واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

فیلم «غیر قابل کنترل / Haywire»

به همان میزان که قرار گرفتن امضای استیون سودربرگ در پای یک فیلم اکشن عجیب به نظر می رسد، ساخت فیلمی ضعیف توسط او بعید تصور می شود و به همین دلیل وقتی «غیر قابل کنترل / Haywire» با کارگردانی این آمریکایی ساخته شد، همگان منتظر تماشای اثری بودند که حرف های بیشتری نسبت به آثار پیشینش در این ژانر داشته باشد و حداقل یک اثر تکراری شبیه یازده یار اوشن نباشد و سودربرگ نیز خواسته ها را برآورده کرد، هرچند گیشه به آن در حد انتظار استقبال نشان نداده است.

به گزارش «تابناک»، کارگردان جریان موسوم سینمای مستقل آمریکا، تاکنون آثار پیچیده ای ساخته که برخی از آنها به شدت جریان ساز بوده اند و نکته جالب اینکه برخی از این آثار با بودجه ای بیش از یک میلیون دلار ساخته شده که در سینمای آمریکا عدد کوچکی برای یک فیلم بلند سینمایی است. با این حال «غیر قابل کنترل / Haywire» با بودجه 23 میلیون دلاری بدون بهره برداری از جلوه های تصویری پرهزینه و صحنه های شلوغ را نمی توان آنچنان مستقل تصور کرد و طبیعتاً انتظار می رفت این اثر که نسبت به اثری چون یازده یار اوشن از حداقل ستاره برخوردار است، فروش بالایی داشته باشد اما حتی امتیاز 6 تا 8.8 منتقدان به این فیلم نیز باعث فروش مورد انتظار نشد.



سودبرگ برخلاف دیگر آثارش در این فیلم سراغ نماهای طولانی نرفته و به ریتم تند به عنوان قواعد فیلم های اکشن مبتنی بر قواعد جاسوسی و ترور پایبند بوده است. داستان ساده و سرراست فیلم توان برقراری ارتباط با مخاطب عام را دارد اما سادگی و عدم پرداختن به جلوه های ویژه منجر به عدم اقبال اندک مخاطبان و فروش 33 میلیون دلاری منجر شد و در واقع این اثر به لحاظ تجاری شکست خورد. با این حال از این تریلر می توان درس های بزرگی گرفت و مهم ترین آنها فراگیری شیوه ساخت چنین سبک آثاری بدون هدر دادن حتی یک دقیقه از فیلم است و حقیقتاً سکانس به سکانس این فیلم بر اساس یک داستان حساب شده و نفس گیری پیش می رود.

اگر در پی یک فیلم اکشن یک دست با تعدادی فراوانی از صحنه های تعقیب و گریز و درگیری رزمی هستید و از فیلم های پردیالوگ نظیر «لینکلن» خسته شده اید، سودبرگ قطعاً معجون قابل هضمی پیش رویتان قرار داده است؛ معجونی که تا انتهایش را نخورید، نمی توانید نتیجه اش را حدس بزنید و داستان علی رغم سادگی به طور کامل لو نمی رود و شاید تجربه ای شبیه هویت بورن را بتوانید با این فیلم تکرار کنید، هرچند امیدی به ساخت قسمت دوم و سوم این فیلم نیست.



باید این نکته را نیز متذکر شد که شاید نقش آفرینی جینا کارانو تا حدودی طبیعی به نظر نرسد. این مشتزن که نقش اول این فیلم را بازی می کند، علی رغم آنکه یک رزمی کار حرفه ای است، در درگیری های زنانه ظاهر می شود و مخاطب نمی تواند بپذیرد که این کاراکتر از سابقه حضور رزمی در نیروی دریایی برخوردار است و اصولاً بازیها در سطح متوسطی قرار دارد و حتی مایکل داگلاس هم که در این فیلم نقشی فرعی و حاشیه ای دارد، حضور تاثیرگذاری مقابل دیدگان تماشاچی ندارد.

داستان این فیلم پیرامون  زن مزدور به نام مالوری کین با بازی «جینا کارانو» که مستقیماً برای سازمان جاسوسی آمریکا/CIA یا سازمان جاسوسی انگلیس/MI6 کار نمی کند اما از طریق شرکت های عامل پروژه های ترور و جاسوسی که برای این سازمان ها از طریق استخدام مزدور، پروژه های تروریستی انجام می دهد، فعالیت های اینچنینی را به عنوان شغل پی میگیرد و می بایست شغلش را به گونه بدون ردگذاری پی بگیرد که ماموران امنیتی آمریکا نظیر کوبلنز با بازی «مایکل داگلاس» بتوانند بی اطلاعی اش و عدم دخالت دولت شان را در این عملیات ها باور پذیر جلوه دهند. 



بعد از به انجام رساندن مأموریتی در بارسلونا، مافوقِ مالوری به نام کنت با بازی «ایوان مک گرگور» که در واقع رئیس کمپانی خصوصی طرف قرارداد MI6 و CIA است، او را به دوبلینِ ایرلند می فرستد تا آنجا با همکاری پاول با بازی «مایکل فاسبندر»، مأموریت جدیدی را تکمیل کنند اما کل ماجرا توطئه و ظاهرسازی است. 

مالوری در سناریویی مشخص، سوژه CIA و MI6 را می دزد و چنین صحنه سازی می شود که او شوریده است تا هم شرکت طرف قرارداد با این سازمان درگیر نشود و هم با سر به نیست کردن این زن جاسوس، داستان مختومه به نظر آید اما مامور MI6 که مسئول کشتن این زن شده، خود کشته می شود و ماجرا به گونه ای دیگری پیش می رود.




خلاصه فیلم «غیرقابل لمس ها / The Intouchables»

فرانسوی‌ها در سالهای 2011 و 2012 پرمخاطب ترین فیلم فرانسوی زبان تاریخ سینما را تماشا کردند و البته دیگر کشورهای اروپایی و آسیا نیز در لذت بردن از تماشای این اثر سهیم شدند تا «غیرقابل لمس ها» رکورد تاریخی پرفروش‌ترین و پرتماشاگرترین فیلم فرانسوی تاریخ که پیش از این در اختیار «سرنوشت شگفت انگیز املی پولن» بود و همچنین پرفروش ترین فیلم غیرانگلیسی زبان تاریخ که متعلق به «ببر خیزان، اژدهای پنهان» بود، را بشکند. با این اوصاف آیا می توان از کنار چنین فیلمی به سادگی گذر کرد و تماشایش را از دست داد؟

به گزارش «تابناک»، در سالی که «آرتیست» فیلم بلند صامت فرانسوی ها در اسکار درخشید و توجه منتقدان را به خود جلب کرد، فرانسوی درگیر یک فیلم بلند دیگر نیز بودند؛ فیلمی که هم در گیشه و هم از نگاه بسیاری از منتقدان نه تنها مهم تر از «آرتیست» که یکی از برترین فیلم های تاریخ این کشور طبقه بندی شد و منتقدان امتیازات بالایی برای این فیلم در نظر گرفتند. «غیرقابل لمس ها / The Intouchables» همان فیلمی است که در سال 2011 برای نخستین بار به نمایش درآمد اما اوج توجه به این کمدی-درام به سال 2012 باز می گردد. 



فیلم «غیرقابل لمس ها / The Intouchables» به کارگردانی الیور ناکاشه و اریک تولدانو در سینمای تخیلی آمریکا که فیلم های فاقد داستان و فانتزی به فروش های غیرقابل باور دست می یابند، تنها 10 میلیون دلار برابر با 2.4 درصد فروش داشت اما دنیا نگاه متفاوتی به اثر مهم داشت و این فیلم بیش از 416 میلیون دلار در دیگر نقاط جهان به ویژه اروپا و آسیا فروش داشت تا با 265 میلیون و پانصدهزار دلار، پرفروش ترین فیلم غیرانگلیسی زبان تاریخ لقب بگیرد؛ رکوردی که بعید است به همین زودی ها شکسته شود.

در فرانسه حدود 40 میلیون نفر به تماشای این اثر نشستند و 160 میلیون دلار از فروش این فیلم در گیشه های فرانسه ثبت شد و آلمانی ها با 79 میلیون دلار، اسپانیایی ها با 21 میلیون دلار، ایتالیایی ها با 19 میلیون دلار، ژاپنی ها با 18 میلیون دلار، هلندی ها با 12 میلیون دلار و مردم کره جنوبی با یازده میلیون دلار، با فروش های هشت رقمی بیشترین استقبال را از این اثر کردند. 



کمدی درام «Intouchables» اقتباسی از یک داستان واقعی است و قصۀ زندگی نویسندۀ اشراف زاده ای به نام فیلیپ پوتزو دی بورگو را بازگو می کند که در اثر سقوط با چتر معلول می شود و برای پرستاری از خود یک مرد جوان سیاهپوست را استخدام می کند. او که مردی بدخلق است، تا پیش از پرستاران بسیاری را جواب کرده و به گفته مدیر خانه اش، بسیاری از پرستاران بیش از یک هفته نتوانسته اند دوام بیاورند. با این حال این پسر سیاه پوست که از جوان های حاشیه نشین پاریس بوده و سابقه سرقت و شش ماه حبس را دارد، به گونه ای متفاوت پرستاری می کند و به نوعی، آقای اشراف زاده را «اهلی» می کند.

فیلمنامه «غیرقابل لمس ها» علاوه بر آنکه واجد داستانی با ویژگی ها بین المللی و قابل درک توسط ملل مختلف است، دارای اطلاعات کافی برای تماشاچی درباره نقش ها، موقعیتشان نسبت به دیگران و البته محیط این مواجهه است و تقریباً تمامی کاراکترهای اصلی در طول 112 دقیقه زمان این فیلم معرفی می شوند و به شخصیت و فرجامشان پرداخته می شود. 



بی شک این فیلمنامه توسط کارگردانان توانمندی نیز پرداخته شده که اتفاقاً فیلمنامه نویسان نیز همان ها هستند. الیور ناکاشه و اریک تولدانو بزرگ ترین موفقیت دوران کاری شان را با ساخت این فیلم تجربه کرده اند و بر این پیش فرض خط بطلانی کشیدند که آشی با دو آشپز، آن هم در صنعت سینما مخاطب پسند از آب در نمی آید.

در کنار فیلمنامه و کارگردانی قابل تحسین این کمدی-درام که مملو از نگاه های خلاقانه و دست اول است، بازیهای درخشان زوج «فرانسوآ کلوزه» بازیگر نقش مرد اشراف زاده و «عمر سی» بازیگر نقش سیاه پوست، سهم بسیار بالایی در ریتم مناسب این فیلم داشته و تضاد این دو شخصیت به مدد تغییر رفتار نامحسوس و آهسته آهسته شان بدون آنکه برای مخاطب ناملموس و غیرطبیعی جلوه کند، به رفاقت و دوستی عمیقی مبدل می شود که تماشاچی نه تنها باورش می کند که حتی هم ذات پنداری با شخصیت ها دارد.



به همان میزان که فیلم تکان دهنده «خاکستری / The Grey» که دیروز «تابناک» منتشر کرد میتواند برای بیننده یک فیلم بهت آور و حتی ناامیدکننده باشد، «غیرقابل لمس ها / The Intouchables» فیلمی دلگرم کننده و امیدبخش است که قطعاً پس از تماشایش حس خوبی خواهید داشت و از صرف وقت تان پشیمان نخواهید بود.

قطعاً پس از تماشای نسخه کاملش به این نتیجه خواهید رسید که نقدهای غیرمنصفانه نشریات آمریکایی نظیر ورایتی که در تخریب گیشه این فیلم در آمریکا سهم اساسی داشتند و در یکی از آنها بازی «عمر سی» را به میمونی دست آموز برای خنداندن اربابش تمثیل کرده بودند، تا چه حد بی رحمانه بوده است.


الیور ناکاشه و اریک تولدانو زوج کارگردانی «غیرقابل لمس ها»


دانلود بخش دوم

دانلود بخش سوم



فیلم «زمین دیگر / Another Earth»

«زمین دیگر / Another Earth» یکی از مهم‌رین فیلم‌های سال ۲۰۱۱ بود که به رغم داستان منحصر به فرد و پرداخت متفاوت دیده نشد و فروش اندکی در سینمای آمریکا داشت؛ فیلمی مستقل که به شدت مخاطب را تکان می‌دهد و پیرامون این پرسش همیشگی بشریت رفته که آیا زمینی همچون کره زمین ما هست و آیا در آن زمین انسان‌هایی شبیه ما در حال زندگی هستند؟ داستانی که به استقبال این مجهولات رفته و بدون تخیل‌پردازی افراطی و گرایش به فانتزی، خط داستانی پیچیده‌ای را پیش گرفته است.

به گزارش «تابناک»، «زمین دیگر / Another Earth» فیلمی است که بر پایه ایده‌ای عجیب پیش می‌رود؛ داستانی که شاید به ذهن هر یک از ما برسد، اما هیچ‌گ اه به ذهنمان نرسیده است! یک سیاره جدید که اندازه‌اش چهار برابر ماه است در آسمان زمین دیده می‌شود و آهسته آهسته همزمان با خط اصلی داستان، مشخص می‌شود که هر آنچه در این کره هست، عیناً در آن کره وجود دارد و هر اتفاقی در این کره رخ می‌دهد، با اختلاف چهار سال در آن کره نیز رخ می‌دهد.



دختری که بر اثر مصرف بیش از اندازه مشروبات با خودرویش تصادف کرده و همسر مردی را کشته، اینک پس از چهار سال زندان آزاد شده و می‌خواهد تا زندگی این مرد را احیا کند و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد، بلیت سفر به کره تازه پیدا شده در آسمان را که در قرعه کشی برنده شده، به این مرد هدیه کند و این خط داستانی است که بریت مارلینگ و مایک کاهیل پیش گرفته‌اند و اثری بی‌همتا آفریده‌اند که خود مایک کاهیل کارگردانی‌اش کرده و البته این داستان است که فیلم را پیش برده و کارگردانی سهم کمتری نسبت به سناریو دارد. 

فیلم، از ریتم ویژه‌ای برخوردار است و مخاطبی که عادت به دیدن ملودرام دارد، از نگاه کدن این اثر نه تنها خسته نمی‌شود، بلکه در‌می‌یابد همچنان فیلم سازی مستقل، حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد که حداقل توسط منتقدان دیده می‌شود و امتیاز بالای منتقدان به این فیلم نیز از همین موضوع حکایت دارد.


با این حال، ‌به کار نگرفتن بازیگران مشهور که ویژگی پروژه‌های مستقل و نسبتاً کم هزینه غربی است و همچنین عدم اکران این فیلم در سالن‌های متعدد پخش‌های بزرگ نظیر سونی و تبلیغات محدود حین اکران، باعث شد این فیلم فروش بالایی نداشته باشد و با یک میلیون و هفتصدهزار دلار فروش، در حد یک اثر مستقل در گیشه ظاهر شود. 

این فیلم با «سولاریس» تارکوفسکی توسط راجر ایبرت مقایسه شده و شاید همین مسأله تا حدودی اهمیت این اثر را نیز به تصویر بکشد. فیلم به خوبی بیننده را در این موقعیت قرار می‌دهد که آیا هر آنچه ما انجام می‌دهیم، ممکن است بر اتفاقاتی در دیگر نقاط این کهکشان آثاری عمیق بگذارد و تاوانی بیش از آنچه در نظر می‌آید، برایش پرداخت شود؟ همچنین اگر امکان جبران چنین خطایی باشد، درصدد جبرانش برخواهیم آمد و هزینه‌هایی را که ‌خواهد داشت، پرداخت خواهیم کرد؟



شاید بهتر باشد، درباره این شاهکار کمتر نوشت و دعوت کرد تا این اثر ۹۴ دقیقه‌ای را که ۴۶ دقیقه از آن در بیستمین «سی دقیقه» تقدیمتان می‌کنیم، ببینید..

دانلود بخش دوم

دانلود بخش سوم

خلاصه فیلم " ویل هانتینگ نابغه "

گاهی یک جرقه، زندگی انسانی را متحول می‌سازد و نبوغ ذاتی‌اش را از پرده برون می‌آورد؛ اما آیا کسی هست تا این فرصت را برای انسانی که دستخوش فراز و نشیب‌های سخت روزگار بوده، حفظ کند و یک نابغه را به جامعه بشری بیفزاید؟ گاس ون سنت در «ویل هانتینگ نابغه» به این پرسش پاسخی امیدبخش داده است.

به گزارش «تابناک»، اگر قرار باشد درباره فیلم‌هایی که با مضمون نوابغ پنهانِ له شده زیر فضای قالبهای غالب اجتماعی سخن گفت، در کنار ذهن زیبا، «ویل هانتینگ نابغه» به عنوان برجسته‌ترین آثار سینما، از فیلم‌هایی است که به خوبی بر این موضوع تمرکز کرده و نشان داده، چه اشخاصی در چه موقعیت اجتماعی می‌توانند تا چه میزان تغییر وضعیت دهند و به چالشی جدی برای پیش داوری‌ها بدل شوند. 

بنا بر این گزارش، هنگامی که در پنجم دسامبر سال ۱۹۹۷ برای نخستین بار فیلم ویل هانتینگ نابغه بر پرده سینما‌ها ظاهر شد، کمتر کسی پیش بینی موفقیتی را می‌کرد که پیش روی فیلم قرار داشت. ویل هانتینگ نابغه که با بودجة ده میلیون دلاری ساخته شده بود، در اکران ایالات متحده حدود ۱۴۰ میلیون دلار و در سطح جهانی ۲۲۵ میلیون دلار فروش کرد. 

همچنین فیلم موفق به کسب جوایز قابل توجهی شد: اسکار بهترین فیلم نامه غیراقتباسی برای مت دیمون و بن افلک، اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل برای رابین ویلیامز و جایزه «گلدن گلاب» برای بهترین فیلم نامه و بهترین فیلم. 

همچنین ویل هانتینگ نابغه نامزد جوایز مهمی هم بود: اسکار بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول، بهترین بازیگر زن نقش مکمل، بهترین کارگردانی، بهترین آواز، بهترین موسیقی و بهترین تدوین و جایزهٔ «گلدن گلاب» در رشته‌های بهترین فیلم درام، بهترین بازیگر مرد نقش اول درام و بهترین بازیگر نقش مکمل درام. به علاوه اتحادیه کارگردانان و اتحادیه فیلم نامه نویسان ایالات متحده آمریکا، فیلم را در رشته‌های بهترین کارگردانی و بهترین فیلم نامه نامزد کردند.

فیلم: به تماشای ویل هانتینگ نابغه بنشیند

بر پایه داستان این فیلم، در دانشکده ریاضیات دانشگاهی در بوستون، پروفسور جرالد لامبو استاد ریاضیات دانشکده، یک مسأله بسیار غامض ریاضی را روی تخته برای دانشجویان طرح کرد. بر خلاف انتظارِ پروفسور، مسأله غافلگیرکننده توسط یکی از دانشجویان حل شد؛ دانشجویی نا‌شناس که خودش را معرفی نمی‌کند. پروفسور برای نشان دادن ضرب شست به آن دانشجو نا‌شناس، مسأله‌ای بسیار پیچیده‌تر روی تخته طرح می‌کند و دانشجو نا‌شناس را به هماوردی می‌طلبد. 

یکی دو روز بعد، لامبو هنگام عبور از راهرو دانشکده پسر جوانی را که کارگر خدماتی دانشکده است، می‌بیند که روی تابلو چیزی می‌نویسد. لامبو عصبانی می‌شود و سر پسر جوان فریاد می‌زند. پسر فرار می‌کند. وقتی لامبو پای تابلو می‌رسد، متوجه می‌شود پسر در حال حلّ مسألهٔ او بوده و آن را درست حل می‌کرده. پروفسور لامبو به جستجو پسر جوان می‌پردازد و پی می‌برد او ویل هانتینگ نام دارد. 

ویل هانتینگ به جرم بزهکاری در حال محاکمه در دادگاه است؛ اما پروفسور لامبو قاضی را متقاعد می‌کند که این جوان بزهکار نابغه‌ای استثنایی است و موفق می‌شود، رأی قاضی را برای آزادی مشروط او بگیرد. لامبو متوجه می‌شود ویل هانتینگ جوانی به شدت ناسازگار است. 

به ‌رغم مقاومت ویل هانتینگ، لامبو او را به یکی از دوستان قدیمی خود که روان‌شناس ماهری است، معرفی می‌کند. ویل در آغاز رفتار مناسبی با روان‌شناس ندارد، ولی به تدریج رابطه‌ای پراعتماد میان او و روان‌شناس شکل می‌گیرد و ویل هانتینگ نابغه موفق می‌شود راهی جدید را در زندگی آغاز کند.

آنچه باید در این میان گفت اینکه بشر همواره تلاش داشته به مقایسه میان علم و نبوغ با سایر مسائل بپردازد. مثلا مقایسه علم با ثروت یا مقایسه علم با قدرت و… اما به نظر من این مقایسه در این فیلم میان علم و هنر است و شاید هم تلاش برای برقراری ارتباط میان این دو، ولی بهتر است ببینیم علم وهنر در این فیلم چگونه نمود پیدا کرده است. 

برخی بر این باورند که هر دو مورد یعنی علم (نبوغ) و هنر را می‌توان در شخصیت ویل یافت و برای اثبات ادعای خود دیدگاه ویل را درباره موسیقی در صحنه‌ای که با نامزد خود در ارتباط با علم شیمی و... گفت وگو می‌کند برای نمونه بیان می‌کنند. 

ویل در آغاز فیلم به مسائل زندگی تنها از دید علمی نگاه می‌کند و به خیال خود بر این باور است می‌تواند از راه علم و نبوغ خود به قضاوت درباره روحیات دیگران بپردازد که می‌توان  این مورد را در اولین دیدار ویل با آن مرد روان‌شناس دید؛ اما سخنان مرد روان‌شناس با وی باعث می‌شود دید ویل به زندگی تغییر یابد و سرانجام ویل را متقاعد کند که بر ندای عشق به نامزدش دل ببندد و به جای پذیرش پیشنهاد سازمان اطلاعاتی آمریکا به نزد نامزد خود برود. 

این بدان معناست که ویل نخست شخصیتی مادی گرا داشته، یعنی اعتقاد دارد که همه مسائل را می‌تواند با نبوغ خود حل کند اما پس از گفت وگوهایی که با مرد روان‌شناس دارد، به این نتیجه می‌رسد که در زندگی مسائلی است که برای حل آن فقط باید عاشق بود. 

فیلم این گونه به بیننده القا می‌کند که آنچه انسان را به زندگی امیدوار و او را وادار به تلاش برای رسیدن به هدف خود می‌کند، عشق است و نه آن چیزی که از پیرامون خود کسب می‌کند و کلام پایانی اینکه عشق ذاتی و مربوط به فطرت انسان است. 

فیلم علمی تخیلی پرومتئوس

فیلم: به تماشای پرومتئوس بنشینید


این هفته در «سی دقیقه» تابناک، ‌یک فیلم علمی ـ تخیلی ببینید؛ ژانری که در بیست فیلم پیشین چندان پررنگ نبود و مورد درخواست گروهی از مخاطبان «تابناک» بود.


به گزارش «تابناک»، «پرومتئوس / Prometheus» فیلمی علمی ـ تخیلی به کارگردانی ریدلی اسکات است که در ژوئن ۲۰۱۲ در آمریکا و شماری کشورهای دیگر اکران شد. این فیلم با ۱۳۰ میلیون دلار بودجه تولید و با بازیگرانی چون نومی راپاس، شارلیز ترون و ادریس البا نقش آفرینی کرد. 

بنا به گفته اسکات، فیلم داستان اولیه (ماقبل) سری فیلم‌های بیگانه می‌تواند تلقی شود؛ هرچند داستانی کاملاً مستقل دارد. فیلمبرداری فیلم از مارس ۲۰۱۱ آغاز ‌و فیلم سه بعدی اکران شد. 

اما اگر فیلم را ‌در بستر مستند یا فیلم‌های سینمایی «بر اساس واقعیت» تشریح کرد، طبیعتاً نقدهای جدی بر آن وارد است، ولی از آن جهت که با فیلم سینمایی «علمی‌ ـ تخیلی» روبه‌رو هستیم و روایت شکل گیری جهان را که این فیلم به تصویر کشیده ـ همان گونه که گفته شده ـ به عنوان یک داستان «تخیلی» می‌توان به آن اشاره کرد.

بر پایه داستان این فیلم علمی ـ تخیلی، در سالیان سال پیش از بشر، در مکانی که به نظر می‌رسد زمین ماقبل تاریخ باشد، موجودی بشرنما در مجاورت آبشاری ایستاده. او یک ردای قربانی به تن دارد. در حالی که بالای سر او سفینه‌ای غول‌پیکر آماده ترک زمین می‌شود، موجود انسان نما جامی حاوی مایعی سیاه رنگ و جوشان را می‌نوشد. بلافاصله بدن او متلاشی شده و در رودخانه حل می‌شود. دی ان آی بدن او با آب و محیط زیر آبشار سریعاً واکنش نشان می‌دهد و چرخه تولید سلول‌های جدیدی آغاز می‌شود: سلولهای قرمز رنگی که شباهت به گلوبول‌های قرمز دارند و سریع تکثیر می‌یابند.

در نمای بعدی زمان سال ۲۰۷۹ میلادی ا‌ست. گروهی از باستان‌شناسان در اسکاتلند غاری را کشف کرده‌اند که در آن، تعدادی نقاشی ماقبل تاریخ ‌روی دیوار‌ها نقش بسته است. یکی از نقوش صحنه‌ای را نشان می‌دهد که در آن چند انسان به یک صورت فلکی در آسمان اشاره می‌کنند.


صحنه بعدی فیلم ده سال پس از کشف غار را نشان می‌دهد که در آن یک سفینه فضایی با سرعت مافوق نور در حال سفر به سوی‌‌ همان صورت فلکی است. شرکت ویلاند کورپوریشن با هزینه چندهزار میلیارد دلار سفینه‌ای را با یک گروه دانشمند تهیه کرده و قصد به دست آوردن پاسخ بزرگ‌ترین پرسش تاریخ بشر را دارد: اینکه بشر از کجا آمده و آن فضاییان ماقبل تاریخ که بودند و در ماقبل تاریخ روی زمین چه می‌کردند؟! 

کاشفین نقوش غار، دکتر هالووی و دکتر شاو، یکی از هفده سرنیشن سفینه‌اند. پس از رسیدن به سیاره مورد نظر (به نام LV-۲۲۳)، یک گروه اکتشاف ‌روی سطح عاری از سکنه آن فرود آمده و به اکتشاف و نمونه برداری از یک کوه گنبدی شکل غیرعادی می‌پردازند. در درون کوه یکسری دالان‌هایی کشف می‌کنند اما به دلیل توفان شدید جوی، مجبور به بازگشت به سفینه می‌شوند. 

در این میان، دیوید، که یک ربات شبه‌انسان است، با کمک راهنمایی‌های نوشته‌های روی دیوار که شبیه زبان میخی هستند، از یک شی کپسول‌مانندی (که شبیه پوکه یک سلاح جنگی است) نمونه‌برداری می‌کند و آن را پنهانی به سفینه باز‌می‌گرداند. آن شی حاوی مایع چرکینی است که شبیه به مایع زهرآگین اول فیلم است. او نمی‌داند که هدف یا کار این مایع چیست؛ بنابراین، آن را ‌آزمایش می‌‌کند. 

دیوید از نداشتن یک روح رنج می‌برد. فیلم‌های قدیمی را دوست دارد و الگویش پیتر اوتول در فیلم لورنس عربستان است. مدام ار او ‌تقلید و شخصیت او را شبیه سازی می‌کند. او نمی‌داند هدفش از خلق شدنش چیست و به دلیل ربات بودن (انسان نبودن) مورد تمسخر اهالی سفینه ‌قرار می‌گیرد؛ از جمله دکتر هالووی. 

از همین روست که دیوید در صحنه بعدی فیلم، دوستانه جام شرابی را به دکتر هالووی‌ تعارف می‌کند که حاوی قطره‌ای از مایع زهرآگین بیگانه‌ای است که در خارج سفینه نمونه برداری کرده است. هالووی آن را می‌نوشد و‌‌ همان شب با دکتر شاو (همکار و نامزد خود) همبستر می‌شود.


فردای آن روز گروه اکتشاف دومی راهی گنبد مرموز می‌شوند. گروه اکتشاف دوم در این میان دو تن از اعضای گروه اکتشاف اول را یافته که به طرز فجیعی روز قبل کشته شده بودند. دیوید باز ‌مخفیانه در میان دالان‌های تاریک کوه جستجوی خود را ادامه می‌دهد تا به چیزی شبیه به یک اتاق فرمان می‌رسد. 

او متوجه می‌شود که سازندگان این مکان، نه تنها زمین بلکه سیارات بسیاری را با دی ان آی خود بارور کرده و نسل پراکنی‌نژاد می‌کرد‌ه‌اند. انسان در واقع مخلوق این «مهندسین» است و این «مهندسین» بشر را به چهره خویش آفریدند. 

این مهندسین‌‌ همان موجوداتی هستند که در اول فیلم روی سیاره زمین دیده می‌شوند. دیوید سپس به چند محفظه تابوت شکل برخورد می‌کند که درون هر کدام از آن‌ها یک «مهندس» در خواب زمستانی تصنعی قرار دارد. او خالقین انسان را یافته است. در همین زمان، حال دکتر هالووی بسیار خراب می‌شود و گروه اکتشاف به سفینه باز‌می‌گردد. اما در جلوی درب ورودی سفینه با ویکارز (فرمانده مأموریت) مواجه می‌شوند که مانع ورود هالووی می‌شود. 

درگیری روی می‌دهد و ویکارز زنده زنده هالووی را آتش می‌زند و می‌کشد. تغییرات ناشی از آلودگی گروه اول، منجر به کشته شدن دو تن دیگر نیز می‌شود و سرانجام پس از خوابیدن غائله و بازگشت به ‌سفینه دکتر شاو متوجه می‌شود که با نطفه‌ای غیر انسانی که رشد بسیار سریعی دارد آبستن است. اما دیوید مانع از کمک رسانی به او می‌شود و به او داروی بیهوشی می‌زند. 

تبلیغ تمام‌صفحه‌ای از دیوید «رایانهٔ انسان نمای نسل هشتم» در روزنامه وال استریت ژورنال که تلاش داشت شخصیت دیوید را به واقعیت نزدیک کرده و نشان دهد.



دکتر شاو مدتی نامعلوم بعد، از خواب بیدار شده و از آنجایی که متوجه می‌شود تولد موجود بیگانه (و لذا مرگش) قریب‌الوقوع است، سریع‌ به کمک یک دستگاه جراحی رایانه‌ای روی خود عمل سزارین انجام می‌دهد و موجود بیگانه را که شبیه هشت پا است، ‌زنده زنده از خود بیرون می‌کشد. سپس آن را درون اتاقک ضدعفونی کننده کلینیک محبوس کرده و فرار می‌کند. 

در هنگام فرار متوجه می‌شود که نه تنها پیتر ویلاند زنده است بلکه یکی از اهالی سفینه بوده (و فقط دیوید از این موضوع خبر داشته). او می‌بیند که آن‌ها (دیوید، ویلاند، و دو دستیارش) اکنون آماده می‌شوند که به خارج سفینه و به اتاق فرمان درون گنبد رفته و خالق انسان را بیدار کرده و ببینند. او نیز همراهشان می‌رود. 

در درون اتاق فرمان، پس از بیدار کردن یکی از «مهندسین»، دیوید به زبان مهندسین سلام کرده و خود را معرفی می‌کند و صحبتهای پیتر را ترجمه می‌کند. دیوید از مهندس می‌پرسد «شما کیستید و چرا به زمین آمدید؟» مهندس دست محبت آمیزی به سر دیوید می‌کشد و دیوید احساس تعلق آرامش بخشی می‌کند چرا که مورد نوازش آفریننده واقعی خویش قرار گرفته. 

لیکن در‌‌ همان لحظه منهدس دیوید را از روی زمین بلند کرده و سر از تن او جدا می‌کند. مهندس بقیه را نیز می‌کشد. اما شاو موفق به فرار می‌شود. مهندس نیز دستگاههای اتاق فرمان را روشن می‌کند. شاو متوجه می‌شود که گنبد در واقع یک سفینه فضایی است که زیر خاک استتار شده و در واقع یک موشک یا سفینه غول‌پیکر است که حاوی سلاح‌های کشتار جمعی است. البته سلاح‌های کشتارجمعی آن‌‌ همان کپسولهای مرموزند که حاوی نطفه‌های موجودات بیگانه هستند که کارشان پاکسازی موجودات دیگر است. صد‌ها کپسول داخل سفینه [۳] هر کدام حاوی تخم یک بیگانه است. و شاو متوجه می‌شود که مهندس اکنون سفینه را به سوی زمین نشانه می‌رود. او در حال فرار با صدای گریان از خالقین خود می‌پرسد: «چه گناهی از انسان‌ها سر زده که مستحق خشم شما شده‌ایم؟».

اینک به دیدن ۴۸ دقیقه از این فیلم علیمی تخیلی بنشینید.

مطالب مرتبط:
فیلمها در تابناک: