به گزارش رجانیوز
ایشان در این بحث بیان می کنند همراهی با وجود مقدس نبی اکرم صلی الله
علیه و آله و سلم و اهل بیت مطهرشان به معنای همراهی در آن برنامه و طرحی
است که برای اداره عالم دارند. قرآن این نزاع حق و باطل را به صورت کلی در
تصویرهای متفاوتی بیان فرموده از جمله نزاع و درگیری بین نور و ظلمت، شجره
طیبه و شجره خبیثه و عالم دنیا و آخرت می باشد. نتیجه سیر با نبی اکرم خروج
از ظلمت و ورود به وادی نور است و نتیجه سیر با اولیاء طاغوت، خروج از نور
و سیر در ظلمات است. موضوع درگیری پرستش خدای متعال یا نفس و شیطان و دنیا
است. امتحانات سخت الهی در تواضع و خشوع و سجده در مقابل مقام خلافت اللهی
نبی اکرم و اهل بیت ایشان است که در قالب سجده بر حضرت آدم ظاهر شد. نزاع
بر سر عبادت و پرستش خدای متعال و پرستش دنیاست و این نزاع در تبعیت از نبی
اکرم و پذیرش خلافت او و یا انکار این خلافت محقق می شود...
ترسیم فضای کلی درگیری حق و باطل در قرآن
بسم
الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و اصلی و اسلم علی خاتم انبیائه
و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنه علی اعدائهم اجمعین. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِین»(توبه/119)،
همراهی با وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت
مطهرشان در این آیه شریفه شاید به معنای همراهی در آن برنامه و طرحی است که
برای اداره عالم دارند و به ما دستور داده شده همراه با آنها و در آن طرح
حرکت بکنیم. در مقابل این طرحی وبرنامه ای که وجود مقدس نبی اکرم برای
اداره عالم دارند، برنامه دستگاه شیطان و شیاطین انس و جن است و بین وجود
مقدس نبی اکرم و جبهه مقابل یک صف بندی وجود دارد.
این
طرحی که حضرت برای اداره عالم دارند ناظر به درگیری هم هست؛ یعنی اینطور
نیست که با صرف نظر از وضعیتی که عالم دارد یک طرحی بدهند، در حالی که
شیاطین و قوای شیطانی در عالم کار می کنند؛ بلکه با توجه به این قوای
شیطانی و جبهه شرک و کفر و نفاق شیاطین انس و جن که در عالم مشغول به کار
هستند، حضرت یک برنامه برای ادامه عالم و عبور دادن انسان و سیر در مراحلی
که در نظر گرفته شده طرح کردند.
این
طرح ناظر به همه عرصه های حیات انسان است و نه فقط عالم دنیا و حس و عقل و
حتی قلب بلکه تمام قوای وجودی انسان را تدبیر می کند بلکه ناظر به عوالم
موازی و متوالی که پی در پی دنیا و برزخ و قیامت شکل می گیرند هم می باشد و
یکی از خصوصیاتش این است که این طرح ناظر به این میدان درگیری است؛ یعنی
یک درگیری در عالم وجود دارد که حضرت با توجه به این میدان درگیری یک طرحی
را برای اداره عالم دارند. قرآن گاهی یک تصویر کلی از این دو میدان داده و
این درگیری را توضیح می دهد.
تصویر کلی درگیری حق و باطل در قرآن با بیان جریان نور و ظلمت
این درگیری گاهی در شکل درگیری بین جریان نور و ظلمت است. قرآن مکرر توضیح داده که دو جریان سرپرستی و ولایت و اداره در عالم هست «اللَّـهُ
وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ
النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/257) یک جبهه، جریان سرپرستی است که منتهی به ولایت الله می شود و یک جبهه هم مقابل آن است؛ اما آن دو جریان یکی «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» و یکی «یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
است. این تصویر کلی از این دو جریان سرپرستی و تدبیر، بسیار کارگشا است.
جریان ولایت الله از طریق ولایت انبیاء و اولیاء و ولایت معصومین در عالم
اعمال می شود. تفسیر آیه بالا این است «إِنَّمَا
وَلِیُّکُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ
یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ
رَاکِعُونَ»(مائده/55)؛ یعنی خدای متعال مومنین را سرپرستی می کند و
این سرپرستی سیر در وادی نور است تا به سرچشمه نور برسند؛ اما این سرپرستی
از طریق ولایت رسول گرامی اسلام و آن مومنینی است که در حال صلات و رکوع،
زکات می دهند. [این مومنین در این آیه] تفسیر به اهل بیت علیهم السلام شده،
منتها با این خصوصیت از آنها یاد شده است.
در
روایات معصومین هم توضیح داده شده که این ولایت در عرض ولایت خدا نیست،
یعنی اینطور نیست که جریان سرپرستی و هدایت به سمت نور در عرض ولایت الله
باشد؛ بلکه همانطور که در روایات فرمودند و معنا کردن آن هم دشوار است
«خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَایَتَنَا
وَلَایَتَه حَیْثُ یَقُولُ- إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ
الَّذِینَ آمَنُوا»(1) ؛ یعنی خدای متعال ما را با خودش یکی کرده و
ولایت ما را عین ولایت خودش قرار داده است. قطعاً مراد اختلاط مادی یا چیزی
که منتهی به تشبیه بشود و خدای متعال را به مخلوق تشبیه کند نیست.
اهل بیت آن مومنینی هستند که این دو صفت را با هم دارند: «ُیقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ»؛
یعنی دائماً در حال اقامه صلات و ارتباط با خدای متعال هستند و دائماً در
حال توجه به بندگان خدا و زکات دادن هستند. زکات امر گستره ای است؛ زکات
علم، زکات قدرت و زکات مال و هر امری زکات خاص خودش را دارد. ولایت خدای
متعال از طریق وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت در عالم جاری می شود.
بنابراین
یک تصویر از این میدان درگیری، یکی ولایت خدای متعال است که از طریق
معصومین در عالم جاری می شود و یکی هم ولایت جبهه مقابل یعنی طاغوت و آن
کسانی است که بنای طغیان را در عالم گذاشتند و طغیان را در عالم گسترش می
دهند. آنها هم برای خودشان یک دستگاهی دارند و کفار را تدبیر و سرپرستی می
کنند و این سرپرستی «یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
است. خدای متعال و نبی اکرم و اهل بیت هم سرپرست مومنین هستند. دو جریان
بر دو جبهه مومنین و جبهه کفار حاکم است: یکی جریان ولایت الله یکی جریان
ولایت اولیاء طاغوت؛ یکی سیر به سمت نور و جریان هدایت و یکی سیر به سمت
ظلمات و جریان ظلال و گمراهی سردرگمی است. پایان یکی جنت است و پایان دیگری
هم «أُولَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(بقره/257) است.
همین
تفسیر با یک تفصیل و بیان دیگری در سوره مبارکه نور آمده که به صورت جریان
نور و ظلمت بیان شده که جریان بسیار عجیبی است. جایگاه این دو آیه هم در
سوره باید مورد توجه قرار بگیرد. یکی جریان نور الهی است که متمثل در نبی
اکرم می شود و وجود مقدس نبی اکرم عالم را روشن می کنند. نور نبی اکرم در
چراغدان و مشکاه وجود مقدس نبی اکرم ظاهر می شود تا آنجا که می فرماید «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّـهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»(نور/36) این یک جریان است و این آیه همان داستان هدایت است. در روایت فرمودند «فِی
تَفْسِیرِ قَوْلِهِ اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ هُدَى
مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ هُدَى مَنْ فِی الْأَرْض »(2)، هدایت
خدای متعال، هدایت همه عوالم را به سمت مقام قرب و مقام توحید به عهده دارد
و این کار خود حضرت حق است که همه با نور الهی هدایت می شوند. این نور یک
سیری دارد تا به ما برسد: این نور متمثل در نبی اکرم شده و در چراغدان و
مشکاه نور نبی اکرم در کائنات و عوالم خلقت نازل می شود تا به ما می رسد «حَتَّى مَنَّ عَلَیْنَا بِکُمْ فَجَعَلَکُمْ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»(3)،
خدای متعال به ما منت گذاشت و این جریان هدایت را در خانه های انبیاء و
خانه های اهل بیت علیهم السلام قرار داد تا ما بتوانیم از این نور هدایت
استفاده کنیم.
در نقطه مقابل جریانی است که قرآن از آن اینگونه حکایت می کند «أَوْ
کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ
مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/40) آیه
نور جریان هدایت الهی و تنزل این هدایت را تا رسیدن این هدایت به ما توضیح
می دهد که این نور الهی چه مسیری را طی می کند و ما اگر بخواهیم در مسیر
هدایت قرار بگیریم باید وارد این خانه ها بشویم و از طریق این خانه ها به
ذکر و نور برسیم و سیر کنیم تا به سرچشمه هدایت و سرچشمه نور برسیم. قرآن
به دنبال آیه نور که جریان هدایت است، نقطه مقابل آن یعنی جریان ظلمات و یک
حقیقتی را بیان می کند. در مثل های قرآن در واقع توضیح جریان حق و باطل
است. وجود مقدس نبی اکرم و بیان دستگاه ایشان و دستگاه مقابل هم از مثل های
قرآن است و باطن آیه هم به همین بر می گردد.
مثل
های قرآن یک بخش عمده قرآن را هم تشکیل می دهد و کتاب های مستقلی هم در
این زمینه نوشته شده و روایاتی که مثل های قرآن را معنا می کنند مطرح شده
است. گاهی در روایات در دسته بندی کلی قرآن می گویند: یک قسم قرآن امثال
است. مثال هایی که در قرآن زده شده، هم ظاهر و هم باطن دارد. قرآن می
فرماید «یَهْدِی اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّـهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ»(نور/35)،
نور یک حقیقتی پشت این امثال هست که خدای متعال به آن هدایت می کند؛ ولی
در قالب مثل برای عموم قابل فهم می شود؛ اما رسیدن به آن حقیقت منوط به
هدایت الهی است.
قرآن
این دو جریان نور الهی و ظلمات را هم در قالب مثال توضیح می دهد. ظلمات در
یک دریای عمیق و طوفانی است که موجی بر فراز آن است و بر فراز آن موج هم
موج دیگری است، و بر فراز آن ابری است و تاریکی هایی که بر فراز همدیگر
هستند.
در تصویر کلی قرآن دو جریان است: یک جریان «نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّـهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ»(نور/35)؛
یعنی جریانی انواری است که بر فراز یک دیگر هستند تا به ما می رسد و ما در
این عالم می توانیم از این انوار استفاده کرده و سیر پیدا کنیم و مراحل
نورانیت را طی بکنیم؛ و یک جریان هم «أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُّجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ »(نور/40).
سیر در مقامات نور با نبی اکرم و در ظلمات با اولیای طاغوت
یک
سیر با وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت و در مقامات نور است و مقامات
نورانیت را پشت سر هم طی می کنیم. دستگاه نبی اکرم دستگاهی است که مومنین و
موحدین را در مقامات نورانی سیر می دهد تا به سرچشمه و مقام اصلی راه پیدا
بکنند. این سیر هم در عالم دنیا و هم عوالم بعدی ادامه دارد.
نقطه
بعدی هم دستگاه مقابل سیر در درکات ظلمات است. اولیای طاغوت در یک دریای
طوفانی ظلمانی و به سمت قعر آن دریا سیر می دهند. هرچه تمسک کفار به این
اولیاء طاغوت بیشتر باشد و بیشتر اطاعت و تبعیت بکنند و تسلیم بشوند،
سیرشان در درکات بیشتر واقع می شود و ظلمانی تر می شوند و در اعماق این
فضای ظلمانی قرار می گیرند؛ به طوری که خودشان جزو پرچمداران و سردمداران
وادی ظلمت می شوند.
از
این طرف هم هر چه تمسک و تولی و اعتصام به حبل الله و به جریان و رشته
هدایت به این مسیر نورانی بیشتر باشد، به مقامات بالاتری از قرب می رسند.
یک طرف در درکات ظلمت و یکی در درجات نور است. این یک بیان قرآن از این
میدان درگیری با یک نگاه کلان است و بعد هم توضیح می دهد که چطور می شود
سیر را در وادی نور یا در وادی ظلمات انجام داد.
تصویر کلی درگیری حق و باطل در قرآن با بیان عالم دنیا و عالم آخرت
گاهی
تصویری که قرآن به لحنی کلان و یکپارچه از این دو دستگاه ارائه می کند با
بیان عالم دنیا و عالم آخرت است. عالم دنیا و آخرت شاید اصطلاحات متعددی
دارد؛ یک اصطلاحش همین است که ما در همین عالم هم که هستیم عالم دنیا و
عالم آخرت داریم؛ یعنی عالم دنیا بیانی از محیط ولایت اولیاء طاغوت و
دنیایی است که آنها درست می کنند . عالم دنیا خصوصیاتی دارد و در قرآن گاهی
این خصوصیات ناظر به همین عالم است؛ مثلاً اگر گفته شد «إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»(محمد/36)؛
یعنی حیات دنیا سراسر لهو و لعب است، مقصود از حیات دنیا همین است و نه
عالم طبیعت؛ یعنی در بعضی آیات قرآن که بین عالم دنیا و آخرت مقایسه می کند
مقصود از این عالم، عالم طبیعت و عالم برزخ و قیامت که بعد از این
وارد آن می شویم نیست؛ و الا عالم طبیعت که سراسر عالم لهو و لعب نیست؛ یا
مثال دیگر وقتی است که گفته شده «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ»(عنکبوت/64).
در
آیات وقتی می خواهد این دو محیط و جریان به همین دو وادی تصویر و تفسیر
بشود، گاهی گفته می شود یک وادی نور و هدایت و یک وادی ظلمات و ضلال است.
یکی وادی دنیا و یکی وادی آخرت است. در واقع می خواهد یک پرده و چهره دیگری
از این دو جریان را بیان کند و خصوصیاتش را هم توضیح دهد؛ که مثلاً وادی
آخرت و دنیا چه وادی هستند.
در آیات پایانی سوره مبارکه اعلی خدای متعال می فرماید «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقَى»(اعلی/16-17)، شما عالم دنیا را اختیار می کنید در حالی که عالم آخرت هم بهتر و هم پایدارتر است. گاهی این مقایسه ها افعل تفضیل هم نیست «وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَّکَ مِنَ الْأُولَى»(ضحی/4) چون اصلاً یکی باقی و یکی فانی است، یکی خیر و یکی شر است، یکی دار حیوان و حیات و یکی دار لهو و لعب و موت است.
در
روایات فرمودند که مقصود از حیات دنیا محیط ولایت دشمنان و آخرت محیط
ولایت ماست. در عالم دنیا چیزی جز لهو و لعب نیست. انسان اگر وارد این محیط
شد دائماً به لهو مشغول است و همیشه در دوران طفولیت و مشغول به لعب و لهو
است؛ و اگر وارد عالم آخرت شد، چون عالم آخرت دارالحیوان و توجه به حضرت
حق است، از لهو ولعب جدا می شود.
لهو
آن چیزی است که از خدای متعال غافل می کند. به طور کلی در قرآن هر کجا
«لهو» به کار می رود یعنی آنچه که انسان را از خدای متعال غافل می کند «لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَ لَا أَوْلَادُکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّـهِ»(منافقون/9)، هرچه انسان را از خدای متعال مشغول کند در تعبیر قرآن لهو است.
لعب
هم بازیگری و مشغول به غیرخدا شدن است و خاصیت و صفت دنیا این است. این هم
یک تصویر دیگری است که به شکل کلی در قرآن از این میدان درگیری ارائه می
شود دو جهان داریم: وادی لهو ولعب و دارالحیوان، با تمام خصوصیاتی که هست.
در
یک وادی وقتی وارد می شوید حیات نیست و به تعبیر قرآن «ذَرْهُمْ
یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا»(حجر/3)؛ یعنی فقط خوردن و خوابیدن است. «وَ یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ»(محمد/12)،
مثل چارپایان در عالم زندگی کردن است. یک عالم دیگر دار حیات و طهارت است و
خصوصیاتی دارد. در روایات گاهی توضیح داده می شود که اهل دنیا به یک
تعبیری از یک روح محدودی برخوردارند؛ یعنی در آنها روح القوه روح الشهوه و
روح البدن است ولی از روح الایمان نیست. این هم یک تصویر دیگری است که در
احادیث نورانی بیان شده است.
تصویر کلی درگیری حق و باطل در قرآن با بیان شجره طیبه و شجره خبیثه
تصویر
کلان دیگری که قرآن از این دو میدان درگیری ارائه کرده و برنامه این دو تا
جریان را توضیح می دهد تصویر جبهه ایمان و جبهه کفر در سیمای شجره طیبه و
شجره خبیثه است؛ و با یک لطایفی در دو آیه سوره مبارکه حضرت ابراهیم علی
نبینا و اله و علیه السلام توضیح داده شده است.
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّـهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً
کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ *
تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللَّـهُ
الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ * وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ
خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا
مِن قَرَارٍ»(ابراهیم/24-26)، کلمه طیبه مثل یک درخت پاک است که یک
ریشه استوار و ثابتی دارد و تمام رویش آن براساس این ریشه ثابت است. شاخه
آن هم که در حال رشد است، در یک بناء ثابت و استواری تکیه دارد. اصل این
شجره ثابت است و فرع او در آسمان هست و در هر حین ثمرات و میوه های خودش را
می دهد. مثل جبهه حق مثل شجره طیبه ای است که اصلش ثابت است و فرع آن در
در آسمان در آن مقام رفیع است و دائماً هم بازدهی و میوه و ثمره دارد.
مثل
کلمه خبیثه مثل شجره خبیثه ای است که اصل و ریشه ثابتی که بر او تکیه بکند
ندارد و از روی زمین سبز شده، و بی قرار است؛ چنانکه در دستگاه شیطان هم
هیچ قرار و ثباتی نیست و دائماً در حال تلون است. شیطان یک وعده ای می دهد و
انسانها و جامعه بشری را به سمت یک موعودی می برد اما وقتی به مقصد می
رسند در آن دنیای موعود به نتیجه نمی رسند؛ زیرا می بینند که آنچه می
خواستند نیست؛ پس آن بت ها شکسته می شود و یک بتکده جدیدی درست می کند و
آنها را به سمت بتکده جدید سیر می دهد. خاصیت دستگاه باطل تلون و عدم قرار
است. به خلاف دستگاه حق که یک قرار و ثباتی دارد و تمام دوام این شجره طیبه
هم به این ریشه ثابتش است.
روایاتی
که این دو جریان را تفسیر می کنند، می فرمایند که کلمه طیبه، کلمه توحید
است و شجره خبیثه کلمه کفر است. این کلمه ایمان و کفر در روایات، گاهی
اینطور تطبیق شده که کلمه خبیثه بنی امیه و دیگران و جریان کفر، و کلمه طیبه
وجود نبی اکرم و اهل بیتشان و مومنین هستند. ریشه این درخت وجود مقدس نبی
اکرم و بدنه این درخت وجود مقدس امیرالمومنین و شاخه های این درخت ائمه
علیهم السلام و برگ های این درخت هم شیعیان و مومنین هستند و میوه این درخت
معارف و علوم اهل بیت است. گاهی به تفصیل و گاهی هم به صورت کلی توضیح
داده شده که اصل این درخت، وجود مقدس اهل بیت و فرع این درخت محیط ولایتشان
هست که مومنین در آن محیط زندگی می کنند؛ و محیط ولایت آنها محیط سماء
است؛ یعنی کسی که به امام می رسد از ارض جدا شده است.
ارض و سماء هم معانی متعدد و ظاهر و باطن دارد. کسی که به امام می رسد از زمین فاصله گرفته و سماواتی شده است. در روایات فرمودند «إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیَا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّه »(4)
انسان باید از دنیا خالی بشود تا وارد عالم سماوات بشود اگر کسی وارد محیط
ولایت آنها شود دائماً از معارف و ولایت و ثمرات شجره طیبه توحید و ولایت
برخوردار می شود. میوه معارف و علومی و حقایقی که از اهل بیت علیهم السلام
جاری می شود موجب حیات قلوب انسانها می شود. شجره خبیثه هم به جریان باطل
تفسیر شده که قرار و ثبات و ریشه استوار در عالم ندارد و تلون دائمی دارد.
این درخت شاخ و برگ دارد.
این
دو شجره را گاهی به صورت دیگری توضیح دادند؛ مثل شجره زقوم و شجره طوبی،
که دو درخت هستند که اصل یک درخت در جهنم و اصل یک درخت در بهشت است. در
روایات می فرمایند که اصل شجره طوبی در خانه وجود مقدس نبی اکرم و شاخ و
برگش در خانه های مومنین است.
این
تصویرها با هم متفاوت است و هر کدام ناظر به یک صورتی از این دو جریان
است. آنجایی که این دو جریان به نور وظلمت مثل زده می شوند، یا آنجایی که
به شجره خبیثه و طیبه مثل زده می شوند، یا آنجایی که در قالب دنیا و آخرت
از آنها گفتگو می شود ناظر به جنبه های مختلف این دو جریان است.
سیر ظلمانی با اولیای طاغوت و سیر نورانی با نبی اکرم
یک
عده ای از انسان ها تحت جریان ولایت دستگاه باطل قرار می گیرند و سیرشان
در وادی ظلمات است و پایان کارشان جهنم است و خودشان هم اصحاب النار هستند.
یک عده ای هم با ولایت حق در عالم سیر می کنند و نتیجه آن رسیدن به هدایت و
نور و نجات از ضلال و جهنم و پایان کارشان رسیدن به بهشت و جنت است. یک
عده ای در عالم دنیا سیر می کنند که عالم لهو و لعب است و بقاء و خیر در آن
نیست. عده ای هم سیرشان در عالم آخرت است که عالم دوام و بقاء و سراسر خیر
و حیات طیبه است. عده ای شاخ و برگ شجره توحیدند و از شجره توحید تغذیه می
کنند و در دامن شجره توحید پرورش پیدا می کنند؛ عده ای هم در دامن شجره
خبیثه کفر و شاخ و برگ شجره کفر هستند.
این
تشبیه ها بیان این دو جریان در قالب های مختلفی است و حتماً باید روی آن
دقت بشود. مومن برگ درخت توحید و کافر برگ درخت شجره خبیثه کفر است. یکی
متمسک به شجره طوباست و در وادی بهشت سیر می کند و یکی متوسل به شجره خبیثه و
شجره زقوم است و در درکات جهنم سیر می کند. در قرآن به صورت کلی این دو
دستگاهی که با یکدیگر درگیرند مطرح شده و این طرح [جامع نبی اکرم] ناظر به
این دو جریان است که نحوه عبور از وادی ظلمات به سمت نور، نحوه حرکت در دار
دنیا را بیان می کند که انسان به سلامت از این دنیا عبور بکند و یا وقتی
وارد جهنم می شود، از جهنم به سلامت عبور کند زیرا قرآن می فرماید «وَ إِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا»(مریم/71)
یعنی قضاء حتمی است که همه وارد جهنم می شوند. این طرح بیان می کند که
چطوری می شود مومنین را از وسط جهنم به سلامت عبور داد و با فرض این که این
شجره خبیثه شاخ و برگ خودش را منتشر می کند چطور می شود مومنین را به
سلامت از شر این شجره زقوم و شجره خبیثه از دار دنیا عبور داد.
حدیثی
را مرحوم محدث قمی هم در اعمال ماه شعبان و هم در روز اول ماه شعبان نقل
کردند که امیرالمومنین در ماه شعبان از کنار یک عده ای عبور می کردند و
دیدند که آنها بحث های کم فایده می کنند؛ به آنها فرمودند که در این ماه
شجره طوبی شاخ و برگ خودش را نازل کرده و شجره زقوم هم از اعماق ظلمات و
قعر زمین شاخ و برگ خودش را بالا می آورد و می خواهد شما را دعوت و جذب
بکند؛ عده ای به شاخ و برگ شجره طوبی و عده ای به شجره زقوم چنگ می زنند
آنها که به شجره خبیثه زقوم چنگ زدند، وارد وادی ظلمات و درکات جهنم می
شوند و اینها هم با شاخ و برگ شجره طوبی وارد عالم بهشت و عوالم بالا می
شوند. بعضی ها به یک شاخه و بعضی ها به شاخه های متعدد متمسک هستند؛ بعضی
ها با یک گناه و یک صفت رذیله و یک توجه به دنیا و بعضی ها هم به شاخ و برگ
بیشتری از شجره خبیثه و زقوم متمسک هستند. ماه شعبان ماه سیر با شجره طوبی
است؛ با این شجره سیر کنید.
موضوع درگیری جریان حق و باطل
اینها
تصویرهای کلی است که از این دو جریان در قالب مثل توضیح می دهند. ظاهر این
مثل ها را تقریباً عموم می فهمند که مثلاً دو جریان است: یکی شجره خبیثه و
یکی شجره طیبه، یکی ظلمت و یکی نور، یکی مثل نور الهی و یکی هم ظلمات
بعضها فوق بعض، یکی دنیا و یکی آخرت است؛ اما یک حقیقتی پشت صحنه این مثلها
است که باید انسان به آنها هم دست پیدا کند و معنای عالم آخرت و ظلمات و
نور و شجره خبیثه و طیبه و امثال اینها را در قرآن مورد دقت قرار دهد. مثل
های قرآن این دو جریان حق و باطل را توضیح می دهد.
موضوع اصلی درگیری این دو جریان دین خداست. قرآن می فرماید «لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ»(کافرون/6)
دعوا بر سر بت پرستی و دنیا پرستی یا خدا پرستی است. دستگاه کفار و فراعنه
و شیاطین و اولیاء طاغوت که مقابل انبیاء صف آرایی می کردند دستگاه دنیا
پرستی و دستگاه نفس پرستی است. یک طرف هم دستگاه خدا پرستی است دعوا بر سر
معبود است و که انسان چه کسی را عبادت بکند. همه عبادت می کنیم؛ منتها گاهی
به تعبیر قرآن عبدالطاغوت و عبد شیطان می شویم و گاهی عبد خدا می شویم.
خدای متعال در قرآن می فرماید «أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ»(یس/60)،
تمام هشدارهای قرآن به همین برمی گردد. وجود مقدس نبی اکرم منذر و مبشر
هستنند، تمام بشارت های قرآن بشارت به توحید است و تمام انذارهای قرآن
انذار از شرک است؛ یعنی انذار بر سر مسئله پرستش و اعراض از پرستش غیر از
خدای متعال است. صحبت از جهنم و درکات آن با موضوع پرستش غیر خدای متعال
است و صحبت از بهشت و درجاتش با موضوع پرستش خدای متعال و مقامات توحید
است.
درگیری و امتحان بر سر خلافت نبی اکرم
در
یک چهره دیگری در قالب قرآن اگر بخواهیم از این درگیری تصویر برداریم،
دعوا برسر خلافت وجود مقدس نبی اکرم است؛ یعنی از همین جا دعوا شروع می
شود. دعوا سر توحید و کفر و خضوع در مقابل خدای متعال و تواضع و تذلل و
استکبار است؛ اما صورت نزاع در عالم بر سر خلافت وجود مقدس نبی اکرم است.
خدای متعال در قرآن چنین مطرح می کند که قبل از این که حضرت آدم و نسلش در
عالم دنیا خلق بشوند، قبل از آن در عالم ملائکه یک عهدی از آنها گرفته و یک
جریانی را به آنها توضیح داد «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً»(بقره/30)،
مفسرین در این مورد بحث کردند که آیا مقصود جانشین و خلیفه نسل های گذشته
است و یا چیز دیگری مورد نظر است؛ چون این آیه ها بحث پردامنه ای دارد؛ ولی
یک جریان خلافتی هم هست که خدای متعال برای خودش قرار داده است که در
روایات هم فرمودند «إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُول»(5)
وجود مقدس نبی اکرم آن خلیفه تام الهی هستند و در مقابل این خلافت همه
عوالم مأمور به تواضع و خضوع هستند و باید سجده کنند. عالم ملائکه که فوق
همه عوالم است وملکوت این عالم مأمور به سجده در مقام خلافت الهی شدند؛ و
از همین جا نزاع شروع شد. به فرموده قرآن ملکوت عالم تماماً سجده کردند «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ»(بقره/34)،
باطن نزاع بر سر ایمان و توحید است که وجود مقدس امیرالمومنین در خطبه
قاصعه توضیح دادند که امتحان ملائکه به تواضع در مقابل خدای متعال بود؛ اما
این تواضع در قالب تواضع در مقابل این انسان تحقق پیدا کرد، زیرا «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»(بقره/31) این امتحان، عبادت حضرت آدم نبود؛ بلکه عبادت خدای متعال بود؛ اما طریق این عبادت سجده و تواضع بر حضرت آدم است.
این
امتحان به تواضع و تذلل در مقابل خدای متعال، به تعبیر نورانی
امیرالمومنین علیه السلام در خطبه قاصعه در قالب سجده بر آدم اتفاق می
افتد؛ اما در یک پرده پوشیده ای که اسرار آن روشن نیست؛ این خلیفه که مسجود
ملائکه باید بشود در قالب گل خلق می کنند و این گل پیش روی ملائکه افتاده
بود و مدتها از کنار آن رفت و آمد می کنند. در روایات بیان می شود که تفاوت
ملائکه با شیطان این است که وقتی ملائکه بر این گل عبور می کردند با این
که آنها از عالم نورند و این گل بود و هیچ حقیقتی در آن دمیده نشده بود؛
اما چون خدای متعال داستان را برای آنها گفته بود با تواضع به او نگاه می
کردند؛ اما ابلیس هر وقت عبور می کرد شیطنت وتحقیر می کرد و در آخر هم قبول
نکرد و گفت «خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»(ص/76). خدای متعال در قرآن می فرماید «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»(ص/72)،
وقتی آدم را آفریدم و روح را در او دمیدم بر او سجده کنید؛ یعنی قبل از
دمیدن روح سجده نبود. طبق حدیثی که مرحوم طبرسی در احتجاج نقل کرده وجود
مقدس امیرالمومنین علیه السلام فرمود که سجده بر گل نبود؛ بلکه سجده بر آن
روح بود، یعنی کلمه روح یک حقیقتی است که خودش هم مخلوق خداست و نسبتی که
با خدای متعال پیدا کرده نسبت شرافت و تعظیم است. خدای متعال از این روح در
آدم دمید و به همه ملائکه دستور سجده داد.
بنابراین
سیر عالم به سمت خدای متعال و در مسیر بندگی خدای متعال و امتحان همه عالم
به بندگی خدای متعال به سجده در مقابل آن انسانی است که این روح در او
دمیده شده که حالا از او تعبیر به خلیفه می شود . یک شعاع از این کلمه روح
در حضرت آدم آمد. خلیفه اصلی خدا آن کلمه «روح» است و مقام خلافت برای
اوست. در روایات معصومین فرمودند که انوار ما در صلب حضرت آدم بود که مجبور
به سجده شدند. خدای متعال آدم را در حجاب گل خلق می کنند. حضرت امیر در
خطبه قاصعه فرمودند «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ
أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ
یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ
لَفَعَل... وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ
مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَه تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً
لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُم »(6) ؛
یعنی اگر خدای متعال می خواست جسم این آدم را از نوری بیافریند که همه
عقول خیره بشوند و به او بوی خوشی بدهد که همه شامه ها تواضع کنند این کار
را می کرد؛ اما اگر این کار را می کرد امتحان ملائکه آسان می شد در حالی که
خدای متعال با مجهولات امتحان می کند برای این که آنها از استکبار و
خودپسندی و خودپرستی و خیلاء فاصله بگیرند و برای این که این اهداف محقق
بشود خدای متعال با مجهولات امتحان می کند و الا اگر می خواست جسمش را هم
در قالب نور می آفرید.
آنهایی
که این مسیر را دنبال می کنند و از عهده امتحان الهی بر می آیند و به
دنبال خلیفه خدا حرکت می کنند و در مقابل این خلیفه تواضع می کنند ، به آن
نوری که در آن خلیفه هست و به آن بوی خوشی که در او هست که شامه ها را مست
می کند، می رسند. در خطبه قاصعه امیرالمومنین علیه السلام دو بیان دارند و
می فرمایند «یُشِمُّنِی عَرْفَه »(7)،
از دوران طفولیت آن بوی خوش وجود مقدس نبی اکرم به شامه من می رسید. بویی
که هر کس بشنود تواضع می کند و ملائکه اگر می دیدند سجده می کردند. در
مرحله بعد می فرمایند «وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّة»(8)
من بوی نبوت پیغمبر را استشمام می کردم. خدای متعال این حقایق را در پرده
«گِل» پیش روی عالم ملکوت قرار داد و مدتها بعد روحی در او دمیده و می
گوید: سجده کنید.
حجاب بر حقیقت، سختی امتحان الهی
جریان
ربوبیت الهی جریان سرپرستی و اداره و حتی جریان الوهیت از طریق نبی اکرم و
اهل بیتشان، در عالم جاری می شود و همه عالم مأمور به تواضع در مقابل او
هستند. اگر تواضع کردند پرده ها کنار می رود و حقایق معلوم می شود و هرچه
جلوتر بروند نورانیت وجود مقدس نبی اکرم و مقامات ایشان بیشتر برایشان
مشهود می شود و می بینند «کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»(قصص/88)، یعنی جز وجود مقدس نبی اکرم و اهل بیت هرچه هست ماسوی الله چیزی نیست و اگر جلوتر بروند به جایی می رسند که «أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ»(بقره/115)؛
یعنی به هر طرف رو می کنند می بینند حقیقت همین است و چیزی غیر از این
نیست و می فهمند که چرا باید تواضع و خشوع کرد و از این مسیر به سمت خدای
متعال رفت؛ اما این امر در پرده است و به همین دلیل امتحان هم خیلی سخت می
شود.
اصل
نزاع به توحید و کفر و شرک و بر سر خلافت وجود مقدس نبی اکرم است. عده ای
خلافت را قبول نمی کنند و نمی خواهند از طریق او و با برنامه و طرح و اداره
و سرپرستی او به سمت خدای متعال حرکت کنند؛ بلکه می خواهند راه دیگری را
بروند؛ و حتی اگر بخواهند خدا را هم بپرستند می خواهند جور دیگری بپرستند؛
چنانچه مناسک خداپرستی هم در عالم راه می اندازند؛ همان کاری که ابلیس کرد.
بعد از این که جریان تمام شد ابلیس به خدای متعال گفت: من دو رکعت نماز
خواندم که چهار هزار سال طول کشید؛ خودت را هرچه بگویی سجده می کنم؛ ولی از
این راه قبول نمی کنم. خدای متعال فرمود که آن عبادت من نیست و طریق عبادت
من همین است.
بنابراین
نزاع بر سر عبادت و پرستش است و طریق عبادت هم وجود مقدس نبی اکرم است و
همه دعوا بر سر خلافت نبی اکرم است. این خلافت وقتی به انبیاء به امامان می
رسد، شأنی از شئون خلافت نبی اکرم است که در شیعیان کامل هم وجود دارد.
انبیاء شیعیان کامل وجود مقدس نبی اکرم و امیرالمومنین هستند. شیعیان کامل
یک شأنی دارند؛ چنانچه قرآن می فرماید «وَ إِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَإِبْرَاهِیمَ * إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»(صافات/83-84). در زیارات هم مثلا وارد شده که «یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه فان لک عندالله شأن من الشأن»(9)
این شأنی از همان شئون خلافت است که شفاعت و چیزهای دیگر هم در آن هست.
این خلافت، جریان هدایت و سرپرستی و قرب و شفاعت است و کسی که این خلافت را
قبول کرد و از این مسیر به سمت خدا رفت در واقع با شفاعت نبی اکرم سیر می
کند و تنها با آن شفاعت این سیر ممکن می شود؛ و الا قدم در وادی توحید مجاز
نبود. به شیطان گفتند: اگر از این راه نیایی نمی توانی بپرستی؛ یعنی الا
به شفاعت نبی اکرم امکان پرستش خدای متعال نیست. الا از طریق وجود مقدس نبی
اکرم هیچ پیغمبر و مومن کاملی نمی تواند خدا را بپرستد و امکان ندارد
خداپرستی در همه وجود انسان جاری بشود به طوری که همه مظاهر زندگی توحیدی
باشد و همه عالم مسجد بشود.
در روایات فرمودند «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّه »(10)،
دعوا سر همین است که عبادت خدای متعال جز از طریق معصوم ممکن نیست و کسانی
که به معصوم ملحق می شوند قوای معصوم هستند و خدا را می پرستند. حضرت برای
ما خانه توحید را بنا کرده و شهری درست کرده اند که به تعبیر قرآن بلد
امین یعنی شهر امن است. اگر همه زندگی ما در این فضا و شهر واقع شود، عبادت
است، زیرا به فرموده قرآن «یُسَبِّحُ لَهُ
فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ * رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ
لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّـهِ وَ إِقَامِ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءِ
الزَّکَاةِ»(نور/36-37) کسانی که در این خانه ها هستند بازارشان هم
عبادت است و اگر بیرون این خانه ها بروند، نمازشان هم دیگر عبادت نیست. نه
این که خدای متعال این نماز و عبادت را قبول نمی کند؛ زیرا اصلاً عبادت
نیست بلکه شیطنت نفس و بازی است. بنابراین نزاع بر سر عبادت و پرستش خدای
متعال و پرستش دنیاست و این نزاع در تبعیت از نبی اکرم و پذیرش خلافت او و
یا انکار این خلافت محقق می شود، که یک عرض عریض و گسترده ای دارد. السلام
علیک یا اباعبدالله...
پی نوشت ها:
(1) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 146
(2) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج 1، ص: 281
(3) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص: 613
(4) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 130
(5) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 200
(6) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 286
(7) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 300
(8) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 301
(9) بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج99، ص: 267
(10) بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج 1، ص: 61
گروه معارف-رجانیوز: آنچه
پیش رو دارید پنجمین جلسه سخنرانی آیت الله سید محمد مهدی میرباقری؛ رئیس
فرهنگستان علوم اسلامی قم است که در دهه اول محرم الحرام سال 96 در هیأت
ثارالله قم (مدرسه فیضیه) برگزار شده است. ایشان در این بحث بیان می کنند
طرح و برنامه جامعی که وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای
اداره جوامع بشری دارند براساس دعوت به توحید و بسط و گسترش توحید در عالم
است. در یک جامه چه توحیدی و چه شیطانی محوریت همه دین و مناسک و آداب با
امام است. اگر امام یک جامعه خلیفة الله باشد، همه روح و تجسد آن شهر الهی و
توحیدی است و آنجا بلدالامین است و الا شیطانی خواهد بود که تجسد فساد
ولات طاغوت است. مومن به هر اندازه که ذیل برنامه و ولایت امام حرکت کند
مقام خلیفة اللهی پیدا می کند و می تواند در مسخرات عالم تصرف کند. محور
برنامه عظیم نبی اکرم بر اساس ولایت است...
جایگاه امام در جامعه مسلمین از منظر امام رضا
بسم
الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و اصلی و اسلم علی خاتم انبیائه
و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنه علی اعدائهم اجمعین.
مولانا علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمودند: «إِنَّ الْإِمَامَ زِمَامُ
الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ
الْمُؤْمِنِینَ الْإِمَامُ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ
السَّامِی بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ
الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ
إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْکَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ
الْأَطْرَافِ الْإِمَامُ یُحَلِّلُ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَهُ
وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ یَدْعُو
إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ
الْحُجَّةِ الْبَالِغَة»(1) طرح و برنامه جامعی که وجود مقدس نبی اکرم صلی
الله علیه و آله و سلم برای اداره جوامع بشری دارند براساس دعوت به توحید و
بسط و گسترش توحید در عالم است و در مقابل این نظام هم یک برنامه دیگری
است که آن برنامه و طرح هم بر مبنای پرستش و دعوت به اله است؛ اما تفاوت در
نوع پرستش و معبودی است که انتخاب می شود؛ و الا در هر دو برنامه پرستش و
دین و دین مناسک و قواعد پرستش و بندگی وجود دارد. بنابراین در یک نگاه
دیگر محل نزاعی که بین این دو طرح وجود دارد در موضوع خلافت وجود مقدس نبی
اکرم و اوصیائشان است. اختلاف اصلی این دو دستگاه در مسئله پرستش و در
مرحله بعد در مسئله خلافت است.
ممکن است ما این دو
دینی که وجود دارد، چه دنیا پرستی و چه خدا پرستی را براساس شریعت تفسیر
کنیم و در تفسیر دین شریعت محور باشیم؛ و یا ممکن است دین را بر اساس خلافت
و ولایت تفسیر کنیم و محور دین ولایت باشد. در طرح جامعی که وجود مقدس نبی
اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دارند گرچه زوایای مختلف زندگی بشر و قوای
انسان مورد توجه است ولی محور این طرح امامت و ولایت و خلافت است. حدیثی
را هم که از امام رضا علیه السلام خواندم را حضرت در تفسیر امامت و مقام
امام علیه السلام فرمودند و مرحوم کلینی در کافی و مرحوم صدوق در عیون
اخبار الرضا نقل کردند؛ البته من این قسمت را از تحف العقول خواندم. در تحف
العقول تعبیر این است که امام به منزله زمام دین است؛ زمام آن مهاری است
که ناقه را با آن مهار و حیوان را با آن هدایت می کنند. شارحین حدیث در
توضیح زمام دین گفتند که یعنی دین الهی به وسیله امام علیه السلام هدایت می
شود و به مقصد می رسد.
آن که محور جامعه مسلمین است
و آنها را به نظم و مجموعه واحدی می رساند و آنها را از متفرق بودن در می
آورد و به یک جمع دارای هدف و برنامه روشن تبدیل می کند و مانند نخ تسبیح
موحدین را دور هم جمع می کند و آنها را در عالم هماهنگ می کند و رفتار و
عقل و فهم و قلوبشان را هدایت و منسجم می کند، وجود مقدس امام علیه السلام
است.
آن که دنیا را به صلاح می رساند وجود مقدس امام
علیه السلام است. جامعه و دنیای صالح دنیایی است که پرتو و تجلی امام در
آن است. و همه شئونش بر محور امام شکل گرفته است. کسی که عزیز است و عزت
مومنین به او برمی گردد و عزت اوست که جاری در ارواح مومنین می شود و
مومنین با او عزیز می شوند. مومن وقتی به امام رسید عزیز می شود؛ والا
انسان تا به امام نرسیده ذلیل همه چیز و همه قوای شیطانی در عالم است، اما
وقتی به امام رسید عزیز می شود و دیگر هیچ چیز جز فرمان خدای متعال در او
نفوذ نمی کند؛ تا انسان به خدا متصل نشده عزیز نمی شود، کما این که امام هم
عزتش را از اعتصام بالله می گیرد.
تعبیر زیارت
غدیریه است که از امام هادی علیه السلام نقل شده که امیرالمومنین فرمودند
«اعْتَصَمْتَ بِاللَّهِ فَعَزَزْت»(2) در نهج البلاغه هم حضرت فرمودند «لَا
یَزِیدُنِی کَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِی عِزَّةً وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ
عَنِّی وَحْشَة وَ لَا تَحْسَبَنَّ ابْنَ أَبِیکَ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ
النَّاسُ مُتَضَرِّعا»(3) اگر همه مردم دور من جمع بشوند بر عزت من افزوده
نمی شود و اگر از اطراف من پراکنده بشوند چیزی از عزت من کم نمی شود اگر
همه مردم من را رها کنند و حتی واگذار به دشمن کنند من به حالت تضرع نمی
افتم. عزت امام محفوظ است و آمد و شد همه ملت ها بر عزت امام اضافه نمی کند
زیرا کسی که معتصم بالله است، با رسیدن به خدای متعال و با اتصال به
سرچشمه عزت عزیز شده و آمد و شد دیگران نه چیزی به عزت او می افزاید نه
چیزی از عزت او کم می کند. امام عزیز و نفوذ ناپذیر است. هیچ چیزی در او
نفوذ نمی کند؛ تجمع امکانات و نیروها و انسانها و یا پراکندگی آنها هیچ
تفاوتی در حال امام ایجاد نمی کند و امام تحت تأثیر این آمد و شدها نیست.
این عزت ناشی از اعتصام بالله است. مومنین هم اگر متصل به امام شدند و عزت و
حیات امام در وجود آنها جاری شد آنها هم به تبع امام عزیز می شوند. در
واقع امام عزالمومنین است اگر مومنین عزیزند عزتشان به امام است؛ مثل روحی
که در جسم جاری است و مثل نور خورشید که در اشعه اش جاری است، عزت امام هم
در مومن جاری است. این است که چیزی در او اثر نمی گذارد. مومن مثل کوه
استواری است که طوفان ها او را تکان نمی دهند. انسان تا به امام متصل نشده
مثل پر کاه است و با هر نسیم و حرف و تطمیعی به حرکت می آید؛ ولی وقتی به
امام متصل شد، به عزتی می رسد که طوفان ها و صاعقه ها او را تحت تأثیر
خودشان قرار نمی دهند.
ریشه و فرع اسلام هر دو امام
است. اسلام یک شجره طیبه دارای رشد است و ریشه اصلی که موجب رشد این شجره
طیبه می باشد، امام است. فرع درخت اسلام هم در سماوات است و سمو و رفعت
دارد، امام است. اسلام شجره طیبه ای است که هم اصل آن و هم فرع آن امام
است. اسلام یک حقیقت در حال نمو و رشد است که به تدریج در عالم جاری و محقق
می شود ریشه و فرعی دارد که هر دو امام علیه السلام است.
جریان اراده افعال امام در وجود مومنین
همه
عبادات با امام به مرحله کمال می رسند، همه این مناسکی که موجب تقرب انسان
به خدای متعال و موجب تهذیب انسان و هدایت اجتماعی و شکل گیری و سلامت
جامعه مومنین است همه اینها با امام به مرحله تمام می رسند. یک معنای این
آیه قرآن «وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی»(مائده/3) هم همین است. در
روایات به طور مفصل هم بحث شده که تمام صلات و زکات به امام است و همه این
حقایق به امام بر می گردند؛ یعنی اگر کسی صلاتش متصل به صلات امام نشد نماز
نیست؛ زکاتش اگر فرع زکات امام نشد، زکات نیست؛ زیرا اصل صلات را امام
اقامه می کند. «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاة» یعنی دیگران اگر
پرتوی از این نمازی که امام اقامه می کند در نمازشان بود، اهل نماز هستند و
الا اهل صلات نیستند. اصل زکات را امام عطا می کند؛ اگر دیگران در زکات
دادنشان تابع امام شدند و فعل امام در آنها تجلی پیدا کرد، آنها هم اهل
زکات می شوند.
انسان وقتی از خودش خالی شد و به سوی
امام هجرت کرد و متصل به امام علیه السلام شد، آن وقت آنچه در اراده و قوای
او جاری می شود، شعاع اراده و خواست امام است و همه افعال او تابع فعل
امام می شود؛ نماز او می شود نماز و زکات او می شود زکات؛ یعنی در واقع
امام زکات می دهد و مومنین گرد او جمع هستند و زکات دادنشان شعاعی از زکات
امام است. در واقع همینطور که شما با دست و گوش و چشمتان کار می کنید؛ و
اگر چشم می بیند شما می بینید اگر گوش می شنود شما می شنوید، مومن هم وقتی
کامل شد به منزله قوای امام علیه السلام است که همه افعالش فعل امام است؛
صلاتش ادامه صلات امام و زکاتش ادامه زکات امام است؛ کما این که اشعه خورشید
از خورشید است و انرژی خورشید در شعاع نور خورشید است. همه عبادات مومن فرع
بر عبادات امام است.
در ادامه آن حدیث امام رضا
علیه السلام فرمود «وَ تَوْفِیرُ الْفَیْءِ وَ الصَّدَقَاتِ» فیء یعنی
برگشت و گویا همه این غنایم که از آنها تعبیر به فیء می شود ملک اصلی
مسلمین بودند که کفار غصب کردند و حال دوباره به مسلمین بر می گردد؛ و
فراوانیش با امام علیه السلام است. هر کدام این کلمات باید معنا بشود و
منظور فقط معنای ظاهری نیست بلکه سِرّ دقیقی در آنها است.
اگر
حدود و احکام جاری می شود و از ثغور و مرزهای مسلمین حمایت می شود و اطراف
و نواحی بلاد مسلمین مورد حفظ قرار می گیرد، همه بر محور امام علیه السلام
است. اگر ولایت امام جاری شد اینها مصون می شوند؛ و الا مصون نیستند. ما
هر بنایی که بگذاریم اگر مستقل از امام باشد به فرموده معصوم «شَفَا جُرُفِ
الْهَلَکَات» لب پرتگاه جهنم است و در همانجا هم ما را ساقط می کند. هر
کسی هر بنا و اساسی گذاشت، اگر بر محور امام نبود به فرموده قرآن «عَلَى
شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ»(توبه/109)، یعنی
بر لب پرتگاه جهنم درست می شود.
هر بنایی هم که حول
امام بنا شد در محیط امن و بهشت است. در زیارت جامعه می فرمایند «بِأَبِی
أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی کَیْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنَائِکُمْ وَ
أُحْصِی جَمِیلَ بَلَائِکُمْ وَ بِکُمْ أَخْرَجَنَا اللَّهُ مِنَ الذُّلِّ
وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَرَاتِ الْکُرُوبِ وَ أَنْقَذَنَا مِنْ شَفَا جُرُفِ
الْهَلَکَاتِ وَ مِنَ النَّار»(4)، انسان اگر از امام جدا شد هر بنایی می
کند بر لب پرتگاه جهنم است؛ حتی نمازش هم بر لب پرتگاه جهنم است و او را به
جهنم سقوط می دهد؛ اما اگر به امام وصل شد همه افعالش در وادی ایمن و در
وادی بهشت می شود. امام است که حلال را حلال و حرام را حرام و حدود را
اقامه می کند. امام از دین خدا دفاع می کند و به سبیل الله دعوت می کند.
نسبت امام با جامعه انسانی و آحاد مردم
این
خصوصیاتی که برای امام ذکر شده نسبت بین امام و دین و جریان دین در حیات
بشر است. نسبت امام با جامعه انسانی را حضرت امام رضا علیه السلام در یک
فراز دیگر توضیح می دهند و می فرمایند «الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ
الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم... الْإِمَامُ
الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِر... الْإِمَامُ النَّارُ
عَلَى الْیَفَاعِ... الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ
الْهَاطِل» این خصوصیاتی که برای امام ذکر شده ناظر به این است که امام
علیه السلام محور این طرح و برنامه است و خلافت وجود مقدس نبی اکرم و خلافت
ائمه علیهم السلام در این طرح است.
ائمه علیهم
السلام یک نسبتی با مومنین و یک نسبتی با دین و یک نسبتی هم با جامعه مومنین
و امت اسلامی و بلد اسلامی دارند. امام علیه السلام هم محور دین و به
تعبیر این حدیث نورانی عز الاسلام و زمام الدین است. و هم محور جامعه
مومنین و نظام المسلمین است؛ و هم محور ارواح است. ائمه علیهم السلام در
بیان زیارت جامعه کبیره «عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْیَارِ
وَ سَاسَةَ الْعِبَادِ وَ أَرْکَانَ الْبِلَاد»؛ یعنی مومنین و ابرار که
تحت هدایت امام هستند، عناصر وجودی خود را از ولایت امامشان می گیرند و از
سرشت آنها که به امام متصل است تا نوری که در وجودشان است، همه نور وجود
مقدس امام است و همه قوای آنها فرع بر قوای امام علیه السلام است؛ چون امام
را قبول دارند و مومن به امام و تحت تولی امام علیه السلام هستند. رابطه
آنها با امام رابطه شعاع خورشید با خورشید است؛ زیرا به فرموده معصوم علیه
السلام «رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ
اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»(5)، مومن اگر واقعا مومنانه رشد بکند
همه قوای وجودیش ذیل امام رشد می کند. در حدیثی نورانی فرمودند که مومن مثل
برگ این درخت توحید است که در این درخت می روید؛ یعنی تمام رشد و تغذیه
این شاخ و برگ از این ریشه و متناسب با آن است؛ و اینطور نیست که مجازاً
گفته شود که ائمه «عناصرالابرار» هستند و همه عناصر وجودی مومن از امام
علیه السلام شکل می گیرد.
در روایات فرمودند که مومن
از اضافه گل ما است و از طینتش گرفته تا روح و جسم و صفات مومن همه فرع بر
امام هستند. هم صفات نورانی مومن شعاع صفات امام است و هم روحش شعاع روح
امام و هم طینتش از طینت امام است. در روایتی دیگر فرمودند که جسم ما از
علیین است و روح مومن از ادامه جسم ما و در واقع آن هم از علیین است؛ یعنی
یک اتصال خاصی بین امام و مومن وجود دارد. امام علیه السلام است که انسان
را رشد می دهد؛ و این مناسک آداب حرکت و همراهی با امام در محیط ولایت امام
هستند.
بنابراین اینطور نیست که طرحی که نبی اکرم
صلی الله علیه و آله و سلم دارند را خود آدم ها بتوانند بگیرند و به مقصد
بروند؛ اینطور نیست که مانند یک نقشه راه که حتی اگر وجود مقدس نبی اکرم هم
وجود نداشته باشند ما بتوانیم به آن عمل کنیم و به مقصد برسیم؛ بلکه
این طرح بر محور امام علیه السلام است و در واقع تار و پود آن حقیقت امام
علیه السلام است و باید که حقیقت وجودی امام در قوای انسانها و در جامعه
مومنین منتشر بشود.
ما وقتی رشد می کنیم؛ یعنی وقتی
عقل و فهم و احساسات و قلب و حتی حسمان رشد می کند، باید بر محور امام علیه
السلام رشد کند و الا رشید نیستیم؛ یعنی اگر کسی بر محور امام رشد نکرد
رشید نیست. قرآن می فرماید «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ
* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(عصر/1-3)، انسان
در حال خسارت است و فقط رشد برای کسانی است که مومن و متصل به امام هستند و
ذیل امام عمل می کنند. عمل صالح عملی است که ولایت امام در آن است. تمام
قوای وجودی مومن اگر مومن باشد هم از عالم قبل متصل به امام است و هم الان
وقتی توسعه پیدا می کند بر محور امام توسعه پیدا می کند. مثل برگ یک درخت
سلول و عناصر وجودی بدن مومن [به امام متصل هستند.] مومن فرع بر امام علیه
السلام است.
بنابراین این طرح یک برنامه شریعت محور
نیست؛ گرچه شریعت دارد و نماز و زکات و حدود و صیام و حج و جهاد در آن هست؛
ولی اینها محور نیستند که انسان خیال کند می توانند آدم را به مقصد
برسانند؛ بلکه اینها یک ملاکاتی دارند که وقتی انسان به ملاکات عمل کرد،
کامل می شود. خیال نکنید هرکسی نماز بخواند به مقصد می رسد؛ آن که محور
کمال مومن است و مومن با او رشد می کند، امام علیه السلام است.
نسبت
به جامعه هم همینطور است؛ یعنی ائمه علیهم السلام نه فقط عناصرالابرار
هستند؛ بلکه ارکان البلاد هم هستند. شهر و بلد مومن بر محور امام علیه
السلام است. امام است که در همه ارکان این بلد جاری می شود. محور این بلد
امام است. محور شهر توحید، وجود مقدس امام است؛ یعنی همه شهر فرع بر او است
و هر کجا نگاه بکنید تجلی روح امام علیه السلام است. انسان ها نیازمندی
هایی دارند که از طریق یک برنامه هایی تأمین می شود. برای این که این
نیازمندی ها را تأمین کنند یک شهری درست می کنند که دارای خصوصیات و ارکانی
است.
نیازمندی ها و ساختارهای شهری و اجتماعی در پرتو روح مدیریت
یک
شهر پرتو روح اهل این شهر است؛ یعنی شما به یک شهر که وارد می شوید، اگر
می خواهید ببینید مردم این شهر چطور فکر می کنند و چه احساساتی دارند، به
تجسد این شهر نگاه کنید. به عنوان مثال، شما اگر وارد یک شهری شدید که پر
از مسجد است، می فهمید این مردم اهل عبادتند؛ اگر وارد یک شهری شدید که پر
از مراکز فسق و فجور است، می فهمید که مردمی هستند که غالب احساس و
نیازمندیهایشان اینهاست.
شهر تجسد نیازمندی هایی است
که یک جامعه دارد؛ البته نیازهایشان تدبیر و مدیریت می شود، یعنی آنهایی
که شهر را می سازند و مدیریت می کنند، با یک برنامه و مطالعات جدی این شهر
را تأمین می کنند و البته مطالعات گسترده ای هم وجود دارد. مثلاً برای امن
بودن این محل، مطالعات دقیقی است و باید در نقطه ای باشد که به لحاظ طبیعی
امنیت داشته باشد؛ مطالعات دیگری به لحاظ آب و هوا و محیط زیست هم انجام می
شود تا شهر را بسازند؛ همچنین نیازمندی هایی که در این شهر تعریف کردند را
هم در نظر می گیرند و اولویت ها را معین و جانمایی می کنند تا شهری بسازند
که انسانها در این شهر نیازمندی هایشان تأمین شود. این شهر اگر یک شهر
مادی بود سبک زندگی مادی را تسهیل می کنند تا شما در آن به سهولت لذات مادی
ببرید و دنیا پرستی کنید؛ و یا اگر یک شهر مبتنی بر فرهنگ اسلام بود و شما
می خواهید به سبک اسلامی زندگی بکنید به سهولت بتوانید با سبک اسلامی
زندگی بکنید.
این خصوصیات و نیازمندی ها و نقشه ها و
ساختارهایی که برای حل نیازمندی ها در یک شهر گذاشته می شود و دانش های
پشتیبانی که پیدا می شوند، همه فرع بر آن ولایت و مدیریتی است که جامعه را
اداره می کند. وقتی عقلانیت جامعه پرتو عقل امام می شود، ساختارهای اجتماعی
تجسد روح امام است و احساسات انسانها در پرتو قلب امام و شعاع آن احساسات و
قلب امام شان است. « الناس علی دین ملوکهم» یعنی وقتی یک «ولی» جامعه ای
را می سازد، همه شئون این جامعه صبغه آن امام و ولی خودش را دارد. اگر
جامعه ای بر محور امام عدل ساخته شد و حقیقتاً تحت ولایت امام عدل بود،
احساسات این مردم شعاع پرتو نور قلب امامشان و اخلاقشان پرتو اخلاق امامشان
و فهم و فکر و عقلانیتشان پرتویی از فهم و علم امامشان است. به هرکجا نگاه
می کنید صبغه امام و به تعبیر قرآن «صِبْغَةَ اللَّـهِ»(بقره/138) دارد که
از آن به ولایت تعبیر می شود. شما هر کجای جامعه مومنین را ببینید تجسد
روح امام است.
رفتار یک انسان از صبح تا شب، تجسد
نیازمندی و فهم و قلب و روحش است. مومن، سر صبح برمی خیزد؛ نیمه شب مناجات
می کند و نافله شب می خواند و در طول شب و روز مراقب تقوا و حرام و حلال
است. همه اینها تجسد روح مومن در رفتار و نیازمندی هایی است که حول و حوش
خودش درست کرده است. وقتی وارد یک خانه می شوید می توانید بفهمید که مردم
این خانه چطور هستند. تجسد روح و نیازمندی های مومن است که در حول و حوش او
شکل می گیرد.
مدینه توحیدی بر محور ولایت امام
روح
و نیاز و احساس و فکر و مهارت و فناوری هایی که جامعه مومنین درست می کنند
و نظامی که به جامعه خودشان می دهند، تجسد روح امام است و این همان معنی
ارکان البلاد است. امام است که حقایق وجودی خودش را در اراده های مومنین بسط
می دهد و از طریق اراده های مومنین در نظام طبیعت تصرف می کند و یک شهر
ساخته می شود. در جبهه باطل هم همینطور است و ائمه نار هستند که ظلمات
وجودی خودشان را در قوای کفار و پیروان خودشان منتشر می کنند و از طریق
آنها در طبیعت و مسخرات تصرف می کنند و یک شهری می سازند؛ که قرآن می
فرماید «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ
أَیْدِی النَّاسِ»(روم/41).
با این نگاه محور این
طرح جامع امام و خود وجود مقدس نبی اکرم هستند و دعوا هم سر همین خلافت است
که خلافت نبی اکرم باید در عالم جاری بشود و اراده ما حول خلافت نبی اکرم
قرار بگیرد؛ زیرا او خلیفه خداست و همه تصرفاتش هم الهی است و هیچ تصرف
غیرالهی نمی کند. تمام تصرفات حضرت با همه قوای وجودی که منتشر در همه عالم
است، تحت مشیت است. اگر ما هم حول این امام و این رسول جمع شویم و خلافت
او را قبول کنیم و همه قوای خود را تسلیم او بکنیم، اراده و قوا و حقایق و
عناصر وجودی امام در ما جاری می شود.
ما می خواهیم
که در عالم و در طبیعت و در زندگی اجتماعی همدیگر وقتی تصرف می کنیم، حول
محور امام واقع بشود. وقتی ما به امام متمسک هستیم و امام ما را سرپرستی می
کنند، اراده امام در قوای ما جاری می شود و هر تصرفی می کنیم تابع تصرف
امام علیه السلام است. عالم را بر محور امام علیه السلام می سازیم؛ که در
این صورت هزارها و میلیونها اراده حول امام جمع می شوند و این اراده ها با
امام سجده می کنند و بر محور عبادت امام عبادت می کنند و همه قوایشان
نورانی می شود و نیازمندی ها و افکار و دانش و عقلانیت و مهارت ها و
توانایی هایی پیدا می کنند و مسخراتی دارند و تصرفاتی می کنند که در مجموع
یک شهر و مدینه ای ساخته می شود که بر محور امام علیه السلام است؛ و البته
زندگی کردن در این شهر مناسک و قواعد و آدابی دارد.
وقتی
ولات یک شهر را بر اساس یک قواعدی می سازند، زندگی کردن و رفت و آمد در
این شهر قواعدی دارد؛ مثلاً برای رانندگی با وسایل مدرن قوانین راهنمایی و
رانندگی لازم است؛ در حالی که قبلاً که با یک وسایل ساده تری رفت و آمد می
کردند یک قواعد دیگری بود. این قواعد و شرایع و مناسکی که پیدا می شود تابع
همان دستگاه سرپرستی است؛ و آن ولایت براساس یک قواعد و اهدافی یک شهر را
می سازند؛ و ما اگر درون این شهر زندگی می کنیم متعلق به این شهر هستیم و
هم زیستی با این شهر داشته و مثل مردم این شهر فکر کرده و جهان را احساس می
کنیم؛ و باید شرایع و قوانین را در نظر بگیریم و عمل بکنیم. یک نظامات
حقوقی و اخلاقی ای دارد؛ اما این شرایع فرع بر آن ولایت هستند. هم درجامعه
کفار و هم در جامعه مومنین اینطور است. آن دینی که در جامعه جاری می شود و
آن قواعدی که جامعه با آن ساخته می شود و مردم درون این جامعه با آن زندگی
می کنند در هر دو دسته فرع بر آن ولی و امام است. اگر امام حق و من الله
است، این دین هم الهی است؛ و اگر امام از طرف خدا نیست این دین هم دین
دنیارپرستی است.
مقام خلیفة اللهی مومن تحت ولایت معصوم
طرح
وجود مقدس نبی اکرم، یک طرح شریعت محور نیست؛ بلکه طرح امام محور است.
خدای متعال در قرآن می فرماید «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا
أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ
رِسَالَتَهُ»(مائده/67)، همه احکام و شرایع را آوردی ولی اگر ادامه راه و
آن امامی که می خواهد جامعه براساس او حرکت بکند، معین نشده و از حقیقت
ولایت پرده برداری نشود و حقیقت ولایت در امت تو جاری نشود، دین تو و آن
حقیقت ابلاغ نشده است.
خلافت نبی اکرم است که جامعه
تاریخی مومنین را می سازد و ایشان از طرف خدای متعال خلافت می کنند و عقول و
قلوب و افکار و حواس ما را اداره می کنند و ما را به هم گره می زنند. آن
خلافت است که جامعه را می سازد. اگر ما آن خلافت را قبول کردیم و ذیل آن
خلافت حرکت کردیم، ما هم خلافت الهی پیدا می کنیم؛ مانند وجود مقدس
امیرالمومنین که یدالله یعنی دست الهی است که باذن الله با او کارهای الهی
انجام می شود؛ و عین الله و دیده بانی است که از طرف خدای متعال دیده بان
همه عالم است و خدای متعال با او عالم را اداره می کند و به فرموده معصوم
علیه السلام «عَیْنِکَ النَّاظِرَةِ بِإِذْنِک»(6) است که باذن الله همه
عالم تحت نظر و اشراف اوست. اگر ما مومن کامل شدیم و به امام گره خوردیم
مثل چشم و دست و گوش امام می شویم و همینطور که امام خلافت الهی می کند، ما
هم در ظرف خودمان خلیفه خدا می شویم. خلافت بالاصاله برای امام علیه
السلام است. امام خلیفه الله است و مابقی اگر با همه قوا ذیل امام حرکت
کردند مقام خلافت پیدا می کنند؛ و الا کسی که شیطانی زندگی می کند خلیفه
الله نیست؛ زیرا دستگاه شیطان دستگاه خلافت الهی نیست و شیاطین انس و جن
خلیفه خدا روی زمین نیستند. اینکه گاهی ما می گوییم: انسان خلیفه الله است،
درست نیست؛ زیرا امام خلیفه الله است و خلافت می کند؛ دیگران اگر متصل به
امام شدند به اندازه ای که قوایشان تسلیم امام می شود و همه طرحی که برای
اداره زندگی فردی و جمعی خودشان دارند، ذیل طرح امام قرار بگیرد و بنایی که
می سازد در شهری است که امام بنا کرده و متناسب با قواعد آن شهر است و
ساختمان وجودی و همه مناسک زندگی خودش را در شهری می سازد که امام بنا کرده
و متناسب با قواعد آن شهر زندگی می کند در این صورت خلیفه الله است و این
بلد شهر خلافت و بلد امین است که در آن هیچ خیانتی نیست.
در
این آیات قرآن «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ * وَ طُورِ سِینِینَ * وَ
هَـذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ»(تین/1-3)؛ بلد امین به خود وجود مقدس نبی
اکرم تعبیر می شود. مکه هم در باطن چون تجسد روح نبی اکرم است، بلد امین
است؛ اما اگر در همین مکه وجود مقدس نبی اکرم احترام نداشته باشد این بلد
قابل احترام نیست؛ چنانکه خدای متعال هم می فرماید «بسم الله الرحمن الرحیم
لَا أُقْسِمُ بِهَـذَا الْبَلَدِ * وَ أَنتَ حِلٌّ بِهَـذَا
الْبَلَدِ»(بلد/1-2) پیغمبر ما، من به این شهری که حرمت تو در آن نگه داشته
نمی شود قسم نمی خورم. از این تعابیر در کلام حضرت امام سجاد زیاد است که
فرمودند «أَنَا ابْنُ مَکَّة»(7) من فرزند مکه هستم. این یک تشبیه مجازی
نیست. حقیقت مکه امیرالمومنین و وجود مقدس نبی اکرم است. همه مقامات این
شهر امین مقامات حرکت با نبی اکرم در عالم هستند؛ این که باید اینجا رجم
کنی، این جا طواف کنی، این جا سعی کنی،همه حساب و کتاب دارد؛ ولی همه حساب و
کتابهایش حرکت در حول نبی اکرم و مناسک حرکت با حضرت است. اگر کسی بتواند
همه قوای خودش را ذیل امام جمع کند و بنای وجودی خودش را ذیل امام بسازد،
خلیفه است و در ظرف خودش خلافت می کند؛ و الا هیچ کاری الا به امر امام نمی
کند.
مومن کامل مقام خلافت پیدا می کند چون خلافت
از امام می کند و همه تصرفاتش نیابتی است. اگر قوای انسان فانی در امام
علیه السلام شد، تمام تصرفاتی که می کند، نیابتی است. اگر فهم و عقلش فانی
در امام شد هرچه می فهمد و می بیند به نیابت امام است و فهم مستقلی برای
خودش قائل نیست. همه حالات قلبی او فرع بر امامش است. سلمان اینطور است که
در شان او گفتند: «جعل هواه هوا علیا» یعنی میل او هم تابع میل امام است و
پرتو میل امام در قلبش واقع می شود. فهمش از عالم هم همینطور است و اصلاً
نمی خواهد مستقل از امام بفهمد؛ چون می خواهد فهم خودش را از امام علیه
السلام بگیرد.
این طرح در نگاه بعضی شریعت محور است
که یک دستوراتی دارد که شامل حدود و احکام و عبادات و دستورات اجتماعی است
که باید اینها را عمل کنیم؛ اما این نگاه همان «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»
است. در حالی که این کتاب با امام یکی است و جریان ولایت امام تجسد کتاب
است. امام در شب قدر آن طرحی از کتاب الهی که باید امسال در عالم جاری بشود
را امضاء می کند. اراده امام مجرای کتاب الهی است و کتاب الهی در او جاری
می شود. در روایات فرمودند «الامام... معتصم بحبل الله»(8)؛ این یعنی معتصم
بکتاب الله است. این که می گویند: حسبنا کتاب الله؛ کتاب فقط یک سلسله
دستورات نیست؛ بلکه آن حقیقتی است که به فرمایش نبی اکرم لن یفترقا است.
جامعه مومنین جامعه ای بر محور امام و کتاب است و همینطور که پرتو نور امام
در همه زوایای زندگی مومنین دیده می شود، پرتو کتاب هم دیده می شود. امام و
کتاب محور اداره جامعه مومنین هستند و این کتاب علم الامام است که با جان
امام متحد است.
این غفلتی بسیار مهم و از آن شیطنت
هایی است که دستگاه مقابل نبی اکرم صلی الله علیه و اله و سلم در تحریف
توحید و دین نبی اکرم و شخصیت وجود مقدس نبی اکرم انجام داده است. آن
پیغمبری که آنها می گویند، پیغمبر نیست؛ بلکه ایشان آن پیامبری است که عالم
باید به قوای وجودی ایشان تبدیل بشوند و همه عالم و همه مومنین که معصیت
نمی کنند تحت فرمان او هستند. به ما اختیار داده شده که قوای او شده و مندک
و فانی در ایشان بشویم؛ که آن وقت است که به مقصد می رسیم و این همان
معنای معیت و همراهی است. اگر هر تدبیری داریم ذیل تدبیر او بود آن وقت به
مقصد می رسیم.
این هدایت بر محور شخص ایشان و
طبیعتاً بر محور ادامه وجودی ایشان است؛ چنانکه خود حضرت فرمودند «إِنِّی
تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ أَمَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ
تَضِلُّوا- کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی فَإِنَّهُمَا لَنْ
یَفْتَرِقَا»؛ شکل گیری امت بر محور حضرت یعنی شکل گیری امت بر محور کتاب و
امام. تار و پود جامعه اسلامی باید بر محور امام و کتاب باشد. طرحی که
امام عمل می کند با جان امام یکی است و از طریق اجرای این طرح قوای امام در
عالم جاری می شود.
بلد امین که بلدی بر محور وجود
مقدس نبی اکرم است و محور آن طرح بزرگ حضرت خود حضرت و بعد امام و کتاب
است؛ و الا عمل کردن به یک سلسله دستورات عبادی و حقوقی عمل کردن به دین
خدا نیست. آن رشته ای که همه دین با او جمع می شود و به مقصد می رسد و محقق می شود
امام علیه السلام است. السلام علیک یا اباعبدالله....
پی نوشت ها:
(1) تحف العقول، النص، ص: 438
(2) المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص: 268
(3) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 409
(4) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص: 616
(5) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص: 166
(6) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 1، ص: 409
(7) تحف العقول، النص، ص: 233
(8) معانی الأخبار، النص، ص: 132
صوت ها
گروه معارف رجانیوز : امام
حسین(ع) کشتی نجات امت است که با دو بال شور و شعور، انسان را به اوج
کمالات الهی میرساند. ایام عزاداری اباعبدالله(ع) که همگان برای درک شور
حسینی (ع) سر از پا نمیشناسند، شایسته است به بال دوم و مهمتر این کشتی
نجات یعنی معارف حسینی(ع) توجه ویژهای شود. نشر و مطالعه سخنرانی های پر
مغز علما قدمی در راستای نشر معارف حسینی (ع) است.آنچه پیش رو دارید ششمین
جلسه سخنرانی آیت الله سید محمد مهدی میرباقری؛ رئیس فرهنگستان علوم اسلامی
قم است که در دهه اول محرم الحرام سال 96 در هیأت ثارالله قم (مدرسه
فیضیه) برگزار شده است. ایشان در این بحث بیان می کنند آن چیزی که در طرح
وجود مقدس نبی اکرم محور است، حقیقت ولایت و حقیقت امام علیه السلام است.
اگر در دین الهی شرایع را اصل قرار دهیم آن وقت ممکن است این شرایع در مسیر
حاکمیت باطل یک پوششی بر حاکمیت باطل بشوند. قرآن هم مانند امام در جامعه
دینی محور می باشد. قرآن یک حقیقتی است که یک منزله آن شرایع و دستورات و
مناسک و آداب است که مراتب دیگری هم دارد. جامعه مومنین با سیر در درجات
قرآن به کمال خودش می رسد. جامعه عصر ظهور که جامعه موعود ماست، جامعه ای
است که قرآن در آن محقق شده و این جامعه صورت تحقق یافته قرآن و صورت تنزل
یافته ولایت امام علیه السلام است...
امام؛ محور و حقیقت دین
بسم
الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و اصلی و اسلم علی خاتم انبیائه
و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنه علی اعدائهم اجمعین.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»(توبه/119)،
طرحی را وجود مقدس نبی گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برای اداره
جوامع بشری و اداره جامعه مومنین از ناحیه خدای متعال آوردند که جامع همه
آن چیزی است که انبیاء گذشته داشتند و در یک نگاه برنامه انبیاء الهی هم
بخشی از آن برنامه جامع وجود مقدس نبی اکرم برای اداره عالم است و انبیاء
الهی هم پرچمداران راه حضرت در طول تاریخ هستند. این برنامه به لحاظ عرصه و
میدان، ناظر به تمام عوالم عرضی و طولی ای که ما با آنها مواجهیم می باشد.
این برنامه وجود مقدس نبی اکرم بر محور خلافت الهی و امام علیه السلام است
و آن اتفاقی که باید در باطن انسانها و در جوامع انسانی بیفتد تا
انسانها به مقصد برسند، این است که باید بر محور امام قرار بگیرند. شریعت
نازله ولایت امام است و اینطور نیست که دین شریعت محور باشد و مناسک اصل
باشند.
آن چیزی که در طرح وجود مقدس نبی
اکرم محور است، حقیقت ولایت و حقیقت امام علیه السلام است. امامت و امام
[محور] این طرح هستند. و این شرایع مثل نماز و روزه و حج و جهاد و دیات و
حدود و قصاص و از اول تا آخر فقه که بسیار هم لازم و ضروری است و مهم است،
مناسک حرکت بر مدار امام علیه السلام هستند. سعادت و رشد انسان و جوامع به
این است که صبغه امام پیدا کنند و تجلی امام واقع بشوند. انسان عادل انسانی
است که تمام قوای او تحت تعلیم و هدایت امام است. انسان عادل بر محور امام
حرکت می کند. امام علیه السلام از نظر قرآن کلمه عدل و کلمه هدایت و کلمه
نور است و اینطور نیست که عدل یک قواعدی است که امام علیه السلام مجری آن
باشد. امام علیه السلام مجری نیست. امام خودشان کلمه عدل هستند و البته
تحقق عدل هم به این است که امام جاری بشود؛ اگر در قوای انسان ولایت امام
به نحو تناسب جاری شد این انسان، عادل می شود؛ اگر در جامعه ای همه شئون بر
محور امام علیه السلام بود این جامعه عادله است.
شریعت بدون امام؛ پوششی برای ولایت باطل
اگر
شما دین را شریعت محور کردید گرچه شرایع لازم هستند و حتی هیچ مکروهی را
نمی شود کم و زیاد کرد چه برسد به حرام؛ و هیچ مستحبی را نمی شود کم و زیاد
کرد تا چه رسد به واجبات؛ زیرا شرایع ضروری هستند؛ اما اگر شرایع را اصل
قرار دادید آن وقت ممکن است این شرایع در مسیر حاکمیت باطل یک پوششی بر
حاکمیت باطل بشوند؛ یعنی ممکن است آنها از شما بیشتر نماز بخوانند و در
اجرای بعضی از حدود و احکام بیشتر اهتمام بورزند؛ اما اینها معیار تحقق
جامعه اسلامی نیست. ممکن است یک شخصی بیش از مومنین به مناسک ملتزم باشد
اما اینها که ملاک رشد انسان نیست. این شرایع، در واقع مناسک تحقق ولایت
امام هستند و اگر شما اینها را از امام جدا کردید و در یک فرد یا جامعه ای
بدون امام اجرا کردید، هیچ رشدی برای انسان و جامعه نمی آورند و برعکس،
پوششی برای باطن ناسالم می شوند؛ زیرا آنچه در جامعه جاری می شود ولایت
باطل در پوشش بعضی از شرایع است.
اتفاقی
که بعد از حضرت در صدر اسلام افتاد، همین بود. چه بسا اینها توجیهی برای
برنامه باطل دشمن بشوند. من الان نمی خواهم نقد بکنم، فقط یک اشاره ای می
کنم. الان مظاهر تمدن غرب به تدریج در جامعه ما آمد. یک نزاعی هم در اول
بوده که آیا ما اجازه بدهیم اینها وارد بشوند یا نه؛ اما در هر صورت آمدند و
در جامعه ما فراگیر شدند. این مظاهری که در جامعه ما فراگیر شدند کم کم
توجیه دینی هم پیدا کردند؛ مثلاً بانک آمد و کار خودش را می کند، نظام پولی
سرمایه داری آمد و کار خودش را در کشورهای اسلامی می کند و توجیه اسلامی
هم می شود. مدل سیاسی غرب آمد و توجیه اسلامی هم می شود؛ یعنی دموکراسی و
لیبرالیسم اقتصادی آمدند و تدریجاً توجیه هم می شوند. انقلاب صنعتی آمد و
توجیه شد. مدل شهرسازی ما تمام مظاهر شهر غربی را دارد؛ یعنی قبله اش
کالیفرنیا و شهرهای بزرگ غربی است. غربیها فرهنگ و فلسفه و علوم و
فناوریهای خودشان را ایجاد کردند و نظریه خودشان را تبدیل به یک امر مجسد و
محققی در امریکا کردند و بعد آن را الگوی جوامع بین الملل کردند؛ قبله
شهرها الان آنجاست؛ یعنی تجسد و فیزیک شهر را رو به آنجا می سازند. آنجا
واقعاً قبله است و مدلشان را از آنجا می گیرند که چطور شهر را بسازیم و
اداره کنیم؛ گویا بهترین اداره شهر در آنجا است که آن را قبله قرار می دهند
و به سمت آن حرکت می کنند. الگویی که الان برای اداره جوامع اسلامی در سطح
کلان به کار برده می شود همان الگوی توسعه غربی است؛ یعنی قبله این شهرها و
برنامه ریزی برای جوامع، تمدن غربی و به اصطلاح آن مدینه فاسدی است که
آنها به پا کردند و چه بسا اینها را توجیه فقهی هم کردند.
بنابراین
اگر اصل بر شریعت قرار بگیرد، حتی ممکن است یک جایی شریعت پوشش دستگاه
باطل هم بشود؛ البته حقیقت شریعت اسلام به هیچ وجه قابل جمع با ولایت باطل
نیست، ولی اگر شما اصل را در دین بر شریعت گذاشتید و گفتید: معیار جامعه
دینی این است که در آن به احکام عمل بشود، [نتیجه اش همین است؛] البته به
احکام هم باید عمل بشود؛ یعنی اگر در جامعه ای به احکام عمل نشد و تلاشی هم
برای عمل نشود، صبغه دینی این جامعه کامل نیست؛ ولی معیار اصلی این نیست.
نجات پیروان امام عادل و عذاب پیروان امام جائر
در
حیات فرد هم همینطور است. انسان اهل ولایت حتماً باید به یک یک احکام عمل
کند. معنی ندارد یک انسانی مومن باشد و نسبت به حتی یک حکم خدای متعال
لاابالی باشد. بی مبالاتی با دین جمع نمی شود. ما دو دسته روایات داریم که
یک دسته از روایات به شدت بر همین احکام تأکید می کند. یک بابی در روایات
در کتاب ایمان و کفر است و مفصل بیان می کند که حضرات معصومین فرمودند که
بروید متقی بشوید و به احکام عمل کنید و ترک محرمات کنید و واجبات را انجام
بدهید و این شئون و حدود را رعایت کنید؛ و الا ما کاری برای شما نمی کنیم.
گاهی هم در روایات متعددی ائمه علیهم السلام فرمودند که اگر کسی دنبال
امام عادل برود و بلغزد توبیخ نمی شود؛ ولو اینکه نباید بلغزد و کمال این
است که کسی که دنبال امام عادل می رود جا پای امام بگذارد و نلغزد؛ ولی اگر
کسی دنبال امام عادل حرکت می کند، لغزشهایش مورد مغفرت است. از آن طرف هم
اگر کسی دنبال امام جائر حرکت می کند، حسناتش هم مقبول نیستند. فرمودند «لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّه»(1)،
اگر کسی دنبال امام جائر حرکت کرد، اصلاً دین ندارد. امام جائر کسی است که
از طرف خدا نیست و خودش پا در میدان گذاشته و می خواهد زندگی بشر را اداره
کند؛ مثل طواغیت که خودشان را محور قرار می دهند و من الله نیستند؛ یعنی
از طرف خدای متعال حقیقتی به آنها عطا نشده و مأموریتی ندارند که بیایند و
عالم را بسازند؛ ولو هرچقدر هم به مناسک عمل بکند.
ابن
ابی یعفور به امام صادق عرض کرد: یابن رسول الله من با مردم معاشرت دارم و
زندگی و رفت و آمد می کنم؛ خیلی از کسانی که دور و بر شما هستند واقعاً هم
به شما ایمان دارند ولی در عمل کوتاهی می کنند و بعضی گناهان از آنها سر
می زند و در بعضی عبادات و وظایف کوتاهی می کنند. از آن طرف هم یک عده ای
هستند که شما را قبول ندارند و با مخالفین شما همراهند و آنها را به امامت و
پیشوایی قبول دارند؛ ولی اعمالشان خوب است. اهل امانت و صدق هستند. در
جواب او تعبیر حضرت خیلی تند است؛ یک نگاه شبه غضب آلود به او کردند و مثل
این که می خواهند یک مطلب جدی را بفرمایند روی دو زانو نشستند و فرمودند:
«لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ اللَّهَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ
اللَّهِ وَ لَا عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ بِوَلَایَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ
اللَّهِ» آن که دنبال امام عادل می رود اگر در یک جایی لغزید،
سرزنش نمی شود و آن که دنبال امام جائر برود اصلاً اهل دین و خداپرستی نیست و ارتباطی
با دین الهی ندارد. ابن ابی یعفور که از مقربان حضرت هم می باشد می گوید
که من بیشتر تعجب کردم؛ بعد حضرت به قرآن احتجاج کردند و فرمودند: خدای
متعال در قرآن به همین مطلب اشاره کرده فرموده «اللَّـهُ
وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ
النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»(بقره/257) یعنی اگر یک جایی اگر
تاریکی آنها را بگیرد، خدای متعال آنها را به سمت خدا هدایت می کند و با
نور توبه آنها را از ظلمات ذنوب نجات می دهد و پاک می کند؛ و از آن طرف
پیروان امام جائر را اگر اسلامی هم داشته باشند یا چیزی هم در وجود آنها
باشد از وادی نور بیرون می روند. ما از این دست روایات را داریم که گاهی از
این هم تندتر است و می فرماید «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یُعَذِّبَ أُمَّةً دَانَتْ بِإِمَامٍ لَیْسَ مِنَ اللَّه»(2)،
خدای متعال هیچ حیایی نمی کند که آن عده ای که دنبال امام جائر بودند را
عذاب کند ولو در عمل فردی شان حدود را رعایت کنند؛ و به عکس خدای متعال حیا
می کند که آنهایی که دنبال امام عادل می روند را عذاب کند ولو در عمل فردی
شان گاهی لغزش داشته باشند.
محور سنجش خوبی انسانها
در
روایات از یک طرف به شدت روی مسئله محور دین داری تأکید می کنند. از آن
طرف هم یک بابی در روایات داریم که تأکید می کند باید تقوا داشته باشید و
ما برای شما کاری نمی کنیم. میان اینها هیچ تعارضی نیست و کاملاً قابل جمع
است؛ زیرا دو مطلب را توضیح می دهند: یکی آنکه جلوی این انحراف که مومن می
تواند لاابالی باشد و عمل لازم نیست را می گیرد . این انحراف در تاریخ از
صدر اسلام هم بوده و اهل بیت هم به شدت با مسامحه و بی مبالاتی در عمل
مواجهه کردند و فرمودند: ما برای شما کاری نمی کنیم یعنی اگر بی مبالات
شدید، دیگر مومن نیستید. کسی که معتقد به امام ائمه است نمی تواند نسبت به
شرایع بی مبالات باشد. حتماً باید شرایع و حتی مستحبات را هم رعایت کند. در
رساله ها نوشتند که اگر کسی از باب بی اهمیتی به نماز جماعت نمی رود، این
معصیت است. نافله شب هم مثل نماز جماعت است و این کوچک شمردن معصیت است. بی
مبالاتی نسبت به شریعت با ایمان و ولایت مداری جمع نمی شود. این دسته
روایات می خواهد جلوی این انحراف که اسمش را غلو می گذارند، را بگیرد. این
انحراف است که آدم بگوید: کسی که ولایت ائمه را قبول داشت، لازم نیست عمل
داشته باشد. حضرت فرمودند که اگر مومن هستید باید به فروع ما که همین شرایع
و مناسک هستند ملتزم باشید. اگر ترک ولایت دشمنان ما را می کنید باید از
مناسک ولایت آنها که محرمات و مکروهات است دوری کنید.
یک
انحراف دیگر هم این است که وقتی می خواهیم ارزیابی کنیم اصل را عمل قرار
بدهیم. آنهایی که بیشتر نماز می خوانند و بیشتر روزه می گیرند و در محراب
می ایستند و از شب تا صبح سجده و رکوع می روند؛ گرچه که مومن هم باید
اینطوری باشد، ولی این معیار سنجش برای سنجیدن برای خوب بودن یک آدم کافی
نیست که نگاه کنیم این آدم چقدر به مناسک عمل می کند. معیار اصلی ایمان
است. باید ببینید در کدام جبهه است و دنبال کدام امام حرکت می کند و متمسک
به کدام امام است.
این یک انحراف است که
کسی خیال کند فرع جای اصل می نشیند. فرع هیچ وقت جای اصل نمی نشیند. فروع
در جای خودشان مهم هستند و اگر کسی اصول را داشت، باید فروع را هم داشته
باشد؛ ولی اگر اصول را نداشت فروع برایش کاری نمی کند. از یک جایی به بعد
فرق نمی کند که چه کاری بخواهد انجام بدهد. به یک مرزی می رسد که دیگر هر
عملی انجام می دهد علی السویه است. در روایات فرمودند «سَوَاءٌ عَلَى مَنْ
خَالَفَ هَذَا الْأَمْرَ صَلَّى أَوْ زَنَى»(3) یعنی کسی که در مرحله
عداوت با ما بود هر کاری بکند علی السویه می شود.
نمی
خواهم آن طرف را تأئید بکنم که عمل لازم نیست؛ برعکس شریعت و مناسک مهم
هستند و جامعه دینی جامعه ای است که به احکام اسلامی در آن عمل بشود و به
هیچ فرعی نباید بی مبالاتی و بی اهمیتی بشود. بی اهمیتی برابر هر فرعی
برابر بی اهمیتی نسبت به اصل است. بی مبالاتی نسبت به هر دستوری از دستورات
امام بی مبالاتی نسبت به خود امام است. حضرت فرمود که اگر کسی نماز را سبک
بشمارد ما را سبک شمرده است. کسی که نماز را استخفاف کند ما را استخفاف
کرده است. استخفاف و کوچک شمردن احکام محل بحث نیست.
توجیه فروع دین در راستای ولایت طاغوت در دین شریعت محور
اگر
در یک برنامه ریزی و تدبیر اجتماعی فروع اصل شد این جامعه می تواند بلغزد،
می تواند خیلی از فروع باشد ولی باطن جامعه، باطن فاسدی باشد؛ کما این که
همین کار را کردند، نماز جماعتها برقرار بود اما چیزی که نبود باطن دین
بود؛ زیرا اینها توجیه می شوند. قبله شهرها قبله اروپایی می شود و همانطور
ساخته می شوند؛ تفریحات شهر، مدل تغذیه و پارکها را توجیه می کنیم؛ برجها و
شهرهایی که عمودی و به صورت متمرکز ساخته می شوند؛ نوع تغذیه و فست فودها،
و همه اینها را توجیه کردیم و گفتیم: این که حرام نیست، آن که حرام نیست؛ و
مثل آنها زندگی می کنیم. وقتی که می خواستند به زور لباسها را متحدالشکل
کنند، در مقابل آن مقاومت شد اما کم کم لباس عمومی مسلمانها شد. بعد هم
گفتیم که تشبه به کفار نیست و حلال است. آنها برنامه ریزی می کنند و
صورتهایی را متناسب با باطن خودشان درست می کنند؛ شما اگر تشبه به آنها
پیدا کردید کم کم باطنتان هم مثل آنها می شود. آنها صورتگری می کنند و ما
مثل آنها می شویم و وقتی عمومی شد دیگر حلال می شود؛ این چه جور حلال کردن
است که آدم بگوید وقتی همه شبیه شدید عیب ندارد و این تشبه به کفار نیست!
این هم تشبه است.
یک جامعه وقتی ساخته
می شود، اصل آن جریان حقیقت ولایت و خلافتی است که در این جامعه جاری می
شود؛ و اگر بر مدار آن خلافت است باید مناسک و شرایعش هم رعایت و عمل بشود؛
اما نباید مناسک و ظواهر را جای باطن گرفت، گرچه هم ظواهر باید دینی باشد و
هم باطن جامعه باید دینی باشد. برنامه ریزی یک جامعه باید در مدار و معیار
خلافت الهیه اتفاق بیافتد، بر مدار شرایع بخواهد اتفاق بیافتد اگرچه که
رسالت جامعه دینی عمل به احکام است و بی مبالاتی نسبت به هیچ حکمی جایز
نیست. اگر حاکمیتی نسبت به یک حکم بی مبالات شد، دیگر حاکمیت دینی نیست.
کما این که اگر مومنی نسبت به یک حکم خدا بی مبالاتی کند دیگر مومن نیست و
از دایره ایمان بیرون می رود.
این که
ادعا می کنند جامعه بی دین تر از قبل هم شده، اصلاً یک ادعایی [است که هیچ
دلیلی ندارد] به ملانصرالدین گفتند: وسط زمین کجاست؟ میخ خرش را کوبید و
گفت همین جا است. گفتند: به چه دلیل این حرف را می گویی؟ گفت: اگر قبول
نداری وجب کن. کسانی که می گویند: جامعه بی دین تر شده دلیل آن را هم
بفرمایند که ما بدانیم؛ آیا به خاطر همین مجالس است که یکی از آنها هم
نبود؛ یا به خاطر امثال حججی و این شهدایی که یکی از آنها را هم نداشتیم؛
که اینطور بروند و برای امام حسین سر و دست را بدهند و اسیر بشوند. یک جوان
در آن سن خیلی حرفهای عجیبی دارد و من گمان می کنم این شکوه آن هم به خاطر
آن درکی است که از امام حسین علیه السلام داشته است. می گوید: من دوست
دارم وقتی به شهادت می رسم، هم اثری از سیدالشهداء هم از حضرت زینب کبری هم
حضرت ابالفضل در من باشد؛ دستهایش قطع می شود سرش بریده می شود و اسیر می
شود. ما یک نفر از اینها نداشتیم. با چه شاخصه ای می سنجید و می گویید:
جامعه بدتر شده است. البته من قبول دارم نسبت به فروع گاهی کوتاهی شده که
نباید هم بشود؛ چون معنی ندارد در جامعه و زندگی مومنین موسیقی رواج پیدا
بکند و قبح آن ریخته بشود. مرزها قاطی بشود و به اسم اسلامی بودن غیراسلامی
رواج پیدا کند. معنی ندارد مدل تفریحات مسلمین یا مدل ورزش آنها مثل کفار
بشود. اگر شما فقط شریعت مدار شدید و این را اصل قرار دادید، این اتفاق می
افتد. آیا این مدل ورزشهای جمعی که ما داریم به حسب ظاهر حرام است؟ این را
که توجیه می کنیم؛ مدل شهرسازی را که توجیه می کنیم؛ مدل غذا خوردن را که
توجیه می کنیم؛ مدل پوشیدن را هم که توجیه می کنیم؛ مدل گردش مالی کفار را
هم که توجیه می کنیم. من در صدد انتقاد نیستم چون انتقاد بدون پیشنهاد
سرزنش است و کاری خوبی هم نیست.
به
عنوان مثال شهر قم واقعاً یک شهری بود که مظهر بی اعتنایی به مظاهر غرب
بود. وقتی آنها می آمدند و می دیدند یک جمعیتی با این که مدنیت غرب هم می
بینند؛ اما اینطوری زندگی می کنند، تحقیر می شدند. مثل آن کاری که فرستاده
حضرت در کاخ پادشاه ایران کرد که آن فرش زرباف را با نوک شمشیرش کنار زد و
روی زمین نشست، آنها هم احساس حقارت می کردند که یک مردمی با این که دستشان
به نمادهای تمدن غرب می رسد؛ اما بی اعتنایی بکنند و نخواهند مثل آنها
زندگی بکنند و غربی ها هم نتوانند در آنها نفوذ کرده و زیباشناسی و هنر و
معماری و شهرسازی و مدل تغذیه و بهداشت و همه چیزشان را تغییر دهند؛ ولی
الان مدل شهر ما یک مدل نامتوازن شده که معلوم نیست چقدر آن غربی و چقدر آن
دینی است و یک اتفاقاتی افتاده که تا یک قرن دیگر نمی شود آن را درست کرد
یعنی در ده سال تصمیم می گیرند و شهر و مدل شهرسازی و مدل زندگی مردم را به
مدل اروپایی فرم و شکل و تغییر می دهند؛ اما بعد ممکن است یک یا دو قرن هم
نتوانیم این مدل را کاری بکنیم.
در شهر
دینی شهری است که مدارش جریان توحید و ولایت حقه است؛ و البته باید شرایع
هم عمل بشود اینها توجیه نمی شوند و اتفاقاً وقتی توجیه می شود که شما این
را محور قرار بدهید. کسی که از اروپا برمی گردد و می گوید: آنجا اسلام است و
مسلمانی نیست و اینجا مسلمانی است و اسلام نیست؛ یعنی همین؛ البته این
جمله شاید جمله صحیح و منسوب به ایشان نباشد. اگر کسی از فروع شروع کند،
گاهی آنها از ما مسلمان تر می شوند؛ البته در فروع هم آنها هیچ التزامی
ندارند و نوع افرادی که این حرفها را راجع به غرب می زنند، غرب را یا از
دریچه هالیوود و یا از دریچه توریسم علمی می شناسند که رفتند یک دور گشت و
گذاری کردند. مثل کسی که جیبش پر از پول است و در ییلاقات شمال یک گشت و
گذاری می کند و خیال می کند همه زندگی مردم شمال همین است و نمی داند چطوری
در کشت زارهایشان زحمت می کشند و سختی هایشان را نمی بیند. بعضیها هم
نگاهشان به غرب اینطوری است یعنی غرب را یا از دریچه فیلمهایی که غرب برای
معرفی خودش ساخته و از طریق امپراطوری رسانه ای غرب می شناسند و یا اگر هم
رفتند گشت و گذار کردند و احیاناً ده یا بیست سالی هم آنجا زندگی کردند که
یک توریسم علمی است و مشغول کارهایشان بودند، دانشگاهها را نشانشان دادند و
آنها را تحویل گرفتند و به آنها حقوق هم دادند؛ لذا خیال می کنند همه غرب
همین است؛ در حالی که واقعیت غرب اصلاً این چیزها نیست که آدمهای متخلقی
باشند. به هیچ وجه آدمهای متمدنی نیستند. شما نمی توانید سهم ملتهای غرب را
از این همه وحشیگری که در عالم می شود، نادیده بگیرید؛ چون اینها به همین
ملتها و حاکمیتهای خودشان راضی هستند و زیر چتر همانها هم زندگی می کنند.
آدمی که زیر چتر آنها زندگی می کند آدم متمدنی نیست. اینها توجیه است که ما
خیال کنیم اینها خیلی آدمهای متمدنی هستند؛ اصلاً اینطور نیست. آنها در
فروع هم از ما بهتر نیستند؛ اینکه نظم خوبی دارند و رسیدگی می کنند، اولاً
این حرفهایی که شما می گویید نیست؛ ثانیاً وقتی پشت این میز نشسته به او
سخت گیری می کنند؛ اما از پشت میز اداره که بلند شد اگر ده نفر جلوی او
بمیرند، نگاه نمی کند. این حرفها چیست که می زنید. این اخلاق نیست که، 24
ساعت برق در فلان شهر امریکا می رود مثل شهر جنگ زده می شود. اینها توهمات
است که [غربی ها] آدمهای خیلی خوبی هستند؛ اصلاً این حرفها نیست. یک عده
آدم متوهم می خواهند جامعه را هم متوهم کنند. اینهایی که غرب را تقدیس می
کنند متوهم هستند. دروغ نمی گویند که می گویند؛ دروغهای بزرگ می گویند و به
عالم دروغ می گویند و به اندازه کل عالم، دروغهای خیلی بزرگی می گویند؛
ولو ممکن است اینها به بعضی از ظواهر عمل کنند و مثلاً یک جایی دروغ کوچک
نگویند ولی به دنیا دروغهای بزرگ می گویند. فرضاً که دروغ را نمی گویند و
منظم هستند؛ نظم که در ولایت باطل قیمتی ندارد. نظم در جهنم خیلی چیز
محترمی نیست.
«أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُم»(4)،
نظم در تقوا است اما نه هر نظمی بلکه فرموده در تقوا منظم باشید؛ یعنی
تقوایتان روی حساب باشد و در تقوا دقت داشته باشید. نگفتند که نظم در گناه
هم چیز خوبی است؛ خیلی منظم و سر ساعت به میکده می رود و شرابش را می خورد و
خیلی آدم منظمی است اصلاً می توانی ساعتت را با او تنظیم کنی، میکده رفتنش
سر وقت است. خیلی هم با دسیپلین می رود و می آید. نظم در معصیت که احترامی
ندارد. اما اگر فرض کنیم که اینها درست است، ولی فروع را نمی شود جای اصول
نشاند. جامعه ای که حاکم و سرپرستی فاسد دارد، قابل مدح نیست.
طرح
نبی اکرم بر مدار ولایت حقه است. تجسد آن ولایت جامعه دینی می شود و قبله
بلاد مسلمین باید بلد نبی اکرم یعنی بلد امین مکه و کربلا با خصوصیاتی که
دارند باشد. قبله این تمدن آنجاست و قبله آن تمدن هم شهرهای به قول خودشان
پیشرفته اروپاست و البته مناسک و آداب هم دارد.
قواعد ساخت و زندگی جامعه دینی
ما
برای اداره شهر یک قواعدی داریم و برای زندگی در شهرقاعده دیگری است.
قواعد شهرسازی غیر از قواعد زندگی کردن در شهر است. وقتی می خواهند شهر را
بسازند یک مطالعات دیگری می کنند و یک قواعد دیگری بر اداره شهر و ساختن
شهر و توسعه شهرها حاکم است که غیر از قواعد زندگی کردن درون شهرهاست. وقتی
می خواهیم در شهری زندگی کنیم، قوانین رانندگی دارد قوانین رفت و آمد دارد
قوانین عبور و مرور دارد و این قوانین را باید رعایت کنیم. وقتی می خواهیم
در شهر یک خانه بسازیم قواعدی دارد که غیر از قواعد ساخت شهر است.
ولایت
و سرپرستی دینی که باطنش تحقق ولایت الهی است دو دسته قواعد دارد: قواعد
ساخت جامعه دینی و هدایت تاریخی یک جامعه دینی و قواعد زندگی کردن در جامعه
دینی. قواعد زندگی کردن حدود و احکام هستند. ولی قواعد ساخت جامعه دینی یک
قواعد دیگری است. ما نیاز به این دسته از قواعد داریم. ما نیاز داریم که
فقه اداره دینی، فقه ساخت جامعه دینی، فقه پیشبرد و پیشرفت جامعه دینی به
طرف مقاصد را که سبک زندگی مردم را می سازد، داشته باشیم. یک مناسکی هم
برای زندگی کردن در این جامعه هست که آداب زندگی است و آن هم فقه دوم است؛
ولی هر دوی اینها فرع بر خود ولایت هستند.
ولیِّ
حق با یک قواعد و مناسکی جامعه را می سازد و اداره می کند و مردم باید در
این جامعه زندگی بکنند؛ اما هردو قاعده فرع بر اصل ولایت است و دسته دوم
احکام هم فرع بر دسته اولند. یک سطحی از آن قواعدی که جامعه بشری با آن
ساخته می شود مربوط به امام است. امام جامعه بشری را هدایت و تربیت می کند.
انسانها و نسلها را تربیت می کند و نسلها را از فضایی که در عالم است عبور
می دهد، تا به آن جامعه مطلوب برسند. آنها قواعدی است که اصلاً دست ما به
آنها نمی رسد و همان بخشی از قرآن است که به فرموده روایات «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»(5)؛
یعنی آن کسی که مخاطب قرآن است می فهمد که خدای متعال چه فرموده و از او
چه می خواهد. چنانکه در خصوص امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که حضرت «یُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِیل»(6)
بود؛ یعنی همه درگیریهایی که داشتند براساس تأویل قرآن بود. ممکن است اصلا
دست ما به آن سطح از قواعد نرسد و هیچ وقت هم مورد نیاز ما نباشد که امام
چگونه جامعه را می سازد و تاریخ اجتماعی بشر را اداره می کند.
یک
سطح دیگری از قواعد هست که ما به آن نیاز داریم. قواعد اداره جامعه مومنین
غیر از قواعد اداره تاریخ مومنین است که دست نبی اکرم می باشد و از طریق
انبیاء الهی و اوصیائشان تاریخ بشری را به سمت ظهور هدایت می کنند.
جایگاه کتاب خدا در طرح تاریخی نبی اکرم
کتاب
خدا هم مثل امام محور این طرح است. امام محور این طرح است و عالم بر مدار
او می چرخد. شناخت انسان صرفاً از جنبه ظاهری و جسمانی امام نیست؛ گرچه جسم
امام هم در عالم موضوعیت دارد؛ چنانچه در زیارت جامعه آمده است «أَجْسَادُکُمْ فِی الْأَجْسَاد»
جسم امام تجسد حق و محور تجسد عالم است؛ ولی امام آن کسی است که صاحب همه
اسماء حسنا است. امام آن کسی است که یدالله و جنب الله و باب الله و اذن
الله و اسم اعظم الهی و نبأ عظیم است؛ و سایر اوصافی که در قرآن برای امام
ذکر شده و با این اوصاف محور ساخت جامعه دینی و محور هدایت انسان است. اگر
من می خواهم ببینم چقدر صالح هستم باید ببینم چقدر به امام نزدیکم. اگر می
خواهم ببینم یک جامعه ای چقدر صالح است باید ببینم چقدر حقیقت ولایت امام
در آن تجسد پیدا کرده است.
قرآن هم یک حقیقت دارای مقاماتی است که از محضر خدای متعال نازل شده «وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ»(زخرف/4)
یک طرف قرآن در محضر خدای متعال آن کتاب علی و حکیم است و یک طرف هم همین
کتاب عربی مبین است. این کتاب عربی مبین مقاماتی دارد و صرفاً یک دستور و
نامه نیست که ما بخوانیم و عمل بکنیم. این کتاب شفیع است. «کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»(ابراهیم/1)
خدای متعال این کتاب را به پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم عطا کردند که
به وسیله این کتاب مردم را از ظلمات به سمت نور بیرون می برند. این کتاب
شفیع است.
اینطور نیست که امام صرفاً
آدرس به ما بدهند و بگویند این راه را بروید؛ بلکه خودشان صراط مستقیم
هستند. قرآن هم همینطور است و فقط آدرس نیست؛ بلکه قرآن شفیع است. در
روایات فرمودند که وقتی جوان قرآن می خواند قرآن با گوشت و پوستش آمیخته می
شود. وقتی در خانه ای تلاوت قرآن می شود این خانه برای اهل آسمان مثل
ستاره ها برای شما روشن می شود. مومن وقتی با قلبش قرآن می خواند اول قلبش
نورانی به نور قرآن می شود [و بعد] انوار قرآن از وجود او ساطع می شود و
این خانه را مثل ستاره برای آسمانی ها روشن می کند. پس تلاوت قرآن و عمل به
قرآن یعنی تحقق قرآن در وجود انسان و تنزل شعاع نور در وجود انسان. این
کتاب نور و ذکر است.
اگر در یک جامعه ای
کتاب جاری شد یعنی این ذکر الهی جاری شده است. متذکر شدن یعنی تحقق قرآن؛ و
اگر یک مومنی اهل قرآن شد و ذکر و نور قرآن در وجود اوست؛ و از طریق قرآن
متذکر به خداست. قرآن هم مثل امام است که باید در ظاهر و باطن انسان و ظاهر
و باطن حیات اجتماعی انسان جاری بشود. جامعه قرآنی جامعه ای است که تنزل
قرآن و تجسد قرآن در او واقع شده است، جامعه قرآنی نورانی به نور قرآن است.
جامعه موحدین همین طوری که بر مدار امام است بر مدار قرآن هم هست؛ و از
طریق تمسک به قرآن و امام متصل به وجود مقدس نبی اکرم می شود. جامعه مومنین
متمسک به حبل الله است. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّـهِ جَمِیعًا و لَا تَفَرَّقُوا»(آل
عمران/103)؛ یعنی آن رشته ای که همه قلوب مومنین و همه ابعاد جامعه مومنین
را به هم پیوند می دهد و رشته اتصال و تجمع مومنین به همدیگر و رشته تحقق
جامعه مومنین قرآن و امام هستند. در جامعه ای که موحدند، همانطور که همه
شئون این جامعه صبغه امام دارند، صبغه قرآن هم دارد.
انسان
با قرآن سیر می کند. سیر در درجات تقرب سیر در درجات ولایت امام است و به
اندازه ای که ولایت امام در وجود ما تنزل پیدا می کند و ما در مدارج ولایت
امام بالا می رویم، درجه پیدا می کنیم. اینکه جامعه چه مرتبه ای از ایمان
را دارد تابع این است که چه مرتبه ای از نور قرآن در آن محقق شده و چقدر با
این رشته قرآن به سمت خدا حرکت کرده و در چه درجه ای از درجات ولایت قرار
گرفته است، کما این که مومن هم همینطور است. درجات ایمان درجات همراهی با
قرآن و درجات سیر با قرآن و سیر با امام است و هر دو وسیله تحقق نبوت نبی
اکرم هستند.
در این آیه شریفه که خدای متعال می فرماید «وَ
یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفَى بِاللَّـهِ
شَهِیدًا بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»(رعد/43)؛
ای پیامبر! کفار می گویند شما رسالت ندارید و مدعی هستید؛ بگو: من دو شاهد
دارم که برای برای اثبات رسالتم کفایت می کند: یکی الله تبارک و تعالی و
دوم آن کسی که علم الکتاب نزد اوست؛ که مقصود اینجا علم جمیع کتاب است. در
روایات فرمودند که آصف بن برخیا یک قطره از دریای علم کتاب را داشت که آن
تصرفات را کرد؛ اما همه علم کتاب در دست ماست. روایات متعددی ذیل این آیه
است که توضیح می دهد کسی که علم الکتاب نزد اوست و همه حقایق کتاب در وجود
او محقق است امام است. در روایتی سلمان از حضرت سوال کرد: یا امیرالمومنین،
«من عنده علم الکتاب» یعنی چه؟ حضرت فرمودند: من عنده علم الکتاب من هستم.
همه حقایق کتاب در وجود من است وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و
سلم از خدای متعال درخواست کرد که یک وسیله ای به حضرت عطا کنند که او
وسیله بین حضرت و امت باشد و از طریق او امت به حضرت مرتبط بشود و وسیله
بین امت و خدای متعال باشد و رشته آنها به خدای متعال قطع نشود؛ خدای متعال
من را به حضرت عطا کرد.
امام آن کسی
است که تمام علم الکتاب نزد اوست و طریق جریان کتاب در عالم است. کتاب بدون
امام در عالم جاری نمی شود. آن کسی که می گوید «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ» معنایش
این است که حقیقت را نمی فهمد و خیال می کند می شود کتاب را از امام جدا
کند و کتاب بدون امام در زندگی بشر جاری بشود. کتاب اولاً باید محور حیات
باطنی و حیات ظاهری انسان و جوامع انسانی باشد و صبغه قرآن را پیدا کند؛
ثانیاً این قرآن با امام متحد و در جان امام است؛ چنانکه قرآن می فرماید «بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(عنکبوت/49)،
جای حقایق قرآن در قلب امام است. این امام و کتاب با هم متحدند و واسطه و
وسیله جریان حقیقت وجودی نبی اکرم و وحی نبی اکرم در امت اسلامی هستند. امت
اسلامی از طریق این دو حقیقت به حضرت متصل می شود و حقایق نبوت حضرت را
درک می کند. این دو حقیقتی که به حضرت عطا شده دو امر به هم پیوسته ای
هستند که باید مدار جامعه دینی قرار بگیرند.
بنابراین
برنامه و طرحی که حضرت دارند این است که ولایت حقه در تاریخ بشر محقق
بشود. قرآن هم مجسم و محقق بشود. قرآن یک حقیقتی است که یک منزله آن شرایع و
دستورات و مناسک و آداب است که مراتب دیگری هم دارد. جامعه مومنین با سیر
در درجات قرآن به کمال خودش می رسد. لذا جامعه عصر ظهور که جامعه موعود
ماست، جامعه ای است که قرآن در آن محقق شده و این جامعه صورت تحقق یافته
قرآن و صورت تنزل یافته ولایت امام علیه السلام است. جامعه سماواتی است که
از ارض جدا شدند و وارد سماوات شدند. السلام علیک یا اباعبدالله....
صوت سخنرانی :
-------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
(1) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 375
(2) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 376
(3) بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج27، ص: 235
(4) نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 421
(5) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 8، ص: 312
(6) الخصال، ج2، ص: 650