عصر ایران؛ ماهو شیروانی - در جهان کنونی، ادعاها و گزارههای زیادی در رسانهها، کتابها، سخنرانیها و ... دربارۀ موضوعات گوناگون مطرح میشوند که ظاهرا قرار است آگاهی مردم را دربارۀ این موضوعات بیشتر کنند ولی در حقیقت کارکردی جز گمراهی مردم و به خطا افکندن مردم ندارند. دانشمندان چنین گزارهها و مدعیاتی را "ضد دانش" نام نهادهاند.
ضد دانش معمولا در گفتار یا نوشتاری به افکار عمومی عرضه میشود که ظاهرا متخصصانه است ولی در واقع چیزی جز تراکم نادانی و طرح مدعیات بدون دلیل و شاهد و مدرک نیست.
منظور از دانش در این بحث البته نه Knowledge بلکه Science یا علم است. در جهان جدید مراد از علم همین "علم تجربی جدید" است. علم تجربیِ طبیعی یا انسانی.
شیمی و فیزیک و زیستشناسی مصداق علوم تجربی طبیعیاند و جامعهشناسی و روانشناسی و علم سیاست نیز مصداق علوم تجربی انسانی یا اجتماعی.
ضد دانش آموزهای است که علم تجربی آن را رد میکند. چه علمی از علوم تجربی طبیعی، چه علمی از علوم تجربی اجتماعی یا انسانی.
کارل پوپر، فیلسوف علم برجسته در قرن بیستم، بر این رأی بود که نظریهها هنگامی به علم تبدیل میشوند که از تلاشهای ما برای ابطالشان جان سالم به در ببرند.
مطابق نگرش پوپر، درستیِ یک نظریه را نمیتوان از طریق مشاهده استنباط کرد اما میتوان از طریق مشاهدۀ فکتهای مخالف آن یا با نشان دادن اینکه هیچ فکتی برای حمایت از آن وجود ندارد، آن را ابطال کرد.
در قرن بیست و یکم در اثر فراگیر شدن استفاده از اینترنت، شارلاتانها یا شبه دیوانگان زیادی توانستهاند دروغها یا "جفنگیات" خود را به عنوان دانش به خورد مردم دهند.
هری فرانکفورت، فیلسوف دانشگاه پرینستون، مقالهای دارد به نام "پیرامون جفنگیات". او در این مقاله به این نکته میپردازد که بسیاری از مروجان ضد دانش، دروغگو نیستند؛ به این معنا که دروغ نمیگویند بلکه جفنگ میگویند. او در مقالۀ مذکور نوشته است: «غیرممکن است کسی دروغ بگوید در حالی که از حقیقت مطلع نیست.»
بنابراین ضد دانش فقط از سوی شارلاتانها یا حقهبازان ترویج نمیشود بلکه از سوی جفنگگویان یا شبه دیوانگان نیز مطرح میشود.
مروجان توطئهاندیشی، قطعا جزو تولیدکنندگان ضد دانش در حوزههای
گوناگون حیات بشریاند. در 11 سپتامبر 2001 برجهای دوقلوی مرکز تجارت
جهانی در نیویورک با حملۀ تروریستی گروه القاعده فرو ریختند و تصاویرش
بارها و بارها منتشر شده است، اما برخی از توطئهاندیشان مدعیاند آن
تصاویر اصالت نداشته و اصلا برجی در روز 11 سپتامبر در نیویورک فرو نریخته
است!
این مدعا به راحتی قابل ابطال است و ابطال هم شده است ولی عدهای در جهان همچنان آن را قبول دارند. اما چرا؟ چون ضد دانش حاوی گزارهها و مدعیات عجیبی است که مرز بین واقعیت و خیال را از بین میبرند و برخی افراد زیستن در چنین جهانی را ترجیح میدهند.
و یا با یک درجه تخفیف، برخی از توطئهاندیشان مدعیاند دولت جرج دبلیو بوش در حملۀ انتحاری به برجهای دوقلوی نیویورک نقش داشته است. اگر مدعای قبلی از طریق نشان دادن "فکتهای مخالف" ابطال میشد، برای این مدعا هیچ "فکت مویدی" وجود ندارد.
کاهش شدید "استانداردهای اثبات حقیقت" یکی ازعلل رشد ضد دانش در افکار عمومی است. ضد دانش در بسیاری از موارد چیزی نیست جز مشتی "اطلاعات مشکوک" که بخش اعظم آنها را افراد سادهلوحی که فاقد "تفکر انتقادی"اند، میپذیرند.
مثلا دربارۀ کرونا، انبوهی از مدعیات و اطلاعات مشکوک در سه سال گذشته مطرح و منتشر شدند که افراد زودباوری که ادعاهای گوناگون را با تیغ "تفکر انتقادی" جراحی نمیکنند، آنها را پذیرفتند.
در دی ماه 1398 که کرونا در چین فراگیر شده بود، دولت چین مدعی شد که ارتش آمریکا عامل نشر این ویروس در چین بوده است. طبیعتا بسیاری از دوستداران چین هم این مدعا را پذیرفتند و به دولت و ارتش آمریکا بد و بیراه گفتند.
اما در سال 1399 که وضع چین در برابر ویروس کرونا بهتر شده بود (به دلیل قرنطینۀ سختگیرانه در این کشور) و کرونا دامنگیر ایالات گوناگون آمریکا شد و تلفات زیادی در این کشور به بار آورد، دونالد ترامپ مدعی شد این ویروس از آزمایشگاهی در چین به بیرون درز کرده و دولت چین عمدی در این کار داشته و با این اقدامش در صدد ضربه زدن به اقتصاد دائما رو به رشد ایالات متحدۀ آمریکا بوده است.
هر دوی این مدعیات، چه حرف چینیها چه حرف ترامپ، به شدت مشکوک بودند و
فقط از سوی کسانی پذیرفته شدند که برای "استانداردهای اثبات حقیقت" (یا دست
کم "تایید حقیقت") تره هم خرد نمیکردند.
در واقع حزب کمونیست چین و دونالد ترامپ، در مواجهه با بحران کرونا دست به دامن تولید "ضد دانش" شدند تا بتوانند دشمن خارجی را علت بحران موجود قلمداد کرده و از خودشان رفع مسئولیت کنند. در این زمینه البته ادعاهای مکرر ترامپ رسواتر از ادعای چینیها بود.
شاخۀ دیگری از ضد دانش، "طب جایگزین" نام دارد. رسانههای پرمشتری اما نامعتبری (به لحاظ حرفهای) از تجارت ناشی از "طب جایگزین" در سراسر دنیا، بویژه در کشورهای مرفه یا نسبتا مرفه، سود میبرند.
کارشناسان تغذیۀ فاقد صلاحیت علمی، ادعاهایی دربارۀ ویتامینهای مکمل و "ابرغذاها" دارند که هیچ دانشمندی آنها را تایید نمیکند ولی این مکملهای غذایی به ضرب و زور تبلیغات رسانههای زرد به حلق مردم ریخته میشود و جیب دست اندر کاران "طب جایگزین" را پر میکنند.
"داروهای جایگزین" و "غذاهای معجزهآسا" به عنوان داروها و غذاهای ضد سرطان (یا سایر بیماریها) فروخته میشوند و بدتر از همه اینکه، نوعی "سلامتهراسی" را ترویج میکنند.
برخی از محققان دریافتهاند که در بریتانیا طی سالهای اخیر شکل عجیبی از "سلامتهراسی" رشد کرده است که مبتنی است بر ارائۀ اطلاعات کذب به مردم، در خصوص بیماری اوتیسم.
در نتیجۀ این وضع، هزاران پدر و مادر از زدن واکسنهای سه گانه (ثلاث) (اوریون، سرخک، فلج) به فرزندان خود امتناع کردهاند تا فرزندانشان دچار اوتیسم نشوند. بیاعتمادی به "طب متعارف" در لایههایی از جامعۀ بریتانیا در دهۀ اخیر، موجب افزایش خطر اپیدمی سرخک در این کشور شد.
وقتی "طب متعارف" به عنوان دانش واقعی طرد میشود، افراد سادهلوح به ناچار به "طب جایگزین" روی میآورند. در طب جایگزین راه حلهایی قلابی برای نزدن واکسنهای سه گانه، واکسنهایی که به دروغ زمینهساز اوتیسم معرفی شدهاند، مطرح میشوند. این راه حلهای جایگزین چیزی نیستند جز خرید مشتی داروی بیمصرف.
در واقع برای اینکه داروهای بیمصرف (و نه لزوما زیانبار) طب جایگزین فروخته شوند، ابتدا باید مردم را با ترویج اطلاعات مشکوک یا غلط، از مراجعه به طب متعارف بازداشت.
طب متعارف و طب جایگزین در ذهن برخی از مردم، هر دو در دایرۀ علم پزشکی جا میگیرند؛ با این تفاوت که طب جایگزین مصداق "آخرین دستاوردهای علم پزشکی" قلمداد میشود و جمع قابل توجهی از مردم را به سمت خود جلب میکند.
اما چرا طب جایگزین چنین توفیقی بدست میآورد؟ برای اینکه بسیاری از مردم (ولو که اکثر مردم نباشند) چندان متکی به "عقل سلیم" نیستند و امر نوی جذاب را به امر تکراری ترجیح میدهند و طب متعارف در قیاس با طب جایگزین چنگی به دلشان نمیزند.
در واقع این افراد فکر میکنند که چون ما در جهان مدرن زندگی میکنیم، نوگرایی همواره به کهنهگرایی ترجیح دارد؛ و به همین دلیل در پزشکی نیز بدون نظر متخصصان واقعی، نوگرایی پیشه میکنند!
مشکل دیگر، البته ناتوانی در تشخیص متخصص واقعی از متخصص قلابی است. تا نهادهای قانونی و مسئول در این زمینه مداخله کنند و فریبخوردگان تولیدات ضد دانش در عرصۀ پزشکی را از دام شارلاتانهای سودجو برهانند، معمولا عدهای به گونه های گوناگون قربانی میشوند.
ضد دانش در حوزۀ پزشکی، در کشورهای توسعهنیافته خسارت بیشتری به بار میآورد. در سال 2009 رهبران اسلامی در نیجریه فتوایی صادر کردند مبنی بر اینکه واکسن فلج اطفال توطئۀ آمریکا برای ابتر کردن مسلمانان است. فلج دوباره به نیجریه بازگشت و زائران آن را به مکه و یمن بردند.
در ژانویه 2007 والدین 24000 کودک در پاکستان به پزشکان اجازه ندادند که کودکانشان را واکسینه کنند. آنها آموزههای ضد علمی روحانیان پاکستانی را باور کرده بودند و احساس میکردند دستهای پشت پرده در صدد برآمدهاند که با این واکسنها کلاه بزرگی بر سر آنها بگذارند!
تئوری توطئه، ایدهای غربی است. یعنی توطئهاندیشی در غرب پدید آمده است
و به قول داریوش شایگان، فیلسوف ایرانی، "توطئه" شکلِ سکولارِ "تقدیر"
است. اما توطئهاندیشی، نسخههای اسلامی هم دارد که مبدعان و مروجان آن
روحانیان غربستیزی هستند که اساسا آگاهی کمی هم دارند.
ماجرای واکسن فلج اطفال (و اوریون و سرخک) در نیجریه و پاکستان، ناشی از باور به خرافات قرون وسطایی نبود. مردم پاکستان و نیجریه واکسنهای زندگیبخش را به این دلیل که طب مدرن را رد میکنند، پس نزدند؛ بلکه آنها به نسخههای اسلامی تئوری توطئه باور داشتند؛ نسخههایی که توسط روحانیان پاکستانی و نیجریهای صادر شده بود.
اصولا در کشورهای جهان سوم، ضد دانش مبتنی است بر نوعی دشمنی دیرینه
با نخبگان سیاسی و علمی و روشنفکران، که اکثرا در غرب تحصیل کردهاند یا
غربگرا هستند. به همین دلیل ضد دانش در این کشورها اندیشههای ضد آمریکایی و
ضد غربی را ترویج میکند. این وضع در کشورهای اسلامی شدیدتر از سایر
کشورهای جهان سوم است.
اما فراتر از کشورهای اسلامی، در سال 2003 یکی از ارشدترین کاردینالهای واتیکان به نام آلفونزو لوپز تروجیلو در پیامی اعلام کرد که ویروس ایدز به راحتی از کاندومهای لاتکسی عبور میکند.
چنین ادعایی ظاهرا علمی است و آموزههای کلیسای کاتولیک در خصوص غیراخلاقی بودن استفاده از کاندوم را تقویت میکند ولی نهایتا ادعایی مرگآور است؛ چراکه مردان و زنان مبتلا به ایدز را دعوت میکند که با همسرانشان روابط جنسی محافظت نشده داشته باشند.
و یا رهبر کلیسای کاتولیک در موزامبیک در همین قرن بیستویکم مدعی شد کاندومهای ساخت اروپا به ویروس ایدز آلوده است و برخی از داروهای ضد ویروس، که به آفریقا ارسال میشوند، برای "از بین بردن مردم آفریقا" تهیه شدهاند.
این مدعیات نه فقط ذاتا ضد دانش بودند، بلکه مرجع صادر کنندۀ آنها نیز نهادی غیرعلمی بود. چنین مدعیاتی از سوی نهادهای علمی ذیصلاح و ذیربط مطرح نمیشود اما مردمی که سواد و آگاهی کمتری دارند، به دلیل اعتمادشان به یک مقام ارشد کلیسای کاتولیک، چنین مدعیاتی را میپذیرند و خواستار ارائۀ شواهد و مدارک نمیشوند.
در واقع همان کاهش "استانداردهای اثبات حقیقت" در این جا نیز معضلی است که با تولید ضد دانش بهمثابه "آگاهی کاذب" این و آن را به کام مرگ یا مصیبت میکشاند.
ضد دانش گاهی محصول دروغگویی است ولی معمولا اطلاعات کاذب و بهاصطلاح جفنگیاتی است برآمده از توطئهاندیشی، سودجویی نامشروع و یا میل به خودنمایی و جلب توجه در محافل خانوادگی و مجامع عمومی.
کسانی که در کار تولید ضد دانشاند، فرضی اساسی در کارشان نهفته است و
آن اینکه، عدهای اندکشمار در جهان وجود دارند که از "حقایق" باخبرند ولی
این حقایق را از مردم مخفی کردهاند؛ بنابراین ما باید حقیقت را به اطلاع
مردم برسانیم.
همین که اطلاعاتی با کوبیدن بر طبل "افشاگری" مطرح میشود، انگار علتی میشود که برخی افراد زودباور دربارۀ صحت و سقم این اطلاعات چندان فکر نکنند و ادعای "افشاگری" را دال بر صحت "اطلاعات" ارائه شده از سوی گوینده نیز بدانند.
مثلا در ژوئن 2007 یک سایت توطئهاندیش به نام "در جستوجوی حقیقت" این دو ادعا را مطرح کرد: « ایدز کشتار جمعیِ ساختۀ دست پنتاگون است» و «یک بازیگر از 1975 تا 1978 نقش پاپ پل ششم را بازی میکرد.»
از این دو ادعا، ادعای نخست قابلیت بیشتری برای فریب افکار عمومی دارد؛ چراکه ادعای بزرگتری است و معطوف به یک اقدام مخوف و جنایتکارانه است، ضمنا سرشتی هالیوودی نیز دارد.
بنابراین به نظر میرسد که ضد دانش تا حدی نیز میل به خواندن قصهای با جذابیت ویژه و سرگرم شدنِ توام با هیجان را در مخاطب ارضا میکند. اگرچه رمانها یا فیلمهای جنایی و پلیسی جذاب بسیاری منتشر و تولید میشوند، ولی همۀ مردم حوصلۀ رمان خواندن و فیلم دیدن ندارند. اگر هم حوصله داشته باشند، میدانند که نهایتا دارند یک کتاب میخوانند یا یک فیلم میبینند.
اما ضد دانش مدعی بیان حقیقت است. یعنی وقتی کسی میگوید ایدز ساختۀ پنتاگون است، مدعی است که واقعیتی مخفی شده را به اطلاع مردم میرساند. ضمنا این حقیقت جذاب را در چند جمله یا نهایتا در یک مقاله یا سخنرانی بیان میکند و شنیدن یا خواندن حرفهای او زمان چندانی نمیبرد.
او در واقع قصهای جذاب و کوتاه و تکاندهنده برای مخاطبانش تعریف میکند و انگار در ازای لذتی که به آنها بخشیده، از ارائۀ دلایل محکم و متقنی که از بوتۀ نقد کارشناسان به سلامت برون آید، معاف میشود.
جهان واقعی پس از مدتی به دلایل گوناگون ممکن است جذابیت چندانی برای بسیاری از مردم نداشته باشد؛ بنابراین ضد دانش میتواند این "جذابیت از دست رفته" را با ارائۀ داستانهای غالبا علمی و سیاسی و تاریخی برای مردم "ملول از واقعیت" احیاء کند.
به همین دلیل ما در کنار دانش راستین، که اگر خطایی هم در کارش باشد،
"خطای روشمند" است، با "دانش جعلی" مواجه میشویم که در عصر اینترنت و
کسبوکارهای شخصی، سریعا تکثیر میشود و افکار عمومی را آلوده میکند.
ساختن انبوه ویدئوهای سرشار از اطلاعات غلط یا به شدت مشکوک و انتشار آنها از طریق یوتیوب، گاه کسبوکاری پردرآمد است که دانش جعلی یا همان ضد دانش را رواج میدهد.
اطلاعات گمراه کننده با تکیه بر اصل "آزادی بیان" منتشر میشوند و تا کسی آدمی با اهمیت دونالد ترامپ نشده باشد، مدیران رسانههای اینترنتی به راحتی مانع انتشار اطلاعات گمراه کننده از سوی او نمیشوند.
با این حال ضد دانش همچنین محصول نوعی فقر فکری یا کوتهفکری است. مدعیات نادرستِ یک کوتهفکر را به راحتی میتوان نقد کرد و پنبهشان را زد. این کار فینفسه دشوار نیست؛ اگرچه زمانبر و وقتگیر است و حوصله میخواهد.
صرف وقت و حوصله در نقد گزارهها و مدعیاتی که مصداق ضد دانشاند و مایۀ گمراهی و خطااندیشی مردم میشوند، کاری است که یکایک دوستداران دانش و حقیقت در عصر فراگیری اینترنت، ناگزیر از انجام آنند.
در آینده دربارۀ وجوه و ابعاد دیگری از پدیدۀ فراگیر و روزافزون "ضد دانش" خواهیم نوشت.
تصاویر تازه از ماهوارههای ناسا، شیء ناشناس پرنده را نشان میدهد که اندازه آن ۱۰ برابر کره زمین برآورد شده و در حال رفت و آمد به خورشید است.
به گزارش ایرنا، اسپوتینک در مطلبی نوشت: «یک یوفو شناس ادعا کرد ماهواره ناسا یک سفینه مکعبی شکل فضایی که ۱۰ برابر بزرگتر از زمین بوده را عکس برداری کرده است .
این شی مرموز توسط رصدخانه خورشیدی و هور سپهری یا سوهو (SOHO) با همکاری آژانس فضایی اروپا رصد شده است.
مأموریت این رصدخانه که در سال ۱۹۹۶ آغاز شد، بررسی فضای داخلی و خارجی خورشید بود. در ۲۵ سال گذشته، سوهو همچنین بیش از سه هزار دنباله دار را کشف کرده است.
یک یوفولوژیست برجسته ادعا میکند که ماهوار سوهو ناسا تصاویری از "یک شی مکعبی شکل بیگانه ضبط کرده که ۱۰ برابر بزرگتر از زمین است. «اسکات وارینگ» یوفو شناس (شخصی که به مطالعه گزارشها، پروندههای بصری، شواهد فیزیکی و دیگر پدیدههای مرتبط با اشیاء ناشناس پرنده یا به اختصار یوفوها میپردازد) برجسته در پستی در وبلاگ خود که به یوفوها اختصاص دارد نوشته است: این فضاپیمای عظیم به منظور جمع آوری انرژی از خورشید میآید و میرود.
وارینگ در پست خود نوشت: عقیده بر این است که این شی مکعبی شکل، فضایی توخالی را در خورشید ایجاد کرده تا در آن زندگی کنند و از آن انرژی بگیرند یا ذرات خاصی وجود دارد که ما هنوز از وجود آن آگاه نیستیم و این فضاپیما در حال جمع آوری آن ذرات نادر است. در هر صورت این خورشید آنها است و از آن ما نیست و ما بهاندازه آنها کنترلی بر روی خورشید نداریم.
با این حال دانشمندان ناسا تردید دارند که این مکعب فضایی منشا فرازمینی داشته باشد. «جیمز اوبرگ» کارمند پیشین آژانس فضایی در این خصوص گفت: که بیشتر رؤیت یوفوها به اجسامی مربوط میشود که جلوی دوربینها شناور است.
اوبرگ به دیلی اکسپرس گفت: "من تجربه کافی با پرواز فضایی واقعی داشتهام که درک کنم آنچه که در بسیاری از فیلمها مشاهده میشود، چیزی غیر از هنجارهایی از پدیدههای کاملا دنیوی نیست که در تنظیمات عجیب و غریب دوربینها رخ میدهند.
عصرایران؛ مجله تصویری سلاح- اگر سری به مقالات چاپ شده در رابطه با بشقاب پرنده ها، داستان های علمی تخیلی و یا کتب کمیک (داستان های مصور) بزنید، بدون شک جایی با ارتباط ادعا شده میان یوفوها و آلمان نازی رو به رو خواهید شد.
یوفو یا همان شیءِ ناشناسِ پرنده که در زبان فارسی به بشقاب پرنده نیز شهرت دارد، شامل پدیده هایی هوایی می شود که ناظر نمی تواند بلافاصله پس از مشاهده آنها ماهیتشان را تشخیص دهد و برای مثال بگوید که یک هواپیما یا پهپاد دیده است.
نظریه های مختلفی وجود دارند که بر اساس آنها مقامات آلمانی پیش از آغاز جنگ جهانی دوم و حتی طی آن موفق به ساخت سفینه های فضایی پیشرفته یا بشقاب پرنده های واقعی شده بودند. با توجه به اطلاعات به دست آمده در دوران پسا جنگ نیز تلاش های زیادی به منظور حفظ این تجهیزات صورت گرفت و نازی ها عملا آنها را در پناهگاه های زیر زمینی واقع در جنوبگان و آمریکای جنوبی پنهان کردند.
اگر چنین گزارشهایی صحت داشته باشد، اسم رمز و دسته بندی های متفاوتی برای یوفوهای نازی ارائه شده است که از جمله مهم ترین آنها می توان به عناوین Rundflugzeug، Haunebu، Hauneburg-Gerät یا Vril اشاره کرد.
همچنین روایت های متعدد مربوط به سال 1950 ارتباط جالبی را میان پیشرفت های تاریخی آلمان ها در زمان جنگ جهانی دوم با مسئله عجیب بشقاب پرنده ها متصور شده اند. به عنوان نمونه در این دست روایات به طور مشخص به توسعه موتورهای تخصصی همچون رپالسین توسط ویکتور شابرگر فیلسوف و مخترع اتریشی اشاره شده است. شاید متعجب شوید اما ادعاهای مذکور به اندازه ای قدرت یافتند که توانستند راه خود را به رسانه های داستانی و همینطور غیر داستانی مانند بازی های ویدئویی یا برنامه های مستند باز کنند.
- رایش سوم منطقه سواب نو را در محدوده جنوبگان به تصرف خود درآورد و در سال 1938 یک سفر اکتشافی به آن ترتیب داد تا پایه ریزی برنامه های بعدی را هم انجام دهد.
- نیروهای نازی تحقیقات گسترده ای را در زمینه فناوری های موشکی، تکنولوژی های پرنده، سیستم های موتوری و همچنین نوآوری شابرگر در کارنامه عملیاتی خود به ثبت رساندند.
- نیروهای متفقین تصور می کردند که مشاهدات صورت گرفته پیرامون وجود بشقاب پرنده ها در آسمان طی جنگ جهانی دوم مانند فو فایترها (اصطلاح مورد استفاده توسط خلبانان هواپیماهای متفقین برای اشاره به یوفو و یا هر جسم عجیب هوایی دیگر بر فراز آسمان اروپا)، بازی جدید دشمن در جهت آسیب به آنها از طریق مکانیسم های الکترومغناطیس (فناوری مشابه سلاح های الکترومغناطیسی امروزی مانند بمب الکترومغناطیسی) باشد.
در دوران جنگ جهانی دوم، نیروهای محور و متفقین گزارشات مختلفی را مبنی بر رویت اجسام غیر طبیعی و عجیب ارائه داده بودند که بعدها جنگنده های فو یا همان فو فایترها نام گرفتند. با وجود آن که شمار زیادی از این گزارشات تنها در قالب سوء برداشتی ساده در جریان آتش جنگ شناخته شدند، برخی دیگر با جدیت بیشتری تحت پیگیری قرار گرفتند و به وسیله دانشمندان مختلف از جمله لوئیس والتر آلوارز فیزیکدان آمریکایی با دقت بالایی تجزیه و تحلیل شدند.
گفتنی است که سرویس اطلاعاتی متفقین و همچنین فرماندهان این گروه گمان می کردند که جنگنده های فو گزارش شده همان پرنده های نظامی پیشرفته یا سلاح های آلمانی جدید هستند.
البته این نگرش تا اندازه زیادی نیز به نوآوری های قبلی نازی ها مانند موشک های V-1 و V-2 باز می گردد که در نوع خود تکنولوژی هایی منحصر به فرد محسوب می شدند. در همین راستا گزارشات دیگری هم به دست آمده بود. برای مثال کاپیتان Edward J. Ruppelt از نیروی هوایی آمریکا در سال 1959 اعلام کرد که جسم مشابه مشاهدات بشقاب پرنده ای، توسط نیروهای نازی در حال ساخت است و همه چیز حقیقت دارد.
با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، نازی ها چندین نوع هواپیما و موشک های تکرار ناپذیر در اختیار داشتند که همگی در فاز توسعه باقی مانده بودند. با وجود آن که اکثر این محصولات نظامی متفاوت در مراحل اولیه قرار داشتند، اما به احتمال زیاد می توانستند در آینده به همان چیزی که ناظران یوفوها گزارش کردند نزدیک شوند.
از طرفی دیگر با وجود آن که ادعاهای اولیه بیشتر مربوط به حدس و گمان های پرسنل نظامی بوده است، نخستین بیانیه غیر نظامی در رسانه های عمومی از سال 1950 با مقاله گوئیسپ بلوزو دانشمند ایتالیایی در روزنامه ایل گیورناله سر زبان ها افتاد. در نهایت جست و جوهای حرفه ای تا جایی پیش روی کرد که روی فدن مهندس بریتانیایی در سال 1945 نوشت: اگر آلمان ها تنها به مدت چندین ماه جنگ را بیشتر ادامه داده بودند، تمام جهان با پیشرفت هایی به روز و مرگبار در صنعت هوانوردی رو به رو می شد.
اما به راستی حقیقت چیست و دانشمندان تا به امروز توانسته اند از اسرار فضایی نازی ها پرده بردارند؟ تاکنون هیچ مدرک محکمی در جهت اثبات دست یابی نازی ها به تکنولوژی ساخت یوفو حاصل نشده است و همه چیز بر پایه ادعاهای انتشار یافته است.
لوئیس پاولز و ژاک برگیر در سال 1960 کتابی را چاپ کردند که "صبحگاه جادوگران" نام داشت. در این کتاب گمانه زنی های بسیاری وجود داشت که انجمن وریل برلین را به موضوع بشقاب پرنده ها مرتبط می دانست. در میان ادعاهای این دو نفر، سرنخ هایی ار برقراری ارتباط با فضایی ها و ساخت یک فضاپیمای اختصاصی در راستای دسترسی به آنها هم وجود داشت. آنها معتقد بودند که مراکز زیر زمینی اختفای بشقاب پرنده های نازی در جنوبگان، در واقع محل ملاقات با آدم فضایی ها بوده است!
در ادامه ناشری آلمانی به نام ارنست تسوندل که در تلاش برای تبلیغات انتشارات خود به نام زامی دات در دهه 70 بود، تصمیم گرفت با سودجویی از مسئله پر رمز و راز بشقاب پرنده های نازی به کسب و کار خود رونق ببخشد. البته گفتنی است که وی در آینده این موضوع را پذیرفت و اعتراف کرد که هدفش تنها تبلیغات بوده است.
در سال 1978 میگوئل سرانو نویسنده و دیپلمات اهل شیلی که از طرفداران نازی ها نیز به شمار می رفت، در کتب خود به نام "رشته ی طلایی: هیتلریسم مرموز" ادعا کرد که هیتلر اَوَتار بوده و با خدایان آسمانی در منطقه سواب نو ارتباط داشته است!
مطالب مجله تصویری سلاح را در این لینک دنبال کنید.
بیشتر بخوانید:
*نازی ها و سلاح متفاوت کریگسمارینه!(+تصاویر)
*اسلحه سری هیتلر برای حمله به لندن!(+تصاویر)
*داستان یک پرونده مخفی در آلمان نازی! (+تصاویر)
*دو مورد از عجیب ترین تسلیحات جنگ جهانی دوم! (+تصاویر)
*متروکه مرکز فرماندهی مخفی نازی ها در نزدیکی برلین (+تصاویر)
*حفره مگنترون؛ از رادارهای جنگ جهانی دوم تا اجاق های مایکروویو!(+تصاویر)