واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering
واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار»     (HT-CSURE)

واحد مشترک کمکی پژوهش و مهندسی «هوش یار-تواندار» (HT-CSURE)

Hooshyar-Tavandar Common Subsidiary Unit for Research & Engineering

آشنایی با "جان لاک"؛ پدر لیبرالیسم و فیلسوفی خداباور

مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی


که بود و چه کرد؟

- لاک در "رساله‌ای دربارۀ رواداری" نوشته است: «عهدها، قراردادها و سوگندها، زنجیرهایی هستند که اجزاء جامعۀ بشری را به یکدیگر متصل نگه می‌دارند. تمام این‌ها با این اندیشه که خدا وجود ندارد، اعتبار خود را از دست می‌دهند.»
- لاک مدافع آزادی اندیشه و آزادی عمل بود. حد آزادی عمل را هم لطمه نزدن به دیگران می‌دانست. دفاع او از آزادی، ربط عمیقی هم به خداباوری‌اش داشت. لاک می‌گفت ما در برابر خداوند مسئولیم و دقیقا به همین دلیل باید آزاد باشیم؛ زیرا انسانی که آزاد نباشد، منطقا مسئولیتی هم ندارد؛ بنابراین اگر ما در برابر خداوند مسئولیم، باید آزاد هم باشیم و کسی حق ندارد آزادی‌های ما را، مادامی که آزادی‌های دیگران را از بین نبرده‌ایم، از بین ببرد.


عصر ایران؛ احمد فرتاش - جان لاک در 29 اوت 1632 در کلبه‌ای کوچک کنار کلیسای دهکدۀ سامرست در رینگتون انگلستان به دنیا آمد. پدر او حقوقدانی ساده بود و مادرش زنی بسیار زیبا.

جان لاک را به درستی "پدر لیبرالیسم" می‌دانند. زمانی که او متولد شد، طبقۀ بورژوازی در اروپا رشد کرده بود و مطالباتی آزادیخواهانه داشت، ولی هنوز لیبرالیسم به عنوان یک ایدئولوژی یا فلسفۀ سیاسی و یا نحوی از نگرش به عالم و آدم، شکل نگرفته بود.

جان لاک پس از توماس هابز، دیگر فیلسوف سیاسی انگلیسی، به دنیا آمد اما هر دو در قرن هفدهم مشغول فکر کردن و نوشتن شدند. پیش از لاک، هابز منشأ قدرت حکومت را زمینی دانسته بود ولی در عین حال از حکومتی استبدادی دفاع می‌کرد؛ استبدادی که البته مبتنی بر قرارداد اجتماعی بود.

جان لاک

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

اما لاک علاوه بر اینکه منشأ حکومت را زمینی می‌دانست، مخالف سرسخت استبداد بود و یکی از وظایف اصلی حکومت را دفاع از آزادی‌های شهروندان می‌دانست. در واقع هابز منشأ حکومت را سکولار کرد، ولی لاک ضمن دفاع فلسفی از این تحول، یک گام فراتر گذاشت و ماهیت حکومت را نیز لیبرال کرد.

علاوه بر کاشتن و پروردن بذر لیبرالیسم در فلسفۀ سیاسی، لاک در معرفت‌شناسی نیز آرای مهمی داشت که نقشی اساسی در شکل‌گیری نظرات معرفت‌شناسانۀ فیلسوفان برجسته‌ای چون دیوید هیوم و ایمانوئل کانت در قرن هجدهم داشتند.

در قرن هجدهم، پیروان جان لاک به معنای دقیق کلمه مسیر تاریخ را عوض کردند. پیروان لاک از یکسو فیلسوفان برجسته‌ای چون هیوم و کانت بودند که مهم‌ترین فیلسوفان عصر روشنگری محسوب می‌شوند. رهایی بشر از دگماتیسم کلیسا و استبداد سلطنتی، یکی از مهم‌ترین ثمرات عصر روشنگری بود.

بنابراین وقتی که می‌گوییم هیوم و کانت به عنوان دو فیلسوف برجستۀ عصر روشنگری عمیقا متاثر از آرای جان لاک بودند، در واقع بر تاثیر فلسفیِ تاریخ‌ساز لاک انگشت تاکید نهاده‌ایم.

دستۀ دوم پیروان لاک، فیلسوفان سیاسی‌ای چون ژان ژاک روسو و به ویژه روشنفکرانی چون ولتر، هر دو در فرانسه، و البته نویسندگان قانون اساسی آمریکا (پدران بنیانگذار) بودند که این دستۀ دوم، حقوقدانان و سیاستمدارانی بودند که لیبرال‌دموکراسی را در آمریکا بنیان نهادند.

با اینکه در ایران این ایده رواج یافته است که "انقلاب" پدیده‌ای مارکسیستی است و لیبرال‌ها انقلاب نمی‌کنند، پیروان سیاسی جان لاک انقلابیون آمریکایی و انقلابیون فرانسوی بودند.

انقلابیون آمریکایی با جنگ داخلی، انگلیسی‌ها را از کشورشان بیرون راندند، انقلابیون فرانسوی نیز با راه‌انداختن انقلابی که مهم‌ترین انقلاب تاریخ قلمداد می‌شود، سلطنت استبدادی لویی شانزدهم را ساقط کردند.

انقلاب در فرانسه اگرچه به جنگ داخلی تمام‌عیار تبدیل نشد، ولی گاه مرزهایش با جنگ داخلی مغشوش می‌شد. به هر حال انقلابیون فرانسوی برای تحقق لیبرالیسم سیاسی، در پاریس سنگربندی کردند و با ارتش شاه مستبدشان جنگیدند.

انقلاب فرانسه

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

پیش از پرداختن به فلسفۀ سیاسی لاک، بهتر است نگاهی به زندگی شخصی و زمانۀ او بیندازیم.

جان لاک در دهکدۀ سامرست به دنیا آمد و اندکی پس از تولد، خانواده‌اش به دهکدۀ پنسفورد نقل مکان کرد. او در واقع در روستا به دنیا آمد و در روستا بزرگ شد.

آسودگی روستایی او البته در سن ده سالگی به هم خورد. جنگ داخلی انگلستان در 1642 آغاز شد و تا 1651 ادامه یافت؛ جنگی که محصول درگیری بین شاه چارلز اول و مجلس بود.

چارلز و سلطنت‌طلبان به "حقوق الهی پادشاه" باور داشتند و معتقد بودند که حاکم یا پادشاه اقتدار خود را از خداوند می‌گیرد و به همین دلیل پاسخگوی نهادهایی که انسان‌های میرا اداره می‌کنند، نیست.

چارلز و پیروانش مجلس را نهادی تحت سلطۀ "میرایان" می‌دانستند. بنابراین اینکه یک حاکم به مجلس پاسخگو نباشد، داستانی قدیمی در زندگی سیاسی بشر است و از چند صد سال قبل، انسان‌ها در گوشه و کنار جهان با چنین مصیبتی مواجه بوده‌اند.

اعضای مجلس در انگلستان، مسئول رای دادن به بودجۀ پادشاه بودند و نظرشان دربارۀ منشأ اقتدار او و ضرورت پاسخگویی‌اش، با نظر چارلز اول فرق داشت.

جنگ داخلی در انگلستان در واقع جنگ بورژوازی با شاه و اشرافیت زمین دار بود. بورژوازی به عنوان طبقه‌ای نوظهور، در آن مقطع تاریخی "بورژوازی تجاری" بود. یعنی بازرگانان در برابر شاه و اشرافیت زمین دار سر بر آورده بودند.

جنگ داخلی انگلستان

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

خانوادۀ جان لاک در جنگ داخلی حامیِ پارلمانتاریست‌ها بودند. پدر لاک خانه را برای پیوستن به مبارزه ترک کرد ولی در جنگ چندان درخشان ظاهر نشد و به سرعت تصمیم گرفت سلحشوری را کنار بگذارد و به خانه برگردد.

الکساندر پاپهام که نمایندۀ مجلس و سرهنگ واحد رزمی مجلس در منطقۀ زندگی جان لاک بود (و البته در دو جنگ هم فرماندۀ پدر لاک بود)، نقش مهمی در زندگی جان لاک داشت.

پاپهام در مقام عضو مجلس اجازه یافت شاگردانی را برای ورود به مدرسۀ وست مینستر در لندن، که در آن زمان بهترین مدرسۀ کشور بود، نام‌نویسی کند. او جان لاک را وارد این مدرسه کرد و با این کارش راه ترقی و تعالی این جوان را هموار کرد؛ چراکه در آن موقع، پدر لاک که یک وکیل گمنام بود، توانایی مالی چندانی نداشت. در جریان جنگ داخلی، پدر لاک از فرط بیکاری، کارمند ادارۀ فاضلاب روستا شده بود.

لاک در مدرسۀ وست مینستر با دانش‌آموزان سلطنت‌طلب آشنا شد. اگرچه خانوادۀ او پارلمانتاریست بود، ولی دوستان سلطنت‌طلبش و نیز بیزاری خود لاک از پاره‌ای رفتارهای افراطی پارلمانتاریست‌ها، مثل اعدام چارلز اول در 1649، باعث شد جان لاکِ جوان نگاه همدلانه‌تری به سلطنت‌طلبان پیدا کند.

لاک در بیست سالگی (1652) وارد دانشگاه آکسفورد شد و در 24 سالگی مدرک لیسانس و سپس در 26 سالگی فوق لیسانس گرفت. آموزش در آکسفورد، کسالت‌بار بود و هنوز رنگ و بوی آموزش قرون وسطایی و فلسفۀ مدرسی داشت.

دانشجویان موظف بودند به زبان لاتین حرف بزنند و متون کلاسیک و منطق ارسطو و متافیزیک بخوانند اما لاک به فلسفۀ دکارت و به پزشکی علاقه‌مند شد. ریچارد لاور، دوست جان لاک، که او را به پزشکی علاقه‌مند کرد، خودش نخستین کسی بود که یک تزریق خون موفقیت‌آمیز را اجرا کرد.

این عمل ناشی از رشد تجربه‌گرایی در علم طب بود. یعنی آزمایش علمی در این علم اهمیتی چشمگیر پیدا کرده بود. و این معنایی نداشت جز فاصله گرفتن دانش طب از آثار ارسطو و مراجع باستانی یونان. در نتیجۀ این تحول بود که ویلیام هاروی گردش خون را کشف کرده بود.

علاقۀ لاک به پزشکی رشد روافزونی داشت و همین سبب شد که او در سن 42 سالگی (1674 میلادی) مدرک کارشناسی پزشکی را از دانشگاه آکسفورد کسب کند و البته پیش از کسب مدرک پزشکی نیز به صورت پزشک تجربی فعالیت می‌کرد و در این زمینه تجارب موفقیت‌آمیزی هم داشت.

لاک در آکسفورد با لرد اشلی آشنا شد که سیاستمداری زیرک و بانفوذ بود. لرد اشلی او را به عنوان پزشک شخصی خود برگزید و لاک در انجام عمل زایمان همسر اشلی موفق شد. سپس وقتی که اشلی مشکل کبد پیدا کرد، لاک پس از مطالعۀ چند رسالۀ پزشکی، بدون کمک یک پزشک حرفه‌ای، شخصا اشلی را جراحی کرد. البته با کمک یک جراح سلمانی، که شکم ارباب را برای لاک شکافت! لاک چرک کبد را با کمک یک لوله تخلیه کرد و لرد اشلی را از مرگ نجات داد.

لاک بعدها در پاریس همسر سفیر انگلیس را نیز، که از دندان‌درد عذاب می‌کشید، معاینه و مداوا کرد. ماجرا از این قرار بود که یک پزشک حرفه‌ای فرانسوی، علت درد را تشخیص نداده بود و دو دندان زن سفیر را کشیده بود اما درد برطرف نشده بود.

لاک بیمار را معاینه کرد و تشخیص درد عصب سه‌شاخه داد که ظاهرا نخستین تشخیص از این نوع در تاریخ پزشکی بود. او یک تنقیه شدید را برای همسر سفیر تجویز کرد و در کمال شگفتی، بیمار مداوا شد. ظاهرا این معالجه برای دندان‌درد هم نخستین بار در تاریخ دندانپزشکی، تجویز و تجربه می‌شد.

علاقۀ لاک به پزشکی، احتمالا ریشه در تجربه‌گرایی او داشت. لاک جزو فیلسوفان تجربه‌گرا بود. تجربه‌گرایان در فلسفه در برابر عقل‌گرایان قرار دارند. بر اساس این دیدگاه همهٔ معرفت‌های بشری مستقیم یا غیرمستقیم برآمده از تجربه است.

به نظر فیلسوفان تجربه‌گرا هیچ دانشی را نمی توان به درستی استنباط کرد یا استنباطش قابل قبول نیست، مگر اینکه ناشی از تجربه یک یا چند حس انسان باشد. این دیدگاه معمولاً با عقل‌گرایی در تضاد است، که می گوید دانش ممکن است از عقل و مستقل از حواس حاصل شود.

وقتی که لاک ده‌ ساله بود (1642)، گالیله از دنیا رفت و نیوتن به دنیا آمد. فرانسیس بیکن هم شش سال قبل از تولد لاک از دنیا رفته بود (1626). عصر بیکن و گالیله و نیوتن، عصر رشد علم بود و تجربه و آزمایش نیز اساس رشد علم جدید بود. در این دوران بود که علم تجربی به معنای تام و تمام ظهور کرد و دفتر تاریخ را ورق زد.

اکتشافات گالیله و نیوتن سرآغاز تبدیل علم به مهم‌ترین "منبع معرفت بشری" بود. دنیای جدید در واقع از قرن شانزدهم با ظهور گالیله و فرانسیس بیکن شکل گرفت. از سال 1500 میلادی به بعد.

گالیله

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

گالیله بزرگترین دانشمند قرن شانزدهم بود و فرانسیس بیکن با دفاعیات موثرش از تجربه‌گرایی و علم جدید، که عمیقا مبتنی بر تجربه و آزمایش بود، منزلتی به علم (science) بخشیدند که تا پیش از آن در تاریخ بشر سابقه نداشت.

جان لاک در چنین عصری به دنیا آمد و عجیب نبود که فیلسوفی تجربه‌گرا شد. اما او با تاملات فلسفی‌اش بر غنای تجربه‌گرایی افزود و راه را برای فیلسوفان تجربه‌گرای پس از خودش، کسانی چون دیوید هیوم، باز کرد.

لاک از زمانی که وارد دانشگاه شد، یعنی در سن بیست سالگی، جذب مطالعات علمی شد و از طریق این مطالعات سرانجام با آثار رنه دکارت (1650-1596) فیلسوف فرانسوی آشنا شد و از آن زمان، یعنی از سن 34 سالگی، جذب فلسفه شد.

در واقع لاک دیر وارد وادی فلسفه شد اما با توجه به فلسفۀ سیاسی‌ای که بنا کرد، شاید بتوان او را مفیدترین فیلسوف تاریخ دانست. البته تفکر فلسفی لاک دربارۀ "شناخت" یا "معرفت‌شناسی" لاک نیز دست کم در تاریخ فلسفه اهمیت بسزایی دارد.

لاک اگرچه تحت تاثیر دکارت وارد دنیای فلسفه شد، ولی پیرو دکارت نبود. دکارت عقل‌گرا بود و فیلسوفان عقل‌گرا جان کلامشان این است: «به آنچه حواس انسان ارائه می‌دهند نمی‌توان اطمینان کامل داشت، بلکه تنها از راه عقل است که شناخت حقیقی و یقین‌آور صورت می‌گیرد.»

اما لاک متاثر از پی‌یر گاساندی، فیلسوف فرانسوی و ناقد دکارت، معتقد بود تمام معرفت متکی بر دریافت حسی است. "دریافت حسی" بنیادی شد که لاک فلسفۀ خود را بر آن بنا کرد.

او تقریبا از 40 سالگی یک فیلسوف تجربه‌گرا شد و در کتاب بسیار مهمش، "رساله‌ دربارۀ فهم انسانی"، از "عقل" به سود "تجربه" خلع ید کرد و این مدعا را به قوت مطرح کرد که «چیزی در ذهن نیست مگر آنچه پیشتر در حس بوده باشد

لاک معتقد بود معرفت انسانی از تجربۀ بیرونی اخذ می‌شود و انسان عقل را برای نتیجه‌گیری از این تجربه‌ها به کار می‌برد و از این طریق به تعمیم‌ها، قانون‌ها و حقایق ریاضی می‌رسد.

لاک نیز مثل دکارت باور داشت که معرفت تجربی، که از حواس به دست می‌آید، فقط می‌تواند ظنی (احتمالی) باشد ولی برخلاف دکارت، معتقد نبود که این امر می‌تواند کل این معرفت (یا کل معرفت بشری) را سست‌پایه کند.

لاک به جای تکیه بر عقل ناب، بر عقل سلیم (یا شعور معمولی) تکیه می‌کرد و می‌گفت اگرچه معرفت تجربی ظنی است، ولی ما با استفاده از شعور و استنتاج می‌توانیم ارزیابی کنیم که این معرفت "چقدر" ظنی است.

در واقع لاک بیش از سیصد سال قبل، معرفت‌شناسی‌ای بنا کرده بود مخالف سفسطه‌های پست مدرنیستی امروزین دربارۀ علم؛ امروزه برخی از منتقدان علم با اقامۀ دلایل مختلف، از جمله تاکید بر ظنی بودن گزاره‌های علمی، نهایتا به این نتیجه می‌رسند که فرق چندانی بین علم و خرافات نیست و عقاید فیزیکدانان و عقاید خرافی سرخپوستان و اسکیموها، همگی گزاره‌هایی هستند در چارچوب‌های گفتمانی خاص، و بنابراین هیچ کدام بر دیگری مرجح نیستند.

آرای جان لاک در حوزۀ معرفت‌شناسی اگرچه مهم است، اما مهم‌ترین وجه تفکر او نیست. اهمیت اساسی‌تر جان لاک در فلسفۀ سیاسی است. قبل از لاک، توماس هابز تکانی اساسی به فلسفۀ سیاسی داده بود و منشأ مشروعیت حکومت را، چنانکه گفتیم، نه آسمانی که زمینی قلمداد کرده بود.

اما هابز مدافع استبداد بود. حکومتی استبدادی که مشروعیتش را از مردم می‌گیرد، چیزی بود که هابز تجویز می‌کرد؛ حکومتی که آزادی نقد خودش را به رسمیت نمی‌شناسد ولی در عوض امنیت مردم را تامین می‌کند.   

لاک اما در مهم‌ترین کتابش، "دو رساله دربارۀ حکومت"، با رد افکار رابرت فیلمر، یک فیلسوف سیاسی نوهابزی که به "حق الهی پادشاهان" باور داشت، لیبرالیسم را پی‌ریزی کرد.

لاک معتقد بود در "وضع طبیعی" مردم آزاد و برابر بودند اما این آزادی و برابری عمدتا نظری بود و انسان‌ها اگرچه نیک‌سرشت‌اند و به طور کلی خیرشان بر شرشان غلبه دارد، کم و بیش به حقوق یکدیگر تجاوز می‌کردند.

لاک این ایده را مطرح کرد که قانون طبیعت به هر یک از ما حقوق طبیعی اعطا می‌کند. ما حق زندگی و حق آزادی داریم مادام که به حقوق طبیعی دیگران (یعنی به حق زندگیِ توام با آزادی دیگران) تعرض نکنیم؛ اما چون بدون عنصر "اجبار" نمی‌توانیم به طور کامل از حقوق طبیعی خودمان بهره‌مند شویم، باید با یک "قرارداد اجتماعی" به یکدیگر بپیوندیم.

در واقع لاک می‌گفت حقوق طبیعی انسان‌ها با استقرار حکومتی که قوانینی برای حمایت از آن حقوق وضع می‌کند، تضمین می‌شود و در این صورت چارچوبی امن برای زندگی ایجاد می‌شود. در این شرایط آزادی بالقوۀ ما ممکن است محدود شود اما آزادی بالفعل ما بیشتر می‌شود.

لاک رضایت مردم را تنها پایۀ اقتدار حکومت می‌دانست و نوشت: «با هر آن کس که در موضع اقتدار از قدرتی که قانون به او داده تجاوز کند، و از نیروی تحت فرمان خود برای تحمیل نظرات غیرقانونی‌اش بر شهروندان استفاده کند، می‌توان همانند هر کس دیگری که به زور به حق دیگران تجاوز می‌کند، مخالفت ورزید.»

لاک تصریح کرد که اگر حکومت یا فرمانروا حقوق شهروندان منفرد را نقض کند، مردم حق دارند از آن فرمانروا یا حکومت خلاص شوند.

لاک نوشت: «تصرف و نابود کردن اموال مردم، یا تبدیل مردم به برده، فرمانروا را در حالت جنگ با مردم قرار می‌دهد و از آن زمان به بعد، مردم از هر گونه اطاعت معاف هستند و زیر آن پناه مشترک قرار می‌گیرند که خداوند برای همۀ مردم علیه زور و خشونت فراهم کرده است.»

در واقع لاک به عنوان مهم‌ترین فیلسوف سیاسی لیبرالیسم، اولین تئوریسین انقلاب هم بوده است. او تقریبا دو قرن قبل از کارل مارکس از انقلاب دفاع می‌کرد. با این تفاوت که لاک به "انقلاب سیاسی" و تغییر حکومت قانع بود، ولی مارکس در پی "انقلاب اجتماعی" و تغییر بنیادهای جامعه بود.

جان لاک معتقد بود حکومت باید فقط در راستای هدفی عمل کند که در اصل برای تحقق آن تاسیس شده است. یعنی حفاظت از «زندگی، آزادی، مالکیت».

لاک در کتابش نوشت: «هنگامی که تعدادی از انسان‌ها رضایت دادند یک حکومت تشکیل دهند، بلافاصله جزو و تشکیل‌دهندۀ یک هیأت سیاسی می‌شوند، که در آن اکثریت حق دارد عمل کند و بقیه را به دنبال خود ببرد.»

تاکید لاک بر اینکه حکومت نباید "حقوق شهروندان منفرد" را نقض کند، مانع از آن می‌شود که تاکید دیگرش بر به کرسی نشستن رای اکثریت، موجب ستم بر اقلیت و برپایی دیکتاتوری اکثریت شود.

در واقع لاک با تاکید بر "حقوق طبیعی انسان‌ها" و ضرورت حفظ "حقوق شهروندان منفرد"، راه تامین "حقوق بنیادی اقلیت" را هموار کرده است.

برخلاف لاک، ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی، تقریبا یک قرن پس از لاک، به گونه‌ای دربارۀ دموکراسی فلسفه‌پردازی کرد که گویی دموکراسی یعنی "دیکتاتوری اکثریت". این تفاوت بین لاک و روسو ناشی از لیبرال بودن لاک و لیبرال نبودن روسو بوده است.

با این حال برخی از فیلسوفان و روشنفکران فرانسوی قرن هجدهم، در قیاس با روسو، به شکل عمیق‌تری از آرای جان لاک متاثر بودند که ولتر (1778-1694)، روشنفکر و نویسندۀ نامدار فرانسوی، یکی از این افراد بود.

ولتر

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

آرای ولتر نقش بسیار مهمی در تدارک آموزه‌های تئوریک موثر در وقوع انقلاب فرانسه داشت. او مخالف کلیسای کاتولیک، حامی آزادی مذهب و آزادی بیان و جدایی دین از سیاست، و نیز منتقد عدم مدارا و تعصب مذهبی و ساختار سیاسی استبدادی دولت فرانسه بود.

در واقع آموزه‌های لاک از طریق روشنفکران فرانسوی به انقلابیون فرانسه منتقل شد و مهم‌ترین انقلاب تاریخ در سال 1789 رقم خورد. ولتر از جان لاک با تعبیر "لاک دانا" یاد می‌کرد.

اما سیزده سال قبل از انقلاب فرانسه، آزادیخواهان آمریکایی موفق شده بودند بساط استعمار انگلستان را از سرزمین شان جمع کنند. آن‌ها نیز چه در مقام انقلاب کردن از طریق جنگ داخلی، و چه پس از پیروزی انقلابشان، در مقام نگارش اعلامیۀ استقلال آمریکا و نیز تدوین قانون اساسی ایالات متحده، به شدت تحت تاثیر آموزه‌های فلسفۀ سیاسی جان لاک بودند.

انقلاب آمریکا

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

برخی از جملات اعلامیۀ استقلال آمریکا، بسیار شبیه جملات آثار جان لاک است و دربارۀ این موضوع بین مورخان بحث است که آیا نویسندگان اعلامیۀ استقلال، عامدانه چنین کاری کرده‌اند یا به دلیل انسی که با آثار لاک داشتند، جملاتشان شبیه جملات لاک شده است.

توماس جفرسون (1826-1743) یکی از نویسندگان اعلامیۀ استقلال آمریکا و از بنیانگذاران ایالات متحده و سومین رئیس جمهور این کشور، گفته است: «{فرانسیس} بیکن، لاک و نیوتن بدون استثنا بزرگترین انسان‌هایی بوده‌اند که در طول تاریخ زیسته‌اند. آن‌ها پایه‌های ساختار عظیمی را ایجاد کرده‌اند که دانش فیزیکی و اخلاقی بشر در آن رشد می‌کند.»

جیمز مدیسون و الکساندر همیلتون - از دیگر بنیانگذاران ایالات متحدۀ آمریکا – نیز همانند جفرسون در نوشته‌هایشان تحت تاثیر مباحث لاک دربارۀ آزادی و قرارداد اجتماعی بودند.

فلسفۀ سیاسی جان لاک به تنهایی کفایت می‌کند که او را "پدر لیبرالیسم" بدانیم اما نقش موثر او در تحقق لیبرال‌دموکراسی در آمریکا، دموکراسی و لیبرالیسم سیاسی و فرهنگی در فرانسه و نیز تعمیق لیبرالیسم در بریتانیا، بدون تردید او را در جایگاه مهم‌ترین فیلسوف سیاسی لیبرال در 400 سال اخیر نشانده است.

بسیاری از آموزه‌های لاک امروزه جزو بدیهیات زندگی انسان مدرن شده است و به همین دلیل بسیاری ممکن است اهمیت او را در تاریخ اندیشۀ سیاسی درک نکنند؛ ولی زمانی که لاک از ارزش‌های لیبرال‌دموکراتیک دفاع می‌کرد، کلیسا و پادشاهان مطلقه در اروپا به شدت مخالف این آموزه‌ها بودند.

در واقع آنچه امروزه جزئی از تار و پود ذهنیت سیاسی و فرهنگی تمامی آزادیخواهان جهان شده است، در زمان و زمانۀ لاک امور مشکوکی محسوب می‌شدند که او باید با جهد نظری و استدلال‌های گوناگون، آن‌ها را به کرسی قبول می‌نشاند.

دیدگاهی وجود دارد که می گوید در جهان جدید در واقع سه دموکراسی مهم وجود دارند که به ترتیب در بریتانیا و آمریکا و فرانسه تاسیس شده‌اند. باقی دموکراسی‌های دنیا، دموکراسی‌های اقماریِ این سه دموکراسی بزرگ‌اند. از آلمان و ژاپن و کرۀ جنوبی و هندوستان گرفته تا کشورهای اسکاندیناوی و سایر کشورهای اروپای غربی و البته برخی کشورهای آمریکای جنوبی و اروپای شرقی و نیز استرالیا و ایسلند.

جان لاک با فسلفۀ سیاسی‌اش در شکل‌گیری این هر سه دموکراسی بزرگ دنیا (بریتانیا، آمریکا، فرانسه) نقشی اساسی داشته است. او به این اعتبار بی‌تردید مفیدترین فیلسوف سیاسی تاریخ بوده است.

لاک، شانس تماشای تاسیس نخستین دموکراسی از این سه دموکراسی بزرگ را در دوران حیات خودش داشت. "انقلاب شکوهمند" (Glorious Revolution) در انگلستان در سال 1688 رقم خورد و لاک نه فقط از نفس این انقلاب، بلکه از مسالمت‌آمیز بودن آن نیز خوشحال بود؛ انقلابی که نخستین "انقلاب بدون خونریزی" و اولین "انقلاب آرام" تاریخ می‌دانند.

لاک به آزادی مطلق حکمران اعتقادی نداشت و استدلال می‌کرد که افراد هم نمی‌توانند به حکمران خود چنین آزادی و قدرتی مطلق عطا کنند زیرا هیچ فردی از آزادی سلب حقوق طبیعی دیگران برخوردار نیست.

تفاوت جان لاک و توماس هابز، که هر دو بحث‌های مهمی دربارۀ وضع طبیعی و قرارداد اجتماعی دارند، جدا از خوش‌بینی لاک به سرشت انسان و بدبینی هابز در این زمینه، در این نکتۀ اساسی نهفته است که لاک به دلیل آزادیخواهی‌اش (و البته خوش‌بینی‌اش نسبت به انسان) مدافع حق طغیان بود و انقلاب و ساقط کردن حاکم را امری ناروا نمی‌دانست ولی هابز نظری برعکس داشت.

"انقلاب شکوهمند" انگلستان نشان داد که مردم می‌توانند حاکم را ساقط کنند ولی برخلاف نظر هابز، اساس جامعه فرو نریزد و زندگی اجتماعی و متمدنانۀ انسان‌‌هایی که انقلاب کرده‌اند، ادامه یابد.

در اروپای زمان لاک "فردیت" در صدد بیان خویش بود و فلسفۀ لاک راه آن را هموار کرد. تاکید ولتر بر "آزادی وجدان" در قرن هجدهم، در واقع ادامۀ مسیر لاک بود.

آزادی وجدان یعنی اگر انسان صادقانه و مجدانه در تحصیل عقایدش تلاش کند، پس از آن به هر عقیده‌ای که رسید، وجدانش باید از ملامت و سرزنش آزاد باشد.

این آموزه‌ای بود که کلیسا مخالف آن بود ولی لیبرالیسم با محوریت آرای لاک بر آن پافشاری کرد و امروزه اصلی بدیهی در جوامع دموکراتیک است.

برخی از مورخان فلسفه گفته‌اند که لاک را می‌توان انسانی دانست که نخستین "ذهن مدرن" از آن او بوده است. لاک خطاب به انسان‌ها می‌گوید: «هرگز بدون تفکر از بزرگان علمی، سیاسی و مذهبی پیروی نکنید. همچنین بدون تفکر از سنت و قراردادهای اجتماعی پیروی نکنید. برای خودتان به‌طور مستقل فکر کنید.»

لاک دربارۀ "آموزش" هم تامل می‌کرد و رویکرد او به سیستم آموزشی، مخالفت با یادگیری طوطی‌وار و مخالفت با آموزش مطالب کهنه شده برای زمان حال و مسائل تقدیس شده توسط سنت بود.

تاکید او بر "عقل سلیم" راه را بر تقدیس اشخاص و عقاید و نیز دگماتیسم و ایدئولوژیک می‌بندد. فلسفۀ لاک مبنای "نگرش انگلوساکسون" به مسائل شد و علاوه بر تاثیراتش در انگلستان و آمریکا و فرانسه، در آلمان نیز از طریق کانت تاثیری چشمگیر در رشد فکری مردم گذاشت.

کانت را بزرگترین فیلسوف جهان مدرن می‌دانند. او نیز همانند ولتر در فرانسه، طرفدار نظریاتی بود که لاک پایه‌گذاری کرده بود. با این تفاوت که ولتر بیشتر تحت تاثیر لیبرالیسم سیاسی لاک بود، اما کانت عمدتا از معرفت‌شناسی لاک و نگرش او به "فهم انسانی" متاثر بود.

کانت نوشته است که هیوم کسی بود که او را از "خواب جزمیت" بیدار کرد. هیوم نیز خودش عمیقا متاثر از فلسفۀ لاک بود.

جان لاک در 1704 از دنیا رفت. اگر به خط سیر تاثیر فکری او بر سایر فیلسوفان و روشنفکران عصر روشنگری نظر کنیم، از هیوم و ولتر گرفته تا کانت و جان استوارت میل، باید گفت که در دورانی دویست ساله پس از مرگ جان لاک، جهان غرب تحت تاثیر فلسفۀ او و پیروانش به جهانی لیبرال تبدیل شد.

در این میان حتی ظهور مارکس و انبوه چپگرایان ماقبل و مابعد مارکس نیز نتوانست صورت لیبرال تمدن غربی را – که در حال تعین و تثبیت بود – دگرگون کند و به صورتی مارکسیستی یا سوسیالیستی بدل سازد.

مثلا لاک "حق مالکیت" را مقدم بر دولت می‌دانست و معتقد بود دولت حق ندارد به دارایی افراد دست‌درازی کند ولی مارکس تقریبا دو قرن بعد از جان لاک، به انتقاد از نظریۀ "حق مالکیت" لاک برخاست؛ انتقادی که در تمدن جدید غربی مقبول واقع نشد و دفاع لاک از "حق مالکیت" بر ایده‌های کمونیستی مارکس و تلاش او برای امحاء مالکیت، برتری یافت.

به غیر از "رساله دربارۀ فهم انسانی" و "دو رساله دربارۀ حکومت"، جان لاک کتاب مهم دیگری دارد با عنوان "رساله‌ای دربارۀ رواداری". لاک در این کتاب مبانی مدارا و تساهل و بردباری مذهبی را تئوریزه کرده و کوشیده است که راه رهایی از جنگ‌های مذهبی و کلاً هر گونه نارواداری عقیدتی را نشان دهد؛ کوششی که به گواهی تاریخ موفق هم بوده است.

برخورد متفاوت با دین در جوامع لیبرال در مقایسه با جوامع مارکسیستی، به خوبی نشان می‌دهد که لاک و پیروانش در اروپای غربی و آمریکای شمالی موفق شدند ضمن جداسازی دین و سیاست از یکدیگر، مانع از ستیزه‌جویی علیه دین شوند و این امکان را در جوامع لیبرال فراهم سازند که خداباوران و خداناباوران و پیروان ادیان گوناگون زندگی مسالمت‌آمیزی در کنار یکدیگر داشته باشند.

نیم‌نگاهی به لندن کنونی و مقایسۀ آن با مسکوی دوران شوروی یا وضعیت فعلی مسلمانان در استان سین‌کیانگ چین، به وضوح نشانۀ برتری عملی و سازگاری فلسفۀ لاک با منطق زندگی و نیز دوری این فلسفه از تنگ‌نظری‌ها و سخت‌گیری‌های ایدئولوژیک یا قرون وسطایی است.

با این حال لاک به مدارا با دینداران مخالفِ مدارا اعتقادی نداشت و می‌گفت این قبیل دینداران «در واقع ادعا می‌کنند حق تملک همه چیز برای آن‌هاست، زیرا باور دارند که تنها خودشان به راستی پاکدامن و باایمان و نایب خدا هستند.»

او در کتاب "رساله‌ای دربارۀ رواداری" نوشته است: «حاکم به هیچ وجه نباید با آدم‌هایی از این دست مدارا کند که برای مؤمنان و معتقدان و طرفداران دین حق (و این‌جا دین حق یعنی دین خودشان) در امور مدنی امتیاز و قدرت ویژه‌ای قائل می‌شوند یا آن‌هایی که به بهانۀ دین ادعا می‌کنند بر افرادی که عضو فرقۀ مذهبی آن‌ها نیستند سیطرۀ ویژه‌ای دارند.

همچنین حاکم نباید با آن‌هایی مدارا کند که از پذیرش و تعلیم آموزۀ رواداری در امور دینی سر باز می‌زنند؛ زیرا سرپیچی‌هایی از این دست نشان می‌دهد که این آدم‌ها آماده‌اند در فرصت مناسب حکومت را غصب کنند و تمام املاک و ثروت‌های مردمان را به نام خود بزنند. اگر از حاکم می‌خواهند که با آن‌ها مدارا کند برای این است که قدرت کافی برای انجام چنین کارهایی به دست بیاورند.»

جان لاک اگرچه تجربه‌گرا بود و حواس انسانی را مبنای شناخت او می‌دانست، ولی عمیقا خداباور بود. خداباوری او البته مبتنی بر برهان بود.

لاک در "رساله‌ای دربارۀ رواداری" نوشته است: «عهدها، قراردادها و سوگندها، زنجیرهایی هستند که اجزاء جامعۀ بشری را به یکدیگر متصل نگه می‌دارند. تمام این‌ها با این اندیشه که خدا وجود ندارد، اعتبار خود را از دست می‌دهند.»

بنابراین جان لاک لیبرالی عمیقا خداباور بود. اینکه لیبرالیسم برخلاف مارکسیسم در پی امحاء دین نبوده، دلایل متعددی دارد ولی یکی از دلایلش همین است که لاک به عنوان پدر لیبرالیسم، خداباور بود و در دین به عنوان یکی از پشتوانه‌های اصلی خداباوری، خیر و منفعتی برای بشریت می‌دید.

لاک مدافع آزادی اندیشه و آزادی عمل بود. حد آزادی عمل را هم لطمه نزدن به دیگران می‌دانست. دفاع او از آزادی، ربط عمیقی هم به خداباوری‌اش داشت. لاک می‌گفت ما در برابر خداوند مسئولیم و دقیقا به همین دلیل باید آزاد باشیم؛ زیرا انسانی که آزاد نباشد، منطقا مسئولیتی هم ندارد؛ بنابراین اگر ما در برابر خداوند مسئولیم، باید آزاد هم باشیم و کسی حق ندارد آزادی‌های ما را، مادامی که آزادی‌های دیگران را از بین نبرده‌ایم، از بین ببرد.

جان لاک در اواخر عمرش به "اوتس"، منطقه‌ای ییلاقی در شمال شرقی لندن، نقل مکان کرد و در آن‌جا با معشوقۀ سابقش، بانو ماشام، و همسر او، سِر فرانسیس که عضو مجلس بود، در یک خانه زندگی می‌کرد.

سر فرانسیس مرد لیبرال و متساهلی بود و بخش زیادی از وقتش را در لندن و در پارلمان سپری می‌کرد و خوشحال بود که همسر روشنفکرش در غیاب خودش با فیلسوفی گرانمایه معاشرت و مصاحبت دارد.

لاک با پنج هزار جلد کتاب به خانۀ بزرگ سِر فرانسیس و بانو ماشام رفت. او در آن دوران مشاور ویگ‌ها، حزب مسلط مجلس، بود و در صورت لزوم به نخستین پادشاه مشروطۀ انگلستان – ویلیام سوم - هم مشاوره می‌داد. پادشاهی ویلیام سوم در واقع مولود انقلاب شکوهمند انگلستان بود.

جان لاک در "اوتس" با روشنفکران انگلیسی مراوده داشت و به ویژه با ایزاک نیوتن روابط دوستانه‌ای پیدا کرد. نیوتن در آن سال‌های پایانی اغلب به دیدار لاک می‌رفت.

ایزاک نیوتن

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

نیوتن کوشید جاذبه را برای لاک توضیح دهد اما فیلسوف عالی‌مقام چندان از حرف‌های بزرگترین دانشمند تاریخ سر در نیاورد. در نتیجه آن‌ها ترجیح ‌دادند بیشتر وقتشان را صرف گفت‌وگو دربارۀ دین و مذهب و به ویژه رساله‌های پولس قدیس کنند.

لاک از سال‌ها قبل به بیماری آسم مبتلا بود و سرانجام در 28 اکتبر 1704 در سن 72 سالگی درگذشت. جان لاک در طول زندگی‌اش ازدواج نکرد. او در کلیسای های‌لور به خاک سپرده شد.

آرامگاه جان لاک

جان لاک؛ لیبرالِ انقلابیِ خداباور

جان لاک را فیلسوف "پشت پردۀ عصر روشنگری" می‌دانند. بدون فلسفۀ جان لاک، غربِ لیبرال زاده نمی‌شد. کسانی که غرب‌ستیزند، طبیعتا لاک را خوش ندارند ولی انبوه مردمان آگاه و آزادیخواه جهان کنونی، حتی اگر خودشان واقف نباشند، به ارزش‌هایی اعتقاد دارند که در فلسفۀ جان لاک پی‌ریزی شده‌اند؛ فلسفه‌ای که فلسفۀ زندگی و مدارا و عقلانیت و فردیت و آزادی و مالکیت و امنیت و صلح است.

آغاز تحقیقات جدید ناسا در باره بشقاب پرنده‌ها

آغاز تحقیقات جدید ناسا در باره بشقاب پرنده‌ها
تعداد مواجهه خلبانان ارتش آمریکا با اشیاء پرنده ناشناس در سال‌های اخیر و پس از تشویق آنها از سوی پنتاگون برای ثبت مشاهداتشان افزایش یافته است.
 سازمان ملی هوانوردی و فضایی آمریکا (ناسا) اعلام کرد که گروهی از دانشمندان و کارشناسان این سازمان از روز دوشنبه تحقیقات تازه‌ای را درباره اشیاء پرنده ناشناس یا همان بشقاب پرنده‌ها آغاز کردند.
 
به گزارش یورو نیوز؛ ناسا اعضای این تیم را شامل فضانورد سابق، اسکات کِلی و ۱۵ دانشمند و متخصص در زمینه‌های علم داده‌ها، فیزیک، اخترفیزیک، نجوم، اقیانوس شناسی و چندین رشته دیگر معرفی کرد که مطالعه‌ای ۹ ماهه را به عنوان مقدمه مطالعات آینده در مورد ماهیت اشیاء پرنده ناشناس آغاز کرده‌اند.
 
سازمان ملی هوانوردی و فضایی آمریکا همچنین خاطر نشان کرد که که این بررسی تازه صرفا با اتکا به داده‌ها و اطلاعات طبقه‌بندی نشده انجام خواهد شد.
 
این تحقیقات مجزا از بررسی‌های گروهی است که از چندین سال پیش در پنتاگون (وزارت دفاع ایالات متحده) مشغول بررسی گزارش خلبانان نیروی هوایی در مورد اشیاء ناشناس پرنده هستند.
 
تعداد مواجهه خلبانان ارتش آمریکا با اشیاء پرنده ناشناس در سال‌های اخیر و پس از تشویق آنها از سوی پنتاگون برای ثبت مشاهداتشان افزایش یافته است.
 
مطابق گزارش پنتاگون تعداد برخوردهای گزارش شده به حدود ۴۰۰ مورد در ۲۰ سال گذشته افزایش یافته که ۱۱ مورد از آن مواجهه نزدیک جنگنده‌ها با اجسام عجیبی بوده که با سرعت بالا و بدون سیستم محرکه مشخصی در حال حرکت بوده‌اند.
 
البته گزارش دفتر مدیریت اطلاعات ملی آمریکا (ODNI) و گروه ویژه اشیاء ناشناس پرنده در پنتاگون که سال گذشته منتشر شد، از عدم یافتن مدرکی مبنی بر منشا این اشیاء از یک دشمن خارجی یا ماهیت فرازمینی حکایت داشت ولی در عین حال، محققان قادر به توضیح دلایل بروز اکثر حوادث گزارش شده نبودند.

آیا آخرالزمان هسته‌ای در شرف وقوع است؟

هشدار جو بایدن درباره حمله اتمی پوتین و آخرالزمان: او شوخی نمی‌کند
با این حال هنوز مشخص نیست که آیا بایدن به ارزیابی جدیدی از نیات روسیه اشاره می‌کند یا خیر. در همین هفته مقامات آمریکایی گفته‌اند که هیچ تغییری در نیروهای هسته‌ای روسیه که مستلزم تغییر وضعیت هوشیاری نیروهای هسته‌ای آمریکا است مشاهده نکرده‌اند.

جو بایدن، رئیس جمهوری آمریکا روز پنجشنبه هشت اکتبر (۱۵ مهر) گفت که جهان برای نخستین بار پس از جنگ سرد در معرض خطر «آرماگدون» (آخرالزمان) هسته‌ای قرار دارد.

به گزارش عصرایران به نقل از یورونیوز، بایدن در مراسم جمع آوری کمک‌های مالی حزب دموکرات در نیویورک با اشاره به دوران جان اف کندی، رئیس جمهوری اسبق آمریکا گفت: «از زمان کندی و بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ با چشم انداز آرماگدون مواجه نبودیم.»

بایدن گفت که پوتین وقتی تهدید می‌کند که از سلاح هسته‌ای تاکتیکی یا سلاح های بیولوژیکی یا شیمیایی برای ادامه تهاجم به اوکراین استفاده خواهد کرد، «شوخی نمی‌کند.»

وی این برآورد را دارد که تهدید پوتین واقعی است چرا که از نظر رئیس جمهوری آمریکا ارتش او به‌طور قابل توجهی ضعیف عمل می‌کند.»

کارشناسان معتقدند که اگر پوتین بخواهد از سلاح هسته‌ای استفاده کند احتمالا از سلاح‌های هسته‌ای تاکتیکی استفاده می‌کند که از نظر بار انفجاری کوچکتر از یک سلاح هسته‌ای استراتژیک است. اما واشنگتن بر این باور است که حتی یک حمله هسته‌ای تاکتیکی می‌تواند آتش‌سوزی گسترده‌تری ایجاد کند.

مقامات آمریکایی ماه‌ها درباره احتمال استفاده روسیه از سلاح‌های کشتار جمعی در اوکراین هشدار داده‌اند زیرا این کشور با یکسری شکست‌های استراتژیک در میدان نبرد مواجه شده‌ است. اظهارات بایدن شدیدترین هشداری بود که دولت ایالات متحده تاکنون درباره خطرات هسته‌ای بیان کرده است.

با این حال هنوز مشخص نیست که آیا بایدن به ارزیابی جدیدی از نیات روسیه اشاره می‌کند یا خیر. در همین هفته مقامات آمریکایی گفته‌اند که هیچ تغییری در نیروهای هسته‌ای روسیه که مستلزم تغییر وضعیت هوشیاری نیروهای هسته‌ای آمریکا است مشاهده نکرده‌اند.

کارین ژان پیر، سخنگوی کاخ سفید روز سه‌شنبه گفته بود «ما هیچ دلیل برای تعدیل موقعیت استراتژیک هسته‌ای خود ندیده‌ایم و همچنین نشانه‌ای نداریم که روسیه آماده استفاده قریب‌الوقوع از سلاح‌های هسته‌ای است.»

نیروهای اوکراینی از اوایل سپتامبر در تمامی جبهه‌ها در حال پیشروی بوده‌اند و بیشتر مناطق خارکیف در شمال شرق کشور و گره‌های لجستیکی مهم مانند ایزیوم، کوپیانسک و لیمان را پس گرفته‌اند.

ولودیمیر زلنسکی رئیس جمهوری اوکراین شامگاه پنجشنبه گفت: «تنها از اکتبر و تنها در منطقه خرسون بیش از ۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک اوکراین و ده‌ها منطقه آزاد شده است.»





ظهور دوقطبی سخت؛ بحران کوبا و اوکراین
آیا آخرالزمان هسته‌ای در شرف وقوع است؟
در بحران فعلی آنچه که بیش از همه چیز فضا را مخاطره آمیز کرده از بین رفتن ارزش بازدارندگی و یا با نگاهی خوش بینانه تر کاهش آن است.

آندری سوشنتسوف، مدیر برنامه کلوپ والدای در باره احتمال وقوع جنگ هسته ای در اثر گسترش حمله نظامی روسیه به اوکراین می نویسد*:

برخی کارشناسان روابط مسکو و کی یف را با روابط آمریکا و کوبا مقایسه می کنند. کوبا از یک طرف به دنبال این بود که در خط مقدم مبارزه با سرمایه داری جهانی قرار گیرد اما از طرفی دیگر در زندگی سیاسی ـ اجتماعی آمریکا تنیده شده بود. با این وجود، عواملی وجود دارد که تضادهای روسیه و اوکراین را بر خلاف روابط متخاصم واشنگتن و هاوانا نشان می دهد.

 در سه دهه گذشته، منطق روابط روسیه و غرب بر این فرض اساسی استوار بود که مسکو هرگونه اقدام ناتو برای تغییر موازنه قوا در اروپا را می پذیرد. در واقع، روسیه اغلب باید در حالت تدافعی قرار می گرفت، که به تدریج موقعیت استراتژیک خود را نه تنها در قاره، بلکه حتی در کمربند کشورهایی که در امتداد مرزهای نزدیک خود بود، بدتر کرد.

این موضوع تا لحظه ای که غرب روی پیوستن اوکراین به جامعه فراآتلانتیک قمار کرد صدق می کرد. زیرا دولت های کی یف برای سال های متمادی پروژه ملی خود را به عنوان دشمن روسیه ساخته بودند. در آن سو کوبایی وجود داشت که در استقرار تسلیحات اتمی شوروی برای مقابله با ایالات متحده کمک کرد، در حالی که فاقد توانایی های نظامی برای مبارزه با واشنگتن بود. با این همه، عواملی وجود دارند که تضادهای روسیه و اوکراین را بر خلاف روابط متخاصم واشنگتن و هاوانا نشان می دهند.


آخرالزمان هسته‌ای فرا می‌رسد؟

اول؛ بر خلاف کوبا، اوکراین شروع به نظامی سازی فشرده کرد و شروع به تبدیل شدن به یک بازیگر مهم نظامی در اروپای شرقی کرد. اتحاد جماهیر شوروی توانایی های نظامی قدرتمندی داشت و کی یف به یکی از بزرگترین وارثان پتانسیل نظامی شوروی تبدیل شد. بعدها، ناتو کمک کرد تا نیروهای مسلح اوکراین به یک ارتش کیفی بهتر تبدیل شوند. بر اساس منابع مختلف، تعداد این ارتش به ۲۵۰ هزار نفر رسیده است که تنها یک چهارم نیروهای مسلح روسیه است. اگر این رقم را به نیروهای ذخیره و کارمندان سایر سازمان های مجری قانون اوکراین اضافه کنید، این تعداد می تواند به یک میلیون نفر برسد که با اندازه ارتش روسیه قابل مقایسه است. امروز همه این قدرت در جبهه مستقر شده است.

دوم؛ در اوکراین یک تضاد اجتماعی ـ فرهنگی حل‌نشده بین افرادی با هویت طرفدار روسیه و کسانی که جهان بینی خود را با ایده ملی اوکراین غربی مرتبط می‌کنند وجود دارد. موقعیت این دومی درگیری مسلحانه داخلی با شرق کشور را از پیش تعیین کرده است. در هشت سال پس از سال ۲۰۱۴، منطقه دونباس به طور مداوم تحت فشار نظامی کی یف بوده است. این درگیری هم افراط‌گرایی مردم با هویت روسی در دونباس را از پیش تعیین کرده و هم مردمی با گرایش غرب‌گرا که روسیه را به‌عنوان یک تهدید وجودی ابدی درک می‌ کنند. دومی شروع به پیروزی بر روسیه به عنوان هدف سرنوشت خود کرد و معتقد بود که این به حل مناقشه داخلی در شرق کشور کمک می کند.

چنین مجموعه ای از تضادها با معضل هند و پاکستان قابل مقایسه است. این کشورها بیش از نیم قرن است که بر سر جامو و کشمیر در حال جنگ هستند. هر دو کشور همزمان با فروپاشی راج بریتانیا ظهور کردند. برای پاکستان، پیدایش دولت و استقلال، با مخالفت علیه هند ارتباط مستقیم دارد. هر دو کشور به طور همزمان نیروهای مسلح قابل توجهی را ایجاد کردند که اکنون شامل سلاح های هسته ای می شود. پاکستان شروع به برقراری روابط سیاست خارجی با کشورهای متخاصم هند کرد و سعی کرد تهدید ناشی از دهلی را متعادل کند.

مسکو اوکراین را به‌عنوان یک دشمن تلقی می‌کرد و متوجه شد که ظرف چند سال این کشور می‌تواند مجموعه قابل توجهی از تسلیحات را از کشورهای ناتو دریافت کند، که برای وارد کردن خسارت های عظیم به منطقه دونباس یا خود روسیه کافی است.

روسیه با یک چالش استراتژیک مضاعف روبرو بود: کاهش افق زمانی مذاکرات برای روسیه منجر به آن شد تا اوکراین در نهایت پتانسیل نظامی برای حل مسئله در شرق را به دست آورد، ضمن اینکه احساسات ضد روسی در خود اوکراین نیز به سرعت در حال رشد بود.

مجموعه این عوامل توضیح می دهد که چرا روسیه به تصمیم سوئد و فنلاند برای پیوستن به ناتو با آرامش واکنش نشان داد. اگر پتانسیل نظامی این کشورها را با هم مقایسه کنیم، آشکار می شود که آنها از این نظر به طور قابل توجهی از اوکراین پایین تر هستند. علاوه بر این، هیچ تناقض فرهنگی ـ اجتماعی بین روسیه و کشورهای شمال اروپا، همچون اوکراین، وجود ندارد، که بتواند بلافاصله منجر به تشدید درگیری نظامی شود.

علیرغم این واقعیت که این درگیری همچنان یک رویارویی مسلحانه بین دو کشور است، اما بر کل معماری نظم جهانی تأثیر می گذارد و خطوط استراتژی سیاست خارجی روسیه را تغییر می دهد. در اینجا فقط برخی از مجهولات معادله جدید جهانی آورده شده است. هنوز مشخص نیست که سرنوشت سازمان ملل چه خواهد شد و روسیه چه جایگاهی در آن خواهد داشت. اقتصاد جهانی و لجستیک چگونه عمل خواهد کرد؟ منابع انرژی روسیه چگونه و از کجا صادر می شود؟ آیا اتحادیه اروپا از نظر اقتصادی پایدار و بادوام باقی خواهد ماند؟

بدیهی است که روابط روسیه با غرب از نظر کیفی در حال تغییر است. قابل درک ترین مفهوم در این گونه از دگردیسی این است که روسیه و کشورهای ناتو اکنون همچون روح نیمه دوم دهه ۱۹۴۰ دشمن یکدیگر خواهند بود؛ یعنی زمان ظهور دوقطبی سخت. با این حال، خطوط تغییر رابطه بین ایالات متحده و اروپا نیز قابل مشاهده است.

اکنون اروپایی‌ها بین شرکای خود انتخابی نخواهند داشت و مجبور هستند فقط بر ایالات متحده تمرکز کنند. به دلیل فقدان تنوع استراتژیک، آنها مجبور به تسلیم شدن در قبال ناتو خواهند شد. از آنجایی که آنها قادر به همکاری با روسیه نیستند، مجبورند به حفاظت نظامی آمریکا تکیه کنند که هزینه بسیار بیشتری برای آنها خواهد داشت.

در این راستا، اروپا خودمختاری استراتژیک خود را از دست خواهد داد که احتمالاً یکی از پیامدهای اصلی بحران در حال گسترش است. به ویژه با اعلام الحاق چهار منطقه اوکراین یعنی زاپورژیا، خرسون، دونتسک و لوهانسک به خاک روسیه، معادلات و روند بازی ها به مراحل حساس تری رسیده و باید دید با وجود هزینه های بسیار بالا، حمله هسته ای می تواند به حالت توجیه پذیر خود برسد یا خیر. عدم آمادگی برای عقب نشینی از جانب هر یک از طرف ها موضوع مهمی بود که ناظران پیش تر هشدارهای مربوطه نسبت به آن را مطرح کرده بودند.

اگرچه جنگ لفظی در جریان مخاطرات دوره جنگ سرد بالا گرفت، اما جان اف کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا و خروشچف توافق کردند که به محض وجود تهدید واقعی انجام یک حمله هسته‌ای، تنش‌ها را کاهش دهند. مساله ای که در نهایت به عقب نشینی از مواضع منجر شد.

اما در بحران فعلی آنچه که بیش از همه چیز فضا را مخاطره آمیز کرده از بین رفتن ارزش بازدارندگی و یا با نگاهی خوش بینانه تر کاهش آن است. مساله ای که زنگ خطر را در کاخ سفید نیز به صدا در آورده است، به گونه ای که بایدن نیز اعتراف می کند که برای نخستین بار از زمان بحران موشکی کوبا، تهدیدی مستقیم درباره استفاده از سلاح اتمی وجود دارد.

رئیس جمهور آمریکا معتقد است که تهدیدهای اخیر پوتین شوخی نیست و خطر آخرالزمان هسته ای به بالاترین حد خود در ۵۰ سال اخیر رسیده است. درست مانند ۷ ماه گذشته که به باور بسیاری تهاجم روسیه به خاک اوکراین تنها یک تهدید ارزیابی می شد، اما در نهایت صورت گرفت.

زمان و جهت گیری معادلات در آینده نه چندان دور مشخص خواهد کرد که آیا روسیه از تسلیحات اتمی استفاده خواهد کرد یا اینکه وعده ها در حد تهدید باقی خواهند ماند.

* ترجمه: ابوالفضل خدائی؛ خبر انلاین


تحلیل «فارن افرز» از آینده نظام بین‌الملل؛ احتمال توفان جهانی

تحلیل «فارن افرز» از آینده نظام بین‌الملل
توفان جهانی در راه است
جهان را خطر افول شدید نظم تهدید می‌کند؛ آن هم به‌دلیل جنبه‌های ژئوپلیتیک سنتی شامل رقابت قدرت‌های بزرگ، جاه‌طلبی‌های امپراتوری‌مآبانه و نزاع بر سر منابع و همچنین مواجهه با چالش‌های جدیدی چون تغییرات آب و هوایی، همه‌گیری‌ها و اشاعه هسته‌ای.
ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در مجله فارن‌افرز نوشت که جهان و سیاست بین‌الملل با یک دهه خطرناک مواجه است؛ بازه زمانی که می‌تواند به اندازه یک قرن در آن اتفاقات جدیدی رخ دهد.
 
به گزارش دنیای اقتصاد؛ به اعتقاد این پژوهشگر ارشد مسائل بین‌الملل، جهان را خطر افول شدید نظم تهدید می‌کند؛ آن هم به‌دلیل جنبه‌های ژئوپلیتیک سنتی شامل رقابت قدرت‌های بزرگ، جاه‌طلبی‌های امپراتوری‌مآبانه و نزاع بر سر منابع و همچنین مواجهه با چالش‌های جدیدی چون تغییرات آب و هوایی، همه‌گیری‌ها و اشاعه هسته‌ای.
 
«دهه‌هایی هستند که هیچ اتفاقی در آن‌ها نمی‌‌افتد و هفته‌هایی هستند که به اندازه دهه‌ها در آنها اتفاقاتی می‌‌افتد. » این سخنان به‌طور غیرمنتظره‌ای به ولادیمیر لنین نسبت داده می‌شود که به فروپاشی سریع روسیه تزاری در بیش از ۱۰۰سال پیش اشاره دارد. اگر این سخنان به راستی متعلق به او هستند، لنین باید این را هم اضافه می‌کرد که دهه‌هایی نیز وجود دارد که در آنها به اندازه چند قرن اتفاقاتی می‌افتد. ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا در مقاله‌ای در شماره سپتامبر- اکتبر ۲۰۲۲ در فارن‌افرز نوشت: جهان در میانه چنین دهه‌ای قرار دارد.  همچون دیگر نقطه عطف‌های تاریخی، خطر امروز از افول شدید نظم جهانی ناشی می‌شود. اما بیش از هر لحظه اخیر دیگری، این افول به‌دلیل همزمانی تهدیدهای قدیمی و جدید با هم تلاقی یافته و شدیدتر شده است آن هم در لحظه‌ای که ایالات متحده در موقعیت مناسبی برای مقابله با آنها قرار ندارد.
 
از یکسو، جهان شاهد احیای برخی از بدترین جنبه‌های ژئوپلیتیک سنتی است: رقابت قدرت‌های بزرگ، جاه‌طلبی‌های امپراتوری‌مآبانه و نزاع بر سر منابع.  امروز، روسیه از سوی فردی به نام ولادیمیر پوتین رهبری می‌شود که در آرزوی بازآفرینی حوزه نفوذ روسیه و شاید حتی یک امپراتوری روسی است.
 
پوتین مایل است تقریبا هر کاری برای رسیدن به این هدف انجام دهد و می‌‌تواند هر طور که می‌‌خواهد عمل کند؛ زیرا محدودیت‌‌های داخلی بر رژیم او عمدتا از بین رفته است. در همین حال، در دوران ریاست‌جمهوری شی جین پینگ، چین تلاش برای برتری منطقه‌ای و برتری بالقوه جهانی را آغاز کرده است و خود را در مسیری قرار می‌دهد که منجر به افزایش رقابت یا حتی رویارویی با ایالات متحده می‌شود.
 
اما این همه چیز نیست. این خطرات ژئوپلیتیک در حال برخورد با چالش‌‌های پیچیده جدیدی هستند که برای روزگار معاصر ما مهم هستند، مانند تغییرات آب و هوایی، همه‌‌گیری‌‌ها و اشاعه هسته‌‌ای. جای تعجب نیست که پیامدهای دیپلماتیک ناشی از رقابت‌‌های فزاینده، همکاری قدرت‌های بزرگ در چالش‌‌های منطقه‌‌ای و بین‌‌المللی را تقریبا غیرممکن کرده است، حتی اگر این همکاری به نفع آنها باشد. تصویر پیچیده‌‌تر این واقعیت است که دموکراسی و انسجام سیاسی آمریکا به اندازه‌ای در خطر است که از اواسط قرن نوزدهم دیده نشده است. این مهم است؛ زیرا ایالات متحده تنها یک کشور در میان بسیاری از کشورها نیست: رهبری ایالات متحده پشتیبان نظمی است که در ۷۵سال گذشته در جهان وجود داشته است و امروز هم چنان است و از اهمیت آن کاسته نشده است.
 
با این حال، ایالات متحده‌ای که از درون دچار مشکل و نقار و بحران شده باشد، تمایل و توانایی کمتری برای رهبری در صحنه بین‌المللی خواهد داشت. این شرایط یک دور باطل را به راه انداخته است: تشدید رقابت ژئوپلیتیک، همکاری مورد نیاز برای مشکلات جدید جهانی را دشوارتر می‌‌کند و محیط رو به وخامت بین‌‌المللی به تنش‌‌های ژئوپلیتیک بیشتری دامن می‌‌زند؛ همه اینها در زمانی است که ایالات متحده ضعیف شده و حواسش پرت شده است. شکاف وحشتناک بین چالش‌‌های جهانی و واکنش‌‌های جهانی، افزایش چشم‌‌انداز جنگ‌‌های قدرت‌های بزرگ در اروپا و هند وپاسیفیک و پتانسیل فزاینده برخی بازیگران منطقه‌ای برای ایجاد بی‌‌ثباتی در خاورمیانه در کنار هم قرار گرفته‌‌ تا خطرناک‌‌ترین لحظه را از جنگ جهانی دوم تا کنون رقم بزنند.
 
خواه آن را یک توفان کامل - یا دقیق‌تر، یک توفان ناقص- بنامید یا خیر. هشدار دادن نسبت به این خطر به معنای پیش‌بینی آینده نیست. در حالت ایده‌آل، همه چیز به سمت بهتر شدن پیش خواهد رفت. اما چیزهای خوب به ندرت به خودی خود اتفاق می‌افتند. برعکس، اگر سیستم‌ها به حال خود رها شوند، وضعشان بدتر می‌شود. بنابراین وظیفه سیاستگذاران ایالات متحده، کشف مجدد اصول و عملکرد حکومت‌داری است: هدایت قدرت ملی و اقدام جمعی علیه گرایش به بی‌نظمی. هدف باید مدیریت برخورد ژئوپلیتیک قدیم و چالش‌‌های جدید، اقدام منضبط در آنچه دنبال می‌شود و ایجاد ترتیبات یا - بهتر است بگوییم- نهادهایی باشد که در آنها اجماع کافی وجود دارد. برای انجام همه این کارها، واشنگتن باید برقراری نظم را بر تقویت دموکراسی در خارج [از کشور] اولویت دهد و همزمان برای تقویت دموکراسی در داخل تلاش کند.
 
بی نظمی در حال افزایش است
در اوت۱۹۹۰، عراق به قصد فتح سرزمینی، به همسایه کوچک‌تر خود کویت حمله کرد. جورج بوش، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده گفت: «این امر پابرجا نخواهد ماند.» حق با او بود. ظرف چند هفته، واشنگتن حمایت بین‌المللی گسترده‌ای را برای مداخله نظامی حول هدف محدود بیرون راندن نیروهای عراقی از کویت سازماندهی کرد. مشخصه جنگ ۱۹۹۰-۱۹۹۱ خلیج‌فارس همکاری گسترده‌ای - از جمله همکاری چین و روسیه- بود که با رهبری ایالات متحده تحت حمایت سازمان ملل تقویت شد. در عرض چند ماه، این پاسخ هماهنگ با موفقیت قابل توجهی روبه‌رو شد؛ تجاوز عراق معکوس شد و استقلال کویت با حداقل هزینه احیا شد. قدرت‌های بزرگ از این هنجار حمایت کردند که نمی‌‌توان از زور برای تغییر مرزها، عنصر اساسی نظم بین‌‌المللی، استفاده کرد.
 
هیچ اتفاقی از این نوع در جهان امروز نمی‌تواند رخ دهد- همان‌طور که بحران اوکراین کاملا روشن کرده است- و این واقعیت که روسیه کشوری بسیار قدرتمندتر و تاثیرگذارتر از عراق در سال ۱۹۹۰ است، تنها تا حدی تفاوت را توضیح می‌دهد. اگرچه تهاجم روسیه حس همبستگی و سطوح چشمگیر هماهنگی را در میان کشورهای غربی برانگیخته است، اما نکته این است که جنگ در اوکراین نتوانست چیزی شبیه به استقبال تقریبا جهانی از اهداف و نهادهای نظمِ آمریکایی که در دوران جنگ خلیج‌فارس شکل گرفت، به دست بیاورد. در عوض، پکن خود را با مسکو همسو کرد و بسیاری از کشورهای جهان از امضا والبته همراهی با تحریم‌های اعمال‌شده علیه روسیه توسط واشنگتن و شرکای آن خودداری کرده‌اند. با تخلف آشکار یکی از اعضای دائم شورای امنیت از قوانین بین‌‌المللی و این اصل که نمی‌‌توان مرزها را از طریق زور تغییر داد، سازمان ملل عمدتا حاشیه‌نشین شد.
 
به یک معنا، این دو جنگ به منزله تکیه‌گاهی برای صلح آمریکاییِ (Pax Americana) پسا جنگ سرد هستند. تسلط و برتری ایالات متحده بر قدرت، نه به‌دلیل افول آمریکا بلکه به‌دلیل آنچه فرید زکریا آن را «ظهور دیگران» نامید - یعنی توسعه اقتصادی و نظامی سایر کشورها و نهادها و ظهور جهانی که با توزیع بسیار گسترده‌تر قدرت تعریف می‌شود- در شُرف کاهش قرار گرفته است. ایالات متحده با کارهایی که در داخل و در جهان انجام داد و نداد، بسیاری از میراث دوران پساجنگ سرد خود را هدر داد و نتوانست برتری خود را به نظمی پایدار تبدیل کند. وقتی پای روسیه به میان می‌آید، این شکست به‌ویژه قابل توجه می‌شود.
 
در سال‌های بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی، کنار هم قرار گرفتن قدرت گسترده آمریکا و ضعف سرسام‌آور روسیه، این چشم‌انداز را بعید ساخت که سه دهه بعد، امور جهانی بار دیگر تحت سلطه خصومت کرملین و پایتخت‌های غربی قرار گیرد. بحث‌ها درباره چگونگی وقوع این اتفاق، با اختلاف نظرهای عمیق درباره اینکه چقدر آمریکا مستحق سرزنش است و چقدر باید به پوتین یا فرهنگ سیاسی روسیه نسبت داده شود، ادامه دارد. اما علت هرچه که باشد، انکار این دشوار است که شش دولت و رئیس جمهور در ایالات متحده چیز زیادی در چنته ندارند تا درباره تلاش‌های خود برای ایجاد رابطه موفق پس از جنگ سرد با روسیه نشان دهند.
 
امروزه، در دوران پوتین، رفتار روسیه به شکل بنیادین با اساسی‌ترین اصول نظم بین‌المللی در تضاد است. پوتین هیچ علاقه‌ای به ادغام روسیه در نظم حاکم نشان نمی‌دهد، بلکه بیشتر به دنبال نادیده گرفتن آن در زمانی است که می‌تواند و زمانی هم که نتواند، آن را تضعیف می‌کند یا کنار می‌زند. او بارها تمایل خود را برای به‌کارگیری نیروی نظامی خشونت‌بار علیه غیرنظامیان در اروپا و خاورمیانه نشان داده است. رژیم پوتین به مرزها و حاکمیت سایر کشورها احترام نمی‌گذارد، همان‌طور که در تهاجم مداوم او به اوکراین و تلاش برای ضمیمه کردن بخش‌هایی از این کشور شاهد بودیم.
 
تجاوز روسیه بسیاری از مفروضات را که بر تفکر درباره روابط بین‌‌الملل در دوران پسا جنگ سرد تاثیر گذاشته بود، برهم زد. این امر تعطیلات تاریخی را که بر اساس آن جنگ بین کشورها نادر بود، به پایان رساند. رویکرد روسیه در حمله به اوکراین «هنجار» علیه تصاحب سرزمینی و قلمرو کشورها با زور را از بین برده است. این حمله نشان داده است که وابستگی متقابل اقتصادی سدی در برابر تهدیدات علیه نظم جهانی نیست. بسیاری بر این باور بودند که اتکای روسیه به بازارهای اروپای غربی برای صادرات انرژی خود باعث ایجاد محدودیت - یا در بهترین حالت خویشتن‌داری- می‌‌شود.
 
در واقع، چنین روابطی همان‌گونه که نتوانست از آغاز جنگ جهانی جلوگیری کند، در تعدیل رفتار روسیه هم ناکام ماند. بدتر اینکه، وابستگی متقابل، محدودیت بر کشورهای دیگری بود که به روسیه وابستگی یافته بودند (مهم‌تر از همه آلمان) تا خود روسیه. به عبارت دیگر، این وابستگی، بیشتر به ضرر کسانی (و نه روسیه) تمام شد که به روسیه وابستگی داشتند. با تمام این تفاصیل، روسیه از دل جنگ اوکراین که طولانی خواهد شد، ضعیف بیرون خواهد آمد. بر خلاف اتحاد شوروی، روسیه هر چیزی هست جز یک ابرقدرت. حتی قبل از اینکه کشورهای غربی، روسیه را در پاسخ به حمله این کشور به اوکراین تحریم کنند، اقتصاد روسیه از نظر تولید ناخالص داخلی جزو ده اقتصاد بزرگ جهان هم نبود. حداقل تا حدی به دلیل آن تحریم‌ها، انتظار می‌رود که اقتصاد این کشور در سال۲۰۲۲ تا ۱۰درصد کوچک‌تر شود.
 
اقتصاد روسیه همچنان به‌شدت به تولید انرژی وابسته است؛ نیروهای مسلح این کشور نشان دادند که رهبری و سازمان‌دهی ضعیفی دارند و با ناتو همخوانی ندارند [و اصلا در حد و اندازه ناتو هم نیست]. با این حال، باز هم این ضعف روسیه است که در مقابل تمایل و توانایی پوتین برای انجام اقدامات بی‌پروایانه با قدرت نظامی و هسته‌ای که دارد، روسیه را به چنین خطری تبدیل می‌کند.
 
روسیه یک مشکل حاد و کوتاه‌مدت برای ایالات متحده است. در مقابل، چین چالش میان‌مدت و بلندمدت بسیار جدی‌تری را ایجاد می‌کند. این قول که ادغام چین در اقتصاد جهانی این کشور را از نظر سیاسی بازتر، بازارگراتر و در سیاست خارجی معتدل‌تر می‌کند، جواب نداد و حتی نتیجه معکوس داشته است. امروز، چین در داخل سرکوب‌گرتر است و از زمان حکمرانی مائوتسه تونگ به این سو، قدرت بیشتری را در دستان یک فرد [شی جین پینگ] قرار داده است. شرکت‌های دولتی در همه جا حضور دارند؛ درحالی‌که دولت به دنبال محدود کردن صنعت خصوصی است. چین مرتبا دارایی‌های معنوی دیگران را دزدیده و آن را دستکاری کرده است. توان نظامی متعارف و هسته‌ای آن کشور به‌طور قابل توجهی افزایش یافته است. این کشور دریای چین جنوبی را نظامی کرده، همسایگان خود را از نظر اقتصادی تحت فشار قرار داده، وارد درگیری مرزی با هند شده، دموکراسی را در هنگ‌کنگ تار و مار کرده است و همچنان به افزایش فشار بر تایوان ادامه می‌دهد.
 
با این حال، چین نیز ضعف‌های داخلی قابل توجهی دارد. پس از دهه‌ها شکوفایی، اقتصاد کشور اکنون شروع به توقف کرده و منبع اصلی مشروعیت رژیم را کمرنگ کرده است. مشخص نیست که چگونه حزب کمونیست چین می‌تواند رشد اقتصادی قوی را - با توجه به محدودیت‌های سیاسی این کشور- احیا کند که [این کند شدن سرعت رشد اقتصادی ] مانع نوآوری و واقعیت‌های جمعیتی، از جمله کاهش نیروی کار می‌شود. در همین حال، سیاست خارجی تهاجمی چین، باعث دوری بسیاری از همسایگان از این کشور می‌شود و موجب بیگانگی آنها از چین شده است. چین تقریبا در دهه آینده با یک انتقال رهبری دشوار روبه‌رو خواهد شد. شی نیز مانند پوتین، قدرت را در دستان خود تثبیت کرده که هرگونه جانشینی را پیچیده کرده و شاید منجر به جنگ قدرت شود. پیش‌‌بینی نتیجه دشوار است: یک نزاع داخلی می‌‌تواند منجر به کاهش کنشگری بین‌‌المللی چین یا ظهور رهبران معتدل‌تر شود؛ اما همچنین می‌‌تواند منجر به سیاست‌‌های خارجی ملی‌‌گرایانه‌‌تر شود که برای جلب حمایت یا منحرف کردن توجه عمومی طراحی شده‌‌اند.
 
آنچه مسلم است این است که شی و دیگر رهبران چین تصور می‌‌کنند که چین برای رفتار تهاجمی خود، با توجه به اینکه دیگران بیش از حد به صادرات آن یا دسترسی به بازارش وابسته هستند، هزینه کمی خواهد پرداخت. تا حال این فرض به اثبات رسیده است. با این حال، درگیری بین ایالات متحده و چین دیگر یک احتمال دور به نظر نمی‌رسد. در همین حال، با تشدید بحران در روابط واشنگتن با مسکو و پکن، روسیه و چین نزدیک‌‌تر می‌‌شوند. آنها با یک سیستم بین المللی تحت رهبری ایالات متحده دشمنی مشترک دارند؛ سیستمی که برای نظام‌های سیاسی آنها در داخل و جاه‌طلبی‌های خارجی‌شان ناسازگار است. آنها به‌طور فزاینده‌ای مایلند به اعتراضات خود عمل کنند و این کار را به‌صورت متوالی انجام می‌دهند. بر خلاف ۴۰ یا ۵۰سال پیش، این ایالات متحده است که اکنون خود را موجود عجیبی در رابطه با دیپلماسی مثلثی می‌بیند.
 
مراقب شکاف باشید
با تیره شدن تصویر ژئوپلیتیک در میان قدرت‌های بزرگ، شکافی بین چالش‌های جهانی و ابزارهای مقابله با آنها باز شده است. بهداشت جهانی را در نظر بگیرید؛
همه‌گیری کووید محدودیت‌های سازمان بهداشت جهانی و عدم تمایل یا ناتوانی حتی کشورهای ثروتمند و توسعه‌یافته را برای پاسخ به بحرانی که آنها دلایل زیادی برای پیش‌بینی آن داشتند، آشکار کرد. حدود ۱۵ تا ۱۸میلیون نفر در سراسر جهان تاکنون در نتیجه این بیماری جان خود را از دست داده‌اند که میلیون‌ها نفر از آنها در حقیقت به شکلی غیرضروری تلف شدند.
 
تقریبا سه سال پس از شروع همه‌‌گیری، امتناع چین از همکاری با یک تحقیق مستقل به این معنی است که جهان هنوز نمی‌‌داند منشأ ویروس کجاست و در ابتدا چگونه گسترش یافته است و همین مساله، جلوگیری از شیوع بعدی را دشوارتر می‌‌کند و این البته نمونه‌‌ای بارز از ناکارآمدی‌های قدیمی ژئوپلیتیک آشنا را به‌دست می‌دهد که با مشکلات جدیدی آمیخته شده است. 
 
در میان دیگر چالش‌‌های جهانی، تغییرات اقلیمی مسلما بیشترین توجه بین‌‌المللی را به خود جلب کرده است، و به درستی هم چنین است. تا زمانی که جهان در این دهه پیشرفت سریعی در کاهش انتشار گازهای گلخانه‌‌ای نداشته باشد، حفظ و حفاظت از حیات آن‌گونه که می‌‌شناسیم و می‌دانیم، در این سیاره بسیار دشوارتر خواهد شد. اما تلاش‌های دیپلماتیک کم است و هیچ نشانه‌ای از بهبود نشان نمی‌دهد. هریک از کشورها اهداف اقلیمی خود را تعیین می‌‌کنند و هیچ هزینه‌‌ای برای نرسیدن به این اهداف تا نصفه و نیمه رسیدن تعیین نشده است. ایجاد رشد اقتصادی پس از همه‌‌گیری و گرفتار شدن در کمبود عرضه انرژی - نگرانی‌‌ای که با جنگ در اوکراین و اختلالاتی که در بخش انرژی ایجاد شده، تشدید یافته است - تمرکز کشورها را بر امنیت انرژی به بهای ملاحظات آب و هوایی افزایش داده است.
 
یک‌بار دیگر، یک نگرانی سنتی ژئوپلیتیک با یک مشکل جدید برخورد کرده است و مبارزه با هر یک را دشوارتر می‌کند. وقتی صحبت از گسترش (اشاعه) هسته‌ای می‌شود، واقعیت پیچیده‌تر است. برخی از محققان پیش‌بینی کرده‌اند که ده‌ها کشور تا کنون سلاح‌های هسته‌ای ساخته‌اند. در واقع، تنها ۹ کشور برنامه‌های تمام‌عیاری را در همین رابطه توسعه داده‌اند. بسیاری از کشورهای پیشرفته صنعتی که می‌توانند تسلیحات هسته‌ای تولید کنند، ترجیح داده‌اند این کار را نکنند. از زمانی که ایالات متحده در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم چنین کرد، هیچ‌کس از سلاح هسته‌ای استفاده نکرده و هیچ گروه تروریستی هم به آن دسترسی پیدا نکرده است.
 
اما ظواهر می‌تواند فریبنده باشد: در غیاب گسترش (اشاعه)، سلاح‌های هسته‌ای ارزش جدیدی پیدا کرده‌اند. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین از سلاح‌های هسته‌ای شوروی که در قلمرو آن باقی مانده بود، دست کشید. از آن زمان تاکنون، دو بار توسط روسیه مورد تهاجم قرار گرفته است؛ نتیجه‌ای که ممکن است دیگران را متقاعد کند که دست کشیدن از سلاح‌های هسته‌ای امنیت یک کشور را کاهش یا در معرض خطر قرار می‌دهد. رژیم‌‌های عراق و لیبی پس از کنار گذاشتن برنامه‌های تسلیحات هسته‌‌ای خود سرنگون شدند؛ امری که می‌‌توانست رهبران دیگر کشورها را در انجام این کار مردد کند یا آنها را تشویق کند که مزایای توسعه یا دستیابی به قابلیت‌‌های هسته‌‌ای را در نظر بگیرند.
 
کره‌شمالی درحالی‌که به گسترش زرادخانه هسته‌‌ای خود و ابزارهای به‌کارگیری آن ادامه می‌‌دهد، امن و ایمن باقی مانده است. به نظر می‌رسد روسیه نیز به نوبه خود، جایگاه بالایی برای تسلیحات هسته‌ای در موضع دفاعی‌اش اختصاص داده است. تصمیم ایالات متحده برای رد دخالت مستقیم نظامی در اوکراین به‌دلیل ترس از اینکه اعزام نیرو یا ایجاد منطقه پرواز ممنوع می‌تواند منجر به جنگ جهانی سوم هسته‌ای شود، از سوی چین و دیگران به‌عنوان مدرکی تلقی خواهد شد که نشان می‌دهد داشتن یک زرادخانه هسته‌ای قابل توجه می‌تواند واشنگتن را بازدارد یا حداقل این کشور را به خویشتن‌داری بیشتری وادار کند. در صورتی که در خاورمیانه کشوری بتواند به این تسلیحات دست یابد، ممکن است این منطقه که کم‌ثبات‌ترین منطقه در جهان است در آستانه دوران خطرناک تری قرار گیرد.
 
مشکل در داخل
همان‌طور که مشکلات جدید و قدیمی با هم برخورد می‌کنند و نظم تحت رهبری ایالات متحده را به چالش می‌کشند، شاید نگران‌کننده‌ترین تغییرات در داخل خود ایالات متحده رخ دهد. این کشور نقاط قوت بسیاری دارد. اما برخی از مزایایش - حاکمیت قانون، انتقال منظم قدرت، توانایی جذب و حفظ مهاجران با استعداد در مقیاس بزرگ، تحرک اجتماعی و اقتصادی - اکنون نسبت به گذشته قطعیت کمتری دارد و مشکلاتی مانند خشونت با اسلحه، جرم و جنایت در مناطق شهری، سوء‌مصرف مواد مخدر و مهاجرت غیرقانونی بارزتر شده است. علاوه بر این، شکاف‌های سیاسی هم این کشور را عقب نگه داشته است.
 
امتناع گسترده جمهوری‌خواهان از پذیرش نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰، که منجر به حمله به ساختمان کنگره در ۶ژانویه۲۰۲۱ شد، احتمال ظهور «مشکلاتی» از نوع ایرلند شمالی اما با نسخه آمریکایی را نشان می‌دهد.
 
خشونت محلی با انگیزه‌های سیاسی ممکن است در ایالات متحده امری عادی شود. تصمیمات اخیر دیوان عالی و واکنش‌های متفاوت داخلی به آنها، تصور و برداشت از «ایالات متفرقه آمریکا» را تقویت کرده است. در نتیجه، مدل سیاسی آمریکا جذابیت کمتری پیدا کرده و عقب‌‌نشینی دموکراتیک در ایالات متحده به عقب‌‌نشینی در جاهای دیگر هم کمک کرده است.
 
آنچه وضعیت را بدتر می‌کند سوءمدیریت اقتصادی ایالات متحده است که منجر به بحران مالی جهانی در سال۲۰۰۸ شد و اقدامات اشتباه اخیر باعث افزایش سرسام‌‌آور تورم می‌شود و به شهرت و اعتبار این کشور لطمه می‌‌زند.  شاید نگران‌کننده‌ترین مساله، از بین رفتن ایمان به ثبات اساسی واشنگتن باشد.
 
بدون اجماع بین آمریکایی‌ها درباره نقش مناسب کشورشان در جهان، نوسانات وحشتناکی در سیاست خارجی ایالات متحده - از نفوذ فاجعه‌بار دولت جورج بوش در عراق، تا ضعف موکد دولت اوباما در خاورمیانه و جاهای دیگر و تا بی‌‌کفایتی و معامله‌‌گرایی دولت ترامپ، که بسیاری را به شک انداخت که آیا تعهدات قبلی یا ثابت دیگر در واشنگتن اهمیت دارد یا خیر - رخ داده است.
 
دولت بایدن کارهای زیادی برای اولویت دادن به ائتلاف‌‌ها و مشارکت‌‌ها انجام داده است، اما در برخی مواقع تردیدها را درباره استواری و شایستگی آمریکا، به‌‌ویژه در جریان خروج هرج‌‌ومرج وار نیروهای آمریکایی از افغانستان در سال گذشته، تقویت کرده است. این واقعیت که نمی‌توان پیش‌بینی کرد که چه‌کسی در آینده دفتر بیضی شکل را اشغال خواهد کرد، چیز جدیدی نیست.
 
چیزی که جدید است این است که نمی‌توان درباره این مساله زیاد به حدس وگمان پرداخت که این شخص چگونه به رابطه ایالات متحده با جهان رسیدگی خواهد کرد. نتیجه این است که متحدان و شرکای ایالات متحده به‌طور فزاینده‌ای چاره ای ندارند جز اینکه اتکای مستمر به واشنگتن را در مقابل گزینه‌های دیگر، مانند خودکفایی بیشتر یا احترام به همسایگان قدرتمند، بسنجند. یک خطر دیگر این است که توانایی واشنگتن برای بازدارندگی رقبا کاهش می‌یابد؛ زیرا دشمنانش ایالات متحده را بسیار متفرق و نامنسجم دیده یا می‌بینند که این کشور تمایلی به اقدام ندارد.
 
در رویارویی با هیاهوهای ژئوپلیتیک و چالش‌‌های جهانی که به نظر می‌‌رسد مشخصه این دهه است، هیچ دکترین یا ساختار فراگیری برای سیاست خارجی آمریکا نمی‌‌تواند نقشی را ایفا کند که «مهار» طی دوران جنگ سرد ایفا کرد، زمانی که این مفهوم از میزان مناسبی از وضوح و اجماع برخوردار بود. چنین ساختارهایی برای هدایت سیاستگذاران، توضیح سیاست‌‌ها به مردم، اطمینان بخشی به متحدان و علامت دادن به دشمنان مفید هستند. اما دنیای معاصر به کار چنین چارچوب ساده‌ای نمی‌آید: امروزه، چالش‌های بسیار زیادی از انواع مختلف وجود دارد که در یک ساختار واحد قرار نمی‌گیرند. واقعیت این است که دیگر نمی‌توان از نظم جهانی به‌عنوان یک پدیده واحد صحبت کرد: نظم ژئوپلیتیک سنتی‌ای وجود دارد که منعکس‌کننده توازن قدرت و میزان اشتراک هنجارها است و چیزی وجود دارد که می‌توان آن را «نظم جهانی شدن» نامید که منعکس‌کننده وسعت و عمق تلاش مشترک برای رویارویی با چالش‌هایی مانند تغییرات آب و هوا و بیماری‌های همه‌گیر است. نظم جهانی (یا فقدان آن) به‌طور فزاینده‌ای مجموع این دو است.
 
این به آن معنا نیست که ایالات متحده باید به سادگی از آن دفاع کند و هر موضوع سیاست خارجی را به‌صورت جداگانه یا در انزوا بررسی کند. اما به جای یک ایده بزرگِ واحد، واشنگتن باید از تعدادی اصول و شیوه‌ها برای هدایت سیاست خارجی خود استفاده کند و خطر ایجاد فاجعه در دهه آینده را کاهش دهد. این تغییر به یک سیاست خارجی‌ای تبدیل می‌شود که عمدتا مبتنی بر ائتلاف برای جلوگیری از تجاوز روسیه و چین و مشارکت انتخابی همفکران برای رسیدگی به چالش‌های جهانی است که ایالات متحده نمی‌تواند به تنهایی از آنها چشم‌پوشی کند یا از عهده آنها برآید. علاوه بر این، ترویج دموکراسی در داخل به جای خارج باید در کانون توجه ایالات متحده باشد؛ زیرا در صورت شکست تلاش، چیزهای بیشتری برای ساختن و از دست دادن بیشتر وجود دارد.
 
بزرگ‌ترین تهدید فوری برای نظم جهانی از تجاوز روسیه به اوکراین نشأت می‌گیرد. مدیریت صحیح جنگ مستلزم تعادلی ظریف است، تعادلی که عزم را با واقع‌گرایی در هم می‌آمیزد. غرب باید حمایت نظامی و اقتصادی گسترده‌‌ای از اوکراین به عمل آورد تا از ادامه حیات این کشور به‌عنوان یک کشور مستقل اطمینان حاصل کند و مانع از کنترل روسیه بر سرزمین‌‌هایی بیشتر از آنچه هم اکنون در اختیار دارد شود، اما غرب نیز باید بپذیرد که نیروی نظامی به تنهایی نمی‌‌تواند به اشغال روسیه پایان دهد. این نتیجه مستلزم تغییر سیاسی در مسکو و ورود رهبری است که مایل به کاهش یا پایان دادن به حضور روسیه در اوکراین در ازای لغو تحریم‌ها باشد. پوتین هرگز چنین توافقی را نخواهد پذیرفت. واشنگتن و شرکای آن برای ارائه یک مصالحه ارزشمند برای رژیم آینده فرضی در مسکو، باید تحریم‌‌های شدیدتری را بر تمام صادرات انرژی روسیه وضع کنند؛ مهم‌تر از همه، ممنوعیت صادرات گاز طبیعی به اروپا.
 
درباره چین، ایالات متحده نیز به تقویت پایه‌های نظم منطقه‌ای نیاز دارد. این به معنای اولویت دادن به اتحاد این کشور با ژاپن، گروه کواد (استرالیا، هند، ژاپن، و ایالات متحده) و گروه آکوس (استرالیا، بریتانیا و ایالات متحده) است. ایالات متحده با استفاده از درس‌‌هایی که از تماشای رقص ناخوشایند اروپا با روسیه به دست آمده است، باید وابستگی متقابل خود به چین را کاهش دهد که در بسیاری از موارد، بسیار شبیه به وابستگی به روسیه است. این به معنای کاهش روابط اقتصادی است؛ به‌طوری‌که واردات از چین و صادرات به آن برای سلامت اقتصادی ایالات متحده و شرکای آن ضرورت کمتری داشته باشد که در صورت امکان، ایستادگی در برابر چین یا حتی تحریم آن را آسان‌تر می‌کند؛ البته اگر نیاز شود. ایالات متحده و سایر کشورهای غربی باید انعطاف‌‌پذیری زنجیره‌های تامین در مواد حیاتی را از طریق ترکیبی از تنوع و افزونگی، ذخیره‌‌سازی، ترتیبات ادغام و در صورت لزوم افزایش تولید داخلی تقویت کنند. این «جداسازی» اقتصادی نیست، بلکه بیشتر «فاصله»‌گذاری اقتصادی است.
 
اگر چین علیه تایوان دست به اقدامی بزند، واشنگتن و شرکای آن نیز باید با قاطعیت پاسخ دهند. اجازه دادن به چین برای تصرف این جزیره عواقب عظیمی در پی خواهد داشت: تمام متحدان و شرکای آمریکا وابستگی امنیتی خود به ایالات متحده را مورد تجدید نظر قرار می‌دهند و یا مماشات با چین یا نوعی خودمختاری استراتژیک را انتخاب می‌کند که احتمالا مستلزم دستیابی به سلاح هسته‌ای است. درگیری بر سر تایوان همچنین به‌دلیل نقش مسلط تایوان در تولید نیمه هادی‌های پیشرفته، به یک شوک اقتصادی عمیق جهانی منجر می‌شود. جلوگیری از چنین سناریویی - یا در صورت لزوم، دفاع در برابر حمله چین - واشنگتن را ملزم می‌دارد که موضعی شفاف و راهبردی درباره تایوان اتخاذ کند و شکی باقی نگذارد که ایالات متحده برای حفاظت از این جزیره مداخله نظامی خواهد کرد و ابزارهای اقتصادی و امنیتی را برای پشتیبانی از این تعهد به‌کار خواهد گرفت. مشارکت بین‌المللی بیشتر مورد نیاز خواهد بود که حداقل مستلزم هماهنگی یک بسته تحریمی قوی با متحدان اروپایی و آسیایی است.

هیچ کسی حتی برای تحقق عدالت - نه ادعای عدالت - حق ندارد حقوق کسی را زیر پا بگذارد

مقدمه واحد برای نوشتارها، مباحث و مطالب معرفتی



نکته های قرانی و روائی از نگاه شهاب الدین حائری شیرازی
شهاب الدین حائری شیرازی: کسی برای تحقق عدالت - نه ادعای عدالت - حق ندارد آزادی و حقوق مجرم را - و نه متهم را - زیر پا بگذارد
قوه قضائیه باید به فوریت به ماجرا رسیدگی کند. سریع و عادلانه و جامعه‌پذیر. جوری که بدبین‌ترین مردم هم عزم جمهوری اسلامی بر احقاق حق شهروندانش را باور کند. به گونه‌ای که دشمنان نتوانند از این ماجرا پیراهن خونین بسازند و به ناحق بر نیزه کنند.

محمدحسن (شهاب الدین) حائری شیرازی در کانال تلگرامی ویرایش ذهن نوشت: قنبر دو تازیانه بیشتر زد امیرالمؤمنین(ع)، همانجا خواباند دو تازیانه اضافه زده را قصاص کرد. به زمان دیگر موکول نکرد. نگفت نیروی اجرای احکام خود ماست، مأمور ویژه ماست و تضعیف می شود. نگفت تضعیف او به مثابه تضعیف نظام است. او با تقاص از مأمور حکومت خود، راه را بر تعدی توسط عوامل حکومتی بست. به عملی ترین شکل ممکن و به ماناترین بیان گفت که در اجرای عدالت هم باید حق مجرم رعایت شود.

کسی برای تحقق عدالت - نه ادعای عدالت - حق ندارد آزادی و حقوق مجرم را - و نه متهم را - زیر پا بگذارد. امام علی، که نماد تام و تمام عدالت بود، حافظ و حامی حقوق همه بود. در این همه از بزهکار تا بزه دیده و حقوق عامه و حق جامعه و... همه و همه لحاظ می شد. احقاق حق یکی به ناحقی درباره دیگران نمی انجامید. چنین بود که آن – قریب به - پنج سال حکومت مولا چون آفتاب می‌درخشد.

قرار ما در انقلاب هم حکومت به سیره علوی بود. این که ضعیف‌ترین افراد هم حقوق‌شان مثل اقویا، احقاق شود. این که حتی گناهکار هم در پرتو این عدالت به سلامت برسد. تکلیف حکومت هم رساندن همه افراد است به حق‌شان اما آنچه این روز‌‌ها شاهدیم، باید به تأمل‌مان وادارد.

ماجراهای پیرامون گشت ارشاد به گونه‌ای رقم می‌خورند که این گشت نه‌تنها رشدی در پی ندارد که مفهوم ارشاد را هم با افساد مواجه می کند. به همین موضوع مهسا امینی نگاه کنیم؛ چه آورده‌ای داشت برای جامعه؟ اگر به هزینه فایده ماجراها هم اعتقاد نداشته باشیم در برابر "احتمال تأثیر" و "نداشتن مفسده" پیامد که در شمار شرایط امر به معروف و نهی از منکر است که نمی توانیم بی توجه بمانیم.

همه هدف اینست که اصلاحی صورت بگیرد نه این که مفسده‌ای بزرگتر واقع شود. حالا انصاف دهیم در ماجرای "مهسا امینی" اصلاح روی داد یا مفسده‌ای بزرگ چون از دست رفتن جان یک انسان جامعه را در بهت و سوگ نشاند؟ بدانیم و بدانند ماموران که در اجرای قانون هم جز به "مُرِّ قانون" نباید رفتار کرد.

امیدواریم مسئولان به دقت تمام همه جوانب این رفتار را بکاوند و مقصرانِ احتمالی - هرکه هستند - را به سزای اعمالشان برسانند.

هیچ ماموری شأنی بالاتر از قنبر ندارد، نسبت هیچ کدام از آنان هم به اندازه قنبر به رأس حکومت نزدیک نیست. در رفتار به خطا رفتند باید جبران شود.

در تعزیر، اضافه گذاشتند بی‌عذر و بهانه باید اضافه را به جان، نوش کنند چنان که قنبر کرد. در احکام دین و به ویژه حق‌الناس نمی شود به مماشات برگزار کرد. این آسان گیری، اساس جامعه را تهدید می‌کند.

نظام خود باید مدعی این خون باشد به هر شکل هم که اتفاق افتاده باشد. پلیس باید برای احقاق حق خانواده مرحوم در کنارشان باشد حتی اگر کار به تقاص کشیدنِ – احتمالی - از مأمور خودشان باشد.

قوه قضائیه باید به فوریت به ماجرا رسیدگی کند. سریع و عادلانه و جامعه‌پذیر. جوری که بدبین‌ترین مردم هم عزم جمهوری اسلامی بر احقاق حق شهروندانش را باور کند. به گونه‌ای که دشمنان نتوانند از این ماجرا پیراهن خونین بسازند و به ناحق بر نیزه کنند.


عملکرد نهاد‌های مختلف نشان خواهد داد که چقدر به منش علوی نزدیکیم. جامعه اما زیاد منتظر نمی ماند بلکه براساس یافته‌های سریع و کوتاه مدت خود داوری می کند. اصلاح قضاوت مردم هم اصلا کار ساده‌ای نیست پس پیش از شکل‌گیری داوری قطعی عمومی، با رسیدگی سریع و عادلانه، در داوری درست مردم را کمک کنیم.

منبع: کانال تلگرامی ویرایش ذهن