واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

مصاحبه ای درباره آینده افغانستان


زمان انتشار خبر:چهار شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳ - ۲۰:۵۹

آیا افغانستان آبستن حوادث امنیتی دیگری است؟ (از شبکه خبر)

طی روزهای اخیر شاهد حرکت نمادین تحویل نیروهای امنیتی افغانستان توسط نیروهای ناتو و همچنین خروج آنها هستیم. ناتو طی حضور ۱۳ ساله خود در افغانستان دستاوردهایی را معرفی کرد که هیچ کدام از آنها به صورت مستند قابل اعتماد نیستند.

با خروج رسمی بخش بزرگی از نیروهای آیساف - نیروهای بین المللی کمک به امنیت isaf - از افغانستان و ماندن بخش کوچکی از آنها در این کشور سوال بزرگ مربوط به آینده افغانستان بیش از پیش مطرح شده است. این در حالی است که پس از 13 سال بحران، طالبان همچنان کنترل مناطق داخلی افغانستان را در دست دارند و القاعده در حال بازسازی و رشد است. هدف از براندازی طالبان و حضور نیروهای خارجی در افغانستان رسما «ایجاد ثبات در این کشور و برپایی کشوری دمکراتیک بود که نتواند دوباره به پناهگاهی برای افراطیون بدل شود». حالا اما به نظر نمی رسد که خروج نیروهای خارجی از افغانستان لزوما به دلیل دستیابی به اهداف فوق باشد. این مهم باعث تا با دکتر سید وحید ظهوری حسینی، رئیس موسسه الکوثر افغانستان و استاد دانشگاه کابل گفت وگویی داشته باشیم:

خروج نیروهای ناتو از افغانستان بعد از 13 سال از روز گذشته آغاز شد. این تصمیم چه پیامدهای امنیتی را متوجه آینده افغانستان خواهد کرد؟

طی روزهای اخیر شاهد حرکت نمادین تحویل نیروهای امنیتی افغانستان توسط نیروهای ناتو و همچنین خروج آنها هستیم. ناتو طی حضور 13 ساله خود در افغانستان دستاوردهایی را معرفی کرد که هیچ کدام از آنها به صورت مستند قابل اعتماد نیستند. حرکت نیروهای ناتو در افغانستان بیشتر جنبه تامین امنیت نیروهای خود را داشته و در آینده ممکن است به صورت دیگری حضور آنها ادامه داشته باشد. می دانید که باید طی مدت حضور نیروهای ناتو، اردوی ملی افغانستان، آموزش و مجهز می شد، تا بتوانند به صورت شفاف و قدرتمند وظیفه امنیت را بر عهده بگیرند.

اما این امر محقق نشده است. از طرفی تقریبا نیروهای ناتو با 140 هزار نیرو نتوانستند امنیت را تامین کنند. اکنون پایان سال 2014 است و نیروهای ناتو در حال خارج شدن از افغانستان هستند. آنها قسمت هایی از وظایف امنیتی را بر عهده نیروهای دولتی و اردوی ملی می سپارند. از این رو شاید استقلال و آزادی کامل و حاکمیت نظامی در افغانستان مطرح باشد مبنی بر اینکه نیروهای ناتو وظایف خود را به مسئولین امنیتی افغانستان تحویل خواهند داد. موضوع کنونی تغییر حضور نیروهای ناتو در افغانستان است.

حضور 13 هزار نفری آنها در قالب مشورت و آموزش ادامه خواهد داشت. از این رو ممکن است سال های زیادی - حدود 10 سال - آنها در افغانستان به صورت غیرمستقیم حضور داشته باشند. این در حالی است که طالبان چالش بزرگی برای افغانستان است. نیروهای خارجی از ابتدای حضور تا به امروز نتوانستند در مقابل این چالش ایستادگی کنند یا نخواستند. طالبان همچنان در افغانستان فعال بوده و ممکن است در صورت عدم حضور نیروهای خارجی دست به فعالیت های به مراتب بزرگتری نسبت به گذشته بزند، زیرا اردوی ملی تقویت نشده و به آن صورتی نیست که بتواند در مقابل طالبان که از طرف نیروهای خارجی و دشمان امنیت افغانستان تجهیز می شود، بایستد. خروج نیروهای ناتو می تواند دستاویزی برای طالبان به منظور اقدام علیه امنیت باشد.

آیا این امکان وجود دارد که بعد از خروج نیروهای نظامی، تحرکاتی از سوی طالبان در ابعاد وسیع تری صورت بگیرد و نیروهای نظامی به افغانستان بازگردند؟ یا ناتو به همین تعداد نیرو بسنده کرده و تنها به انجام عملیات های هوایی اقدام کند؟

بازگشت مجدد نیروهای خارجی به افغانستان بعید به نظر می رسد. حضور 13 هزار نیرو به نحوی می تواند سرپرستی یا مدیریت اردوی ملی افغانستان را بر عهده داشته باشد. در صورتی که نیاز به کمک های مقطعی باشد، تعدادی محدود حال کمتر یا بیشتر از 13 هزار نفر با جابه جایی سعی می کنند نیروهای بومی و ملی را مدیریت کرده تا هزینه های سنگینی که در گذشته متحمل شدند را تکرار نکنند. در واقع نیروهای باقی مانده با استخدام نیروهای بومی، در راستای اعمال حرکت ها و خواسته های خود عمل می کنند.

سرباز آمریکایی

تا چه حد امکان دارد با خروج نیروهای نظامی اتفاقاتی شبیه عراق در افغانستان رخ دهد؟

بعید است از نظر امنیتی شرایطی مانند عراق در افغانستان به وجود آید. با این حال محدوده جغرافیایی افغانستان اقتضا می کند که در کل افغانستان ناامنی های پراکنده و دخالت هایی صورت گیرد. البته نیروهای خارجی در افغانستان به نحوی عمل خواهند کرد که پس از خروج تعدادی از آنها، قدرت دولت و اردوی ملی افغانستان به چشم نیاید یا سعی می کنند قدرت اردوی ملی ضعیف بماند تا بدین وسیله اعمال نفوذ نیروهای ناتو استمرار داشته باشد و تنها در مناطق مختلفی از نیروهای بومی استفاده می کنند. با این کار می توانند هم نیروهای بومی را مدیریت کرده و هم قدرت کامل را در اختیار اردوی ملی قرار ندهند.

درحال حاضر افغانستان همچنان با چالش سیاسی به خصوص برای تشکیل دولت و کابینه مواجه است. البته رییس جمهوری وظایف رییس شورای اجرایی را ابلاغ کرده است. با توجه به همزمانی این چالش با خروج نیروهای نظامی، چه آینده ای را می توان برای نظام سیاسی افغانستان متصور شد؟

افغانستان با چالش بزرگی مواجه شد. پس از برگزاری انتخابات دو نامزد به عنوان دو مسئول بزرگ افغانستان معرفی شدند، یکی به عنوان رییس جمهور و دیگری به عنوان رییس شورای اجرایی. گرچه قرار است در آینده شورای اجرایی به صورت قانونی در پارلمان افغانستان و در راستای تغییر نظام سیاسی از ریاستی به پارلمانی قانونمند شود، اما فاصله زیادی تا آن زمان وجود دارد که ممکن است چالش بزرگتری را به دنبال داشته باشد. خطر و حساسیت این مساله وجود دارد.

با وجود اینکه اشرف غنی مسئولیت های آقای عبدالله را مشخص کرده اما همچنین مساله بزرگتر که همان معرفی کابینه بوده، مشخص نشده است. هنوز نتوانستند پس از فرصت های داده شده، به نتیجه برسند و کابینه را معرفی کنند. افق روشنی هم برای آینده آن دیده نمی شود. این موضوع می تواند چالش بزرگی را برای افغانستان به وجود آورد؛ بدین صورت که ممکن است مردم به خیابان ها بیایند و خواسته خود را در قالب تظاهرات مطرح کنند. باید این مشکل هرچه زودتر حل شود. اگر برطرف نشود، ساختار یا دولت وحدت ملی به وجود آمده دچار بحران شده و نمی تواند به صورت قانونمند به مردم معرفی شود. شاید وظایف رییس جمهور و رییس اجرایی با هم اصطکاکی داشته باشد، اما هر دو باید به نحوی با هم کنار بیایند و در قالب کابینه وظایف را تقسیم کنند.

دانلود

 

*ایران دیپلماسی

استقبال فوکویاما از کاهش قیمت نفت/ برنده نوبل اقتصاد: روسیه، ونزوئلایی با سلاح های هسته ای است

آنچه در کنفرانس استراتژی عربی در دوبی گذشت
پل کروگمان در پاسخ به این که آیا کاهش قیمت نفت، توطئه‌ای مشترک از سوی عربستان و آمریکا برای وارد کردن فشار به روسیه است؟ گفت: «باور کند. من این آدم‌ها را می‌شناسم، آنقدر باهوش نیستند."
عصرایران - ایام پایانی سال ، روزهای بررسی و عملکرد سال و پیش بینی سال جدید است. این سنت در غرب سالهاست که اجرایی می شود. اما چند سالی است که منطقه خاورمیانه نیز با دعوت از برخی از چهره های معروف چنین نشست هایی را میزبانی می کند. کمتر از یک هفته پیش امارات میزبانی کنفرانسی را بر عهده گرفت که اهمیت زیادی از منظر اندیشه های سیاسی داشت.

 دوبی ، میزبان چهره‌های زیادی نخبگان سیاسی دنیا از جمله فرانسیس فوکویاما نویسنده کتاب پایان تاریخ، پر کروگمان برنده نوبل در اقتصاد، وزیر خارجه سابق مصر ، دبیرکل اوپک و تعدادی از چهره‌های سرشناس دیگر است که هدف آنها ترسیم نقشه‌ای از آینده دنیا و همین طور دنیای عرب در سال 2015 است. این کنفرانس با عنوان «استراتژی عربی» در حالی در مرکز ریتس کارلتون در مرکز بین‌المللی مالی دوبیبرگزار شد که تحولات پرشتاب خارومیانه در سال 2014 ، این سال را یکی از پرتنش ترین سالهای اخیر در این منطقه کرده بود. 

این کنفرانس که در سال 2001 برای اولین بار برگزار شد، روی پیش‌بینی آینده و رسیدن به درکی عمق‌تر از مسائل سیاسی و اقتصادی که بر کشورهای عرب و جامعه جهانی اثر می‌گذارد تمرکز می‌کند. سخنرانان قبلی این کنفرانس بیل کلینتون رئیس جمهور سابق آمریکا و رفیق حریری نخست‌وزیر سابق لبنان بوده‌اند. 

برنامه های کنفرانس 2014 شامل نشست‌هایی است که در آنها تغییرات در جهان سیاست دنیا و کشورهای عرب مورد بحث قرار می‌گیرد. مشکلات سیاسی و چالش‌های منطقه‌ای هم بخشی از کنفرانس امسال است. 

از نقطه نظر اقتصادی، کارشناسان روش‌ها و چالش‌های اقتصادی را در رشد دنیا بررسی می کنند. کارشناسان این کنفرانس همچنین راه‌حل‌های مشخص برای عبور از چالش‌ها را با رویکرد تقویت رقابت در دنیای اقتصاد مورد بحث قرار می‌دهند. 

پیش بینی تغییرات سیاسی و اجتماعی در دنیای عرب

 از همه جالب توجه تر، پیام افتتاحیه این کنفرانس بود که  محمد بن راشد ْآل مکتوم حاکم دوبی در آن معتقد بود که دنیای عرب شاهد تغییرات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی‌ای خواهد شد و دولت‌های عرب باید با اتحاد سیاست‌های انعطاف‌پذیر و تصمیمات خرمندانه خود را برای آنها آماده کنند.

شیخ محمد گفته است که سیاست‌مداران، اقتصاددانان و روشنفکران باید به فکر پاسخ‌ به مسأله هایی باشند که در آینده مطرح می‌شوند و با خود تغییرات را به همراه خواهند آورد. 
بخشی از این بیانیه چنین است: «بخشی از سرمایه‌گذاری در آینده، سرمایه‌گذاری برای پیش‌بینی آن و آماده کردن ابزارهای و نقشه‌های مناسب برای آن است ."

این سخنان شیخ محمد ناشی از چیست؟ آیا او نیز همانند بسیاری از حکام سنتی عربی پس از فروکش کردن موج بهار عربی در منطقه و مهار شدن آن توسط نظامیان در مصر و گروه های لیبرال در تونس و شکست در سوریه، موج جدیدی از اعتراضات را پیش بینی کرده اند که چنین سخن می گویند.

به نظر می رسد که شیخ محمد تغییرات سیاسی و اجتماعی مورد نظرش در منطقه را افراط گرایی گروه های اسلام سیاسی مانند داعش می داند که البته حق نیز با اوست.

فوکویا علیه ایران 

فرانسیس فوکویاما زندگی حرفه‌ای مورد توجه ای در دنیای آکادمیک و دنیای سیاست داشته است. او عضو هیات آمریکا در مذاکارت مربوط به فلسطین میان اسرائیل و مصر بوده و عضور شواری ریاست جمهوری آمریکا در کمیته اخلاق‌زیستی بوده است.
  او همچنین عضور دپارتمان علوم سیاسی موسسه راند کورپوریشن بوده و درحال حاضر عضو هیات مدیره تراستیز است.  او یکی از سخنرانان این نشست بود که در مورد قیمت رو به کاهش نفت و تاثیرات آن بر کشورهای نفت خیر سخن گفت. 
 نویسنده شهیر کتاب پایان تاریخ بدون اشاره به اینکه کشورهایی نظیر عربستان با مخالفت خود باکاهش سقف اوپک باعث کاهش سرسام آور قیمت نفت شده اند  گفت که معتقد است عربستان سعودی نسبتا از تاثیرات اقتصادی کاهش قیمت نفت مصون است و دلیل آن را ذخایر مالی عظیم این کشور دانست. فوکویاما در ادامه کاهش قیمت نفت را به عنوان گزینه ای برای تغییرات در ایران و روسیه دانست:«کشورهایی مانند ایران، روسیه و ونزوئلا از کاهش قیمت نفت ضربه خواهند خورد و این خوب است! این می‌تواند ثبات را به هم بریزد و یک کاتالیزور برای تغییرات باشد.»

بحران بزرگ در روسیه
پل کروگمان اقتصاددان برنده نوبل اقتصاد نیز یکی از سخنرانان این نشست بود که سخنان مهمی در مورد کاهش قیمت نفت،اقتصاد چین ،اروپا و آمریکا در سال 2015 بیان کرد. او در این نشست گفت که استراتژی تنوع اقتصادی در این منطقه این کشورها را در موقعیت بهتری قرار داده است تا در برابر کاهش قیمت نفت مقاومت کنند و امارات متحده و مشخصاً دوبی ، شاید حتی به عنوان پیامد کاهش قیمت نفت، از افزایش تجارت جهانی سود ببرد. اینجا صحبت از کاهش قیمت نفت نیست،البته این منطقه وابسته به نفت است بنابراین تاثیر خود را خواهد گذاشت، اما امارات حالا بیشتر از گذشته تنوع اقتصادی دارد. اگر پانزده سال پیش بود، کاهش قیمت نفت می‌توانست ضربه منفی بیشتری بزند. دوبی قطعا از هر چیزی که روی تجارت جهانی تاثیر منفی بگذارد حتما ضربه خواهد خورد اما می‌تواند از فعالیت‌های تشدید شده‌ای که ناشی از قیمت پایین نفت است هم سود ببرد.»

کروگمان همچنین گفت که سه دلیل عمده برای کاهش قیمت نفت وجود دارد: کاهش تقاضا به خاطر شرایط ضعیف اقتصادی در آسیا و اروپا؛ افزایش تولید در دنیا به خاطر افزایش تولید در آمریکا؛ و قیمت بالای نفت آمریکا که باعث شده است تا عربستان تولید خود را در همین سطح نگه دارد که در نهایت به کاهش قیمت نفت آمریکا منجر خواهد شد. 

او در پاسخ به این که آیا کاهش قیمت نفت، توطئه‌ای مشترک از سوی عربستان و آمریکا برای وارد کردن فشار به روسیه است؟ گفت: «باور کند. من این آدم‌ها را می‌شناسم، آنقدر باهوش نیستند."

 کروگمان همچنین تصویری کلی از اقتصاد جهان در سال 2015 ترسیم کرد. او گفت که بحران اقتصادی سال 2009 همچنان روی اقتصاد جهانی تاثیر می‌گذارد. او همچنین گفت که اروپا تا اندازه زیادی به تورم نزدیک شده است و آینده بانک مرکزی اروپا بسیار ترسناک است. از نظر او، آمریکا ریکاوری بهتری نسبت به سال 2009 داشته است و آرام به پیش رفته است. ژاپن، چین و روسیه همگی از نظر او پتانسیل بالایی برای بروز مشکلات اقتصادی دارند

او همچنین پیش‌بینی کرد که روسیه هم در بحران عمیقی فرو برود و پیش‌بینی کرد که این کشور در آینده،‌می‌تواند ترسناک باشد: "روسیه واقعا ترسناک به نظر می‌رسد. این کشور یک ونزوئلا با سلاح‌های هسته‌ای است و این واقعا ترسناک است."

تفکر نقادانه چیست؟ متفکر نقّاد کیست؟

تفکر نقادانه چیست؟ متفکر نقّاد کیست؟ (از سایت انسان شناسی و فرهنگ)


critical-thinking.jpg

سنجشگرانه‌اندیشی (تفکرِ نقادانه) با عقلانیت ارتباطِ بسیار نزدیک دارد و می‌توان گفت با آن هم‌عنان است. به عبارتِ دیگر، با آنکه هم درباره‌ی سنجشگرانه‌اندیشی و هم درباره‌ی عقلانیت نظریه‌های گوناگونی وجود دارند، به‌سختی می‌توان از عقلانیتِ منهای سنجشگرانه‌اندیشی (یا از عقلانیتی که سنجشگرانه‌اندیشی را بالکل نفی کند) سخن گفت. بر این اساس، روشن ساختنِ مفهومِ سنجشگرانه‌اندیشی می‌تواند به روشن ساختنِ مفهومِ عقلانیت یاری برساند.

سنجشگرانه‌اندیشی[1] (تفکرِ نقادانه) با عقلانیت ارتباطِ بسیار نزدیک دارد و می‌توان گفت با آن هم‌عنان است. به عبارتِ دیگر، با آنکه هم درباره‌ی سنجشگرانه‌اندیشی و هم درباره‌ی عقلانیت نظریه‌های گوناگونی وجود دارند، به‌سختی می‌توان از عقلانیتِ منهای سنجشگرانه‌اندیشی (یا از عقلانیتی که سنجشگرانه‌اندیشی را بالکل نفیکند) سخن گفت. بر این اساس، روشن ساختنِ مفهومِ سنجشگرانه‌اندیشی می‌تواند به روشن ساختنِ مفهومِ عقلانیت یاری برساند.

سنجشگرانه‌اندیشی را به شیوه‌های گوناگون تعریف کرده‌اند، اما به نظر می‌رسد این گوناگونیِ تعریف‌ها به گونه‌ای است که همچنان رگه‌های مشترکی در آنها وجود دارد،‌ به نحوی که آشنایی با یک تعریف می‌تواند ذهن خواننده برای فهم تعریف‌های دیگر آماده‌تر کند. در این نوشته، سعی می‌کنم سنجشگرانه‌اندیشی را بر اساس دیدگاه بروس رایشنباخ، که مؤلف یکی از کتاب‌های خوب در این زمینه‌ است، معرفی کنم. ابتدا به بیان مهارت‌ها و آمادگی‌هایی می‌پردازم که یک فردِ سنجشگرانه‌اندیش (متفکر نقاد) باید داشته باشد. سپس توضیحات تکمیلی‌ای درباره‌ی مفهومِ سنجشگرانه‌اندیشی به دست می‌دهم و در پایان نیز تعریف رایشنباخ از سنجشگرانه‌اندیشی را می‌آورم.

 

آمادگی‌های سنجشگرانه‌اندیشی

 

سنجشگرانه‌اندیشی مستلزم پاره‌ای آمادگی‌هاست. آمادگی به این معناست که فرد به عمل‌کردن یا اندیشیدن به شیوه‌ای خاص گرایش داشته باشد. آمادگی‌ها را می‌توان نوعی عادت یا خوی دانست اما عادت‌ها یا خوی‌هایی که در شخص عمیق شده‌اند. عادت‌ها نقش مهمی در عملکرد ما ایفا می‌کنند زیرا به ما کمک می‌کنند که با صرف انرژی کمتری، و بدون اینکه برای هر کاری نیاز به صرف وقت برای تصمیم‌گیری داشته باشیم،‌ با محیط خودمان تعامل داشته باشیم. برای درک بهتر این موضوع می‌توانید یک لحظه تصور کنید که شیوه‌ی رانندگی در انگلستان برای شما عادت نشده باشد و همواره لازم باشد کسی به شما یادآوری کند که باید از سمت چپ رانندگی کنید. یا برای یک لحظه تصور کنید که «نگاه به آینه قبل از تغییر مسیر» برای شما عادت نشده باشد. مطمئناً در این صورت، علاوه بر اینکه رانندگی برایتان تبدیل به کاری بسیار خسته‌کننده می‌شود، احتمال اینکه تصادف کنید نیز بسیار بالا می‌رود.

به همین ترتیب، پیدا کردنِ عادت‌ها یا آمادگی‌های سنجشگرانه‌اندیشی می‌تواند به شخص کمک کند تا بتواند بهتر بیندیشد و بهتر با خودش و محیط بیرون از خودش کنار بیاید. در اینجا شانزده مورد از این عادت‌ها و آمادگی‌ها را ذکر می‌کنیم. افرادِ سنجشگرانه‌اندیش (1) کنجکاوند و سعی می‌کنند مطلع و آگاه باشند، (2) خلاقانه پرسش مطرح می‌کنند، (3) همواره از چراییِ امور سؤال می‌کنند و در پی آن هستند که ببینند چه دلیل‌هایی برای دفاع از یک عقیده یا باور وجود دارد، (4) از مرجع‌ها‌ و منبع‌های معتبر استفاده می‌کنند و به مرجع‌ها و منبع‌های معتبر ارجاع می‌دهند، (5) وقتی که می‌خواهند چیزی را تفسیر کنند کل موقعیت و بافتار (کانتکست) را در نظر می‌گیرند، (6) وقتی که می‌خواهند درباره‌ی موضوعی فکر کنند سعی می‌کنند اندیشیدنشان ارتباط و پیوند خودش را با موضوع اصلی از دست ندهد و حواسشان هست که دائم از این شاخه به آن شاخه نپرند، (7) استدلال‌ها، دیدگاه‌ها، یا تبیین‌های بدیل را جستجو می‌کنند (8) گشاده‌ذهن هستند و نظرگاه‌هایی که با نظرگاهِ خودشان تفاوت دارند را به نحو جدی مورد توجه قرار می‌دهند (9) اگر شواهد، مبانی، یا دلیل‌های کافی به نفع یک دیدگاه وجود داشته باشد آن را می‌پذیرند و اگر شواهد، مبانی، یا دلیل‌های کافی علیه دیدگاهی وجود داشته باشد آن را کنار می‌گذارند، (10) وقتی که در مورد موضوعی شواهد، مبانی، یا دلیل‌های کافی وجود ندارد از داوری درباره‌ی آن پرهیز می‌کنند (11) تا آنجا که موضوع اجازه دهد دقت را رعایت می‌کنند (12) به حد و مرزهای شناخت توجه دارند و در نتیجه به جای آنکه به دنبال اثبات و برهان باشند به دنبال احتمالات می‌روند، (13) به نقش داوری‌ها، تعصب‌ها، و جانبداری‌های شخصی در فرایندِ شناخت توجه دارند (14) وقتی با یک کلِ پیچیده و در هم تافته مواجه می‌شوند، با انضباط و ترتیب مشخصی با آن برخورد می‌کنند؛ در این فرایند گام بعدی را پیش‌بینی می‌کنند (15) هنگامی که می‌خواهند یافته‌های خود را عرضه کنند، احساسات، سطح دانش، و میزانِ ظرافتِ اندیشه‌ی مخاطبانشان را به دقت در نظر می‌گیرند (16) توانایی‌های سنجشگرانه‌اندیشی خودشان را در طیفِ وسیعی از موضوعات به کار می‌گیرند.

 

مهارت‌های سنجشگرانه‌اندیشی

 

سنجشگرانه‌اندیشی، علاوه بر اینکه مستلزم پاره‌ای آمادگی‌هاست، شبیه فعالیت‌هایی است که پاره‌ای مهارت‌ها را ایجاد می‌کنند و آنها را به کار می‌گیرند؛‌ فعالیت‌هایی همچون نواختن یک ساز یا انجام دادن ورزشی مثل فوتبال. مهارت‌ها روی یکدیگر بنا می‌شوند. برای مثال، اگر کسی بخواهد یکی از کنسرتوهای موتزارت را بنوازد، باید برخی مهارت‌های پایه‌ را کسب کرده باشد و بر آنها مسلط شده باشد. بعد از تسلط بر این مهارت‌های پایه، دیگر درباره‌ی آنها فکر نمی‌کند و نیازی ندارد که بر آنها تمرکز کند، بلکه به طور خودکار آنها را به کار می‌برد.

 

در همه‌ی زمینه‌های مهارتی، شخص در ابتدا باید بر مهارت‌های پایه تمرکز کند و آنها را تمرین کند و این، بدون تردید، کار آسانی نیست. این مرحله مرحله‌ی لذت‌بخشی نیست، بلکه مرحله‌ای دشوار و حوصله‌بر است که شخص باید آن را طی کند تا بعداً بتواند از مهارت‌ها استفاده کند و احتمالاً از آنها لذت ببرد.

 

یادگیریِ سنجشگرانه‌اندیشی نیز شبیه یادگیریِ مهارت‌های دیگر است؛ یعنی مستلزم تسلط به برخی مهارت‌های پایه است که یادگیریِ آنها ممکن است به خودی خود لذتبخش نباشد و بلکه مستلزم زحمت‌دادن به خود و عرق‌ریزان ذهنی باشد، اما فایده‌هایی که این مهارت‌ها دارند شکی باقی نمی‌گذارد که باید به آن زحمت‌ها تن داد. برخی از مهارت‌های سنجشگرانه‌اندیشی را در اینجا ذکر می‌کنیم.

1.مهارت وضوح‌بخشی. مهارتِ وضوح‌بخشی یعنی اینکه ایده‌ی اصلیِ مطلبی را که می‌خوانید یا می‌شنوید تشخیص دهید. نشانه‌ی اینکه مطلب را فهمیده‌اید این است که بتوانید آن را به زبان خودتان توضیح دهید.

2.مهارت‌های مربوط به استنتاج. استنتاج یعنی اینکه باور داشته باشید که درستیِ یک یا چند گزاره دلیلی برای درستیِ یک یا چند گزاره‌ی دیگر به دست می‌دهد. برای مثال، اگر باور داشته باشید که درستیِ سه گزاره‌ی «بودجه‌ی پیشنهادی دولت تورم‌زاست» و «مجلس به تورم‌زا بودنِ بودجه آگاه است» و «مجلس بودجه امسال را تصویب کرده است» دلیلی است بر درستی این گزاره که «مجلس عزم جدی برای جلوگیری از تورم ندارد»، در این صورت شما این گزاره‌ی آخر را از سه گزاره‌ی نخست «استنتاج» کرده‌اید. برخی از مهارت‌های مربوط به استنتاج عبارتند از (1) تشخیص شواهد (مقدمه‌ها) و متمایز ساختنِ آنها از نتیجه‌ی استنتاج یا استدلال (2) بیرون کشیدنِ نتیجه‌های درست از اطلاعاتِ داده شده (3) ارزیابیِ درستیِ شواهد (4) مشخص کردنِ پیش‌فرض‌های استدلال (5) بررسیِ ربط‌داشتنِ اطلاعاتِ داده شده به نتیجه‌ی گرفته شده (5) ارزیابیِ اینکه آیا شواهد قوت کافی برای پشتیبانی کردن از نتیجه را دارند یا نه.

دسته‌ای از مهارت‌ها هم به تعیین راهبرد برای برخورد با یک مسئله مربوط می‌شوند. مهارت‌هایی همچون (1)‌ تعیینِ اینکه چه مسئله‌ یا معضلی مطرح است. (2) خلقِ گزینه‌های گوناگون برای پرداختن به مسئله (3) شناختنِ منابعِ کسب اطلاعات و چگونگی گرفتنِ اطلاعات از آنها (4) تشخیصِ ملاک‌هایی برای ارزیابیِ گزینه‌ها (5) تعیینِ اینکه چگونه می‌توان گزینه‌های گوناگون برای پرداختن به مسئله را آزمود (6)‌ ارزیابیِ نقاط ضعف و قوتِ گزینه‌ها یا راه‌حل‌های مطرح شده. این گروه از مهارت‌ها ما را قادر می‌سازند که به نحو نظام‌مند،‌ و در عین حال خلاقانه،‌ به مسائل بپردازیم.

مهارت‌های سنجشگرانه‌‌اندیشی غالباً با همدیگر رابطه‌ی متقابل دارند. این بدان معناست که آنچه فرد سنجشگرانه‌‌اندیش باید در خودش ایجاد کند چند مهارت‌ استدلال و حل مسئله‌ی جدا از هم نیست،‌ بلکه گروهی از مهارت‌هاست که در کنار هم کار می‌کنند تا تفکرِ سنجشگرانه درباره‌ی یک پرسش، مسئله، یا مدعا تحقق پیدا کند.

 

مشخصه‌های سنجشگرانه‌اندیشی

درباره‌ی آمادگی‌ها و مهارت‌های سنجشگرانه‌‌اندیشی سخن گفتیم. حال می‌کوشیم مشخصه‌های بیشتری از آن را ذکر کنیم. نوریس و انیس سنجشگرانه‌اندیشی را اندیشیدنِ معقول و متأملانه‌ای می‌دانند که متمرکز است بر تصمیم‌گیری درباره‌ی اینکه چه چیزی را باور کنیم یا چه کاری را انجام دهیم. در سنجشگرانه‌‌اندیشی نوعی از تفکر که استدلال نامیده‌ می‌شود به کار برده می‌شود. در این نوع از تفکر به برساخت یا ارزیابیِ دلیل‌هایی که پشتوانه‌ی یک باور هستند می‌پردازیم. سنجشگرانه‌اندیشی شاملِ تأمل نیز می‌شود؛ خصوصاً هنگامی که می‌خواهیم معقولیت اندیشه‌های خودمان یا دیگران را بررسی و ارزیابی کنیم. در نگاه نخست شاید به نظر برسد که فرد سنجشگرانه‌اندیش کسی است که اندیشه‌های دیگران را به چالش می‌کند یا تصحیح می‌کند، اما سنجشگرانه‌اندیشی زمانی درست به کار رفته‌ است که شخص آن را در مورد اندیشه‌های خودش هم اعمال کند.

به این ترتیب، سنجشگرانه‌اندیشی یعنی اینکه وقتی با یک ادعا یا با پیشنهادِ یک عمل مواجه می‌شویم، به نحو دقیق و سنجیده‌ تصمیم بگیریم که آن را بپذیریم،‌ رد کنیم، یا داوری درباره‌ی آن را معلق بگذاریم. به یک معنا، می‌توان گفت که سنجشگرانه‌اندیشان افرادی شکاک هستند. آنها تحلیل و نقد می‌کنند،‌ همواره از دلیل امور پرسش می‌کنند تا ببینند چه مبناها و شواهدی برای ادعاهای مطرح شده وجود دارند؟ تردید کردن، پرسیدن، و تعلیقِ حکم عادتِ آنهاست؛ چه در مورد ادعاهایی که مطرح می‌شود و چه در مورد کارهایی که باید درباره‌ی انجام دادن یا انجام ندادنشان تصمیم بگیرند. البته، شکاک بودنِ سنجشگرانه‌اندیشان به این معنا نیست که شکاکیتِ آنها مطلق است و هیچ چیزی را باور نمی‌کنند. همچنین به این معنا نیست که آنها منتظر می‌مانند تا در مورد موضوعی به یقین برسند و سپس عمل کنند. یقینِ مطلق دسترس‌ناپذیر است. دانش ما محدود است و در غالب موارد حداکثر کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که ببینیم درستیِ کدام ایده محتمل‌تر است و همان‌ را مبنای عمل قرار دهیم.

 

 

[1] Critical thinking: این اصطلاح را «تفکر انتقادی»، «تفکر نقدی»، و ... نیز ترجمه کرده‌اند. امّا، بنا بر دلیل‌هایی که در جاهای دیگر ذکر کرده‌ام، بهترین ترجمه برای این اصطلاح «سنجشگرانه‌اندیشی» است. می‌توانید به سایت «سنجشگرانه‌اندیشی» مراجعه فرمایید: www.ctth.ir

صفحه‌ی شخصی نویسنده در انسان شناسی و فرهنگ

http://www.anthropology.ir/node/25754

 

دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:
شماره حساب بانک ملی:
0108366716007
 شماره شبا:
 IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07
 شماره کارت:
6037991442341222
به نام خانم زهرا غزنویان

Share this

سبک زندگی مسلمانی در جامعه متکثر در اندیشه و عمل

پیش‌شرط‌های گفت‌وگو ،آزادی، احترام، اعتماد و تحمل است (از نیلوفر)

موسسه فرهنگی- تحقیقاتی امام‌موسی‌صدر در شانزدهمین‌نشست از سلسله‌نشست‌های «اندیشه و عمل» با حضور داوود فیرحی به موضوع «سبک زندگی مسلمانی در جامعه متکثر» پرداخت. فیرحی در این جلسه کوشید بر اساس اندیشه امام‌موسی‌صدر طرز تلقی‌، تفکر، رفتار، باورها و هر‌آنچه سبک زندگی افراد را می‌سازد، بررسی کند. آنچه در ادامه می‌آید خلاصه‌ای از سخنرانی او در این جلسه است که سه‌شنبه هفته گذشته برگزار شد.

 

اهمیت موضوع این جلسه را باید در امتداد پدیده «جهانی‌شدن» و نزدیک‌شدن انسان‌ها به یکدیگر بدون نزدیکی مکانی دید. جهان امروز به‌نحوی کوچک شده که انسان‌ها بدون نیاز به قرابت‌زمانی، نزدیکی فکری یافته‌اند. در حقیقت، جهانی که می‌کوشد به یک‌روستا بدل شود، نشان از تکثر جامعه جهانی دارد. یکی از دشواری‌های جامعه متکثر که نظریه‌پردازان علوم سیاسی و اجتماعی نیز بر آن تاکید دارند، مساله دین است. از این‌رو، پرسش اصلی چنین طرح می‌شود: چگونه یک باور دینی یقینی که دیگران را باطل می‌شمارد، می‌تواند در جامعه‌ای متکثر به زیست خود ادامه دهد؟ دامنه این پرسش انتقادی صرفا محدود به جوامع مسلمان نیست و امروز تمام جوامع متکثر را در بر می‌گیرد.


پس از حوادث 11سپتامبر، یورگن هابرماس در سمیناری در سال2004 از «بازگشت دین به حوزه‌ عمومی» سخن گفت. دغدغه او در این سخنرانی حفاظت از جامعه در برابر افراط‌گرایی بود؛ یعنی در شرایطی که به باور او، ادیان برخلاف گذشته دوباره به جوامع غربی بازگشته بودند. نظیر همین بحث را سال‌ها قبل، امام‌موسی‌صدر در جامعه لبنان به‌عنوان جامعه‌ای چندفرهنگی مطرح کرده بود؛ البته با تفاوت‌هایی. اما پیش از ورود به مباحث امام‌موسی‌صدر، نخست باید جامعه متکثر را تعریف کرد. منظور از جامعه متکثر یک‌واحد سیاسی- اجتماعی خاص است که از گروه‌های قومیتی، زبانی و مذهبی متفاوت و متمایز تشکیل شده است. درون این واحد سیاسی، شکاف‌های فرهنگی و هویتی خاصی وجود دارد که خرده‌فرهنگ‌های موجود هر‌کدام خطوط قرمز، باورها، علایق و درخواست‌های بعضا غیرقابل جمع با یکدیگر دارند. تا سال2000میلادی دو‌تصویر رایج از رابطه دین و جامعه متکثر در دانش سیاسی، علوم اجتماعی و حقوق عمومی وجود داشت؛ از این منظر جامعه متکثر تنها دو‌راه پیش‌روی خود دارد: یا باید دچار فرقه‌گرایی شود که نتیجه آن خشونت مذهبی است یا باید سکولاریسم را بپذیرد و به‌اجبار دین را از عرصه‌عمومی حذف کرده و خصوصی کند. به‌باور آنها اگرچه سکولاریسم عقاید دینی را در حوزه عمومی سرکوب می‌کند، در نهایت باعث می‌شود مذهبی‌ها یکدیگر را نکشند. در حقیقت، آنها تاکید داشتند خشونت سکولاریسم دست‌‌آخر کمتر از خشونت فرقه‌گرایی است و بنابراین بهترینِ بدهاست. به این ترتیب، نه در سکولاریسم، آزادی عمل وجود داشت و نه در فرقه‌گرایی. جالب آنکه امام‌موسی‌صدر با این معضل مواجه بوده و به این مساله پرداخته: اینکه ما باید یکی از جنبه‌های این دوگانه را بپذیریم یا راه‌حل سومی هم وجود دارد، همچنان‌که هابرماس نیز در سمینار «بازگشت دین به حوزه عمومی» بر وجود راه‌حل سوم تاکید داشت. هابرماس می‌کوشد با قرائت خاصی که از دموکراسی ارایه می‌دهد، سرانجام مسایل مذهبی را با تکیه بر قواعد سکولار حل کند. همین نکته وجه تمایز او از امام‌موسی‌صدر است. اما از سوی دیگر، در ادبیات اخیر سیاسی، دوگانه بدیلی ساخته شده که به نظر می‌رسد امام‌موسی‌صدر نیز به آن متمایل است. بر اساس این گفتار می‌توان دوگانه سکولاریسم و فرقه‌گرایی را کنار زد و دوگانه دیگری را مطرح کرد. در این دوگانه جدید، دین‌ورزی و دموکراسی جای فرقه‌گرایی و سکولاریسم را می‌گیرد. برای تحقق این گفتار شکلی از دموکراسی‌های غیرسکولار مطرح می‌شود که امروزه تحت عنوان دموکراسی انجمنی یا توافقی (Consensus democracy) می‌شناسیم. ساختار دموکراتیک این نظام‌ها، نه بر اساس دموکراسی اکثریتی بلکه سهمیه‌ای است. در‌واقع در این گفتارها دین‌ورزی وجود دارد. به گمانم، ادبیات سیاسی امام‌موسی‌صدر در این راستاست؛ یعنی گسست از دوگانه سکولاریسم و فرقه‌گرایی و فرار از اقتدارگرایی و تاکید بر اصول دموکراسی اما در مقام یک‌مسلمان.


امام‌موسی‌صدر در یکی از مصاحبه‌هایشان در سال1969 با مجله «الصیاد» در پاسخ به اینکه «آیا تلاش شما برای تاسیس مجلس اعلای شیعیان در لبنان، فرقه‌گرایی نیست؟ تصور ما از شما یک‌روحانی سکولار بود» می‌گوید: «من مسلمان هستم. به سکولاریسم اعتقادی ندارم. در این چارچوب اساسا به سکولاریسم باور ندارم. یعنی در چارچوب الگوی شهروندی اگرچه برخی تصور می‌کنند مردودشمردن فرقه‌گرایی به‌معنای پذیرفتن سکولاریسم است، اما چنین تصوری نادرست است. چرا که می‌توان سکولاریسم و فرقه‌گرایی را یک‌جا مردود دانست و در کنار آن از دستاوردهای دین و نتایج مثبت آن بهره گرفت، بی‌آنکه به آثار منفی فرقه‌گرایی و فروپاشی جوامع مبتلا شد.» درجای دیگری از همین مصاحبه می‌گوید: «فرقه‌گرایی منفی این است که فرقه خود را دیوار آهنین قرار دهیم که ما را از دیگران جدا کند. چنین کاری از سوی دین صحیح، مردود است.» فرقه‌گرایی برای حفظ خود یا باید دیگران و غیرخودش را حذف کند یا خود را حصار کند. امام‌موسی‌صدر می‌کوشید شیعیان لبنان در ساختار چندفرهنگی این کشور نه منزوی شوند و نه با دیگران بجنگند و در عین حال در سیستم سیاسی هم حضور داشته باشند. از این‌رو، او عناصر به‌ظاهر متناقض را می‌پذیرد: از یک‌سو، تکثر را کاملا می‌پذیرد و از سوی دیگر بر حضور مذهب تاکید اکید دارد. در حقیقت او در تلاش است با عبور از این منطق، بحث را به همزیستی در سطح جهانی بکشاند. در همان سال، در روزنامه «العصر» می‌گوید: «اگر تعدد فرق باعث جدایی یا ضعفی در جامعه شود، بی‌تردید خطری برای کشور است اما اگر این تعدد درنهایت منجر به تبادل معارف، تجارب و تمدن‌ها شود به‌منزله نیرویی برای کشور است.» در جایی دیگر نیز می‌گوید: «تنها سرمایه لبنان، مردم لبنان است و نباید آن را در تنور فرقه‌گرایی بسوزانیم.» در‌واقع او از یک‌سو بر حفظ دین تاکید داشت و از سوی دیگر این دین را نه انسان‌سوز بلکه انسان‌ساز تعریف می‌کرد. از این‌رو، در‌عین‌حال که تکثر را می‌پذیرد، اما احزاب اکثریتی را نفی می‌کند: «دولت باید دولتی آسمانی باشد. اگر دولت نماینده اقلیت باشد ظلم آشکاری در حق اکثریت است و اگر نماینده اکثریت باشد سرنوشت اقلیت چه خواهد شد؟ دولت نباید نماینده منافع اقلیت یا اکثریت باشد بلکه باید نماینده منافع عموم باشد.» البته منظور او از آسمانی‌بودن دولت نه قدسی‌بودن بلکه فراجناحی‌بودن آن است. بنابراین او با هرگونه دولت فرقه‌ای، اکثریتی و اقلیتی و همچنین هر شکل از ناسیونالیسم و ملی‌گرایی مخالف بود. پس به نظر می‌رسد امام‌موسی‌صدر فهم خاصی از دین داشته که باید مختصات آن را نشان داد.


برخی بر این باورند که درخت را باید از میوه‌اش شناخت. امام‌موسی‌صدر بر این باور بود که دین را نه از استدلال‌های کلامی بلکه باید از نتایج آن شناخت. در‌واقع نتایجی که نشان می‌دهد دینی توانسته بی‌نظمی را به نظم و بی‌سوادی را به آگاهی و باسوادی تبدیل کند و فقر و بی‌اخلاقی را از میان بردارد یا نه. از این‌رو، ایشان مهم‌ترین وجه دین را نه وجه کلامی آن بلکه خدمات اجتماعی‌ای می‌داند که صورت می‌دهد. به این ترتیب، «دین درست» را دینی می‌داند که «پیروان خود را از دیگران منزوی نکند و آنان را به رهاکردن فعالیت‌های اجتماعی و خدمات عمومی فرا نخواند. زیرا تقرب به خدا در این منطق از راه خدمت به خلق است. هدف ما ارتقای سطح زندگی شیعیان، تحقق آرزوهایشان، تحقق طرح‌های شکوفایی و غلبه بر عقب‌ماندگی است.» ایشان بخش عمده دین را با اهداف اجتماعی تعریف می‌کند؛ نظیر مبارزه با بی‌سوادی، مقابله با فقر و ناامنی و تحقق اهداف ملی. از این‌رو، با ادیان دیگر نیز وارد گفت‌وگو می‌شود و هدف تشکل مذهبی را حفظ امنیت ملی می‌داند. این پارادوکس‌ها در اندیشه او با انسجام خاصی به‌هم مرتبط است و نظریه منسجمی ارایه می‌کند. او در تبیین اندیشه خود «گفت‌وگو» را تنها راه ممکن‌ می‌داند: «راه این همبستگی، گفت‌وگویی است که قطعا به تفاهم، نزدیکی و وحدت می‌انجامد و گمان می‌کنم برای همبستگی راهی جز گفت‌وگو و هماهنگی نماند.» به این ترتیب، اندیشه او بسیار نزدیک به دموکراسی انجمنی است. دموکراسی انجمنی چند ویژگی برجسته دارد: نخست اینکه ساختار دولت حزبی نیست و بر سر ائتلافی بزرگ می‌ایستد. دوم، سیستم انتخاباتی در دموکراسی انجمنی سهمیه‌ای است؛ یعنی اقلیت را طرد یا سرکوب نمی‌کنند و برای آنها نیز سهمی قایل است. سوم، تاکید بر حکومت‌های محلی و خودمختاری است که امام‌موسی‌صدر این طرح را به‌جد در لبنان پیش می‌برد. اما به‌گمانم، این نوع نظام‌های سیاسی دوام نمی‌آورند مگراینکه نخبگان جامعه به‌هم اعتماد داشته باشند، همدیگر را تحمل و بتوانند اعتماد پیروان سیاسی خود را جلب کنند. بنابراین در دموکراسی انجمنی، نخبگان نخست باید خطر ذاتی نبود سیستم را حس کنند و سپس به هرقیمتی در حفظ سیستم و جامعه متعهد باشند و سرانجام شکاف‌های خرده‌فرهنگی را تحمل کنند. از این‌رو، پیش‌شرط‌های گفت‌وگو در جامعه انجمنی، آزادی، احترام، اعتماد و تحمل است؛ مولفه‌هایی که امام‌موسی‌صدر برای یک‌زیست دینی در یک‌جامعه متکثر بر آن تاکید داشت.

منبع: شرق

فلسفه و تفکر واقعی در زندگی انسانی به بیان دکتر بیژن عبدالکریمی/ ریشه تفکر، یکی از دلایل موفق نشدن داعش در ایران

عبدالکریمی
شناسه خبر: 2428498 تاریخ مخابره: سه‌شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳ - ۱۲:۳۴
اگر در جامعه­‌ای مثل ایران جریاناتی چون طالبانیسم یا پدیداری مثل داعش نمی‌­تواند ظهور یابد اما در جوامعی که کمر فلسفه با حملات کسانی چون ابن­ تیمیه یا غزالی شکست، ظهور پیدا می‌کند، یکی از دلایل مهمش این است که هنوز عقلانیت ابن سینایی و صدرایی در حافظه تاریخی و در افق فکری و فرهنگی ما، با شدت و ضعف­های گوناگون حضور دارند.

به گزارش خبرنگار مهر، همایش روز جهانی فلسفه با عنوان دمی زندگی _ برای زندگی، امروز در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد این مراسم با حضور دکتر کریم مجتهدی استاد فلسفه دانشگاه تهران و دکتر بیژن عبدالکریمی استاد فلسفه دانشگاه آزاد اسلامی و حمید رضا آیت الهی رئیس سابق پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به سخنرانی پرداختند. در این مراسم دکتر بیژن عبدالکریمی با عنوان "چرا فلسفه" سخنرانی کرد که شما را به خواندن متن آن دعوت می کنیم؛

فلسفه چیست؟ تفکر چیست؟

تعریف فلسفه و تفکر ساده­ نیست. ما به سهولت نمی­‌توانیم به این پرسش­ها پاسخ دهیم. هر تعریفی از فلسفه و تفکر خود نوعی فلسفه است. در سیاق بحث کنونی من فلسفه را هم معنا و مساوق با تفکر می ­گیرم زیرا اگر بخواهم برای مخاطبان کنونی، مهندسین و دانشجویان رشته های فنی و مهندسی به توضیح تمایز آنها بپردازم، شاید به لحاظ تعلیمی صحیح نباشد و ما را از مسیر اصلی بحث دور کند. (بودا و مسیح متفکر بودند اما فیلسوف نبودند. مراد من از فلسفه و تفکر همان امری است که مسیح، بودا و ارسطو پرداختند) لذا اصطلاح فلسفه و تفکر را صرفاً به معنای متافیزیک یونانی محدود نکنیم. در سیاق بحث کنونی من که می­‌گویم «فلسفه»،مرادم تفکر کلی درباره هستی، جهان، انسان، معرفت، حقیقت و ... است.

معنای واژه به سیاق بحث بستگی دارد. گاه می ­گوییم «فلسفه» و مرادمان صرفاً فلسفة یونانی و تفکر متافیزیکی، یعنی فلسفه به آن معنایی است که در یونان باستان با سقراط و افلاطون آغاز شد و تا دکارت، کانت، هگل، نیچه و تا به امروز در سنت تفکر غربی ادامه داشته است. در این سیاق باید توجه داشته باشیم فلسفه یا تفکر متافیزیکی نه یگانه نحوه تفکر بلکه تنها یک نحوه از انحاء گوناگون تفکر است. فرضاً بودا، کنفوسیوس عیسی، حافظ، مولانا، گوته و ... متفکر بوده­‌اند اما متافیزیسین، یعنی اهل فلسفه در معنای یونانی کلمه نبوده ­اند اما گاه می­گوییم فلسفه و مرادمان حب دانایی، حکمت و تفکر به طور کلی است.

لذا در سیاق بحث کنونی بنده از شأن تفکر کلی، که فلسفه یونانی صرفاً یکی از شقوق آن است، و شیوه‌­های تفکری چون دینورزی، عرفان و هنر اصیل را نیز دربرگرفته، در تقابل با علم جزیی ­نگر تجربی، سیاست، فهم متعارف، ژورنالیسم، ایدئولوژی، تئولوژی و ... قرار می­ گیرد، دفاع می­کنم.

سوال: چرا فلسفه؟ چرا تفکر؟

چه چیز به زندگی انسان شأن انسانی می ­بخشد؟ آیا هر نحوه زیست را می­‌توان زیستنی انسانی نامید؟ آیا با صرف رفع نیازهای جسمی، یعنی خوردن، خوابیدن و ارضاء غرایز جنسی، یعنی اموری که آدمیان با دیگر حیوانات نیز مشترکند، می­توان مدعی زیستی انسانی شد؟

زندگی بدون فلسفه و تفکر زندگی انسانی نیست. یعنی زندگی بدون تفکر ارزش زیستن ندارد. به قول سقراط «زندگی ­ای که برایش تأمل نشده باشد در واقع انسانی نیست»، زیستن نازیسته است، زندگی­‌ای است که تجربه نشده است. لذا به اعتقاد من و لااقل برای خود من زندگی بدون فلسفه و بدون تفکر امکان­پذیر نیست. اگر خداوند هزار بار به من عمر و فرصت زیستن دهد بی ­تردید و بدون کم­ترین شک و شبهه‌­ای هر هزار بارش را با فلسفه و با آرزو و تمنای تفکر و برای آماده شدن برای تفکر سپری خواهم کرد و حتی یک هزارم از یکی از این هزار بار حق زیستن را به چیزی غیر از فلسفه و تلاش برای کسب لیاقت برای تفکر نخواهم گذراند.

زندگی انسان تنها با اندیشیدن به خود این جهان، جایگاه انسان در این جهان و به خود زندگی شأن انسانی پیدا می­ کند. هیچ چیز در این جهان زیباتر و متعالی­‌تر از اندیشیدن به خود هستی، اندیشیدن به جهان، اندیشیدن به مقوله حقیقت، اندیشدن به امر قدسی و اندیشدن به روح انسانی نیست.

فلسفه صرف شاخه­‌ای پژوهشی یا رشته­‌ای دانشگاهی و آکادمیک نیست، بلکه شرط آدمیت آدمی است. وضعیت اسف­بار علوم انسانی و فلسفه در کشور نباید مبنای قضاوت قرار گیرد. ممکن است در جوامعی چون جامعة ما بسیاری از سر تصادف، بی‌­عرضگی، ناتوانی و مفلوک بودن به حوزه علوم انسانی پرتاب شده­ باشند. اما این نباید ملاک قضاوت ما قرار گیرد. علوم انسانی، و در این میان فلسفه، و علی‌­الخصوص «فلسفه محض»­ــ و نه آنچه به نحوی مسخره و در تعبیری مضحک­تر «فلسفة مضاف» خوانده می­شود­ــ حقیقتاً طعم و بوی دیگری دارد. کسانی که زیبایی، شگفتی و عظمت روح انسانی و اندیشیدن به هستی، جهان و حقیقت را با تمام وجود لمس و درک کرده ­اند، دیگر هیچ متعلق دیگری نمی­تواند ذهن آنان را به خود جذب کند.

فلسفه، تفکر و خودآگاهی چیزی از سنخ دیگر آگاهی­ها و از جنس علوم آخور نیست. فلسفه و تفکر چیزی به شما می­‌دهد که باید هزینه­ هایش را پرداخت کنید. اگر کسی به دنبال فلسفه و تفکر لیکن بدون پرداخت هزینه است و تصور می­ کند از فلسفه و تفکر می­تواند به آلاف و الوف برسد دریافت درستی از مقولة حکمت، فلسفه و تفکر نداشته است. فلسفه و تفکر حاصل انکشاف افق و امکانات اصیلی از خود هستی است که بر ساحت و نحوة بودن اصیل آدمی مکشوف می­ شود.

زمانه ما: بسط آگاهی و زوال خودآگاهی

فلسفه، نه در معنای خاصش یعنی در معنای متافیزیک یونانی بلکه در معنای عامش، نوعی تفکر کلی راجع به جهان و نوعی خودآگاهی و چیزی از سنخ شور زندگی، معناداری، آزادگی و چیزی از سنخ عشق (اروس) است. لذا هیچ چیز نمی­‌تواند هزینه و بهای آن را تعیین کرده، با آن برابری کند. وقتی کسی آزادگی را انتخاب می­ کند، باید توجه داشته باشد که این آزادگی هزینه و قیمتش سنگین است و فرد آزاده باید این هزینه و بهاء را بپردازد. انتخاب آزادگی می­تواند با محرومیت، سرکوب شدن، به حاشیه رانده شدن، شرمندگی در برابر اعضای خانواده به دلیل عدم توانایی در اجابت ضروری­‌ترین و اولیه­‌ترین نیازهای اعضای خانواده، حبس و حتی نوشیدن جام شوکران یا شمع آجین شدن همراه باشد، اما فرد آزاده به خوبی آگاه و خودآگاه است که «آزادگی» به بهای پرداخت یک چنین هزینه­‌هایی می‌­ارزد. آزادگان به خوبی می­دانند و حتی لحظه‌­ای در این خودآگاهی انسانی تردید روا نمی­دارندکه زندگی بدون آزادی و آزادگی شأن و ارزش انسانی ندارد. لذا آنان بر اساس خودآگاهی و انتخاب اصیل خویش نمی­ توانند مسیر دیگری را برگزینند.

زمانه ما و بسط اخلاق بردگی

اهل فلسفه و اهل تفکر در برابر این پرسش اهل مدینه که «چرا فلسفه؟ چرا تفکر؟» به نحو متقابل از آنان می­‌پرسند: «اگر فلسفه، تفکر و خودآگاهی نه، پس چه؟» هیچ پاسخی به این پرسش اخیر، همچون «قدرت، ثروت، شهرت، شهوت و...» نمی­تواند پاسخ مناسبی برای آن باشد. اهل فلسفه و تفکر از افراد جامعه می­‌پرسند: چقدر حاضرید بگیرید تا حماقت و عدم خودآگاهی را برگزینید؟ آزادگان و اهل تفکر از اهل مدینه می­پرسند: چقدر حاضرید بگیرید و به بردگی خویش تن دهید؟ چقدر حاضرید بگیرید تا زندگی را بی­‌شور و شوق طی کرده، بدون عشق و سرمستی به زندگی در زمین گام بردارید؟ اما، اهل فلسفه و تفکر، یعنی آزادگان شورمست سودایی، به خوبی خودآگاهند که عشق به زندگی اصیل و انسانی، شاعرانه زیستن و عاشقانه گام برداشتن بر روی زمین، در برابر هستی بیکران و بیکرانگی هستی ایستادن و در برابر آن پرسش کردن و وجود را به پرسش خواندن و اجابت ندایی که از ژرفنای هستی آنها را به خویش فرا می ­خواند به آنان آزادی، آزادگی و نحوة زیستنی می ­بخشد که دیگر برایشان بازگشت به غار تنگ و تاریک زیستن غریزی و روزمره امکان­پذیر نیست.

مثال مشهور غار افلاطونی و زندانیان غار

اهل فلسفه و تفکر می ­دانند در هیچ نقطه ­ای از جهان، مستقل از ساحت تفکر و جدای از پرتو تفکر آزادی وجود ندارد. آنان به خوبی آگاهند که آزادی ذاتاً و صرفاً مقوله ­ای سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه مقوله‌­ا­ی انسانی (اگزیستانسیل) نیز هست و اساساً همین مقولة اگزیستانسیل است که می ­تواند بنیادی برای آزادی­های سیاسی و اجتماعی باشد. به بیان ساده­‌تر، آزادی تنها و تنها برای جان­های آزاده امکان­پذیر است و تنها و تنها در پرتو حکمت، فلسفه و تفکر است که «جان آزاده» شکل می ­گیرد و آزادگان قوام­‌بخش آزادی و جامعة آزادند. اما این آزادی و آزادگی البته که هزینه دارد. آن کس که آزادگی را تجربه می­کند نمی­تواند به بردگی تن دهد، و کسی که به بردگی تن نمی­دهد قاعدتاً در برابر نظام­هایی که جوامع به افراد تحمیل می ­کنند، و در برابر افق­هایی که قدرت­ها به منزله اصیل­ترین و نهایی­‌ترین افق­ها می­ نمایانند، می ­ایستد.

آشکار است که چنین فردی با ساختارهای اجتماعی و ساختارهای تاریخی چندان سازگاری ندارد. لذا باید توجه داشت که سرنوشت سقراط­، هر چند که در افراطی­ترین و آشکارترین شکل حذف یک فیلسوف است­، یک حادثه نیست، بلکه یک قاعده است، هر چند که این حذف غالباً اشکال کم­تر آشکاری به خود می ­گیرد.

اگر کسی تقدیری غیر از این از فلسفه، حکمت و تفکر انتظار دارد، در واقع حاق و معنای حکمت و فلسفه را، که نوعی استثنا بودن و بر خلاف عادت زیستن و  به شیوه­ ای  برخلاف مسیر حرکت کردن و نوعی پرسش­گری در برابر جهل مرکب زمانه و به تعبیر سقراط خرمگس آشفته­ ساز خواب غفلت مدینه بودن است، در نیافته است.

فلسفه از انسان یک بوروکرات و تکنوکرات نمی­سازد (علم و تکنولوژی می­سازد) که با ساختارها کنار ­آید و ساختار نیز قیمتش را پرداخت کند. فلسفه کوششی است برای کشف افق­ها و امکانات تازه و به پرسش گرفتن افق­ها و امکاناتی که خودش را به منزله نهایی­‌ترین امکانات معرفی می­ کند.

متفکر می­خواهد نشان دهد امکاناتی که در مدینه عرضه می­شود نهایی‌­ترین امکانات نیست و افق­های وسیع­تر و اصیل­تری در برابر انسان گشوده است؛ و قاعدتاً چنین پرسش­گری­ هایی هزینه­هایی بس سنگین به همراه خواهد داشت.

نقد فلسفه/ گذر از فلسفه از رهگذر فلسفه

اما در روزگار ما در بحث از ارزش و اعتبار فلسفه به یک نکته بسیار اساسی باید توجه داشت و آن این که در زمانه ما تفکر اصیل و حقیقی ناگزیر از مسیر فلسفه می­ گذرد. یعنی در روزگار ما نمی­توان برای تفکر حقیقی و حتی برای گسست از تفکر متافیزیکی از مسیری غیر از مسیر فلسفه عبور کرد. البته این سخن به این معنا نیست که تفکر مطلقاً مساوی با متافیزیک یونانی است، بلکه بدین معناست که شما نمی­توانید فقط غرق در اخبار و روایات یا غرق در عرفان باشید و درکی از علم و عقلانیت جدید و بسط سوبژکتیویسم و نیهیلیسم متافیزیکی روزگار ما نداشته باشید و مدعی صاحب نظر بودن و اهل تفکر بودن نیز باشید.

طبیعتاً از آن جهت که در روزگار ما به جهت سیطرة تمدن متافیزیکی غرب این سنت تفکر متافیزیک یونانی است که سیطره و هژمونی یافته است، هر نوع تفکر دیگری نیز از مسیر اندیشیدن به این سنت نظری تاریخی، یعنی سنت متافیزیک یونانی می ­گذرد. لیکن، در بحث حاضر، فلسفة یونانی و تفکر اصیل در شیو­ه ­هایی غیرمتافیزیکی، در برابر علوم جدید، فهم متعارف، سیاست، تئولوژی و ایدئولوژی، در جبهة واحدی قرار دارند و به همین دلیل بنده از هر دو، هم فلسفه یونانی و همه شیوه­های دیگری از تفکر کلی غیرمتافیزیکی، به اعتبار تقابل با مراتب مادون فلسفه و تفکر، که به انکار فلسفه و هر گونه تفکر کلی می­پردازند، در موضع دفاع هستم هر چند که ممکن است به خود متافیزیک یونانی در قیاس با مراتب بالاتر و اصیل­تری از تفکر به طرح دیدگاه­هایی انتقادی بپردازم.

دو معنا از فلسفه: حرف زدن درباره فلسفه و تفلسف

نکتة بسیار اساسی دیگر این است که باید میان دو معنا از فلسفه تمایز قائلم شویم، همان دو معنایی که اصطلاح فلسفه را در لسان بنده و در پرسش اخیر به یک مشترک لفظی تبدیل کرده است. یاسپرس می­گوید تمایز بسیار عظیمی وجود دارد میان «حرف زدن دربارة فلسفه» و «فعل فلسفه ­ورزی». در بسیاری از اوقات ما راجع به فلسفه وراجی می­کنیم. اما باید توجه داشته باشیم وراجی در باب فلسفه، خود فلسفه نیست. لذا ممکن است ما یک عمر فلسفه بخوانیم، یک عمر فلسفه بنویسیم و یک عمر فلسفه درس بدهیم بی­ آنکه براستی اهل فلسفه باشیم. حتی این که من تاریخ فلسفه می­خوانم، تاریخ فلسفه درس می­ دهم و اینکه دائماً راجع به بزرگان فلسفه صحبت می­کنم، خود می­تواند مانعی جدی برای عمل فلسفه­ورزی واقعی و تفکر حقیقی باشد.

یعنی من می­توانم یک استاد عصا قورت داده فلسفه باشم و به صرف اینکه استاد فلسفه در حوزه یا دانشگاه هستم این امر بر من مشتبه بشود که اهل فلسفه هستم. می­توان استاد فلسفه بود بی­ آنکه اهل فلسفه بود. لذا اگر فلسفه را به منزله عمل تفکر و فلسفه ­ورزی بگیریم نمی­توان گفت که کِی و چه موقع عمل فلسفه­ ورزی کفایت خواهد کرد و به پایان خودش می ­رسد. یعنی فرد از زمانی که تولد حقیقی می ­یابد و پا در مسیر حیات فکری و معنوی می­گذارد، دیگر نمی­ تواند از این مسیر بازگردد و پا در مسیر دیگری گذارد. فلسفه و تفکر حقیقی مسیری بی ­بازگشت است. استادی دانشگاه بازنشستگی دارد اما تفلسف و تفکر حقیقی، مثل خود زندگی، بازنشستگی ندارد. آن که از مسیر فلسفه و تفکر بازمی ­گردد و پا در مسیر دیگری، فرضاً سیاست یا بازار می­گذارد از اولش هم اهل فلسفه و تفکر نبوده است. فلسفة فیلسوف و تفکر متفکر و هنر هنرمند تا آخرین لحظة حیات و رویارویی با مرگ­ از جان فیلسوف، متفکر و هنرمند جدایی ­ناپذیر است.

فلسفه ممکن است تبدیل به شغل شود، یعنی موقعیت شغلی و اجتماعی فرد وی را وا دارد که فرضاً مطالبی را بخواند و بنویسد که مربوط به رساله­ های دانشگاهی یا ارتقا اداری و بوروکراتیک او از استادیاری به دانشیاری یا از دانشیاری به استاد تمامی است، و متأسفانه این امور به بخش اعظم فعالیت­ها در جهان فلسفه تبدیل شده است اما یادمان باشد که این­ها فلسفه نیست. این گونه فعالیت­ها صرفاً بخشی از فعالیت­های اداری و بوروکراتیکی است که در همه نهادها، مثل شهرداری­ها، بانک­ها، ارتش، نهادهای صنفی و از جمله در دانشگاه­ها و گروه­های فلسفه صورت می ­گیرد.این فعالیت­ها همان چیزی است که یاسپرس از آن به سخن گفتن در بارة فلسفه و نه خود عمل و کنش فلسفه ­ورزی یاد می­کند.

واقعاً فلسفه به چه دردی می­ خورد؟

برای من این سؤال که «فلسفه به چه دردی می‌­خورد؟»، درست مثل این پرسش است که «تفکر به چه دردی می­ خورد؟» اما آیا آدمی بدون تفکر می­تواند از زندگی انسانی برخوردار باشد؟ به نظر من فلسفه، یعنی تفکر در معنای عام کلمه، یعنی تفکر در باب اصول و کلی­‌ترین و غایی‌­ترین مبادی فکری بشر، قوام بخش فرهنگ و تمدن و افق حیات فردی و قومی است. یعنی هر فرهنگ، هر سنت تاریخی و هر تمدنی که بر اساس یک فرهنگ و درون یک سنت نظری تاریخی شکل گرفته و می ­گیرد قوامش به تفکر متفکران و فلسفة فیلسوفان و ادب و هنر هنرمندان و نه دانش تکنسین­ها و علوم تجربی دانشمندانش است.

نگویید «بودا، کنفوسیوس، ارسطو یا مسیح چه کردند» آنان قوام­بخشان سنت­های تاریخی بزرگی همچون سنت تاریخی هندی، سنت تاریخی خاور دور، سنت تاریخی متافیزیکی یا سنت تاریخی عبری بوده‌­اند و همة فهم­ها، تفسیرها، کنش و رفتار­های فردی و جمعی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و... همه و همه در چارچوب و افق تاریخی‌­ای رخ داده و می­ دهند که فیلسوفان و متفکران قوام­بخش آن بوده ­اند.

برای مثال، در تاریخ فرهنگ و تمدن خود ما فلسفة فیلسوفانی چون ابن سینا یا ملاصدرا صرفاً پاره‌­ای حرف­ها و اندیشه­‌های بی­‌بو و بی­ خاصیتی نبوده ­اند که فقط لای صفحات کتاب­ها حضور داشته و در محافل محدود فلسفی صرفاً برای فضل­ فروشی­های فلسفی و نه چیزی بیش از این کاربرد داشته ­اند. فارابی، ابن سینا و ملاصدرا قوام­بخش عقلانیتی در فرهنگ و تمدن ما هستند که حتی امروز ما از نتایج و ثمرات آن برخورداریم.

اگر در جامعه­‌ای مثل ایران جریاناتی چون طالبانیسم یا پدیداری مثل داعش نمی­تواند ظهور یابد اما در جوامعی که کمر فلسفه با حملات کسانی چون ابن­ تیمیه یا غزالی به فلسفه شکست، ظهور پیدا می­کند، یکی از دلایل مهمش این است که هنوز عقلانیت ابن سینایی و صدرایی در حافظة تاریخی و در افق فکری و فرهنگی ما، با شدت و ضعف­های گوناگون حضور دارند.

انسان همانطور که به مسکن نیاز دارد به مأوای معنوی و فرهنگی نیز نیاز دارد. این مأوا را تفکر، چه در شکل فلسفه و چه در شکل دین، عرفان، هنر و ادبیات، شکل می­ دهد. انسان بدون معنا نمی­تواند در این کره زندگی کند. انسانی که چرایی ندارد، به قول نیچه نمی­تواند با چگونگی­ هایش بسازد. پرسش از معنای جهان و چرایی­ها در حوزه فلسفه است. ین پرسش که «چرا فلسفه؟ چرا تفکر؟» پرسشی است که مدینه و جامعه در هر دوره‌­ای از تاریخ تفکر و تاریخ فلسفه در برابر فیلسوف و متفکر می ­نهد.

ــ سیاست و تفکر/ مدینه و تفکر

به لحاظ سیاسی و اجتماعی هر کنشی که در جامعه صورت می­گیرد در چارچوبی خاص و بر اساس پاره‌­ای از ارزش­ها و جهت­گیری­ها صورت می ­پذیرد.

آنچنانکه لئو اشتراس، فیلسوف سیاسی بزرگ قرن بیستم، به درستی بیان می­کند هر کنش سیاسی و اجتماعی در جامعه یا در جهت «حفظ وضع موجود» است یا در جهت «تغییر وضع موجود». یعنی هر کنشی یا وضع موجود را «خوب» می­داند و خواهان است از «بد» شدن اوضاع یا لااقل از «بدتر» شدن اوضاع ممانعت به عمل آورد یا برعکس، وضع موجود را «مطلوب/ خوب» ندانسته، خواهان «بهتر» شدن اوضاع است.

در هر صورت هر کنش­گر فردی و اجتماعی و هر جریانی، اعم از محافظه­‌کار یا دگرگون­‌طلب، با مفاهیمی چون «خوب»، «بد»، «بهتر»، «بدتر»، «سعادت»، «پیشرفت»، «ظلم»، «عدالت»، «آزادی» و... سر و کار دارد. اما مسأله این است که سرشت و حقیقت همة این مفاهیم مبهم و ناروشن و تأمل ناشده است و هر فرد، جریان و جامعه‌­ای برای حرکت و کنش خویش نیازمند افقی است که بر اساس پاسخ به پرسش از سرشت  و حقیقت این مفاهیم شکل می ­گیرد.

فرد یا جامعه­‌ای که خواهان بهتر شدن اوضاع یا نیل به عدالت یا آزادی است لیکن نمی­داند «انسان چیست؟»، «سعادت وی کدام است؟» یا «عدالت و آزادی چگونه اموری هستند؟» و ... چگونه  می ­تواند مسیر خود را به درستی بیابد و آن را به درستی طی کند؟ لیکن باید توجه داشت که همة این پرسش­ها مسائلی فلسفی و نه علمی، تکنیکی یا فنی هستند. لذا این حرف ارسطو را باید جدی گرفت: برای اینکه فیلسوفی کرد باید فیلسوفی کرد، و برای اینکه فیلسوفی نکرد باز هم باید فیلسوفی کرد.

یعنی یک مدینه بدون یک افق، بدون یک چارچوب کلی و در خلأ نمی­تواند فهم، کنش و حرکت سیاسی و اجتماعی داشته باشد. چارچوب­های حرکت هر فرد و جامعه‌­ای را فرهنگ آن جامعه شکل می­دهد و فلسفه، تفکر، هنر و شعر، و نه علوم جزیی و سیاست و اقتصاد، قوام­بخش عقلانیت و فرهنگ هر قوم تاریخی هستند.

در تلقی اکثر افراد جامعه، از جمله سیاست­مداران، دانشمندان علوم تجربی و عوام، فلسفه صرف یک رشته مطالعاتی و دانشگاهی و نوعی ورزش ذهنی و تفنن فکری، یعنی چیزی شبیه بازی شطرنج یا حل جدول کلمات متقاطع است، به خصوص که بعضی از رشته­‌های فلسفه هم در روزگار ما، از تخصصی شدن و تکنیکی شدن فلسفه دفاع می­کنند و جریاناتی همچون برخی از شاخه­های فلسفه­‌های تحلیلی به طرح مباحث فلسفی­‌ بسیار انتزاعی همچون اثبات وجود خارج، بحث از سولیپسیسم یا معضل اذهان دیگر می ­پردازند.

البته ظهور و بسط این گونه تفکر انتزاعی دلایل تاریخی خود را دارد و ریشه‌­های آن را در سوبژکتیویسم متافیزیکی، اوج­گیری این سوبژکتیویسم در تفکر دکارتی و کانتی، و در نگاه سیانتیستی و پوزیتیویستی (در معنایی عام) به جهان و تلاش به منظور سیطره بخشیدن الگو و یقین معرفت علمی و ریاضیاتی برتفکر فلسفی باید جست­جو کرد.

اما این گونه فلسفه­‌ها نیز با شیوة زیست ما، یعنی با سیطره یافتن عقلانیت علمی و تفسیر علمی و تکنیکی از جهان، انسان، تفکر، معرفت و حقیقت پیوندهای بسیار وثیقی دارند.

رابطه فلسفه و زندگی

 وقتی از شیوه‌ه­ایی از تفکر و فلسفه ­ورزی سخن گفته می ­شود که با زندگی واقعی و تاریخی ما پیوند ندارد، این گونه تفکر و فلسفه ­ورزی از دو حالت خارج نیست: یا آنچه گفته می­شود وراجی است و ظاهری فلسفی دارد لیکن فلسفه و تفکر در معنای حقیقی و راستینش نیست. برای مثال، اگر شما فلسفه را به نوشتن شرحی بر پاره‌­ای از متون مثل «منظومه» حاج ملا هادی سبزواری یا «پدیدارشناسی روح» هگل و به صرف امری فیلولوژیک (لغت­شناسانه) و شرح لغوی مفاهیم، واژگان و اصطلاحات دشوار یا ترجمة عبارات عربی این سینا و ملاصدرا یا جملات آلمانی هوسرل و هایدگر تبدیل کردید، جسد فلسفه را جایگزین جان و حیات تفکر فلسفی کرده ­اید یا در این میان، یعنی میان آن بحث فلسفی و واقعیت زندگی، مفاهیم و حلقه­‌ها­ی واسطه­‌ای وجود دارد که آن بحث را با زندگی فردی و اجتماعی ما پیوند می­ دهد، لیکن این مفاهیم و حلقه­ های واسطه یا برای خود صاحب سخن روشن نیست (در آن صورت صاحب سخن را نمی­توان اهل فلسفه برشمرد) یا برای مخاطب روشن نیست (که در آن صورت مخاطب اهل فلسفه و تفکر نیست).

یکی از اساتید ما همیشه می­گفت: «فلسفه با آسفالت خیابان سر و کار ندارد». این سخن را باید به این شکل اصلاح کرد: «فلسفه به نحو مستقیم با آسفالت خیابان سر و کار ندارد». اما فلسفه اگر فلسفه حقیقی و نه شبه­ فلسفه باشد، همة شئونات زندگی ما حتی آسفالت خیابان را دگرگون خواهد کرد. اگر امروز در آسفالت­های خیابان­های ما چاله، چوله وجود دارد، بی‌­تردید ناشی از این حقیقت است که در عقلانیت و خرد تاریخی و قومی ما چاله، چوله­‌های فراوانی وجود دارد اما فلسفه اگر فلسفه­‌ورزی در معنای راستینش باشد، حتی در مباحث انتولوژیک و وجودشناسانه، که ظاهراً از جملة انتزاعی­‌ترین مباحث فلسفی­ که به اعتقاد اینجانب و به تبع هایدگر یگانه معنای فلسفه و فلسفه در معنای اصیل و راستینش است­ شما امکانات تازه­ای از هستی را درک می­کنید یا لااقل به امکانات تازه­ای از هستی می­‌اندیشید و همین امکانات تازه بی­‌تردید با امکانات کنونی حیات مدینه در چالش است و آنها را به چالش می­کشد و بر آنها نور و پرتو تازه‌­ای می­ افکند.

 برخی تصور می­ کنند بسیاری از مباحث فلسفه مثل بحث از جوهر و عرض، اصالت وجود یا اصالت ماهیت، اثبات وجود جهان خارج و... به هیچ کاری نمی­ آید.  لیکن، یک فیلسوف یا متفکر می تواند از همان به ظاهر انتزاعی­‌ترین مباحث فلسفی و نظری نتایج و لوازمی را استنتاج کند که در کار فهم مبرم­ترین مسائل و بحران­های فرهنگ، تمدن و جامعه و مواجهه با این بحران­ها مفید باشد، آن چنان که فرضاً هایدگر از بحث دربارة انتولوژی مبتنی بر مفهوم جوهر (substance ontology) ارسطو افق تازه­ای را برای درک بحران­های فرهنگ و تمدن غرب و مدرنیته کشف می ­نماید اما در مقابل، یک نامتفکر می­تواند از مبرم­ترین و ضروری­ترین مسائل روزگار ما مثل نیهیلیسم، بحران اخلاق یا مرگ معنا به سادگی عبور کرده، بصیرت نیچه مبنی بر «مرگ خدا» در روزگار کنونی را به استهزا گیرد.

لذا فیلسوف اگر جدی­ و اصیل باشد، می­تواند نتایج و لوازم  به ظاهر انتزاعی­‌ترین مباحث فلسفی را در حیات فردی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی انسان­ها و در خصوص معناداری این جهان، جایگاه و موقعیت فرد و نحوة سلوک وی در این جهان نشان دهد.

مشروط بر این که ثنویت «ذهنی­-عینی» دکارتی را بپذیریم و صرفاً اگر بخواهیم با زبان غیراصیل و رایج روزگار خویش، که مبتنی بر یک چنینی ثنویتی است، با مخاطب خود سخن بگوییم، باید گفته شود فیلسوف و متفکر انتزاعی­‌ترین مباحث را با عینی­‌ترین دردها و رنج­های بشری پیوند می­دهد، در حالی که نافیلسوف و نامتفکر عینی‌­ترین مسائل و بحران­ها را به اموری ذهنی و توهمی تبدیل کرده، ما را به مواجهه­‌ای به ظاهر عینی اما در واقع ذهنی و دن­کیشوت­‌وار با واقعیت­ها سوق می­دهد.

همان گونه که گفته شد: باید میان «فلسفه ­ورزی» و «فلسفه ­فروشی و فضل­ فروشی­های فلسفی» و میان «حقیقت فلسفه» و «واقعیت موجود» آن در جامعة خودمان فرقی بنیادین گذاشت. همة سخنم در این است که فلسفه امری انتزاعی نیست. فلسفه با واقعیت انضمامی زندگی نسبت دارد. تفکر اگر حقیقی و واقعی باشد، با امر انضمامی سر و کار دارد.

شما نباید اصل فلسفه و ضرورت تفکر را زیر سؤال ببرید، بلکه باید در مورد نوع تفکر و شیوة فلسفه­‌ورزی خویش تجدید نظر کنید. در بسیاری از مواقع در جامعة خود ما نیز چنین است. روشنفکران، روحانیون، طلبه­‌ها، اساتید و دانشجویان ما راجع به موضوعات و مقولاتی بحث می­کنند یا راجع به برخی از مقولات به گونه­‌ای سخن می­‌گویند که نمی­تواند با واقعیت حیات فردی و اجتماعی ما ارتباط برقرار کند. به همین دلیل مباحث نظری در مسیری و واقعیت اجتماعی و تاریخی ما در مسیری دیگر حرکت می­کند. این نشان می­دهد که جامعه روشنفکری، حوزوی و دانشگاهی ما به نوعی از تفکر نایل نشده است که بتواند با واقعیت اجتماعی ارتباط برقرار کند.

اگر شما به دنبال کنش­گری­ و حرکت اجتماعی در جامعه بوده، خواهان اثرگذاری تاریخی و عملی بیشتری در جامعه هستید، از کجا و از کدامین نقطه می­خواهید حرکت خود را آغاز کنید؟ چه مسیری را طی خواهید کرد؟ کنش شما در کدامین چارچوب و با چه جهت­گیری­ها و چه اهدافی و برای تحقق کدام ارزش­ها صورت خواهد گرفت؟

آیا کنش­گر خودش به کنش خویش جهت می­بخشد، یعنی آیا برای مثال این خود یک مهندس، یک برنامه­‌ریز، یک تکنوکرات و بوروکرات یا یک سیاست­مدار است که برای فعالیت­های تکنیکی، برنامه­‌ریزی، بوروکراتیک، اجرایی و سیاسی خویش هدف و چارچوب تعیین می­کند؟ البته مهندسین، برنامه­‌ریزان، تکنوکرات­ها، بوروکرات­ها، مدیران و سیاست­مداران مدعی هدایت، رهبری و تعیین چارچوب و هدف برای جامعه و فعالیت­های خویش هستند، لیکن آنها کم­تر به این امر خودآگاهی دارند که آنان بر اساس دوکسا، یعنی ظن و گمان و نه نوعی معرفت و اپیستمه حرکت می­کنند و کم­تر درمی­‌یابند که بسیاری از مسائل جامعه از سنخ صرف مسائل عملی و تکنیکی نیست و با به کارگیری بسیاری از فنون و تکنیک­ها مسائل و بحران­های مدینه کماکان به قوت خود باقی است.

برای مثال برنامه‌ریزان یا سیاست­مداران گمان می­کنند که مسائل صرفاً با برخی از برنامه ­ریزی­ها یا اعمال پاره‌­ای از سیاست­ها حل می‌­شوند اما در بسیاری از مواقع برنامه­ها پیوسته تغییر می­یابند و سیاست­ها و حتی نظام­های سیاسی تغییر می­کنند لیکن  مسائل و بحران­ها کماکان به قوت خود باقی می ­مانند.

این تصور که بدون نیاز به فلسفه و تفکر عمیق و بنیادین و بدون عروج به ساحت نظر می­توان به حل مسائل عملی پرداخت، توهمی بیش نیست، توهمی که گاه جان­ها، استعداد­ها، خون­ها و سرمایه­‌های مادی و معنوی بسیاری را به نحوی بی­‌حاصل ویران و تباه ساخته و می­ سازد. در واقع اگر ما فکر کنیم که مسائل سیاسی را بدون عروج به عالم نظر می­توانیم حل کنیم، دچار سیاست­‌زدگی هستیم.

اگر ما فکر کنیم که مسائل جامعه مسائل صرفاً فنی، اجرایی و تکنیکی است و بدون عروج به ساحت تفکر نظری و فلسفی می­توانیم از پس مسائل و بحران­های‌مان برآییم اسیر توهم هستیم؛ و امروز یکی از معضلات جامعه ما همین است. یعنی سیاست و حوزة عمل و اجرا حل مسائل خود را صرفاً در حوزه سیاست و در حوزة اجرا جست­ وجو می­‌کند بی­‌آنکه اهتمامی جدی برای عروج به ساحت نظر انجام دهد.

در واقع همه فهم­‌ها، تفسیرها و کنش­های فردی و اجتماعی ما همواره درون چارچوب و افقی خاص و کلی صورت می­گیرد. هیچ کدام از علوم جزیی با این افق و چارچوب کلی سروکار ندارند. این تنها فلسفه است که درمورد این افق و چارچوب کلی، یعنی چارچوب تاریخی­ تمدنی می ­اندیشد.