دلم میخواست این غزل زیبا را بنویسم که: «نوروز بمانید که ایام شمایید، آغاز شمایید و سرانجام شمایید…گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است، در کوچهی خاموش زمان، گام شمایید…»
متاسفانه امروز دیدم در وایبر همین غزل را برایم فرستادند و من هم از بحث کردن و نوشتن در موردش صرف نظر کردم. چیزی که در شبکههای اجتماعی رایج شود، از قلهی رفیع فاخر خود، فرو میآید و برای بارور کردن روح و جان، عقیم میشود. چشم به دیدنش عادت میکند و عادت کردن، فرصت شگفت زده شدن و فرو رفتن در خلسهی حاصل از اندیشیدن به یک مفهوم زیبا و شگفتانگیز را از ما میگیرد.
این بود که گفتم صرفاً چند نکته دربارهی برنامه ریزی برای سال جدید بگویم. البته من حرفهای رسمیام را در مورد برنامه ریزی، در متمم تحت عنوان فایل صوتی نقطه شروع گفتهام و شنیدهاید. اما نکاتی هست که کمی شخصیتر است. منظورم از شخصی بودن، این است که الزاماً در دفاع از آنها، نمیتوانم مقاله و تحقیق و … ارائه کنم. اما از جمله چیزهایی است که طی سالهای اخیر، به تجربه آموختهام.
حدود هجده سال پیش بود که در یک کتاب انگیزشی خواندم تحقیقی در هاروارد (و تحقیق مشابهی در ییل) نشان داده است که نوشتن اهداف، میتواند شانس موفقیت در آنها را بالا ببرد. آن زمان هنوز نمیدانستم که این تحقیق هم (که هنوز هم در کتابهای انگیزشی و حتی در نشریاتی مانند فوربس نقل میشود) صرفاً یک روایت دروغین اینترنتی است. اما به هر حال، از آن سال تا کنون، همیشه هدفهایم را نوشتهام و از این کار، ناراحت و پشیمان نیستم و همچنان آن عادت مفید را ادامه میدهم.
چند هفته پیش، فرصتی دست داد تا سررسید کهنهی قدیمیام را هم پیدا کنم و با قرار دادن آن در کنار سندهای برنامهریزی که در سالهای اخیر برای خود تنظیم میکنم، هدفگذاریها و برنامه ریزیهای پانزده سال اخیر را مرور کنم و در کنار دستاوردهایم بگذارم تا ببینم در کجاها موفق بودهام و در کجاها به خواستههایم نرسیدهام.
ادامهی آنچه میخوانید، صرفاً حاصل مرور این دفترچهها است. ممکن است کسان دیگری هم باشند که به شیوههایی مشابه و یا حتی معکوس، نتایج ارزشمندی کسب کرده باشند و طبیعی است که در این چنین بحثهایی، راهکار قطعی وجود ندارد.
در اولین سالهایی که هدف گذاری را به صورت جدی و مکتوب انجام دادم، هدفهایم بیشتر از جنس دستاوردهای عددی بود. مثلاً آخرین سال دبیرستان، رتبهی کنکور زیر صد میخواستم. ماهی دویست هزارتومان درآمد از محل کار پاره وقت. یک سفر یک هفته ای به خارج از ایران هم، جزو اهداف آن سال من بود که البته این آخری در آن سال برآورده نشد. آن موقع آموخته بودم که همه چیز باید عددی شود. عددها باید قابل دستیابی باشند. اما ساده هم نباشند و کمی چالش ایجاد کنند.
شیوهی خوبی بود. اما عملی شدن و عملی نشدن گاه و بیگاه هدفها، گاهی خوشحال و گاهی ناراحتم میکرد. الان که فهرست آن زمان را میخوانم، فکر میکنم شاید از فهرست سی موردی دو سال اول دانشگاه، حدود شانزده یا هفده مورد آن عملی نشدند.
به تدریج احساس کردم که این شیوهی هدف گذاری و برنامه ریزی، به آن اندازه که من انتظار دارم اثربخش نیست. به هر حال بودنش بهتر از نبودنش است. اما همیشه فهرستی درست میکنم و نیمی از آن عملی میشود و نیمی دیگر هم نمیشود و بعد هم هزار دلیل و بهانه دارم که چرا بعضی هدفهایم عملی نشدند و به هر حال همه چیز در دست من نیست و عوامل محیطی هم در کار هستند و خلاصه… سالی دیگر میآمد و فهرستی دیگر که من از همان ابتدا، ایمانم را به آن از دست داده بودم و میدانستم که بدون نوشتن هم، نیمی از فهرست عملی شده و نیمی دیگر شکست خواهد خورد!
خوب یادم هست که هدف گذاشته بودم که دومین کتابم را طی شش ماه نخست سال منتشر کنم و به خاطر کندی فرایند صدور مجوز و مشکلاتی از این دست، یک سال گذشت و هنوز این هدف عملی نشده بود. این بود که هدف گذاری بر مبنای فعالیت ها را شروع کردم. من نمیتوانم برای انتشار شش ماههی کتابم برنامه ریزی کنم. چون بخشی از این هدف، در اختیار وزارت ارشاد و بخشی در اختیار مدیر انتشارات و بخشی در اختیار مدیر چاپخانه است. حتی بخشی در اختیار جعفر، کارگر افغانی چاپخانه بود که دو تا از زینکها داخل وانت او جا مانده بود و او هم به کابل رفته بود!
منظورم از برنامه ریزی و هدف گذاری بر مبنای فعالیت، این است که: من هدف میگذارم که امسال، یک کتاب دویست صفحهای تالیف کنم. تالیف بیشتر از انتشار، در اختیار من است و دخالت دستان بیرونی در آن کمتر. قطعاً پس از تالیف برای انتشار سریع و به موقع، تلاش خواهم کرد. اما چیزی که در فهرست اهدافم مینویسم «فعالیت» است و نه «دستاورد نهایی».
یادم است به همین شیوه با خودم قرار گذاشتم که کتاب استاتیک مریام را در دو هفته بخوانم و از هر فصل، نیمی از تمرینها را حل کنم. دیگر برای نمره ی درس استاتیک هدف نگذاشتم (چقدر هم خوب شد که نگذاشتم. آقای امیدوار استاد درس، با همهی لطف و محبتی که به من داشت، حسابی ناامیدم کرد!).
هدف گذاری و برنامه ریزی بر مبنای فعالیت خوب بود. اما احساس خوبی به من نمیداد. احساس میکردم تصویر کلان را از دست دادهام. شبیه کارگری که به او میگویند تو باید امروز دو هزار آجر جابجا کنی و وقتی میپرسد خانهی نهایی چه شکلی خواهد بود؟ به او میگویند: این را نمیدانیم. به دهها عامل دیگر بستگی دارد. تو آجر را جابجا کن. این تنها کاری است که در حوزهی اختیار و توانمندی توست.
این تجربهها همزمان با نخستین سالهای کار کردن رسمی سازمانی من بود (البته خود کار به اندازهی عنوان شیک و تمیزی که من گفتم، تمیز نبود!). کم کم دیدم که هدفهای سالهای گذشته، چقدر مسخره و بی معنی بودهاند. رتبهی کنکور، درست در لحظهی ورود به دانشگاه بی معنی شد. معدل کارشناسی پس از فارغ التحصیلی بی خاصیت شد. یکی دو سال بعد، دیگر هیچ کس رشتهی کارشناسیام را هم نمیپرسید. من هم بیشتر به خاطر تعمیر و عیب یابی سیستمهای الکترونیک و تجهیزات اتوماسیون شناخته شده بودم و کسی سوال مکانیکی از من نداشت!
کم کم دیدم که جامعه به مهارت، کار دارد و اگر مهارت داشته باشی، عملاً بدون اینکه آگاهانه تلاش کنی، هدفهایی که قبلاً داشتی یکی پس از دیگری برآورده میشود. کم کم ماشین اول و دوم را خریدم و حقوق خوب را گرفتم و مسافرتهای خارجیام را یکی پس از دیگری رفتم و همه چیز خوب بود.
پول و موقعیت آن سالها، تقریباً ربط زیادی به هدف گذاریها و برنامه ریزیهای قبلیام نداشت. ناشی از این بود که ایراد یک سیستم پی ال سی را، شاید به جای دو روز، در دو ساعت پیدا میکردم و میتوانستم در جلسات کاری، به هر ضرب و زوری بود، ترجمه همزمان انجام دهم و رابطهام با کارگرها خوب بود و میدانستم که اگر نیمی از حقوق امروزم را به عنوان هدیه و کادو، به صورت غیررسمی به آنها و فرزندانشان بدهم، آنها بیشتر کمک میکنند و چند ماه بعد، میتوانم حقوق بیشتر و موقعیت بهتری داشته باشم تا دوباره بتوانم بخش بیشتری از حقوقم را به آنها و فرزندانشان بدهم…
خلاصه. کم کم، دیدم هر آن چیزی که از جنس موفقیت است، نه «عدد» است و نه «عنوان». بلکه از جنس مهارت است. الان فهرست هدف گذاری سال ۸۴ پیش چشمم است. در آن مهارت مذاکره را نوشتهام (اولین سالی بود که این را به عنوان مهارتی رسمی نوشتم). مهارت ارتباط با طبقهی کارگر! (به معنای مارکسیستی آن نخوانید. در فضای فرهنگی کارگاههای ایرانی بخوانید). مهارت برنامه نویسی سیستم PLC ساخت Selectron. مهارت خواندن LC و …
برگهای که در تحویل سال ۸۴ نوشتهام، هیچ شباهتی به این «مقلب القلوبهای نستعلیق» و «ماهی قرمزهای اینستاگرام» و «سفرههای هفت سین» این روزها ندارد. اگر نگویم که برنامهِی آغاز سال من است، آن را با کاغذی که از جیب یک مهندس در کارگاه، بیرون افتاده یا شاید چرکنویسی که روی میز دفتری مانده و هر کس جملهای یادگاری روی آن نوشته است، اشتباه بگیرید!
این ماجرا هم چند سالی ادامه داشته. صادقانه بگویم، حتی امسال هم، هنوز دو سه عنوان از این جنس، در برنامهی سالیانهام دارم. اما دیگر مثل آن سالها، تم کلی برنامه ریزیام مهارتی نیست.
برنامه ریزی مهارتی، بیشتر برای دورانی مفید است که هنوز در شغل و موقعیت خودت تثبیت نشدهای. هنوز باید به فکر این باشی که رزومهی پربارتری داشته باشی. هنوز در فضای رقابتی هستی و احساس میکنی که افراد دیگر، اگر چند مهارت بیشتر از تو داشته باشند، جایگاه محکمتری نسبت به تو خواهند داشت.
کم کم، وقتی در جای خود تثبیت شدی و مطمئن شدی که در ادامهی زندگی، هرگز مجبور نمیشوی برای کسی رزومه پرکنی و تقاضا برای تو به اندازهی کافی هست (که من فکر میکنم اگر کسی درست و حرفهای برخورد کند باید در چهارمین دههی زندگی به چنین نقطهای برسد و دیگر خودش رزومهی افراد دیگر و سازمانهای دیگر را بررسی کند). در این وضعیت، کم کم بحث سبک زندگی پیش میآید. حالا دیگر آنچه از هدف گذاری عددی و هدف گذاری مهارتی مهمتر است، برنامه ریزی برای سبک زندگی است.
آیا مطالعه بخشی از زندگی من است؟ خانواده قرار است چه سهمی در زندگی من داشته باشد؟ آیا کار قرار است حساب بانکیام را پر کند و عصرها، آن پول را برای زندگی خرج کنم؟ یا کارم خود، نوعی زندگی است. آیا قرار است پیرو دیگران باشم یا پیشروتر از دیگران؟ آیا از بیدار شدن زودهنگام صبحگاهی لذت میبرم یا اینکه رویایم، روزگاری است که بتوانم تا ظهر، در رختخواب بمانم؟ آیا پیاده روی، بخشی از برنامههای من است؟ نقش ابزارها در زندگیام کجاست؟ لپ تاپ من چه نقشهایی برای من دارد؟ مرا به اینترنت وصل میکند یا وایبر؟ به کتابهای الکترونیک یا پاورپوینت؟ موبایل در زندگی من چه نقشی ایفا میکند؟ آیا برای یادگیری، برنامه ی منظمی دارم؟
همهی این سوالات را، میتوان زیر یک عنوان جمع کرد: برنامه ریزی و هدف گذاری برای عادتهای زندگی. عادتهای درست، مهارتهای درست را هم پرورش میدهند و دستاوردهای درست را هم به همراه میآورند.
یکی دو سال است، بعد از برنامه ریزی برای عادت، به برنامه ریزی برای تغییر مدل ذهنی فکر میکنم. امسال در برگهی هدف گذاریام نوشتم: نمیدانم میخواهم چه کسی باشم. اما میدانم میخواهم چه کسی نباشم. نمیدانم میخواهم کجا باشم. اما میدانم میخواهم کجا نباشم. نمیدانم میخواهم چه بنویسم. اما میدانم میخواهم چه ننویسم. میخواهم ذهنم فارغ از هدفها و هدف گذاریها باشد. میخواهم دیوارها و مرزها و درهها را بداند و در زمین باز زندگی، به هر سوی دیگری که میخواهد بدود.
فکر میکنم در این سالها، مدل ذهنی بزرگان میتواند تا حد زیادی راهگشا باشد. اگر بود، سال بعد برای شما گزارشش را مینویسم…
به همهی عزیزانم گفتهام، به شما هم که عزیزترینهای من – و اگر صادقانه بگویم تنها دوستان نزدیک من و تنها کسانی هستید که با آنها در ارتباط هستم – میگویم:
برایتان آرامش و امید آرزو میکنم و میدانم که سلامت و ثروت، چیزی بیش از دستاورد فرعی این دو نیست!
قالب های رایگان بلاگ اسکای پشتیبانی از تمامی ابزارک ها، قابلیت ها و امکانات جدید بلاگ اسکای با سرعت لود بالا . از امکانات جدید بلاگ اسکای لذت ببرید همین الان .
http://www.web93.ir
مرسی