واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

شایع ترین عوامل در بروز سکته قلبی در جوانان

شایع ترین عوامل در بروز سکته قلبی در جوانان (از سایت عصر ایران)

عواملی که شاید برای بسیاری از مردم تعجب‌آور و غیرمعمول به نظر برسند، از علل مهم در بروز سکته قلبی (به‌خصوص در افراد فاقد زمینه ناراحتی‌های قلبی) هستند.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، دانشمندان با انجام آزمایشات و تحقیقاتی دریافتند که افسردگی، شب کاری و هوای سرد و مصرف شیرینی جات عامل بوز سکته هستند.

بررسی ها نشان می دهند براساس آخرین تحقیقات انجام گرفته جوانان باید افسردگی را جدی بگیرند و از روند یکنواخت شدن زندگی خود جلوگیری کنند شادی و نشاط و جلوگیری از افسردگی مانع از بروز سکته قلبی می شوند.

دانشمندان با انجام آزمایشات از داوطلبان زیادی دریافتند بیماری های قلبی ارتباط مستقیمی با دیابت و مصرف شیرینی جات دارند و افرادی که میل و علاقه بیشتری با آن دارند بیشتر دچار بیماری های قلبی و سکته می شوند.

نتایج مطالعات نشان می دهند برای داشتن بدنی سالم و جلوگیری از سکته قلبی همواره باید زندگی شاد و بدون استرس و اضراب داشته باشیم و با رعایت رژیم غذایی سالم و ورزش مداوم سلامت خود را حفظ کنیم.

مقاله ای در مورد یادگیرنده بودن برای یک فعال کسب و کار

مقاله زیر از سایت عصر ایران است که او هم از میگنا آورده است. مطلب مفیدی است فارغ از بعضی اشتباهات برداشتی مثل اینکه کنترل بالگرد توسط ذهن را از قدرت ذهن انسان دانسته است درحالیکه این یک پیشرفت فناوری است که از سیگنالهای مغزی برای کشف خواست آن آدم استفاده می کنند تا او بدون بکار بردن فرمانهای دستی بتواند فرمان مستقیم مغزی به دستگاههای واسط بدهد، و آن دستگاهها فرمان لازم را به بالگرد بدهند. این با شنیده هایی که مرتاضهای هندی با نیروی ذهنی و اراده خود قطار را نگاه می دارند متفاوت است. شبیه همین کار را با سلولهای مغزی موش برای کنترل شبیه ساز پرواز چند سال قبل اجرا کرده اند و اینها در ردیف آزمایشهای علمی هوش و انتقال سیگناهای بیوالکتریکی است نه بحث توان ذهنی.

با اینحال مطالب خوب دیگری را بیان می کند:

چگونه انسانی یادگیرنده باشیم؟

از این‌رو، یادگیری بویژه در محیط آشفته و دریای متلاطم کسب‌وکار عنصری ضروری و حیاتی است، که ‌می‌تواند به مزیت رقابتی افراد و سازمان‌ها تبدیل شود. هرچند که به قول ارسطو، "ریشه‌های آموختن به تلخی‌گراید، اما به طور حتم میوه آن شیرین است".
بزرگان بازار، هر‌یک موفقیت خود را به دلایلی چند، نسبت می‌دهند. فیلیپ کاتلر، پدر بازاریابی مدرن، در‌میدان‌بودن و آموختن از آن را دلیل موفقیت خود می‌داند، لستر ووندرمن از بزرگان روش بازاریابی مستقیم، یادگرفتن از حرفه‌ای‌ها و حس‌یادگیری و سرآمدی مداوم؛ جک تروت، مطالعه و آموختن از کتابها؛ پاتریشیا سی‌بولد، متخصص در زمینه‌ی تجربه‌ی مشتری، کنجکاوی برای مشاهده و یادگیری از رفتارهای مردم و اعتقاد به دانش انسانی و روحانی؛ دان شولتز، مبتکر ارتباطات بازاریابی یکپارچه، نقش استادی خلاق و نوآور؛ و آل ریس، شوق به آموختن همیشگی را مایه موفقیت خود می‌داند.

اهمیت یادگیری، در ارتقای عملکرد انسان نهفته است. یادگیری، آموزشی است که منجر به تغییر رفتار می‌شود. بنابراین آموزش، ابزاری برای رسیدن به هدف یادگیری است. شرط توسعه سازمانها و انسانهای مدرن، یادگیری است. زیرا که یادگیری، موضوع توسعه و زمینه‌ساز آن است. از این‌رو انسانهای آگاه و یادگیرنده، همواره در تکاپوی بهبود رفتارهای خویش بوده و موانع مُخلّ یادگیری را از سر راه برمی‌دارند. انسانهای یادگیرنده، عضلات ذهنی منعطفی دارند. همانگونه که داروین بیان می‌دارد، "نه قوی‌ترین موجودات و نه هوشمندترین‌شان نیستند که بقای خود را حفظ می‌کنند، بلکه انطباق‌پذیرترین موجوداتند که می‌توانند حیات آینده خود را تضمین کنند."

 انسانهای یادگیرنده افزون بر این، سرآغاز سازمانهای یادگیرنده هستند؛ سازمانهایی که یکایک پرسنل آن از قابلیت‌هایی منحصربه‌فرد برخوردار بوده و هر یک از ایشان از مدیرعامل گرفته تا نیروهای میزپذیرش، به شکل مداوم در حال یادگیری و مهارت‌افزایی‌ هستند. یادگیری در این قبیل سازمانها در اولویت بوده و خردجمعی سازمان مبتنی بر یادگیری سیستمی افزایش می‌یابد. این سازمانها رسالت و آرمانی مشترک داشته و در جهت دستیابی به این اهداف، تلاشی جمعی  صورت می‌دهند و در این مسیر ضمن شکستن الگوهای ذهنی فاقدکارایی و پارادایمها و چارچوبهای قدیمی، جور دیگر دیدن و اندیشیدن را می‌آموزند و خود را در چارچوب بسته‌ی ذهن محصور نمی‌کنند.

انسانهای یادگیرنده فارغ از میزان تجربه و آشنایی خود با علوم مختلف، اسیر دام غرور و موفقیت نشده و فروتنانه همچون میوه‌ای کال از درخت پربار دانش ارتزاق می‌کنند.

اهمیت یادگیری تا بدانجا است که حتی مکانیزم آن در برخی جانداران نظیر زنبورهای عسل که مهندسین طبیعت لقب گرفته‌‌اند نیز مشاهده می‌شود. چند روز قبل، خبری را خواندم که دانشمندان مبتنی بر مکانیزم یادگیری در زنبورعسل، رباتی یادگیرنده ساخته‌اندکه توانایی فکرکردن و یادگیری را تا حدی دارا است. زنبورها برای یادگرفتن مشاهده می‌کنند و این ربات نیز براساس همین سازوکار طراحی شده است. تلاش‌های این‌چنینی ناشی از درک اهمیت یادگیری است.

 انسان یادگیرنده، سازمان یادگیرنده را بوجود می‌آورد و سازمانهای یادگیرنده جامعه یادگیرنده را بنا می‌کنند. پیتر سنگه، بزرگ نظریه‌پرداز سازمانهای یادگیرنده، تأکید دارد که تمامی انسانها در اعماق وجودشان یادگیرنده هستند و نظام هستی و کائنات در حال حرکت به سوی ایجاد جامعه‌ای یادگیرنده است. چرا که ادامه بقا و حیات بشر در گرو آموختن بوده و یادگیری، نوعی از لذت درونی و اساساً الزامی اجتماعی است که گنج درون بشر محسوب می‌شود. به قول بزرگی، انسان یادگیرنده هرگز دانا نمی‌شود (چون همیشه در مسیر دانایی است). و هرگز نادان نمی‌ماند. پس در مقام یک فعال کسب‌وکار و یا در هر کسوت و لباسی، همواره خود را دانشجو و شاگرد همیشگی بازار و دیگر ارکان هستی بدانیم.

 از این‌رو، یادگیری بویژه در محیط آشفته و دریای متلاطم کسب‌وکار عنصری ضروری و حیاتی است، که ‌می‌تواند به مزیت رقابتی افراد و سازمان‌ها تبدیل شود. هرچند که به قول ارسطو، "ریشه‌های آموختن به تلخی‌گراید، اما به طور حتم میوه آن شیرین است". با این وجود، آموخته‌های دیروز، دوای فردا نخواهند بود و به‌سرعت رنگ می‌بازند. اماآموختن روش یادگیری، مهارتی بدون تاریخ انقضاء و مادام‌العمر است. هرچند که  این مهم بویژه از دید برنامه‌ریزان آموزشی کشور مغفول مانده است و مدارس و آموزشگاهها، چگونه آموختن را به کودکان نمی‌آموزند.


اما چرا این مسأله تا به این حد دارای اهمیت است؟

عموماً پدربزرگهای ما در تمام زندگی خود یک شغل داشتند که از کودکی وارد آن شده بودند. یکی کشاورز بود و دیگری نجار، و کمتر اتفاق می‌افتاد که فردی شغل خود را ترک کند و به حرفه دیگری بپردازد. پدران ما اما به چندشغله بودن روی آوردند و به عنوان مثال پدر من که کشاورز بود. زمستانها از روستا به شهر می‌آمد و در کارخانه‌ی ایران دوچرخ به کار جوشکاری می‌پرداخت. اما فارغ‌التحصیلان کنونی مراکز آموزشی در طول عمر کاری خود و ظرف چند ماه، چندین مسیر شغلی را امتحان می‌کنند که نمی‌توان نام آن را اشتغال گذاشت. به اعتقاد کارشناسان امر، این مسأله به دلیل انقلاب عصر دیجیتالیسم و تأثیر آن در فرایندهای کار حرفه‌ای است.

اما این آمار قابل‌تأمل را هم در نظر بگیریم: طبق آمار موثق، حدود یک سوم از کسب‌وکارهای مندرج در فهرست فورچون500، هر 15 سال یک‌بار از صحنه روزگار و گردونه رقابت محو می‌شوند. در طرف دیگر طیف، از هر 10 کسب‌وکار نوپا، 9 مورد ظرف سه سال شکست می‌خورند. عامل اصلی زوال زودهنگام کسب‌وکارها، می‌تواند ناکامی در یادگیری و شکست در انطباق با شرایط باشد.میگنا دات آی آر، به همین دلیل است که آینده‌ی تجارت را از آن سازمانهای اصطلاحاً آفتاب‌پرستی و یادگیرنده می‌دانند؛ سازمانهایی که به سرعت خود را با شرایط وفق می‌دهند وبه‌علاوه دانشجوی خوبی برای بازار هستند.

چگونه انسانی یادگیرنده باشیم و سازمانهای یادگیرنده بوجود آوریم؟

 سازمان‌های یادگیرنده وابسته به وجود انسانهای یادگیرنده‌اند. نمی‌توان تنها با داشتن مدرک تحصیلی، به رشد و پیشرفت در کسب‌وکار امید بست، چرا که آموخته‌های دانشگاهی رفته‌رفته با تغییر شرایط رنگ می‌بازند. ولی بازاریانی که یک دست، در دست دانش داشته و با دست دیگر نبض بازار را دارند، می‌توانند به موفقیت خود امیدوار باشند. انسانهای یادگیرنده، سبک آموختن خود را می‌دانند. سبک آموختن یعنی راهی که ما از طریق آن یاد می‌گیریم. برخی از ما، به شکل دیداری و بصری می‌آموزیم. به این معنا که از طریق مشاهده یاد می‌گیریم. ما با دیدن تصاویر و نمودارها، مطالب زیادی می‌آموزیم و به‌علاوه به فیلم‌ها علاقه‌مندیم. برخی دیگر از ما به شیوه شنیداری یاد می‌گیریم. به‌ این‌ معنا که از طریق شنیدن می‌آموزیم. ما دوست داریم به نوارها و پادکست‌ها و نیز صدای ‌رادیو گوش کنیم.

یادگیرندگان شنیداری، وقتی بهترین یادگیری را دارند که اطلاعات به شکل زبان شنیداری به آنها ارائه شود. بنابراین، این عده بویژه درکلاسهایی که تأکید روی سخنرانی  و بحث کلامی باشد، یادگیرندگان قابل هستند. حال آنکه یادگیرندگان دیداری وقتی بهترین عملکرد در یادگیری را دارند که اطلاعات را در قالب تصاویر و نمودارها و فیلم‌ها دریافت کنند. این افراد درکلاسهایی که مدرس از ویدیو پروژکتور، فیلم، تصویر، متن پرینت شده، نگارش روی تخته ... استفاده زیاد می‌کند بیشتر می‌آموزند.

و اما یادگیرندگان دسته آخر، یادگیرندگان لمسی – جنبشی هستند که در محیط‌های آزمایشگاهی و هنگامی که بتوانند چیزی را از نزدیک لمس کنند، عملکرد خوبی را به نمایش می‌گذارند. بنابراین آنها در محیطهای عملی و کارگاهی بهترین نتیجه را می‌گیرند. لذا مشخص است که سبک یادگیری افراد، به نوعی استعداد ذاتی آنها است و افراد باید در هنگام انتخاب تخصص وشغل خویش به شیوه‌ی یادگیری خود نیز توجه داشته باشند. البته گاهی برخی از تمامی شیوه‌های یادگیری به نسبت‌های مختلف بهره می‌برند، اما به هر ترتیب تمایل به یک جانب بیش‌تر است. شناسایی دقیق شیوه‌ی یادگیری و بهره‌گیری بهینه از آن، می‌تواند به وجه تمایز برندهای شخصی مبدل شود. بنابراین برندهای شخصی نیز همانند برندهای سازمانی باید به بهترین طریق ممکن یادگیری را تمرین کنند.

مدل MASTER در یادگیری

تبدیل‌شدن به یک انسان یادگیرنده می‌تواند در قالب مدل master  انجام گیرد. این مدل، روشی علمی برای مهارت‌یافتن در زمینه‌های مختلف بویژه در حوزه کسب‌وکار است که از سرواژگان معادل عبارات انگلیسی زیر استخراج شده است:


•    انگیزش ذهنی  :(Motivating your mind)

انگیزش، مقدمه‌ی یادگیری است و نگرش غلط و یا منفی نسبت به یادگیری، در فرآیند آن ایجاد اختلال خواهد کرد. به این معنا که اگر نخواهیم یاد بگیریم، نمی‌توانیم بیاموزیم.


•    کسب اطلاعات (Acquiring the information)


   همانطور که  پیش‌تر گفته شد، کسب و ذخیره‌سازی اطلاعات باید به شیوه‌ای که کاملاً متناسب با ترجیحات حسی یادگیرنده باشد انجام گیرد.


•    کنکاش معنا (Searching out the meaning)


از برکردن و حفظ بی‌قاعده مطالب، منجر به ایجاد دانش نمی‌شود. بلکه دانش، زاییده‌ی جست‌وجو و ذهنی جویش‌گر است. لذا باید با بازارگردی و تجربه آموخته و پیاده‌سازی آنها در کسب‌وکار ، اطمینان حاصل کنیم که موضوع را به شکل تمام و کمال آموخته‌ایم.


•    آزادکردن ظرفیت ذهن(Triggering the memory)


استراتژی‌های بسیاری برای آزادسازی ظرفیت نامحدود ذهن وجود دارد. ارتقای مهارتهای شخصی از جمله راهکارهای تبدیل ظرفیت‌های بالقوه ذهنی به ظرفیت بالفعل است که تقاضا می‌کنم در این خصوص به کتاب 40 گفتار پیرامون ارتقای مهارتهای شخصی در کسب‌وکار مراجعه کنید. جالب آنکه در اخبار آمده بود که محققان توانسته‌اند یک بالگرد را تنها به کمک نیروی ذهن انسان و انتقال امواج از طریق کلاه EEG به پرواز درآورند، که این دستاورد نشانگر ظرفیت بسیار بالای ذهن آدمی است. برای آشنایی بیشتر با ابزارهایی نظیر EEG که در پزشکی و نیز بازاریابی کاربرد یافته‌اند، به کتاب نورمارکتینگ: نظریه  وکاربرد، مراجعه کنید.


•    به نمایش درآوردن دانسته‌ها (Exhibiting what you know)

دانسته‌های خود را در اشکال مختلف مثل سخنرانی برای دیگران (حتی یک نفر) و یا آوردن روی کاغذ، تجلی دهید. این روش هم به عمیق شدن دانش آدمی و هم خودآزمون‌گری مهارتهای شخصی، کمک شایانی می‌کند.

•    تأمل در خصوص روش یادگیری(Reflecting on how you’ve learned)


در خصوص تجربه یادگیری خود ( نه آن چیزی که آموخته‌ایم، بلکه چگونگی یادگیری‌مان) کمی بیندیشیم، تا به یک روش جامع  و کامل برای یادگیری دست یابیم. تفکر عمیق و درون‌نگری به این شیوه، موجب روشن شدن نقاط ضعف می‌شود.

پیروی از مراحل فوق، ما را به سمت تبدیل شدن به انسانی یادگیرنده رهنمون می‌سازد و البته تجربه عملی این مراحل در بازار است که به دانش آموخته‌شده عمق می‌بخشد و آن را ملکه ذهن می‌کند. پس در لباس یک فروشنده، مدیر و یا فردی علاقمند به حوزه کسب‌وکار و بازاریابی، خود را دانشجوی همیشگی بازار بدانیم و از آموزش غافل نشویم.

منبع: سایت عصر ایران و او از میگنا: 

چگونه انسانی یادگیرنده باشیم؟

اهمیت و نقش تولید محتوا در جهان پیش رو

یک گزارش تحلیلی جالب در سایت عصر ایران به قلم آقای محمدرضا شعبانعلی با عنوان زیر آمده است که خواندنش مفید است:

فرصت تاریخی برای ایرانی ها: قطار پیشرفت باز هم در یک ایستگاه جدید توقف دارد؛ این بار خواب نمانیم

عصرایران ؛ محمدرضا شعبانعلی - قطار پیشرفت،‌ یک بار دیگر، سرعتش را کند کرده است. مراقب باشیم تا این بار از «ایستگاه توسعه» بازنمانیم.

مقدمه‌ی صفر فرصت تاریخی برای ایرانی ها: قطار پیشرفت باز هم در یک ایستگاه جدید توقف دارد
آنچه اینجا می‌نویسم، یک نظریه علمی نیست. صرفاً یک گزارش تحلیلی است. گزارش تحلیلی از آنجا که «گزارش» است، از موقعیت و نقطه‌ی استقرار گزارشگر رنگ می‌گیرد و از آنجا که «تحلیلی» است، خواسته یا ناخواسته، به ظرفیت ظرف تفکر گزارشگر، محدود می‌شود. 

این گزارش، امروز یک «گزارش خبری» محسوب نمی‌شود. چرا که «خبر»، به ذات خبر بودن، از آنچه «قبلاً روی داده‌ است» سخن می‌گوید. اما باور نویسنده بر آن است که چیزی شبیه این «گزارش تحلیلی» را باید دیر یا زود، طی سالهای آتی، در قالب «گزارش خبری» در رسانه‌ها بخوانیم. 
 
مقدمه اول
سالهای دانشجویی، در یک شرکت خارجی در ایران کار می‌کردم که به بازرگانی مشغول بود. قراردادهای بزرگ و پول‌های کلان. آن روزها هنوز اینترنت به شکل امروز رواج نداشت. فاکس هم خود، هنوز پدیده‌ای بود. 
شرکت ما، نماینده‌ی ده‌ها شرکت بزرگ بود. حاصل عمر یک نماینده بازرگانی در آن روزگار، یک دفترچه تلفن بود که در آن آدرس و شماره تماس افراد کلیدی شرکت‌ها نوشته شده بود. به تدریج و به ندرت، گاهی آدرس ایمیل‌ هم به برخی اسامی افزوده می‌شد.‌ 

آن سالها،‌ هنر یک بازرگان، به مخفی کردن اطلاعاتش بود. همراه خریدار،‌ در تمام جلسات مذاکره حاضر می‌شد و گفتگو می‌کرد و مراقب بود که در سفرهای خارجی، کارشناسان یا مدیران، به صورت خصوصی با کارکنان شرکت‌های خارجی هم‌کلام نشوند، تماس‌ها محدود باشد، شماره‌های تماس روی پرونده‌ها، با لاک پوشانده شود. و اگر کارت ویزیت رد و بدل می‌شود ترجیحاً کلی و فاقد اطلاعات جزئی تماس باشد. 

در آن روزگار، اگر می‌خواستی بدانی یک شرکت فرانسوی،‌ به شرکت مشابه شما در روسیه، چه پیشنهاد قیمتی می‌دهد،‌ چاره‌ای نبود جز آنکه یا به روسیه بروی و درخواست را از آنجا ارسال کنی یا آشنایی در روسیه بیابی. به این نوع کسب و کارها، Trade-House می‌گفتند. شبیه همین تجارتخانه‌های قدیمی اما کمی مدرن‌تر. 

روزی که آن شرکت غیرفعال شد را خوب یادم هست. مدیرعامل به من می‌گفت: فکر نمی‌کردیم، اینترنت، اینچنین بازار ما را به هم بریزد. این روزها، همه آدرس یکدیگر را دارند. به سرعت، به هزار روش، به نام‌های مختلف، استعلام قیمت می‌گیرند. مشتری که قبلاً شکایت شرکت خارجی را عاجزانه به ما می‌کرد، شکایت ما را آمرانه به شریک خارجی مان می‌کند. برای نوشتن دفترچه تلفنی که من در بیست سال جمع کرده‌ام،‌ شاید کمی بیشتر از یک هفته زمان،‌ لازم باشد. 

مقدمه دوم 
به نظر می‌رسد بازی توسعه، همواره بین «فن‌آوری» و «فکرآوری» در نوسان است. در مقطعی از زمان، دغدغه‌ی بشر، ابزار ساختن بود، ابزار حکاکی، ابزار شکار، ابزار حرکت، ابزار تراشیدن و خرد کردن سنگ، چرخ به عنوان ابزار حرکت.

پس از مدتی استفاده بیشتر و بهتر از آن ابزار دغدغه‌اش شد. حالا «فکرآوری» اولویت داشت. چه چیزی را حکاکی کند؟ بر روی کدام دیوار؟ کدام حیوان را شکار کند؟ با چرخ‌های ساخته‌ شده، کالاهای خود را به سمت کدام سرزمین حمل کند؟ با سنگ‌های تراشیده، کاخ بسازد یا معبد؟ 

نوسان بین «فن‌آوری» و «فکرآوری»، همواره در تاریخ بشر دیده می‌شود. گاهی «فن‌آوری» جلوتر بوده و گاهی «فکرآوری». اگر چه هر یک جلوتر افتاده،‌ به ناچار ایستاده است تا دیگری به پایش برسد و مسیر را در مجاورت یکدیگر ادامه دهند. 

آنها که در فضای دیجیتال کار و زندگی کرده‌اند، خوب به خاطر دارند که نخستین نسل وب، چیزی از جنس «فن‌آوری» بود و نسل بعد که به «وب دو» معروف شد، بیشتر از فن‌آوری به مدل فکری و ذهنی جدید تاکید داشت. مفاهیمی مانند مشارکت کاربران و بازخورد گرفتن و شبکه‌های اجتماعی و سایر ایده‌های مشابه. 

مقدمه سوم
امروز در کجای ماجرا هستیم؟ کافی است کمی به رویدادها و روندهای اطراف خود نگاه کنیم. زمانی که اینترنت شکل گرفت، تصور بر این بود که بشر، تمام داده‌های خود را در یک ظرف واحد ریخته و دانشش را به اشتراک گذاشته و مغز جهانی شکل گرفته است. 

دانشمندان آن دوره،‌ از بارش سنگین اطلاعات تا سرحد مرگ، گفتند و نوشتند و از انسانی که زیر هجوم اطلاعات، مدفون خواهد شد. ایده‌ی گوگل، غول امروز دنیای فن‌آوری، در همان زمان‌ها شکل گرفت. اینکه برنده‌ی بازی قدرت در جهان، کسی است که در این انبار بزرگ اطلاعات، سریع‌تر و بهتر جستجو کند. قدرت گوگل، امروز محدود به دنیای فن‌آوری نیست. گوگل سهم بزرگی از قدرت رسانه‌ای و اقتصادی و سیاسی جهان را در دست دارد. البته بدون اینکه مخاطب، فشار این قدرت و سیطره را بر روح و جان خود احساس کند. 

گوگل و گوگلی‌ها درست فهمیده بودند. «جستجو» اسم رمز «قدرت و ثروت» بود و آنها قبل از آنکه حتی به روش خلق ثروت و مدل کسب و کار فکر کنند، تمام تلاششان را معطوف «مهارت جستجو» کردند چرا که خوب می دانستند که این مهارت، به سادگی راه توسعه اقتصادی خود را نیز، هموار خواهد کرد. 
گوگل آمد. تمام انبارهای بزرگ اطلاعاتی جهان را جستجو کرد. آنها را در  صفحات متعدد فهرست کرد و پیش روی ما نهاد. تا مدتی، عادتمان بود که پس از جستجوی یک عبارت، همه‌ گزینه‌های صفحه اول را بخوانیم. بعد صفحه دوم. بعد صفحه‌های بعد. شاید تا صفحه‌ی ده و بیست و سی. 
کاربر اینترنت، این روزها اما، با تجربه شده است. خوب می‌داند که اگر در نخستین صفحه، آنچه را می‌یابد،‌ نیافت به احتمال زیاد در صفحه‌های دیگر هم نخواهد یافت. از این سخت‌تر، حتی آموخته است که اگر در دو یا سه مورد نخست، پاسخش را نیافت، احتمالاً در باقیمانده صفحه نخست هم نخواهد یافت. کمتر از بیست درصد کاربران گوگل، روی صفحه‌ی دوم و سوم و ... کلیک می‌کنند. ضمن اینکه کاربران اینترنت، به تدریج آموخته‌اند که کپی‌کاران هم در دنیای امروز کم نیستند. به خوبی دیده‌‌اند که وقتی گوگل به آنها، چند منبع خوب معرفی می‌کند، بسیاری از این منابع هم از روی یکدیگر کپی برداری مطلق کرده‌اند. 

گوگل که با اسم رمز «جستجو»، انبارهای بزرگ اطلاعاتی ما را تسخیر و مرتب کرد، نشانمان داد که انبارها، چندان هم که فکر می‌کردیم پر و غنی نبوده است. درست مانند انبارهای بزرگ مادربزرگ‌ها که جای سوزن انداختن ندارد و سالها از آن به عنوان سرمایه‌ای «ارزشمند و تجدیدناپذیر!» یاد می‌کنند. اما نخستین خانه‌تکانی نشان می‌دهد که انبارهای ارزشمند و بزرگ، توهمی بیش نبوده و انبار، پر از اشیاء مستعمل و از کارافتاده‌ای بوده که قیمت و ارزش آنها، حتی هزینه‌ی حمل و دور ریختن آنها را هم پوشش نمی‌دهد. 

امروز در چنین نقطه‌ای ایستاده‌ایم. تکنولوژی توسعه یافته. بسترهای ارتباطی رشد کرده‌اند. فراهم‌کنندگان سرویس‌های موبایل، پیروزمندانه از ارائه‌ی خدمات اطلاعاتی در کنار خدمات ارتباطی حرف می‌زنند. شرکت‌های بزرگ ارائه دهنده‌ی خدمات اینترنتی، سرعت‌های بالاتر و قیمت‌های حجمی ارزان‌تر را تبلیغ می‌کنند. اما کمتر کسی به این نکته نگاه می‌کند که «در این شاهراه‌های ارتباطی»، «ماشین زیادی برای تردد وجود ندارد». 

مقدمه چهارم
به همه‌ی دلایل بالاست که امروز، «تولید محتوا»، دغدغه‌ی استراتژیست‌های بزرگ دنیا شده است. محتوا، به معنای علمی و تخصصی آن، صرفاً شامل یک مقاله،‌ یا یک فیلم، یا یک فایل صوتی نیست. 

محتوا همانگونه که نامش نشان می‌دهد، «مظروف» است و همواره در یک «ظرف» معنا پیدا می‌کند. بستر سخت‌افزار یک ظرف بود. استیو جابز و بیل گیتس، برای این بستر، محتوا تولید کردند: سیستم‌های عامل. جالب اینجاست که این دو تولید‌کننده محتوا، ثروتمند‌تر از تولید‌کنندگان «ظرف» شدند و جالب‌تر اینکه سیستم‌های عامل که خود، محتوایی برای ظرف سخت‌افزار بودند، به ظرفی دیگر تبدیل شدند تا برنامه‌نویسان و کسب و کارها، محتوایی برای آنها تولید کنند: نرم افزارهای گوناگون،وب‌سایت‌های مختلف و همه‌ی آنچه ما می‌بینیم. 
نهایتاً نسل جدید تولیدکنندگان محتوا هم - امثال زاکربرگ در فیس بوک - رشدی سریع‌تر از تولیدکنندگان «ظرفهای قبلی» پیدا کردند. 

به نظر می‌رسد، همیشه تولیدکننده محتواست که ارزش و ثروت می‌آفریند. تولیدکنندگان فیلم‌های سینمایی،‌ از تولیدکنندگان دوربین‌های فیلم‌برداری ثروتمندتر شدند. تولیدکنندگان نرم‌افزار برای گوشی‌های موبایل، حاشیه سود بالاتری در مقایسه با تولیدکنندگان موبایل به دست آوردند و این قانون هنوز هم مصداق دارد و ادامه دارد. 

اصل بحث 
پس از این مقدمات، اصل بحثم را می‌گویم. قطار توسعه بشر، گاهی با شتاب می رود و گاه در نزدیکی ایستگا‌ه‌هایی کند می‌شود و مدت کوتاهی توقف می‌کند. آنها که از این توقف استفاده کنند، برنده‌اند و آنها که در ایستگا‌ه‌ها خواب بمانند و سوار نشوند،‌ مسافر مقصد نامعلوم تاریخ خواهند بود. 
زمانی که قطار توسعه، یک قرن پیش، در ایستگاه فن‌آوری توقف کرده‌ بود. ما درگیر بحث‌های داخلی بودیم. اختلاف‌های عقیدتی، تفرقه‌های بی‌معنی، اصطکاک‌های داخلی و جنجال‌های بیرونی. 
قطار توسعه، ایستگاه فن آوری را ترک کرد و ما برای همیشه چند فاز عقب ماندیم. شاهدش هم انبوه کلماتی که از زبان‌های دیگر به زبانمان تحمیل شد و هیچ فرهنگستانی هم توانایی ترویج ترجمه برای آنها ندارد. «تایپ»، «رادیو»، «موتور»، «تلویزیون»، «مایکروفر»، «فیس بوک»، «خانواده آفیس» و هزاران کلمه دیگر که امروز مصطلح هستند، به ما یادآوری می‌کنند که فن‌آوری خودش را بیش از حد تصور ما به فرهنگ تحمیل کرده و می‌کند. 

حسرت خوردن برای آن فرصت از دست رفته، و تلاش کردن برای پیروزی در آن عرصه، اگر نگوییم غیرممکن، بسیار گران‌ است. شبیه کسی که در ماراتون طولانی توسعه، خواب مانده و اکنون برخاسته و چون جرات پذیرش باخت را ندارد، می‌کوشد با «امیدی پوچ» رقابت باخته را تعقیب کند. 

اما خبر خوب این است که این بار قطار توسعه، به ایستگاه «فکرآوری» نزدیک شده است. سرعت حرکت کند شده و دنیا، در جستجوی کسانی است که برای «تکنولوژی‌های خلق شده»، محتوا تولید کنند. این محتوا قرار نیست محدود به تحقیق به روز یا مقاله ISI باشد. حتی شاید آن تحقیق‌ها، ضعیف‌ترین شکل‌های محتوا در دنیای امروز باشند. محتوای امروز، جمع‌بندی حاصل فکر بشر، هضم کردن آن، ساختار بخشیدن به آن، تحلیل آن، و تدوین آن به شکلی ساده، کاربردی و قابل درک است. خواه در قالب یک متن، خواه یک فیلم، خواه یک فایل صوتی، خواه یک نرم‌افزار، خواه یک نقشه ذهنی و درخت تصویری از طبقه‌بندی یک حوزه. 

این بار هم، ما مثل همیشه غافل هستیم. هنوز سایت‌های بسیاری از ما، یک کاتالوگ الکترونیکی است. 
هنوز در شبکه‌های اجتماعی به جای افزودن محتوای غنی به جهان، گلایه‌های دوستانه می‌نویسیم وتصویر غذاهایمان را به اشتراک می‌گذاریم. 
هنوز هم در وایبر پیام می‌دهیم که وایبر قرار است از فردا پولی شود و فراموش می‌کنیم که وایبر و شرکت‌های مثل وایبر،‌ همین الان هم پولی هستند و از محتوای ارتباط ما، کسب درآمد می‌کنند.
هنوز دغدغه‌ی مالکیت معنوی محتوا را داریم و فراموش کرده‌ایم که در این حوزه چنان تاخیر کردیم که دنیا در حال عبور از این مدل فکری است. میلیونها محصول، تحت لیسانس Creative Commons به بازار عرضه شده‌اند؛ شکل نوینی از مالکیت که فراتر از نگرش سنتی به کپی رایت است. 

اما فرصت هنوز باقی است. در موارد بالا، قسمت قابل توجه دنیا هم، هنوز مثل ما فکر می‌کند. این بار اگر تولید محتوا را جدی بگیریم:
اگر بپذیریم که صادرات کالا و خدمات، نسل قبلی صادرات بوده و آینده، از آن "صادرکنندگان محتوا" خواهد بود
اگر بپذیریم که کارآفرینی، واژه‌ی منسوخی است و «محتوا آفرینی»، مدل جدید ایجاد ارزش است
اگر بپذیریم که بزرگترین دائره‌المعارف امروز جهان (ویکی پدیا) توسط میلیون‌ها کارمندی ایجاد شده که برای کار خود حقوق نمی‌گیرند
اگر بپذیریم که روزانه بیش از پنج میلیون ساعت از وقت مردم جهان صرف بازی ساده‌ی Angry Birds می شود
اگر بپذیریم که امروز، فیس بوک کشوری شلوغ‌تر از آمریکاست و دو سال دیگر، با همین روند رشد،‌ بزرگ‌تر از چین خواهد بود
می‌توانیم تصور کنیم که دنیا دیگر نه محدود به آن مرزهای فیزیکی است که ما فکر می‌کردیم و نه مشغول آن کاری که ما فکر می‌کنیم. دنیا بساط خود را جمع کرده و در نقطه‌ی دیگری از ذهن و زمان، مشغول ایجاد یک تاریخ و جغرافیای جدید است.

شاید این بار بتوانیم، جلو‌تر یا حداقل همپای بقیه باشیم. ما همیشه از استعداد خود گفته‌ایم و معتقد بوده‌ایم که محرومیت‌ها و سیاسی‌کاری‌ها و سرمایه‌داری و هزار واژه‌ی دیگر، سد توسعه‌ی ما بوده است. دنیای جدید، دنیایی دموکراتیک است. این‌بار هر یک از ما، می‌توانیم برای بهبود زندگی و رفاه خود و اقتصاد جامعه خود، گام‌های اثربخش برداریم. عقب ماندن از این جریان جدید، هیچ بهانه‌ای را پذیرا نخواهد بود. بیاییم این بار در این ایستگاه، خواب نمانیم... . 
 

آیزاک آسیموف

ایزاک آسیموف

Isaac.Asimov01.jpg

نام اصلی

Isaak Yudovich Ozimov

زادروز

۲ ژانویهٔ ۱۹۲۰
پتروویچی
، جمهوری سوسیالیستی فدراتیو روسیه شوروی

مرگ

۶ آوریل ۱۹۹۲ (۷۲ سال(
نیویورک سیتی
، ایالات متحده

ملیت

آمریکایی

پیشه

نویسنده و زیست‌شیمیدان

سبک نوشتاری

علمی-تخیلی سخت، نقد ادبی، کتاب درسی، علم به زبان ساده

دانشگاه

دانشگاه کلمبیا

صفحه در دادگان فیلم‌ها

امضا

Isaac Asimov signature.svg

 

آیزاک آسیموف یا اسحق عاصم‌اف (به روسیИсаак Юдович Озимов) (زاده ۲ ژانویه ۱۹۲۰ (۱۱ دی ۱۲۹۸) - درگذشته ۶ آوریل ۱۹۹۲ (۱۷ فروردین۱۳۷۱)) نویسندهٔ آمریکایی روسی تبار گونه‌های علمی، علمی-تخیلی، خیال‌پردازی، وحشت و دکتر در بیوشیمی بود. شهرت اصلی او بیشتر به خاطر سری بنیاد (در ایران سری امپراتوری کهکشانی) است. قوانین سه‌گانهٔ رباتیک وی از شهرت جهانی برخوردار است و دائرةالمعارف بریتانیکا وی را واضع واژه رباتیک در زبان انگلیسی می‌شناسد. وی بیش از ۵۰۰ عنوان کتاب در تمام دسته‌های اصلی رده‌بندی دیوی (به جز فلسفه) دارد و سیارک آسیموف ۵۰۲۰ به افتخار وی نامگذاری شده‌است. آسیموف، کلارک و هاین‌لاین به عنوان سه نویسندهٔ بزرگ گونهٔ علمی-تخیلی شناخته می‌شوند.

محتویات

·         ۱ زندگی

·         ۲ افتخارات

·         ۳ آثار

·         ۴ قوانین رباتیک

·         ۵ پیش‌بینی‌ها

·         ۶ گفتارها

·         ۷ پانویس

·         ۸ جستارهای وابسته

·         ۹ پیوند به بیرون

زندگی[ویرایش]


روونا موریل، آسیموف را نشسته بر تختی مزین به نقشهایی از حاصل عمرش تصویر کرده‌است.

او در استان اسمالنسک در شوروی (روسیهٔ امروزی) در یک خانواده آسیابانیهودی متولد شد. در سن پنج سالگی خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کردند. از آنجا در خانه با او به زبانهای ییدیش (زبان یهودیان اروپای شرقی) و انگلیسی صحبت می‌کردند به هر دو زبان روان سخن می‌گفت، اما روسی نیاموخت.

خواندن را از پنج سالگی آموخت و از آن هنگام در امور ادارهٔ مغازهٔ لبنیات‌فروشی به خانواده کمک می‌کرد. خود وی سحرخیزی‌اش در سالهای آینده را مرهون همین کمکها و تلاشش برای راضی کردن پدر به اینکه تنبل نیست می‌دانست. در همان مغازه مجله‌های علمی-تخیلی هم فروخته می‌شد و آیزاک کوچک آنها را می‌خواند. در حدود یازده سالگی او شروع به نوشتن داستان کرد و چند سالی بیشتر نگذشته بود که توانست داستان‌هایش را به مجله‌های عامه پسند بفروشد. در ۱۸ سالگی نخستین داستانش را به نام «گشتی در حوالی سیارک وستا» نوشت که در شماره اکتبر ۱۹۳۸ مجله داستان‌های حیرت‌آور چاپ شد. سه سال بعد، در سال ۱۹۴۱ داستان دیگری با عنوان شبانگاه به مجله داستان علمی - تخیلی حیرت‌آور فروخت که در آن زمان برترین مجله در این عرصه بود. مجله داستان علمی - تخیلی حیرت‌آور برای هر کلمه یک سنت پرداخت می‌کرد. آسیموف در مورد این داستان چنین می‌گوید: "پس برای یک داستان ۱۲هزار کلمه‌ای ۱۲۰ دلار باید می‌گرفتم ولی وقتی چک ۱۵۰ دلاری دریافت کردم گمان کردم اشتباه شده و پس از تماس با سردبیر دریافتم که او آنقدر از داستان خوشش آمده که یک چهارم سنت برای هر کلمه فوق العاده پرداخت کرده‌است.»

او از ابتدا نبوغ خود را در آموختن نشان داد. او چند کلاس را یک مرتبه بالا رفت و در ۱۵ سالگی دیپلم گرفت. او در ۱۹۳۹ از دانشگاه کلمبیا فارغ التحصیل شد و به سال ۱۹۴۸ دکتری بیوشیمیاش را اخذ کرد. پس از اخذ مدرک عضو هیئت علمی دانشگاه بوستون شد. از سال ۱۹۵۸ تدریس را کنار گذاشت و به صورت تمام وقت به نوشتن پرداخت (درآمد نویسندگی‌اش از حقوق دانشگاه بیشتر شده بود). با داشتن حق تصدی حتی در چنین شرایطی عضو هیئت علمی باقی‌ماند (همین حق تصدی در کتاب آزمایش مرگ نقش مهمی بازی می‌کند.). در ۱۹۷۹ دانشگاه به پاس نوشته‌هایش او به‌استاد کامل ارتقا داد. وی دوبار ازدواج کرد، بار دوم با جانت ا. جپسون (که او نیز یک نویسندهٔ سبک علمی-تخیلی نیز است) و دو فرزند داشت.


تصویر روی جلد ویژه‌نامهٔ مجلهٔ اسکپتیک، در گرامی‌داشت آسیموف

زندگی عادی او چنین بود که راس ساعت ۶ صبح بیدار شود و در ساعت ۷:۳۰ پشت ماشین تحریر خود بنشیند و تا ۱۰ شب کار کند. آسیموف در جلد نخست زندگی‌نامه خود با عنوان «خاطره‌ای هنوز سرسبز» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، توضیح داده که چگونه نویسنده‌ای وقت شناس شده‌است.

پدر روسی او در بروکلین چند دکان شیرینی فروشی داشت که از ساعت ۶ صبح تا ۱ نیمه شب باز بودند. آیزاک نوجوان هر صبح ساعت ۶ از خواب بر می‌خواست تا روزنامه پخش کند و هر بعد از ظهر تند از مدرسه باز می‌گشت تا به پدرش کمک کند و اگر چند دقیقه دیر می‌کرد پدرش او را سرزنش می‌کرد که بچه تنبلی است. پس از گذشت ۵۰ سال آسیموف در زندگینامه‌اش از این عادت چنین یاد می‌کند: «برای من مایه غرور است که هر چند ساعت شماطه داری دارم اما هیچ گاه آن را کوک نمی‌کنم و ساعت ۶ صبح خود از خواب بیدار می‌شوم، من هنوز به پدرم ثابت می‌کنم که آدم تنبلی نیستم.»

آسیموف دچار ترس از فضاهای باز بود و جاهای کوچک و بسته را ترجیح می‌داد. اگر چه آسیموف درباره سفرهای فضایی در دنیاهای ناشناخته و به مدت سال‌های نوری بی‌شمار نوشت، ولی خودش از پرواز کردن با هواپیما اکراه داشت. بن بوا، ویراستار آثار او گفته‌است: «آیزاک می‌گوید دوست دارد در فضا و در پهنه آسمان‌ها پرواز کند، اما فقط در تخیلش.» جلوهٔ این ترس را می‌توان در داستان غارهای پولادی (جزو سری روبوتی آسیموف) مشاهده کرد که در آن تمام جمعیت زمین در شهرهای بسته و زیرزمینی در فضاهای کوچک زندگی می‌کنند. آسیموف دچار ترس از پرواز هم بود و در تمام عمرش تنها دو بار با هواپیما مسافرت کرد، که هر دو بار آن اجباری و غیر قابل اجتناب بود. در همان کتاب غارهای پولادی، الیجاه بیلی (قهرمان اصلی این کتاب و کتابهای خورشید عریان و روبوتهای سپیده‌دم) دچار ترس از پرواز است و آسیموف نیم صفحه‌ای را به شرح چگونگی ترس و احساس بیلی می‌پردازد.

او از ۱۹۸۵ تا پیش از مرگش رییس انجمن امانیست‌های آمریکا بود. بعد از مرگش جای او را دوست و همکار نویسنده‌اشکورت وانگات گرفت. او همچنین دوست نزدیک جین رودنبری (نویسندهٔ اصلی داستان‌های پیشتازان فضا Star Trek) هم بود و در وهلهٔ اول او علمی-تخیلی بودن ایدهٔهای رودنبری را برای مسوولان کمپانی پارامونت تایید کرد. بعدها در یکی از قسمت‌های سریال شخصیتی روبوتی معرفی شد که به یاد آسیموف مغز پوزیترونی داشت، که البته این تنها شباهت آن به روبوتهای آسیموف بود.) هم بود.

آیزاک آسیموف در ششم آوریل سال ۱۹۹۲ درگذشت. در آن هنگام، استنلی، برادر ایزاک آسیموف، علت مرگ او را نارسایی کلیه و قلب اعلام کرد. ۱۰ سال پس از مرگ آسیموف، همسرش، جنت، اعلام کرد در هنگام عمل قلب، به دلیل تزریق خون آلوده ایزاک آسیموف به بیماری ایدز مبتلا شده بود. اما در آن زمان پزشکان به دلیل نگرانی از واکنش عمومی و تنگ نظری برخی افراد نسبت به مبتلایان این بیماری، از خانواده او خواستند که از اعلام این خبر خودداری کنند. سرانجام ۱۰ سال پس از مرگ او در حالیکه بسیاری از پزشکان معالج او نیز درگذشته بودند، جنت و فرزند او، روبین تصمیم گرفتند، موضوع ابتلای او به بیماری ایدز را به اطلاع عموم برسانند.[۱]

افتخارات[ویرایش]

داستان‌های علمی - تخیلی آسیموف جایزه‌های متعددی برد: ۵ جایزه «هوگو» که با انتخاب خوانندگان اعطا می‌شود و سه جایزه «نیبولا» که از طرف نویسندگان علمی - تخیلی اعطا می‌شود. تریلوژی یا داستان‌های سه‌گانه او که داستان یک امپراتوری کهکشانی در آینده‌است و از کتاب‌های «بنیاد» (۱۹۵۱)، «بنیاد امپراتوری» (۱۹۵۲)، و «بنیاد دوم» (۱۹۵۳) تشکیل یافته‌است جایزه هوگو سال ۱۹۶۶ را به عنوان بهترین مجموعه داستان علمی - تخیلی برای او به ارمغان آورد. او همچنینجایزه‌استاد بزرگ را که انجمن نویسندگان علمی‌تخیلی آمریکا به پاس یک عمر فعالیت موفقیت‌آمیز در زمینه داستان نویسیعلمی-تخیلی اعطا می‌کرد در سال ۱۹۸۷ به دست آورد.

آثار[ویرایش]

نوشتار اصلی: آثار ایزاک آسیموف

پرکاری آسیموف حیرت‌آور است. وی نزدیک به ۵۰۰ کتاب در دامنه گسترده‌ای از موضوعات، از کتاب‌های کودکان گرفته تا کتاب‌های درسی دانشگاهی نوشته‌است. بیشترین شهرت وی شاید به خاطر داستان‌های علمی - تخیلی بود و نقش پیشتازانه او در بالا بردن داستان‌های علمی - تخیلی از سطح مجلات بی‌ژرفا به سطح فکری مربوط به جامعه‌شناسی و تاریخ و ریاضیات و علم باشد. آسیموف همچنین داستان‌های اسرار گونه و معما گونه[۲] نیز نوشته‌است. از وی کتاب‌هایی در نقد مسائل فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی، اخترشناسی، طنز، شکسپیر، کتاب مقدس و موضوعات زیاد دیگر نیز چاپ شده‌است.

قوانین رباتیک[ویرایش]

نوشتار اصلی: قوانین رباتیک آسیموف

 

آسیموف با کمک ویراستار انتشارات دابل‌دی سه قانون برای رباتهای پوزیترونی خود تدوین کرد که به قوانین رباتیک آسیموف مشهور شدند. قوانینی که همه رباتها در آثار آسیموف (و حتی بسیاری جاهای دیگر، حتی گاهی در صنعت) ملزم به پیروی از آنها به طور غریزی هستند:

1.      یک ربات نباید با ارتکاب عملی یا خودداری از انجام عملی باعث آسیب‌دیدن یک انسان شود.

2.      یک ربات باید از فرمانهای انسان‌ها تبعیت کند مگر اینکه آن فرمانها در تعارض با قانون نخست باشد.

3.      تا هنگامی که قانون نخست یا دوم زیرپا گذاشته نشده‌است ربات باید وجود خود را حفظ کرده و در بقای خود بکوشد.

پیش‌بینی‌ها[ویرایش]

وی در مقاله‌ای در سال ۱۹۶۴ پیش‌بینی‌های خود را در مورد جهان در ۵۰ سال آینده یعنی سال ۲۰۱۴ تشریح کرده بود. او این مطالب را به مناسبت افتتاح نمایشگاه بین المللی سال ۱۹۶۴ در نیویورک نوشته بود. هر چند موضوع اصلی این نمایشگاه بین المللی که به مدت تقریبا یک سال دایر بود "صلح از طریق تفاهم متقابل" بود، ولی امروزه بیش از هر چیز دیگری آن نمایشگاه را به خاطر پیش‌بینی‌هایش از آینده فن آوری به یاد می آورند.[۳]

پیش‌بینی‌های آسیموف در سال ۱۹۶۴ برای ۵۰ سال آینده (۲۰۱۴)[ویرایش]

·         ۱- ارتباطات، صوتی - تصویری خواهد شد و با استفاده از تلفن علاوه بر صدای طرف دیگر می توان تصویر او را نیز دید.

·         ۲- برقراری تماس مستقیم تلفنی با هر نقطه ای در جهان، حتی مرکز هواشناسی در قطب جنوب، میسر خواهد شد.

·         ۳- ربات ها در سال ۲۰۱۴ نه عمومیت خواهند یافت و نه کارشان عالی خواهد بود، ولی وجود خواهند داشت.

·         ۴- صفحات قابل آویختن به دیوار جای تلویزیون های معمولی را خواهند گرفت ولی مکعب های شفاف که امکان دیدن تصویر به شکل سه بعدی را فراهم خواهد کرد به مرور عرضه خواهند شد.

·         ۵- مکالمه و تماس با کره ماه دیگر چندان دشوار نخواهد بود.

·         ۶- وسایلی برای آشپزخانه طراحی و ساخته خواهند شد که "غذاهای آماده" را مهیا خواهند کرد، آب را گرم کرده و با آن قهوه درست خواهند کرد.

·         ۷ - حداقل یک یا دو مورد گیاه آزمایشگاهی که از انرژی نهفته در ستاره ها تغذیه می کنند وجود خواهد داشت.

·         ۸- برای ساختن خودروهایی که توسط یک ربات هدایت خواهند شد، تلاش های زیادی صورت خواهد گرفت.

·         ۹- تمام جمعیت جهان به طور یکسان و کامل از تمام وسایل و تکنولوژی جدید در آینده بهره مند نخواهند شد. درصد بیشتری به نسبت امروزه از به کارگیری این وسایل محروم خواهند بود. هر چند از نظر امکانات مادی زندگی آنها ممکن است به نسبت امروز وضعیت بهتری داشته باشند ولی از تازه ترین امکانات خلق شده توسط تکنولوژی عقب خواهند ماند.[۴]

گفتارها[ویرایش]

·         من نیکبخت بوده‌ام که با ذهنی پر تکاپو و کارآمد و با قدرتی برای واضح اندیشیدن و توانایی برای ابراز چنان اندیشه‌هایی زاده شده‌ام.

·         برای من مایه غرور است که هر چند ساعت شماطه داری دارم اما هیچ گاه آن را کوک نمی‌کنم و ساعت ۶ صبح خود از خواب بیدار می‌شوم، من هنوز به پدرم ثابت می‌کنم که آدم تنبلی نیستم.

·         اگر پزشکم به من بگوید، بیش از پنج دقیقه زنده نیستم، وقتم را تلف نخواهم کرد، سریعتر تایپ می‌کنم.


دانلود کتابهای داستان علمی-تخیلی آسیموف به فارسی

 

اخلاق در روباتیک

با پیشرفت هوش مصنوعی و اینکه پیشبینی می شود به زودی روباتهای هوشمند بطور وسیع وارد زندگی انسانها شوند و اینکه درجه هوشمندی آنها به حدود انسانها برسد و از آن هم جلو بزند، بحثهای مشابه بحثهای انسانی در حیطه روباتیک هم شروع به جدیتر شدن کرده اند و از جمله آنها بحث «اخلاق برای روباتها» است. این کسانی را که داستانهای علمی-تخیلی نویسنده شهیر «آیزاک آسیموف» را خوانده باشند تداعیگر بحث «سه قانون روباتیک» مشهور اوست که در تمام داستانهای روباتیک او حضور دارد و به نظر من باید حتما جزو قوانین پایه برای روباتهای هوشمند آینده قرار بگیرد.

مطلب خوبی در سایت zoomit در این ارتباط خواندم که دلیل نوشتن و ارجاع فعلی شد. به نظرم مطلب جالبی برای خواندن است: 

«درست یا غلط، مسأله این نیست، مسأله این که روبات چگونه تصمیم بگیرد؟»

نویسنده: رسول شیری پنج شنبه, 15 خرداد 1393 ساعت 11:07 نظر (26)
درست یا غلط، مسأله این نیست، مسأله این که روبات چگونه تصمیم بگیرد؟

 انسان با قدرت تفکر و استدلال و با توجه به دلایل روحی و روانی و البته اخلاقیات تصمیم می‌گیرد. درست یا غلط فرقی نمی‌کند، به هر حال تصمیم می‌گیرد. روبات‌ها هم باید در شرایط پیچیده، طوری برنامه‌ریزی شوند که بهترین تصمیم را بگیرند و یا حداقل تصمیمی بگیرند که بهتر از انفعال باشد. اما چطور؟ در ادامه نگاهی به برخی مطالعات در این عرصه می‌اندازیم.



داستان کوتاه "طفره" به قلم نویسنده‌ی مشهور داستان‌های علمی-تخیلی، آیزاک آسیموف، با دو دانشمند مستقر در سیاره‌ی عطارد شروع می‌شود. آنها متوجه شده‌اند که سوخت مورد نیاز پایگاه انسانی رو به اتمام است. در شرایط پیش آمده، روباتی به نام Speedy را برای جست‌وجوی سوخت اعزام می‌کنند. اسپیدی همان‌طور که از نام آن پیداست، روبات سریعی است ولیکن پس از 5 ساعت باز می‌گردد و در حالی که به دور خود می‌چرخد، حرف‌های بی‌معنی تحویل پاول و داناوان می‌دهد.

ایزاک آسیموف بارها در کتب مختلف خود که روبات‌ها در آن حضور دارند از سه قانون وضع شده برای روبات‌ها صحبت می‌کند. شاید کتاب معروف انسان دو قرنی را خوانده‌اید و یا شاید در کتب دیگر با سه قانون جالب آسیموف مواجه شده باشید. به هر حال سه قانون بزرگ آسیموف این است:

  • یک روبات نباید به انسان آسیب برساند؛ همچنین نباید در برابر اتفاقاتی که ممکن است منجربه مرگ یک انسان شود،  اهمال و سهل انگاری کند.
  • یک روبات باید دستوراتی که انسان‌ها به او می‌دهند را اطاعت کند، به جز دستوراتی که اجرای آن به نقض قانون اول می‌انجامد.
  • یک روبات باید تا جایی که قانون اول یا دوم نقض نمی‌شود، از خود محافظت کند.

سه قانون کاملاً روشن روبات‌ها، به گیج شدن اسپیدی منجر شده چرا که از طرفی طبق قانون سوم باید از خود محافظت کند و از طرف دیگر قانون دوم به او می‌گوید دستور را اطاعت کن. اسپیدی در تضادی اسیر شده که راهی برای حل آن پیدا نمی‌کند و این آغاز یک بحران روحی است.

با ورود روبات‌ها به دنیای واقعی، مسأله‌ی سیستم اخلاقی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند

آسیموف در تخیلات خویش، سال 2015 را به عنون تاریخی که اتفاقات در آن رخ داده انتخاب کرده است که به نظر کمی زود می‌رسد! هنوز انسان به سیارات نزدیک هم اشراف پیدا نکرده، حال اینکه عطارد، نزدیک‌ترین همسایه‌ی خورشید و سطح داغش موضوعی پیچیده‌تر است. اما چند سالی است که روبات‌های ساده برای کاربردهای خانگی معرفی می‌شوند؛ روبات‌های نظامی هم به زودی در کنار سربازها دیده خواهند شد و از همه جالب‌تر خودروهای بدون راننده است که در زومیت به آن اشاره کردیم. قرار است روبات‌هایی برای کار در کنار انسان‌ها در کارخانه‌ها روانه‌ی بازار شوند.

تمام این موارد به ما یادآوری می‌کنند که به زودی با مشکل روحی روبات‌ها مواجه می‌شویم. این موضوع به ویژه در مورد خودروهای خودران روشن است؛ خودرو باید در حوادث چه عکس‌العملی نشان دهد؟ آیا بهتر است کاری نکند و 5 انسان در تصادف کشته شوند و یا بهتر است با انحراف از مسیر، جان 5 نفر را نجات دهد ولیکن راننده‌ی خودرو کشته شود؟

پاسخ درستی برای این گونه سوالات وجود ندارد و حتی اگر وجود داشته باشد هم بسیاری از دانشمندان و محققین عرصه‌ی روباتیکس بر این باورند که پیش‌بینی هر یک از سناریوهای احتمالی و برنامه‌ریزی روبات برای واکنش به هر مورد، در عمل کاربردی نیست.

پروفسور Matthias Scheutz یکی از متخصصین علوم کامپیوتر از دانشگاه Tuffs می‌گوید:

تقریباً غیرممکن است که بتوان سیستمی پیچیده از گزاره‌های برنامه‌نویسی مثل "اگر، آنگاه و در غیر این صورت" را برای پوشش تمام اتفاقات ممکن نوشت. موضوع این نیست که نوشتن چنین برنامه‌ای بسیار مشکل است، نکته این است که پیش‌بینی تمام اتفاقات و موقعیت‌ها احتمالی و لیست کردنشان بسیار پیچیده است.

روش جدید استفاده از منطق و دلایل است، قرار نیست قوانین از پیش نوشته شده اجرا شوند

Scheutz به جای این کار در تلاش است مغز متفکر روبات را شبیه به انسان‌ها طراحی کند، مغزی که دلیل می‌آورد و تصمیم اخلاقی می‌گیرد. تیم او اخیراً بودجه‌ای 7.5 میلیون دلار از دفتر تحقیقات نیروی دریایی یا ONR دریافت کرده است و روی موضوع شناخت و تحلیل افکار انسان در هنگامی که یک تصمیم اخلاقی می‌گیرد، مشغول به کار است. محققین در ادامه می‌خواهند همین روش تصمیم‌گیری را در روبات‌ها شبیه‌سازی کنند.

پس از 5 سال کار روی این پروژه، منتظر نمایشی از روباتی که تصمیم می‌گیرد هستیم. یک مثال ساده، روبات پزشک است که دستور دارد داروهای فوریتی را به بیمارستان برساند تا جان انسان‌ها را نجات دهد. در راه با یک سرباز روبرو می‌شود که به سختی مجروح شده است. آیا باید مأموریت اصلی خود را فراموش کند و به سرباز کمک کند؟

اهمیت تصمیمی که روبات می‌گیرد کمتر از توانایی تصمیم‌گیری و ارایه‌ی دلایل مختلف است. روبات برای تصمیم‌گیری باید عوامل مختلف را سبک و سنگین کند و به نتیجه برسد؛ پس از تصمیم‌گیری هم باید در مورد واقعیت‌ها توضیح دهد.

Scheutz می‌گوید روبات‌هایی که می‌بینیم، روز به روز پیچیده‌تر و طبیعی‌تر و نیز خودکارتر می‌شود. برای ما بسیار مهم است که این مطالعات را شروع کنیم. قطعاً نمی‌خواهیم جامعه‌ی آینده‌ی ما مملو از روبات‌هایی شود که نسبت به تصمیمات اخلاقی دشوار، حساس و ناتوان باشند.

روش Scheutz، تنها روش جدید برای تصمیم‌گیری روبات‌ها نیست. Roh Arkin یکی از اخلاق‌گرایان مشهور است که در موسسه‌‌ی تکنولوژی‌ها در جورجیا با نظامیان همکاری می‌کند. او قوانینی شبیه به آیزاک آسیموف برای کنترل رفتار روبات‌ها نوشته است و نام گاورنور اخلاقی یا به عبارتی دستگاه خودکار کنترل اخلاقی بر آن نهاده است. البته در مورد اینکه او اولین کسی است که چنین قوانینی نوشته بحث زیادی وجود دارد اما به هر حال راهی برای کنترل رفتار روبات‌ها در شرایط مختلف است.

آرکین به شکل‌گیری اخلاق در نوزادان پرداخته است، چیزی که شاید در طراحی روبات هم قابل استفاده باشد.

آرکین و تیمش برای دریافت بودجه از ONR، روش جدید خود را به شکل طرح پیشنهادی ارایه کرده‌اند. آرکین در پیشبرد پروژه‌ی خود برخلاف Scheutz که به روان‌شناسی افراد پرداخته، شکل‌گیری اخلاق در نوزادان را بررسی می‌کند. پروژه‌ی آرکین در نهایت برای رسیدن به مرحله‌ایست که در معماری Soar به کار گرفته شود. Soar یکی از سیستم‌های شناختی معروف برای روبات‌هایی است که با هدف حل مسأله و یافتن اهداف طراحی می‌شوند. آرکین در دریافت بودجه موفق نبوده ولیکن هنوز به دنبال کردن بخش‌هایی از طرح پیشنهادی خود امیدوار است. متأسفانه سرمایه‌گذاری روی مسأله‌ی اخلاقی روبات‌ها اوضاع خوبی ندارد.

شاید روبات‌ها به مرحله‌ای برسند که سریع‌تر از انسان تصمیم گرفته و با تصمیم بهتر، جان افراد بیشتری را نجات دهند

این امید وجود دارد که روبات‌ها بالاخره به مرحله‌ای برسند که حتی سریع‌تر از انسان، محاسبات اخلاقی را انجام داده و تصمیم بهتر را اتخاذ کنند. یک راننده در تصادف خودرو که شاید در کسری از ثانیه اتفاق بیافتند، قادر به محاسبه و بررسی خطرات بالقوه‌ای که ممکن است موجب از دست رفتن جان انسان‌ها شود، نیست.

چالش دیگری که قبل از تصمیم‌گیری اخلاقی در مورد روبات‌ها وجود دارد، جمع‌آوری اطلاعات از محیط پیرامون است. روبات در محاسبات خود به این اطلاعات نیاز دارد. اطلاعاتی مثل اینکه چند نفر در صحنه حضور دارند و هر یک چه نقشی در حادثه بازی می‌کنند. روبات‌های امروزی از نظر ادراکی در سطح بالایی نیستند. طراحی روباتی که در میدان جنگ، سربازان خودی را از دشمن تشخیص دهد مشکل است، یا مثلاً روباتی که در حوادث قرار است علاوه بر وضعیت جسمانی به سلامت روحی سربازان هم بپردازد و به آنها کمک کند، روبات کاملاً پیچیده‌ایست.

هنوز نمی‌توان گفت که آیا ONR و تلاش‌هایی که برای طراحی سیستم استدلال اخلاقی می‌کند، عملی خواهد شد یا نه. ممکن است در نهایت به این نتیجه برسیم که اگر روبات‌ها بنابر مجموعه‌ای از دستورات اولویت‌بندی شده عمل کنند بهتر است.

اما داستان کوتاه آسیموف در نهایت چطور تمام شد؟ دو دانشمند در نهایت توانستند روبات اسپیدی را از حلقه‌ی محاسباتی که در آن به دام افتاده بود خارج کنند. آنها اولین و البته مهم‌ترین قانون روباتیکس را یادآوری کردند: نباید به انسانی آسیب برسد، چه مستقیم و چه به صورت غیر مستقیم با اهمال و دست روی دست گذاشتن. یکی از دانشمندان خود را در معرض نور داغ و کشنده‌ی خورشید قرار داد تا جایی که اسپیدی از ترس و وحشت خود بیرون آمد و به نجات وی شتافت. روبات شرمنده شده و عذرخواهی کرد. به هر حال در برنامه‌نویسی برای یک روبات، هویتی مثل بردگان به وی داده می‌شود. آرکین می‌گوید اینکه تشخیص دهیم چه چیزی درست است و چه چیزی غلط، کار مشکلی است. برای یک روبات هم همین طور است و شاید معذرت‌خواهی بی‌مورد باشد.

نظر شما در مورد تصمیم‌گیری ماشینی روبات‌ها چیست؟ آیا ممکن است نتیجه دهد و روبات‌های جالب و هوشمند معرفی شوند یا همه‌ی کارهای تحقیقاتی، علی‌رغم ارزشمند بودن خود، در حد یک خیال باطل هستند و به نتیجه نمی‌رسند؟

امتیاز دهید 
 
(5 رای‌)