عصر ایران؛ ماهو شیروانی - در یک روز آفتابی در بهار سال 1851 لئون فوکو، فیزیکدان فرانسوی، یک قطعه سنگ وزین را به ریسمانی که از سقف پانتئون (بنایی مشهور در پاریس) آویزان بود، بست. او این آونگ بزرگ را به حرکت درآورد و چند ساعت بعد، معمایی در دنیای علم شکل گرفت.
در آن سالها هنوز دلایل محکمی دربارۀ چرخش زمین حول محور خودش در دست نبود. فوکو با تعجب زیاد مشاهده کرد که پلانِ نوسانِ آونگ – یعنی جهت رفت و برگشت آن – ثابت نیست.
پلانِ مذکور حول یک محور عمودی تغییر مکان میداد. یعنی هنگام شروع، جهت نوسان شرقی-غربی بود، اما چند ساعت بعد، این جهت شمالی-جنوبی شد. اما علت این تغییر جهت چه بود؟
اما سؤال اساسیتر این است که رویه (صفحه، پلانِ) نوسان آونگ نسبت به چه چیز ثابت است؟ زیرا در جهان همه چیز در حال جابجایی است و هیچ چیزی ثابت نیست. پس کجا میتوان یک نقطۀ ثابت پیدا کرد؟ زمین دور (حول) خورشید در (حال) گردش است و خورشید نیز در (حال) گردش به دور کهکشان راه شیری است و ... پس کجای این بالۀ جهانیِ خارقالعاده از حرکت باز میایستد؟
این پرسش بنیادینی است که از تجربۀ آونگ فوکو حاصل شده است. زیرا کهکشان راه شیری در (حال) حرکت به سوی (سمت) گروهی از کهکشانهای کنار (همسایه) (مجاور) خود است و آنها نیز به نوبۀ خود به سوی (طرف) اَبَرجرمی دورتر حرکت میکنند و این ابَرجرم نیز به سوی (جانب) ماهیتی که آن را «جاذب بزرگ» مینامند و در فاصلهای بسیار دور قرار دارد، در حال حرکت است.
نتیجهای که از آزمایش فوکو به دست آمد، اعجابآور است؛ چراکه رویۀ نوسانِ آونگِ آزمایشِ او، علاوه بر جرم خورشید و کهکشانهای مجاور، از اجرام سماویای تاثیر میگیرد که در فاصلهای باورنکردنی قرار دارند؛ فاصلهای که میتوان آن را "افق دورِ جهان هستی" نامید.
با توجه به اینکه کل جِرمِ قابل محاسبۀ جهان هستی در میلیاردها کهکشان بسیار دور قرار دارد، به نظر میرسد که رفتار آونگ فوکو توسط کل جهان هستی، و نه فقط توسط اجرام آسمانی نزدیک زمین، تنظیم میشد!
مطابق این نگرش، باید گفت اگر ما یک لیوان ساده را از روی میز برداریم، تمامی نیروهای موجود در جهان هستی را درگیر میکنیم. یعنی هر چیزی در کرۀ زمین با کل کیهان در ارتباط است و گویی هر شیء، فشرده یا چکیدۀ جهان هستی را در خود دارد.
از نظر برخی از دانشمندان، با تجربۀ آونگ فوکو باید بپذیریم که فعل و
انفعالات اسرارآمیزی بین تمامی اتمهای جهان هستی وجود دارد؛ فعل و
انفعالاتی که هیچ انرژی یا نیرویی را مبادله نکرده اما در عین حال کل جهان
هستی را در یک مجموعۀ واحد حفظ میکند.
تلار دو شاردن، فیلسوف فرانسویِ (1955-1881)، گفته است: «در هر ذره، هر اتم، هر مولکول، و هر جزئی از ماده، چیزی پنهان وجود دارد که آگاهی مطلق نسبت به ابدیت، و قدرت مطلق نسبت به بینهایت دارد.»
تلار دو شاردن
برخی از دانشمندان، بویژه فیزیکدانان و کیهانشناسانِ کوانتومگرا، معتقدند نوعی "آگاهی" در ارتباط بین اتمها وجود دارد.
آنچه تلار دو شاردن گفته، به نوعی دیگر پیشتر نیز از سوی ماکس پلانک مطرح شده بود. پلانک که بنیانگذار فیزیک کوانتوم بود، گفته بود: «به عنوان شخصی که تمام زندگیش را صرف مطالعه در روشنترین علوم و مطالعه ماهیت ماده کرد، نتایج تحقیقاتم را این گونه خلاصه میکنم: هیچ مادهای به معنای واقعی کلمه وجود ندارد، منشأ و حیات عالم مادی به لطف وجود نیرویی است که ذرات زیراتمی را کنار هم و به صورت مرتعش نگاه داشته که بواسطۀ آن، این منظومۀ خورشیدی کوچک که در ساختار اتم وجود دارد حفظ میشود و ما باید این را در نظر داشته باشیم که در ورای این نیرو یک وجود و روح هوشمند و آگاه حضور دارد، که این وجود، روح و شالودۀ تمام هستی است.»
نیرویی در کُنهِ (ژرفای درون) اتم؛ نیرویی که در ورای آن، نوعی آگاهی وجود دارد. تلار دو شاردن هم از "چیزی پنهان در ماده" سخن میگفت؛ چیزی که آگاهی مطلق و قدرت مطلق دارد.
هریس والکرِ فیزیکدان (2006-1935) نیز با اشاره به رای تلار دو شاردن نوشته است: «به نظر میرسد که رفتار ذرات بنیادی زیرِ (تحتِ) مدیریتِ یک نیروی سازماندهنده تنظیم میشود.»
هریس والکر
در واقع دست کم برخی از اهالی فیزیک کوانتوم معتقدند فیزیک کوانتوم به ما میآموزد که طبیعت مجموعهای تفکیکناپذیر است و همه چیز در آن در یک انسجام کلی قرار دارد؛ به این معنا که تمامی جهان هستی در تمامی مکانها و زمانها حضور دارد.
بر این اساس، مفهوم "فضا" به مثابه جداکنندۀ دو شیء، با فاصلۀ حتی زیاد، معنای چندانی ندارد. مثلا وقتی دو کتاب روی یک میز قرار دارند، ما نه فقط عادتاً بلکه منطقا آنها را جدا از یکدیگر میبینیم و میدانیم. اما یک فیزیکدان قائل به فیزیک کوانتوم، میگوید: از زمانی که دو شیءِ فیزیکی بر هم تاثیر میگذارند، دیگر تفکیکناپذیر میشوند.
مقولۀ "تفکیکناپذیری" از دهۀ 1920 با نخستین نظریههای کوانتوم مطرح شد. در آن زمان، چنین نظریاتی غوغای زیادی حتی در میان (بین) بزرگترین فیزیکدانان برپا کرد و حتی داد اینشتین را هم در آورد. اینشتین در سال 1935 با انتشار مقالهای تلاش کرد ثابت کند نظریۀ کوانتوم دچار نقصان است.
او به همراه دو تن از همکارانش، پودولسکی و روزن، آزمایشی تصوری را پیشنهاد کردند که به آزمایش "ای.پی.آر" معروف شد. ای.پی.آر مخفف اینشتین-پودولسکی-روزن بود. اما این آزمایش چه بود؟
دو الکترون الف و ب را در نظر بگیرید که آنها را به طرف یکدیگر پرتاب میکنیم و منتظر میمانیم که یکی از دیگری آن قدر دور شود که نتواند دیگر اثری بر آن بگذارد. از این پس میتوان با اندازهگیریهایی روی الکترون الف، به نتایجی در مورد الکترون ب نیز رسید؛ اما هیچ کس نمیتواند ادعا کند که فرضا با اندازهگیری سرعت الکترون الف، سرعت الکترون ب را تحت تاثیر قرار دادهایم.
اینشتین گفت ما نمیتوانیم جهت الکترون الف را قبل از اینکه توسط یک "وسیلۀ محاسبه" اندازهگیری شود، دریابیم. دلیل او این بود که بر اساس نظریۀ کوانتوم، واقعیت هر پدیده وابسته به "عمل مشاهده" است.
مطابق نظر نیلز بور و شاگردش هایزنبرگ، هر نوع شیوه اندازهگیری بر رفتار الکترونها اثر خواهد گذاشت. یعنی اگر به روی الکترون نور بتابانیم، می توانیم آن را ببینیم ولی همان نور موجب انحراف الکترون از مسیرش میشود و بر سرعت و مکان آن اثر میگذارد. بور توضیح داده بود که «هر مشاهدهای دربارۀ رفتار الکترون در اتم با تغییری در حالت اتم همراه خواهد بود.» اما اگر هیچ اقدامی برای اندازهگیری الکترون نکنیم، به هیچ وجه نمیتوانیم آن را ببینیم و هیچ چیز درباره آن درنمییابیم.
چکیدۀ نقد اینشتین در واقع این چند جمله است:
اینشتین میگفت چنین چیزی محال و ادعای امکان آن باطل است. بنابراین او معتقد بود که نظریۀ مکانیک کوانتوم یک نظریۀ ناقص است و دانشمندانی که آن را در آزمایشهای خود اعمال میکنند، به بیراهه میروند.
به نظر اینشتین، دو ذرۀ یاد شده، ماهیتی کاملا مجزا از یکدیگر داشته و دو عنصر از یک واقعیت در فضا هستند و بر یکدیگر نیز نمیتوانند اثر بگذارند.
اما طرفداران فیزیک کوانتوم، اینشتین را آدمی عقبمانده میدانستند که «قبل از طوفان نوح به دنیا آمده است.»
فیزیک کوانتوم دقیقا عکس مدعای اینشتین را تایید میکند. یعنی میگوید آن دو ذره که ظاهرا در فضا از یکدیگر جدا هستند، در واقع یک سیستم واحد را در فیزیک تشکیل میدهند.
در سال 1982 فیزیکدان فرانسوی، الن اَسپه، برای همیشه خط بطلانی بر نظریۀ اینشتین در این حوزه کشید. او گفت: بین فوتونهای نور یک ارتباط توصیفناپذیر، هنگامی که در جهات متضاد از یکدیگر دور میشوند، وجود دارد. به این معنا که هر بار ما قطب مغناطیسی یکی را (از طریق فیلتر) تغییر بدهیم، فوتون دیگر در آن واحد "متوجه" شده و قطب مغناطیسی خویش را تغییر میدهد.
اَلَن اَسپِه
فیزیکدانان که از این آزمایش شگفتزده شده بودند، دو تفسیر از آن ارائه کردند: اول آنکه فوتون الف از طریق علامتی که سرعتی بیش از سرعت نور دارد، به فوتون ب "اطلاعات" منتقل میکند.
این تفسیر در ابتدا طرفدارانی پیدا کرد ولی امروزه اکثر فیزیکدانان آن را مردود میدانند. فیزیکدانان بیشتر تفسیر نیلز بور را پذیرا هستند؛ تفسیری که بور آن را "تفکیکناپذیری عمل کوانتوم" یا "تجربۀ کوانتوم" نام نهاده است.
بر اساس این تفسیر دوم، باید پذیرفت که دو فوتون یادشده حتی اگر میلیاردها کیلومتر از یکدیگر فاصله داشته باشند، یک مجموعۀ واحد را تشکیل میدهند؛ به این معنا که بین آنها نوعی کنش اسرارآمیز وجود دارد که پیوسته آنان را در ارتباطِ دائم با یکدیگر قرار میدهد. تقریبا مثل اینکه اگر دست چپ ما در معرض آتش قرار گیرد، دست راستمان نیز دقیقا و فیالفور همان واکنشِ کشیدنِ دست چپ را بروز دهد.
ژان گیتون (1999-1901)، فیلسوف مسیحیِ فرانسوی، در تایید این نگرش کوانتومی، خاطرهای از لویی دو بُروگلی (1987-1892) فیزیکدان فرانسوی نقل کرده و گفته است: « ما {یعنی خودش و دو بروگلی} در مقابل بنای پانتئون بودیم. او به من گفت: فیزیک و متافیزیک، عملکردها و ایدهها، ماده و آگاهی در واقع یک چیز بیشتر نیستند، و برای اینکه ایدهاش را روشنتر بیان کند تصویری را برایم ترسیم کرد که همیشه در خاطرم باقی مانده است: تصویر گرداب در یک رودخانه، که از فاصلهای مشخص آبِ آشفتۀ آن کاملا از آبهای آرام اطراف قابل تشخیص است. در نگاه نخست این دو بهمثابه دو "ماهیتِ" جدا دیده میشوند، اما با نزدیکتر شدن، تفکیک آبِ رودخانه از گرداب عملاً ناممکن میشود. بنابراین آنالیز کردنِ آنها به صورت اجزاء جداگانه بیمعنا خواهد بود؛ چراکه گرداب جزئی از کل رودخانه محسوب میشود.»
ژان گیتون
اینکه برخی از فیزیکدانان معتقدند جزء و کل با هم یک مجموعه را تشکیل میدهند، یکی از دلایلش نمونۀ عجیب هولوگرام است. افرادی که تصاویر هولوگرافیک (یعنی تصاویری که از طریق گذراندن اشعۀ لیزر از پشت یک عکس برای بزرگ کردن آن بر روی سطحی دیگر به دست میآید) را دیدهاند، این تصور را داشتهاند که یک تصویر واقعی و سهبعدی را تماشا میکنند.
حتی میتوان دور تصویر هولوگرافیک چرخید و باز هم تصویر را در سه بُعد و مانند یک شیء واقعی مشاهده کرد. فقط زمانی که دست خود را از تصویر عبور میدهید متوجه غیرواقعی بودن آن میشوید.
تصویر هولوگرافیک یک ویژگی خارقالعادۀ دیگر نیز دارد. تصور کنید که عکسی از برج ایفل دارید و نگاتیو آن را به دو نیم پاره میکنید. طبیعتا هنگام ظاهر کردن نیمی از آن، نصفِ عکس را خواهید داشت؛ در حالی که تصویر هولوگرافیک چنین نیست. یعنی حتی اگر تصویر را پاره کنید و این کار را بارها تکرار کنید و فقط تکۀ کوچکی از تصویر باقی بماند، تصویر هولوگرافیک کامل ظاهر میشود.
هولوگرام برج ایفل
این پدیده در عین شگفتی نشانگر این است که همیشه رابطۀ یکطرفه بین اجزاء وجود ندارد. یعنی همۀ تصویر به گونهای روی اجزاء ثبت شده است که هر جزء بازتابدهندۀ کل تصویر باشد. دیوید بوهم (1992-1917)، فیزیکدان انگلیسی، معتقد بود هولوگرام شباهتی عجیب با نظم عمومی و تفکیکناپذیر جهان هستی دارد.
دیوید بوهم
اما چه اتفاقی در پدیدۀ هولوگرافیک میافتد که هر جزء بازتابدهندۀ کل تصویر است؟ بر اساس گفتۀ بوهم، این دقیقا بازتابِ لحظهای، و فریز شده از همان پدیدهای است که در مقیاسی بسیار عظیمتر در هر جزء از جهان هستی، از اتم گرفته تا ستارگان، و از ستارگان تا کهکشانها، اتفاق میافتد.
برخی از فیلسوفان و فیزیکدانان خداباور به این نکته اشاره کردهاند که در متون دینی آمده است که خداوند انسان را بر صورت خویش آفرید؛ و همین آموزه را آموزهای هولوگرافیک دانستهاند. یعنی معتقدند انسان کپی برابر اصل خداوند است؛ و همان طور که در تصویر هولوگرافیک همۀ اجزاء انعکاسدهندۀ کل هستند، انسان نیز تصویری از کل "جهان متعالی" است. خداگونگی انسان، آموزهای است که در عرفان هم مفصلا به آن پرداخته شده است.
لویی دو بروگلی معتقد بود ماده نوعی موج نیز هست. پس مادۀ تشکیلدهندۀ اشیاء، ترکیبی از ماهیت موجیشکل و انرژی است. بنابراین تصویری که از این راه (طریق) به دست میآید، چیزی شبیه هولوگرام بوده و از ماده و انرژیای تشکیل یافته که در حال انتشار در همۀ جهان هستی است.
لویی دو بروگلی
هر منطقه از فضا، هر چقدر هم که کوچک باشد، مثل فوتون از مجموعهای از امواج تشکیل شده، مانند سطح تصویر هولوگرافیک، شامل بازتاب کل مجموعه است. به عبارتی هر آنچه روی کرۀ خاکی کوچک ما اتفاق میافتد، بازتابی از سلسلهمراتب آن ساختاری است که در کل جهان هستی وجود دارد.
در این صورت ما با جهانی هولوگرافیک و بینهایت روبروییم (مواجهایم) که هر منطقۀ آن در عین اینکه مستقل است، همۀ اجزاء را نیز در خود مستتر کرده است. اگر چنین باشد، ما در مقابل تصویری از کمال متعالی در فضا و زمان قرار میگیریم. مطابق این تصویر، جهان هستی انتهاناپذیر است و انتظامی مافوق تصور دارد و در آن همه چیز بازتابدهندۀ همه چیز است.
در این جاست که به یکی از مهمترین یافتههای نظریۀ کوانتوم پی میبریم؛ ولو که هضم برخی از نکات این نظریه برای ما دشوار باشد. در قرون وسطی نیز وقتی که ایدۀ کروی بودن زمین (در برابر ایدۀ مسطح بودن زمین) مطرح شد، هضم آن برای مردم دشوار بود.
در واقع مطابق فیزیک کوانتوم، یا دست کم تفسیری از آن، فنجانی که روی میز صبحانۀ ما قرار دارد، خود میز، لباسهایی که بر تن داریم، تابلویی که بر دیوار خانه است، و خود ما که به عنوان اشیاء مجزا تصور میشویم، همۀ کل جهان هستی را در خود پنهان داریم. و این یعنی: ما بینهایت را در دستانِ خویش داریم.
این نگاه کوانتومی، نوعی وحدت وجود را تداعی میکند. اگر فیزیک کلاسیک چندان به سود ایدۀ خداباوری تمام نشد، بسیاری از خداباوران امیدوارند فیزیک کوانتوم به سود خداباوری عمل کند. بویژه اینکه آنچه در "کتب آسمانی" آمده، چندان عجیبتر از یافتهها و نظریات موجود در فیزیک کوانتوم نیست.
البته جنس این اعجاب و روش دستیابی به یافتههای فیزیک کوانتوم، متفاوت از آموزههای دینی است؛ اما در مجموع به نظر میرسد دانشمندان و فیلسوفان خداباور و حتی دینداران به فیزیک کوانتوم بیش از فیزیک کلاسیک برای معقول نشان دادن برخی از باورهای بنیادی خویش امیدوارند.
در مطلب بالا نوشتار کمی بازنویسی و بهسازی (اصلاح) به سوی "فارسی نویسی" شد، برپایه نگاهی که در مطلب زیر گفته شده است:
- می توانیم فارسی تر (پارسی تر) بنویسیم و بگوییم!
عصر ایران؛ ماهو شیروانی - در جهان کنونی، ادعاها و گزارههای زیادی در رسانهها، کتابها، سخنرانیها و ... دربارۀ موضوعات گوناگون مطرح میشوند که ظاهرا قرار است آگاهی مردم را دربارۀ این موضوعات بیشتر کنند ولی در حقیقت کارکردی جز گمراهی مردم و به خطا افکندن مردم ندارند. دانشمندان چنین گزارهها و مدعیاتی را "ضد دانش" نام نهادهاند.
ضد دانش معمولا در گفتار یا نوشتاری به افکار عمومی عرضه میشود که ظاهرا متخصصانه است ولی در واقع چیزی جز تراکم نادانی و طرح مدعیات بدون دلیل و شاهد و مدرک نیست.
منظور از دانش در این بحث البته نه Knowledge بلکه Science یا علم است. در جهان جدید مراد از علم همین "علم تجربی جدید" است. علم تجربیِ طبیعی یا انسانی.
شیمی و فیزیک و زیستشناسی مصداق علوم تجربی طبیعیاند و جامعهشناسی و روانشناسی و علم سیاست نیز مصداق علوم تجربی انسانی یا اجتماعی.
ضد دانش آموزهای است که علم تجربی آن را رد میکند. چه علمی از علوم تجربی طبیعی، چه علمی از علوم تجربی اجتماعی یا انسانی.
کارل پوپر، فیلسوف علم برجسته در قرن بیستم، بر این رأی بود که نظریهها هنگامی به علم تبدیل میشوند که از تلاشهای ما برای ابطالشان جان سالم به در ببرند.
مطابق نگرش پوپر، درستیِ یک نظریه را نمیتوان از طریق مشاهده استنباط کرد اما میتوان از طریق مشاهدۀ فکتهای مخالف آن یا با نشان دادن اینکه هیچ فکتی برای حمایت از آن وجود ندارد، آن را ابطال کرد.
در قرن بیست و یکم در اثر فراگیر شدن استفاده از اینترنت، شارلاتانها یا شبه دیوانگان زیادی توانستهاند دروغها یا "جفنگیات" خود را به عنوان دانش به خورد مردم دهند.
هری فرانکفورت، فیلسوف دانشگاه پرینستون، مقالهای دارد به نام "پیرامون جفنگیات". او در این مقاله به این نکته میپردازد که بسیاری از مروجان ضد دانش، دروغگو نیستند؛ به این معنا که دروغ نمیگویند بلکه جفنگ میگویند. او در مقالۀ مذکور نوشته است: «غیرممکن است کسی دروغ بگوید در حالی که از حقیقت مطلع نیست.»
بنابراین ضد دانش فقط از سوی شارلاتانها یا حقهبازان ترویج نمیشود بلکه از سوی جفنگگویان یا شبه دیوانگان نیز مطرح میشود.
مروجان توطئهاندیشی، قطعا جزو تولیدکنندگان ضد دانش در حوزههای
گوناگون حیات بشریاند. در 11 سپتامبر 2001 برجهای دوقلوی مرکز تجارت
جهانی در نیویورک با حملۀ تروریستی گروه القاعده فرو ریختند و تصاویرش
بارها و بارها منتشر شده است، اما برخی از توطئهاندیشان مدعیاند آن
تصاویر اصالت نداشته و اصلا برجی در روز 11 سپتامبر در نیویورک فرو نریخته
است!
این مدعا به راحتی قابل ابطال است و ابطال هم شده است ولی عدهای در جهان همچنان آن را قبول دارند. اما چرا؟ چون ضد دانش حاوی گزارهها و مدعیات عجیبی است که مرز بین واقعیت و خیال را از بین میبرند و برخی افراد زیستن در چنین جهانی را ترجیح میدهند.
و یا با یک درجه تخفیف، برخی از توطئهاندیشان مدعیاند دولت جرج دبلیو بوش در حملۀ انتحاری به برجهای دوقلوی نیویورک نقش داشته است. اگر مدعای قبلی از طریق نشان دادن "فکتهای مخالف" ابطال میشد، برای این مدعا هیچ "فکت مویدی" وجود ندارد.
کاهش شدید "استانداردهای اثبات حقیقت" یکی ازعلل رشد ضد دانش در افکار عمومی است. ضد دانش در بسیاری از موارد چیزی نیست جز مشتی "اطلاعات مشکوک" که بخش اعظم آنها را افراد سادهلوحی که فاقد "تفکر انتقادی"اند، میپذیرند.
مثلا دربارۀ کرونا، انبوهی از مدعیات و اطلاعات مشکوک در سه سال گذشته مطرح و منتشر شدند که افراد زودباوری که ادعاهای گوناگون را با تیغ "تفکر انتقادی" جراحی نمیکنند، آنها را پذیرفتند.
در دی ماه 1398 که کرونا در چین فراگیر شده بود، دولت چین مدعی شد که ارتش آمریکا عامل نشر این ویروس در چین بوده است. طبیعتا بسیاری از دوستداران چین هم این مدعا را پذیرفتند و به دولت و ارتش آمریکا بد و بیراه گفتند.
اما در سال 1399 که وضع چین در برابر ویروس کرونا بهتر شده بود (به دلیل قرنطینۀ سختگیرانه در این کشور) و کرونا دامنگیر ایالات گوناگون آمریکا شد و تلفات زیادی در این کشور به بار آورد، دونالد ترامپ مدعی شد این ویروس از آزمایشگاهی در چین به بیرون درز کرده و دولت چین عمدی در این کار داشته و با این اقدامش در صدد ضربه زدن به اقتصاد دائما رو به رشد ایالات متحدۀ آمریکا بوده است.
هر دوی این مدعیات، چه حرف چینیها چه حرف ترامپ، به شدت مشکوک بودند و
فقط از سوی کسانی پذیرفته شدند که برای "استانداردهای اثبات حقیقت" (یا دست
کم "تایید حقیقت") تره هم خرد نمیکردند.
در واقع حزب کمونیست چین و دونالد ترامپ، در مواجهه با بحران کرونا دست به دامن تولید "ضد دانش" شدند تا بتوانند دشمن خارجی را علت بحران موجود قلمداد کرده و از خودشان رفع مسئولیت کنند. در این زمینه البته ادعاهای مکرر ترامپ رسواتر از ادعای چینیها بود.
شاخۀ دیگری از ضد دانش، "طب جایگزین" نام دارد. رسانههای پرمشتری اما نامعتبری (به لحاظ حرفهای) از تجارت ناشی از "طب جایگزین" در سراسر دنیا، بویژه در کشورهای مرفه یا نسبتا مرفه، سود میبرند.
کارشناسان تغذیۀ فاقد صلاحیت علمی، ادعاهایی دربارۀ ویتامینهای مکمل و "ابرغذاها" دارند که هیچ دانشمندی آنها را تایید نمیکند ولی این مکملهای غذایی به ضرب و زور تبلیغات رسانههای زرد به حلق مردم ریخته میشود و جیب دست اندر کاران "طب جایگزین" را پر میکنند.
"داروهای جایگزین" و "غذاهای معجزهآسا" به عنوان داروها و غذاهای ضد سرطان (یا سایر بیماریها) فروخته میشوند و بدتر از همه اینکه، نوعی "سلامتهراسی" را ترویج میکنند.
برخی از محققان دریافتهاند که در بریتانیا طی سالهای اخیر شکل عجیبی از "سلامتهراسی" رشد کرده است که مبتنی است بر ارائۀ اطلاعات کذب به مردم، در خصوص بیماری اوتیسم.
در نتیجۀ این وضع، هزاران پدر و مادر از زدن واکسنهای سه گانه (ثلاث) (اوریون، سرخک، فلج) به فرزندان خود امتناع کردهاند تا فرزندانشان دچار اوتیسم نشوند. بیاعتمادی به "طب متعارف" در لایههایی از جامعۀ بریتانیا در دهۀ اخیر، موجب افزایش خطر اپیدمی سرخک در این کشور شد.
وقتی "طب متعارف" به عنوان دانش واقعی طرد میشود، افراد سادهلوح به ناچار به "طب جایگزین" روی میآورند. در طب جایگزین راه حلهایی قلابی برای نزدن واکسنهای سه گانه، واکسنهایی که به دروغ زمینهساز اوتیسم معرفی شدهاند، مطرح میشوند. این راه حلهای جایگزین چیزی نیستند جز خرید مشتی داروی بیمصرف.
در واقع برای اینکه داروهای بیمصرف (و نه لزوما زیانبار) طب جایگزین فروخته شوند، ابتدا باید مردم را با ترویج اطلاعات مشکوک یا غلط، از مراجعه به طب متعارف بازداشت.
طب متعارف و طب جایگزین در ذهن برخی از مردم، هر دو در دایرۀ علم پزشکی جا میگیرند؛ با این تفاوت که طب جایگزین مصداق "آخرین دستاوردهای علم پزشکی" قلمداد میشود و جمع قابل توجهی از مردم را به سمت خود جلب میکند.
اما چرا طب جایگزین چنین توفیقی بدست میآورد؟ برای اینکه بسیاری از مردم (ولو که اکثر مردم نباشند) چندان متکی به "عقل سلیم" نیستند و امر نوی جذاب را به امر تکراری ترجیح میدهند و طب متعارف در قیاس با طب جایگزین چنگی به دلشان نمیزند.
در واقع این افراد فکر میکنند که چون ما در جهان مدرن زندگی میکنیم، نوگرایی همواره به کهنهگرایی ترجیح دارد؛ و به همین دلیل در پزشکی نیز بدون نظر متخصصان واقعی، نوگرایی پیشه میکنند!
مشکل دیگر، البته ناتوانی در تشخیص متخصص واقعی از متخصص قلابی است. تا نهادهای قانونی و مسئول در این زمینه مداخله کنند و فریبخوردگان تولیدات ضد دانش در عرصۀ پزشکی را از دام شارلاتانهای سودجو برهانند، معمولا عدهای به گونه های گوناگون قربانی میشوند.
ضد دانش در حوزۀ پزشکی، در کشورهای توسعهنیافته خسارت بیشتری به بار میآورد. در سال 2009 رهبران اسلامی در نیجریه فتوایی صادر کردند مبنی بر اینکه واکسن فلج اطفال توطئۀ آمریکا برای ابتر کردن مسلمانان است. فلج دوباره به نیجریه بازگشت و زائران آن را به مکه و یمن بردند.
در ژانویه 2007 والدین 24000 کودک در پاکستان به پزشکان اجازه ندادند که کودکانشان را واکسینه کنند. آنها آموزههای ضد علمی روحانیان پاکستانی را باور کرده بودند و احساس میکردند دستهای پشت پرده در صدد برآمدهاند که با این واکسنها کلاه بزرگی بر سر آنها بگذارند!
تئوری توطئه، ایدهای غربی است. یعنی توطئهاندیشی در غرب پدید آمده است
و به قول داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی، "توطئه" شکلِ سکولارِ "تقدیر"
است. اما توطئهاندیشی، نسخههای اسلامی هم دارد که مبدعان و مروجان آن
روحانیان غربستیزی هستند که اساسا آگاهی کمی هم دارند.
ماجرای واکسن فلج اطفال (و اوریون و سرخک) در نیجریه و پاکستان، ناشی از باور به خرافات قرون وسطایی نبود. مردم پاکستان و نیجریه واکسنهای زندگیبخش را به این دلیل که طب مدرن را رد میکنند، پس نزدند؛ بلکه آنها به نسخههای اسلامی تئوری توطئه باور داشتند؛ نسخههایی که توسط روحانیان پاکستانی و نیجریهای صادر شده بود.
اصولا در کشورهای جهان سوم، ضد دانش مبتنی است بر نوعی دشمنی دیرینه
با نخبگان سیاسی و علمی و روشنفکران، که اکثرا در غرب تحصیل کردهاند یا
غربگرا هستند. به همین دلیل ضد دانش در این کشورها اندیشههای ضد آمریکایی و
ضد غربی را ترویج میکند. این وضع در کشورهای اسلامی شدیدتر از سایر
کشورهای جهان سوم است.
اما فراتر از کشورهای اسلامی، در سال 2003 یکی از ارشدترین کاردینالهای واتیکان به نام آلفونزو لوپز تروجیلو در پیامی اعلام کرد که ویروس ایدز به راحتی از کاندومهای لاتکسی عبور میکند.
چنین ادعایی ظاهرا علمی است و آموزههای کلیسای کاتولیک در خصوص غیراخلاقی بودن استفاده از کاندوم را تقویت میکند ولی نهایتا ادعایی مرگآور است؛ چراکه مردان و زنان مبتلا به ایدز را دعوت میکند که با همسرانشان روابط جنسی محافظت نشده داشته باشند.
و یا رهبر کلیسای کاتولیک در موزامبیک در همین قرن بیستویکم مدعی شد کاندومهای ساخت اروپا به ویروس ایدز آلوده است و برخی از داروهای ضد ویروس، که به آفریقا ارسال میشوند، برای "از بین بردن مردم آفریقا" تهیه شدهاند.
این مدعیات نه فقط ذاتا ضد دانش بودند، بلکه مرجع صادر کنندۀ آنها نیز نهادی غیرعلمی بود. چنین مدعیاتی از سوی نهادهای علمی ذیصلاح و ذیربط مطرح نمیشود اما مردمی که سواد و آگاهی کمتری دارند، به دلیل اعتمادشان به یک مقام ارشد کلیسای کاتولیک، چنین مدعیاتی را میپذیرند و خواستار ارائۀ شواهد و مدارک نمیشوند.
در واقع همان کاهش "استانداردهای اثبات حقیقت" در این جا نیز معضلی است که با تولید ضد دانش بهمثابه "آگاهی کاذب" این و آن را به کام مرگ یا مصیبت میکشاند.
ضد دانش گاهی محصول دروغگویی است ولی معمولا اطلاعات کاذب و بهاصطلاح جفنگیاتی است برآمده از توطئهاندیشی، سودجویی نامشروع و یا میل به خودنمایی و جلب توجه در محافل خانوادگی و مجامع عمومی.
کسانی که در کار تولید ضد دانشاند، فرضی اساسی در کارشان نهفته است و
آن اینکه، عدهای اندکشمار در جهان وجود دارند که از "حقایق" باخبرند ولی
این حقایق را از مردم مخفی کردهاند؛ بنابراین ما باید حقیقت را به اطلاع
مردم برسانیم.
همین که اطلاعاتی با کوبیدن بر طبل "افشاگری" مطرح میشود، انگار علتی میشود که برخی افراد زودباور دربارۀ صحت و سقم این اطلاعات چندان فکر نکنند و ادعای "افشاگری" را دال بر صحت "اطلاعات" ارائه شده از سوی گوینده نیز بدانند.
مثلا در ژوئن 2007 یک سایت توطئهاندیش به نام "در جستوجوی حقیقت" این دو ادعا را مطرح کرد: « ایدز کشتار جمعیِ ساختۀ دست پنتاگون است» و «یک بازیگر از 1975 تا 1978 نقش پاپ پل ششم را بازی میکرد.»
از این دو ادعا، ادعای نخست قابلیت بیشتری برای فریب افکار عمومی دارد؛ چراکه ادعای بزرگتری است و معطوف به یک اقدام مخوف و جنایتکارانه است، ضمنا سرشتی هالیوودی نیز دارد.
بنابراین به نظر میرسد که ضد دانش تا حدی نیز میل به خواندن قصهای با جذابیت ویژه و سرگرم شدنِ توام با هیجان را در مخاطب ارضا میکند. اگرچه رمانها یا فیلمهای جنایی و پلیسی جذاب بسیاری منتشر و تولید میشوند، ولی همۀ مردم حوصلۀ رمان خواندن و فیلم دیدن ندارند. اگر هم حوصله داشته باشند، میدانند که نهایتا دارند یک کتاب میخوانند یا یک فیلم میبینند.
اما ضد دانش مدعی بیان حقیقت است. یعنی وقتی کسی میگوید ایدز ساختۀ پنتاگون است، مدعی است که واقعیتی مخفی شده را به اطلاع مردم میرساند. ضمنا این حقیقت جذاب را در چند جمله یا نهایتا در یک مقاله یا سخنرانی بیان میکند و شنیدن یا خواندن حرفهای او زمان چندانی نمیبرد.
او در واقع قصهای جذاب و کوتاه و تکاندهنده برای مخاطبانش تعریف میکند و انگار در ازای لذتی که به آنها بخشیده، از ارائۀ دلایل محکم و متقنی که از بوتۀ نقد کارشناسان به سلامت برون آید، معاف میشود.
جهان واقعی پس از مدتی به دلایل گوناگون ممکن است جذابیت چندانی برای بسیاری از مردم نداشته باشد؛ بنابراین ضد دانش میتواند این "جذابیت از دست رفته" را با ارائۀ داستانهای غالبا علمی و سیاسی و تاریخی برای مردم "ملول از واقعیت" احیاء کند.
به همین دلیل ما در کنار دانش راستین، که اگر خطایی هم در کارش باشد،
"خطای روشمند" است، با "دانش جعلی" مواجه میشویم که در عصر اینترنت و
کسبوکارهای شخصی، سریعا تکثیر میشود و افکار عمومی را آلوده میکند.
ساختن انبوه ویدئوهای سرشار از اطلاعات غلط یا به شدت مشکوک و انتشار آنها از طریق یوتیوب، گاه کسبوکاری پردرآمد است که دانش جعلی یا همان ضد دانش را رواج میدهد.
اطلاعات گمراه کننده با تکیه بر اصل "آزادی بیان" منتشر میشوند و تا کسی آدمی با اهمیت دونالد ترامپ نشده باشد، مدیران رسانههای اینترنتی به راحتی مانع انتشار اطلاعات گمراه کننده از سوی او نمیشوند.
با این حال ضد دانش همچنین محصول نوعی فقر فکری یا کوتهفکری است. مدعیات نادرستِ یک کوتهفکر را به راحتی میتوان نقد کرد و پنبهشان را زد. این کار فینفسه دشوار نیست؛ اگرچه زمانبر و وقتگیر است و حوصله میخواهد.
صرف وقت و حوصله در نقد گزارهها و مدعیاتی که مصداق ضد دانشاند و مایۀ گمراهی و خطااندیشی مردم میشوند، کاری است که یکایک دوستداران دانش و حقیقت در عصر فراگیری اینترنت، ناگزیر از انجام آنند.
در آینده دربارۀ وجوه و ابعاد دیگری از پدیدۀ فراگیر و روزافزون "ضد دانش" خواهیم نوشت.
رئیس ستاد اقامه نماز گفت: حفظ قرآن مستحب اما تدبر در آن واجب است.
به گزارش ایسنا؛ حجتالاسلام محسن قرائتی، عصر امروز (۱۸ آذرماه) در همایش روحانیون که در حسینیه اعظم زنجان برگزار شد، اظهار کرد: تدبر در قرآن واجب و حفظ قرآن مستحب است. در شب قدر میگوییم «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» در حالی که در این شب همه مساجد، مراسم عزاداری، سخنرانی و دعای جوشن کبیر دارند اما خبری از تفسیر قرآن نیست.
وی با اشاره به اینکه ما قرآن را علم نمیدانیم بلکه آن را فقط کتابی مقدس قلمداد میکنیم، ابراز کرد: امام صادق (ع) میفرماید: اگر طالب علم هستید، به قرآن مراجعه کنید؛ در حالیکه ما به سادگی از روی آیات قرآن رد میشویم. اگر فقط به آیهای مثل «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» توجه کنیم از چندین بعد میتوانیم آن را بررسی و موشکافی کنیم.
این مفسر قرآن به بهرهگیری از این کتاب الهی در همه ابعاد زندگی روزمره، فعالیتهای علمی و سخنرانیها تأکید کرد و افزود: قرآن ۱۰۰ درصد وحی از طرف خداوند بوده و همه آیات آن حقیقت است. در حالی که پژوهشهای انسانها خطا دارد یا اینکه گفتن تاریخ نمیتواند ۱۰۰ درصد درست باشد؛ چراکه در تاریخ روز دروغ وجود دارد چه برسد به تاریخ گذشتگان، در حالی که قرآن مملو از تاریخهای سالم است.
رئیس ستاد اقامه نماز با اشاره به اینکه یکبار در محضر مقام معظم رهبری عرضه داشتم که ۳۵ روضه را از متون قرآن بیرون کشیدهایم، تصریح کرد: در داستان حضرت موسی میخوانیم که به فرعون گفتند یک زن فرزندی به دنیا میآورد که حکومت تو را زیر و رو خواهد کرد و او دستور داد هر زنی که پسری به دنیا آورد، فرزند او را بکشند. خداوند با چهار قلاب حضرت موسی که نوزاد یک روزه بود را از مادر جدا کرد و جان او را نجات داد.
وی ادامه داد: قلاب اول این بود که خداوند میفرماید: ما وحی کردیم؛ یعنی وصل به غیب شد. قلاب دوم این است که خداوند فرمود: ما قلب مادر را خودمان نگه میداریم. مورد سوم این بود که گفته شد کودک را در آب بینداز ما او را برمیگردانیم و چهارمین مورد خداوند فرمود: او را پیغمبرش میکنیم. در این مقایسه باید دید حضرت علیاصغر را چطور در روز عاشورا گرفتند، در حالی که او طفلی ۶ ماهه بود و با مادر انس و الفت بیشتری داشت. علیاصغر در خون دست و پا میزد در حالی که حضرت موسی در آب بود.
حجتالاسلام قرائتی با تأکید بر اینکه بدنه سخنرانیها باید برگرفته از قرآن باشد، یادآور شد: انسان هر لحظه که قرآن میخواند به ابعاد جدیدتری از آن پی میبرد. همانطور که در این کتاب الهی بیان شده که نشانههایی در آسمان است که انسان از روی آن عبور یا مرور میکند.
این مدرس حوزه به شرایط اصلاح و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر اشاره کرد و گفت: در این امر سن و آمار شرط نیست و ابتدا باید از نزدیکان و فامیل آغاز شود و بعد هموطن و همه مردم را در بربگیرد. همچنین باید لحن عاطفی باشد و از وجدان فرد کمک بگیرد و لحن آمرانه نداشته باشد. هر نزاعی در جامعه پیدا شد اصلاح آن در قرآن و مبانی آن نهفته است.
رئیس ستاد اقامه نماز با بیان اینکه پیشنمازی شغل نیست و روحانی باید قرآن و حدیث برای مردم بگوید، تصریح کرد: ارزش ما به تکرار ذکر است. از اینرو باید مسائلی برای مردم تبیین شود که دانستن آن برای مردم ضروری است. از قرآن باید قانون استخراج شود. قرآن در همه ابعاد زندگی آیه دارد در حالی که ما به سراغ آن نرفتیم و آن را مهجور گذاشتهایم.