینی که دین هویتی و جمعی باشد جوابگو نیست. تعابیری مانند ما مسلمانها، ما مسیحیها، نشانه دین هویتی است. دین ترس دیگر جوابگو نیست و دین آینده باید مذهب عشق باشد. دینی که فرد در درون خود زیسته، نه دینی که نهادها و مرجعیتهای اجتماعی برایش تعیین کردند، دینی است که به انسان میآموزد بر خود متکی باشد. چقدر زشت است کسانی به زور شمشیر و ترس بخواهند دین را ترویج دهند؛ آن هم در جهانی که دموکراسی را تجربه کرده است.
این استاد دانشگاه، عصر کنونی را عصر تفسیر و هرمنوتیک خواند و
ابراز کرد: دین تجربه زیسته حاصل گفتوگوست و عصر منبر پایان یافته است. علم
جدید حادثهای یگانه و بزرگ در تاریخ بشری است. از سویی، بشر نمیتواند
نسبت به تجربیات زیسته خود بیتفاوت باشد. اگر جهان اسلام نتواند جایگاه
مشخصی برای علم جدید و تجربیات بشری در نظام معرفتی خود پیدا کند با
بحرانهای عدیده مواجه خواهد بود. فقهی که علم جدید در آن جایی ندارد، برای
جهان آینده حرفی برای گفتن ندارد. اگر امر دینی در عرف و فقه و
شریعت در برابر تجربیات بشری و عرف قرار گیرد، مخاطب مقاومت خواهد کرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
دانستن معانی که در بابهای مختلف به معنای اصلی فعل اضافه می شود کمک بسیاری به دست یافتن به مقصود اصلی آیات می کند به همین منظور با رجوع به کتاب صرف متوسطه تألیف آقای حمید محمدی خلاصه ای ازاین مبحث رابرای استفاده شیفتگان فهم آیات قرآن در ذیل می آوریم .
معانی افعال ثلاثی مزید
1-باب افعال:(أَفْعَلَ-یُفْعِلُ-إِفْعال)
1-متعدی کردن فعل لازم(تعدیة):
مثال : ضَحِکَ علیٌ علی خندید
أَضحَکَ علیٌ سعیداً علی سعید را خنداند
قرآن: إنه هو أَضحَکَ و أبکی اوست که می خنداند و می گریاند
2-مفعول را دارای صفتی یافتن(وجدان الصفة):
مثال: أعظمتُ الله : خدارابا عظمت یافتم
قرآن :فلمّا رأینه أکبَر نه : وقتی اورا دیدند بزرگ یافتند
3- فاعل دارای ماده فعل شود یا مفعول را دارای ماده فعل کنیم(واجدیت)(با توجه به ریشه فعل صاحب اسمی شود که با فعل هم ریشه است):
مثال :أورَقَ الشجرُ: درخت دارای برگ شد
قرآن:فأَقبرَه: در قبرش نهاد
أَثمَرَ: میوه دار شد
4-داخل شدن فاعل در زمان ،مکان یا عدد
أعرَق زیدٌ: زید وارد عراق شد
قرآن : فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ داخل صبح شد در حالیکه از زیانکاران بود
5-نسبت فعل به غیر فاعل:
مثال:أَکسد الکاسبون: کاسبها بازارشان کساد شد
6-رسیدن به وقت:
مثال:أَحصَدَ الزرعُ: وقت درو زراعت رسید
7-مبدأ فعل را از فاعل یا مفعول برطرف کردن(سلب):
مثال:أَفزعتُ سعیداً: فزع وبیمناکی سعید را برطرف کردم
8-ضد معنای ثلاثی مجرد:
مثال :تَرَبَ زیدٌ زید خاک نشین وتهیدست شد
أترَبَ زیدٌ مال در دست زید چون خاک شد یعنی ثروتمند گردید.
الإمام علی (علیه السلام):الدنیا تُخلِقُ الأبدان:همانا جهان پیکرها را فرسایش می دهد.
قرآن: وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَباً: و اما منحرفین برای دوزخ هیزم خواهند بود.
وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ: عدالت را گسترش دهید که خدا عدالتگستران را دوست میدارد.
2-باب تفعیل:(فَعَّلَ-یُفَعِّلُ-تَفْعیل(تَفْعال-تَفْعِلة-فَعال-فِعال-فِعّال)
*مصدر باب تفعیل در وزنهای دیگری هم به کار می رود کلمات زیر هم مصدر باب تفعیلند:
تَکرار-تَجربة-سَلام-کِذاب-کِذَّاب
1--متعدی کردن فعل لازم(تعدیة):
قرآن: نزّل علیک الکتاب: نازل کرد برتو کتاب را
2-دلالت بر زیادی فعل یا فاعل یا مفعول دارد(تکثیر)
قرآن: غَلَّقَتِ الأبواب :درهای زیادی را بست
3-مبالغه
(تفاوتش با تکثیر این است که در تکثیر بیشتر کمیت ودر مبالغه بیشتر کیفیت مد نظر است)
مثال : صرَّحتُ الحقَّ: حق را کاملاً آشکار کردم
قرآن: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا:آنچه در رؤیا دیدی کاملاً تصدیق کردی (مأموریتت را کاملاً به انجام رساندی)
4-تدریج:
قرآن: إنّا نحن نزَّلنا الذکر: ما این قرآن را به تدریج نازل کردیم
5-نسبت دادن ماده فعل به مفعول(نسبت):
قرآن: وَمَن یُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ: و هر کس حرمتیافتگان خدای را بزرگ بدارد
6-ضدمعنای باب افعال:
قرآن:إِنَّنَا نَخَافُ أَن یَفْرُطَ عَلَیْنَا: بیم داریم در آزارمان زیاده روی کند
هُمْ لَا یُفَرِّطُونَ:آنها هرگز کوتاهی نمی کنند
3-باب مفاعله(فاعَلَ-یُفاعِلُ-مُفاعِلَة)
1-مشارکت(معنای غالب باب مفاعله)
درحالیکه هردو طرف هم فاعلند وهم مفعول بهتر است آغاز کننده به صورت فاعل ودیگری به صورت مفعول آورده شود:ضارب سعیدٌعلیّاً علی وسعید با هم زد وخورد کردند
قرآن: فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ (صافات141)-پس قرعه انداختند و او از مغلوبین شد.
2-تکثیر
ءَاجَرکَ الله :خداوند اجر بسیار به تو دهد
3-تعدیه(متعدی کردن فعل لازم)
بَعُدَ :دورشد بَاعَدَ :دور کرد
قرآن: وَلَـکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ: ولی بنظرشان دور آمد
رَبَّنَا بَاعِدْ بَیْنَ أَسْفَارِنَا : پروردگار ما بین سفرهای ما فاصله زیاد قرارده !
4-همان معنی ثلاثی مجرد
*معمولاً هرگاه درباب مفاعله فعلی به خدای تعالی نسبت داده می شود در همین معنای چهارم است
قرآن :قاتَلَهُم الله یُخَادِعون الله
4-باب تفعُّل:(تَفَعَّلَ-یَتَفَعَّلُ-تَفَعُّل)
1-مطاوعه (قبول اثر فعل)باب تفعّل برای قبول اثر باب تفعیل به کار می رود:
علّمتُ زیداً فَتَعَلَّمَ : به زید یاد دادم پس یاد گرفت.
قرآن : فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ
(بقره37)-و آدم از پروردگار خود سخنانی فرا گرفت و خدا او را بخشید که وی بخشنده و رحیم است.
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
(بقره127)-...این خدمت اندک را از ما بپذیر که تو شنوای دعا و دانای به نیات هستی.
2-تکلّف :خود را به رنج انداختن (فاعل می خواهد چیزی غیر واقعی را به زحمت به خود منسوب کند )
قرآن:...وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ
(ص86)-...و من از آنها نیستم که چیزی را که ندارند به خود میبندند.
3-تدریج:
قرآن:...قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ...
(نور63)-...خدا از شما کسانی را که نهانی در میروند میشناسد (تسلّل آن است که کسی خود را از میان جمعیتی کم کم وآرام آرام بیرون کشد به نحوی که نخواهد کسی متوجه شود)
قرآن: یَتَجَرَّعُهُ ...
(ابراهیم17)-به زحمت ، جرعه جرعه آن را سر میکشد
4-تجنُّب : (اجتناب کردن فاعل از ماده فعل)
تأثَّمَ سعیدٌ : سعید از گناه دوری کرد
5-تلبُّس :(فاعل چیزی را که فعل از آن مشتق شده بپوشد)
تقمَّصَ سعیدٌ : سعیدپیراهن پوشید
6-صیرورت(به حالتی در آمدن):
تسلَّمَ خالدٌ : خالد مسلمان شد
5-باب تفاعل:(تَفاعَلَ-یَتَفاعَلُ-تَفاعُل)
1-مشارکت:
قرآن: ...تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَی
(مائده2)-...یکدیگر را در کار نیک و در تقوا یاری کنید
2-تظاهر:
تمارضَ علیٌ : علی خودش را به مریضی زد
قرآن : أثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ *
(توبه38)-...به زمین سنگینی میکنید (خودتان را ناتوان جلوه می دهید)
3-مطاوعه (قبول اثر فعل):
باعدتُ سعیداً فتباعد: سعید را دور کردم پس دور شد
إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّیَّنَتْ
(یونس24)-...همینکه زمین منتها درجه خرمی خود را یافت ، و آراسته شد ،
4- تدریج:
تزایَدَ المطر : باران آرام آرام زیاد شد
*هرگاه فاء الفعل در بابهای تفعّل وتفاعل یکی از12حرف (ت،ث،ج،د،ذ،ز،س،ش،ص،ض،ط،ظ)باشدجایز است حرف (ت)این دو باب را همجنس فاء الفعل کرده در آن ادغام کنیم برای پرهیز از ابتدا به ساکن از یک همزه وصل کمک می گیریم :
تَثاقَل ثَثاقل ثْثاقل اثْثاقل اثّاقلَ
*تَتَضارَبون ← تَضارَبون
6-*باب افتعال:(إِفْتَعَلَ-یَفْتَعِلُ-إِفْتِعال)
1-مطاوعه(اثرپذیری)
جَمَعتُ النّاسَ فَاجتَمَوا (مردم را جمع کردم وآنان جمع شدند)
قرآن: وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ
و به مردم گفتند آیا شما جمع می شوید (شعراء39)
2-کوشش و مبالغه:
اکتسبتُ العلم:با کوشش فراوان دانش به دست آوردم
قرآن: لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ
نیکیهای هر شخصی به سود خود او و بدیهایش نیز به زیان
خود او است .(بقره286)
3-اتِّخاذ(فراهم آوردن ماده فعل)
اختَبَزتُ الخبزَ:نان راپختم
4-طلب:
اعتذرتُ سعیداً:ازسعید عذر خواهی کردم
قرآن: لَا تَعْتَذِرُواْ قَدْ کَفَرْتُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ
عذر نیاورید ، که بعد از ایمانتان کافر شدید (توبه66)
5-معنای ثلاثی مجرد:
اجتذبتُ ثوب سعید: لباس سعیدرا کشیدم
6-مشارکت:
اختصم علیٌ وسعیدٌ: علی وسعید با هم دشمنی کردند
قرآن: هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُواْ فِی رَبِّهِمْ
این دو طایفه دشمنان هم هستند که در مورد پروردگارشان با یکدیگر مخاصمه کردهاند (حج19)
*تفاوت حالت مشارکت درباب مفاعله با بابهای تفاعل وافتعال این است که در باب مفاعله شروع کننده اعراب فاعلی می گیرد ودیگری حالت مفعولی ولی در باب تفاعل وافتعال هردو رابه صورت فاعل می آوریم.
*در باب افتعال در حالتهای زیر حروف مبدّل می شوند:
-اگر فاءالفعل (و)یا (ی) باشد به(ت) تبدیل وسپس در (ت) باب افتعال ادغام می شوند :مثل إتِّحاد
استثنائاً در مورد أَخَذَ هم این حالت اتفاق می افتد:إتِّخاذ
-اگر فاءالفعل (ص،ض،ط،ظ)باشد (ت) باب تبدیل به (ط) می شود:اضطراب
قرآن: وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ
در کار عبادتش شکیبا باش (مریم65)
- اگر فاءالفعل (د،ذ،ز)باشد (ت) باب تبدیل به (د) می شودوجایز است که (د)و(ذ)را هم در هم ادغام کنیم:
زَجَرَ –ازتَجَرَ-ازدَجَرَ ذَکَرَ-اذتَکَرَ-اذدَکرَ-ادَّکَرَ
قرآن: وَقَالُواْ مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ
و گفتند : جن زده شده و مضرت دیده است. (قمر9)
قرآن:وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ
و پس از مدتی بخاطر آورد (یوسف45)
-هرگاه عین الفعل فعلی در این باب یکی از12حرف (ت ،ث،ج،د،ذ،ز،س،ش،ص،ض،ط،ظ)باشدجایز است حرف (ت)این دو باب را همجنس عین الفعل کرده در آن ادغام کنیم سپس فاء الفعل را مفتوح یا مکسور کنیم وچون از همزه باب بی نیاز می شویم آن را حذف می نماییم:
خَصَمَ-اختَصَمَ-اخصَصَمَ-اخَِصَّمَ-خَِصَّمَ-یَخَِصِّمُ
قرآن: وَهُمْ یَخِصِّمُونَ
در حالی که سرگرم مخاصمه باشند. (یس49)
7-باب انفِعال:(اِنْفَعَلَ-یَنْفَعِلُ-اِنْفِعال)
تنها معنای این باب مطاوعه(اثرپذیری) است:
کسرتُ القلم فانکسر :قلم را شکستم پس شکسته شد
قرآن: فَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ
به موسی وحی کردیم که عصای خویش را به دریا بزن ، پس بشکافت (شعراء63)
8-باب استفعال:(استَفعَلَ-یستفعِلُ-استفعال)
1-طلب(معنای غالب این باب است)
قرآن: وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ
اگر از شما در راه دین نصرت بخواهند شما باید یاریشان کنید(انفال72)
2-مفعول را دارای صفتی یافتن:
استکرمتُ سعیداً:سعید را با کرامت یافتم
وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِی الْأَرْضِ
و خواستیم بر آنان که در زمین ضعیف شمرده شدند منت نهیم...(قصص5)
3-قرار دادن ماده فعل برای مفعول :
استخلفتُ سعیداً:سعید را جانشین خود کردم
قرآن: وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ
پروردگارم قومی غیر شما جانشین می کند. (هود57)
4-تحول:(فاعل از حالتی به حالتی دیگر در آید که ماده فعل برآن دلالت می کند):
استحجر الطین :گل سنگ شد
قرآن: فَـاسْتَغْلَظَ فَـاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ
(آن جوانه ها) کلفت وستبرمیشود و مستقیم بر پای خود میایستد (فتح29)
5-مطاوعه (اثر پذیری):
احکمتُهُ فاستحکَمَ: آن را محکم کردم پس محکم شد.
به نام خدا
8320176868
آغاز نوشته 140109
ویرایش کنونی 14011007
"می توانیم فارسی تر (پارسی تر) بنویسیم و بگوییم"، یعنی از واژه های فارسی بجای لغات دیگر زبانها (شامل عربی) هرچند رایج در زبان فارسی، بهره بگیریم (استفاده کنیم). برتری (مزیت) چنین کاری این است که به دلیل دریافتنی (مفهوم) بودن ریشه واژه ها، یک دریافت (فهم) زودتر (سریعتر) در ذهنِ فارسی زبان پدید می آید (واقع می شود). همچنین کمک می کند به بیشتوانبخشی (بیش-توان-بخشی) (توان افزایی، تقویت) زبان فارسی و زندگی (حیات) پویای آن. زیرا واژه ها با توان بیشتر و در بسامد (فرکانس) بیشتر بکار گرفته می شوند و ترکیبات و مشتقات (واژه گیریهای، واژه سازیهای) بیشتری از آنها ساخته و بکار گرفته می شود و در گذر زمان ذهن فارسی زبان را زودتر و بهتر به راه و به کار خواهد انداخت.
البته نباید دچار وسواس شد در بکارنگرفتن لغات عربی یا زبان دیگر؛ زیرا برخی واژه های زبانهای دیگر در فارسی رایج کنونی بسیار جا افتاده است و جایگزینی آن با واژه های ریشه دار ولی نامعمول فارسی هم در کاربرد سخت (مشکل) است و هم دیگری (مخاطب) آن را به آسانی (راحتی) درنمی یابد (نمی فهمد).
همچنین می بینیم در یک رسم که ظاهرا از دوران قاجار و پیش از آن و به ویژه در نوشتار (انشاء) بجا مانده است، گمان می کنند اگر از واژه های (لغات) عربی بهره گیرند (استفاده کنند) نشان باسوادتر بودن و به اصطلاح با کلاس و شیکتر بودن است زیرا از گفتار همگانی (عامه) مردم دورتر (فاصله دارتر) است، گفتاری که اتفاقاً با واژه های ریشه دار (اصیل) فارسی انجام می شود و معمول نیز هست. برای نمونه بکارگیری واژه های زیر و برابر عربی آنها:
"انتها" بجای "تَه" . ما در واژه های "سر و ته" ، "ته مانده"، "ته دیگ" و ... بکارگیری طبیعی این واژه را می بینیم ولی هنگامی (وقتی) که کسی می خواهد بگوید "تَهِ خیابان یا کوچه " شاید گمان می کند گفتار (حرف زدن) عامیانه است و پرهیز می کند و بجایش "انتها" را بکار می برد.
همچنین است واژه های "کنار"و"پهلو" در فارسی و برابر عربی آنها مانند"جنب" یا "مجاور"، و "تو" (فارسی) و "داخل" (عربی) ...
برای "تو" و "داخل" نگاه کنیم به کاربرد طبیعی و آسان-فهمِ "تو" و به ویژه در ترکیباتی مانند "تو در تو" ، "هزار تو" ، "تو دار" و ... بکار می رود ولی فرد عامه یا غیرعامی (مثلا تحصیلکرده) شاید در نوشتن یا گفتن رسمی گمان می کند گفتن "داخل" بهتر است و نشان باسوادی!
در نزدیک به پایان این نوشته برخی واژه های اینچنینی، فهرست شده است و در آینده بیشتر فهرست خواهد شد ان شاء الله، تا پیشنهادی برای کاربرد بهتر باشد.
همچنین گاهی گفته می شود که "دایره لغات وسیعتر" (دامنه واژگان گسترده تر) ذهن را فعالتر (کاراتر، پرکارتر) می کند.
از دید من چنین نیست که بکارگیری واژگان غیرضروری فراوان چیز سودمندی (مفیدی) باشد، بلکه مانعی برای جابجایی (تبادل) آسان معنا میان دو نفر یعنی گوینده و شنوندۀ معمول می شود، و البته دانستن واژگان رایج برای دریافتِ درستِ گویندگان و نویسندگانِ آن ها لازم (بایسته) است ولی نیازی نیست ما نیز چنان بنویسیم، بلکه ما می توانیم فارسی تر (پارسی تر) بنویسیم و بگوییم، و پایه گفتار را بر واژه های شُسته رُفته و سودمند و بجا بگذاریم، تا کمک به گسترده تر شدن این روش کنیم و زبان خویش را کمک کنیم. همچنین نیاز نیست از تکرار واژه ای فارسی بپرهیزیم و بجایش واژه های دیگر بکار ببریم که مبادا لغت تکرار شود و شنونده از تکرار لغت خسته شود. من هیچ ضرورت (بایستگی) در پرهیز اجباری از بازگویی (تکرار) واژه ها نمی بینم؛ چرا که اگر در سخن نیاز به گفتن تکراری یک معنا یا مطلب یا واژه هست آیا خجالت و شرمندگی دارد؟ یا زشت است؟ مگر تنها برای قشنگی سخن می گوییم و هدف ما معنای آن نیست؟ اگر چنین است بیشتر آن سخنها بی پایه و افزونگی (زیاده) و گاهی یاوه است و می توان نگفت. (سخن گفتن برای هنر و احساسهای شاعرانه و زیبایی شناسانه و اینچنین را جدا می کنم که در جای خود خوب است). شنونده و سلیقه آن نیز بهتر است عادت به توجه کافی به معنا کند بجای آنکه عادت به ظواهر و قشنگی ظاهری ولی توخالی داشته باشد.
موضوع دیگر پیوند (ارتباط) زبان عربی و دین اسلام، و همچنین زبان انگلیسی و دانش و فناوری دنیای مدرن است. از دید من هر کدام محترم و با ارزش است و در جای خود فرد ایرانی یا فارسی زبان (یا دَری) می تواند و باید آشنا به ساختار و واژه های آن زبانها باشد تا پیوند خود با آن دریاهای ارزشمندِ معنا و دانش را نگاه دارد، ولی دلیل بر این نیست که بخواهد حتماً برپایه آنها گفتگوی روزمره کند یا بنویسد. یا در ترکیب غیرضروریی (نابایسته ای) از زبانها سخن بگوید. این یک آشفتگی گفتاری در میان افراد می سازد و نمی گذارد افراد سخن یکدیگر را به درستی دریابند و پیوسته دچار بد-برداشتی (سوءتفاهم) شوند.
برپایه چنین نگاه و اندیشه ای، ما در این وبلاگ تلاش خواهیم کرد بیشتر از واژه های فارسی در اندازه ای که سخن را گنگ (مبهم) نکند بهره بگیریم. و گاهی با بکارگیری واژه های برابر (معادل) در پرانتزها، بکارگیری آسانتر و به جای واژه های فارسی را، در اندازه ای شایسته (حدی مناسب) نشان دهیم.
***
فهرست برخی لغات و واژه های برابر و بهتر:
استفاده کردن یا مصرف کردن یا میل کردن غذا ==> خوردن غذا یا خوردن خوراک
استفاده کردن ==> بهره گرفتن، بکارگرفتن
لذا ==> بنابراین
علی ای حال==> به هر حال==> به هر روی
مواجهه یعنی مواجه شدن ==> روبرو شدن
ذیل، تحت ==> زیر
لغایت ==> تا
نصب کردن==> کارگذاشتن
محل==> جا
صحبت کردن، حرف زدن ==>گفتن، گفتگو کردن، سخن گفتن
مناسب==> شایسته
متناسب==> درخور، شایسته، هماهنگ
حد==> اندازه، مرز
مقدار==> اندازه
ضرس قاطع!==>به یقین ==> بی گمان
حدود و ثغور==>مرزها
قریب==>نزدیک
غریب==>بیگانه، ناآشنا
اکثر==>بیشتر
حداقل==>دست کم
تردد، عبور و مرور==>رفت و آمد، آمد و شد
ارسال کردن==>فرستادن
طریق==>راه، رَوِش
==>==>
***
همچنین گاهی می بینیم بسیاری نویسندگان حتی در نوشته های تحلیلی و گزارشی و خبری یا حتی نوشتار دانشگاهی، برخی نادرستیهای (اشتباهات) بدجور و آشکار (فاحش) دارند که گرچه در شبکه های اجتماعی و نوشتار عامیانه رایج شده است، ولی از یک فرد دانش آموخته (تحصیل کرده) یا کسی که با نوشتن در رسانه ها سروکار دارد ناشایست است. مانند:
- نادرستها (غلطها، اشتباهات):
- توجیح (ظاهرا در ذهن نویسنده با شکل لغت "ترجیح" قاطی شده است) درست: توجیه (از ریشه وجه، هم خانواده با توجه، مواجه، مواجهه، مُوَجَّه)
- حاظر (ظاهرا در ذهن نویسنده با شکل لغت "خاطر" قاطی شده است) درست: حاضر (از ریشه حضر، هم خانواده با حضور)
- کاربرد "چنانچه" و "چنانکه" به جای یکدیگر. "چنانچه"یعنی "اگر"، ولی "چنانکه"یعنی "به این گونه که" یا "به این شکل که".
مرتبط (در پیوند):
- بیسوادی یک خوبی (حُسن، فضیلت) نیست